مقدمه
اصطلاحی نوظهور در تاریخ اندیشه اسلامی است که گروهی از اهل حدیث و پیروان احمد بن حنبل، ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب براي خویش برگزیده اند. آنان در روشن شناخت نقل گرا، و در فهم نقل ظاهرگرا هستند، عقل را شایسته فهم مسائل الهی ندانسته و رسالتش را تنها فهم درست سخنان سلف می دانند. بر مبناي هستی شناسی سلفیه خدا موجودي آسمانی و نشسته بر عرش در آسمان هفتم است، صفات خبري زاید بر ذات همچون ید، نفس و وجه دارد و در قیامت به چشم سر دیده خواهد شد. آنان در تبیین و تفسیر اینگونه صفات الهی از حیث معنا شناسی بر اساس اصل ظاهر گرایی در قرآن و سنت و به تبعیت از برخی اهل اثر و اصحاب حدیث به معناي ظاهري و عامیانه این صفات بسنده کرده و آنان را تأویل نمی کنند. در نتیجه با پذیرش این مبانی توحید سلفیه تنها با وحدت عددي سازگار است و توحید حقیقی به معناي ذات بی مانند بسیط مبراي از هر گونه ترکیب ثابت نمی شود. در این مختصر مبانی سلفیه در توحید به خامه ي نقد کشیده شده است.
کلید واژه ها: سلفیه، قرآن، سنت، سلف، عقل، توحید، صفات، تأویل.
طرح مسأله
یکی از سنت هاي دیرینه در حوزه فکر و اندیشه، بررسی و نقد افکار و آراي متفکران از [ص170] نحله هاي مختلف فکري و فرهنگی است و این امر موجب بالندگی اندیشه ها و بهتر فهمیدن فرقه ها است. از این رو در حد مجال در این نوشتار، مبانی فکري یکی از فرق اسلامی یعنی سلفیه درباره توحید به چالش کشیده می شود. بدیهی است که توحید اصل اساسی دعوت انبیاي الهی و رهروان راه آنان بوده و هست. از سوي دیگر، یکی از محورهاي هم بستگی یا گسستگی انسانها و جوامع، توحید است، اما در میان ملتها و نحله ها، گویی سلفیه ویژگی و امتیاز خاصی براي خویش در پاسداري از توحید قائل است و بر مبناي دیدگاه هاي خاص خویش در تفسیر توحید، بسیاري از مسلمانان غیر سلفی را اهل شرك و بدعت می دانند (نک: محمد بن عبدالوهاب،86-87)
سلفیه به رهبري فکري ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب و با پیروي از افکار و ایده هاي اصحاب اثر و اهل حدیث به ویژه احمد بن حنبل پیشواي حنبلیان، تنها خودشان را اهل سنت دانسته و بقیه فرقه ها و گروه هاي فکري را در حوزه اسلامی، اعم از حکما و متکلمان و عارفان، اهل ضلالت و بدعت می دانند.(نک: العقل،23) پس براي اثبات یا رد مدعاي آنان باید ببینیم مبانی فکري آنان در شناخت خدا و توحید چیست و تصورشان از خدا چگونه است؟ قبل از ورود در بحث، شایسته است که نگاهی اجمالی به تاریخچه پیدایش و تحولات تاریخی سلفیه داشته باشیم.
تاریخچه پیدایش سلفیه
در میانه سده دوم قمري نزاع محافل دینی در باب استعمال رأي و حدود کاربرد آن در فقه، دو گروه از مسلمانان را در مقابل یکدیگر نهاده بود: گروهی که رأي فقهی را ارجی ویژه می نهادند به اصحاب رأي و گروهی که در مقابل آنان بر پیروي از سنت پیشینیان اصرار داشتند اصحاب اثر یا اصحاب آثار خوانده می شدند که در منابع متأخر اصحاب حدیث نام یافتند.(نک: پاکتچی) در نیمه نخست سده 3 ه.ق اصحاب حدیث بار معنایی پیروان حدیث نبوي، مفهومی افتخار آمیز یافت و سنت گرایان برجسته مانند احمد بن حنبل و همفکرانش را اصحاب حدیث خواندند.(همان) احمد بن حنبل که بیش از دیگران به ظواهر کتاب و سنت چه در اصول و چه در فروع تاکید داشت، به عنوان پیشواي اهل حدیث خوانده شد و مسند او به عنوان مرجع فکري در مسائل اعتقادي و [ص171] رساله عملی در احکام فقهی و عبادي مورد پذیرش قرار گرفت (شهرستانی،132) احمد بن حنبل خودش در نامه اي که اصطخري از او نقل کرده خود را پیرو اصحاب اثر دانسته و اصحاب اثر را اهل سنت می انگارد.(ابن بدران،29) پیروان احمد بن حنبل به ویژه پسرش عبدالله بن احمد مؤلف کتاب السنه (د 290 ق) محمد بن اسحاق بن خزیمه صاحب کتاب التوحید (د 311) و ابن قدامه مقدسی (د 360 ق) صاحب لعمه الاعتقاد در نشر مذهب اهل حدیث کوشیدند. (نک:8) ابن تیمیه بر پیروي از شیوه سلف به ویژه آنان که در ( 721- 566 ق) ظهور کرد (همو، 8-9) ابن تیمیه بر پیروي از شیوهي سلف به ویژه آنان که در سه قرن اولیهي اسلام میزیستند، بسیار تأکید داشت و گفته ها و عقاید خویش را مطابق عقاید اجماع سلف و پیشوایان اهل سنت در سه قرن اولیه اسلام میدانست، چنان که می گوید: من به مخالفانم سه سال اجازه می دهم که یک کلمه از پیشوایان سه قرن اولیه اسلام بیاورند که مخالف آنچه من گفته ام باشد.(ابن تیمیه، 346/4) به جهت تأکید ابن تیمیه بر پیروي از مذهب سلف، بعضی او را از رهبران سلفیه می دانند چنان که مقبول احمد در کتابش می نویسد: براي مسلمانان به منظور وصول به مذهب سلف صالح،راهی جز پیروي از مکتب ابن تیمیه وجود ندارد.(ص660-661)
خلاصه سخن اینکه ظهور ابن تیمیه، نقطه عطفی در تاریخ اهل حدیث است و امروزه به عنوان یکی از رهبران فکري سلفیه به ویژه در مسائل اعتقادي به شمار می آید. بعد از ابن تیمیه افرادي چون ابنقیم جوزیه (د 751 ق)، ابن کثیر (د 773 ق) ابنرجب حنبلی صاحب طبقات الحنابله (د 795 ق) محمد بن اسماعیل صنعانی (د 1183 ) صاحب رفع الاستار لابطال ادلۀ القائلین بقاء النار، محمد بن علی شوکانی (د 1250 ق) صاحب تفسیر فتح القدیر و الرسائل السلفیۀ و به ویژه محمد بن عبدالوهاب (1206 ق) ایدههاي فکري او را گسترش داده بر مبناي آن دعوت سلفیه را پایه ریزي کردند.(همو80-85)
ظهور محمد بن عبدالوهاب نقطه عطفی در حرکت فکري سلفیه به شمار می آید، به طوري که امروزه بسیاري از مردم، پیروان محمد بن عبدالوهاب سلفی را وهابیه می نامند. او به شدت تحت تأثیر کتاب هاي ابن تیمیه قرار گرفت، چندان که برخی از سر توهم، او [ص172] را شاگرد مستقیم ابن تیمیه دانسته اند. (آلابوطامی،127،عقاد68) ایده های ابن عبدالوهاب با حمایت هاي سیاسی - نظامی محمد بن سعود ابتدا در نجد و سپس دیگر شهرهاي شبه جزیرهي عربستان مانند ریاض، مکه و مدینه گسترش یافت. پس از ابن عبدالوهاب، افرادي مانند آلوسی (د 1342 ق) صاحب تفسیر روح المعانی، ابن بدران دمشقی (د1246 ق) صاحب المدخل الی مذهب احمد بن حنبل و رشید رضا (د 1345 ق) صاحب تفسیر و مجله المنار، به انتشار عقاید سلفیه همت گماردند.
مبانی فکري سلفیه در شناخت خدا
سلفیه همانگونه که در تاریخچه پیدایش و سیر تاریخی تفکر آنان ملاحظه شد، پیرو اصحاب اثر و اهل حدیثند که در مقابل اصحاب رأي بوده منبع اصلی معارف ماوراي طبیعی را وحی می دانستند و براي تفکر عقلی چندان اهمیتی قائل نبودند. بر این اساس روش هاي فکري آنان را می توان در روش هاي حسی، نقلی و عقلی خلاصه کرد که بر قرآن، سنت، فهم سلف صالح از قرآن و سنت، عقلی که در راستاي آن سه حرکت کند و حواس پنجگانه استوار است. در معرفت حسی اختلافی نیست، اما سایر موارد محل تأمل است:
1-1. ظاهر گروي در قرآن.: گرچه سلفیه قرآن را همچون سایر مسلمانان بسیار عزیر و محترم می شمارند و چیزي را بر آن ترجیه نمی دهند (ابن بدران،10) و براي قرآن جایگاه رفیعی به عنوان مرجع مسائل اعتقادي و اخلاقی و عملی قائلند، اما بیش از آنکه به تدبر و تعقل در قرآن بپردازند و ساز و کار فهم قرآن را کشف کرده با زبان قرآن آشنا شوند تا روح و بطن قرآن را دریابند، به ظاهر قرآن اهمیت داده و بدان بسنده نموده اند. آنان معتقدند که در فهم نصوص، اصل بر ظاهرشان است مگر آنکه دلیل محکمی براي [ص173] عدول از ظاهر داشته باشیم (نحلاوي، 58-48) و معتقدند آیاتی که در باب صفات الهی است، از متشابهات است و تأویل عقلی متشابهات جایز نیست. بدین سان ابن تیمیه می گوید مذهب سلف، اثبات صفات و حمل آنها بر ظاهرشان و نفی کیفیت و چگونگی آنهاست.(9/4) ابن قدامه مقدسی می نویسد: ما صفات را مخالف ظاهر آنها تأویل نمی کنیم. (ص11) و مرعی بن یوسف کرمی مقدسی بر آنست که مذهب سلف و حنابله و بسیاري از محققان، عدم خوض در آیات متشابه، به ویژه در مسائل اسماء و صفات است (ص 55). سلفیه در این باب به آیه 7 سوره آل عمران استناد می کنند،«اوست آنکه برتر کتابی را فرو فرستاد که پارهاي از آیات آن از محکمات است که آنها اصل و محور آیات این کتاب هستند و پارهاي دیگر از متشابهاتند... که تأویل آنها را جز خدا کسی نمی داند و متعمقان در علم می گویند به همه آیات کتاب خدا ایمان داریم و همه را از جانب خدا می دانیم...»
ابن تیمیه ذیل این آیه شریفه می نویسد: همه علماي سلف و خلف متفق اند که علامت وقف در جمله «و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم...» (آل عمران/7) روي الله قرار می گیرد، یعنی جمله در اینجا تمام می شود «و الراسخون فی العلم یقولون أمنا» به جمله مستأنفه است و راسخون عطف به جمله قبل نمی شود.(47/3) بدین قرار، از نگاه ابن تیمیه و پیروان او، در آیاتی که به اسماء و صفات الهی اشاره دارند، باید به ظواهرشان بسنده کرد، چنان که درباره آیه «الرحمن علی العرش استوي»(طه / 5) می گوید که استواء معلوم و کیفیت آن مجهول است و نظایر این در کلام سلف فراوان است که علم و فهم بندگان به کیفیت، صفات الهی را نفی می کند(51- 50/2) ابن تیمیه در جاي دیگر می گوید: سلف بر این قول اتفاق کردند که کیفیت صفات الهی بر ما معلوم نیست، پس تأویل آیات، مشتمل بر حقیقت موصوف و صفت است و این تأویلی است که جز خدا کسی آن را نمی شناسد.(148/3)
در نقد دیدگاه سلفیه و ابن تیمیه می توان گفت که: اولا خداوند امر به تدبر در آیاتش کرده و نگفته است که در بعضی آیات تدبر کنند، بلکه خداوند دوست دارد در همه آیاتش تدبر کنند و ابن تیمیه (58/4) نیز به این مطلب اشاره کرده است. آیا این نقض [ص174] عقیده ایشان نیست که می گویند در باب آیات صفات و توحید و افعال الهی نباید تدبر کرد، چون از متشابهات هستند؛ اگر آیات معاد را هم به آن اضافه کنیم، آنگاه بیش از نیمی از قران از شمول امر الهی به تعقل و تدبر و تفکر که در دهها آیه به آن امر شده است، خارج می شود. ثانیا گرچه سلفیه تاویل در آیات صفات را جایز نمی دانند، اما خود هر آیه اي که با مبانی فکري شان سازگار نیست، تأیل می کنند مثلا در آیه «و هو معکم أین ما کنتم»(حدید/ 4) «مع» را به معیت علمی تأویل می کنند(شوکانی، 141 پاورقی)، البته بعضی، همین را نوعی تأویل دانسته و مخالف مذهب سلف می دانند.(همان، 140 )
خلاصه اینکه اگر این تأویل را بپذیرند، لازم می آید که تأویل در آیات دیگر را نیز بپذیرند و اگر بگویند این را هم تأویل نمی کنیم، باید پاسخ بدهند که چگونه خدا در آسمان و بالاي عرش استوا دارد و در پاسی از شب مانده، به آسمان دنیا فرود می آید؟ (نک: ابنخزیمه، 289، 255،235/1) در عین حال هر جا که باشیم خدا با ما هست و هیچگاه نیست که سه نفر نجوا کنند، مگر آنکه چهارم آنها خداست یا پنج نفر نجوا کنند که ششم آنها خداست (مجادله / 7). در هر صورت دیدگاه آنان نسبت به آیات صفات از لحاظ روش شناختی محل اشکال و نقد است.
1-2. سنت گروي: یکی دیگر از روش هاي فکري سلفیه در باب شناخت خدا و اسماء و صفاتش رجوع به سنت است. احمد بن حنبل در تعریف سنت می نویسد: سنت از نظر ما، آثار رسول خدا (ص) است. سنت، قرآن را تفسیر می کند و دلیل قرآن است. قیاس در سنت جایز نیست و سنت با عقل آدمی تحصیل نمی شود... تنها باید پیرو سنت باشیم.(اصول السنۀ، 19) در سخن احمد بن حنبل دو نکته قابل تأمل است: یک، قول به این که سنت، قرآن را تفسیر می کند و دلیل قرآن است، در واقع وي ملاك قابل پذیرش بودن سنت را قرآن نمی داند. یعنی نمی گوید اگر سنتی موافق قرآن نبود، قابل پذیرفتن نیست، در حالی که اعتماد به روایات و اخبار از حیث قطعیت در صدور محتاج ملاك است؛ زیرا می دانیم که به خاطر منع خلیفه دوم از کتابت حدیث، بازار حدیث مدتها از رونق افتاد و تا یک قرن، بیشتر به طور شفاهی نقل می شد، تا اینکه عمر بن عبدالعزیز امر به جمع آوري و کتابت احادیث نمود، (ابن حزم، 5). [ص175]
دوم، احمد بن حنبل می گوید سنت با عقل آدمی تحصیل نمی شود، یعنی در سنت نیز همچون آیات متشابه باید به ظاهر آنها بسنده کرد و تفکر در سنت بیهوده است چون امري قابل درك نیست، از این رو ابن حنبل در ادامه می نویسد: حدیث در نزد ما بر ظاهر حمل می شود و سخن گفتن پیرامون سنت بدعت است، ما بدان ایمان داریم همان گونه که ظاهرش دلالت دارد و درباره سنت با احدي مناظره و گفتگو نمی کنیم.(همو 23) اما جاي این پرسش باقی است که چگونه می توان احادیثی را باور کرد که صریحا با عقل معارض است و چگونه می توان احادیث متعارض را قبول کرد؟(شرف الدین،177) چگونه می توان درباره این حدیث ابوهریره که می گوید: تا خدا پایش را در جهنم نگذارد، پر نمی شود، مهر تأیید نهاد؟ (همو،76) آیا این با قرآن معارض نیست که می گوید: «ما جهنم را از جن و انس پر می کنیم»(نور/119، سجده/13)، پس سنت آنگاه می تواند منبع شناخت باشد که اولا با قرآن و ثانیا با بدیهیات عقلی معارض نباشد، ثالثا خود روایات متناقض نباشند.
1-3. گذشته گرایی (پیروي از سلف): یکی از روش هاي سلفیه در تحصیل معارف الهی، رجوع به سلف است، چون از نگاه آنان، سلف هم عالم تر و هم استوارتر در دین بوده اند.(حلمی، قوائد،92) بنابراین فهم آنها از کتاب و سنت براي سلفیه حجت است و به عقیده ابن تیمیه، هر کس با اهل قرآن و حدیث، چه در عقیده و چه در عمل مخالف باشد، به همان اندازه از رحمت خدا دور می شود، چون اینان تابع انبیاء هستند و مشمول رحمت خدایند.( 5/4) در اینجا لازم به توضیح است که مرادشان از سلف، صحابه، تابعین و تابعین تابعین است، یعنی کسانی که در سه قرن اول اسلام می زیستند و آنها افضل هستند، به دلیل روایت منقول از پیامبر اکرم (ص) که فرمود: «خیر امتی قرنی ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم؛ یعنی بهترین امتم، سده اي است که من در آن برانگیخته شده ام، سپس آنانی که بعداز من می آیند، سپس کسانی که بعد از آنان می آیند»(بخاري، کتاب فضائل الحدیث،3650)
دلیل اینکه سلفیه خود را تابع تفکر سلف می دانند، این است که می گویند چون آنها با پیامبر (ص) مصاحبت داشته اند یا دست کم با مصاحبان پیامبر (ص) مصاحبت نموده اند، پس پیامبر (ص) همه اصول دینی را، به [ص176] اصحابش فرمود و صحابه نیز بر فهم و دریافت کامل آنچه از قرآن و حدیث می آموختند حریص بودند.(حلمی، قوائد،92) پس باید فهم آنان را مبنا قرار داده و فهم خویش از قرآن و سنت را با آنها هماهنگ نماییم. اما این سخن از جهاتی محل تأمل است. اولا اثبات مصاحب بودن همه کسانی که پیامبر (ص) را درك کردهاند امر دشواري است، چرا که بعضی از صحابه و تابعین متهم به فسق بوده اند، چون بر پیامبر (ص) افترا می بستند. چنان که امینی نام 703 نفر از کذابین و وضاعین حدیث را در کتاب گران سنگ الغدیر آورده است و عسگري نیز در کتاب خویش نام یکصد و پنجاه صحابه ساختگی را گرد آورده و شرفالدین در کتاب خویش، چهل حدیث ساختگی ابوهریره را برملا ساخته است.(ص195-67) هم چنین سامر اسلامبولی از محققان معاصر عرب اهل سنت، شماري از احادیث ساختگی را در کتاب خویش طرح و نقد کرده است (ص261،211) این نقدها وجوه مختلف دارند: جهت نخست امکان قصور راویان در ثبت و ضبط حدیث است.
جهت دوم این است که گروهی براي حفظ منافع فردي و گروهی و یا حکومت هاي وقت، به ویژه در زمان بنی امیه و بنی عباس اقدام به جعل حدیث کرده اند. جهت سوم این است که چه بسا افرادي از خلف در فهم مسائل پیرامون توحید و فهم روایات، از سلف دقیق تر باشند، چرا که خود سلف این روایات را از پیامبر (ص) نقل کرده اند: «رب حامل فقه و لیس بفقیه و رب حامل فقه الی من هو افقه منه؛ چه بسا کسانی که پیام رسان علم نبوي باشند اما خود عالم نباشند و چه بسا کسانی حامل فقهی (علمی) به فقیهتر (عالمتر) از خود باشند» (ابن تیمیه،76/4) در جاي دیگر ابن تیمیه از سلف و آنان از پیامبر (ص) نقل کرده اند که فرمود: «فرب مبلغ أوعی من سامع؛چه بسا کسانی که حدیث به آنان رسیده از شنونده حدیث دقیق تر و حافظ تر باشند».(همو،75) نتیجه اینکه گذشته گرایی سلفیه به عنوان روش شناخت در مفاهیم توحیدي وقتی صیحح است که اولا به دقت، عدالت و صداقت سلف و ثانیا به اعلمیت آنان، به طور کامل، اطمینان داشته باشیم در حالی که چنین شرایطی احراز نشده است.
1-4. روش عقلی: شکی نیست که سلفیه همچون سایر گروه هاي اسلامی، تمسک به عقل را در زندگی ضروري میدانند، اما آنچه در این مقام، محتاج نقد و بررسی است،[ص177] دیدگاه آنان در میزان اعتبار عقل در مسائل اعتقادي است. مصطفی حلمی از محققان سلفی معاصر می گوید: سلفیه در مسائل نظري وعملی، دیدگاهشان را ابتدا از قرآن سپس حدیث نبوي و سپس صحابه و علماي اهل حدیث اخذ می کنند.(السلفیه،62) او در پاسخ این انتقاد مخالفان که می گویند: اینها صرفا به روایات تمسک می جویند و توجه به درایت و اندیشه عقلی ندارند.(همان) می گوید: آنها اهل نظر نیز هستند چون از صحابه تبعیت می کنند و صحابه صاحبان اندیشه و نظر بوده اند، پس آنچه موافق هدایت آنها باشد، معقول و پذیرفتنی و آنچه مخالف باشد، جهل و نادانی است.(همو، 63) او این نظریه را منطبق بر دیدگاه ابن حنبل، دارسی و بخاري می داند.(همان) آنچه حلمی به عنوان دفاع از عقل گرایی سلفیه آورده، عینا تقلید خلف از سلف است نه عقل گرایی. اگر می گفت سلفیه گفتار صحابه و تابعان را با دید انتقادي می نگرند و آنچه از گفتار آنان مطابق کتاب خدا و سنت صحیح رسول الله (ص) و منطبق بر تعلمات عقلی است می پذیرند و آنچه مخالف آنها است رد می کنند، آنگاه می توانند ادعا کنند که براي روش هاي عقلی ارزش قائلند، اما عقل گرایی و تبعیت از یافته هاي عقل با تبعیت از ره آورد عقلی دیگران تفاوت دارد.
به هر روي صرفا تابع سلف بودن، دلیل بر عقلگرا بودن آنان نیست. او در جاي دیگر می نویسد: خداي تعالی مسلمانان را به واسطه کتاب و سنت رسولش، از روي آوردن به منابع معرفتی دیگر براي شناخت او یا اثبات توحیدش و صفات و اسمائش بی نیاز ساخته است.(منهج،67) اگر بنا بود مسلمانان از معرفت عقلی بینیاز باشند، چه دلیلی داشت که خداوند این همه در قرآن روي تعقل و تفکر و تدبر تأکید کند و دهها بار به اندیشیدن در هستی (نک: بقره / 164 )، در تاریخ (نک: یوسف/111، 109) و در خود قرآن و آیات آن امر کند: «آنانی که اهل اندیشه نیستند، بدترین جنبندگان بداند».(انفال،22) آري به فرموده امام موسی کاظم(ع) عقل حجت خداست، همانگونه که انبیاء حجت خدایند (کلینی، 19/1) پس دلیلی ندارد که از دو حجت خدا یکی را در مقابل دیگري قرار دهیم و آنگاه یکی را بپذیریم و یکی را نفی بکنیم. اشکال دیگر در روش سلفیه این است که نه خود براي روش هاي استدلالی عقلی اعتباري قائلند و نه براي کسانی که به این استدلال روي می آورند، چنان که ابن تیمیه در [ص178] مورد حکما و متکلمان می گوید: فلاسفه و متکلمان در میان فرزندان آدم، بیهوده گوترین و تکذیب کننده ترین افراد نسبت به حق، در مسائل و دلایلشان هستند. هر چه می گویند در آن باطلی نهفته است. یا مسائل و یا دلایلشان باطل است و اینها از همه بیشتر، آلوده شک و اضطرابند و ضعیفترین مردم از نظر علم و یقینند.(25- 23/4) این دیدگاه قابل مقایسه با دیدگاه وي است. درباره اهل حدیث اینها از همه بیشتر علم، یقین و طمأنینه دارند و اینان دانایند و می دانند که دانایند، و اهل یقین به حقند و اهل شک و ریب نیستند.(همو،36/4) اینک باید پرسید: که چرا ابن تیمیه، حکما و متکلمان را نکوهش و اهل حدیث را می ستایند؟ آیا از این رو نیست که آنان اهل استدلال و اینان اهل ظاهرند؟ البته پاره اي از معاصران، بر عقل اعتماد کرده و جانب اجتهاد و آزاد اندیشی را می گیرند، اما آن را مقید به نص می کنند، چنانکه العزاوي می نویسد که ماع عقیده سلف بر این است که عقل و اجتهاد در مرتبه سوم یعنی بعد از قرآن و سنت است.(ص27)
مبانی معرفت شناختی
اشاره
آیا معرفت امور ماوراي طبیعی، به ویژه خدا و اسماء و صفات او امري ممکن است یا محال؟ اگر ممکن است، آیا این معرفت حسی است؟ عقلی است یا وحیانی؟ آیا اگر نوعی از معرفت در دنیا ممکن نشد، همین معرفت، در آخرت ممکن است؟ اینها مسائلی است که درباره آنها میان سلفیه و سایر متفکران اسلامی همچون حکما و متکلمان اختلاف نظر هست. بدیهی است که معرفت کنه ذات حق، به دلایلی که در بحث وجود شناسی بررسی می شود، ممکن نیست و این سخن هم به دلایل عقلی و هم نقلی پذیرفته شده است و سلفیه هم در این نکته با ما هم داستانند، چنانکه ابن عبد ربه از قول امام علی (ع) درباره شناخت ذات حق می نویسد: «لا یعرف کنهه غیره؛ او حقیقتی است که کسی جز خودش به کنه ذاتش آگاه نیست »( 65/4) از رسول خدا (ص) نیز نقل است که فرمود:« لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک؛ خدایا ثنا و ستایش تو را آنگونه که تو خود را ثنا گفته اي نتوانم احصا کنم» (ابن تیمیه،50/3 - ابن ابی الحدید،35/1)
ادله سلفی در نفی تفکر در صفات الهی
اما سخن در اینجاست که آیا حق داریم درباره خدا و اسماء و صفاتش تفکر کنیم یا خیر؟ سلفیه می گویند تفکر در ذات، اسما و صفات الهی جایز نیست و تنها باید درباره مخلوقات خدا تفکر کرد (حلمی، قوائد،54-53) دلایل زیرا را براي تأیید دیدگاهشان اقامه کرده اند:
1. استناد به حدیث منقول از رسول خدا(ص) که فرمود:«تفکروا فی الخلق لا تتفکروا فی الخالق؛ در مخلوقات خدا تفکر کنید و درباره خالق تفکر نکنید».(همان،54 )
2. تمسک به قول سلف به ویژه مالک بن انس درباره کیفیت استواي خدا بر عرش (طه / 5). وقتی از او سؤال شد، پاسخ داد استوا معلوم، کیفیت نامعلوم، ایمان به آن واجب و سؤال از آن بدعت است. سلفی بیان مالک را به صورت موضع کلی و روش عام در آورده اند، چنانکه ابن تیمیه می گوید:«جواب مالک در باب استوا، شایسته و بایسته براي همه صفات، مثل نزول خدا از آسمان و آمدنش در عرصه قیامت و دست داشتن و وجه داشتن اوست. مثلا درباره نزول هم باید گفت که نزول معلوم و کیفیت آن مجهول و ایمان به آن واجب و سؤال بدعت است»(7/4) نتیجه اینکه وقتی سؤال، بدعت شد، دیگر مجالی براي اندیشیدن باقی نمی ماند.
3. متشابه انگاشتن آیات صفات الهی. آنان چون معتقدند آیات صفات الهی از متشابهات قرآن است و تأویل در متشابهات جایز نیست و تنها باید به آنها ایمان آورد و به معناي ظاهري بسنده کرد، پس اندیشیدن درباره آنها جایز نیست، چون مستلزم تأویل است. چهار، وراي عقل انگاشتن مسایل ماوراي طبیعی. آنان معتقدند مسائل ماوراي طبیعی، وراي افق عقل اند، بنابراین در محدوده اموري که عقل به تنهایی بتواند آنها را بفهمد نیست. مصطفی حلمی می نویسد: وقتی فکر از احاطه بر همه موجودات به نحو تفصیل عاجز است، چگونه می تواند در مورد خالق هستی اندیشه روشنی داشته باشد. (صفحه 180، قوائد،73)
نقد ادله سلفی در نفی صفات الهی
در پاسخ سلفیه می توان گفت: مراد حدیث «لا تفکروا فی الخالق» نیندیشیدن در کنه ذات است چون تفکر در کنه ذات ممکن نیست اما به این معنی نیست که از تفکر درباره خدا و اسما و صفاتش مطلقا منع شده باشیم، چنانکه امام علی (ع) می فرماید: «لم یحجبها عن واجب معرفته؛ خداي سبحان گر چه عقل ها را بر کرانه هاي صفاتش مشرف نکرده، اما از مقدار لازم معرفتش نیز محجوب نساخته است».( نهج البلاغه، خطبه49) و امام صادق(ع) فرموده: «بالاترین عبادتها تفکر در خدا و قدرت اوست».(کلینی19/3) توجه به این روایات تعارض ظاهري را بین اخبار نهی از تفکر و اخبار امر به تفکر را نشان می دهد. امام خمینی در مقام جمع بین اخبار و رفع تعارض می گوید: از مجموع این اخبار [اخبار نهی از تفکر و امر به تفکر] معلوم می شود که تفکر در ذات به یک مرتبه ممنوع است و آن تفکر در کنه ذات و کیفیت آن است و یا آنکه میان اخبار نهی کننده و امر کننده جمع کنیم، به این صورت که یک دسته از مردم که دلهایشان تاب شنیدن برهان و استعداد ورود به اینگونه مباحث ندارند، وارد نشوند اما کسانی که اهل آن هستند، براي آنها راجح بلکه افضل از جمیع عبادات است.(ص159) پس اینکه حلمی می گوید: سلفیه معتقدند عقل را در باب وراي افق عقلند، سخنی سست است؛ ما می گوییم: اگر چه عقل نمی تواند به تنهایی به تمام حقایق ماوراي طبیعی راه پیدا کند، اما می تواند مفاهیم منتزع از ذات حق یعنی حقیقت وجود را تصور نماید، پس معرفت ذات، اسماء و صفات به وجوه و اعتبارات ممکن است.(مدرس یزدي، 48 ) اما دلیلی را که براساس سخن مالک بن انس آورده، در بحث گذشته نقض کرده ایم.
مبانی هستی شناختی
در بحث هستی شناسی، سلفیه چون سایر متفکران یعنی حکما و متکلمان، اصول خاصی در امور عامه وضع نکرده اند اما با تأمل در مبانی آراء و کلامشان اصولی را (ص181) می توان یافت: همچون سایر متفکران مسلمان، تقسیم هستی به غیب و شهادت را می پذیرند با این تفاوت که حکیمان و غالب متفکران مسلمان به دلایل عقلی این را پذیرفته اند، لکن سلفیه چون در روش شناسی، نقل را بر عقل مقدم می دارند، این را به دلایل نقلی یعنی قرآن و روایات می پذیرند. آنان خدا را غیب مطلق و مجرد تام نمی دانند، خدایی که نه در دنیا و نه در آخرت، با حواس پنجگانه به ویژه چشم درك نشود، چون معتقدند که خدا در قیامت با چشم سر دیده می شود و ابن خزیمه بحث مفصلی در این باب آورده است ( 443-413/2) ابن تیمیه نیز رؤیت خدا در آخرت را پاداش مؤمنان می داند.(23/1)
خلاصه اینکه فواز احمد زمرلی از محققان معاصر سلفیه کتابی در این باب تألیف می کند تا رؤیت خدا را بر اساس کتاب و سنت اثبات کند. وي می نویسد: صحابه و تابعین و همه اهل سنت و اهل حدیث متفقند که مؤمنان وجه (روي) پروردگارشان را در قیامت می بینند.(ص192) اما سلفیه چگونه روایات رؤیت را با آیه شریفه «لا تدرکه الابصار و هو یدرك الابصار و هو اللطیف الخبیر؛ او را هیچ چشمی درك نمی کند در حالی که او چشم ها را مشاهده می کند، او نامرئی و به همه چیز آگاه است، جمع می کنند»(انعام / 103) راغب در مفردات، در معناي لطیف می نویسد: گاهی از چیزهایی که با حواس قابل ادراك نیست، تعبیر به لطائف می شود و توصیف خداي تعالی به این معنا صحیح است. بدین سان آیه شریفه، ضمن نفی بدین سان آیه شریفه، ضمن نفی مفردات، رؤیت را چهار قسم (حسی، خیالی، فکري، و عقلی) می داند.
بنابراین اولا لن ترانی، هر گونه رؤیت را نفی می کند، ثانیا (لن) دلالت بر عدم امکان وقوع امري در آینده می کند؛ حال چگونه می گویند، خدایی که جسم نیست و نقل هم دلالت بر نفی آن دارد، در قیامت با چشم دیده می شود؟ آنان تقسیم موجود به قدیم و محدث را می پذیرند و قدم و وجوب وجود را متلازمان می دانند، اما تقسیم موجود به واجب و ممکن را نمی پذیرند،(ابن تیمیه،49/1) چون مستلزم این است که بپذیرند می توان موجوداتی فرض کرد که قدیم باشند [ص182] اما واجب نباشند و ممکن الوجود باشند، همچون حکماي مشاء که افلاك را قدیم زمانی و حادث ذاتی می دانستند. صرف نظر از درستی یا نادرستی سخن حکیمان مشایی درباره افلاك، این سخن ابن تیمیه درست نیست که قدم و وجوب وجود را متلازمان دانسته است. چون این قضیه درست است که هر واجب الوجود بالذاتی قدیم است، اما عکس منطقی این قضیه این نیست که هر قدیمی واجب الوجود بالذات باشد.
ثانیا قدم و حدوث اقسامی دارد، یک قسم آن حدوث و قدم زمانی است، اما اقسام دیگر نظیر قدم و حدوث دهري و قدم و حدوث سرمدي و قدم و حدوث ذاتی دارد که در آثار سلفیه ذکري از آنها نشده است. ابنتیمیه از یک سو تقسیم موجود به واجب و ممکن را نمی پذیرد و بر ابن سینا در این تقسیم خرده می گیرد، اما خودش در اثبات واجب، موجودات را به فقیر ذاتی و غنی ذاتی تقسیم می کند. تحلیل دقیق این تقسیم، استناد آن بر وجوب و امکان را نشان می دهد. وي می گوید: همانگونه که اشیا ذاتا نیازمندند، و فقر لازمه ذات آنهاست، غناي رب هم وصف لازم است یعنی غنی بنفسه است (همو،46،1) حاصل کلام اینکه، گرچه ابن تیمیه مبانی هستی شناسی حکیمان را نمی پذیرد اما خودش در نهایت براي اثبات واجب الوجود به همان روش حکما و متکلمان روي می آورد و برهان هاي حدوث امکان فقري، فطرت و صدیقین را اقامه می کند.(همو، 37،36،18) اما چون از جهت معنا شناختی، تأویل در آیات متشابه را نمی پذیرند و آیات صفات را از متشابهات می داند، بنابراین خدایی را که اثبات می کنند، یک حقیقت بسیط نیست بلکه ذاتی است مرکب از نفس، وجه، یدین، چشم و پا (همانجا، نیز نک: ابن خزیمه، 208-7، ابن قدامه مقدسی 130 -80) خدایی به شکل انسان اما بدون جسم مادي است.
مبناي معنا شناختی
یکی از مباحث اساسی و شاید بتوان گفت یکی از معضلات مباحث الهیات بالمعنی الاخص به ویژه اسماء و صفات الهی، بحث تعبیر و تأویل مفاهیم ماوراي طبیعی است. پیامبر (ص) فرمودند: «لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک؛خدایا نمی توانم آنگونه که تو خود ذات خویش را ستوده اي، تو را ثنا گویم»(ابن تیمیه،50/3) لازمه ثناي کامل و احصاء آن، این است که مدرك را احاطه بر مدرك ممکن شود و این در مورد ذات لایتناهی واجب تعالی ممتنع است و ثانیا ما با زبان بشري خدا را ثنا می گوییم و این زبان ظرفیت بیان جلال و جمال خداوند را ندارد. شاید به جهت همین مشکلات بوده که سلفیه، باب هر گونه تعبیر و تفسیر و تأویل را در صفات الهی به روي خود بستند و به ظاهر آیات و احادیث مربوط به صفات الهی بسنده کردند. چنان که ابن تیمیه می نویسد: همه فقها متفق اند که در خصوص صفات پروردگار، به آیات و احادیث این باب باید ایمان آورد بدون اینکه آنها را تفسیر کرد یا توصیف و تشبیه نمود. پس اگر کسی چیزي از آنها را تفسیر کند، از سنت نبوي و جماعت مسلمانان خارج شده است، چون آنها به توصیف و تفسیر صفات پرداختند ولی به آنچه در کتاب و سنت بود ایمان آوردند، سپس ساکت شدند.(همو7/4) در پاسخ دیدگاه سلفیه که به استناد آیه 7 سوره آل عمران، تأویل معنایی آیات متشابه را جایز نمی دانند، باید گفت که خدا در این آیه شریفه، آیاتش را در دو قسم نموده: محکمات و متشابهات، محکمات را امالکتاب نامیده، یعنی اگر چه مراد آیات متشابه به مجرد شنیدن مشخص نمی شود بلکه مردد است، اما با ارجاع آن به محکمات، معنایش معین و مرادش روشن می شود. پس آیات متشابه به واسطه محکمات محکم می شوند و آیات محکمات خود به خود محکم اند. بدین سال گرچه معناي قول خداي تعالی در آیه «الرحمن علی العرش استوي»(طه،5) در بدو امر مشتبه است، اما وقتی به آیه «لیس کمثله شیء» ارجاع شود، ذهن مراد حقیقی را در می یابد که مقصود، تسلط بر ملک و احاطه بر خلق است نه تمکن و اعتماد بر مکان که مستلزم جسمیت است.(طباطبایی،24،3)
اما لازمه سخن ابن تیمیه یا تشبیه است یا تعطیل. چون مثلا اگر در آیه «الرحمن علی العرش استوی» بگوییم که معناي عرش و استواء، همان معناي عرفی است و آیه را باید حمل بر ظاهر کرد، این همان تشبیه خالق به مخلوق است و اگر بگوییم که از عرش و استوي چیزي جز معناي ظاهري نمی فهمیم و حق فکر کردن هم درباره آنها نداریم،چون ممکن است منجر به تأویل شود، این هم تعطیل عقل است و به گفته طباطبایی، جمود بر عادات و انس در (صفحه184) تشخیص مصادیق است، در حالی که الفاظ علامت هایی براي مسمی هایی می باشند که از آنها غایت و غرض را اداره می کنیم مثل لفظ چراغ در پانصد سال قبل و امروز. غفلت از این نکته باعث شده اصحاب حدیث همچون حشویه و مجسمه، بر ظواهر آیات در تفسیر آن جمود ورزند و آن را حمل بر مصادیق عرفی و مصادیق مادي نمایند.(همو10/1)
از سوي دیگر این دیدگاه سلفیه،مستلزم تعطیل اعجاز زبانی قرآن است، چرا که یکی از جنبه هاي اعجاز، فصاحت و بلاغت آن است و کلام فصیح و بلیغ نمی تواند از صناعات ادبی یعنی، ایجاز، استعاره و مجاز خالی باشد. خلاصه اینکه سلفیه با گریز از تأمل عقلی و تأکید بر ظاهر گرایی در قرآن و سنت و حمل آیات و روایات صفات بر ظاهرشان، از توحید ذاتی و صفاتی خارج شده اند، چرا که با اثبات صفات ذات و اثبات زیادت ذات بر صفات و تباین مفهومی و مصداقی صفات، خداوند را از بساطت و وحدت حقه حقیقیه عاري دانسته اند، اما اگر بین تمایز مفهومی و مصداقی خلط نمیکردند و حکم تباین مفهومی را در وحدت مصداقی جاري نمی ساختند، دچار این تعارضات نمی شدند.
......................................................
نویسنده: علی الله بداشتی، ناشر: انصاریان، نشریه:مقالات و بررسی ها، شماره74، سال1382، ماه: 10,11,12، تعداد صفحه: 169- 186.
برگرفته از پایان نامه تحصیلات دکتري گروه آموزشی فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه تهران با راهنمایی دکتر احمد بهشتی.
|