پیامبر اسلام با آوردن آیینی نو كه بر اساس ایمان به خدا استوار بود، سنت شهادت را پی ریزی كرد و به گواهی تاریخ، عامل بسیاری از پیروزی های بزرگ مسلمانان، استقبال آنان از شهادت در راه خدا به خاطر پیروزی حق بود. اما پس از در گذشت پیامبر، در اثر انحراف حكومت اسلامی از مسیر اصلی خود، گسترش فتوحات و سرازیر شدن غنایم به مركز خلافت و عوامل دیگر، كم كم مسلمانان روحیه سلحشوری را از دست دادند و به رفاه و آسایش خو گرفتند، به طوری كه هر كس به هر نحوی قدرت را در دست می گرفت، مردم از ترس از دست دادن زندگی آرام و گرفتار شدن در كشمكش های اجتماعی براحتی از او اطاعت می كردند، و ستم گرانی كه بنام اسلام بر آن مردم حكومت می كردند، از این روحیه آنان استفاده می كردند و هر چه از عمر حكومت بنی امیه می گذشت، این وضع بدتر می شد تا آنكه در اواخر عمر معاویه و آغاز حكومت یزید به اوج خود رسید.
در آن زمان شیوخ قبایل و رجال دینی، غالباً مطیع زر و زور بودند و وجدان و شخصیت خود را در برابر مال و ثروت نا چیز دنیا می فروختند. رهبران دینی و سیاسی آن روز، با آنكه از ریشه پست خانوادگی «عبید الله بن زیاد» كاملاً آگاه بودند، در برابر وی سر تسلیم فرود می آوردند. این گونه افراد نه تنها در برابر یزید و ابن زیاد، بلكه در برابر زیر دستان ستمگر آن دو نیز مثل موم نرم و مطیع بودند، زیرا جاه و مال و نفوذ در اختیار آنها بود و این عده می توانستند در سایه تقرب و دوستی با آنها به نام و نان و نوایی برسند.
دسته دیگری نیز كه در پستی كمتر از دسته اول نبود، زاهد نمایان عوام فریب بودند كه ریاكارانه تظاهر به زهد و خداشناسی می كردند تا از طریق ظاهر فریبنده خویش، لقمه چربی گیر بیاورند، ولی همین كه توجه ستمگران وقت را به خود جلب می كردند، در جرگه وابستگان به آنان قرار می گرفتند.
مردم آن روز با این چهره آشنا بودند و چنان با رفتار كثیف این عده خو گرفته بودند كه اعمال آنان در نظرشان طبیعی و عادی جلوه می كرد و موجب هیچ گونه اعتراض و انتقادی نمی شد.
زندگی مردم عادی آن عصر نیز طوری بود كه یگانه هدف آنان، تامین حوائج شخصی بود. هر كس به خاطر زندگی شخصی خود كار می كرد و به خاطر رسیدن به هدف های شخصی زحمت می كشید و هیچ فكری جز دستیابی به مقاصد شخصی نداشت. جامعه و مشكلات بزرگ آن، به هیچ وجه مورد توجه یك فرد عادی نبود.
تنها چیزی كه مورد توجه این گونه افراد بود و خیلی مواظب آن بودند، این بود كه مقرری شان قطع نشود. آنان از ترس قطع شدن مقرری، دستور رؤسا و رهبران خود را بی كم و كاست اجرا می كردند و از بیم این موضوع، با هر گونه صحنه ظلم و فساد كه روبرو می شدند، لب به اعتراض و انتقاد نمی گشودند.
قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ این وضع را دگرگون ساخت و سنت شهادت را در جامعه اسلامی زنده كرد. حسین ـ علیه السلام ـ با قیام خود، پرده از روی زندگی آلوده و پست مسلمانان برداشت و راه نوینی پیش پای آنان گذاشت كه درّ آن سختی هست، حرمان هست، اما ذلت نیست.
برای آنكه میزان تاثیر قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ در بیداری روح حماسه و شهادت در جامعه اسلامی آن روز روشن گردد، باید توجه داشت كه جامعه اسلامی پیش از حادثه عاشورا (با صرفنظر از اعتراض های موضعی و مقطعی چون حركت حجر) بیست سال به سكوت و تسلیم گذرانده بود و با آنكه در این مدت نسبتاً طولانی موجبات قیام فراوان بود، كوچكترین قیام اجتماعی رخ نداده بود.
در جنبش مردم كوفه نیز، كه به آمدن مسلم انجامید، دیدیم كه یك تهدید دروغین آمدن لشكر شام چگونه انبوه مردم را از گرد نماینده شجاعِ سالار شهیدان ـ علیه السلام ـ پراكنده ساخت.
فاجعه كربلا وجدان دینی جامعه را بیدار كرد و تحول روحی ای به وجود آورد كه شعاع تاثیر آن، جامعه اسلامی را فرار گرفت، و همین كافی بود كه مردم را به دفاع از حریم شخصیت و شرافت و دین خود وا دارد، روح مبارزه را ـ كه در جامعه به خاموشی گراییده بود ـ شعله ای تازه بخشد، و به دل های مرده و پیكرهای افسرده، حیاتی تازه دمیده آنها را به جنبش در آورد.
از نخستین جلوه های این تحول، قیام و مخالفت «عبد الله بن عفیف ازدی » در كوفه بود. آنگاه كه پسر زیاد نخستین سخنرانی پس از جنگ مبنی بر اعلام پیروزی خود را با دشنام و ناسزا به امام حسین ـ علیه السلام ـ آغاز كرد، با خروش و فریاد اعتراض عبدالله بن عفیف كه مردی نابینا بود[2] روبرو گردید. پسر زیاد دستور بازداشت او را صادر كرد. افراد قبیله عبدالله او را به منزل رساندند. پسر زیاد گروهی از دژخیمان را جهت دستگیری او فرستاد. عبدالله با شجاعت در برابر یورش آنان مقاومت كرد، ولی سر انجام دستگیر شد و به شهادت رسید[3].
________________________________________
اندیشه قم/گرد آوری: گروه دین و اندیشه سایت تبیان زنجان
http://www.tebyan-zn.ir/Religion_Thoughts.html
[2] . عبدالله بن عفیف از یاران على علیه السلام بود و یك چشمش را در جنگ جمل و چشم دیگر را در جنگ صفین از دست داده بود
[3] . محمد بن جریر الطبرى ، تاریخ الاءمم و الملوك ، بیروت ، دار القاموس الحدیث ، ج 6 ص 263ـ ابو مخنف ، مقتل الحسین ، قم ، ص 207ـ سید ابن طاووس ، اللهوف فى قتلى الطفوف ، قم ، منشورات مكتبه الداورى ، ص 69
|