اشاره
هیچ نظام فکری را نمی توان یافت که حقایقی در آن وجود نداشته باشد. حتی باطل ترین نظام ها نیز بهره ای از حقیقت دارند؛ اما این حقایق نمی تواند به گزاره های نادرست ارزش ببخشد، همان گونه که نادرستی این گزاره ها نمی تواند به گزاره های نادرست ارزش ببخشد، همان گونه که نادرستی این گزاره ها نمی تواند از ارزش قضایای صادق بکاهد. نوشتار پیش رو نیز تنها بر آن بخش از گفته ها و کرده های صوفیان و مدعیان عرفان انگشت گذارده است که با مبانی دینی سر آشتی ندارد و هیچ گاه بر آن نیست تا از ارزش عرفان بکاهد و یا عرفان را غیر دینی و یا در تعارض با دین بشمارد و یا مقامی را انکار نماید که انکار مقامات، خود، حجاب بزرگ طریق است.
باطل زشت است و هیچ کس حاضر نیست آن را در آغوش گیرد، پس به ناچار باید خود را بزک کند تا بتواند برای خویش مشتری بیابد. این دغل کاری، آدمیان را فریب می دهد و آنان را به دام می کشاند و در بند می کند. معنویت گرایی و اوج آن، عرفان، نیز به این آفت گرفتار آمده است. معنویت جاذبه دارد و همگان می خواهند همنشین آن باشند. درست است که تاریخ، کم و بیش از افراد و گاه گروه هایی نام برده است که جنبه روحانی بشر را نفی کرده اند؛ اما هیچ گاه این نگاه؛ حکومت نیافت و اصلاً نتوانست فرهنگی غالب و مانا شود و مگر می شود همواره خورشید را نادیده گرفت؟ حتی در جوامع غربی که مدت ها این نیاز سرکوب می شد، گرایش به معنویت گسترش یافته است و اندیشه وران آن سامان این موضوع را در کانون بررسی های خود قرار داده اند؛ ولی این سخن بدین معنا نیست که عرفان از هجوم باطل در امان مانده است و دین، تمام آرایی را که به نام عرفان سند خورده اند، می پذیرد. آن چه امروزه به نام عرفان ذهن های جامعه را به خود مشغول کرده، از جنبه های گوناگون آفت زده است. این انحراف ها را هم می توان در منشا آن یافت و هم در غایتی که برای آن تصور شده است. راه رسیدن به غایت و هم چنین موانع راه نیز گاه به اشتباه تبیین شده است که این نوشتار به اختصار به آن ها می پردازد.
بی توجهی به مکتب اهل بیت، مدعیان عرفان را به سخنانی واداشته است که حتی در میان معروفین به تصوف نیز مخالفانی داشته است؛ ولی چون با رنگ و لعابی فریبا عرضه شده، خواستگارانی پیدا کرده است. از این مدعیان نقل شده که انسان در مرتبه ای، از تکلیف ساقط است...
خشت اول چون نهد معمار کج (انحراف در منشا عرفان های دروغین)
نگاهی به پیدایش و تطور عرفان در جوامع اسلامی نشان می دهد که آن چه نام عرفان را با خود به یدک می کشد، تنها آبشخور آن دین نبوده است و ریشه پاره ای از آموزه های عارفانه را باید در آن سوی مرزهای دین جست و جو کرد. بررسی های تاریخی نشان می دهد که تصوف و عرفان اسلامی؛ متاثر از فرهنگ های بیگانه بوده است. در اوایل حکومت بنی عباس، گروهی از تارکین دنیا و دوره گردان های هندی و مانوی در عراق و ممالک دیگر اسلامی منتشر شدند و عقاید خاص خود را نشر دادند. خرقه پوشیدن هم از رسوم هندی ها است. بوداییان نیز تاثیر گذاشتند. سیاحان بودایی سرگذشت بودا را منتشر و او را سرمشق زهد و ترک دنیا معرفی کردند. از جمله شباهت های نزدیک میان بوداییان و مسلک تصوف، ترتیب مقامات است که سالک آرام آرام و به ترتیب از مقامی به مقام دیگر بالا می رود تا به مقام فنا می رسد. مسیحیت هم در تصوف تاثیرگذار بوده است. مسیحیت از راه مرتاضان و فرقه های سیار راهبان به ویژه فرقه های سوریه ای که در اطراف بودند و اغلب از فرقه نسطوریه به شمار می آمدند، بسیار چیزها به صوفیه اسلام آموخته است. (1) تاثرپذیری از فرهنگ های بیگانه با مکتب اهل بیت همخوانی ندارد.
پیشوایان دینی بارها شاگردان و پیروان خود را از زانوی شاگردی زدن در مکتب دیگران بر حذر داشته اند؛ چرا که دیگران علم خویش را از یک منبع مطمئن دریافت نکرده اند و چه بسا آلوده به مطالبی باشد که هر چند در ظاهر زیبا است اما نتایجی سوء دارد که در نگاه نخست فرد بدان پی نمی برد اما گذر زمان آن را برملا می کند؛ ولی علوم اهل بیت علم ناب است و مغشوش به جهالت های علم نما نیست و اصلاً علم و معارف را جز در خانه اهل بیت نمی توان یافت.(2)
عبادت تا کجا؟ (انحراف در غایت)
بی توجهی به مکتب اهل بیت، مدعیان عرفان را به سخنانی واداشته است که حتی در میان معروفین به تصوف نیز مخالفانی داشته است؛ ولی چون با رنگ و لعابی فریبا عرضه شده، خواستگارانی پیدا کرده است. از این مدعیان نقل شده که انسان در مرتبه ای، از تکلیف ساقط است... این ادعا با واکنش تندی روبرو شد. از غزالی منقول است: فردی اگر خیال کند میان او و خدا حالتی است که در آن حالت نماز از او برداشته می شود و نوشیدن شراب برایش حلال است و یا استفاده از اموال سلطان جائر مباح است که برخی از مدعیان تصوف چنین گمانی را دارند؛ بی تردید باید کشته شود.(3) این سخن که امروزه به شکل "مهم این است که دل پاک باشد" ترجیع بند گفته های دلدادگان اباحه گری است، نمی تواند بدون پشتوانه نظری باشد و چون این سخن در فضای اسلامی پخش می شود، حتماً باید پشتوانه ای از آیات قرآن و روایات برای آن ساخت.
در برخی متون، تفاسیری ارائه شده است که چه بسا اسباب سوء استفاده عارف نمایان قرار می گیرد. بزرگانی مانند محقق لاهیجی، انسان هایی زاهد و وارسته بودند که عبارت لیعبدون در آیه «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»(4) ( و جن و انس را نیافریدم جز برای این که مرا بپرستند) را به لیعرفون تفسیر کرده اند.(5) این تفسیری به حق و درست است؛ اما توسط برخی از مدعیان عرفان، مستند بی مهری آنان به شریعت قرار گرفته است، به گونه ای که آنان عمل به شریعت را ترک کرده، از انجام عبادت دریغ می ورزند به این بهانه که، غایت خلقت بر اساس این تفسیر، معرفت است و باید برای دست یابی به آن کوشید؛ پس عبادت اهمیت ندارد و اصرار بر آن بی معنا است و سقف اعتبار آن محدود است!
تردیدی نیست که عبادت بدون معرفت علمی بدون روح است؛ معرفت به عبادت ارزش می بخشد، اما این امر نباید دست آویزی برای ترک عبادت باشد. آن چه از ظاهر آیه برمی آید و بزرگان اهل تفسیر هم بدان اشاره کرده اند، اصالت داشتن عبادت است و فرموده اند: حقیقت عبادت، برترین هدف خلقت است. حقیقت عبادت این است که فرد از خود و هر چیزی جدا شود و خدا را یاد نماید. بدیهی است چنین عباداتی مترتب بر معرفت است.(6) روایات بسیاری همین مطلب را تایید می کند. در روایتی از امام حسین(ع) نقل شده است که فرمودند: «خداوند بندگانش را آفرید تا او را بشناسند و چون شناختند او را بپرستند و عبادت کنند و با عبادت خدا از عبادت دیگران بی نیاز شوند».(7)
درباره عبادت و جایگاه آن گاه برخی با استناد به آیه «واعبد ربک حتی یاتیک الیقین»(8) (و پروردگارت را پرستش کن تا این که مرگ تو فرا رسد) ادعا کرده اند که این آیه گویای این است که با حصول یقین، تکلیف نیز برداشته می شود. مرحوم علامه طباطبایی در تبیین تداوم تکلیف تا هنگام مرگ می فرمایند: نوع انسان غایتی دارد که این غایت با جامعه تحقق می یابد. وقتی جامعه شکل می گیرد به قوانینی نیاز دارد که این قوانین پایبند باشد؛ چه این قوانین صلاح جامعه را در پی داشته باشد و چه قوانین عبادی باشد که انسان را به غایت کمالش می رساند. دلیل این پایبندی برای فرد ناقص کمال طلب کاملاً روشن است، چون او باید از این قوانین پیروی کند تا به کمال برسد.
نگاهی به پیدایش و تطور عرفان در جوامع اسلامی نشان می دهد که آن چه نام عرفان را با خود به یدک می کشد، تنها آبشخور آن دین نبوده است و ریشه پاره ای از آموزه های عارفانه را باید در آن سوی مرزهای دین جست و جو کرد. بررسی های تاریخی نشان می دهد که تصوف و عرفان اسلامی؛ متاثر از فرهنگ های بیگانه بوده است. انسان کامل هم باید به این قوانین پایبند باشد؛ زیرا معنای کمال این است که برای وی در دو جنبه علم و عمل ملکه ای حاصل شده است که از این ملکه اعمالی سر می زند که به نفع فرد و جامعه باشد و فرد و جامعه را اصلاح نماید. از این ملکه همچنین عباداتی متناسب و در شأن این معرفت تحقق می یابد که به مصلحت فرد و جامعه است. حال اگر خدا اجازه دهد که چنین فردی از انجام آن قوانین سرباز زند، این وضع منجر به فساد جامعه می شود. از آن گذشته، وقتی یک ویژگی در فردی به ملکه تبدیل شد، خود به خود آثار آن ملکه به منصه ظهور می رسد و نمی توان آن را بازداشت.(9)
مرید و مراد بازی
در مکتب عارف نمایان، فرمانبرداری از مراد درس اول و آخر است. مرید باید تسلیم محض مراد باشد و هرچه او بگوید بپذیرد. متابعت از مراد آن قدر مهم است که حتی برخی از آن تعبیر به فرض کرده اند. علی بن بندار الحسین الصیرفی می گوید: «به دمشق رفتم. بعد از سه روز بر ابوعبدالله درآمدم. گفت: کی آمدی؟ گفتم: سه روز است. گفت: در این سه روز کجا بودی که به نزد من نیامدی؟ گفتم: به نزد ابن جوصا بودم و مشغول به حدیث نوشتن. گفت شغلک الفضل هن الفرض یعنی فضایل حدیث نوشتن، تو را از فریضه به خدمت پیر حضور یافتن باز داشت.(10) این فرمانبرداری محض می طلبد که مرید، مراد را در جایگاهی بداند که هیچ احتمال خطا در او راه ندارد و سخن او عین صواب است و هر سخنی در هر موردی بگوید مرید باید بی هیچ چون و چرایی آن را بپذیرد. حال آن که چنین مقامی را فقط می توان برای پیشوایان معصوم فرضش کرد و حتی مقلدان چنین نگاهی را درباره مراجع معظم تقلید ندارند. سخن مراجع تنها در باب احکام اجتهادی برای مقلدان حجت است؛ اما در موارد دیگر مانند تشخیص موضوعات احکام، سخن آنان حجیت ویژه ای ندارد و مقلد موظف نیست به تشخیص مرجع در مورد موضوعات عمل نماید. حتی در مواردی مانند انتخابات و تشخیص نامزد اصلح نیز نظر مرجع تکلیف آور نیست.
مراد هم بنا بر برخی از عرفان ها می تواند از هر وسیله ای استفاده کند تا مرید را به راه بیاورد. در عرفان سرخ پوستی و منابعی که ازاین عرفان در دست است، مراد اجازه دارد مرید را فریب دهد.
کاستاندا، نویسنده مجموع کتاب های عرفان سرخ پوستی، نقل می کند که استاد این عرفان، ناوال خولیان، به وی حقه زده است. او می گوید: ناوال با استفاده از شهوت حرص من، به من حقه زد. قول داد تمام زنان زیبایی را که دور و برش بودند به من بدهد و نیز قول داد مرا با طلا بپوشاند. به من قول بخت و اقبال داد و من گول خوردم.(11) و به این ترتیب وارد حلقه شاگردانش شدم. کاستاندا همچنین می گوید ناوال دون خوان در ابتدای آموزش، بارها دستور به کارهایی می داد که نابخردانه و خنده آور بود و هیچ وجه درست و خردورزانه ای برای آن یافت نمی شد. از این رو، خشمگینی و رنجوری مرا به دنبال داشت؛ اما دون خوان، در واقع هدفی را دنبال می کرد. او می خواست بدین وسیله فکر و گفت و گوی درونی مرا خاموش سازد. اما اگر این هدف را به من باز می گفت، نقض غرض دون خوان می شد؛ زیرا در این صورت من نمی توانستم عمل بی هدف و خالی از فکر به انجام رسانم. بعدها دون خوان، به من گفت که در بدو آموزش، چنین حقه ای به من زده است، چون چاره ای جز این نداشته است.(12)
در این عرفان مراد هم باید فکر خود را تعطیل کند. سالک مبارز نخست باید بداند که رفتارهایش بیهوده است و با این حال، چنان کار انجام دهد و رفتار کند که گویی این مطلب را نمی داند.(13) از نکات عجیب این عرفان استفاده از گیاهان توهم زاست. استفاده از این گیاهان او را با نیروهای غیر ارگانیک آشنا کرده، فرد را به قدرت و آگاهی آن ها پیوند می دهد. استفاده از این گیاهان، با هدف پدید آوردن گونه ای آمادگی شخصی برای طریقت معرفت است و به فرد کمک می کند تا به حقیقت ناب راه یابد.(14) نتیجه این که نیروهای نظامی و انتظامی نه تنها نباید با مواد روانگردان مبارزه کنند، بلکه برای گسترش فضای عرفانی در جامعه باید خود به پخش این مواد اقدام نمایند!
این نوع نگاه به معنویت و به دست آوردن آن از راه گیاهان روانگردان تخدیری و تعطیل کردن فکر و تعقل، با منش قرآن و اهل بیت فاصله ای دراز دارد. جهنمیان حسرتمندانه می گویند:«لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر»(15) (اگر شنیده بودیم یا تعقل کرده بودیم در (میان) دوزخیان نبودیم. اگر به اندازه پیامبران گوش فرا می دادیم و یا درباره گفتارشان تعقل می کردیم، اکنون در زمره دوزخیان نمی بودیم.) در مکتب عارف نمایان، فرمانبرداری از مراد درس اول و آخر است. مرید باید تسلیم محض مراد باشد و هرچه او بگوید بپذیرد. متابعت از مراد آن قدر مهم است که حتی برخی از آن تعبیر به فرض کرده اند.
پای استدلالیان در گل بود!
صوفیه بر اساس این مبنا که باید از مراد تبعیت کامل نمود، در باب شناخت نیز اعتقاد خاصی دارند. آنان راه را منحصر به کشف و شهود دل می دانند. به نظر آنان، معرفت استدلالی نسبت به معرفت کشفی، مانند جهل است. ولی قرآن بدون نفی معرفت کشفی، خود از راه استدلال، مردم را به شناخت آفرینش فرا می خواند. شهید مطهری با تبیین این دو راه و جایگاه هر یک، آن ها را مکمل یکدیگر می داند و حق هم همین است. انسان باید با نیروی عقل و با ابزار استدلال، گره های فکری را بگشاید و راه را بیابد. بسیاری از مشکلات و ابهاماتی که در باب شناخت مطرح می شوند، با ابزار عقل حل می شوند. حتی شناختی که با کشف و شهود حاصل می شود، چون تجربه ای شخصی است، تا با استدلال و بیانی عقل پسند ارائه نشود سودی برای دیگران نخواهد داشت. کتاب هایی که در باب عرفان نظری نگاشته شده اند، در جهت ارائه نظامی نظری و قابل استدلال برای مکاشفه های عرفانی هستند و اصلاً نمی توان بدون استدلال قدم در راه خداشناسی گذارد.
در انحرافات فكری و عقیدتی عارف نمایان سخن می گفتیم و رسیدیم به اینجا كه به زعم جماعتی از صوفیان، سماع به مثابه عبادتی است كه صوفی در پرتوی آن پشت پا به تعلقات خویش می زند و در جریان سماع با هر لگدی كه بر زمین می كوبد بخشی از منیت خود را زیر پا خرد می كند. این پندار جاهلانه كه نه در كتاب خدا و نه در مكتب اهل بیت علیهم السلام راه دارد، البته نزد این گروه بسیار مقدس است. در مجال حاضر نیز پرده از روی یكی دیگر از عقاید انحرافی این جماعت، به نام تجرد و انزوا طلبی، برداشته می شود كه در ذیل آمده است.
موانع عرفان از نظر عارف نمایان
انحراف در تشخیص مانع
با توجه به مبنای صوفیه در باب شناخت، اگر ادعا کنیم مسلک تصوف علم و کتاب را از مهم ترین موانع طریقت می داند نباید چندان عجیب به نظر آید. آن چه از آنان به یادگار مانده است، درستی این ادعا را به اثبات می رساند. یوسف از بزرگان تصوف به ذالنون گفت: وصیت بزرگم این است که هرچه خوانده ای فراموش کنی و هر چه نوشته ایی بشویی تا حجاب برخیزد.(16) آشنایی هرچند کوتاه با معارف دینی کافی است تا انسان به ناروایی این سخن پی برد. آیات و روایات بسیاری در ستایش علم و تشویق به فراگیری دانش هست و اگر به راستی علم حجاب بود، آیا سزا است که اهل بیت و حتی خود خدا مردم را به گرفتار شدن در چنین حجابی دعوت کنند؟! اما این سخن که علم حجاب است، در کلمات بزرگان ما نیز وجود دارد؛ ولی به معنای این است که چه بسا افرادی علم را بت خویش قرار دهند و از این نکته غافل شوند که علم، ابزاری در دست انسان است تا بتواند وظیفه اصلی خویش را انجام دهد و بیش از پیش متوجه پروردگار خود باشد؛ این علم از آن خدا است و او با فراگیری این علم وظیفه خود را سنگین تر کرده است. مرحوم سید نعمت الله جزایری با اشاره به این سخن می فرماید: منظور از علمی که حجاب است، عقایدی است که مردم بدون تحقیق و صرفاً از سر تقلید فرا گرفته اند و بر آن تعصب دارند. این علم حجابی است که مانع می شود آنان به سخنی دیگر گوش فرا دهند و به آن بیندیشند.(17) اگر گویندگان این سخن در میان صوفیه منظورشان همین باشد، سخنی درست گفته اند؛ ولی اگر به راستی هرگونه علم آموزی را مانع حرکت در مسیر الاهی بدانند سخنی ناصواب گفته اند. شعار: بمیرید ، بمیرید ولی زن نگیرید اگر زن بگیرید بدانید اسیرید
مانع دیگر زن و فرزند است. جنید بغدادی می گوید: هر مریدی که با زن ازدواج کند و ... از وی هیچ نیاید.(18) و هم چنین نقل شده است كه: در بصره مردی بود توانگر، بمرد و مال بسیار بگذاشت. دختری داشت با جمال؛ دختر به نزدیک ثابت بنانی آمد و گفت: ای خواجه! می خواهم که زن مالک باشم تا مرا در کار اطاعت یاری دهد. ثابت به مالک بگفت؛ مالک جواب داد که من دنیا را سه طلاقه داده ام؛ این زن از جمله دنیاست، مطلقه ثلاثه را نکاح نتوان کرد.(19) آیا به حقیقت می توان این توصیه را با سیره و سخن اهل بیت جمع نمود و به هر دو عمل کرد؟
روایت شده که روزی پیامبر خدا(ص) درباره قیامت گفتگو می کرد. اصحاب متاثر شدند و گریان گردیدند. ده فرد از ایشان در خانه عثمان بن مظعون جمع شدند و تصمیم گرفتند روزها روزه بگیرند و شب ها عبادت نمایند؛ گوشت و چربی نخورند؛ از زنان جدا شوند، بوی خوش استعمال نکنند و ترک دنیا نمایند؛ حتی بعضی از آنان تصمیم گرفتند خود را از مردی ساقط کنند. وقتی پیغمبر از قصد آنان آگاه شد ایشان را از این عمل منع فرموده، گفت: نفس های شما را بر شما حقی است. هم روزه بگیرید و هم افطار کنید، هم عبادت کنید و هم بخوابید. من هم عبادت می کنم و می خوابم و روزه می گیرم و افطار می کنم و گوشت می خورم و نکاح می کنم. هر کس از سنت من اعراض کند، از من نیست.(20)
از این دست روایات که اهل بیت، پیروان خود را به ازدواج تشویق کرده اند فراوان است؛ اما معلوم نیست گویندگان این سخن بر اساس کدام مستند، ازدواج را مانع دانسته اند! شاید این مساله نیز در شمار اموری باشد که از مسیحیت به اسلام راه یافته است. کشیشان کلیسای اولیه اغلب ازدواج می کردند؛ اما بعد از سال های متمادی تصمیم گرفته شد که اسقف ها ازدواج نکنند تا بهتر بتوانند به اهداف کلیسا خدمت کنند؛ پس قواعد مربوط به تجرد مقام کشیشی رایج تر شد و شورای لاترن در سال 1123 م، تجرد را از اصول آیین رومی اعلام کرد. رم تحت تاثیر راهبانی مانند هامبرت و هیلدبرند، با یک سبک «همه رهبانی»، تمام روحانیان را ملزم به اطاعت بی قید و شرط، ترک ازدواج و زندگی مشترک کرد. گریگوری هفتم در یک اقدام فوق العاده، همه مردم عادی جهان مسیحیت را به تحریم روحانیان متاهل فرا خواند. کشت و کشتارهای نفرت انگیز همسران کشیش ها در خانه های روحانیان به راه افتاد. بعد از شورای دوم لاترن در سال 1139، ازدواج های کشیشی از پیش نامعتبر و همسران آن ها همچون «زنان صیغه ای» تلقی می شدند؛ در واقع، فرزندان کشیش ها رسماً برده و دارایی کلیسا به شمار می آمدند. اعتراض های جدی فراوانی را روحانیان، به ویژه در ایتالیای شمالی و آلمان، صورت دادند، اما ثمری نداشت. از آن زمان به بعد قانون عام و اجباری تجرد وجود داشت، گرچه عملاً این قانون تا زمان نهضت اصلاح دین تنها با شرایط خاصی، حتی در رم مراعات می شد.(21) این رسم در میان راهبان مسیحی رواج پیدا کرد و شاید از آن جا به میان مسلمانان نیز راه یافت.
در انحرافات فكری و عقیدتی عارف نمایان سخن می گفتیم و رسیدیم به اینجا كه به زعم جماعتی از صوفیان، سماع به مثابه عبادتی است كه صوفی در پرتوی آن پشت پا به تعلقات خویش می زند و در جریان سماع با هر لگدی كه بر زمین می كوبد بخشی از منیت خود را زیر پا خرد می كند. این پندار جاهلانه كه نه در كتاب خدا و نه در مكتب اهل بیت علیهم السلام راه دارد، البته نزد این گروه بسیار مقدس است و مسلمانان این گونه گرفتار شدند و به نام معنویت فرسنگ ها از معنویت فاصله گرفتند و این پیامد دوری آنان از مکتب اهل بیت بود. مکتبی که به دست این مدعیان بنا شد، در بنیان، ناسازگاری هایی با آموزه های اهل بیت دارد و به تبع، سازه های این بنا نیز با آن مکتب نمی سازد و نمی توان از این بنا انتظار داشت که خواسته اهل بیت را برآورده سازد.
نوشته ها و کوشش هایی مانند آن چه در این نوشتار عرضه شد، تلاشی است برای نشان دادن برخی از نابهنجاری هایی که به نام معنویت سربرآورده و رشد کرده اند؛ اما زدودن ریشه ای این انحرافات و بنا کردن یک نظام عرفانی سیستماتیک مبتنی بر آموزه های ناب اهل بیت و دین، گامی است بلند که می تواند پاسخی در خور به نیاز معنوی جامعه دهد و آن گاه است که نسل تشنه معنویت، عطش خود را نه با توهم عرفان های دروغین شریعت ستیز و عرفان های شرقی و غربی، بلکه با عرفان گوارای دینی برطرف می کند.
...............................................
پی نوشت ها:
1- دکتر غنی، تاریخ تصوف در اسلام، ج2، ص155- 157
2- کافی، ج1، ص51
3- الاقناع موسی الحجاوی، ج2، ص 210
4- ذاریات، 56
5- شرح گلشن راز، ص 7
6- المیزان، ج18، ص 388
7- ابوالفتح کراجکی، کنزالفوائد، ص 151
8- حجر، 99
9- المیزان، ج12، ص200
10- کارلوس کاستاندا، چرخ زمان 28 چرخ زمان، مهران کندری، میترا، تهران، 1377
11- تعلیمات دون خوان/ 76
12- چرخ زمان/47، به نقل از حقیقت دیگر
13- همان، 38
14- ملک، 10
15- جست و جو در تصوف ایران زرکوب، ص 107
16- چرخ زمان/38، به نقل از حقیقت دیگر
17- تذکرة الاولیا، ج 2، ص 22
18- همان، ص 39
19- مناقب آل ابی طالب، ج1، ص 369
20- نفخات الانس، ص 15 و 16
21- تاریخ کلیسای کاتولیک، هانس کونگ، فصل پنجم، ص 10
..........................................................
منبع: نشریه فرهنگ پویا، شماره 6
نویسنده: محمد رضا فلاح
|