یکی دیگر از این عرفان های نوظهور، عرفان دالای لاما است، اصل کلمه ی دالای لاما یعنی اقیانوس علم و به معنی کسی است که علم بی کران دارد. یعنی کسی که علم غیب و علم فراوان دارد. عرفان دالای لاما برای منطقه ی تبت، منطقه ی غرب چین(قسمت کوه های هیمالیا) است، تقریباً قسمتی که هم مرز با پاکستان است و نزدیک ایالت بلتستان پاکستان است، و منطقه ای که هم در پاکستان این قسمت شیعه نشین است و هم در چین مسلمان نشین که مختصری شیعه نیز دارد. این قسمت تبت، منطقه ی بودایی هاست، و خود بودایی ها دارای چند فرقه اند، مثلاً یک فرقه بودایی ها، بودایی های سریلانکا هستند که تفاوت عمده دارند با بقیه ی بودایی ها، یا بودایی های نپال یا برمه، فرقه ی دیگری هستند، و یک فرقه ی بودایی ها نیز در غرب چین و منطقه ی تبت هستند، و اتفاقاً اینها که در غرب چین هستند در اقلیت هستند، و تا پنجاه شصت سال پیش نیز اینجا جزء چین نبود، و حدود پنجاه سال قبل چین حمله کرد و این منطقه را گرفت و الان جزء چین است.
وقتی گفته می شود عرفان دالای لاما یعنی عرفان بخشی از مکتب بودا و عرفانی که یک فرقه ای از بودایی ها دارند، بودایی ها خیلی اهل تبلیغ دینشان نبودند، یکی از رهبران اینها، دالای لامای شانزدهم خیلی سیاسی است و وقتی می خواستند صدام را اعدام کنند از صدام دفاع کرد و گفت نکشیدش، چند بار نیز به اسرائیل سفر کرده و از اسرائیل حمایت کرده و کنار دیواری که بین یهودی ها و مسلمانان می سازند ایستاده و عبادت کرده و گفته این کار مقدسی است، یعنی یک آدم سیاسی است و اینکه الان دارد عرفانش معروف می شود بخاطر این است که امریکایی ها و صهیونیستها پشت سرش هستند و دارند از او دفاع می کنند، جایزه ی صلح نوبل نیز گرفته است.
دین بودا یا مکتب بودا
معمولاً آمریکایی ها به بودا نمی گوید دین بودا، بلکه می گویند مکتب بودا، به خاطر اینکه اگر کسی هر تعلیماتی و هر آیینی داشته باشد ولی اسم خدا را نیاورد می گویند دین نیست مثلاً پراگماتیسم دین نیست مکتب است، چون کاری بخدا ندارد، در دین بودا چون اسم خدا آورده نمی شود (آمریکایی ها) می گویند مکتب بودا نه اینکه بگویند دین بودا. البته اسم خدا برده نمی شود ولی اعتقاد به خدا دارند، اعتقاد به خدا دارند، ولی اسمش را نمی آورند، خدا را نمی پرستند ولی بودا را می پرستند، و در واقع اعتقادشان این است که ما باید بودا را بپرستیم و بودا خدا را بپرستد، و الان خیلی دنبال ترویج هستند.
بودا که بود
قدر مسلم شش بودا داریم، در کتاب های ما مسلمانان دو بودا ذکر می شود بودای صغیر و کبیر.
عربی کلمه ی بودا می شود یوزا. سف هم یعنی فیلسوف و روایتی که در کمال الدین صدوق به اسم داستان بلوهر و یوزاسف است، این یوزاسف یعنی بودای فیلسوف. بودایی که دین بودا برای آن است برای قرن ششم قبل از میلاد است و متولد نپال است، از نپال به هند آمد، پدرش پادشاه بود، وقتی متولد شد جادوگر ها گفتند که اگر این بچه در آینده پیرمرد ببیند یا مریض ببیند یا مرده ببیند، فرار می کند، (در دین بودا اعتقاد به سحر و جادو نیست ولی در دالای لاما اعتقاد به سحر و جادو هست و از همین نیزگرفته شده است) تا تقریباً 28 سالگی این بچه در کاخ شاه بود و نگذاشتند مریض،پیرمرد یا مرده ببیند، در 28 سالگی روزی به پشت بام کاخ رفت و دید مردم دارند مرده ای را در خیابان می برند و همین که دید دارند مرده را می برند از کاخ فرار کرد و وقتی فرار کرد هم پیرمرد را دید و هم مریض را دید، و فرار کرد و به شهر بنارس رفت، زیر درختی رفت و سی سال عبادت کرد، زیر درخت که بود گاوی نیز آمد پهلویش و بودا شیر آن گاو را می خورد و آنجا عبادت می کرد اینکه الان گاو را می پرستند یا احترام می کنند به همین خاطر است و فقط گاو ماده را می پرستند و گاو نر را راحت چوب می زنند. سی سال زیر درخت بود و عبادت می کرد، تقریباً شصت سالش که شد به کشف و شهود رسید، و وقتی به گشف و شهود رسید شروع به هدایت مردم نمود، هدایت مردم نیز اینطور بود که مثلاً یک عده جایی نشسته بودند و یکدفعه می دیدند وسط آنها آقای بودا سبز شد، چند نصیحت می کرد و یکدفعه غیبش می زد، در شهری دیگر نیز همین طور یکدفعه وسط جمعیت سبز می شد و یک نصیحت می کرد و غیبش می زد و زندگی بودا اینطوری است.
در هند شش کتاب مقدس است اپانشاد، گیتا، مهابهارت و سه کتاب بنام ریگ بودا، که به آن بوداها نیز می گویند که سرود و شعر است درباره ی خدا، که اصلش برای هند است و هندوها آنها را کتاب آسمانی می دانند و علامه طباطبایی و شهید مطهری در آثارشان اسمانی بودنشان را تائید کرده اند. آقای بودا این کتابهای بداها را قبول نداشت، اوپانشاد و گیتا را قبول داشت، ولی بداها را قبول نداشت، چون بداها را قبول نداشت، قهراً آیین جدایی پیدا کرد غیر از اینکه وجود داشت، و گفتند بودا آیین جدید آورده است.
بودای شخصی یا نوعی
مردمی که در بنارس و در تبت به بودا ایمان آورده بودند بعد از مدتی دیدند در فلان کشور آدم بزرگی است مثلاً می آمدند ایران می دیدند ایرانیان قبل از اسلام می گویند کسی است به نام زرتشت، که می گفته کردار نیک، پندار نیک، گفتار نیک و می گویند زرتشت معجزه داشت و علم غیب داشت، بودایی ها گفتند این همان بودای ما است، پس نکند که بودای ما ایران نیز آمده و اسمش را ایرانیان گذاشته اند زرتشت، یعنی زرتشت را می گفتند همان بودا است و اینها می رفتند مثلاً شرق چین در آن مردم اعتقاد دارند به کسی به نام لائوسه و می گویند آدم خوبی بود و معجزه و علم غیب داشت و چه کرد و چه گفت، آنوقت می گفتند اینکه شما به آن می گویید لائوسه همان بودای ما است، بعد از چند قرن وقتی عیسی(علیه السلام) آمد و عیسی یک کارایی کرد و دینی آورد، گفتند اینکه شما می گویید عیسی همان بودا است و باعث شد معقد به این بشوند که بودایک آدم خاص نیست و بودا یعنی منجی نوعی است و اینکه متأسفانه در بحث های مربوط به مهدویت و امام زمان(عج) مطرح می شود مهدویت نوعی، از اینجا آب می خورد، و اینکه این افکار کفر آمیز در حوزه ما وارد شده است و دارد مطرح می شود اصلش از اینجا است، اینکه کسی بگوید مهدی یعنی کسی که یک روزی بیاید و جهان را پر از عدل و داد کند می شود مهدی و هرکه می خواهد باشد می شود مهدی نوعی، ولی ما معتقد به مهدی شخصی هستیم، یعنی ما می گوییم فرزند بلاواسطه ی امام حسن عسکری(علیه السلام) می شود حضرت مهدی(عج)، ولی متاسفانه الان خیلی کتاب نوشته اند و بعضی ها دارند این حرفها را مطرح می کنند که ما کاری نداریم اسمش چیست و فرزند کیست، هرکسی آمد و دنیا را پر از عدل و داد کرد می شود مهدی، این می شود همان تفکر بودایی. به رحال بودایی ها وقتی به جاهای مختلف می رفتند و چیزهایی را می دیدند می گفتند این همان بوداست و می گفتند بودا یک چیز نوعی است نه شخصی.
چند بودا داریم؟
در کتاب هینیانه شش بودا معرفی کرده است، در کتاب های ما مسلمانان می گویند دو بودا داریم، یک بودایی داریم که همان یوزاسف است و احتمالا آدم بزرگی بوده و افکار صحیحی داشته است، ولی بودایی دیگری داریم که تناسخی است و کافر بوده است، و آنکه دین را آورده است بودای فیلسوف بوده است ولی اینکه امروز در دنیا مطرح می شود بودای تناسخی است. یعنی این دو بودا جابجا شده اند. و این بودایی که ادعای تناسخ داشته بودایی نیست که دین بودا را آورده بعبارت دیگر آنکه دین بودا را آورد این اعتقادات کفر آمیز را نداشت و الان اعتقاد تناسخ که برای بودای تناسخی است به بودای فیلسوف نسبت داده شده است.
در عرفان دالای لاما مردم بسیار به دالای لاما احترام می گذارند، طوری که معمولاً هیچ کس اسم بچه ی خودش را دالای لاما نمی گذارد، بخاطر اینکه می گویند وقتی اسم دالای لاما(البته لقب آن آقا) این است دیگر کسی اسم بچه اش را دالای لاما نمی گذارد، مثلاً ما اینطور هستیم که به مرجع تقلید که می گوییم آیت الله ، بعضی از لرها اسم بچه هایشان را می گذارند آیت الله. اما آنها می گویند اگر این اسم درباره ی آن آقا که رهبر آن عرفان است بکار رفت، دیگر درباره ی هیچ کس بکار نمی روند، حتی اینطور هستند که در خیابانی که دالای لاما راه رود، دیگر آنجای خیابان کسی راه نمی رود و می گویند غرقگاه است. و دالای لاما برای پیروان بودایی ها خیلی مورد احترام است، همچنان که شبیه این را خود بودا درباره ی خدا گفته است یعنی اینطور است که هیچ وقت یک بودایی اسم خدا را به زبان نمی آورد، بطوری که بعضیها می گویند بودایی ها خدا را قبول ندارند، در حالی که قبول دارند ولی هیچ وقت اسمش را نمی آورند، و می گوینداگر بودا اسم خدا آورد دیگر ما نباید اسم خدا را به زبان بیاوریم.
تناسخ
بیان گردید که بودا، یک بودای نوعی است نه شخصی، یعنی می گویند هرکسی به آن درجه و به آن کمال برسد می شود بودا. جاهای مختلف که می رفتند، به آدمهای بزرگ آنجا بودا می گفتند یعنی بودایی ها به حضرت عیسی می گویند بودای مسیح یا حضرت موسی را می گویند بودای یهودی ها ، و آدم های بزرگ هر جایی را می گویند بودا، نه اینکه چند بودا داریم، یک بودا است در جاهای مختلف به شکل های مختلف ظاهر می شود، یعنی ریشه دارد در همان عقیده ی تناسخ. و قبلاً نیز عرض کردیم که دو بودا داریم، یک بودایی که این دین را آورد که تناسخ را قبول نداشته است، یکی دیگر بودایی است که تناسخی است که کافر بوده و دین نداشته و با بودای اول خلط شده است یعنی الان حرفهای این بودای کافر در دین بودا که فیلسوف بوده با بودایی که دین آورده است خلط و اشتباه شده است. وقتی بودا مرد، پیروانش رفتند به کشور دیگر و دیدند در آن کشور نیز آدمی هست با همین ویژگی هایی که ما در باره بودا می شناختیم و گفتند پس همان بودا بوده که اینجا اینطور ظاهر شده است، و می گفتند بودا در بدن های مختلف ظاهر می شود، و این اعتقاد که تناسخ بود به عرفان دالای لاما که فرقه ای از این بودایی ها است آمد.
شیوه انتخاب رهبر در عرفان دالای لاما
وقتی که رهبر این تبتی ها می میرد، می گویند، تا چهل و نه روز دیگر هر بچه ای که متولد بشود در این چهل و نه روز باید بگردیم ببینیم روح دالای لاما در بدن کدامیک از این نوزادها حلول کرده است و تا چهل و نه روز روی هر بچه ای که متولد بشود مطالعه می کنند و خصوصیات و ویژگی هایش را بررسی می کنند، بعد یکی از این بچه ها را می گویند روح دالای لاما در بدن او است و از پدر و مادرش می گیرند و می برند بزرگش می کنند، و وقتی بزرگ شد می شود رهبر عرفان دالای لاما . فعلاً تا بچگی اش را انجام دهد و کم عقلی اش را دارد طبق دستورات دالای لامای قبلی عمل می کنند و وقتی عاقل شد از وی (دستور می گیرند) و اعتقاد به علم غیب و معجزه و این چیزها نیز برایش دارند. بعضی مواقع نیز اینطور است که خود رهبر، وقتی می خواهد بمیرد پیش گویی می کند که در فلان روستا یا فلان شهر یک بچه ای فردا متولد می شود و روح من می رود در بدن آن، و اگر این آقا امروز یا فردا مرد آن بچه می شود رهبر تبتی ها و دالای لاما. این شکل انتخاب رهبرشان است. این اعتقاد به تناسخ نیز تا هزار و یک بار تکرار می شود.حالا چرا هزار و یک بار، و روایاتی که ما داریم درباره ی گناهان و ... که چیزهای عجیبی در آن است که در اینجا کاری با آنها نداریم.
شادی و لذت در دالای لاما
اولاً خود بودا مدعی بود که جهان همراه با رنج و غصه و گرفتاری است و این رنجها ذاتی انسان نیست، قابل از بین بردن و زوال است، و دین بودا و عرفان دالای لاما می خواهند این رنجها را از بین ببرند و کارهایی که برای تقویت روح انجام می دهند برای این است که رنج را از بین ببرند، دالای لاما می گوید رنج همیشه از جهل ناشی می شود و اگر رنج برای جهل است، جهل قابل از بین بردن است و انسان می شود عالم شود بنابراین دنیایی که همراه با رنج است قابل تبدیل شدن به شادی و لذت بشود، در کلمات بودا شادی و لذت به یک معنا بکار رفته است ولی دالای لاماها، لذت و شادی را دو چیز می دانند، مثلاً می گویند در شهوت و مسائل جنسی ، کسی که به شهوت می رسد و در حال ارضاء شهوت خودش است در حال لذت است نه در حال شادی، یا کسی که گرسنه اش است و غذایی را می خواهد، موقعی که غذا را دارد می خورد در حال لذت است نه در حال شادی، بعد می گویند آنکه شادی است عبارت است از علم، معرفت، دانش و قدرت روحی، و اگر کسی بتواند بدون درس خواندن عالم شود می گویند به شادی رسیده است، کسی که به پول و مقام و ریاست رسید به لذت رسیده است و در واقع لذت را امری حسی می دانند و شادی را یک امر معنوی می دانند.
در عرفان دالای لاما می گویند ما باید کاری کنیم که عرفان خیلی ساده بشود و در زندگی مردم بیاید، و نباید امری ذهنی، برای افراد خاصی و نیمه شب و این مسائل باشد، عرفان این است که مردم دارای نشاط شوند و باید از لذت بگذریم چون لذت نیز نوعی رنج است، کسی که مواد مخدر استفاده می کند، آن لحظه لذت دارد ولی یک رنج طولانی بعدی خواهد داشت، چون مواد مخدر بعدش این لذت دوام ندارد بنابراین شادی نیست، لذت جنشی نیز شادی نیست، مقام و ریاست نیز شادی نیست، اما آن که شادی آور است چیز روحی است که همیشه می ماند مثل علم یا مثل تقوا و حیا و امثال اینها، البته اینها تقوا و حیا و عفت را زیاد بکار می برند اما یک معنای خاصی دارند.
اگر در عرفان سرخپوستی که در آمریکای جنوبی وجود دارد را استثنا کنیم تنها جای دنیا که می گویند می شود یک زن چند شوهر داشته باشد همین عرفان دالای لاما است و معمولا اینطوری است که چهار پنج تا پسر در یک خانه یک زن می گیرند، یعنی یک زن برای چهار برادر، البته وقتی که چند برادر بایک دختر ازدواج کنند، بچه که متولد شود برای برادر بزرگ است، و برادر کوچک نیز حق همبستر شدن با این زن که زن خودش نیز حساب می شود ندارد و لذا معمولاً در دالای لاما اینطوری است که در هر خانه ای که چند پسر است، پسر کوچک می رود برهما می شود(راهب). شبیه همین چیزی که الان در مسیحیت وجود دارد، یعنی احتمال این است که پاپ چون نتوانست مسئله ی همجنس بازی را حل کند احتمال است پاپ جدید بیاید بگوید همجنس بازی حلال است و احتمال دارد برای همیچنین چیزی باشد، در دالای لاما نیز اینطور است که یک زن با چند شوهر ازدواج می کند البته این خیلی عادی است ولی عکسش بسیار کم است که یعنی یک مرد چند زن بگیرد خیلی کم است و فقط برهمنان می توانند همچنین کاری کنند، یا دالای لاما می تواند چند زن بگیرد، و اگر دالای لاما چند زن بگیرد آن را گناه حساب نمی کنند اما یک آدم عادی چند زن بگیرد آنرا گناه حساب می کنند.
از همین جا آدم این احتمال را می دهد شاید کسانی که دارند ترویج عرفان بودایی، عرفان دالای لاما را می کنند ، شاید بخاطر مسائل فحشا و منکراتی باشد، یعنی احتمال دارد یک غرض سیاسی یا شیطانی دنبال این باشد که هدف ترویج فحشا و منکرات باشد. عرفان بودایی خیلی دم از عفت و حیا می زنند ولی عفت و حیا را انطور که خودشان معنا می کنند نه اینطور که ما معنا می کنیم و بعد می گویند در عفت یا در تقوا یا در علم شادی است، بعد راه رسیدن به این شادی را بحث می کنند: اگر کسی دنبال علم برود اما علم را بخواهد از طریق عادی بدست بیاورد، یعنی با کلاس درس و کتاب خواندن اینطور چیزها، می گویند اینطور علمی شادی آور نیست، اما اگر کسی برود دنبال علم از طریق غیر عادی شادی آور است، مثلاً علمی که با خواب یا با سحر بدست بیاید را می گویند شادی آور است.
در دین ما بحث شادی و لذت خیلی زیاد مطرح شده است، اگر کسی آیات شریفه ی قران را جمع آوری کند، آیاتی که درباره فرح، انبساط ، بهجت، عدم خوف، عدم حزن، یستبشرون، و امثال اینطور کلمات را کسی در قرآن جمع آوری کند تعداد اینها از آیاتی که درباره ی گریه و حزن و اندوه است بیشتر است، اینکه مثلاً فرض کنید آیاتی که می گوید وجلت قلوبهم و آیاتی که می گوید «بذکرالله تطمئن القلوب»، اینها را کنار همدیگر بگذارد می بیند بیشتر درباره ی فرح و انبساط و شادمانی و اینها است، البته برای افراد مختلف است، برای یک کس گریه خوب است و برای یک نفر شادی ، اما اینکه آیا دین سفارش به کدام بیشتر کرده حرف دیگری است، ولی کلمه بهجت، سعادت و امثال اینها در قرآن خیلی زیاد است، و یک بخشی از عرفان درباره ی شادمانی های روح است اینکه در کتابها، مثلاً در منیة المرید می گوید اگر بچه های پادشاه ها می فهمیدند که لذت دنیا در علم است آنوقت علما را می کشتند و سر می بریدند، و باید خدا را شکر کنیم که نمی فهمند لذت کجا است ، و معنی اش این است که در دین ما طرفداری از لذت است ولی لذت را در علم می بیند. اینکه دالای لاما بین علم عادی و غیر عادی فرق می گذارد در دین ما نیز است اما اینکه بخواهد از این طریق بخواهد به یک مسائلی که قدرت نفس است برسد، نتیجه ی قدرت نفس می شود خودنمایی و خلاف می شود، یعنی در دالای لاما می خواهد کاری کند که شما قدرتمند بشوید و این قدرت باعث شود که مردم به سوی شما جذب بشوند اینها است که بد است، شادمانی در دین ما این است که آدم اگر قدرتمند نیز شد، کسی را بسوی خودش دعوت نکند بلکه مردم را به سوی خدا دعوت کند.
....................................................................
نویسنده: استاد احمد عابدی
منبع: شفقنا (پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه)
www.shafaqna.com
|