رمـز و راز بـقـا و مـانـدگـارى كـربـلا نـيـازمـنـد تـحـليـلى هـمـه سـونـگـرانـه اسـت . بـرخـى دلائل اين دوام و تاءثير و ماندگارى عبارتند از:
1- خلوص ، بى آلايشى و پالايش كربلا
هـيـچ حـادثه اى در تاريخ اسلام صفا و پاكى و پالايش كربلا را ندارد. به گواهى تاريخ ، در تمام جنگ هاى صدر اسلام ، اندك ناخالصى ها و گاه نقطه هاى تاريكى از نفاق ، دنياخواهى و خودخواهى را مى توان يافت . سست عنصران در گرماگرم نبرد، صحنه را رها مى كردند و يا بـه امـيـد ((زر))، سـر را از خـطـر مـى ربـودنـد و يـا از تـرس جـان ، پـيامبر يا امام را تنها مى گـذاشتند. اُحُد، گواه تلخ دنياخواهى و خندق (احزاب )، نشان روشن هراس و ترس در لحظه هاى دشـوار و خـطـرخـيـز ـ رويـارويـى بـا عـمـرو بـن عـبدود ـ است . در غزوات ديگر و جنگ هاى عصر امـيـرالمـؤ منين ـ مانند صفّين ـ گاه سرپيچى و عدم اطاعت از فرماندهى ، پيمان شكنى و فتور در اراده هـا را بـارهـا شـاهـد و ناظر هستيم . شهرتى كه كوفه به عنوان شهر سست عهدى و پيمان شـكـنـى در بـرخـورد بـا امـام عـلى (ع ) ، امـام حـسـن (ع ) ، مـسـلم بـن عقيل و زيد بن على بن الحسين مى يابد از همين رهگذر است .
امـّا كـربـلا چيز ديگر است ؛ آنانى كه در عاشورا ماندند و عارفانه جان باختند، از هر ترديد، تـزلزل ، دودلى و سـسـتـى رهـا بـودنـد. اباعبداللّه آنان را از صافى ها گذرانده بود؛ راه را بـراى برگشتن گشوده و بيعت را از دوش همگان برداشته بود تا هركس سر ((ديگرى )) دارد، سـر خـود گـيـرد و از كـربـلا بيرون رود تا حادثه اى پاك و بى غبار، الگويى بى نقص و كـامـل و نـمـونـه اى بـى خـدشـه بـه انـسـان عـرضـه كـنـد. در منزل ((زباله )) وقتى خبر شهادت عبداللّه بن يقطر به امام رسيد، حضرت ، ياران و همراهان را جمع كرد و سپس نامه اى را بيرون آورد و براى آنان خواند كه بخشى از آن چنين بود:
فـَاِنَّهُ قـَدْ اءَتانى خَبَرٌ فَظيعٌ؛ قَتْلُ مُسْلِم بْنِ عَقيلَ وَ هانِى بْنِ عُرْوَةٍ وَ عَبْدِاللّهِ بْنِ يَقْطُرْ وَ قَدْ خَذَلَنا شيعَتُنا. فَمَنْ اءَحَبَّ مِنْكُمُ الاِنْصِرافَ فَلْيَنْصِرِفْ فى غَيْر حَرَجٍ لَيْسَ عَلَيْهِ ذِمامٌ خـبـر دردنـاك شـهـادت مسلم و هانى و عبداللّه يقطر به من رسيده است و شيعيان ، ما را رها ساخته اند.
هر آن كه دوست دارد، برگردد؛ بر او حرجى و مانعى نيست كه من بيعتم را از او برداشتم .
بـسـيـارى بـا شـنـيـدن ايـن پـيـام از اطـراف امـام پـراكـنـده شـدند و بازگشتند (4)؛ زيرا ابـاعـبـداللّه مـرگ شـرافـتـمـنـدانـه را فرجام ناگزير اين حركت معرّفى كرده بود. آنانى كه زندگى ذلّت بار را بر مرگى افتخارآميز ترجيح دادند، عافيت را بر عاشورا برگزيدند.
ايـن پـالايـش و تـصـفـيـه و گزينش در طول جريان كربلا بارها اتّفاق مى افتد. اباعبداللّه ، خـود،مى داند كه انقلاب او، بايد گزيده ترين و ناب ترين انقلاب باشد و عاشوراى او همان گـونـه كـه خـود فـرمـود: ((وَ لَكـُمْ فـِىَّ اءُسـْوَةٌ))، الگـو و سـرمـشـق هـمـه عـصـرهـا و نسل ها گردد.
امـام هـنـگـام ورود بـه كـربـلا ـ روز دوم مـحـرم الحـرام سال 61 ـ در جمع ياران و همراهان ، چنين دعا كرد:
اءللّهُمَّ اءَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلاءِ! ههُنا مَحَطُّ رِحالِنا وَ ههُنا وَاللّهِمَحَلُّ قُبورِنا وَ ههُنا وَاللّهِ مَحْشَرُنا وَ مَنْشَرُنا وَ بِهذا وَعَدَنى جَدّى رَسُولُاللّهِ(ص ) وَ لا خَلافَ لِوَعْدِه (5) خـدايـا! از كـرب و بـلا ـ انـدوه و رنـج ـ بـه تـو پـنـاه مـى برم . اين جا جايگاه فرود آمدن ما و سـوگـند به خدا مزار و قبرهاى ما است . سوگند به خدا از همين جا در روز قيامت برمى خيزيم و مـحـشـور مـى شـويـم . من اين وعده را از جدّم رسول خدا(ص ) شنيدم و در وعده او ترديد و خلافى نيست .
هـمـراهان اباعبداللّه (ع ) ، امام را مى شناسند و مى دانند اين سخنان ، با اين تاءكيد و قاطعيّت ، ترديدناپذيرند و اين سرزمين ، مشهد همه كسانى است كه با حسين (ع ) مى مانند. مردان ايمان و حـمـاسـه ، عـارفـان به حسين و راه او، تزلزل و تذبذب نمى شناسند و از اين وعده گاه عشق و حرّيت و وصال ، گامى فراپس نمى نهند.
نوشته اند كه حضرت عيسى مسيح (ع ) در طول عمر نبوّت خود، دوازده تن يار مخصوص به نام ((حواريّون )) تربيت كرد و از ميان آن ها وصىّ و جانشين خود را برگزيد. شبى كه عيسى آن را پـيـشـگـويـى كـرده بـود و آن شـب ، شـبِ گـرفـتـارى او بـود، بـه دليـل تـرس از دشمن ، هيچ يك از آن ها گرد او جمع نشدند و چون دشمن بر او دست يافت و او را گـرفـتـار كـرد، هـركـدام بـه سـويـى رفـتـنـد و تـنـها، بزرگ آن ها كه شمعون يا به تعبير انـجـيـل كـنـونـى ((پـطـرس )) بـود، دورادور بـه دنـبال عيسى مى آمد تا از او خبرى بگيرد.
طبق انـجيل كنونى ، آن شب حواريّون تا سپيده دم از ترس جان خود، سه بار عيسى را انكار كردند و حاضر نشدند خود را معرّفى كنند! (6) در ايـن مـقايسه ها، عظمت كربلا را بيش تر درمى يابيم و صفا، اخلاص و پاكبازى اصحاب امام حـسـيـن (ع ) را روشـن تـر درك مـى كـنيم . امام عاشورا، نزديك غروب تاسوعا و پس از آن كه از طـرف دشـمـن مـهـلت داده شـد (و يـا پس از نماز مغرب )، در ميان افراد بنى هاشم و ياران خويش قرار گرفته ، اين خطابه را ايراد كرد:
اءُثـْنـى عـَلَى اللّهِ اءَحـْسـَنَ الثَّنـاءِ وَ اءَحـْمـَدُهُ عـَلَى السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ اءَللّهُمَّ إِنّى اءَحْمَدُكَ اءَنْ اءَكْرَمْتَنا بِالنُّبوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنا فِى الدّينِ وَ جَعَلْتَ لَنا اءَسْماعا وَ اءَبْصارا وَ اءَفـْئِدَةً وَ لَمْ تـَجـْعَلْنا مِنَ الْمُشْرِكينَ. اءَمّا بَعْدُ فَإِنّى لا اءَعْلَمُ اءَصْحابا اءَوْلى وَ لا خَيْرا مِنْ اءَصـْحـابـى وَ لا اءَهـْلَ بـَيـْتٍ اءَبـَرَّ وَ لااءَوْصـَلَ مـِنْ اءَهـْلِ بـَيـْتـى فـَجَزا كُمُ اللّهُ عَنّى جَميعا خَيْرا (7) خـدا را بـه بـهـتـريـن وجـه سـتـايـش كـرده و در شـدايـد و آسـايـش و رنـج و رفـاه ، مـقـابـل نـعـمـت هـايـش سـپاسگزارم . خدايا! تو را مى ستايم كه بر ما خاندان ، با نبوّت ، كرامت بـخـشـيـدى و قرآن را به ما آموختى و به دين و آيين مان آشنا ساختى و به ما گوش [حق شنو] و چـشـم [حـق بـيـن ] و قـلب [روشـن ] عطا فرموده اى و از گروه مشرك و خدانشناس قرار ندادى . امّا بـعـد؛ مـن اصـحـاب و يـارانـى بـهـتـر از يـاران خـود نـديـده ام و اهل بيت و خاندانى باوفاتر و صديق تر از اهل بيت خود سراغ ندارم ، خداوند به همه شما جزاى خير دهد.
امـام در ادامـه ايـن سـخـنـان ، ديـگـربـار يـاران را به رفتن و حتّى به بيرون بردن ديگران از صـحنه تشويق مى كند. آيا اين كار براى ساختن عاشورايى مهذّب و بى نقص نيست ؟ آيا حضور تـرديـد و تـشـويـش و دودلى حـتـّى در يـك نـفـر، غـبـارى بـر آيـيـنـه زلال كربلا نخواهد بود؟ همين است كه كربلا را ممتاز مى كند و بر قلّه حادثه هاى تاريخ اسلام مى نشاند.
ابـاعـبـداللّه الحـسـيـن (ع ) بـراى تـعـالى روح ، صـفـاى كـامـل باطن و خلوص و حضورى عاشقانه ،ياران را دعوت مى كند تا شب عاشورا را به عبادت و نـمـاز و اسـتـغـاثـه و تـلاوت قـرآن بـگـذرانـنـد و ايـن گـروه عـاشـق و پـاكـبـاز، شـبـى بـى بديل مى سازند؛ شبى كه بى شك ((شب قدر تاريخ اسلام )) است .
در روايت آمده است :
وَ لَهُمْ دَوِىُّ كَدَوِىِّ النَّحْلِ مابَيْن راكِعٍ وَ ساجِدٍ وَ قائِمٍ وَ قاعِدٍ (8) زمـزمـه اى هـمـچـون زمـزمـه كـنـدوى عـسـل در فـضـاى كـربـلا پـيـچـيـده بـود و آنان پيوسته در حال قيام و قعود و ركوع و سجود بودند.
آرى ، عـسـل سـازان كـربـلا، شـهدى ساختند كه تا ابديّت كام انسان هارا حلاوت و شيرينى مى بخشد و شفابخش جان و روح آنانى است كه الگويى براى عشقبازى و پاكبازى و زيستنى پاك و پويا مى طلبند و مگر قرآن نفرموده است :
يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شِرابٌ مُخْتَلِفٌ اءَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنّاس (9) از درون [شكم ] آن ، شهدى كه به رنگ هاى گوناگون است ، بيرون مى آيد.
هـمـيـن الگـوى مـنـزّه و خالص ، هشت سال دفاع مقدّس ما راالهام بخش و راهنما بود. فرماندهان در هنگام عمليّات يا شب عمليّات ، خاموش كردن چراغ و دعوت به رفتن را تداعى تصفيه و پالايش كـربلا مى ساختند و رزمندگان ، شب عمليّات را به ياد شب عاشورا با تهجّد و اشك و نماز به صـبـحـى شـكـوهـمـند پيوند مى زدند؛ با خواندن زيارت عاشورا، جبهه را با كربلا يگانه مى ديدند و مكتب اباعبداللّه را چراغ راه و اسوه جهاد و دفاع خود قرار مى دادند.
2- تجلّى گاه همه ابعاد و اضلاع مكتب
كـربـلا، جـلوه گـاه هـمـه زيـبـايـى هـا، عـظـمـت هـا و ارزش هـاى مـكـتـب اسـلام اسـت . مـدرسـه اى كـامـل كـه در آن ، اخـلاق ، عـرفـان ، فـقـه ، سـيـاسـت ، مـعـرفـت و... در كـامـل تـريـن و عـالى تـريـن شـكـل ظـهـور و بـروز يـافـتـه اسـت . چـهـره ((تـمـام )) و ((كـمـال )) قـرآن در هـيـچ صـحـنـه اى هـمـچـون كربلا عرضه نشده است . كدام بُعد قرآن و كدام زيبايى و دلارايى قرآن در بهترين و درخشان ترين وجه ، در كربلا نمود ندارد؟ نماز، امر به مـعـروف و نـهـى از مـنـكر، جهاد، اخوّت ، اطاعت از رهبرى ، اخلاص ، تقوا، صبر، فتوّت ، ايمان ، عـرفـان ، خـدامـحورى و...، همه و همه ، در هيچ حادثه اى فروغ و شكوه كربلا را ندارند. درست تر از سخن ذيل ، سخنى نيست :
اسـلام مـعـجـزه بـود كـه بـا تـعـليـمـات روحـانـى اش ، انـسـان هـاى آمـاده را مـتـحـوّل سـاخـت و افـق فـكـر آن هـا را روشن كرد و از محدوده ماديات فراتر برد و به معنويّات پـيـونـد زد و خـلاصـه بـه آن هـا تـربـيـت الهى داد ؛ به گونه اى كه مرگ در ميدان مبارزه با سـتـمـگـران را سعادت مى ديدند و از آن استقبال مى نمودند. امّا اگر اسلام معجزه بود، كربلاى حسين (ع ) و يارانش نيز كه تعليمات والاى اسلام را آفتابى و شكوفا كردند، معجزه بود؛ منتها اسـلام ، مـعـجـزه اى بـود كـه از آسمان به زمين آمد و به اصطلاح ((قوس نزولى )) بود، ولى كـربـلاى حـسـين (ع ) و يارانش معجزه اى بود كه از زمين به آسمان رفت و به اصطلاح ((قوس صعودى )) بود و به زبان روز بايد گفت : هردو يك معجزه بودند، منتها آن يكى معجزه در نقشه بـود كـه حـيـات انـسـانـى را در پرتو جهاد در راه خدا و انسان ، حق و عدالت ، شرف و فضيلت ارائه داد و اين يكى ، معجزه در اجرا بود كه طىّ آن قهرمانان كربلا در راه پاسدارى از مقدّسات مزبور و مبارزه با گروه هاى فاسد و مزدور تا پاى جان رفتند و همه چيز را فدا كردند و خود نيز فدا گشتند. (10) كـربـلا جـلوه گـاه انـسـان كـامـل اسـت . اگـر هـدف آفـريـنـش انـسـان و وظـيـفـه انـسـان كـامـل ايـن است كه به تعبير امام على (ع )، استعدادهاى فطرى را شكوفا سازد (11)، كدام صـحـنـه را مـى شـناسيم كه انسان در آن شكوفاتر، بالنده تر، رشديافته تر و فراتر از كـربـلا بـاشـد. شـايـد بـه هـمـين دليل است كه اباعبداللّه در ستايش يارانش فرمود من بهتر و وفادارتر از آنان نمى شناسم .
در تـاريـخ مـجـاهـدت هـاى صـدر اسـلام تـا بـه امـروز، فـتـوّت و حـمـيـّت در هـيـچ چهره اى چون ابوالفضل (ع ) جلوه ننموده است ؛ اخلاق و روابط انسانى در هيچ حادثه اى چون روابط و اُلفت يـاران عـاشـورا رُخ نـنـمـوده اسـت ؛ عـبـادتـى بـه شـكوهمندى شب عاشورا و جهادى به مجاهدت و پايدارى وجانفشانى اصحاب حسين (ع ) و نمازى چون نماز ظهر عاشورا تجلّى نكرده است .
پـس كـربـلا هـيـچ چـيـز ((كم )) ندارد؛ كلاس كاملى است براى انسان با همه درس ها و آموزه هاى بـزرگ و شـگـفـتـا ايـن كـلاس در مـحـدودتـريـن زمـيـن و در كـوتـاه تـريـن زمـان شـكـل گرفته است . در كربلا به جست وجوى هر مصداقى از ((دين )) بپردازيم ، خواهيم يافت ؛ آن هـم در بـهـتـريـن و زيـبـاتـريـن جـلوه . كـربـلا امـتـزاج مـسائل به ظاهر متضاد، يعنى راندن و خواندن ـ دعوت به همراهى و پس زدن سست عنصران ـ خشم و رحـمت ، اشك و لبخند، صلابت و انعطاف و حتّى شوخى و جدّى است ! بى مناسبت نيست نكته اى از كربلا بازگفته شود تا جلوه هاى گوناگون ((زندگى)) را در كربلا خوب تر دريابيم .
صـبـح عـاشـورا، نـشـاط و شـادى در چـهـره يـاران حـسـيـن (ع ) مـوج مـى زد. سـاعـت وصـال نـزديـك بود و بيتابى و التهاب و شادمانى لحظه به لحظه افزون تر مى شد. حبيب بـن مـظـاهر، سيماى نورانى و پير كربلا، خندان و شاداب ، در جمع ياران قرار گرفت . يزيد بـن حـصين تميمى ، يكى ديگر از صحابه ، بر وى خُرده گرفت كه اكنون وقت خنده نيست . حبيب گفت :
مگر جز حالا زمانى مناسب تر براى خنده هست ؟ به خدا سوگندميان ما و دوست يك شمشير ايستاده است كه با فرود آمدن شمشير حورالعين را در آغوش خواهيم گرفت .
در ايـن هـنـگـام بُرَيْر بن خضير همدانى و عبدالرحمن بن عبدربه انصارى بر آستان خيمه براى نظافت و شست وشو ايستاده بودند. برير به شوخى و مزاح گفتن پرداخت . عبدالرحمن گفت :
اكنون زمان شوخى نيست .
برير كه معلّم قرآن و سيّدالقرّاء بود، گفت :
هـمه مى دانند كه من چه در جوانى و چه پيرى به شوخى و مزاح نپرداخته ام ، امّا مى دانم لحظه هـايـى ديـگـر شمشيرها ما را دربر خواهند گرفت و من نيز پس از ساعتى ، زيبارويان سيه چشم بهشتى را دربر خواهم گرفت ! (12) كربلا خواندنى ترين كتاب است ؛ با جلوه ها و بطون گوناگون .درست همچون قرآن ، كه با هربار خواندن چشم اندازى نو فراچشم ما مى گشايد، با هربار خواندن كربلا، نكته ها و درس ها و اشارات تازه اى مى يابيم .
هـشـت سـال دفاع مقدّس ، شبيه ترين صحنه ها به عاشورا را در خويش آفريد؛ زيرا رزمندگان بـا الهـام از هـمـيـن جـلوه هـا كـوشـيـدنـد تـا اخلاق ، عبادت ، اُلفت ، غيرت و جوانمردى ، پاكى و پـاكـبـازى را از كـربـلا بـيـامـوزنـد و خـود را بـه افـق عـاشـورا نـزديـك كـنـنـد. بـه هـمين دليـل ، رحـمـت و خـشـم ، صلابت و انعطاف ، لبخند و اشك و حتّى جديت ها و شوخى هاى جبهه هاى دفـاع مـقدّس همرنگ كربلا بود و رزمندگان ، چون اصحاب حسين بن على (ع ) ، تصويرى تمام از اسلام را فراچشم نسل ما قرار دادند.
3- حجّت كامل
انـسـان ، نـيـازمـنـد حـجـّت ، بـرهـان و بـهانه شكنى است . توجيه گرى ، بهانه آورى و يافتن گـريـزگـاه از حق ، كوشش هماره انسان است ؛ آن گاه كه در اسارت نفس و كشش ها و كشمكش هاى پـست و فرومايه دنيوى فرو مى غلتد. همه پيامبران آمده اند تا فرصت ((بهانه )) را از انسان بـگـيـرنـد تـا هيچ كس نگويد: نمى دانستم . كسى نگويد: چراغى نداشتم . خداوند در هدف بعثت انبيا مى فرمايد:
لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل (13) تـا بـراى مـردم ، پـس از [فـرسـتـادن ] پـيـامـبـران ، در مقابل خدا [بهانه و] حجّتى نباشد.
كربلا، حجّت بالغه است ؛ براى همه آنانى كه نتوانستن يا نمى شودرا فرياد مى زنند، اتمام حـجـّت اسـت . كـربـلا از نـظـرگـاه سـِنـّى ((حـجّت )) است و تقريبا هركس در كربلا مى تواند الگوى سنّى خود را بيابد؛ نوجوانان ، قاسم ، عبداللّه بن الحسن و عمرو بن جناده را؛ جوانان و مـيـانـسـالان ، عـلى اكـبـر، عـبّاس ، عبداللّه و جعفر را؛ پيران ، حبيب ، عابس و مسلم بن عوسجه را؛ زنـان ، زينب (س )، رباب و ام وهب را، و حتى كودكان ، اصغر و سكينه را. كربلا از اين جهت نيز در جنگ هاى تاريخ اسلام يك استثنا است .
همه رنگ ها نيز در كربلا يافت مى شوند؛ سياه مانند جون غلام ابوذر و سفيد مانند اسلم تركى . هـمـه گروه هاى اجتماعى نيز گويى در كربلا نماينده دارند؛ معلّمان ، بازاريان ، تازه ايمان آورندگان ،غلامان ، و... .
كـربـلا، هـركـس را كه بخواهد با تكيه بر بهانه ها صحنه حق را رها كند، خلع سلاح مى كند؛ حتى كودك با گريه خويشتن مى تواند نقش آفرين باشد.
همه حالات انسانى نيز در كربلا چهره و جلوه نموده است ؛ حضور خانوادگى و دسته جمعى ، نو عروسان ، بيماران و گرفتاران . براى مثال ، عبداللّه بن عمير كلبى و جنادة بن حارث انصارى با خانواده در جبهه حضور يافته اند، يا فرزند يكى از صحابه را به اسارت گرفته اند و ابـاعـبـداللّه هـرچـند وى را براى رفتن و آزاد كردن فرزند تشويق مى كند و حتّى هزينه لازم را براى رهايى فرزند مى پردازد، امام را رها نمى كند. غم ، شادى ، آرامش ، اضطراب ، تشنگى ، گـرسنگى ، غربت ، قساوت و شقاوت ، محبّت و مهربانى و همه جلوه ها و حالات ، از فروترين تا فراترين ، در كربلا ديده مى شود.
كـربـلا، سـرزمـيـن بـى بـهـانـگـى اسـت ؛ تـشـنـگـى ، بـهـانـه نـجـنـگـيـدن و تـنـهـايـى ، دليـل گـريـز، تـسـليـم و ذلت پـذيرى نيست . اگر بدانى زن و فرزند نيز از قساوت و بى رحـمـى دشمن مصون نمى مانند و اسارت و رنج در انتظار نشسته است ، نمى توان صحنه را رها كـرد و مـسـؤ وليـت را نـاديـده گـرفـت . كربلا نشان داد كه داغديدگى و اسارت نيز سلب مسؤ وليـت نـمـى كـنـد. در زنـجير هم بايد خروشيد. در تنهايى بايد فرياد زد و در همه گاه و همه حـال نـبـايـد ((راه )) را رهـا كـرد و نـيـمـه تـمـام گـذاشـت . امـتـداد خـون ، پـيـام اسـت و اكمال شهادت ، پيام گزارى ، روشنگرى ، رسواسازى ستمگر و نشان دادن چهره مظلوم حقيقت است .
در هـشـت سال دفاع مقدّس و پس از آن ، اين جلوه حجّت نمايى عاشورايى ، در جبهه ، پشت جبهه و در اسارت كاملا پيدا است . خانواده هاى عاشوراشناس حتّى پس از شهادت فرزند، فرزند ديگر را بـه جـبهه مى فرستند؛ درست همچون ابوالفضل العبّاس كه سه برادرش ، عبداللّه ، جعفر و عثمان را يكى بعد از ديگرى به ميدان فرستاد.
خـانـواده هـا، كـودكـان شـيـرخـوار خـود را كـه در حملات موشك و توپ و بمباران به شهادت مى رسند، اصغر مى بينند، آوارگى را به جان مى خرند، پير و جوان به جبهه مى آيند، حتّى زنان گـاه در صـحـنـه نـبرد حضور دارند و به شهادت مى رسند و اسيران ـ آزادگان عزيز ـ در بند، پـيـام مـى دهـنـد، رسـوا مـى كـنـنـد و صـبـورانـه شـكـنـجـه و درد و غـربـت را تحمّل مى كنند.
شايد اين فقره از زيارت اربعين رساترين وصف از كربلا و شهادت اباعبداللّه (ع ) و يارانش باشد:
وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَة و [حـسـيـن (ع ) ] جـانـش را فـداى تـو كـرد تـا بـنـدگانت را از جهالت و نادانى و سردرگمى و گمراهى رهايى بخشد.
كـربـلا، پـايـان بـخـش سـردرگـمى و بلاتكليفى است . تكليف همه پس از كربلا معلوم است . هـركـس در هـركـجـا، در هـر مـوقـعـيـت و در هـر شـرايـطـى بـاشد، از كربلا ناگزير است . اگر بـپـذيـريـم كـه كـربـلا هـر روز در مـا اتـّفـاق مـى افـتـد (كل ارضٍ كربلا و كل يومٍ عاشورا) و هر روز حسينِ خوبى ها و پاكى ها به كربلاى قلب ما مى آيـد و يـزيـد گناه و زشتى در مقابلش صف آرايى مى كند، بايد از خودمان بپرسيم : چند بار، رها از بهانه و توجيه ، اين حسين را لبيك گفته ايم ؟
4- وحدت در جهت ، انديشه و عمل
هـنـر انـسـان هـاى بـزرگ آن اسـت كـه در قـلمـرو ذهـن و عـمـل ، تـوحـيـد و يـكـپـارچـگـى دارنـد و از بـدايـت تـا نـهـايـت ، دوگـانـگـى و چـنـدگـانـگـى و تزلزل تهديدشان نمى كند.
حـوادث بـزرگ ، آزمـونـگـاه انـسـان هـا اسـت . (14) تغيير موقعيت ها و بروز خطرها، گاه ، زانوها را سست مى كند، در مواضع تزلزل مى آفريند و در حركت كندى يا توقّف ايجاد مى كند، امـّا اراده هـاى سـتـرگ و بـزرگ از آغاز تا فرجام پاى بر آرمان مى فشرند و هيچ حادثه اى در اراده و راهـشـان خلل و سستى نمى آفريند. امام عاشورا پيش از حركت به سمت عراق و كربلا با خـواهـش و پيشنهاد و بازدارندگى هايى فراوان مواجه است ؛ محمد حنفيّه برادرش ، عبداللّه مطيع بزرگ قريش ، امّسلمه همسر پيامبر، ابن عبّاس ، عبداللّه بن جعفر، بن عبداللّه بن عمر، عمر بن عبدالرّحمن ، و... هريك به گونه اى مى كوشندامام را از سفر بازدارند و با پيشنهادهايى چند، در انديشه يافتن چاره اى براى انصراف اباعبداللّه (ع ) از سفر هستند.
امـام عـاشـورا، از آغـاز تـا پـايـان ايـن راه ، هماره جهت را نشان مى دهد و قيام براى خدا و شهادت براى مكتب و رضاى او را مطرح مى كند. امام در تمام صحنه ها و رويدادهاى اين مسير حادثه خيز و دشـوار، بـر هـمـان نـظـر و انـديـشـه و راه تـاءكـيـد مـى ورزد و آن گـاه كـه در غربت غروب در گودال قتلگاه افتاده است و تيغ ها و تيرها و نيزه هاى حريص ، آخرين رمق ها را از او مى ربايند نيز همان آرمان و شعار را زمزمه مى كند.
امـام ، وقـتـى از مـدينه آهنگ مكّه مى كند تا نهضت بزرگ خود را آغاز كند، وصيّت نامه خود را كه گوياى هدف و جهت اوست ، خطاب به محمد حنفيه چنين مى نويسد:
بـِسـْمِ اللّه الرَّحـمـنِ الرَّحيم هذا ما اءَوْصى بِهِ اْلحُسَينُ بنُ عَلِىِّ بنِاءَبى طالِب اِلى اءَخيهِ مُحمَّدٍ المـعـروُفِ بـِاِبـْنِ الحـَنـَفيَّة اِنَّ الحُسَيْنَ يَشْهَدُ اءَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَه وَ اءَنَّ مُحمَّدا عـَبـْدُهُ وَ رَسـُولُهُ جـاءَ بـِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ اءَنَّ الْجَنّةَ وَالنّارَ حَقُّ وَ اءَنَّ السّاعَةَ آتَيةٌ لا رَيْبَ فـيـهـا وَ اءَنَّ اللّهَ يـَبْعَثُ مَنْ فِى القُبُور، وَ اءَنّى لَمْ اءَخْرُجْ اءَشِرا وَ لا بَطَرا وَ لا مُفْسِدَا وَ لا ظـالِمـا وَ اِنَّمـا خـَرَجـْتُ لِطـَلَبِ الاِصْلاحِ فى اءُمَّةِ جَدّى (ص ) اءُريدُ اءَنْ آمُرَ بِالْمَعرُوفِ وَأَنْهى عَنِ الْمـُنكَرِ وَ اءَسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَ اءَبى عَلِىّ بْنِ اءَبى طالِب (ع ) فَمَنْ قَبِلَنى بِقَبُولِ الْحَقِّ فـَاللّهُ اءَوْلى بـِالْحـَقِّ وَ مـَنْ رَدَّ عـَلَىَّ هـذا اءَصـْبـِرُ حـَتـّى يَقْضِىَ اللّهُ بَيْنى وَ بَينَ الْقَوْمِ بـِالْحـَقِّ وَ هـُوَ خـَيـْرُ الْحـاكـِمـيـنَ وَ هـذا وَصـِيَّتـى يـا اءَخى اِلَيْكَ وَ ما تَوْفيقى اِلاّ بِاللّهِ عَلَيهِ تَوَكَّلْتُ وَ اِلَيْهِ اءُنيبُ (15) بـه نـام خـداى بخشنده مهربان ، اين وصيّتى است از حسين بن على بن ابى طالب به برادرش مـحـمـد مـشـهـور بـه ابـن حـنـفـيـّه : حـسين گواهى مى دهد كه جز خداى يگانه ، خدايى نيست ، او را شـريـكـى نـيـسـت و بـه درسـتـى كـه مـحـمـّد(ص ) بـنـده و رسـول اوسـت كـه از جـانـب حـق و بـه حـق آمـده اسـت . بـه درستى كه بهشت و جهنم حق است و بى ترديد، و قيامت كه در آن هيچ شكى نيست ، خواهد آمد و خداوند، خفتگان را از گور برمى انگيزد.
من براى سركشى و تباهى و فساد و ستمگرى قيام نمى كنم . قيام و خروج من براى اصلاح امّت جـدّم اسـت . من تصميم دارم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به روش و سيره جدّم و پدرم على (ع ) عمل نمايم . اگر حق را از من پذيرا شدند كه خداوند سزاوار است به حق و اگر نپذيرفتند، شـكـيـبـايى و صبورى خواهم كرد تا خدا ميان من و آن ها حكم فرمايد كه او بهترين حكم كنندگان اسـت . ايـن اسـت وصـيـّت مـن بـه تـو اى بـرادر.
از خـدا تـوفـيـق مـى طـلبـم ، بـه او توكّل مى كنم و به سوى او برمى گردم .
تمام اين وصيّت ، سرانگشتِ اشارتى است به سوى ((او)) و تكليف و وظيفه اى كه امام نسبت به پروردگارش احساس مى كند. اين نكته بنيادين كه بايد به ((او)) بخوانيم نه به ((خويش )) و در هـمـه ((حـال هـا)) و ((قـال هـا)) و ((آمال )) او را فراچشم و حركت خويش داشته باشيم ، محور حـركـت و وصـيـّت ابـاعـبـداللّه اسـت ؛ در حـركـت هـاى ظـالمـانـه ، خـوشـگـذرانه ، دنياطلبانه و خودخواهانه ، نشانى از اين فرهنگ نيست .
امـام عـاشورا در آغاز حركت خود، اين گونه سخن مى گويد و در شب عاشورا نيز با خداى خويش زمزمه مى كند: اءُثـْنـى عـَلَى اللّهِ اءَحـْسـَنَ الثَّناءِ وَ اءَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ، اءَللّهُمَّ اِنِّى اءَحْمَدُكَ عَلى اءَنْ اءَكـْرَمـْتـَنـا بـِالنُّبـُوَّةِ وَ عـَلَّمـْتـَنـَا الْقُرآنَ وَ فَقَّهْتَنا فِى الدّينِ وَ جَعَلْتَ لَنا اءَسْماعا وَ اءَبْصاراً وَ اءَفْئِدَةً وَ لَمْ تَجْعَلْنا مِنَ المُشْرِكينَ (16) خـداوند را به بهترين ثنا، در آسانى ها و سختى ها، ستايش مى كنم پروردگارا! تو را سپاس كـه مـا را بـه پـيـامـبـرى نـواخـتـى و قـرآن آمـوخـتـى و آشـنـاى دين ساختى و گوش هاى شنوا و دل هاى آگاهمان بخشيدى و از مشركان قرارمان ندادى .
در گـودال قـتـلگـاه در زيـر بـارانـى از سـنگ و تير و نيزه و شمشير نيز باآهنگى كه آرامش و اطمينان در آن تموّج دارد، زمزمه مى كند:
بِسْمِ اللّه وَ بِاللّه وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِاللّه (17) خدايا! اين همه براى تو و پاسدارى از حريم دين فرستاده تو است .
اين فرهنگ ، خونى است كه در رگ هاى كربلا جارى است . همه ،عاشق و شيفته محبوبند؛ زبان و جـان آن هـا جـز بـه يـاد محبوب مترنّم نيست . از آغاز تا پايان اين سفر بى نظير، در صحنه ها، حـادثـه هـا و گـفـت وگـوهـا، بـر يـك هدف پا مى فشرند؛ تنها از ((خدا)) سخن مى گويند و جز رضاى او نمى طلبند.
يكى از نمونه هاى زيبا و شورانگيز در اين زمينه ، گفت وگويى است ميان امام عاشورا و فرزند رشـيـد و بـرومـنـدش عـلى اكـبـر(ع ) . كـاروان پـس از پـشـت سـر نـهـادن چـنـديـن مـنـزل ، بـه مـنزل ((بنى مقاتل )) رسيده است . كاروان پس از درنگى كوتاه ، اواخر شب ، از اين منزل حركت كرد. در ميانه راه خوابى سبك امام را فرا گرفت ؛ در حالى كه سوار بود، ناگهان ديـدگـان را گـشـود و فرمود: ((اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ اءَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ)) و چندبار آيـه اسـتـرجـاع را تـكـرار كـرد. على اكبر(ع ) با شنيدن زمزمه استرجاع ، پرسيد:پدرجان چرا استرجاع مى گويى و زبان به حمد گشوده اى . امام فرمود: فرزندم ، اندكى به خواب رفتم . در عـالم خـواب سـوارى را ديـدم كـه عـنان اسب فروكشيد و گفت : ((اءَلْقَوْمُ يَسيرُونَ وَ الْمَنايا تـَسـيـرُ اِلَيـْهـِم ))؛ ايـن قـوم در حـركـتـنـد و مـرگ هـم بـه دنبال آنان روان است . دانستم كه موسم مرگ ما فرا رسيده است .
جوان عارف و عاشق امام كه سيما و سيرت و سخنش يادآور پيامبر(ص ) بود، با آرامش و شهامت و ادب تمام گفت :
((يا اءَبَتِ، لا اءَراكَ اللّهُ سُوءا، اءَلَسْنا عَلَى الْحَقْ؟))؛ پدرجان خداوند پيشامد بـد بـرايـت نـياورد آيا ما برحق و با حق نيستيم ؟ پدر ـ با لبخندى كه در آن محبّت و صميميّت مـوج مـى زد ـ فـرمـود: ((بـَلى وَالَّذى يـَرْجـِعُ اِلَيـْهِ الْعـِبـادُ))؛ چـرا، بـه خداوندى كه بازگشت بـنـدگـان بـه سـوى اوسـت ما برحق هستيم . على اكبر گفت : ((يا اءَبَتِ اِذا لا نُبالى اءَنْ نَمُوتَ مـُحـِقـّيـن ))؛ پـدرجـان وقـتـى بـرحـق هستيم ، ديگر از مرگ در راه او باكى نيست . امام پس از اين پـاسـخ ، آن چنان شاداب و خندان شد كه خطاب به فرزندش فرمود: ((جَزاكَ اللّهُ مِن وَلَدٍ خَيرا مـا جَزى وَلَدا عَنْ والِدِه ))؛ (18) خدايت پاداش نيك عطا كند؛ نيكوترين پاداشى كه فرزند از پدرش دريافت مى كند.
ايـن نـمـونـه و ده هـا نـمـونـه ديـگـر در كـربـلا گـواه جـهـت گـيـرى روشـن ، وحـدت تـفـكـّر و عمل و ثبات در ايمان و انديشه و عمل اباعبداللّه و اصحاب او است .
در عـصـر مـا كه جلوه اى از كربلا، انقلاب مقدّس اسلامى را آفريد، اين ويژگى يعنى ثبات در آرمان و وحدت در جهت گيرى و عمل ، زمينه ساز فوز و فلاح و پيروزى شد. در صحنه هاى نبرد، اشـارت هـمـه دل هـا و زبـان هـا و دسـت هـا بـه اراده و خواست الهى بود. پيروزى ها را از خدا مى ديديم و همه جا، سرانگشت لطف و محبّت او را مى جستيم . وقتى خرمشهر آزاد شد، حضرت امام آن را از خدا دانست و در تمام مراحل ، ((تكليف )) و انجام وظيفه الهى را گوشزد كرد و شرف و افتخار را از همين دانست كه در راه هدف و عقيده الهى جانفشانى و فداكارى مى شود:
ايـنـان پـيـروان سـيـّد شـهـيـدانـنـد كـه در راه اسـلام و قـرآن كـريـم از طـفل شش ماهه تا پيرمرد هشتادساله را قربان كرد و اسلام عزيز را با خون پاك خود آبيارى و زنده نمود.
ارتـش و سپاه و بسيج و ساير قواى مسلّح نظامى و انتظامى و مردمى ما پيرو اوليايى هستند كه هـمـه چـيز خود را در راه هدف و عقيده فدا نموده و براى اسلام و پيروان معظّم آن شرف و افتخار آفريدند. (19) امام خمينى (ره ) در وصف روز عاشورا و اصحاب اباعبداللّه مى فرمايد:
هرچه روز عاشورا، سيّدالشهدا سلام اللّه عليه به شهادت نزديك تر مى شد، برافروخته تر مى شد و جوانان او مسابقه مى كردند براى اين كه شهيد بشوند؛ همه هم مى دانستند كه بعد از چـنـد ساعت ديگر شهيدند.
مسابقه كردند آن ها، براى اين كه آن ها مى فهميدند كجا مى روند. آن ها مى فهميدند براى چه آمدند، آگاه بودند كه ما آمديم اداى وظيفه خدايى را بكنيم ، آمديم اسلام را حفظ بكنيم . (20) آيـا همين ويژگى را در لحظه هاى عمليّات ، شب عمليّات و آن گاه كه صحنه هاى خطير و دشوار در جـبـهـه هـا پـيـش مـى آمـد، شـاهـد و نـاظـر نـبـوديـم ؟ هـشـت سال دفاع مقدّس لبريز از صحنه ها و لحظه هايى چنين است .
5- تداوم و استمرار و تكامل
بـسيارى از حركت ها و انقلاب ها و حادثه ها ناتمام و نيمه تمام باقى مى مانند. امتياز كربلا آن است كه امام ، تمام زمينه ها را براى تداوم و استمرار راه تدارك ديده است . رسالت و مسؤ وليت در كـربـلا تـمام نمى شود كه آنان كه مانده اند سهم و نقشى عظيم تر از اصحاب پاكباز به عـهـده دارنـد؛ مـسـؤ وليـت شـكـسـت صـولت دروغـين دشمن ، رسواگرى و روشنگرى ، تلخ كردن پيروزى كاذب در كام دشمن ، ترسيم مظلوميت حق و پيروزى نهايى ايمان و خون .
اگـر شـهـيـد قـاضى طباطبايى ، نهضت كربلا را ((غالبيّةٌ فى صُورة المغلوبيّةِ)) (21) (پيروزى در هيئت شكست ) ناميده است ، به دليل همين تداوم و استمرار است و گرنه ، بدون زينب و پـيـام رسـانـى او، كـربـلا در كـربـلا مـى مـانـد و بـه قول يكى از شاعران انقلاب :
سرّ نى در نينوا مى ماند اگر زينب نبود چهره سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنگ چشمه فرياد مظلوميت لب تشنگان
كربلا در كربلا مى ماند اگر زينب نبود پشت ابرى از ريا مى ماند اگر زينب نبود در كوير تفته جا مى ماند اگر زينب نبود (22)
وقتى غروب عاشورا، آخرين سر از حلقومى تشنه بريده شد و خيمه ها در كام شعله فرورفت و غـارتـگران از گوشواره و وسائل و اسباب دختركان و كودكان بى پناه نيز پروا نكردند، به نظر مى رسيد همه چيز تمام شده است و عُمَر سعد و سپاهش پيروز اين ميدان و عرصه اند.
هـيـچ كس نبود؛ ميدان بود و غبار و گريه زنان و كودكان . عمر سعد از كربلا به كوفه حركت كرد و اين فاصله دوازده فرسنگى را با شتاب پيمود تا بشارت پيروزى را به عبيداللّه زياد برساند و در كوفه جشن پيروزى برپا كند.
سـرهـا را بـر تـرك اسـب هـا بسته بودند؛ يكى از سواران كه سر امام حسين (ع ) را همراه آورده بود، در كاخ عبيداللّه بن زياد مغرورانه سرود:
اِملَاءْ رِكابى فِضَّةً اءَوْ ذَهَبا و خَيرُهُم مَن يَذْكُرُونَ النَّسَبا
اِنّى قَتَلْتُ السَّيِّدَ الُمحَجَّبا قَتَلْتُ خَيْرَ النّاسِ اءُمّا وَ اءَبا (23)
بر ركاب من نقره يا طلا بريزيد كه بزرگى نامدار را كشته ام ؛ كسى را كشتم كه پدر و مادر او بهترين پدر و مادر، و نسب و نژاد او برترين است .
كـوفـه را آراسـتـه بـودنـد. هـيـچ كـس تـصـور نـمـى كـرد زنـان و كـودكـانـى اسـيـركـه از ساحل قتلگاه گذشته و گلبرگ تن شهيدان را ديده و تشنگى و گرسنگى چشيده و تازيانه و زخـم خـورده ، تـوان فـريـاد زدن داشـته باشند، امّا فرياد امام تبدار و بيدار، امام سجّاد(ع )، و سـخـنـان زيـنـب وامـّكـلثوم فضا را دگرگون كرد. وقتى امّكلثوم ، دختر اميرالمؤ منين على (ع ) فرياد زد:
يا اءَهْلَ الْكُوفَه اءَما تَسْتَحُونَ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ اءَنْ تَنْظُرُوا اِلى حَرَمِ النَّبِى ؟ (24) اى مردم كوفه از خدا و پيامبر شرمتان نيست كه به خاندان پيامبر اين گونه نگاه مى كنيد؟ و آن گاه كه مردم گريستند، امام سجاد فرمود:
اءَلا اِنَّ هؤ لاءِ يَبْكُونَ وَ يَتَوَجَّعُونَ مِنْ اءَجْلِنا فَمَنْ قَتَلَنا اِذَنْ؟ اين مردم براى ما اشك مى ريزند و ناله مى كنند، پس خانواده ما را چه كسانى كشته اند؟ و آن گـاه كـه خـطبه شكوهمند حضرت زينب طنين انداخت ، همه چيز دگرگون شد. چه كسى باور مى كرد زنى كه در يك روز داغ ، دو فرزند و پنج برادر شهيد داده ، كودكانى يتيم و تازيانه خـورده و تـنـى بـيـمار را پرستارى كرده ، اكنون حنجره اى براى فرياد و توانى براى گفتن داشته باشد؟ امّا ناگهان صاعقه فريادى آرامش مرداب گونه كوفه را فروريخت :
مـردم كوفه ! مردم مكّار فريبكار! مردم خوار و بى مقدار! بگرييد كه هميشه ديده هاتان گريان و سينه هاتان بريان باد! زنى رشته باف را مانيد كه آنچه را استوار بافته است ، از هم جدا سـازد. پـيـمـان هـاى شـمـا دروغ اسـت و چـراغ ايـمـانـتـان بـى فـروغ ... . بـگـرييد كه سزاوار گـريستنيد نه در خور شادمان زيستن . داغ ننگى بر خود نهاديد كه روزگاران برآيد و آن ننگ نزدايد!... (25) انـقلاب كربلا در قامت زينب جوانه مى زند، مى شكفد، مى بالد وبه ثمر مى نشيند و شگفتا كه ((زينب (س ))) يعنى درخت خوش منظر، خوشبو و بالنده ! (26) در دربـار عـبـيداللّه زياد، در كوچه هاى شام و سرانجام در دربار تنديس ستم و غرور ـ يزيد ـ زينب (س ) بى هيچ پروا و هراس ، همه آرزوها، باورهاى كاذب و انبوه تبليغات و تفرعن اموى را درهم شكست .
زينب (س ) نشان داد كه ((خون ))، بى ((پيام )) و ((شهادت ))، بى ((رسالت )) به فرجام خود نـمـى رسـد. بـرادر، خـواهـر مـى خـواهـد و راهـى كـه با ((سر)) آغاز مى شود، با ((پا)) امتداد و اسـتـمـرار مى يابد. او با نشاندن تصويرى شكوهمند و زيبا از حادثه كربلا، به نگاه انسان سـمـت داد و بـه ((بـاورى ديـگـرگـونـه )) از ((مـرگ )) دعـوت كـرد. وقـتـى در مقابل تمسخر و تحقير ابن زياد كه گفت : سپاس خداوندى را كه رسوايتان كرد و ماجرا و فتنه انگيزى شما را درهم شكست ، زينب (س ) بى هيچ درنگى فرمود:
اءَلْحـَمـدُ لِلّهِ الَّذى اءَكـْرَمـَنـا بـِمـُحـَمَّدٍ(ص ) وَ طـَهَّرَنا بِكتابِهِ تَطْهيرا اِنَّما يَفْتَضِحُالْفاسِقُ و يُكَذَّبُ الْفاجِرُ سپاس سزاوار خداوندى است كه ما را به وجود پيامبر گرامى داشت و با كتاب آسمانى اش پاك و پيراسته مان گردانيد. همانا تباهكار رسوا مى شود و فاسد تكذيب مى شود.
ابـن زيـاد در تـنـگـنا افتاد و براى يافتن گريزگاهى گفت : كار خدا را با خانواده ات چگونه يافتى ؟ زينب (س ) شكننده ترين ضربه را بر او فرود آورد و فرمود:
مـا رَاءَيـْتُ اِلاّ جـَميلا، هؤ لاءِ الْقَومُ كَتَبَ اللّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا اِلى مَضاجِعِهِمْ وَ سَيَجْمَعُ اللّهُ بـَيـْنـَكَ وَ بـَيـْنـَهـُم يـَا ابْنَ زِياد، فَتَحاجُّونَ وَ تَخاصَمُونَ. فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلْجُ يَوْمَئِذٍ! هَبَلَتْكَ اءُمُّكَ يَا ابْنَمَرْجانَه !
مـن در كـربـلا جـز زيبايى نديدم . خداوند شهادت را براى آنان مقدّر كرده بود؛ به سوى مشهد خـود شتافتند. به زودى خداوند، تو و آنان را در يك جا جمع خواهد آورد و در پيشگاه الهى حجّت خـود را اقـامـه خواهيد كرد. در آن روز خواهى ديد پيروزى و سربلندى و رستگارى از آن كيست ؟ مادر به عزا و سوگت بنشيند پسر مرجانه !
صـداى شـكـسـتـن اسـتـخـوان بـيـداد در دارالاماره پيچيد و هر پاسخى بر لبان خونخوار كوفه خـشـكـيـد. ابـن زيـاد قـصـد حـمله به زينب را داشت كه عمرو بن حُرَيْث او را آرام كرد و باز داشت . (27) هـمـيـن فـريـاد در سـرسـراى كاخ يزيد نيز پيچيد و يزيد را كه تمام شرايط را براى قدرت نمايى و برگزارى جشن پيروزى فراهم آورده بود، درهم شكست . در آن خطبه بلند ـ كه با حمد الهى آغاز مى شود و بااين جمله كوبنده و استخوان سوز ادامه مى يابد كه ((اءَمِنَ الْعَدْلِ يَا ابْنَ الطُّلَقاء)) (28) ـ حضرت زينب (س )، آخرين اميدهاى يزيد را ميراند و همه پرده ها را براى تـماشاى حقيقت كنار زد و اين همه در حالى بود كه سر مبارك برادر را در طشت ، پيش رو داشت و صداى چوبدستى يزيد كه بر لب ها و دندان هاى حسين (ع ) مى نشست ، در گوشش مى پيچيد.
تـداوم انـقلاب در خطبه هاى زينب (س ) و سخنرانى امام سجّاد(ع ) ، گوياى اين حقيقت است كه راه نبايد ناتمام بماند؛ به هر قيمتى و با هر شرايطى .
ايـن فـرهـنـگ در انـقـلاب مـقـدّس اسـلامـى بـه ويژه سال هاى دفاع مقدّس ، ظهور و حضور داشت .
شـهـيـدان در وصيّت نامه ها، مادران ، خواهران و همسران خود را به وظيفه و نقش زينبى دعوت مى كردند.
انـقـلاب كربلا، زندگى ، زايندگى و فزايندگى خويش و در يك كلمه ((كوثر)) بودن خويش را مـديـون كـاروان سـرفـراز اسـيـران بـود و انـقـلاب اسـلامـى نـيـز حيات خويش را مرهون همين شكيبايى ، پيام رسانى و ايستادگى مادران ، همسران ، خواهران و فرزندان شهدا است .
هـيـچ گـاه فـرامـوش نـمى كنيم كه آزادگان سرافراز دفاع مقدّس ، در بند و زنجير دشمن ـ كه خـطـر در هـر نـفـس در كـنـارشـان نـشسته بود ـ با خبرنگاران چگونه سخن گفتند و در نامه هاى خـويـش بـا چـه ظـرافـت و زيركى نقش پيام رسانى خود را ايفا كردند. اين ها، نشان آن است كه انقلاب و دفاع مقدّس تا چه اندازه ، همرنگ و همخوان و همراه با فرهنگ عاشورا است .
6- حيات بخشى و زايندگى
اسـلام با كربلا حيات دوباره يافت . هيچ حركتى در تاريخ اسلام به اندازه كربلا، پشتوانه حيات و سلامت دين و زاينده غبارها و تيرگى ها از چهره اسلام نبوده است .
بـراى بـازشـناخت تاءثير انقلاب عاشورا، نيازمند بررسى و مرور وضعيّتى هستيم كه در نيم قـرن پـس از رحـلت پـيـامـبـر بـر جـامـعـه سـايـه گـسـتـرد؛ بـه ويـژه شـرايـطـى كـه در سـال هـاى قـبـل از قـيام كربلا در گستره سرزمين هاى اسلامى ديده مى شود. برخى از ويژگى هاى اين دوره عبارتند از:
يـك ـ بـازگـشـت به فرهنگ نژادى و قومى : معيارهاى اسلامى فرو ريخت و به جاى ملاك تقوا و صـلاحـيـّت ، ديـگـربـار، قـوم و نـژاد و قـبيله محور شد و موالى (غيرعرب ها) تحقير مى شدند. اشـرافيت و سالخوردگى ملاك برترى شد و معاويه در پاسخ امام حسن (ع ) كه او را به بيعت بـا خـويـش فـراخـوانـده بـود، گـفـت :
مـن از تـو سـن و سـال بـيـش تـر دارم و كـارهـا را بهتر اداره مى كنم . (29) مباهات و ستايش قبيله به شيوه جـاهـلى رونـق يـافـت و مـنـاسـبـات اجـتـمـاعـى بـر هـمـيـن اسـاس بـنـيـان نـهـاده شـد.
پـسـت ترين شـغـل هـاى اجـتـمـاع را بـه مـوالى سپردند. وقتى تعداد موالى زياد شد، معاويه تصميم گرفت بـخـشـى از آن هـا را بـدون هـيـچ گـنـاهـى بـكـشـد. آن هـا مـوالى را مـثـل الاغ و سـگ جـزو مـبـطـلات نـمـاز مى شمردند، با آن ها در يك رديف راه نمى رفتند، اجازه جلو افـتـادن در قـافـله را بـه آن هـا نمى دادند؛ حتّى اختيار شوهر دادن دختران موالى دست پدرانشان نـبـود، بلكه اين اربابان موالى بودند كه اجازه شوهر كردن آن ها را مى دادند، و اگر زنى را بـا اجـازه پـدر يـا بـرادرش شـوهـر مـى دادنـد، آن عـقـد باطل بود و آن وصلت و همبسترى ، زنا به حساب مى آمد. (30)
دو ـ زرپـرسـتـى و ثـروت انـدوزى : جـريـانـى كـه از عصر عثمان آغاز شد، زمينه ساز انباشتن ثـروت هـا و در كـنـار آن شـكـاف هـاى عـمـيق اجتماعى و فقر و تنگدستى جامعه شد. واماندگان و مطرودان گذشته به ثروت و قدرت رسيدند و صحابه و مسلمانانى كه بر ايمان خويش پاى فـشـردنـد، طـرد و تـبـعـيـد و شـكـنـجـه و شهيد شدند. سپاه و لباس و كاخ و سلطنت ، به روش پادشاهان ايران شكل گرفت و سادگى و زهد ديروزين فراموش شد. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى گويد:
مـعـاويـه حـرير مى پوشيد و از ظروف طلا و نقره مى آشاميد؛به گونه اى كه ابودرداء به او اعـتـراض كـرد و گـفـت : مـن از رسـول خـدا(ص ) شـنيدم كه فرمود: كسى كه از ظرف طلا و نقره بياشامد، آتش دوزخ فرو مى برد. معاويه گفت : اشكالى در اين كار نمى بينم . ابودرداء گفت : بـسـيـار عجيب است ! از رسول خدا(ص ) به او خبر مى دهم و او راءى خود را اظهار مى كند. هرگز با تو در يك سرزمين ساكن نخواهم شد. (31) وى در جاى ديگر مى گويد: عـثـمـان بـه كـسانى كه به عملكرد او در بيت المال اعتراض داشتند، گفت : فَإِنَّ الاَْمْرَ إِلَىَّ اءَحْكُمُ فـى هـذا الْمـالِ بـِمـا اءَراهُ صـَلاحاً لِلاُْمَّةِ وَ إِلاّ فَلِماذا كُنْتُ خَليفَة ؟؛ حكومت دست من است و آنچه را درباره بيت المال صلاح امت بدانم ، رفتار مى كنم و گرنه ، براى چه خليفه هستم .
ايـنـك بـه نـمـونـه هـايـى از صـلاحـديـد او در بـاره بـيـت المال توجه كنيد:
عـمـوى خـود، حـكـم بـن العـاص را كـه رسـول خـدا(ص ) او را تبعيد كرده بود و ابو بكر و عمر حاضر به بازگرداندن او نشدند، به مدينه بازگرداند و صد هزار درهم به او بخشيد؛ پـيـامـبـر اكـرم مـحـلى بـه نـام مـهـزور را وقـف مـسـلمـانـان كـرده بـود. عـثـمـان آن را تيول حارث بن حكم ، برادر مروان ، قرار داد؛ فـدك را تـيول مروان قرار داد؛ مزرعه اى كه فاطمه (س ) پس از وفات پدر به عنوان ارث يا نحله طلب كرده بود و از او بازداشته بودند؛ بهره بردارى از چراگاه هاى اطراف مدينه را براى همه مسلمانان جز بنى اميّه ممنوع ساخت ؛ آنچه از فتح آفريقا ـ از طرابلس غرب تا طنجه ـ به دست آمده بود، به عبدالله بن ابى سرح بخشيد و به كسى سهمى نداد؛ از بـيـت المال روزى صد هزار درهم به مروان و دويست هزار درهم به ابوسفيان بخشيد؛ زيد بن ارقم ، مسؤ ول بيت المال ، كليدهاى بيت المال را در برابر عثمان گذاشت و گريست . عثمان گفت : به دليل صله رحم من گريه مى كنى ؟ زيد گفت : براى اين گريه مى كنم كه گمان مى كنم ايـن اموال را عوض آنچه در زمان رسول خدا(ص ) در راه خدا انفاق كرده اى ، بازپس مى گيرى . بـه خـدا سـوگـنـد، صـد درهـم نـيـز بـراى مروان ، زياد بود. عثمان گفت : پسر ارقم ! كليد را بگذار، جز تو را براى اين مسؤ وليت مى يابم .
ابو موسى اشعرى اموال زيادى از عراق آورد. عثمان همه را ميان بنى اميه تقسيم كرد؛ دخـتـرش عـايـشه را به برادر مروان ، حارث بن حكم ، تزويج كرد و صد هزار درهم نيز از بيت المال به او بخشيد. (32) ايـن شـيـوه زرانـدوزى و انـبـاشـتـن ثـروت و بـر بـاد دادن بـيـت المـال در عـصر حاكميت معاويه به اوج خود مى رسد؛ چه سرها كه با زر خريده و چه اعتراض ها كه در گلو خفه مى شود و كم كم نظامى شكل مى گيرد كه هيچ نشانى از عدالت و قسط اسلامى در آن نيست .
تـطـمـيـع و تباهى اقتصادى آن چنان دامن گسترده است كه عمر سعد به اميد حكومت رى و گرگان بـه كربلا مى آيد و براى دستيابى به اين آرزو، خود را براى بزرگ ترين جنايات آماده مى كـنـد و سـى هـزار سپاه او نيز جز به غارت و دزدى و دريافت صله به بهاى كشتن و آتش زدن ، به چيزى نمى انديشند.
سه ـ تباهى اخلاقى و روحى : از فضيلت ها، عظمت ها و ارزش هاى اخلاقى كم تر نشانى نمانده اسـت ؛ دروغ ، فـريب و اهانت به درخشان ترين چهره هاى عصر پيامبر آغاز شد. ابوذر به ربذه تبعيد شد و عبداللّه بن مسعود ـ به دليل اعتراض به رشوه گيرى و فساد مالى وليد بن عقبه ـ از پست خزانه دارى كوفه بركنار و مورد اهانت واقع شد. ابن ابى الحديد مى گويد:
هـنـگـامى كه معاويه به قدرت رسيد، پيروان و شيعيان على را درهر كوى و برزن تعقيب كرد و رنـج و شـكـنـجـه جـسـمـى و روحـى داد. بـه هـمـه فـرمـانـداران و خـطـبـا فـرمـان داد عـلى و اهـل بـيـتـش را در هـمـه گـاه و هـمـه جـا لعـن كـنـنـد. آن هـا نـيـز چـنـيـن كـردنـد. عـدّه اى از رجـال نـزد مـعاويه آمدند و معترضانه گفتند: تو به خواسته خويش (حكومت ) رسيدى ، ديگر از لعن على دست بردار. معاويه گفت : به خدا قسم دست برنمى دارم تا كودكان با لعن او بزرگ و بزرگان با لعن او پير گردند و از فضايل او سخنى نگويند. (33) فـسـاد اخـلاقـى مـعـاويـه پـنـهـان بـود، امـا يـزيـد آشـكـارا بـه فـسـاد و تـبـاهـى مـى پرداخت ؛ شرابخوارگى ، زن بارگى ، سگ بازى ، ميمون بازى ، انكار بنيادهاى دينى ، تمسخر ارزش ها و به تعبير امام حسين (ع ) ، قتل نفس محترمه ، بخشى از شخصيت يزيد است .
دوران حكومت بنى اميّه در بهترين تعبير از اميرالمؤ منين على (ع ) ، ((فتنه )) بود؛ فتنه اى سياه ، گمراهكننده و ريشه دار:
اَلا اِنَّ اءَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدى عَلَيْكُمْ فِتْنَةُ بَنى اُمَيّة فَاِنَّها فِتْنَةٌ عَمْياءٌ مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ خُطَّتُها وَ حُضَّتْ بَلِيَّتُها (34) بـزرگ تـريـن فتنه اى كه براى شما مى بينم ، فتنه بنى اميّه است . اين فتنه ، فتنه اى است كور و گمراه كننده كه آزارش فراگير و ريشه دار است .
و حسين بن على (ع ) در اين تاريكزار قيام مى كند تا با خون خويش سياهى ها را بزدايد و راهى بـه روشنى بگشايد و از اين امواج فتنه به ساحل فلاح برساند؛ زيرا اِنَّ الْحُسَيْن مِصْباحُ الْهُدى وَ سَفينَةُ النَّجاة .
چـهـار ـ تـحـريف اسلام ؛ مسخ حقايق : در عصر بنى اميّه ، معروف ، منكر و منكر، معروف شده بود. حـقايق ، واژگونه گشته و روشنى ها، در غبار تحريف فرو رفته بود. معاويه ، ناشر و مروج اسـلام و امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى (ع ) ، بـى نـمـاز و بـا مـسـجـد بـيـگـانـه اسـت ! كـوتـه فكرى و جهل همه جا سايه گسترده و فريادها خاموش است ؛ كسى به اعتراض برنمى خيزد كه معترضان در بـنـد تـبـعـيـد و شـكـنجه ، يا بر دار آويخته شده و يا به شهادت رسيده اند. گمراهى ، كج بينى و كج روى و شبهه و تاءويل بيداد مى كند و به تعبير اميرالمؤ منين على (ع ) :
اِنَّمـا اءَصـْبـَحـْنا نُقاتِلُ اِخْوانَنا فِى الاِسْلامِ عَلى ما دَخَلَ فيهِ مِنَ الزَّيْغِ وَ الاِعْوِجاجِ وَالشُّبْهَةِ وَالتَّاءْويل (35) امـروز پـيـكـار مـا با برادران مسلمانى است كه دودلى و كجبازى در اسلامشان راه يافته است ، و شبهت و تاءويل با اعتقاد و يقين در بافته است .
سـمـرة بـن جـنـدب بـا گـرفـتـن چـهـارصـد هـزار درهـم روايـتـى را از پـيـامـبرجعل كرد. او آيه 204 سوره بقره (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَولُهُ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللّهَ عَلى ما فى قَلْبِهِ وَ هُوَ اءَلَدُّ الْخِصام ) را در وصف على معرّفى كرد و آيه 207 اين سـوره (وَ مـِنَ النـّاسِ مـَنْ يـَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّه وَاللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد) را كه در وصـف عـلى (ع ) و خـوابـيـدنـش در بـسـتـر پـيـامـبـر اسـت ، در شـاءن ابـن مـلجـم ، قـاتـل عـلى (ع ) ، دانـسـت . (36) دامنه اين تحريف ها تا آن جا است كه عمار ياسر در صفين فرياد مى زد:
نَحْنُ ضَرَبْناكُم عَلى تَنْزيلهِ ثُمَّ ضَرَبْناكُم عَلى تَاءْويله (37) مـا بـا شـمـا، روزى بـر سـر نـزول قـرآن نـبـرد كـرديـم و اكـنـون بـه خـاطـر تاءويل و تحريف آن با شما مى جنگيم .
دامـنـه تـحريف ها، حديث سازى ها، دروغ پردازى ها تا آن جا است كه تلاش در تصفيه احاديث تا به امروز ادامه دارد و زدودن لايه هاى دروغ و فريب و كشف و شناخت آن ها نيازمند فراست ، درايت و تفقّه فراوان است . (38) پنج ـ حكومت موروثى و خلافت به جاى امامت : حكومت يزيد به جاى معاويه ، مولود جريانى بود كـه از سـقـيـفـه آغـاز شـد و بـه فـاجـعـه كـربـلا انـجـامـيـد. مـعـاويـه در سـال 56 هـجـرى ولايـت عـهـدى يزيد را اعلام كرد و مردم را به بيعت با يزيد فراخواند. او مى دانـسـت بـرخى از صحابه تن به اين خلافت نمى سپرند. از اين رو، مخالفت ها را با دسيسه و تهديد سركوب كرد. آن گاه ، زمينه پذيرش حكومت يزيد را در بصره ، كوفه ، مدينه ، مكه و شـام فـراهـم نـمـود. در مـديـنـه ، امـام حـسين (ع ) و شخصيت هايى مانند عبداللّه بن زبير مخالفت كـردنـد و مـعـاويـه هـمـيـن كـه شـرايـط مـديـنـه را مـنـاسـب نـديـد، گـروه هـا و نـمـايـنـدگـان قـبـايل را دعوت كرد كه در شام با يزيد بيعت كنند.
مغيره كه از زمينه سازان حكومت يزيد بود، مـى گـفـت : ((مـن بـا ايـن كـار، زخـم مـهـلكـى بـه جـامـعـه اسـلامـى زدم كـه هـرگـز التـيـام نمى پذيرد.)) (39) امـام حـسـيـن (ع ) در چـنـيـن شـرايـطـى حركت مى كند تا خونى تازه در رگ هاى جامعه جارى كند و حـيـاتـى دوبـاره در پـيـكـر فـرتـوت و فـرسـوده امـّت اسـلامـى بـدمـد. او در مقابل سپاه حُرّفرمود:
اءَلا تـَرَوْنَ اءَنَّ الْحـَقَّ لا يـُعْمَلُ بِهِ وَ اءَنَّ الْباطِلَ لا يُتَناهى عَنْهُ لِيَرْغِبَالْمُؤْمِنُ فى لِقاءِ رَبِّهِ مُحِقّا فَاِنّى لا اءَرَى الْمَوْتَ اِلاّ سَعادَةً وَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ اِلاّ بَرَما (40) آيـا نـمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل بازنمى دارند؛ در چنين وضعى شايسته است كـه مؤ من ، آرزوى مرگ كند. من مرگ را جز سعادت و نيكبختى و زيستن با ستمگران را جز ذلت و ناتوانى نمى بينم .
امام عاشورا، حيات را در شهادت مى جويد و اين حيات ، حيات جامعه نيز هست . به تعبير مولوى :
اُقْتُلُونى يا ثَقاتى لايما اِنَّ فى مَوْتى حَياتى يا فَتى ظاهرش مرگ و به باطن زندگى
اِنَّ فى قَتْلى حَياتى دايما كَمْ اءُفارِقْ مَوْطِنى حَتّى مَتى ظاهرش ابتر نهان پايندگى (41)
شـهـادت ابـاعـبـداللّه ، هـمـه ابـرهـاى تـار را شكافت ، همه نقاب ها را ازچهره ها دريد و حقيقت را عـريان ، فراچشم تاريخ نشاند. اگر عريانى عاشورا نبود، عريانى حقيقت را درنمى يافتيم و اگـر عطش آن روز نبود، تشنگى انسان را تا هميشه پاسخى نبود. كربلا آبروى تاريخ است ؛ نقطه زنده و جوشنده تاريخ كه ((حيات )) را به انسان تقديم كرد و شيوه حياتى عزّت آميز را بـه انـسـان آمـوخـت . هـيـچ جريانى چون عاشورا، اين همه زنده و زاينده نيست . هيچ حادثه اى به شـتاب كربلا، رسواگر باطل نبوده است . بى شك اگر شهادت حسين (ع ) و اصحاب پاكبازش نـبود، سير تحريف و تباهى و فساد و فريب چيزى باقى نمى گذاشت و انسان ، ((الگويى )) چنين عزيز و بزرگ و حيات آفرين و حركت بخش نمى يافت .
انـقـلاب مـقـدّس اسلامى و شهادت و پاكبازى هشت سال شكوهمند دفاع مقدّس نيز تاءثير و نقشى چنين داشت . اين شهادت ها و حركت ها، رسواگر ستم شد و به تعبير امام خمينى (ره )، صولت و ابهّت ابرقدرت ها را درهم شكست ؛ به مسلمانان جهان آموخت كه مى توان به رغم همه همدستى ها و تـوطـئه هـاى پـيـچـيـده دشـمـنـان ايـسـتـاد. جـراءت و شـهـامـت ايـسـتـادن در مـقـابل قدرت هاى جهنّمى عصر ما درسى بود كه جبهه هاى نبرد هشت ساله به جهانيان داد. خون و ايثار، رسواگر جنايت و بيداد شد و همين ، اسلام را در روزگار ما، زنده ، پويا و تاءثيرگذار كرد. امام خمينى (ره ) در خطاب به رزمندگان سپاه و ارتش فرمود:
شـمـا بـه حقّيد، همان طورى كه امام سيّدالشهدا به حق بود و با عدّه قليلى مقابله كرد و در عين حـالى كـه بـه شـهـادت رسـيـد و فرزندان او هم به شهادت رسيدند، لكن اسلام را زنده كرد و بنى اميّه را رسوا كرد. شما هم شيعيان همان حضرت هستيد. (42) شـبـاهـت و هـمـسـانـى انـقـلاب عـظـيـم عـاشـورا و انـقلاب بزرگ اسلامى هم در جهت گيرى ، هم در مراحل حركت و هم در درون مايه ، صحنه ها و عرصه هايى همچون صحنه هاى عاشورا آفريد كه در آن هـا، شـور، شـعـور، شـوكـت و شكوه عاشورايى را مى توان يافت . رزمندگانى كه در هشت سـال دفـاع مـقـدّس حـمـاسـه آفـريـدنـد و امـّتـى كـه صـبـورانـه در مـقـابـل شـدائد و سختى ها ايستاد و رهبرى كه ناشر همان فرهنگ و برافرازنده همان رايت بود، نشان مى دهد كه عاشورا تنها، حادثه سال 61 هجرى نيست .
7- مديريت و برنامه ريزى
انتخاب بهترين زمان ، بهترين ياران ، بهترين مكان و بهترين شرايط و زمينه ها براى تحقق يك امـر، گـواه مـديريت توانا و مدبّر است . انسان ، نيازمند الگوى مديريت در هر روزگارى است ؛ بـه ويـژه الگـويـى كه در بحران ، با دقيق ترين و سنجيده ترين شيوه راهبرى كند و از آفت پذيرى مصون بماند.
هـيـچ حـركـت و انـقـلابى را نمى توان يافت كه به اندازه كربلا در همه ابعاد رهبرى و حركت ، مـوفـّق و مـمـتـاز بـاشـد. تحليل و تبيين اين ويژگى ، ما را با ابعاد مديريتى كربلا بيش تر آشنا مى سازد.
1 ـ 7 ـ زمينه سازى
امـام عـاشـورا، زمـيـنه هاى روانى ، فرهنگى و نظامى را در اين حركت به خوبى فراهم مى آورد. سـخـنـرانـى در مـنـا، آمـدن از مـديـنـه بـه مـكـّه و اسـتـفـاده از شـرايـط ايـّام حـج بـراى تـبليغ ، ارسـال نامه به بصره و پاسخ به نامه كوفيان و فرستادن نماينده به كوفه ، روشنگرى در كـنـار خـانـه كـعـبـه و پيش از آن در استاندارى مدينه ، از شيوه هاى مناسب حركت امام هستند كه زمينه را براى حركتى بزرگ فراهم مى آورند.
نوشتن وصيّت نامه و سپردن آن به برادرش محمّد حنفيّه نيز، خواه براى شكست جوّ تبليغى نظام امـوى و خـواه بـراى جـلوگـيـرى از تـحـريـفـات بـعـدى ، از ديـگـر حـركـت هـاى مكمّل است كه هدف و دلائل حركت امام را تفسير و تبيين مى كند.
2 ـ 7 ـ انتخاب زمان مناسب
امـام حـسـين (ع ) در 27 رجب ، يعنى 12 روز بعد از مرگ معاويه ، به سمت مكّه حركت مى كند. روز ورود او سـوم شـعـبـان ، يـعـنـى روز ولادت اوسـت ! حـركت و خروج او در يوم التّرويه ـ هشتم ذى الحـجـّه ـ از مـكـّه بـه سـمـت عـراق و رهـا كـردن مـراسـم حـج و ايـجـاد سـؤ ال در ذهـن هـا، نـشـان مـديـريـت اباعبداللّه و زمان شناسى او در حركت عظيم خويش است . اين زمان شناسى در صحنه كربلا و عاشورا، بيش تر چهره نشان مى دهد. مهلت خواستن يك شب و تجهيز روحـى و مـعـنوى ياران ، تناسب خطبه ها با موقعيت ها يا بهره گيرى از ياران متناسب با زمان و موقعيّت بسيار درس آموز است .
3 ـ 7 ـ سازماندهى و مديريت ياران
نـحـوه گزينش و چينش ياران در كربلا بسيار شگفت ، شنيدنى و شكوهمند است ؛ عبيداللّه بن حُرّ جـعـفـى را در راه بـه هـمـدلى و همراهى مى خواند و آن گاه كه بهانه جويى او را مى بيند، حتى هـديـه او را ـ كـه اسبى بسيار چابك و تقريبا بى نظير بود ـ رد مى كند؛ (43) زهير را ـ كـه در راه با يك برنامه زيبا جذب و جلب مى شود ـ فرمانده جناح راست و حبيب بن مظاهر اسدى ، پيرترين چهره كربلا، را فرمانده جناح چپ سپاه خود قرار مى دهد.
رابـطـه امام با اصحاب واقعا خواندنى و آموزنده است . نحوه سخن گفتن ، به ميدان فرستادن ، تـقـسـيم مسؤ وليت ها، رشددهندگى و سازندگى ، حتّى لحظه هاى پايانى كه امام سر اصحاب را بـه دامن مى گيرد، مديريت شگفت امام را در بهره گيرى از عناصر تحت مديريت خود نشان مى دهد.
4 ـ 7 ـ مديريت در بحران
تـوان مـديـريـتـى افـراد را در لحـظـه هـاى بـحـران بـايـد شـنـاخت . على اكبر(ع )، جوان رشيد اباعبداللّه ، در صحنه نبرد فرمود:
اءَلْحَربُ قَدْ بانَتْ لَها الَحقائِقُ
وَ ظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِها مَصادِقُ
جنگ حقيقت ها را آشكار و ميزان صداقت افراد را روشن مى كند.
مجموعه جريان قيام اباعبداللّه سرشار از لحظه هاى خطير و خطرخيز است . دعوت شدن به كاخ استاندارى مدينه ، حركت از مكّه ، برخورد با سپاه حُرّ، بى آبى و بيتابى كودكان ، انبوه سپاه دشـمـن ، غـربـت و تـنـهايى ، شهادت ياران ، همه و همه ، لحظه ها و صحنه هايى هستند كه پاى اراده را مى لرزانند و انسان را در تصميم گيرى دچار بحران و دشوارى و تنگنا مى سازند. امام در تـمـام ايـن شـرايـط، بـهـتـريـن تـصميم و دقيق ترين برنامه را طراحى مى كند. هريك از اين موقعيت ها، خود، قطعه اى درس آموز، بديع و تاءمل برانگيز در مجموعه جريان كربلا است .
شـايـد در نـخستين نگاه ، همراه آوردن كودكان و زنان براى ديگران شگفت بود و با مديريت جنگ نـاهـمـساز احساس مى شد، امّا وقتى مجموعه ماجرا را مطالعه مى كنيم ، درمى يابيم ، به رغم همه دشـوارى ها، همراهى زنان و كودكان تا چه اندازه در تبيين ، گسترش و تعميق فرهنگ عاشورا مؤ ثـّر بـوده است . شهادت على اصغر، امضاى مظلوميّت كربلا و اسارت زنان و كودكان بهترين و مـؤ ثـرتـريـن راه انتقال فرهنگ عاشورا و حقانيّت قيام اباعبداللّه و ترسيم چهره بيداد و جنايت است .
امـام حسين (ع ) در كنار مديريت صحنه نبرد، بايد به مديريت خيمه هايى كه كودكان عطش زده و هـمـسـران و زنـان سـوگـوار و داغـديـده دارد نـيـز بـپردازد. تسلّط، حفظ، هدايت ، تسلاّى خاطر و آمـادگـى روانى و ذهنى اين مجموعه كارى ساده نيست و اين جلوه اى از مديريت امام است كه در چنين شـرايـط دشـوار و دردنـاكـى ، بـه هـمـه ابعاد موضوع ، با درايت ، بصيرت ، قدرت و عنايتى ويـژه و بـى نـظـيـر مى نگرد؛ به گونه اى كه هيچ كاستى ، غفلت و ضعفى در جريان كربلا ديده نمى شود. اگر كربلا را از اين بُعد نيز نظاره كنيم ، بى نظير است .
نكته اى كه طرح آن در اين مقال بايسته است ، مديريت روحى و فكرى تمامى صحنه كربلا است . امام نه تنها به بازسازى و تعالى مستمر روح و فكر ياران مى پردازد تا در پالايش يافته تـريـن شـكل و مهذّب ترين شرايط به مجاهده بپردازند، بلكه مى كوشد بر روح و روان دشمن نيز تاءثير بگذارد تا اگر هنوز در كسى استعداد و امكان برگشت وجود دارد، بازگردد. چندين خـطـابـه و سـخنرانى مقابل سپاه دشمن و حتّى فرستادن برخى ياران براى سخنرانى ، نوعى اتمام حجّت ، كوبيدن تازيانه تنبّه و جذب احتمالى عناصرى است كه سوسوى ايمانى در جان و دل دارنـد. تـاءثـيـرگـذارى بـر دشـمـن و جـذب و جـلب كـسـانـى كـه استعداد جداشدن از جبهه باطل و پيوستن به جبهه حق را دارند، كمال مديريت در جنگ است .
شـيـوه دعـوت و خـطـابـه خـوانـى ابـاعـبـداللّه نـيـز بـسـيـار جـالب و تـاءمـل انـگـيز و درس آموز است . در يكى از خطابه خوانى ها، كه احتمالا آخرين خطابه او است ، امـام بـه نوعى گفت وگو با دشمن مى پردازد و با پرسش و پاسخ ، كوشش مى كند پرده هاى سـياهى را كه بر نگاه و قلب و جان آن ها افتاده است ، فرو افكند تا حقيقت را روشن تر ببينند. امـام حـسـيـن (ع ) عـمـامـه پـيـامـبـر را بـر سـر بـسـت ، شـمـشـيـر او را در كـف گـرفـت ، مـقـابـل سـپـاه ايـسـتـاد و در حالى كه بر اسب پيامبر، مرتجز، سوار شده بود، با صداى بلند خطاب به دشمن فرمود:
اى مـردم ! بـه سـخنم گوش بسپاريد و شتاب نكنيد تا حقيقت را براى شما بازگويم و شما را مـوعـظـه كنم و راه بهانه را بر شما ببندم . اگر درباره من انصاف و جوانمردى روا داريد، نيك فـرجـامـى و خـوشـبـخـتـى در انتظارتان خواهد بود و اگر انصاف روا نداريد، در سرانجام كار خـويش بينديشيد تا چيزى بر شما پنهان و پوشيده نباشد. آن گاه هر آنچه خواهيد بكنيد. ولىّ و سرپرست من خدا است كه كتاب را فرو فرستاده و او راهبر نيكوكاران است . در نسب من بنگريد و آن گـاه بـه خـود بـرگـرديـد و وجدان و شعور خويش را به داورى بخوانيد و خود را محاكمه كنيد. آيا روا است كه خونم را بريزيد؟ آيا شايسته است حرمتم را بشكنيد؟ آيـا مـن پـسـر دخـتـر پـيـامـبـر شـمـا و فـرزنـد وصـى او و عـمـوزاده او كـه اوّل مؤ من و تصديق كننده رسول اوست ، نيستم ؟ آيا حمزه سيدالشّهدا عموى من نيست ؟ آيا جعفر كه در بـهـشـت بـا دو بـال پـر گـشـود، عـمـوى مـن نـيـسـت ؟ آيـا فـرمـوده رسول خدا كه من و برادرم را سيد جوانان اهل بهشت ناميد، به شما نرسيده است ؟ اگـر گـفـتـه هـاى ما را تاءييد مى كنيد، مطمئن باشيد دروغ نگفته ام و اگر گفته هاى مرا باور نـداريـد از جـابـر بـن عـبـداللّه انـصـارى ، ابـوسـعـيـد خـدرى ، سـهـل بـن سـعـد سـاعـدى ، زيـد بـن ارقـم و انـس بـن مـالك سـؤ ال كـنـيد كه در ميان شما هستند. آيا آنان اين گفته ها را تاءييد نمى كنند؟ چرا آماده ريختن خون من شده ايد؟ (44) اين شيوه سخن گفتن و گفت وگوهايى كه پس از آن در صحنه نبرداتّفاق مى افتد، مجالى است تـا اگـر فـطـرتـى ، غـبـار خورده ، قلبى ، به غفلت افتاده و انديشه اى ، ره گم كرده است ، خـويـش را بـازيـابد و به راه بازگردد و فرصت و موقعيتى مناسب براى تصحيح خويش پيدا كند.
آيـا ايـن شـيـوه هـا را در سـخـنـان و سـيـرت امام خمينى (ره ) نمى يابيم ؟ آيا روش اتمام حجّت ، موعظه ، عريان سازى حقايق و دعوت به تاءمّل در خويش و بازگشت از بيراهه و كج راهه را در كلام امام نمىيابيم ؟ امام ، حتّى در وصيّت نامه خويش نيز از موعظه و دعوت راه گم كردگان براى بازگشت به آغوش اسلام و انقلاب دريغ نورزيده است.
پی نوشت:
4- حسين نفس مطمئنه ، محمد على عالمى ، ص 155 ـ 156.
5- نورالثقلين ، ابن جمعه حويزى ، ج 4، ص 221.
6- سوگنامه اباعبداللّه ، على اصغر ظهيرى ، ص 71. (اقتباس از نفس المهموم ، ص 286)
7- سخنان حسين بن على از مدينه تا شهادت ، محمد صادق نجمى ، ص 166 ـ 167.
8- سخنان حسين بن على از مدينه تا شهادت ، ص 177.
9- نحل (16)، آيه 69.
10- بررسى و تحقيق پيرامون نهضت حسينى ، سيد على فرحى ، ص 184 ـ 185.
11- ((وَ واتـَرَ اِلَيـْهـِمْ اءَنـْبـِيـائَهُ... وَ يـُثـيـرُوا لَهـُمْ دَفـائِنـَ الْعُقُول .)) (نهج البلاغه ، ترجمه سيد جعفر شهيدى ، خطبه 1، ص 6) 12- حسين نفس مطمئنه ، ص 187.
13- نساء (4)، آيه 165.
14- نـهـج البـلاغـه ، حكمت 217، ص 397. متن سخن امام چنين است : ((وَ فى تَقَلُّبِ الاَحْوالِ عِلْمُ جَواهِرِ الرِّجال .)) 15- بحارالانوار، علاّ مه مجلسى ، ج 44، ص 329.
16- تاريخ طبرى ، محمد بن جرير طبرى ، ج 4، ص 317.
17- لهـوف ، سـيد بن طاووس ، ص 54؛ مقتل خوارزمى ، به كوشش شيخ محمد السماوى ، ج 2، ص 34.
18- كامل ابن اثير، ج 4، ص 51.
19- صحيفه نور، مجموعه رهنمودهاى امام خمينى ، ج 15، ص 154.
20- صحيفه نور، ج 15، ص 55.
21- تحقيقى درباره اول اربعين حضرت سيدالشهدا، شهيد قاضى طباطبايى ، ص 388.
22- يادواره سومين مراسم شب شعر عاشوراى شيراز، ص 138. (شعر از طهماسبى ) 23- مقتل الحسين ، عبدالرزاق مقرم ، ص 304.
24- مقتل الحسين ، عبدالرزاق مقرم ، ص 310.
25- زندگانى فاطمه زهرا، سيد جعفر شهيدى ، ص 251.
26- تنها پيامبر زن ، سيد مجتبى حسينى ، ص 6.
27- مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 42.
28- همان ، ص 64.
29- مقاتل الطالبيين ، ابوالفرج اصفهانى ، ص 37.
30- امام حسين و جاهليت نو، جواد سليمانى ، ص 87.
31- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 5، ص 130.
32- شرح نهج البلاغه ، ج 1، ص 198 ـ 199.
33- شرح نهج البلاغه ، ج 4، ص 56 ـ 57.
34- همان ، ج 7، ص 44.
35- نهج البلاغه ، خطبه 122، ص 121.
36- شرح نهج البلاغه ، ج 4، ص 73.
37- مروج الذهب ، مسعودى ، ج 2، ص 381.
38- بـيـان تـمـام ايـن تـحـريف ها، خود، به ده ها مجلّد كتاب نيازمند است كه كوشش محققان و پـژوهـشـگـران نـيـم قـرن مـعـاصـر به ويژه علاّمه امينى و علاّمه عسكرى در اين زمينه چشمگير و ستودنى است .
39- كامل ابن اثير، ج 3، ص 504.
40- لهوف ، ص 138.
41- مثنوى معنوى ، دفتر اول ، ابيات 3934، 3935 و 3928.
42- صحيفه نور، ج 16، ص 68.
43- سخنان حسين بن على از مدينه تا شهادت ، ص 140.
44- سخنان حسين بن على از مدينه تا شهادت ، ص 192.
|