روضه خواندن خود امام حسین (علیه السّلام)
مرحوم آیت الله تکابنی در مواعظ المتقین می نویسد:
سلمان فارسی تو کوچه ها و پس کوچه ها عبور می کرد، دید آقا امام حسین (علیه السّلام) در سن کودکی، گوشه ای دور از بچه های دیگر ایستاده اند و گریه می کنند.
سلمان جلو رفت، سؤال کرد یابن رسول الله ! جانم به فدای شما، آیا اتفاقی افتاده است، اینچنین گریه می کنید؟
ابی عبدا... جواب نداد، باز سلمان اصرار کرد، گفت آیا کسی شما را اذیت کرده، دائم سؤال می کرد. آخر پسر زهرا فرموده باشد: سلمان ! اگر بگویم طاقت شنیدنش را نداری، عرضه داشت یابن رسول ا... ! مگر نشنیدید پیغمبر فرمود: سلمان از ما است به من بگویید چی شده است؟
شروع کرد وقایع کربلا را تعریف کند. ای سلمان ! یک روز من بزرگ می شوم، گذر من به کربلا می خورد، خدا به من یک پسر می دهد، اسم او علی اکبر است، سلمان فرشته ها صف می بندند جمال این پسر را ببینند، اما همین پسر را تو کربلا جلوی من می کشند ... .
سلمان ! خدا یک پسر دیگر به من می دهد اسمش علی اصغر است. این پسر را با لب تشنه وقتی از لشگر برای او آب می خواهم او را روی دستم با تیر سه شعبه می کشند.
سلمان ! خدا به من یک برادر می دهد اسم او عباس (علیه السّلام) است کنار نهر آب او را با لب تشنه می کشند .... .
سلمان نگاه می کرد، دید گریه ی آقا شدیدتر شد، نفس بند آمد صدا زدند ای سلمان ! زینبم ...
این قدر گفت ....
سلمان آخر کار سؤال کرد، آقا جان ! شما که همه کاره ی خلقت هستید اراده کنید همه چیز را عوض کنید.
آقا امام حسین (علیه السّلام) فرموده باشند: سلمان درست می گویی، ولی من دوست دارم فدایی دوستانم بشوم، دوستانم فردا دور هم جمع بشوند اسم من را بیاورند ... شفاعت دوستانم را فردا بکنم نگذارم در آتش جهنم بسوزند. سلمان ! نشونه ی دوستان من دو چیز است، یکی اشک چشمشون، یکی هم دلهای آنهاست که برای کربلا پر می زند، برای دیدن کربلا می میرند ...
----
منبع:کتاب گلواژه های روضه
مقام روضه خوانی
مرحوم شیخ رمضان علی قوچانی از علمای معروف و ائمه جماعت مسجد گوهرشاد بودند ایشان مریض و مشرف به مرگ شدند. جمعی از اقوام و دوستان و آشنایان برای تشییع جنازه ایشان آمدند.
ناگهان می بینند که ایشان حرکت کرده و چشم ها را باز می کند و با صدای ضعیف همه را فرا می خواند و می گوید می خواهم برایتان روضه بخوانم همه تعجب کردند چون ایشان منبریِ روضه خوان نبودند.
فرمودند همین الان صحرای محشر را دیدم و هاتفی با صدای بلند اعلام کردند که حاج رمضان علی قوچانی اهل بهشت است، به سوی بهشت برود، من دیدم دری به سوی بهشت باز است و جماعتی بسیار در صف طولانی ایستاده که به نوبت بروند. گفتند صف علما می باشد و در اواخر صف بودم دیدم تا نوبت به من برسد، هلاک می شوم، به عقب نگاه کردم دیدم درِ دیگر به سوی بهشت باز است، ولی این در خلوت است به خود گفتم من که اهل بهشتم از این در نشد از آن در می روم، سپس سوی آن در رفتم دیدم دربان جلوی من را گرفت و گفت نمی شود این در مخصوص اهل منبر و روضه خوان های امام حسین (علیه السّلام) است. تو که روضه خوان نیستی،
متحیر بودم دیدم حاجی میرزا عربی خوان معروف به ناظم سوار بر اسب از بهشت بیرون آمد جلوی در سلام کردم و گفتم مرا کمک کن و به بهشت ببر گفت نمی توانم چون این در مخصوص روضه خوان های حسین است اصرار کردم گفت یک راه دارد، تو روضه بخوانی و من مستمع شوم شاید بتوانم به این وسیله تو را ببرم، آن گاه پیاده شد و نشست و من برای او روضه خواندم، پس برای شما هم روضه می خوانم چند کلمه ای روضه خواند و از دنیا رفت.
----
گنجینه دانشمندان ج 9 ص 263 / معجزات و کرامات امام حسین (علیه السّلام) ص 309
منبع:کتاب گلواژه های روضه
نوحه خوان
نظام رشتی از نوحه خوان ها و نوکرای با اخلاص بود، چند ماه قبل از مرگش بیمار شد، تو بستر افتاد، مردم می اومدند زخم زبونش می زدند. لال شد، دیگه نمی تونست حرف بزنه، گفتند: دیدید این که دم از حسین (علیه السّلام) می زد آخر لال می میره، دخترش می گه روزی بابام صدام زد و با اشاره گفت: یه قلم و کاغذی برام بیار، تا آوردم برام نوشت: دخترم غصه نخور من نوکر اربابم، ارباب منو تنها نمی گذاره و ساعتی گذشت، باز منو صدا زد و نوشت آگاه باش هر وقت اشاره کردم بدون که اربابم اومده .
نمی تونه تکون بخوره، دخترش می گه دقایقی بعد دیدم دست گذاشت رو سینه اش از جا بلند شد، تعجب کردم صدا زد: السلام علیک یا ابا عبدالله ... بعد از سلام بابام یک دفعه دراز کشید هر چی صداش زدم بلند نشد.
----
منبع:کتاب گلواژه های روضه
روضه خوانی
در هندوستان در قدیم شخصی هرسال محرم مجلس روضه داشت، حاکم آن بلاد که یک ناصبی بود، به گناه روضه خوانی مال این شخص را مصادره کرد، روضه تعطیل شد، آخر سال گذشت، هیچ چیز نداشتند، زانوی غم بغل کرد، مرد گفت: امسال روضه خوانی نداریم، پول نداریم، چیکار کنیم؟ زن گفت: من یه گوهری دارم، بفروش و با پولش روضه راه بیانداز، مرد گفت: من و تو زن و شوهریم، تو گوهری داشتی و به من نگفتی، زن گفت: ما یه جوون داریم، گوهر ماست، برو این جوان را به عنوان غلام بفروش و پولش را برای روضه ی حسین (علیه السّلام) بده، جوونش از در وارد شد، نظرش را پرسیدند، گفت: من افتخار می کنم برای روضه ی حسین (علیه السّلام) بروم و غلامی کنم، فردا راه افتادند، مادر با پسر خداحافظی کرد، گفت: ای مرد داری می ری، این جوری می فهمند پسرته، حلقه به گوشش بینداز، لباس مندرس بپوشانش، بعد ببرش، بچه را آورد، وسط بیابون تا به یک شهر دیگه ببره، یه سوار از دور پیدا شد، پرسید: کجا داری می روی؟ گفت می روم غلامم را بفروشم، گفت من می خرم چه قیمتی می فروشی؟ گفت: هر چی به قیمت بر پا کردن روضه ی حسین (علیه السّلام) باشه، پسر را خرید، اما موقع رفتن دید یه جوری با غلام خداحافظی کرد، (خوش به حالی اونی که غلام چنین آقایی بشه، آخه فقط ارباب ما اومد بالا سر غلام سیاهش، عزیز دلم هر کی نوکر حسین باشه، پاره ی تن حسینه، هر کی زائر حسینه مهمون آقاست، خود حسین فرموده: من زار زائرنا کمن زارنا) غلام را خرید، دور شدند، با لبخند کیسه ی پول روضه فراهم شد.
فردا داشتند کارهای روضه را می کردند، دیدند جوانشون اومد، گفتند: جوون ! کجا اومدی؟ فرار کردی؟ گفت: نه بابا ! خودش منو فرستاد، بابا ! تو که رفتی، منو بغل کرد، گفت: من که می دونم اون بابات بود برو، بگو ما قبول کردیم فردا که روضه علم شد، والی شهر هم می یاد پولتون را پس می ده، گفتم شما کیستید، گفت: من صاحب روضه ام.
فردا دیدند والی اومد، دست رو سینه، گفت غلط کردم این پولتون، سالی ده هزار درهم هم می دم برای روضه ی حسین (علیه السّلام)، گفتند: مگه چی شده؟ گفت: دیشب خواب آقا رو دیدم، فرمود: تو خجالت نکشیدی مجلس ما را به هم زدی ... .
----------------------
کرامات الحسینیه
منبع:کتاب گلواژه های روضه
|