این کتاب، روایتی ساده و صمیمی از چگونگی پیوستن حبیب بن مظاهر به سپاه امام حسین علیه السلام و شرحی از شهادت اوست:
می ایستد، زانو می زند، گریه می کند، اشک می ریزد، زمینِ زیر پای امام را می بوسد، برمی خیزد، فرو می افتد، به یاری دست و زانو خود را به سوی امام می کشاند، لباس بلندش در میان زانوها می پیچد، باز به سجده می افتد، برمی خیزد، چشم به نگاه امام می دوزد، تاب نمی آورد، ضجه می زند، سلام می کند و روی پای امام آرام می گیرد.»
از دیار حبیب، روایت پایمردی پیرمردی عاشق در راه امامی صادق، رنج نامه ای از دل خسته و تنهای حبیب و بازگویی تنهایی های امام حسین است. این نوشتار، مقتلی جانسوز از حبیب حسین؛ حبیب بن مظاهر را در ده نگاه و روایت عاشقانه به تصویر می کشد و حرف های قلب خسته و شرحه شرحه حبیب را در اینه واژگان شرح می دهد.
بر این پیر منت بگذارید و رخصت دهید که راهی میدان شوم و از دین و امامم دفاع کنم. اکنون حبیب چون نهالی در مقابل خورشید زانو زده است و موج آسا سر بر ساحل نگاه امام می ساید. امام، حبیب را بسیار دوست داشت. این را حبیب نیز با اینه زلال دل خویش دریافته است، امام در کربلا یک بار شهید نمی شود. او در تک تک یاران خویش به شهادت می نشیند. هر رخصتی و هر اذن جهادی، انگار تکه ای است از جگر امام که کنده می شود و بر خاک تفتیده نینوا می افتد. برو حبیب، خدایت رحمت کند، بهشت منزل گاه ابدی تو باشد.»
|