مقدمه: «تنزين گياتسو»[1] مشهور به دالايي لاماي چهاردهم در خانواده اي کشاورز در استان «آمدو» در شمال شرقي تبت متولد شد. تبتي ها بر اين اعتقادند که بعد از در گذشت یک دالايي لاما (به معني اقيانوس خرد)، دالايي لامای بعدي تجسم اوست و همه آن ها تجسم يافته و تناسخ هاي بوداي مهر (بودای بزرگ) هستند.[2] از همین جهت است که برای دالایی لاما قداست ویژه ای قائلند و درک حضور او را فیضی بزرگ می دانند. دالايي لاماي چهاردهم از دو سالگي (يعني 4 سال بعد از درگذشت دالايي لاماي سيزدهم) شايسته مقام دالایی لامایی شناخته شد و تاکنون این منصب را داراست. هنگامي که در سال 1949 چين به تبت حمله کرد، دالايي لاما با صدها تن از مريدانش به هند گريخت و دولت تبت را در تبعید تشکیل داد و بعدا توانست غیر از زعامت دینی، زعامت سیاسی را هم بدست گیرد.
دالايي لاما مسافرت هاي فراواني به کشورهاي ديگر داشته است. بيش از 60 مسافرت رسمي در کارنامه وي ثبت شده است. وی در همين مسافرت ها در دانشگاه ها و مؤسسات بين المللي به سخنراني پرداخته است. اعطاي جوايزات متعدد و مدرک افتخاري (بيش از 50 دکتراي افتخاري) از طرف نهادهاي مطرح علمي و بين المللي به دالايي لاما از جمله مواردي است که کمتر رهبر مذهبي به چنين رکوردي دست يافته است. وي هم اکنون استاد افتخاري دانشگاه موري امريکاست. ادعاي صلح طلبي دالايي لاما به گونه اي افراط گرایانه است که وي با اعدام صدام که فردي جاني و متجاوز بوده و در طول 2 دهه جان صدها تن را گرفت مخالفت کرد. دالايي لاما در سال 1989 برنده جايزه صلح نوبل شد. امروزه اعطاي جايزه صلح نوبل بيشتر صبغه سياسي پيدا کرده است، چرا که افرادي همچون انورسادات، جيمي کارتر، شيرين عبادي، محمد البرادعي، ميخائيل گورباچف و يا سردمداران رژيم اسرائيل همچون شيمون پرز، اسحاق رابين در بين برندگان صلح نوبل يافت مي شوند. در حقيقت دالايي لاما از اين جهت که در برابر چين مواضع سياسي غیر هم سو دارد و غربي ها می توانند به عنوان حربه اي عليه چين از او استفاده کنند در اين انتخاب نقش داشته است.
در شهريور 85 خبر اعطاي مدال طلاي کنگره امريکا براي اولين بار به يک فرد خارجي ( دالایی لاما ) باعث تعجب افکار عمومي در جهان شد. دالايي لاما تاکنون بارها شیفتگي و نزديکي خود به رژيم صهيونستي را اظهار نموده است. وي با شعار صلح گرايي چند مسافرت رسمي به اسرائيل داشته است و رسما در مقابل ديوار ندبه در اورشليم به اداي احترام و نيايش پرداخته است. وی در بسیاری از مجامع بین المللی در باب صلح جهانی و ضرورت آشتی بین ملت ها سخن گفته و تلاش می کند دین بودا را به عنوان مکتبی که می تواند صلح و مهر را در جهان حاکم کند به دیگر ملت ها معرفی کند. وی خود را منادی صلح می داند و سهیم شدن با دیگران و هم احساس شدن با دیگران را جزء ماموریت های خود می داند. البته این همدردی چنان در روح وی نفوذ کرده که علاقمند است دیگران را در درد و رنج هم شریک گرداند. شاید به همین جهت است که در مورد خود مي گويد: «براي من سهيم شدن با ديگران کار آساني است. فقط اشکال کارم اين است که رازهاي ديگران را نمي توانم حفظ کنم. به عنوان مثال ممکن است در جمعي در مورد مسائل سري بحثي صورت گيرد و من بلافاصله اين مطالب رادر برابر ديگران مطرح کنم.»[3]
کتاب هايي که تاکنون از دالايي لاما به فارسي ترجمه شده است از اين قرار است: 1ـ کتاب عشق و همدردي 2ـ هنر شادمانگي 3ـ زندگي در راهي بهتر 4ـ کتاب خرد 5ـ کتاب کوچک ژرف انديشي 6ـ کتاب کوچک عقل و خرد
نکته قابل ذکر اين که کتاب هنر شادمانگي(هنر شاد زیستن) اگرچه مشهورترين کتاب دالايي لاماست و ایده ها و مباني فکري وي در اين کتاب کاملا بازشناسي و تبيين گرديده است اما اين اثر به قلم يکي از اساتيد دانشگاه های امريکا به نام هوارد.اچ. کاتلر است که بعد از گفتگوهاي متعدد با دالايي لاما در مسافرت هايي که همراه دالايي لاما بوده است به قلم وي به نگارش درامده است. در اين کتاب مشاهدات کاتلر و گفتگوهایش با دالايي لاما منعکس شده و هدف و غايت زندگي از نگاه دالایی لاما مورد کاوش قرار گرفته و تبيين گردیده است.
گورو شاکياموني مشهور به بودا حدود 25 قرن پيش در شمال شرقي هند (در نپال) متولد شد. پدر او فرمانرواي دودمان «ساکيا» بود. به اعتقاد بودائي ها شاکياموني در زير درخت بودي توانست به حالت اشراق و روشن شدگي کامل برسد.[4] بودا بعد از دو ماه در يک سخنراني ايده جديد خود را از هستي در قالب چهار اصل بيان نمود. 1ـ زندگي دنياي يکپارچه رنج است. 2ـ اين رنج انگيزهاي دارد. 3ـ رنج را ميتوان از ميان برداشت. 4ـ براي پايان دادن به رنج راهي وجود دارد.[5] هرچند بوداي بزرگ در سن 80 سالگي ديده از دنيا فرو بست اما شاکياموني بودا (بوداي تاريخي) طبق متون بودا نه نخستين بودا بود و نه آخرين آنها، به طوری که در هينه يا نه به 6 بوداي کهن پيش از بوداي تاريخي اشاره شده است .[6]
آيين بودا علي رغم اينکه دين نام گرفته است آیینی است الحادي يعني مفهومي به نام خدا (به عنوان خالق هستي) در قاموس اين آيين وجود ندارد. خود دالايي لاما در آثارش اين معنا را صريحاً پذيرفته و آن را توضيح داده است. آيین بودا پس از او شاخه هايي پيدا کرد. دو شاخه اصلي آن ماهايانه و هينايانه است. شکلي که بودا در تبت به خود گرفته است همان است که به لامائيسم مشهور است. امروزه سه فرقه مهم در تبت وجود دارد که بزرگترين آنها مکتب گه ـ لوگ ـ په است که فرقه دالايي لاماهاست.[7] «مذهب بودايي تاننترا يعني پرستش روح علوي مونث که زن شيواي هندوان و بوداي مهايانه مي باشد، راهبان تبتي را مجاز ساخته که ازدواج کنند و رو ش تجرد را که از سنن ديرين بودايي است ترک نمايند.»[8] پيروان تانترا معتقدند نيروي مخفي کنداليني ـ که در قسمتي پايين تر از ستون فقرات قراردارد ـ به وسيله تکرار بعضي از اوراد مخصوص و حرکاتي گوناگون و رسم ها و نقوش و طلسمات عجيب همراه با جنبش دست و پا آزاد مي شود. به هر نحو ايمان به سحر و افسون و حرکات جادويي از اعتقاداتي است که بوداييان تبت از هندوان اخذ کرده و با دين خود آميخته و مخلوط ساخته اند.[9] دالايي لاماي چهاردهم اصطلاح «لامائیسم» را بر نمي تابد و مي گويد: «اين انديشه درستي نيست که آيين بودايي تبت را لامائيزم به شمار آوريم. چون آيين بودايي تبت گردآمده اي از آموزه هاي اصيل بوداست. بدين گونه آيين بودايي تبت چهره کامل درمه بوداست».[10]
دالایی لاما بیش از همه به یک امر نظر دارد و آن رسیدن به شادمانی است. شادی از دید وی هدف زندگی است و غایت سیر سالک در همین مسئله خلاصه می شود. وی در این مورد می گوید:«از نظر من شادی می تواند از طریق آموزش و تمرین فکر به دست آید.»[11] توجه دالایی لاما به شادی به صورتی است که یک کتاب مستقل در مورد دیدگاه های او در باب شادی به نگارش درامده است.
در بوديسم يک اصل وجود دارد که به مثابه یک علت ذکر گردیده است، به همین جهت، نتايج و فروعات متعددی برای آن شمرده می شود. آن اصل اين است که «انسان در رنج است و اساسا ذات هستی با رنج پیوند خورده است.» رنج هايي چون بيماري ها، آسيب ديدگي، محروميت ها، پيروي و مرگ، از دست دادن عزيزان، همه بخشي از اين رنج عظيم است که بر سراسر هستي سايه افکنده است. انسان در اين رنج گرفتار است و در چرخه تولدهاي پياپي و مرگ هاي مکرر گرفتار است، مگر اين که از اين چرخه و دور نجات يابد و به فناي مطلق (نيروانا) برسد.
در نگاه بودا هيچ جوهر ثابت و پابرجايي در عالم وجود ندارد و همه چيز درتغيير و دگرگوني است.[12]اين عدم ثبات به صورت های متعددی در کتاب های بودایی ها و در نوشته ها و گفته های دالایی لاما مورد تبیین قرار گرفته است. در گفته هاي دالايي لاما از این دگرگونی عمومی اشیاء، به «تهيگي» تعبير شده است. «تهيگي به معناي آن است که هيچ پديده اي نمي توانست هستي ذاتي داشته باشد. با دريافتن اين که در همه طبيعت هيچ چيز به خود پاينده نيست مي توانيم به سرشت فريبنده يا فريب آموز بودن همه پديده ها پي ببريم.»[13] جاي ديگر آورده است: «همه پديده ها از هستي راستين و راستي اي که جوهرين باشند تهي هستند. ... همه پديده ها از هستي ذاتي يا خودي که در سرشت شان جاي گرفته باشد بي بهره اند.»[14]
4 ـ دین در کلام دالایی لاما
دالايي لاما دين را نه مسيري واقعي و راهي حقيقي که يک سرگرمي شخصي آرام بخش مي داند. چنان که مي گويد: «پنج ميليون انسان روي کره زمين زندگي مي کنند و من معتقدم و به پنج ميليارد دين نياز داريم»[15] در بیان بالا آنچه دالايي لاما در برابرش سرتسلیم فرود آورده، همان است که امروزه از آن به «کثرت گرايي ديني» و « پلوراليزم ديني» ياد مي شود. آنچه در اين مختصر با زبان ساده قابل ذکر است اين است که آيا دين «راه واقعي» است يا «مسئله ای ذوقی» ؟ آیا دین از این جهت که نیاز اولیه و اصیل روح انسان است وجودش لازم است یا از این جهت که نوعی سرگرمي و تفنن است؟ آیا دین هم چون هوا و نیاز به تنفس است که بدون آن هلاکت روح قطعی است؛ یا هم چون دسر غذاست که در نبود آن ضرری متوجه انسان نمی شود؟ آنچه در بیان دالایی لاما آمده است و با نگاه رایج غربی ها هم سازگار است «برداشت ذوقی» از دین است که در این برداشت، دین امری سلیقه ای تلقی می شود و مسئله ای فردی قلمداد می شود. بنابراین، انتظار این که دین عهده دار رسالت اجتماعی گردد بیهوده و لغو خواهد بود. با این نگرش، دین نسبت به باخدایی یا بی خدایی هیچ اقتضایی ندارد. بنابراین طبیعی است که دالایی لاما توصیه کند:«امکان دارد کسي با پذيرش خدا آرامش يابد و ديگري با انکار خدا، هر کسي بايد دنبال داروي مناسب خود باشد. [16]
1 ـ نکته بسيار اساسي و کليدي در باب معنويت دالايي لاما اين است: «دالايي لاما چون بشر را غرق در رنج مي داند و رنج را نامطلوب مي بيند او را به چيزي دعوت مي کند که ضد رنج است» به عبارت ديگر وي «چون بشر را در رنج مي داند به شادي دعوت مي کند». وي مي گويد: «از ديدگاه يک بودايي حتي کوچکترين حشره اين حس (حس خواهش غلبه بر رنج) را در خود دارد که مطابق با ظرفيت وجودي اوست و بر اين مبنا سعي دارد به شادماني دست يابد»[17] دالايي لاما بسياري از حس ها را با همين معيار توجيه مي کند. مثلاً وي در مورد همدردي و دليل مطلوبيت همدردي مي گويد:«همدردي واقعي بر مبناي حس احترام براي ديگران و درک اين واقعيت قرار گرفته است که ديگران نيز حق دارند درست مانند ماشاد باشند و بر رنج فائق آيند.»[18] توجه به شادي در متن مقدسي که منسوب به بوداست چنين آمده است: «در حقيقت خوشبخت ماييم. هرچند چيزي را از آن خود نمي دانيم اما به اين واسطه همانند خدايان تابناک خواهيم بود که از شادماني تغذيه مي کنیم.» [19] آنچه در این میان قابل تأمل است اولا تعریف شادی از نظر دالایی لاماست، دوم هدف شادی از نگاه وی است. وی در تعریف شادی می گوید: «از نظر من بالاترین شادی هنگامی است که انسان به مرحله آزادی و آزادگی برسد. در آن زمان هیچ رنج و عذابی وجود ندارد و آن شادی ابدی است. شادی واقعی بیش تر با قلب و فکر سر و کار دارد.»[20] این کلام که کاملترین گفته دالایی لاما در باب ماهیت و تعریف شادی است، از جهات متعدد قابل کنکاش است. در تعریف بالا به همین نکته بسنده شده است که شادی حقیقی آن است که انسان را به مرز آزادی برساند. این که آزادی چیست و تعریف آن کدام است و مرز آن کجاست؛ هیچ کدام در بیان وی تبیین نگردیده است.
از سوی دیگر باید اذعان نمود که همگان به صورت های مختلف، شادی را درک کرده اند و تجربه ای از شادی دارند، از همین جهت درمورد مفهوم آن تا حدودی اتفاق نظر وجود دارد و اساسا از همین روست که کسی خود را نیازمند به تعریف شادی نمی بیند؛ اما در مورد آزادی قصه به گونه دیگری است. اصولا برداشت ها در مورد مفهوم آزادی چنان مختلف است که هنوز تعریف واحدی از ان ارائه نگردیده است و در مورد تعریف، منشا، مصادیق، حدود و مرزهای آن اختلاف دیدگاه وجود دارد و هر کسی از عینک خاص خود به این مفهوم نگریسته است. بنابراین این که دالایی لاما شادی را به مفهوم مبهمی مثل آزادی پیوند زده است قابل قبول نیست. در نهایت باید گفت: غباری از ابهام این گفته را فرا گرفته است و هر کسی می توان از این جمله وجهی را اراده نماید و مراد و منظور خود را با این تعریف بیان نماید. از همین روستافرادی که با افکار دالایی لاما از حیث جهان بینی هیچ وحدت مبنایی ندارند در شعارهایشان این گفته آمده است و از این جمله، منظور دیگری دارند. دالايي لاما در مورد بهترين راه براي تحمل رنج مي گويد: «براي خود من، شخصاً بهترين و موثرترين تمرين براي تحمل رنج اين است که به ياد آورم که رنج از ويژگي هاي بنيادين سامسار است؛ وجودي که در آن نشاني از روشن انديشي نيست. [هنگام مواجهه با کار رنج آور] اگر همان لحظه از زاويه ديگري به موضوع نگاه کنيد و به ياد آوريد که اين جسم، خود شالوده رنج شماست حس ناراحتي و نارضايتي شما تقليل مي يابد... بنابراين اگر بپذيريد که رنج بخشي از طبيعت شماست، ترديدي نيست که در برابر دشواري هاي زندگي تحمل بيشتري خواهيد داشت».[21]
بنابراين راه حل وی برای درمان رنج اين است «که نگرش خود را تغيير دهيد و توجه کنيد که از رنج نمي شود فرار کرد. از رنج نبايد گريخت چون بخشي از ذات شماست». نتيجه روش بکار گرفته شده توسط دالايي لاما اين است: «رنج را بپذيريد چون هست.» حال سوال اين است که کساني که رنج را بر نمي تابند و مشکلات زندگي آنها را مي رنجاند آيا مشکلشان در «عدم پذيرش رنج به عنوان يک واقعيت» است که دالايي لاما تلاش مي کند «وجود رنج» را اثبات نماید؟ از قضا کساني که اثر پذيري بيشتري از رنج دارند افرادي اند که وجود رنج را چنان جدي گرفته اند که رهایي از آن را امکان پذير نمي بينند. به عبارت ديگر در نگاه دالايي لاما رنج به جاي خود باقي است و مداوا نمي شود؛ بلکه با ايجاد نگرشي نو تحمل آن راحت تر مي شود. دالايي لاما اصرار دارد که ما بپذيريم رنج از هستي قابل جدا شدن نيست تا بتوانيم آن را تحمل کنيم بنابراين رنج رفع نمي شود بلکه آن را به عنوان يک حقيقت در هستي مي پذيريم.
پرسشي ديگر قابل طرح است که اين روش در درمان رنج در عمل چقدر کارايي دارد؟ آيا اينگونه تغيير در نگرش و تعويض عينک، مي تواند در عمل مکانيزم موفقي باشد؟ تجربه غير از اين را نشان مي دهد، چنان که خود دالايي لاما بعد از مرگ برادرش، تحمل رنج فقدان برادر را به گذشت زمان نسبت مي دهد نه به کارايي فرمول بالا. کاتلر از دالايي لاما مي پرسد: مي خواستم بدانم چگونه با مرگ برادرتان روبرو شديد؟ دالايي لاما: وقتي از مرگ او اطلاع يافتم بسيار بسيار غمگين شدم. کاتلر: با اين ناراحتي چگونه کنار آمديد؟ منظورم اين است که آيا روش خاصي به شما کمک کرد تا مرگ او را بپذيريد؟ دالايي لاما: نمي دانم، چند هفته اي بسيار ناراحت بودم. اما اين ناراحتي به تدريج از ميان رفت با اين حال احساس تاسف مي کردم. کاتلر: تاسف؟ دالايي لاما: بله، در زمان مرگ او اينجا نبودم و فکر مي کنم اگر بودم شايد مي توانستم براي او کاري بکنم به همين دليل احساس تاسف مي کنم.[22]
به راستي اگر روش دالايي لاما در مداواي رنج که همان «پذيرش رنج» است، در رفع رنج ها راهگشا بود چرا بايد چند هفته بگذرد و بعد از عادي شدن مسئله، آرام آرام مرگ برادر براي وي آسان شود؟ و آن گاه، به اعتقاد بودايي ها تمامي نقصان ها و کاستي ها و محروميت ها در زندگي رنج به حساب مي آيد. بنابراين عقيده، «عدم حضور وي هنگام مرگ برادر» جزء همين کاستي هاست که اقتضاء عالم طبيعت است. حال سوال اين است اگر رنج جزء لاينفک زندگي است و بايد آن را پذيرفت تا تحمل آن آسان شود، چرا وي هم چنان تاسف ميخورد که چرا در کنار برادرش حضور نداشته است؟ خوب بود به خود مي گفت اين هم جزء رنج هاست و واقعيت زندگي است پس جاي تاسف ندارد! با اين توصيف تفاوت دالايي لاما که مدعي درمان رنج به روشي جديدي است، در رفع رنج با افراد عادي چيست؟ ظاهرا تفاوتي در ميان نيست؛ جزء اين که دالايي لاما قوام هستي را به رنج مي داند و زندگي را سراسر رنج مي بيند اما افراد عادي رنج ها را بخشي از حقايق هستي مي دانند، نه همه آن. البته دالايي لاما براي فرار از رنج راه هاي ديگري را هم توصیه مي کند که فقط در مرام بودا قابل عرضه است: «يکي از مخاطبان دالايي لاما که معلوم بود از موضوعي رنج مي کشد از او پرسيد: «آيا شما براي روبهرو شدن با فقدان يک عزيز، مثلاً مرگ فرزند، پيشنهادي داريد؟» دالايي لاما با لحني که حکايت از همدلي داشت پاسخ داد: «اين تا حدودي بستگي به باورهاي خود شخص دارد. اگر آدم به تناسخ معتقد باشد، فکر مي کنم راهي براي کاهش درد و رنج هست. آدم مي تواند با این واقعيت که عزيز او روزي دوباره زاده خواهد شد، با درد و رنج خود مقابله کند. اما براي کساني هم که به تناسخ اعتفاد ندارند، راه حل هاي ساده اي هست که بتوان به آنها کمک کرد. اولاً اين افراد اگر به اين مسئله فکر کنند که اگر زياد ناراحت باشند و خود را به دست غم و اندوه بسپارند، نه تنها اين برخورد براي سلامتي خودشان مضر است، بلکه براي شخصي هم که از دست رفته است فايده اي ندارد. مثلاً من عزيزترين معلم خود، مادرم و نيز يکي از برادرانم را از دست دادم. البته وقتي آنها در گذشتند من بسيار بسيار ناراحت شدم. بعد از آن هميشه فکر مي کردم که اين ناراحتي بيش از حد فايده اي ندارد و من اگر واقعاً اين افراد را دوست دارم، بايد به خواست آنها هم توجه داشته باشم. بنابراين تمام تلاش خود را براي رسيدن به اين مقصود کردم. در نتيجه فکر مي کنم که اگر شما کسي را از دست داده ايد که برايتان بسيار عزيز بوده است، راه درست براي مقابله با اين احساس همين است. ببينيد، بهترين راه براي حفظ خاطره آن شخص اين است که ببينيم به آرزوهاي او چگونه مي توان جامه عمل پوشاند.»[23]
2 ـ آن چه در رابطه با اصل «دگرگونی اشیاء» که دالایی لاما از مکتب بودا گرفته است، قابل ذکر است؛ نگاه واحد دالايي لاما به همه اشيا است که همه چيز را معادل «ماده» مي داند و از همين منظر، اصل تغيير را براي همه چیز مي پذيرد. وي بين مجرد و مادي فرقی نمی گذارد، از همین روست که روح انسان را همچون جسم دچار بي ثباتي مي داند. در حالي که روح در نگاه اسلام همان خلق ويژه خداوند است که موجودي است مجرد و از خصيصه هاي ماده که همان «زمان» و «تغيير» و «حرکت» است مبراست. بنابراين مطلق نگري وي، که عموميت تغيير را به همه مخلوقات ـ حتی حقایق مجرد و غیرمادی ـ سرايت مي دهد، مخدوش و غير قابل قبول است. بگذريم که اگر دالايي لاما به اين سخن وفادار مي ماند باید به پذیرش ذاتی که بي نياز و غير قابل تغيير است گردن می نهاد؛ یعنی حقیقتی که وراء همه اين تغييرهاست و نه فقط همه نيازها به اوست بلکه غیر او فقر محض اند و او غنی مطلق. در مرام بودا به اين تغيير همگاني و بي ثباتي عمومي که منجر به تسلسل فلسفي است، جوابي داده نشده است. به راستی چرا در اندیشه بودایی که دالایی لاما به شدت خود را وابسته به آن می داند همه چیز به «در خود فرو رفتن» و دستورات ذهنی و مراقبه های فردی خلاصه می شود؟ علت این است که در جغرافیای عرفان بودا، فراتر از انسان، هیچ هستی متعالی که غایت سیر سالک واقع شود عرض اندام نمی کند و چون فراتر از درون انسان، هیچ کمال مطلقی تصویر نمی شود به ناچار مبدا و مقصد هر دو «درون انسان» معرفی می شود و محور هستی «نفس سالک» می شود و بس. در قاموس بودا وجود متعالی هستی بخش حذف می شود و به جای آن نیروانایی( به معنی فنا ) تصور می شود که سالک برای فرار از رنج مجبور است به آن تن دهد و انگیزه سالک نه پیوستن به حقیقتی شایسته، بلکه برای رفع رنج و نجات از چرخه زندگی های پیاپی است. در عرفان اسلامی ذاتی اصیل به عنوان «غایت سیر» معرفی می شود، که فراتر از نفس سالک، خود او محور هستی است و قوام کائنات به اوست و توجه سالک به نفس، نه از آن حیث است که نفس خود موضوعیت دارد وبرای روح در این میان استقلالی وجود دارد؛ بلکه برای حرکت دادن نفس به سوی آن غایت مطلق است. بنابراین او اصل است و نفس سالک فرع، او غایت است و نفس انسانی رهرو طریق، او اصیل است و روح انسان جلوه و آیینه او، و این آیینه آن گاه تمام نما خواهد بود که خود را به تمامه به مبدا خود پیوند زند و البته در آن صورت است که چون جز او نبیند، جز او نخواهد.
3 ـ از ديگر مباني مورد قبول دالايي لاما مفهوم تناسخ است. تناسخ که در اديان هندي جايگزين رستاخيز قرار داده شده است، ايده اي است که در اديان الهي مورد نکوهش و رد واقع شده است. در متون فلسفي و کلامي ابوابي به رد تناسخ اختصاص يافته است. صاحب اسفار اربعه (صدر الدين شيرازي) چند دليل فلسفي بر بطلان اين مفهوم اقامه نموده است که از جمله آنها، محال بودن برگشت روح از فعليت به قوه است. از یک طرف مسلم است که روح انسان در هنگام مفارقت از بدن، به حالت فعليت رسيده ـ قوه محض نيست ـ و از طرف دیگر بنا به تناسخ، روح به کالبد و جسد ديگري ـ بدون دليل ـ حلول می کند و دوباره به مرحله استعداد و قوه محض تنزل پیدا می کند. لازمه این گفته این است که فعليت موجود به قوه ـ خروج از فعل به قوه ـ برگردد که امری است محال است و باطل. چون فعل که «وجدان» است هرگز به قوه که «فقدان» است تبديل نمي شود.[24]
4 ـ اما آخرین نکته درمورد دالایی لاما این است که امروزه دالایی لاما از طرف جامعه غربی بسیار مورد توجه قرار گرفته و از وی تبلیغ فراوان می شود، تا جایی که هم شخص او و هم مکتبی که عرضه کرده، دستاویز دسته ای از آثار هنری در سینمای هالیوود ـ هم چون مجموعه های 2012 و آخرین کنترل کننده باد ـ قرار گرفته است و از او به عنوان منجی و احیاگر معنویت در عصر جدید یاد شده است. از اغراض سیاسی غربی ها که صرف نظر کنیم ریشه این توجه را باید در آموزه های معنوی و عرفانی دین بودا جستجو کرد؛ چرا که این دین الحادی نه فقط موضع منفی نسبت به تمدن جدید غرب ندارد، بلکه با ارائه دسته ای از دستورات مدارا محور و آشتی جویانه، می تواند انرژی هایی را که ممکن است برای تغییر تمدن غرب به کار بیفتد به تغییر در درون خویش به کار اندازد و حتی قدمی فراتر گذاشته و از طالبان معنویت و عرفان، انسان هایی سربه راه و صلح طلب بسازد. چرا که در نگاه بودیسم، برای رسیدن به سراب شادمانگی باید همه چیز را مطلوب و زیبا دید و آن چه که نیاز به دگرگونی دارد، جهان بیرون و حکومت ها و فرهنگ ها نیست بلکه نگاه انسان ها باید تغییر کند. در اندیشه یک بودایی، هرچند که رنج وجود دارد؛ اما باید پذیرفت که این رنج ها و ظلم ها نه از پیامدهای تمدن غرب که لازمه هستی و جزء ذات جهان است.
بنابراین تمدن غرب نیاز به تغییر ندارد، مهم این است که انسان ها بتوانند از کوه رنج ها «شادی» بیافرینند و از موج طوفان گذر کنند و به «آرامش» برسند و با دست و پا زدن بتوانند به سوی شاد زیستن گامی به پیش روند و هیچ نیازی به نگرانی نسبت به عالم رستاخیز و عقاب اخروی وجود ندارد. در نگاه غربیان، بودیسم به عنوان آیینی که می تواند در نقش جایگزین عرفان اسلامی در کانون توجه تشنگان معنویت وحقیقت قرار گیرد، اهمیت پیدا می کند و آن را به عنوان بدلی که قادر است توجهات را به سمت خود جلب نماید و به عنوان حربه اسلام زدایی مورد استفاده قرار گیرد تبلیغ می کنند. چرا که مهم این نیست مشتاقان معنویت و حقیقت، مسیحی باشند یا بودایی، مهم آن است که مسلمان نباشند. در پايان بايد گفت که توصيه هاي دالايي لاما به شادمانگي پيش از آن که توليد شادي کند رنج آفرين است؛ چنان که کتاب هنر شادمانگي وي هم بيشتر در اثبات رنج در هستي است تا ترويج شادماني! در یک کلام باید گفت: معنويت دالايي لاما، معنويت شادي بي هدف است و به عبارت دقيق تر، عرفان به شرط رنج است.
................................................
پی نوشت ها:
[1]- Tenzin Gyatso
[2]ـ هينه يا نه، ع . پاشايي ص 32، و تاريخ جامع اديان ، جان بی ناس، ص 247
[3]ـ هنر شادمانگي، حمیدرفیعی ص 74
[4]ـ زندگي در راهي بهتر، دالايي لاما ص 12
[5] ـ حکمت بودا ترجمه محمد جواد ادبي ص 12 [6]ـ حکمت بودا، ادبي ص 141
[7]ـ هينه يا نه، ع، پاشايي ص 166
[8]ـ تاريخ جامع اديان، جان بايرناس ص 247 / هينه يا نه، ع، پاشايي ص 32
[9]ـ تاريخ جامع اديان، ناس ص 244
[10]ـ زندگي در راهي بهتر ص 140 و رجوع شود به تاريخ جامع اديان ص 247
[11]ـ شاد زیستن، دالایی لاما ص 48
[12]ـ زندگی در راهی بهتر، دالایی لاما ص 60
[13]ـ زندگي در راهي بهتر، دالايي لاما ص 50
[14]ـ همان ص 143، 144
[15]ـ هنر شادمانگي، حميد رفيعي ص 294
[16]ـ بيداري/ ص 7و9
[17]ـ کتاب عشق و همدردي، دالايي لاما ، ترجمه میترا کيوان مهر ص 5
[18]ـ کتاب عشق و همدردي ، پيشين ص 16
[19]ـ حکمت بودا، ترجمه محمد جواد ادبي ص 63
[20]ـ دالایی لاما ، هنر شاد زیستن ص 41
[21]ـ هنر شادمانگي ص 139
[22]ـ هنر شادمانگي، دالايي لاما، ترجمه محمد رفيعي ص 142
[23]ـ هنر شادمانگي، حميد رفيعي ص 143
[24]ـ ر.ک: اسفاراربعه، ج9، ص 12
.................................................
نویسنده: علی محمدی هوشیار
منبع: http://enrozha.blogfa.com/cat-1.aspx
|