آشنايي با جريان وهابيت(6)
يادآوري
در دو مقاله قبل، از نقش ابن تيميه به عنوان «نياي وهابيت» و مهم ترين مرجع فکري وهابيان، سخن به ميان آمد و گفته شد «جسم گرايي»، «شيعه ستيزي»، «تکفير»، «خشونت» و «ديدگاه هاي شاذ فقهي» که عناصر ذاتي جريان وهابيت به شمار مي روند، همگي ميراث ابن تيميه هستند و اين به قدري برجسته است که شايد بتوان وهابيان را گروهي از اهل سنت دانست که عملا پيروي از ابن تيميه را جايگزين پيروي از امامان چهارگانه کرده اند و مذهب تازه اي برساخته اند که به طور کامل نمي تواند زير مجموعه هيچ يک از مذاهب چهارگانه باشد و البته گفتيم اين در صورتي است که نقش محمدبن عبدالوهاب را به عنوان بنيان گذار اصلي وهابيت در نظر نگيريم و او را هم صرفا مقلد ابن تيميه بدانيم و گرنه روشن است که وهابيت با ساختار کنوني اش، بر ساخته محمدبن عبدالوهاب است.
محمدبن عبدالوهاب (د. 1206 ق)
1. دوران کودکي
محمدبن عبدالوهاب به سال 1115 قمري در يکي از آبادي هاي صحراي نجد موسوم به «عيينه» (واقع در منطقه يمامه، در 70 کيلومتري شمال غربي رياض)، به دنيا آمد. در آن زمان، صحراي نجد به طور کلي منطقه اي خشک، محروم و از مراکز علمي آن روز به دور بود و بيشتر ساکنانش را بدوياني گرسنه تشکيل مي دادند که افزون بر فقر مادي، به فقر فرهنگي نيز دچار بودند (1). روشن است که چنين منطقه اي، به طور طبيعي براي شکل گيري جريان هاي افراطي و انحرافي بسيار مناسب و به شدت آسيب پذير است. محمدبن عبدالوهاب دوران کودکي خود را در چنين منطقه اي گذراند و اين در حالي بود که از نظر روحي و شخصيتي نيز استعداد کژروي را داشت. همچنان که به عنوان نمونه، برخي منابع از علاقه شديد او در اين دوران، به مطالعه تاريخ پيامبران دروغين به ويژه مسيلمه (2) ياد کرده اند. (3) برپايه اين گزارش ها، محتمل است که اين مطالعات بر شخصيت و روحيه او تاثير گذاشته و از افکار و اوهام او حکايت داشته است. (4) چنان که بعدها اين مسئله در گفتار و کردار او به روشني بروز کرد و روش او در جذب قبايل و حتي ادبيات گفتاري او به گونه محسوسي شبيه به روش و ادبيات پيامبران دروغين شد. عجيب تر آن که او حتي دعوت خود را در درعيه که به سرزمين مسيلمه کذاب مشهور است، متمرکز کرد! امري که به هر حال نمي توانست اتفاقي باشد. افزون بر مطالعه تاريخ پيامبران دروغين در دوران کودکي، منابع وهابي از علاقه شديد محمدبن عبدالوهاب در اين دوران به کتب ابن تيميه ياد کرده اند. (5) هر چند تاثيرپذيري شديد وي از انديشه هاي ابن تيميه مسلم است و نيازي به ذکر چنين قراين و شواهدي براي آن نيست، ولي اين قراين و شواهد نشان مي دهد که هويت وي از دوران کودکي برپايه اين انديشه هاي افراطي شکل گرفته است.
2. دوران تحصيل
محمدبن عبدالوهاب تحصيلات مقدماتي خود را نزد پدرش عبدالوهاب بن سليمان که قاضي شهر بود، آغاز کرد و سپس براي ادامه تحصيل، به مدينه مسافرت کرد. منابع وهابي با افتخار گزارش داده اند هنگامي که وي در اين شهر مقدس در جوار حرم پيامبر رحمت(ص)، آواي زيارت زائران دل شکسته را مي شنيد، «کوره خشمش برافروخته مي شد و زبانه مي کشيد»!(6) شايد به همين خاطر بود که زمان زيادي در مدينه تاب نياورد و پس از مدتي به بصره آمد. در اين شهر بود که براي نخستين بار، برخي افکار انحرافي خود را در جمع هم نشينان و هم درسان خود ابراز داشت و با گستاخي و کوته بيني مخصوص به خود که پيش از او سابقه نداشت، توسل به اولياي خدا را «توسل به چند استخوان پوسيده» و مصداق «شرک» برشمرد، اما پس از برخورد جدي علماي بصره که از گستاخي و کوته بيني او به خشم آمده بودند، مجبور شد اين شهر را ترک کند (7). در اين ميان، برخي منابع، از مسافرت او به کردستان، همدان، اصفهان و حتي قم سخن به ميان آورده و ادعا کرده اند که وي فلسفه اشراق و تصوف اسلامي را در ايران خوانده !(8)ولي اين ادعاي عجيب، به طور کامل ثابت نشده است(9). بنابر گزارش منابع وهابي، او پس از ترک بصره در سال 1140 قمري به «حريملا» (يکي از شهرهاي نجد) و نزد پدرش که آن هنگام در اين شهر ساکن بوده، باز آمده است.(10) به هر حال، استادان محمد بن عبدالوهاب، علاوه بر پدرش، از فقيهاني چون عبدا... بن ابراهيم بن سيف، محمد بن سليمان کردي، محمد حيات سندي و محمد مجمعي يا مجموعي، ياد کرده اند که البته بنابر گزارش منابع متعدد، نسبت به آينده اين شاگرد خود بسيار بدبين بوده و زمينه هاي انحراف را در وي مشاهده مي کرده اند، تا حدي که ديگران را از ارتباط با او باز مي داشته اند.(11) به اقرار منابع وهابي، حتي پدر او عبدالوهاب، در طول اين دوران، با افکار انحرافي او مخالف بوده اند و معروف است که به اين خاطر، ميان آن دو منازعه و جدال وجود داشته است.(12) از اين روست که به اتفاق همه منابع، او تنها پس از مرگ پدر توانست دعوت خود را آشکار کند.(13) هم چنان که برادر عالم و دلسوزش سليمان بن عبدالوهاب نيز از مخالفان سرسخت او به شمار مي رفت و همواره تلاش مي کرد با استدلال هاي عالمانه و توضيحات دلسوزانه، وي را از بازي خطرناکي که آغاز کرده بود، باز دارد، ولي متاسفانه مانند پدر، در مصاف کوته بيني ، جزم انديشي و بي پروايي وي توفيقي نيافت.(14) علت اين امر هم آن بود که محمد اصولا کسي جز خود را قبول نداشت و در واقع از اين در شگفت بود که چرا هيچ کس جز او دين را نمي فهمد! به همين دليل بعدها هنگامي که خويش را مي ستايد و منجي مردمان از شرک مي شمارد، تصريح مي کند که هيچ يک از استادان او توحيد را نمي شناخته اند و معني «لااله الاالله» را نمي فهميده اند!(15) کاملا پيداست که او با چنين نگرشي هرگز نمي توانسته است در محضر «استادان مشرک خود»، زانوي شاگردي بزند و دانش ديني را فرا بگيرد. فارغ از اين نکته، او اساسا رجوع به آثار و آراء علما را (البته جز در مواردي که مانند کتب ابن تيميه، با ديدگاه هاي افراطي وي سازگار باشد) بدعت مي دانست و معتقد بود که هر کتابي جز قرآن وحديث بي فايده و حتي زيان بار است!(16) از اين رو ، شايد بتوان گفت که «دوران تحصيل» به معناي مصطلح، اساسا براي محمد بن عبدالوهاب وجود نداشته و نمي توانسته است وجود داشته باشد و همين را هم بايد خاستگاه اصلي اشتباهات و انحرافات وي دانست.
مآخذ در روزنامه موجود است.
.............................................
نویسنده: علي بابايي آريا.
تهیه و تنظیم: حجة الاسلام حاج سيدمحمدباقري پور
منبع: http://hodablog.net