مشکلات روانی غرب
امروزه جهان غرب با مشکلات بسیاری مواجه است. بیش از یک قرن است مشکلات فرهنگی، آنها را در وضعی ناآرام قرار داده است. امروز نسل جدیدشان برای رسیدن به آرامش، هر کاری می کنند؛ ولی هیچ راهی برای رسیدن به آرامش نمی یابند. در نهایت هم از فشار، اضطراب، دلهره، نگرانی و فشارهای روحی به مواد مخدر، مسکرات و داروهای روان گردان روی می آورند تا شاید لحظه ای آرامش یابند. تنها به این مسئله دلخوش اند که به رغم همه این مشکلات، اقتصاد پیشرفته ای داریم؛ در حالی که مهم ترین مراکز اقتصادی پیشرفته دنیا دچار آفت هایی جدی شده اند و به زودی شاهد سرنگونی این نظام سرمایه داری خواهیم بود. همة این مشکلات به این دلیل است که از مسیر خدادادی منحرف شده اند و خواه ناخواه دودش هم به چشم شان خواهد رفت و آنها را به آفت هایی مبتلا خواهد کرد. اگر در کشور ما هم مشکلات فرهنگی، روانی، اخلاقی، اجتماعی و خانوادگی وجود دارد، بر اثر موجی است که از آن توفان به ما سرایت کرده؛ موجی که بر اثر پیشرفت رسانه ها و ماهواره ها در بین جوانان ما گسترش یافته است.
نسخه فرقه ها در رسیدن به آرامش
بسیاری از مردمی که در مغرب زمین از همه جا سرخورده شدند، بعدها دریافتند که اصل اشکال این است که از جهت اصلی خلقت منحرف شده اند. از این رو، به فکر افتادند که از گرایش های مادی کم کنند و به معنویت روی آورند. برخی از آنها به طبیعت گرایی سوق پیدا کردند و این که بروند در جاهای دور مانند جزایر اقیانوسیه، جزایر میکرونزی و در جنگل ها زندگی کنند و از مظاهر تمدن دور شوند تا قدری آرامش یابند! امروز، در پیشرفته ترین ایالت های آمریکا فرقه های مذهبی مسیحی ای وجود دارند که به طور کلی خود را از دستاوردهای تمدن امروزی کنار می کشند. یک گروه از آنها، منونایت ها هستند؛ یک دسته مسیحی که سعی می کنند در جاهای دور از شهرهای بزرگ و در روستاها و جنگل ها زندگی کنند و تا حد امکان از وسایل پیشرفته امروز بهره نبرند! برخی از آنها حتی سوار هواپیما هم نمی شوند و برای مثال سعی می کنند با همان گاو آهن و ابزارآلات قدیم کشاورزی زندگی شان را اداره کنند. افرادی نیز درصدد برآمدند دنبال روش هایی که اسم آن را عرفانی گذاشتند، بروند؛ گرایش هایی که به نوعی ریاضت و مراقبت و مانند آنها نیاز دارد. این روش ها در مشرق زمین سابقه طولانی دارد و حتی بودیست ها و هندویست ها نیز این روش ها را دارند؛ مانند یوگا، ذن و روش های دیگر که می کوشند از طریق آنها، خودشان را از گرفتاری های دنیا برهانند و لااقل ساعاتی به آرامش برسند. می دانید که اصلاً هدف از تأسیس برخی از مذاهب، وجود آرامش است؛ برای نمونه، مذهب بودا برای همین منظور تأسیس شده است؛ در مذاهب هندو هم گرایش های زیادی به این سبک وجود دارد؛ یوگا یکی از نمونه هاست. مشابه این در ژاپن و چین هم وجود دارد. به تازگی اروپایی ها و آمریکایی ها گرایش پیدا کرده اند که این روش ها را یاد بگیرند و از آنها استفاده کنند تا به آرامشی برسند. از این طریق، موجی هم به کشورهای خاورمیانه و اسلامی وارد شده است. کشورهای عقب مانده و ضعیف از لحاظ هویت و شخصیت هم وقتی می بینند برخی از مسائل در کشورهای پیشرفتة مادی رواج پیدا می کند، با این فرض که تبعیت از آنها مطلوب است، می کوشند از این روش ها استفاده کنند.
ظهور فرقه های منحرف معنوی
با کمال تأسف شاهدیم که در کشور ما نیز این گونه گرایش های انحرافی پیدا شده است و برخی جوان ها را مجذوب خودشان کرده اند. برخی از این فرقه ها مثل شیطان پرستی و امثال آن که هم از اسمش و هم از رفتارها و شیوه هایی که به کار می گیرند و اهدافی که برای خودشان معرفی می کنند پیداست، ارزشی ندارد که درباره آن بحث کنیم؛ چندان خطری هم ندارد؛ بالاخره این هم نوعی اباحی گری و بی بندوباری است. آنچه از آن بیشتر احساس خطر می کنیم این است که گاهی افکاری از این نوع گرایش ها ترویج می شود که جنبه قداست دارد؛ اساسش بر بی بندوباری و پرستش شیطان و شهوت نیست؛ بلکه با آهنگی مقدس و پرجاذبه مطرح می شود و جوان های بسیار پاک و مخلص اما ناآگاه را جذب می کند. خطر این نوع گرایش ها برای ما خیلی بیشتر از خطر فرقه هایی مانند شیطان پرستی و امثال آن است. بسیاری از این ها افرادی هستند که سوابق خوبی دارند؛ حتی بعضی از آنها جبهه رفته و علاقه مند به انقلاب هستند؛ این افراد به اسم گرایش های معنوی و عرفانی، در دام می افتند و جذب می شوند.
عرفان جدای از دین!
امروزه حتی در دانشگاه ها و محافل علمی و مذهبی، مسئله ای مطرح می شود و افرادی را دچار شبهه و انحراف می کند. اساس این فکر آن است که راه رسیدن به کمالات معنوی، تنها دین نیست! بلکه اصل مفروض و پیش فرض آن ها این است که انسان یک ارزش های معنوی دارد که باید به آن نائل شود؛ به کمالاتی می تواند برسد که از راه علوم مادی مانند صنعت و تکنولوژی به آن نمی رسد؛ اما غیر از دین، راه دیگری هم برای رسیدن به این کمالات هست که احیاناً از دین هم آسان تر است؛ لااقل در بعضی بخش ها از لحاظ زمان کوتاه تر است و انسان با گذراندن دورة محدودی می تواند به آن نتایج برسد! آنها واژه ای را به کار می برند که در فرهنگ ما به "عرفان" ترجمه شده است؛ می گویند راه رسیدن به حقیقت، فقط دین نیست. اگر انسان ها هیچ دینی هم نداشته باشند، حتی خدا را هم قبول نداشته باشند، راهی به نام عرفان وجود دارد که می توانند آن راه را بپیمایند و به حقیقت و آرامش کامل برسند و مطالبی را درک کنند که دیگران از درک آن عاجزند؛ چیزهایی را ببینند که دیگران نمی بینند؛ کارهایی را انجام دهند که دیگران نمی توانند از عهده آن برآیند!
عرفان چیست؟
پرسش این است که آیا واقعاً دو راه وجود دارد؟ عرفانی که انسان می تواند با استفاده از آن به حقیقت برسد، چیست؟! البته اینجا بحث های زیادی مطرح است؛ مانند اینکه اصل این عقیده از کجا پیدا شده است؟ چه عواملی باعث می شود کسانی از دین صرف نظر کنند و در پی عرفان باشند؟ در کشور ما این گرایش از کجا شروع شده و چه عواملی در ترویج آن مؤثر بوده است؟
در ادبیات ایرانی و اسلامی ما با واژة "عرفان" و احیاناً چیزی مشابه آن مثل واژه "تصوف"، آشنا هستیم. گاهی این دو مرادفند و گاهی با اندکی تفاوت به کار می روند. به هرحال، عرفان و تصوف مقوله ای است که از دیرباز در ادبیات ما مطرح بوده است. عرفا، شعرا، متصوفان و فرقه های زیادی وجود داشته اند و ما با این مفهوم آشنا هستیم. امروز وقتی می گویند راهی در مقابل دین به نام راه عرفان وجود دارد، بسیاری تصور می کنند این همان عرفان مطرح میان مسلمانان یا اصطلاح خاصی مانند تصوف، صوفی گری، درویشی و چیزهایی از این قبیل است. باید توجه داشت عرفانی که امروزه در ادبیات غربی به کار می رود، در ادبیات ما مفهوم خیلی وسیع تری دارد. عرفانی که در ادبیات ما به کار می رود و ما با آن آشناییم، یک واژة عربی است که مساوی با "معرفت" است؛ هر دو هم مصدر یک فعل هستند؛ عرفان یعنی معرفت و منظور از معرفت، معرفت خدا است. کسانی که پایه گذار عرفان اسلامی اند و آن را در ادبیات ما مطرح کرده اند، در پی این بودند که خدا را بهتر بشناسند. آنها قدم هایی در این راه برداشته اند و در دو مسیر بحث های نظری عرفانی و روش های عملی عرفان کار کرده اند.
امروز عرفان دو شاخه دارد. یعنی وقتی گفته می شود عرفان، عارف، کتاب ها و بحث های عرفانی، دو مفهوم از آن اراده می شود؛ یک سلسله مباحث مربوط به خداشناسی است و اینکه رابطة خدا با هستی چیست و یک سلسله روش های عملی است. در بین عرفا معروف است که یک رابطه وحدتی میان خدا و سایر موجودات وجود دارد. حالا این مفهوم چیست، درست است یا غلط و معنای درستی می تواند داشته باشد یا خیر، موضوع مورد بحث ما نیست، اما عرفانی که امروز مطرح می شود و قبلاً در مشرق زمین هم وجود داشته به خصوص در بودیسم خیلی فراتر از این است. در مذهب بودا اصلاً خدا مطرح نیست. در این مذهب تنها دنبال آرامش روحی هستند و می گویند انسان می تواند با طی مراحلی مثل ریاضت ها، ترک لذت ها و هم چنین اجرای برنامه های مراقبه به نیروانا برسد و حالت آرامش و لذت فوق العاده ای احساس کند و از چیزهای ناراحت کننده مثل غم و غصه و رنج رهایی یابد. آنها دنبال چنین چیزی هستند و می گویند در سایه تعالیم بودا انسان می تواند به اینجاها برسد؛ این نوع عرفان، روش هایی دارد که البته اساس آن نوعی بت پرستی است.
عرفان هندوئیسم
در عرفان هایی که امروزه در اروپا و آمریکا مطرح می شود، عرفان به همین معنای عام به کار می رود؛ یعنی روشی که انسان با اجرای برنامه ها و ریاضت هایی به درک و آرامش روحی ای فراتر از آنچه در سایه عوامل مادی پیدا می شود، نائل شود. غالباً هم امروزه در آنجا، این هندوئیست ها و بودیست ها هستند که آنها را با استفاده از برنامه های ورزشی یوگا و مانند آن آرامش می دهند؛ یعنی عرفان آنها برگرفته از عرفان شرقی چین و هندوستان است. محور فکر آنها شناخت خدا نیست؛ بلکه حالت روحی برتری است که خودشان انتظار دارند و این حالت دو ویژگی دارد: 1. چیزهایی را درک می کنند که دیگران درک نمی کنند 2. توان کارهایی را پیدا می کنند که دیگران نمی توانند آنها را انجام دهند. نمونه آن مرتاضان هندی اند؛ افرادی که ریاضت های خیلی سخت و عجیبی می کشند و قدرت هایی پیدا می کنند و به اطلاعاتی دست می یابند. برخی از آنها خیلی پیشرفته هستند و از آینده نیز خبر می دهند. گاهی مرتاضی را می بینید که در کنار یک پارک یا معبد و بتکده ای یک سال تمام روی یک پا ایستاده و دستش را بلند کرده است و غذای خیلی کمی، که آن هم غالباً غذاهای گیاهی است، استفاده می کند. این ها با این ورزش های روحی به چنین اطلاعاتی می رسند و از نظر عملی قدرتی پیدا می کنند که بر قدرت های مادی غالب می شود؛ اینها چیزهایی است که با تواتر ثابت شده است و نقل یک نفر یا دو نفر نیست. نمونه دیگر این که شخص می آید جلوی قطار می ایستد و با گرفتن دستش در برابر قطاری که با سرعت زیاد در حال حرکت است، آن را متوقف می کند؛ هواپیما آماده حرکت است، می آید می ایستد و هواپیما نمی تواند حرکت کند و چیزهای محسوس فراوان دیگر.
عرفان اسلام و عرفان هندویسم
در گوشه و کنار کشور ما هم بعضی از فرقه های اهل حق چنین کارهایی را انجام می دهند؛ برای مثال، کاردی وارد شکم شان می کنند و از آن طرف بیرون می آورند؛ یا بچه ای را از کوه پرت می کنند و سالم می ماند و چیزهایی از این دست که از جنس قدرت های روحی است که بر قدرتهای مادی غالب است. این ها واقعیت دارد و اسم آن را نیز عرفان عملی می گذارند و بحث هایی که برخواسته از این هاست و اطلاعاتی که پیدا می کنند یا روش های علمی و نظری را که ممکن است رنگ فلسفی هم داشته باشد عرفان نظری می گویند. اما محور عرفانی که در ادبیات ما وجود دارد، خداشناسی است. ممکن است گاهی خداوند به کسانی که خداشناس هستند و در مسیر خداشناسی قدم برمی دارند، کراماتی افاضه فرماید و آنها بتوانند مریضی شفا دهند، و دعایشان مستجاب شود یا اینکه اطلاعاتی از گذشته و آینده بدهند و چیزهای دیگری به آن ها عطا کند؛ اما اینها افاضه الهی است نه حاصل ریاضت نفسانی. آنها خودشان برای این کارها تلاشی نمی کنند؛ خداوند متعال هر وقت و به هر کسی صلاح بداند از این کرامت ها عطا می کند. از عالمان بزرگ ما کسانی بودند که چنین توفیق هایی داشتند و شاید الان هم باشند و ما نشناسیم؛ در همین عصر اخیر، مرحوم آیت الله العظمی بهجت رضوان الله علیه از این کرامات فراوان داشتند. این مسئله موجب تشابه می شود بین آن که در سایه بندگی خدا به او اعطا می شود و آن کسی که در سایه ریاضت های نفسانی چیزهایی به دست می آورد و چه بسا اصلاً خدا هم برای او مطرح نیست و اعتقادی هم به خدا ندارد؛ بلکه ریاضتی مانند ورزش است؛ مانند بندبازها که بر اثر تمرین روی بند راه می روند؛ کارهای عجیب و غریبی می کنند که دیگران نمی توانند انجام دهند. این بر اثر برنامه هایی است که اجرا می کنند؛ معمولاً هم این برنامه ها چله چله است. چهل روز چنین کاری می کنند و چهل روز کار دیگری انجام می دهند.
پس نکتة اول این که عرفان، یک معنا ندارد یا لااقل یک حقیقت نیست. یک معنای عرفان معرفت خداست. در سایه معرفت و بندگی، خدا به کسانی کراماتی مرحمت کرده که فیض الهی است. در اینها خطا و اشتباه راه ندارد و نه تنها ضرری به کسی نمی زند، بلکه برای خلق خدا اسباب رحمت و برکت می شود؛ اما عرفانی که آنها می گویند، قدرتی است که به هر نوعی می توانند از آن استفاده کنند؛ مرتاض می تواند از قدرتش در راه خوب یا بد استفاده کند. مانند زور بازوست که می تواند دست در راه مانده ای را بگیرد و نجاتش دهد یا می تواند بر سر کسی هم بزند و مظلومی را نابود کند. باید توجه داشته باشیم که مشابهتی بین این دو وجود دارد؛ یعنی عارف خداپرست می تواند کارهای خارق العاده ای انجام دهد که مشابه آن را یک مرتاض انجام می دهد. برخی می پندارند این دو از یک مقوله اند و این منشأ اشتباه می شود. یکی قدرت روحی است که بر اثر ریاضت به دست آمده است و دیگری لطفی است که خدا به عارف عطا کرده است؛ تفاوت این دو مانند تفاوت بین معجزه و سحر است. ساحران فرعون کارهایی انجام می دادند، موسی هم چوبی می انداخت و اژدها می شد. آنها هم وقتی سحرهایشان را اعمال کردند، مردم ترسیدند و گفتند: "یخَیلُ إِلَیهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَی؛ هر کس می دید، می گفت اینها مار و اژدها هستند که راه می روند و حرکت و حمله می کنند؛ ولی آن ها همه سحر بود».(1) معجزه آن بود که خدا به موسی داده بود. موسی نرفته بود زحمت بکشد و سحر یاد بگیرد؛ فیضی بود که خدا به او داده بود. نتیجه آن نیز این شد که سحر سحره را بلعید.
دین؛ راهنمای زندگی انسان
موضوع دیگر این است که آیا عرفان، به معنایی که اینها می گویند، می تواند جای دین را بگیرد یا خیر؟ گاهی حتی در دانشگاه های ما برخی اساتید مطرح می کنند که عرفان یک چیز عامی است و به دین ربطی ندارد و در همه ادیان وجود دارد و کسانی می توانند راه عرفان را بپیمایند؛ حتی اگر به دستورهای دین هم عمل نکنند، ولی به نتایج آن می رسند و راه مستقلی است. این اشتباهی است که از راه خلط بین عرفان شیطانی با عرفان الهی به وجود آمده است. چنین چیزی درست نیست؛ دین برنامه زندگی برای انسان است تا از طریق آن به هدفی که خدا او را برای آن آفریده است برسد؛ مانند اینکه مهندسی ماشینی اختراع کرده و همراه آن کاتولوگی قرار داده است که نشان می دهد چگونه باید از این ماشین استفاده کنیم؛ اگر اینجور از این ماشین استفاده کنید، می توانید بهترین فایده را از آن ببرید. دین نیز برنامه ای است که خدا برای استفاده درست از روح و بدن مان به ما داده است. خدا می گوید اگر می خواهید از این وجودتان استفاده کنید و به آن هدفی که من شما را برای آن آفریدم برسید، باید این برنامه را اجرا کنید؛ صبح که بلند می شوید پیش از آفتاب باید دو رکعت نماز بخوانید؛ اما اگر تمام شبانه روز ورزش یوگا انجام دهید، جای آن دو رکعت نماز را نمی گیرد.
انگیزه های پیروی از عرفان واره ها
مسئله دیگر این است که چه انگیزه ای سبب می شود افرادی چنین ریاضت ها و سختی هایی را تحمل کنند. مرتاضان هندی واقعاً زحمت ها و گرسنگی های طاقت فرسایی می کشند که اصلاً برای ما قابل تصور نیست. حرکت ها، رفتارها و زندگی شان بسیار عجیب است. آن چه بیش از همه مهم است این که انگیزه جوانان ما در پیروی از عرفان واره های نوظهور، چیست؟
از دیرباز کسانی که روش های درویشی و تصوف و مانند اینها را انتخاب می کردند و مدتی هم ریاضت می کشیدند همه به دنبال هوس نبودند؛ بلکه در میان آنها هم کسانی بودند که واقعاً زحمت ها و ریاضت هایی می کشیدند و صرفاً در پی گذاشتن سبیل و گفتن یا هو و یا مدد نبودند. یکی از عواملی که آنها را به این کارها وامی داشت این بود که می دیدند مسئله دین و شریعت به گونه ای است که انسان وقتی صبح از خواب بلند می شود تا شب که می خوابد، باید به طور دائم حواسش جمع باشد که به چه چیزهایی نگاه کند و به چه چیزهایی نگاه نکند، چه چیزی بخورد و چه چیزی نخورد، به کجا برود و به کجا نرود، به چه چیزی دست بزند و به چه چیزی دست نزند؛ انسان به طور دائم احساس می کند تحت فشار است. به اینها این گونه القا می شود که وقتی یک برنامة چهل روزه، شش ماهه یا یک ساله ای انجام دهید، کمالاتی پیدا می کنید، بیمه می شوید و دنیایتان هم تأمین می شود. برای مثال، به مقاماتی می رسید و اطلاعاتی هم پیدا می کنید؛ که تحمل این سختی برای مدت محدودی است! این که "برو چهل روز یا شش ماه یا یک سال زحمت بکش و بقیه عمر را راحت باش" یکی از دام های شیطان است. آن وقت آنها از این فرصت سوء استفاده می کنند و افراد را به عوالمی می کشانند و به آنها القا می کنند که وقتی این کارها را انجام دادید، دیگر نیاز نیست عبادت کنید؛ از شما نماز و دیگر تکالیف را نمی خواهند؛ آنها برای شما مباح می شود! این یکی از انگیزه هاست؛ به ویژه وقتی به اسم انجام مناسک و برنامه های عرفانی، در کنارش چیزهای دلخوش کننده ای هم باشد. برای مثال، مجالسی است که انسان با کسانی که دوست دارد با آنها بنشیند ـ همجنس یا غیرهمجنس ـ در این محافل مقدس عرفانی و صوفی گری! احیاناً دستی برآرد، پایی بیافشاند، سرودی بخواند، مصافحه ای بکند، کسی را در بغل بگیرد؛ وقتی اینها ضمیمه اش باشد، چاشنی های خوبی است که هم عارف می شویم، هم به مقامات می رسیم، و هم به چیزهای دلخواهمان می رسیم!
شگرد ادعای ارتباط معنوی
از دیرزمان نوعی تفکر و تصوف بوده که به جای امام زمان مسأله "انسان کامل" را مطرح می کنند. انسان کامل هم یک شخص خاص نیست؛ بلکه موجودی نوعی است که در هر زمان باید یک انسان کامل باشد. بعضی از متصوفه قطب خودشان را انسان کامل می دانستند و برای او حریم قداستی قائل بودند که هیچ کس نباید نسبت به او حرف بزند. برخی این مقام را ارثی می دانند و می گویند بعد از این که این قطب از دنیا می رود این مقام به پسرش منتقل می شود. این ها وقتی "امام زمان" می گویند؛ منظورشان مقامی نوعی است و شخص معینی را در نظر ندارند؛ البته خیلی هم اصرار ندارند که بگویند "حجة بن الحسن" بلکه می گویند "انسان کامل"!
یکی از علت های ادعای ارتباط با امام زمان از این جا سرچشمه می گیرد که اصلاً مقام امامت را یک مقام معنوی می دانند. می گویند این که شخص معینی امام باشد حرفی عوامانه است؛ امامت، روحی است که هر کس به آن مقام برسد امام است، یا با امام اتحاد پیدا می کند! در کتاب های بعضی از دراویش این مطلب هست که مقام امامت نورانیتی است که هر کس به کمال برسد با آن مقام اتحاد پیدا می کند. این زمینه ها و چیزهای دیگری از بعضی از فلسفه های غربی به این ها ضمیمه شده و آش شله قلمکاری درست کرده که نخودش از یک جاست و لوبیا و سبزی اش از جاهای دیگر! اینها مخلوط می شود و چیزی درست می شود که شیطان بتواند هر گروهی را با بخشی از آن بفریبد؛ آن هایی که دنبال مسائل عرفانی اند با انسان کامل، آنهایی که اهل تصوف هستند با اتحاد با قطب، آن هایی که اهل ارتباط با "از ما بهتران" هستند از راه جن گیری و آن هایی که با مرتاضین سر و کار دارند از راه غیب گویی ها و... این ها چیزهایی است که همیشه بوده و مسأله تازه ای نیست. زمان امام صادق (ع) هم بوده است. امام صادق(ع) روزی وارد مسجد شدند و دیدند مردم اطراف فردی را گرفته اند. «پرسیدند: چه خبر است؟ گفتند: آدم عجیبی است. هر کس در دستش هرچه بگیرد می گوید که چیست. حضرت نزدیک رفتند و مشتشان را نزد او نگه داشتند و فرمودند: در دست من چیست؟ به این طرف و آن طرف و صورت حضرت نگاهی کرد و چیزی نگفت. حضرت فرمودند: نمی دانی؟ گفت: چرا می دانم، اما تعجب می کنم که شما این را از کجا به دست آورده اید. آن چه در لحظه قبل در تمام عالم وجود داشت سر جایش هست. در جزیره ای مرغی دو تخم گذاشته بود، اما اکنون یکی از آن ها نیست و آن تخم باید در دست شما باشد. حضرت دستشان را باز کردند، تخم پرنده در دستشان بود. حضرت پرسیدند این قدرت را از کجا به دست آورده ای؟ گفت: بنا گذاشتم با نفس خودم مخالفت کنم. این خاصیت آن ریاضت است. حضرت برای این که نجاتش بدهند، فرمودند: دلت می خواهد مسلمان بشوی؟ گفت نه. فرمودند: خودت گفتی به هر چه دلم نمی خواهد عمل می کنم. مرتاض محکوم شد و به خاطر این که نامردی نکرده باشد اسلام آورد. بعد از اسلام آوردن گفت: آقا دیگر آن چیزهایی که می دیدم نمی بینم! حضرت فرمودند: از حالا هر کار خیری بکنی خدا برای آخرتت ذخیره می کند. تاکنون زحمت هایی که می کشیدی مزدت را همین جا می گرفتی، کارهایی که می توانستی بکنی و می فهمیدی مزد ریاضت هایی بود که کشیده بودی. از اکنون اعمالی که انجام می دهی برای آخرتت ذخیره می شود. سعی کن برای خدا کار کنی تا سعادت ابدی داشته باشی».
طناب ما کدام است؟
بد نیست قصه ای برای شما نقل کنم. من این قصه را حدود 58 سال پیش در مسجد آسید عزیزالله تهران از حضرت آیت الله وحید شنیدم. ایشان فرمودند: یک نفر شیطان را در خواب دید که طناب ها و بافته ها و وسایل عجیب و غریبی به همراه دارد، ولی ناراحت است. پرسید: اینها چیست؟ گفت: اینها دام هایی است که برای مردم تهیه می کنم و هر کدام را با یکی از آنها فریب می دهم و به دام می اندازم؛ این شهوت است، این پول است، این مقام است و... پرسید: مرا با چه فریب می دهی؟ گفت: تو احتیاج به دام نداری. همین که صدایت می زنم دنبالم می دوی. در بین وسایل، طناب خیلی ضخیمی دید که بریده شده بود. پرسید: این چیست؟ شیطان آهی کشید و گفت: این طنابی است که نزدیک یک سال بافتم، ولی دیشب پاره شد. گفتم: داستان چیست؟ گفت: نه ماه و اندی است که هر روز زحمت کشیدم و این طناب را با کمال قدرت بافتم و محکم کردم. دیشب آن را گردن شیخ انصاری انداختم، ولی خیلی زود پاره اش کرد. بعد از این که این قضیه را گفت، از شدت ناراحتی دیگر ادامه نداد و رفت. فردا اول وقت آن شخص نزد شیخ می رود و داستان را از او می پرسد. شیخ گریه می کند و می گوید: دیشب همسرم وضع حمل داشت و خانم هایی که برای کمک به زائو آمده بودند نزد من آمدند و برای خرید روغن درخواست پول کردند. گفتند مرسوم است که وقتی زائو فارغ می شود غذایی از روغن درست می کنند و به او می خورانند. من یک تومان پول سهم امام نزدم بود. رفتم و این پول را برداشتم که به آنها بدهم. به ذهنم آمد که آیا هر طلبه ای که امشب وضع حمل همسرش باشد این پول را دارد که روغن بخرد؟ حتماً این طور نیست. کسانی هستند که شاید دیشب اصلاً نان سیری نخورده اند. معلوم نیست همه چنین پولی داشته باشند که هنگام وضع حمل خانم شان به او روغن بدهند. پول را سر جایش گذاشتم و گفتم: من پولی ندارم که به شما بدهم. آن ها کمی ناراحت شدند؛ ولی من مقاومت کردم چون وظیفه شرعی ام این بود. این که خواب دیدی من آن دام را پاره کردم همین بود که رفتم یک تومان را سر جایش گذاشتم. دامی بود که شیطان از نه ماه پیش برای من درست کرده بود ولی الحمدلله آن را پاره کردم.
کارهای شیطان شوخی بردار نیست. خیال نکنید با یک تلنگر می تواند امری را باطل کند؟! از ده ها سال پیش تر طراحی می کند، نقشه می کشد تا کارش به ثمر برسد یا نرسد. خیلی ساده انگاری است که برخی فسادها و انحراف ها را معلول یک یا چند علت بدانیم. گاه صد عامل دست به دست هم می دهند تا انحرافی امکان تحقق بیابد.
راه مقابله با فرقه های نوپدید
آنچه بیان شد، آفت ها بود؛ حال چه باید کرد؟ البته این گرایش ها عوامل کمکی نیز دارد که افرادی را به این طرف سوق می دهد. کسانی جوانان را از خود می رانند و طرف مقابل آنها را جذب می کند. بیشترین دلیل رشد فرقه های انحرافی در کشورهای اسلامی همین است؛ وقتی لغزشی از کسی سر می زند، خوبان او را متهم و طرد می کنند؛ در مقابل، آنها آغوششان را برای جذب او باز می کنند؛ و چون از این راه رانده می شود، به آغوش آنها می رود. باید حواسمان جمع باشد و با کمال مهربانی، صمیمیت، بیان خوش و منطق قوی برخورد کنیم. اگر کسی اشتباهی می کند یا انحرافی در او پیدا می شود یا دوستی پیدا می کند و در مجلسی شرکت می کند که نباید شرکت می کرد، نباید زود او را طرد کرد؛ باید با مهربانی و صمیمت با او صحبت کرد و با منطق قوی برایش روشن کرد که اشتباه کرده است. البته هر چه این روشنگری غیرمستقیم باشد، مفیدتر است.
برای جلوگیری از این فرقه های انحرافی، افرادی که مسئولیت تربیت جوان ها را برعهده دارند باید بیشتر احساس مسئولیت کنند. مربیان و روحانیان که نسبت به جوان ها، انحرافات، عقاید، افکار و رفتارهایشان بیشتر حساس و دلسوز هستند، باید بکوشند عقاید صحیح را با منطق قوی بیان کنند و مسائل انحرافی را پیشاپیش هشدار دهند. باید به جوانان گفت که اگر می شد با یک برنامه چهل روزه یا کمتر یا بیشتر، انسان کاری کند که سعادت ابدیش تأمین شود، خدا برای چه امام حسین(ع) و 72 تن از یارانش را به کربلا فرستاد تا شهید شوند؟! اگر این گونه بود که می گفت "این برنامه، بروید اجرا کنید تا رستگار شوید!" من و شما که بعد از 1400 سال این همه زیارت امام حسین(ع) می خوانیم چه می گوییم؟ "اَشْهَدُ اَنَّکَ قَد اَقَمْتَ الصَلوة؛ تو نماز را به پا داشتی." این همه پیغمبرانی که سال ها در چاه زندانی شدند و حتی برخی از آنها را با اره سر بریدند و این همه دشمنی هایی که با اولیای خدا کردند، اگر با یک برنامة یوگا مشکل حل می شد که این حرف ها را نداشت. پدرها به اندازه ای که دوست دارند فرزندان شان دکتر یا مهندس شوند، به اندازه یک دهم آن هم تعلق خاطر داشته باشند که دین شان را درست بشناسند.
روش های مختلفی برای مقابله با این فرقه ها وجود دارد؛ یک راه دیگر این است که از همان ابتدا جوان را به سمت راه صحیح سوق دهیم؛ وقتی او در منجلاب افتاد، نجات دادنش مشکل است؛ این مثل ظرفی است که نباید آلوده شود. ذهن جوان همان ظرف تمیز است؛ اما وقتی با بعضی از کتاب ها، فیلم ها، جلسات و القائات تبلیغاتی آلوده شد، پاک کردن آن مانند پاک کردن گریس از ظرف، کار مشکلی است؛ اگر بد بو هم باشد، بوی آن تا آخر می ماند. باید اهتمام داشته باشیم با جوان ها در کمال مهربانی رفتار کنیم و آنها را با مسیر صحیح، مجالس دینی و روحانی مورد اعتماد آشنایشان کنیم؛ سعی کنیم خواندن کتاب های دینی را که مهر تأیید امام را دارد ـ فرمودند همه کتاب های آقای مطهری مفید است ـ و کتاب هایی را که یقین داریم مفیدند به آنها توصیه کنیم. باید برنامه ریزی کنیم که تشویق شوند؛ امر و نهی فایده چندانی ندارد و حتی گاهی اثر معکوس هم دارد. زیاد گفتن فایده ندارد؛ در عمل باید به گونه ای رفتار کرد که توجه جوان ها جلب شود و انگیزه پیدا کنند که مطالعه کنند.
.........................................
پی نوشت ها:
1. طه/66.
.........................................
تدوین و تنظیم: بیانات آیت الله مصباح یزدی در همایش سراسری آسیب شناسی فرقه های نوظهور در تاریخ 05/08/1389و نیز در همایش دفتر پژوهش های فرهنگی در تاریخ 15/3/1390.
منبع: مجلات علمی خبری، معارف: فروردین و اردیبهشت سال 1391 ، شماره 91
|