امر به معروف و نهی ازمنکر در مسائل بزرگ، مرز نمی شناسد. هیچ چیزی، هیچ امر محترمی نمی تواند با امر به معروف و نهی از منکر برابری کند، نمی تواند جلویش را بگیرد. این اصل دائر مدار این است که موضوع امر به معروف و نهی از منکر چیست. اینجاست که می بینیم حسین بن علی علیهما السلام ، ارزش امر به معروف و نهی از منکر را چقدر بالا برد. همان طور که اصل امر به معروف و نهی از منکر ، ارزش نهضت حسینی را .. بالا برد.
نهضت حسینی نیز ارزش امر به معروف و نهی از منکر را بالا برد چون حسین بن علی فهماند که انسان در راه امر به معروف و نهی از منکر به جایی می رسد که مال و آبروی خودش را باید فدا کند، ملامت مردم را باید متوجه خودش کند؛ همان طور که حسین علیه السلام کرد.
احدی نهضت حسینی را تصویب نمی کرد. البته در سطحی که آنها فکر می کردند، درست هم فکر می کردند ولی در سطحی که حسین بن علی فکر می کرد، ماورای حرف آنها بود. آنها در این سطح فکر می کردند که اگر این مسافرت برای به دست گرفتن زعامت است. عاقبت خوشی ندارد، و راست هم می گفتند. خود امام هم در روز عاشورا وقتی که اوضاع و احوال را به چشم دید، فرمود: « لله در ابن عباس ینظر من ستر رقیق » ، مرحبا به پسر عباس که حوادث را از پشت پرده ی نازک می بیند. تمام اوضاع امروز، وضع مردم کوفه و وضع اهل بیت مرا در مدینه به من گفت.
«ابن عباس» به امام حسین علیه السلام می گفت : تو اگر به کوفه بروی، من یقین دارم که مردم کوفه نقض عهد می کنند. بسیاری از افراد دیگر نیز این سخن را می گفتند. در جواب بعضی، سکوت می کرد. در جواب یکی از آنها گفت: « لا یخفی علی الامر» مطلبی که تو می گویی، بر خودم نیز پنهان نیست، خودم هم می دانم.
ابا عبدالله علیه السلام در چنین جریانی ثابت کرد که به خاطر امر به معروف و نهی از منکر، به خاطر این اصل اسلامی می توان جان داد، عزیزان داد، مال و ثروت داد، ملامت مردم را خرید وکشید. چه کسی توانسته است در دنیا به اندازه ی حسین بن علی به اصل امر به معروف و نهی از منکر ارزش بدهد؟ معنی نهضت حسینی این است که امر به معروف و نهی از منکر آن قدر بالاست که تا این حد در راه آن می توان فداکاری کرد.
دیگر با نهضت حسینی جایی برای این سخن باقی نمی ماند که امر به معروف و نهی از منکر مرز می شناسد .خیر، مرز نمی شناسد بله، مفسده می شناسد. یعنی آنها که می گویند: امر به معروف و نهی از منکر مشروط به عدم مفسده است، درست می گویند. اگر هم ضرر را به معنی مفسده می گیرند، درست می گویند. بدین معنی که ممکن است من گاهی امر به معروف و نهی از منکر بکنم، بخواهم خدمتی به اسلام بکنم، ولی همین امر به معروف و نهی از منکر من مفسده ی دیگری برای اسلام به وجود آورد نه برای من . مفسده ای برای اسلام به وجود آورد که آن مفسده از این خدمتی که من از این راه به اسلام می کنم، بیشتر است.
بسیارند افرادی که نهی از منکر می کنند ولی نه تنها نتیجه ای نمی گیرند، بلکه با نهی از منکرشان آن کسی را که نهی از منکر می کنند به کلی از دین بری می کنند.من مسئله ی ترتب مفسده را می پذیرم اما مسئله ی ضرر را، آن هم ضرر شخصی که مرز امر به معروف و نهی از منکر، ضرر شخصی است( درباره ی هر موضوعی می خواهد باشد ) نمی پذیرم، به دلیل این که حسین بن علی نپذیرفت، و به دلائل دیگر که فعلا مجال بحث در آنها نیست.
حسین بن علی علیه السلام به این اصل تمسک کرد و اثبات نمود که من به این دلیل قیام کردم، یا لااقل یکی از عوامل و عناصری که مرا به این نهضت وادار کرد، همین است. او در زمان معاویه علائم و قرائنی نشان می داد که معلوم بود خودش را برای قیام آماده می کند. صحابه ی پیغمبر را در منی جمع کرد و برای آنها صحبت نمود آنها را روشن کرد، حقایق را به آنها گفت، مفاسد اوضاع را برایشان نمایاند، فرمود: شما هستید که چنین وظیفه ای دارید. آن حدیث معروف بسیار مفضل و عالی که در «تحف العقول» (2) هست این جریان را و این که حسین بن علی چگونه فکر می کرده است، کاملا نشان می دهد.
حسین علیه السلام در اواخر عمر معاویه نامه ای به او می نویسد و او را زیر رگبار ملامت خود قرار می دهد و از آن جمله می گوید: معاویه بن ابی سفیان! به خدا قسم من از این که الآن با تو نبرد نمی کنم، می ترسم در بارگاه الهی مقصر باشم. می خواهد بگوید: خیال نکن اگر حسین امروز ساکت است، در صدد قیام نیست. من به دنبال یک فرصت مناسب هستم تا قیام من مؤثر باشد ومرا در راه آن هدفی که برای رسیدن به آن کوشش می کنم، یک قدم جلو ببرد. ..
ابا عبدالله در بین راه ، در مواقع متعدد به این اصل تمسک می کند، و مخصوصا در این مواقع ، اسمی از اصل دعوت و اصل بیعت نمی برد. عجیب این است که در بین راه هر چه که قضایای وحشتناک تر و خبرهای مأیوس کننده تر از کوفه می رسید، خطبه ای که حسین می خواند، از خطبه ی قبلی داغ تر بود. گویا بعد از رسیدن خبر شهادت مسلم، این خطبه ی معروف را می خواند:
ایها الناس! ان الدنیا قد ادبرت و آذنت بوداع، و ان الاخره قد اقبلت و اشرفت بصلاح .
اقتباس از کلمات پدر بزرگوارش است. سپس می فرماید:
الا ترون ان الحق لا یعمل به. و ان الباطل لا یتناهی عنه؟ لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا . (3)
آیا نمی بینید به حق عمل نمی شود؟ آیا نمی بینید قوانین الهی پایمال می شود؟ آیا نمی بینید این همه مفاسد پیدا شده و احدی نهی نمی کند و احدی هم باز نمی گردد ؟ «لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا » در چنین شرایطی یک نفر مؤمن ( نفرمود: من که حسین بن علی هستم دستور خصوصی دارم؛ من چون امام هستم وظیفه ام این است) باید از جان خود بگذرد و لقاء پروردگار را در نظر بگیرد. در چنین شرایطی از جان باید گذشت.
یعنی امر به معروف و نهی از منکر ، این قدر ارزش دارد. در یکی از خطابه های بین راه بعد از این که اوضاع را تشریح می کند، می فرماید:
انی لا اری الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برما. (4)
ایها الناس! در چنین شرایطی، در چنین اوضاع و احوالی ، من مردن را جز سعادت نمی بینم. (بعضی نسخه ها « شهاده » نوشته اند و بعضی «سعاده» ) من مردن را شهادت در راه حق می بینم.
یعنی اگر کسی در راه امر به معروف و نهی از منکر کشته شود، شهید شده است. ( معنای من مردن را سعادت می بینم نیز همین است. )
و الحیاه مع الظالمین الا برما.
من زندگی کردن با ستمگران را مایه ی ملامت می بینم، روح من روحی نیست که با ستمگر سازش کند.
از همه بالاتر و صریح تر، آن وقتی است که دیگر اوضاع صد در صد مأیوس کننده است. آن وقتی است که به مرز عراق وارد شده و با لشکر حر بن یزید ریاحی مواجه گردیده است. هزار نفر مأمورند که او را تحت الحفظ به کوفه ببرند. در اینجا حسین بن علی علیه السلام خطابه ی معروفی را که مورخین معتبری امثال طبری نقل کرده اند ایراد و در آن به سخن پیغمبر تمسک می کند، به اصل امر به معروف و نهی از منکر تمسک می کند:
ایها الناس! من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ، ناکثا لعهد الله مستأثرا لفی ء الله، معتدیا لحدود الله، فلم یغیر علیه بقول و لا فعل کان حقا علی الله ان یدخله مدخله، الا و ان هؤلاء القوم قد احلوا حرام الله و حرموا حلاله، و استأثروا فی ء الله. (5)
یک صغرا و کبرای بسیار کامل می چیند. طبق قانون معروف، اول یک کبرای کلی را ذکر می کند:
ایها الناس! پیغمبر فرمود: هرگاه کسی حکومت ظالم و جائری را ببیند که قانون خدا را عوض می کند، حلال را حرام، و حرام را حلال می کند، بیت المال مسلمین را به میل شخصی مصرف می کند، حدود الهی را برهم می زند، خون مردم مسلمان را محترم نمی شمارد، و در چنین شرایطی ساکت بنشیند، سزاوار است خدا ( حقا خدا چنین می کند، یعنی در علوم الهی ثابت است) که چنین ساکتی را به جای چنان جائر و جابری ببرد.
بعد صغرای مطلب را ذکر می کند:
« ان هؤلاء القوم.. » اینها که امروز حکومت می کنند( آل امیه) همین طور هستند. آیا نمی بینید. حرام ها را حلال کردند و حلال ها را حرام؟ آیا حدود الهی را به هم نزدند، قانون الهی را عوض نکردند؟ ایا بیت المال مسلمین را در اختیار شخصی خودشان قرار ندادند و مانند مال شخصی و برای شخص خودشان مصرف نمی کنند؟ بنابراین هر کس که در این شرایط ساکت بماند، مانند آنهاست.
بعد تطبیق به شخص خود کرد:
و انا احق من غیر.
من از تمام افراد دیگر برای این که این دستور جدم را عملی کنم، شایسته ترم.
در این نهضت، (6) چقدر امر به معروف و نهی از منکر عملا صورت گرفت؟ وجود مقدس حسین بن علی علیه السلام ( دراین نهضت عملا یک آمر به معروف و ناهی از منکر بود) و از او بیشتر، بعد از شهادت ابا عبدالله علیه السلام ، اهل بیت بزرگوار آن حضرت، از بعد از روز عاشورا، از همان روز یازدهم و حداقل از روز دوازدهم، به عنوان یک گروه امر به معروف و نهی از منکر درآمدند؛ و تا پایان ماجرا هر جا که بودند، امر به معروف و نهی از منکر کردند.
آن ها هرگز به صورت یک جمعیت شکست خورده در نیامدند، آنها مثل خود ابا عبدالله، پایان کار را زنده ماندن یا کشته شدن نمی دانستند که بگویند مطلب این بود که حسین زنده بماند و به خلافت برسد یا حداقل در گوشه ای برود زندگی کند، پس حالا که حسین کشته شد، مطلب تمام شد. نه، آنها دنبال همان هدف حسینی بودند.
کشته شدن اباعبدالله، از یک نظر برای آنها آغاز کار بود نه پایان کار. و چقدر زیبا و جالب توجه است وضع اهل بیت پیغمبر! راستی وقتی انسان اینها را تجزیه و تحلیل می کند، در مقابل این عظمت و زیبائی، در مقابل این قوت، در مقابل این قدرت روح، در مقابل این همه ایمان و یقین، در مقابل این همه شجاعت روحی، غرق در حیرت می شود و جز این که در مقابل آنها سر تعظیم فرود آورد کار دیگری نمی تواند بکند. تا آخرین لحظه تبلیغ کردند، نهی از منکر و امر به معروف کردند، دعوت به اسلام کردند.
محبت و بلکه معرفت علی علیه السلام، و اهل بیت پیغمبر اساسا در همه ی شام وجود نداشت. یعنی کسی آنها را نمی شناخت، و اگر هم می شناختند. به صورت های بسیار زشتی می شناختند. ولی ببینید اهل بیت پیغمبر چه کردند؟! فقط یک نمونه اش را عرض می کنم و بعد وارد مطالب دیگری می شوم.
می دانیم که روز عاشورا، وضع به چه منوال بود، و شب یازدهم را اهل بیت پیغمبر چگونه برگزار کردند. روز یازدهم جلادهای ابن زیاد می آیند اهل بیت را سوار شترهای بی جهاز می کنند و یک سره حرکت می دهند، و اینها شب دوازدهم را شاید تا صبح یک سره با کمال ناراحتی روحی و جسمی، طی طریق می کنند. فردا صبح نزدیک دروازه ی کوفه می رسند. دشمن مهلت نمی دهد. همان روز پیش از ظهر اینها را وارد شهر کوفه می کنند.
«ابن زیاد» در دارالاماره ی خودش نشسته است. یک مشت اسیر، آن هم مرکب از زنان و یک مرد که در آن وقت بیمار بود. لقب بیماری برای حضرت سجاد علیه السلام فقط در میان ما ایرانی ها پیدا شده است. نمی دانم چطور شده است که فقط ما این لقب را می دهیم: امام زین العابدین بیمار! ولی در زبان عربی هیچ وقت نمی گویند علی بن الحسین المریض( یا المراض) ...
امام را بر شتری که یک پالان چوبی داشت و روی آن، حتی یک جل نبود، سوار کردند. چون احساس می کردند که امام بیمار و مریض است و ممکن است نتواند خودش را نگهدارد، پاهای حضرت را محکم بستند. غل به گردن امام انداختند. با این حال این ها را وارد شهر کوفه کردند دیگر کوفتگی، زجر، شکنجه به حد اعلا است. ( معمولا ) وقتی می خواهند از یک نفر مثلا به زور اقرار بگیرند، یا اعصابش را خرد کنند، اراده اش را در هم بشکنند؛ یک بیست و چهار ساعت، چهل هشت ساعت به او غذا نمی دهند، نمی گذارند بخوابد، هی زجرش می دهند. در چنین شرائطی اکثر افراد مستأصل می شوند، می گویند: هر چه می خواهی بپرس تا من بگویم...
اینها وقتی که وارد مجلس ابن زیاد می شوند، بعد از آن همه شکنجه های روحی و جسمی، چه حالتی دارند. زنیب سلام الله علیها را وارد مجلس ابن زیاد می کنند. اوزنی است بلند بالا. عده ای تعبیر کرده اند: « و حقت بها اماؤها» یعنی کنیزانش دورش را گرفته بودند. مقصود، کنیز به معنای اصطلاحی نیست. چون همه ی زنهای اصحاب که شرکت کرده بودند، برای زینب سیادت و بزرگواری قائل بودند، خودشان را مثل کنیز می دانستند. اینها دور زینب را گرفته بودند و زینب در وسط اینها وارد مجلس ابن زیاد شد ولی سلام نکرد، اعتنا نکرد. ابن زیاد از این که او احساس مقاومت کرد، ناراحت شد. سلام نکردن زینب معنایش این است که هنوز اراده ی ما زنده است، هنوز هم ما به شما اعتنا نداریم، هنوز هم روح حسین بن علی در کالبد زینب می گوید: « هیهات منا الذله» هنوز می گوید:«لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید» یا : « لا اقر اقرار العبید». (7)
ابن زیاد از این بی اعتنائی سخت ناراحت شد. می فهمید این کیست. همه ی گزارشها به او رسیده بود. وقتی فهمید زنی از همه محترم تر است و زنان دیگر با احترام خاصی دورش را گرفته اند، لابد حدس می زد که او کیست چون خبر داشت که کی هست، کی نیست . در عین حال گفت: «من هذه المتکبره ؟» یا : « من هذه المتنکره ؟» (دو جور ضبط کرده اند) این متکبر، این زن پرنخوت کیست؟ یا این ناشناس کیست؟ کسی جواب نداد. دو مرتبه سئوال کرد. می خواست از همان ها کسی جواب بدهد.بار دوم و سوم، بالأخره زنی جواب داد: « هذه زینب بنت علی بن ابی طالب » . این، زینب دختر علی است . این مرد دنی پست لعین که یک جو شرافت نداشت ( از یک طرف کسی که این همه مصیبت دیده است ، یک آدم شریف به خودش اجازه نمی دهد که نمک به زخم او بپاشد. و از طرف دیگر، زن به اصطلاح جنس لطیف است؛ در هیچ قانون جنگی، مردمی که یک ذره شرافت دارند، متعرض زن نمی شوند. به هیچ شکل زن را زخم زبان نمی زنند، جراحت به او وارد نمی کنند. زن را اسیر می گیرند و در عین حال احترام می کنند. ) شروع کرد به سخت ترین وجهی زخم زبان زدن. گفت: « الحمد لله الذی فضحکم و اکذب احدوثتکم » خدا را شکر می کنم که شما را رسوا و دروغتان را آشکار کرد. زینب در کمال جرأت و شهامت گفت: « الحمد لله الذی اکرمنا بالشهاده »، خدا را شکر می کنیم که افتخار شهادت را نصیب ما کرد. خدا را شکر می کنیم که این تاج افتخار را بر سر برادر من گذاشت، خدا را شکر می کنیم که ما را از خاندان نبوت و طهارت قرار داد. بعد در آخر گفت: «انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا » . رسوائی ما فاسق ها است ، ما در عمرمان دروغ نگفتیم و حادثه ی دروغ هم به وجود نیاوردیم. دروغ مال فاجرهاست. فاسق و فاجر هم ما نیستیم، غیر ماست، یعنی تو. رسوا تویی، دروغگو هم خودت هستی.
این مقدار شهامت و شجاعت و ایمان عملی! این،امر به معروف و نهی از منکر است تازه این، یک درجه و یک مرحله اش است، و داستان درازی دارد. زین العابدین چه گفت، یکی از دختران امام حسین چه گفت، کنار بازار کوفه، زینب چه خطابه ای انشاء کرد! زین العابدین در آنجا چه خطابه ای را انشاء کرد، در بین راه چه کردند، در خرابه یا در خیابان ها و کوچه ها با مردم که مواجه می شدند، چه می گفتند و از همه ی اینها به نظر من بالاتر، آن خطابه ی بسیار غراء زینب سلام الله علیها در مجلس یزید بن معاویه است. در آنجا دیگر صحبت بیست و چهار ساعت و چهل و هشت ساعت نیست. نزدیک یک ماه است که زینب در چنگال اینها اسیر است و حداکثر زجری را که به یک اسیر می دهند به او داده اند. ولی ببینید در مجلس یزید چه کرده است؟!
پس در نهضت حسینی، عنصرامر به معروف و نهی ازمنکر را ، از این وجهه و جهت هم باید در نظر گرفت که این نهضت، یک نهضت امر به معروف و نهی از منکر بود؛ و آثار این امر به معروف و نهی از منکر را هم باید کاملا بررسی کرد، مخصوصا در خود شام که چگونه شام را زیر و رو کرد.
[شرایط تقدس یک نهضت (8)]
حادثه ی تاریخی عاشورا از یک طرف علل و انگیزه هایی دارد و از طرف دیگر هدف ها و منظورهای عالی . ما مسلمانان ما شیعیان حسین بن علی این حادثه را تحریف کردیم همان طور که معاویه بن ابوسفیان جمله ی پیغمبر درباره ی عمار «تقتلک الفئه الباغیه» را تحریف کرد. یعنی حسین علیه السلام در نهضت خود انگیزه ای داشت، ما چیز دیگری برای آن تراشیدیم! حسین یک هدف و منظور خاصی داشت، ما یک هدف و منظور دیگری برای او تراشیدیم!
ابا عبدالله علیه السلام نهضتی فوق العاده با عظمت و مقدس کرده است. تمام شرائط تقدس یک نهضت، درنهضت ابا عبدالله هست که نظیرش در دنیا وجود ندارد. (9) آن شرائط چیست ؟
[1. نوعی و کلی بودن هدف]
اولین شرط یک نهضت مقدس این است که منظور و هدف آن، شخص و فردی نباشد، بلکه، کلی، نوعی و انسانی باشد . یک وقت کسی نهضت می کند بخاطر شخص خودش و یک وقت کسی نهضت می کند بخاطر اجتماع، بخاطر انسانیت، بخاطر حقیقت، بخاطر حق، بخاطر توحید، بخاطر عدالت، بخاطر مساوات، نه بخاطر خودش، در واقع آن وقتی که او نهضت می کند دیگر خودش به عنوان یک فرد نیست، اوست و همه ی انسانهای دیگر.
به همین جهت کسانی که در دنیا، حرکتشان، اعمالشان، نهضت هایشان بخاطر شخص خودشان نبوده است، بخاطر بشریت بوده است، بخاطر انسانیت بوده است، بخاطر حق و عدالت و مساوات بوده است، بخاطر توحید و خداشناسی و ایمان بوده است، همه ی افراد بشر آنها را دوست دارند. همان طور که پیغمبر فرمود: «حسین منی و انا من حسین » (10)
ما هم می گوئیم: « حسین منا و نحن من حسین... »
[2. بینش و بصیرت قوی]
شرط دوم برای این که قیامی مقدس باشد، این است که آن قیام با یک بینش و درک و بصیرت قوی توأم باشد. یعنی چه؟ یعنی یک وقت مردم اجتماعی، خودشان در غفلتند، بی خبرند، نمی فهمند، جاهلند . یک فرد بصیر، چیز فهم و با درک پیدا می شود که درد این مردم را صد درجه از خودشان بهتر می فهمد . دوای این مردم را از خود این مردم بهتر می فهمد. در وقتی که دیگران هیچ چیز را نمی فهمند ودرک نمی کنند و در ظاهر هم نمی بینند، یک فرد بصیر و چیز فهم که به اصطلاح، آنچه را که مردم دیگر در آئینه نمی بینند او در خشت خام می بیند، پیدا می شود که قیام و نهضت می کند. بیست سال، سی سال، پنجاه سال می گذرد تازه ملت بیدار می شود که فلان شخص که قیام کرد، حرکت کرد، نهضت کرد. چه منظورهای مقدسی داشت...
مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی، در حدود شصت سال، هفتاد سال پیش ( فوت این مرد در سال 1310 قمری بوده است، چهارده سال قبل از مشروطیت ) قیام کرد و یک نهضت اسلامی در کشورهای اسلامی بپا کرد؛ شما امروز که تاریخ این مرد را می خوانید، می بینید واقعا غریب و تنها بوده است، درد و دوای ملت مسلمان را احساس می کرد ولی خود ملت نمی فهمید، خود ملت او به دهن کجی می کرد... از او حمایت نمی کرد... حالا که شصت، هفتاد سال گذشته است، وقتی که زوایای تاریخ درست روشن می شود، می بینیم این مرد چه چیزهایی را در آن روز می فهمیده که اساسا نود و نه درصد ملت ایران نمی فهمیده اند... نهضت حسینی چنین نهضتی است . امروز ما درست می فهمیم یزید یعنی چه؟ حکومت یزید یعنی چه؟ معاویه چه کرد؟ نقشه اموی ها چه بود؟ ولی صدی نود و نه ملت مسلمان در آن روز درک نمی کردند، مخصوصا با نبودن وسائل اطلاعاتی که امروزه هست و در گذشته نبوده است.
یکی (11) از چیزهایی که به نهضت حسین بن علی علیه السلام ارزش زیاد می دهد، روشن بینی است . روشن بینی یعنی چه؟ یعنی حسین علیه السلام در آن روز چیزهایی را در خشت خام دید که دیگران در آینه هم نمی دیدند.
[3. منفرد بودن نهضت (12)]
شرط سوم برای این که نهضتی مقدس باشد این است که تک باشد، فرد باشد. یعنی چه؟ یعنی برقی نباشد که در یک ظلمت کامل بدرخشد، ندائی باشد در میان سکوت ها، حرکتی باشد در میان سکون های مطلق. یعنی در یک شرایطی که خفقان به طور کامل حکمفرماست. مردم قدرت حرف زدن ندارند، تاریکی مطلق، یأس مطلق، ناامیدی مطلق، سکوت مطلق، سکون مطلق است، یک مرتبه یک مرد پیدا می شود و سکوت را می شکند، سکون ها را از بین می برد، حرکتی می کند، برقی می شود و در میان ظلمات می درخشد تازه دیگران پشت سرش راه می افتند.
پی نوشت ها:
1- حماسه ی حسینی، ج 2، صص 135- 130.
2- ص 241. (گردآورنده)
3- تحف العقول، ص 245 با اندکی اختلاف.
4- همان مدرک.
5- تاریخ طبری، ج 4، ص 304.
6- حماسه ی حسینی، ج 2، صص 189-184.
7- ارشاد مفید، ص 235 ( خود را هم چون شخصی ذلیل و درمانده به دست شما نمی سپارم، و چون بندگان نیز نخواهم گریخت ) یا ( چون بندگان، اقرار و اعتراف نخواهم کرد) .
8- حماسه ی حسینی، ج 1، صص 73-70، و هم چنین ر.ک به : همان، ج 3، صص 55-41.
9- برای اطلاعات بیشتر ر.ک به : همان، صص 142-139 و ج 2، صص 266 و 262 . (گردآورنده) .
10- ارشاد ، شیخ مفید، ص 249، اعلام الوری، ص 216، مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4،ص 71، حلیله الابرار، ج 1، ص 560، کشف الغمه، ج 2، ص 10 و 16 و ملحقات احقاق الحق، ج 11، صص 279-265.
11- حماسه ی حسینی، ج 2، ص 84.
12- همان، ج 1، ص 75.
منبع: کتاب تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری
|