حدود تقیه در انجام امر به معروف و نهی از منکر تا کجاست؟
"اجازه بدهيد به عنوان جمله معترضه مطلبى را عرض كنم، باز هم از هم لباس هاى خودمان گلايه كنم. مورخان و محدثان از ميثم تمار نقل كرده اند و شايد روايات متعددى در اين زمينه داشته باشيم كه، اميرالمؤمنين(ع) به ميثم فرمود: چگونه است حال تو آن هنگامى كه تو را بر چوبه اى از نخل به دار بياويزند، زبان تو را ببرند و بعد نيزه به شكم تو بزنند؟ ميثم از حضرت(ع) سؤال كرد كه آيا در آن حال من مسلمان هستم؟ حضرت(ع) فرمود: آرى. ميثم جواب داد: خوشحال مى شوم. على(ع) باز فرمود: پس بدان كه تو را به تبرّى جستن از من دعوت مىكنند، تا بگويى من از على(ع) بيزار هستم. آيا اين كار را خواهى كرد؟ فرمود: به خدا قسم تا زمانى كه نفس داشته باشم اين كار را نخواهم كرد. پس على(عليه السلام) به او اين گونه بشارت داد كه بدان در بهشت با من خواهى بود.[1]
گلايه اى كه قصد داشتم از دوستان هم لباسى خودم بكنم اين است كه ما در مسائل مربوط به «امر به معروف و نهى از منكر» مطلب را مى رسانيم به جايى كه اگر ضرر جانى در كار باشد، تكليف ساقط است. اما آيا ميثم نمى دانست اگر جانش در خطر باشد، حفظ جان واجب است و بايد تقيه كرد؟ مگر نه اين كه گفته مى شود حفظ جان واجب است؟ اين سؤال در مورد حجر بن عدى، رشيد هَجرى، عمرو بن حمق و بعدها در مورد سعيد بن جبير و بسيارى از بزرگان اصحاب نيز صادق است. حجاج بن يوسف، سعيد بن جبير را احضار كرده، به او گفت: «بگو از على(عليه السلام) بيزار هستم» جواب داد: «حاشا و كلا». زبانش را بريدند و بعد او را به شهادت رساندند، ولى دست از ولايت بر نداشت. دست ها و پاهاى رُشيد هَجرى را بريدند، گفته بود كه من از مولاى خود على(ع) شنيدم كه دست و پايم را قطع مى كنند و بعد زبانم را نيز مى برند. عبيد الله بن زياد گفت: براى اين كه حرف على(ع) دروغ بشود، اين كار را نمى كنم. بعد از اين كه دست و پاى رشيد را بريدند، او عاشقانه آغاز به بيان فضايل على(ع) كرد; عبيد الله به خيال خودش مجبور شد زبان رشيد را ببرد، لذا حجّامى را فرستاد تا زبان رشيد را ببرد، ابتدا قصد نداشت اين كار انجام شود، بلكه مى خواست خبر على(ع) دروغ در بيايد، ولى بر خلاف ميل او اين خبر درست واقع شد.[2]
گلايه از دوستان هم لباس خودم اين است كه، ما بايد در مورد اين مسائل بيش تر كار كنيم، تا بتوانيم بگوييم در چه مواردى و چه زمانى به خاطر تقيه تبرى از امام معصوم(عليه السلام) جائز است؟ ارتكاب كدام يك از محرمات و در چه مواردى به واسطه تقيه جايز است؟ آيا مواردى هست كه تقيه نتواند جلوى انجام تكليف را بگيرد يا نه؟ اگر هست در چه مواردى است؟ و سرانجام، بزرگانى كه در نهايت مرتبه تقوا و تالى تلو مقام عصمت بودند و علم بلايا و منايا داشتند بر اساس چه دليلى حاضر نشدند از على(ع) تبرى بجويند تا جان خودشان را حفظ كنند؟ مگر نه اين كه اگر اين بزرگواران زنده مى ماندند، مى توانستند زمان بيش ترى را براى تعليم معارف به مردم صرف كنند؟ و مگر نه اين كه با كشته شدن امكان انجام وظيفه تعليم از ايشان سلب مى شد؟ مناسب بود حداقل تقيه مى كردند; چرا اين بزرگان تقيه نكردند؟ دليل شرعى آن ها چه بود؟ آيا از مسئله تقيه اطلاع نداشتند؟ چرا على(ع) هنگامى كه از آينده آن ها خبر مىداد، به ايشان نفرمود وقتى كه شما را وادار به تبرّى از ما كردند، اين كار را انجام دهيد! تا جان شما محفوظ باشد. متأسفانه، ما در مورد اين مسائل كم تر كار كرده ايم. كسى كه شايد بهترين كار را در اين زمينه انجام داد، حضرت امام(قدس سره) بود. اولين فتواى صريح ايشان اين بود كه تقيه در مورد امور مهم حرام است، و لو بلغ ما بلغ.[3] ديگران چنين فتوايى را نمى دادند، چون تحقيق نكرده بودند، و جرأت نمى كردند كه چنين فتوايى بدهند، چون در اين زمينه كم كار شده بود. تنها امام(قدس سره)چنين شهامتى داشت، هم تحقيق كرده بود و هم اين شهامت را داشت كه علناً بگويد: ولو جان شما در خطر باشد، حتى اگر صدها و هزاران نفر كشته شوند، بايد نظام اسلامى برقرار باشد. بايد كسانى كه در صدد از بين بردن اسلام، عقايد اسلام و ارزش هاى اسلامى هستند، از بين بروند و تقيه در اين مسأله حرام است، و لو بلغ ما بلغ. اين گفتار امام(ره) بود، اما ما شاگردهاى ايشان، البته اگر اين لياقت را داشته باشيم كه خود را شاگرد امام(قدس سره)بدانيم، ما كوتاهى كرديم و راه او را درست دنبال نكرديم. بايد مبانى فقهى اين مسأله را درست تبيين كنيم، تا مشخص شود در چه مواردى تقيه جايز و در چه مواردى واجب است. آيا مواردى هست كه تقيه جايز ولى ترك آن ارجح باشد؟ كم و بيش اين سؤال ها مطرح شده است، ولى عرض بنده اين است كه تحقيقاتى از اين قبيل گسترش پيدا كند و اين معارف در دسترس همه مردم قرار گيرد. مگر اين ها احكام دين نيست؟ و مگر در اين زمان ما به اين احكام محتاج نيستيم؟ آيا اطمينان داريم ديگر به اين احكام احتياج نخواهيم داشت؟ اگر ما اين احكام را درست تبيين نكنيم، شياطين تساهل و تسامح را مطرح مىكنند و آن را به پاى اسلام مىگذارند; و با اين كار خود، غيرت را از مسلمان ها مىگيرند، و اين شك و شبهه را در مسلمانها ايجاد مىكنند كه چون اسم نظام، نظام اسلامى است، پس بايد تسليم همه چيز آن بود.
هنگامى كه على(عليه السلام) در رأس حكومت بود، اگر والى او خطا مى كرد، مردم نزد حضرت امير(ع) مى آمدند و اعتراض مى كردند. احتمالاً اين ماجرا را شنيده ايد كه روزى على(ع) مشغول نماز بود، اقامه نماز را گفته بود و مى خواست تكبير بگويد; در همين حال، زنى كه از راه دورى آمده بود گفت: يا على! من با شما كارى دارم. حضرت تكبير نماز را نگفت، و فرمود: بگو چه كار دارى؟ گفت: والىاى كه براى شهر ما فرستادى به ما ظلم مى كند. اشك از چشمان على(ع) جارى شد. همان لحظه گفت: خدايا تو مىدانى من راضى نبودم به اين مردم ظلم كند; و امر كرد قلم و كاغذ آوردند و حكم عزل آن والى را نوشت.[4] آن مردم نگفتند چون حكومت على(ع) حكومت اسلامى است، پس بايد همه جزئيات آن را پذيرفت. همچنان كه چه كسى گفته مسؤولى كه رسماً بر عليه اسلام كار مى كند، مسؤولى كه شخص رهبر در مورد او فرمود: يك كار به نفع اسلام نكرده، و بعضى از اقداماتى كه انجام مىدهد صد در صد ضد اسلام است، و من اين فرمايش مقام معظم رهبرى را به گوش خودم از زبان مبارك ايشان شنيدم، آن وقت به ما مى گويند چون حكومت اسلامى است، اعتراض نكنيد! چه كسى اين گونه گفته است؟ پس امر به معروف و نهى از منكر براى چيست؟ چرا وقتى مى بينيم دارند با اسلام بازى مى كنند، بايد خفه شويم؟ خوب، ادعا مى كنند ما تابع افكار مردم هستيم; بر فرض كه اين مبنا درست باشد ـ كه نيست ـ مگر اين ها مردم نيستند؟
چگونه چهار جوان بى بند و بار اين حق را دارند وسط خيابان، دختر و پسر با هم برقصند و يكديگر را ببوسند، ولى اين مردم حق ندارند بگويند ما با اين افراد مخالفيم؟ در اين صورت خلاف امنيت مى شود؟ مگر وظيفه مسؤولين كشور جمهورى اسلامى اين نيست كه از قانون اساسى دفاع كنند؟ مگر اين اصل كه مطبوعات حق ندارند بر خلاف مبانى اسلام و اخلاق عمومى چيزى بنويسند در قانون نيامده است؟[5] آيا طى اين چند سال در مطبوعات ما مطلبى بر خلاف مبانى اسلام نوشته نشده است؟ آن كسى كه قسم خورده است از قانون حمايت كند، چرا حرفى نمى زند؟ آيا صرفاً به اين بهانه كه قانون به مطبوعات آزادى داده است مى توان بسنده كرد؟ آيا قانون به مطبوعات آزادى مطلق داده است؟ در همين قانون قيد شده است كه مطبوعات حق ندارند بر خلاف مبانى اسلامى و اخلاق عمومى مطلبى بنويسند. در غير اين صورت بايد تحت پيگرد قرار گيرند. قانون مصوب شوراى انقلاب فرهنگى وزير ارشاد را به عنوان مسؤول تمام فعاليت هاى فرهنگى و مطبوعاتى معرفى مى كند،[5] پس چرا بر اين گونه فعاليت ها نظارت نمى كنند؟ اى كاش فقط نظارت نمى كردند، چرا چراغ سبز به مطبوعات منحرف نشان مى دهند؟ چرا امكانات و تسهيلات در اختيار آن ها قرار مى دهند؟ آيا براى اين كه صريحاً به مقدسات اسلام، و به شخصيت سيدالشهداء(عليه السلام)جسارت كنند؟ اين حكومت اسلامى است؟ صِرف اين كه رهبر ما، نور چشم ما ـ كه جان ما فداى او باد ـ ولى فقيه است، اين موجب نمى شود همه مسائل اصلاح شود، و همه اقدامات مورد تأييد باشد. در هر موردى تخلف شد، بايد اعتراض كرد. به محض اين كه مسأله اى بر خلاف فكر جناح حاكم و به اصطلاح اصلاح طلب باشد ـ البته بايد گفت چگونه اصلاح طلب هستند؟ مگر با اسم عوض كردن «افساد» مىشود «اصلاح»؟ «وَ اِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فى الاَُرْضِ قالُوا اِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ. أَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ»[7] ـ اگر موضوعى با مذاق آن ها سازگار نباشد، بلافاصله تعداد اندكى لات و لا مذهبِ مست راه مىافتند، تظاهرات مى كنند، و هيچ كس جلوىشان را نمىگيرد. ادعا مى كنند ما تابع خواست مردم، و خواست جوان ها هستيم; مگر اين ها كه در اين مجالس حاضر مى شوند نيستند؟ هشتاد درصد مردمى كه در اين قبيل مجالس شركت مىكنند، جوان ها هستند. همه شعار بدهيم كه ما از جوان ها حمايت مى كنيم! چه اقدامى براى اين جوانان مى كنيد؟ اين جوان ها دين مى خواهند، حسين(عليه السلام)مى خواهند. آن مدعيان اصلاحات، مدعيان طرفدارى از قانون اساسى، مدعيان دموكراسى غربى، اگر راست مى گويند و صداقت دارند، ببينند اين مردم چه مى خواهند، مطابق آن عمل كنند. مگر ادعا نمى كنند بر اساس خواست مردم عمل مى كنند؟ مگر اين ها مردم نيستند؟ آيا فقط چند جوان كه تحت تأثير تبليغات آمريكا واقع شده، و فيلم هاى مبتذل ويدئويى اخلاق آن ها را فاسد كرده، مردم هستند؟ فقط بايد به آن ها لبخند زد، و بوسه حواله داد؟ اين ها جوان نيستند؟ اين ها مردم نيستند؟ بر اساس قانون اساسى نبايد به مشكلات اين ها رسيدگى كرد و به خواسته اين ها جواب داد؟ آيا قانون نمى گويد بايد از مفاسد و تعدى به احكام اسلام و ارزش هاى اسلامى جلوگيرى كرد؟ اگر صداقت داريد، پس چرا رسيدگى نمى كنيد؟ چرا فقط طرف مقابل را مى بينيد؟ كمى هم به سخن اين جوان ها را بشنويد.
من اين جا نبودم، ولى شنيدم كه چندى پيش، مردم اعتراض شديدى نسبت به محتواى بعضى روزنامه ها داشتند و تحصن عجيبى كردند، حضرت آيت الله مشكينى، حضرت آيت الله جوادى، حضرت آيت الله نورى و بعضى ديگر از بزرگان تشريف آوردند، و از اين تحصن مردم حمايت كردند. مسؤولان بعد از گذشتن چند ماه از اين تحصن چه اقدامى انجام دادند؟ آيا مراجع تقليد جزو مردم نيستند؟ آيا نبايد به حرف آن ها توجه كرد؟ سرانجام هم بگويند تحصن تان غير قانونى است! بعضى استاندارها در مورد تظاهرات روز 23 تيرماه در حمايت از رهبرى هم گفتند اين راهپيمايى غير قانونى است! اما بر اساس كدام قانون؟ ده نفر از استانداران اجازه برگزارى اين تظاهرات را ندادند،[8] مگر مردم به حرف آن ها توجه كردند؟ مردم دين دارند، و اگر احساس كنند دينشان در خطر است، به اين گونه مسائل توجه نمىكنند، و نبايد هم توجه كنند.
البته اگر مقام معظم رهبرى امرى فرمودند، بر روى چشم. اطاعت امر ايشان، مثل اطاعت امر امام(قدس سره)است. و اگر نهى فرمودند، نهى ايشان نيز بر سر چشم; اما مگر ايشان فرمودند كه شما حرف تان را نگوييد، اعتراض نكنيد، انتقاد نكنيد؟ اگر مردم ما، آرام و بى سر و صدا در مقابل اين هجمه عظيم فرهنگى انتقاد قانونى مى كردند، وضعيت فرهنگى كشور اين گونه نمى شد. اما متأسفانه، ابتدا ما را اغفال و تخدير كرده، به ما اين گونه القا كردند كه چون نظام ما اسلامى است، بايد در همه موارد اطاعت كنيد. اين مغالطه است! صِرف اين كه اين نظام اسلامى است، اطاعت از هر مسؤولى واجب نمى باشد، و اعتراض به هر مسؤولى حرام نيست. اگر از كسى تخلفى ديده شد، بايد اعتراض كرد، بايد فرياد سر داد، بايد به دنيا فهماند كه ما نيز بخشى از مردم اين كشور هستيم. راديو و تلويزيون هاى خارجى با مسائل ايران چنان برخورد مى كنند كه گويا در ايران مردمى غير از تعداد اندكى بى بند و بارِ غربزده فرارى از اسلام، وجود ندارد.
بايد نشان دهيم كه ما مردم هستيم، و آن ها غده هاى سرطانى و آفت زده هستند. آن كسانى كه انقلاب كردند و بار اين انقلاب را به دوش كشيدند، اين مردم هستند. كسانى كه زير پرچم حسين(عليه السلام)انقلاب كرند و براى احياى احكام اسلام كشته دادند، حال چگونه ممكن است، مشاهده كنند احكام اسلام به بدترين وجهى بازيچه شده و آرام بنشينند؟ آيا اين دين است؟ اين خدا است؟ اين راه امام حسين(عليه السلام) است؟ آيا قانون اساسى ما چنين گفته، يا مراجع ما اين گونه گفته اند؟ كدام دين چنين مطلبى را گفته است؟ كدام دموكراسى اين گونه مى گويد؟ شما كه انجيل تان حقوق بشر و قرآن تان قانون اساسى است، بسيار خوب، به همين قانون اساسى و به همين دموكراسى غربى عمل كنيد. بيش از نود درصد مردم ايران واقعاً اجراى احكام اسلام را مى خواهند; خودتان را فريب ندهيد، به خدا قسم! سكوت اين مردم از نجابت آن ها و اين تصور كه مقام معظم رهبرى نسبت به اعتراض رضايت ندارند، ناشى مى شود.
در يكى از شهرهاى خراسان، بعد از سخنرانى من، خانمى فرهنگى با اصرار نزد من آمد، و گفت پيامى دارم كه مى خواهم به مقام معظم رهبرى برسانى، گفتم انشاء الله در صورت امكان اين كار را خواهم كرد. گفت: به آقا بگو، به خدا قسم! اگر به احترام شما نبود، ما زن ها كفن مى پوشيديم و فلان و فلان را به جاى خودشان مى نشانديم. تنها به احترام شما و اين احتمال كه ممكن است شما راضى نباشيد اقدامى نمى كنيم. مردم ما به احترام رهبرى و به احترام حفظ امنيت و آرامش سكوت كرده اند; وگرنه، مگر اين مردم به اين كه اسلام در اين كشور بميرد رضايت مى دهند؟ توصيه بنده به شما عزيزان اين است، با روش قانونى و منطقى، اعتراض خود را به گوش مسؤولان برسانيد، با صداى رسا بگوييد ما چنين مطالبى را نمى خواهيم. اين كار كه جنايت، آشوب و ترور نيست. آيا صِرف مخالف بودن با رفتارى خاص، يا سياستى خاص، و يا فلان مسؤول يا رفتار او تروريسم و خشونت طلبى است؟ اگر چنين باشد، رفتار على(عليه السلام) را و يا حتى عملكرد شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)را چگونه توجيه مى كنيد؟ نقل شده، طى ده سال بعد از هجرت پيامبر(ص) هفتاد غزوه توسط ايشان واقع شد، و نيز على(ع) ظرف حكومتى كم تر از پنج سال، سه جنگ بزرگ با صد هزار كشته مسلمان انجام داد; چگونه اين موارد را توجيه مى كنيد؟
زمانى كه منطق تساهل و تسامح بر جامعه حاكم شد، به ذهن جوان هاى ما اين گونه خطور مى كند و بعد نامردها و بى دين ها صريحاً مى گويند خمينى بايد به موزه تاريخ سپرده شود، اسلام ديگر رفت، اين مشكل اسلام است كه نمى تواند با دموكراسى بسازد.[9]"[10]
________________________________________
[1]. ر.ك: بحارالانوار، ج 42، ص 130، باب 122، روايت 13; ج 75، ص 433، باب 87، روايت 95.
[2]. ر.ك: همان، ج 75، ص 433، باب 87، روايت 95.
[3]. ر.ك: صحيفه نور، ج 1، ص 39; ج 7، ص 36.
[4]. بحارالانوار، ج 41، ص 119، باب 107، روايت 27.
[5]. ر.ك: قانون مطبوعات، فصل 4، ماده 6.
[6]. ر.ك: قانون اهداف و وظايف وزارت فرهنگ و ارشاداسلامى، ماده 2.
[7]. بقره، 12ـ11.
[8]. كيهان، 24/4/1378، ص 2.
[9]. ر.ك: كيهان، 24/2/1379، گزارش مصاحبه اكبر گنجى با نشريه آلمانى تاكس اشپيگل.
[10]. کتاب در پرتو آذرخش/ آیة الله مصباح یزدی
|