عجیب بود رابطه میان این پدر و پسر. من گمان نمی کنم در تمام عالم، میان یک پدر و پسر این همه عاطفه، این همه تعلق، این همه عشق، این همه انس و این همه ارادت حاکم باشد. من همیشه مبهوت این رابطه ام.»
این کتاب، نگاهی دیگر به کربلای حسین است. نگاهی مستند و نو، نگاهی سرشار از واقعیت هایی که هرچه پیش می رود، عظمت اندوه حسین را بیش تر باز می نمایاند. این نوشتار، نگاهی به قامت پرسوز سرو زندگانی امام حسین حضرت علی اکبر است. نگاهی از پنجره یک چشم نجیب و پرراز، نگاهی از چشمان یک اسب.
سوار من، دلاور من، علی اکبر، از من فرود آمد و بال بر زمین گسترد تا پاهای به پیشواز آمده پدر را ببوسد. امام نیز با همه عظمتش بر زمین نزول کرد. دو دست به زیر بغل های پسر برد و او را ایستاند و در آغوش گرفت.»
نویسنده با دردی ملموس، سخنی شیوا، تعابیری عمیق و روایتی دلپذیر در ده مجلس شرح شهادت جوان رعنای سپاه حسین را از زبان یک اسب به تصویر می کشد.
امشب شب آخر عمر من است. از فردا این حیات کوچک به اندازه یک اسب خلوت تر خواهد شد و من نیز این بار سنگین تن را بر زمین خواهم گذاشت. از فردا، شماتت های مردم نیز به پایان خواهد رسید. دیگر کسی نمی تواند بگوید همسر حسین، مادر علی اکبر، دچار جنون شده است. ساعت ها، نفس در نفس، در مقابل اسب فرزند خود می نشیند و هر دو با هم اشک می ریزند...»