در عرفان های نوظهور که الان باب شده، یک مشترکاتی وجود دارد، که به تعدادی از آنها پرداختیم. یکی دیگر از مشترکات همه عرفان های نوظهور این است که خداوند را همیشه به صورت درونی معرفی می کنند، نه بیرونی و خدا را همیشه بصورت تجربه ی درونی معرفی می کنند نه تجربه ی بیرونی. یعنی دقیقاً کاری که در مسیحیت انجام شد. در مسیحیت تقریباً از زمان رنسانس به بعد در پروتستان گفته شد که دین همیشه یک امر شخصی است و یک امر درونی است و کاری به بیرون ندارد، دل آدم باید پاک باشد و رفتار بیرونی آدم ربطی به دین ندارد، تفکراتی که در مسیحیت پدید آوردند، در عرفان های نوظهور نیز همین کار را می کنند یعنی می خواهند بگویند که فقط دل باید نوعی ارتباط با خدا داشته باشد، اما جدای از دل انسان، دیگر خدا معنایی ندارد.
تقریباً این ده الی پانزده عرفانی که درست شده است همگی این عبارت نیچه را تکرار می کنند "مرگ خدایان" (نعوذ بالله) مقصود نیچه مرگ خدا هم در بیرون است و هم در درون، ولی اینها (عرفان های نوظهور) می خواهند بگویند که مرگ خدا در بیرون ولی در درون، دل آدم می تواند با خدا رابطه داشته باشد ولی بیرون معنایی ندارد. و این مسئله را ترویج می کنند، که از نظر بیرون از قلب انسان خدا قابل اثبات نیست. فقط همان تجربه های دینی است که امری شخصی است. هدف این کار چند چیز است:
یکی از هدف ها این است که دیگر کسی علیه یک مسئله ی اجتماعی قیام نکند، یعنی این عرفان های نوظهور وقتی باشد دیگر کسی علیه سرمایه داری و بی بند و باری و بی عفتی قیام نمی کند چون دین همیشه یک امر درونی است نه بیرونی و دین فردی است نه اجتماعی. دین مربوط به تجربه شخصی است. یعنی در واقع هدف این عرفان ها این است که همجنس بازی را توجیه کنند، یعنی می خواهند بگویند دین فردی است و اینکه فلانی چه کار می کند به ما چه ربطی دارد، یا مثلاً در عرفان های نوظهور بشدت از تفکر سکولار و تفکر لیبرالیسم دفاع می شود و حتی در دالای لاما که خیلی بدتر از اینها است که این را مطرح می کند که یک آدم در عین حال که یک دین دارد می تواند دین دیگر نیز داشته باشد و مثلاً اگر ببینند کسی از جوانها خیلی به دینش پایبند است می گویند اشکالی ندارد این دین را داشته باش و دین دیگر نیز داشته باش. عجیب تر این است که وهابیون و سلفی ها که با هر عرفانی مخالف هستند شروع کرده اند به ترویج عرفان های نوظهور و این تفکر را ترویج می کنند یعنی عرفان اسلامی را کنار می گذارند و باشدت با آن مخالفند ولی در بلوچستان خود این مولوی های وهابی مروج این عرفان های نوظهوراند.
تفکر سکولاریسم
تفکر سکولار در عرفان های نوظهور خیلی عادی است و همگی قبول دارند. تفکر جدایی دین از سیاست و جدایی دین از مسائل اجتماعی و جدایی دین از مسائل حقوقی و جدایی دین از مسائل تربیتی. یعنی تفکر سکولار فقط جدایی دین از دنیا و حکومت نیست، کسی که بگوید مجلس شورا کاری به دین ندارد و باید قانون وضع کند، این نیز تفکر سکولار است. یا مثلاً کسی بگوید در آموزش و پرورش باید یک معاون آموزشی برای وزیر گذاشته شود و یک معاونت پرورش این نیز تفکر سکولار است. یا یک نوع تفکر سکولار نیز این است که در رادیو و تلویزیون یک شبکه بگذاریم بعنوان معارف و قرآن که هرکس می خواهد نماز شب بخواند آن را گوش دهد و یک شبکه نیز بگذاریم شبکه جوان و هرکه می خواهد بزند و برقصد آن را گوش کند، این نیز سکولار است. در همه عرفان های نوظهور این تفکر وجود دارد یعنی جداکردن دین از طبیعت، جدا کردن دین از حقوق، جدا کردن دین از اخلاق، جداکردن دین از مسائل اجتماعی.
مسئله دیگر اینکه عرفان های نوظهور مروج لیبرالیسم هستند، می گویند در هرشرایطی همیشه به اراده ی انسان احترام بگذاریم. دین می گوید همیشه باید تابع اراده ی خدا باشید ولی در عرفانهای نوظهور همیشه می گویند باید تابع اراده ی مردم باشیم، اگر مردم زمانی گفتند همجنس بازی خوب است باید بپذیریم، این تفکر لیبرالیسم است که آزادی اصل است و آزادی بی قید و شرط است و به آزادی هرکس در هر شرایطی باید احترام گذاشت.
نقد اول:
یک اشکال که به این عرفان های نوظهور است این است که خدای متعال، هم در تاریخ خودش را نشان داده است و هم در طبیعت و هم در درون انسان، در این سه جا، خدا خودش را نشان داده است. یعنی آدم می تواند از طریق دل با خدا رابطه برقرار کند، یا به قول آنها یک تجربه دینی پیدا کند، این یک نوع رابطه با خداست، یک رابطه دیگر این است که در طبیعت، مثلاً الان هوا کثیف است و خدا ابری می فرستد و بارانی می آید و هوا تمیز می شود، خدا در طبیعت نیز خودش را نشان داده و در تاریخ نیز خودش را نشان داده است و اتفاقاً اگر کسی تاریخ را مطالعه کند خدا در تاریخ خودش را بیشتر نشان داده است، تا در طبیعت یا در درون انسان، اگر تاریخ را کسی مطالعه کند مثلاً داستان حضرت نوح علیه السلام و اینکه چگونه در زمین خشک کشتی ساختند و چگونه باران آمد و چگونه اینها پیروز شدند و آن جمعیت نابود شدند (چینی ها که کنفسیوس هستند طوفان نوح را قبول دارند یا بودایی های بنگلادش کتاب نوشته اند درباره طوفان نوح و مورد قبول همه است) یا داستان حضرت لوط(علیه السلام) یا حضرت ابراهیم(علیه السلام) همین طور، یا همه پیغمبران، قوم عاد و ثمود چطور عذاب شدند، این تاریخ را اگر مطالعه کند خدا در تاریخ بهتر پیدا است تا طبیعت ، در طبیعت خدا خودش را نشان داده است، در درون انسان خدا خودش را نشان داده است، اما تاریخ بهتر نشان می دهد. و اگر تاریخ خدا را بهتر نشان می دهد یعنی خدا در بیرون بهتر ظهور پیدا کرده است تا درون.
عرفان نظری و عملی
یک عرفان نظری داریم و یک عرفان عملی. در بین ما مسلمانها عرفان نظری و عملی مهم است و باید باهم پیش برود، اما یکی از ویژگی هایی که در همه این عرفان های نوظهور وجود دارد این است که به عرفان نظری می پردازند ولی عرفان عملی را کار ندارند. یعنی همیشه دم از وحدت وجود می زنند (خود لفظ را بکار نمی برند)، مثلاً بجای وحدت وجود نیروانا را می گویند نیربانا وحدت وجود بودایی مسلک است. و مفاهیم عرفان نظری در عرفان های کاذب وجود دارد بعنوان مثال بحث از عشق، بحث از مخالفت با علم، بحث تجلی خدا و ... بحث سکوت، بحث خاموشی و کم حرف بودن و مثلاً می گویند پیغمبر اسلام قبل از نبوت گاهی 40 روز به غار حرا می رفت و تنها می نشست و عبادت می کرد، بعد از نبوتش نیز همین طور بود. و می گویند در عرفان اسلامی نیز حرف های ما وجود دارد. ولی ما عرفان عملی نیز داریم که در اینها هیچ وقت نیست، یعنی بحث ذکر و عبادت و فکر کردن درباره خدا، اخبات و تبتّل بحث انابه و توبه، و.. که در عرفان های نوظهور نیست. یعنی یکی از مشترکات همه آنها این است که توجه به عرفان نظری می کنند ولی عرفان عملی را کنار می گذارند و به عرفان نظری توجه می کنند البته توجه شان مانند عرفان اسلامی نیست و به شکلی است که بخواهند خرابش کنند، به شکل تخریب عرفان، عشق که فراوان در عرفان اسلامی است آنطور نیست که آنها بیان می کنند مثلاً ما یک عشق مجازی داریم، یک عشق غلط و آنها عشق غلط را به جای عشق مجازی معرفی می کنند.
تناسخ
یکی دیگر از مشترکات این عرفان های نوظهور این است که همگی طرفدار تناسخ، اساطیر، خرافات، و اینطور مسائل هستند. تناسخ که مشترک همه شان است و سوء استفاده اینطوری نیز خیلی می شود مثلاً در دین ما می گوییم کسی که فلان گناه را بکند گرگ می شود یا کسی که طمع دارد مورچه می شود و یا شهوت ران خوک می شود یعنی تناسخی که ما داریم این است که اذا الوحوش حشرت اما تناسخی که آنها قبول دارند به معنی رجوع مکرر به دنیا است. در بعضی کتابها نیز شیطنتی می کنند و می دانند ما در دینمان روی کلمه تناسخ حساسیم و می گوییم کفر است، کتاب می نویسند در باره نقل، یعنی همان تناسخ ، نقل روح از بدنی به بدن دیگر ، یعنی همان تناسخ. و کتاب می نویسند و می گویند تناسخ در قرآن است، «وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُكُم" ویا آیه شریفه ی قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا» این اثنتین به معنای مکرر است نه دوبار. چند تا از این کتاب های عرفان حلقه یا TM ، این آیات قران را به عنوان شاهد تناسخ ذکر کرده اند، درحالی که آن آیه که می گوید امم امثالکم نمی خواهد بگوید این پرنده ها قبلاً آدم بودند و حالا پرنده شدند می خواهد بگوید آنها زندگی اجتماعی دارند مثل شما که زندگی اجتماعی دارید، و آیه امتنا اثنتین که موضوعش چیز دیگر است.
اساطیر و خرافات
اساطیر و خرافات در عرفان های نوظهور وجود دارد. در دین و مذهب ما نیز وجود دارد اما اساطیری که در دین و مذهب ما است به این معنی است که چیز هایی فوق واقعیت اند، و چیزی که از واقعیت مهمتر است و با این کلمات نمی شود گفت با اساطیر بیان می کنند. ولی اساطیر در عرفانهای نوظهور یعنی چیزی که دُون واقعیت است و مزخرفات و خرافه است، چیزی که واقعیت ندارد دو جور است یک وقت چون واقعیت آنقدر قوی است که نمی شود با کلمات مادی گفت در زبان اساطیری می گویند و یک مرتبه به خاطر اینکه جزء خرافات است و خلاف عقل است و در عرفان های نوظهور اساطیر به معنای دوم بیان می شود، اگر مثلاً در دینی جایی می شنوید از اساطیر، از اساطیر قسم اول است.
گوهر دین
یکی دیگر از مشترکات این عرفان های نوظهور این است که همیشه ادعا می کنند ما به گوهر دین رسیده ایم و در مراسمات شان قرآن را می خوانند، تورات و انجیل را می خوانند، اقدس و بیان بهایی ها را می خوانند گیتا و مهابهارت و (اوپانیشاد) و (ریگ ودا) و این چیز ها را می خوانند که هم مسلمان و هم بهایی بگوید کتاب من را می خواند و ادعای آنها این است که ما به گوهر ادیان رسیده ایم، مشترکات همه ادیان را گرفته ایم و مختصاتشان را کنار می گذاریم در حالی که یک ادیانی هستند که کاملاً باهم متناقض هستند و نمی شود گفت یک گوهر مشترک دارند، یا یک مفاهیم مشترک داشته باشد، مثلاً توحید و شرک یک مفهوم مشترک ندارد. که مفاهیم مشترک دیگری نیز مانند توجه به دنیا به جای آخرت، توجیه سرمایه داری غربی، عدم انفاق و کار خیر و دستگیری از فقرا در این عرفان های نوظهور است.
.................................................
نویسنده: احمد عابدی
منبع: وب سایت شخصی حجت الاسلام احمد عابدی
|