جواب همسفران
در آن میان چو خطبهی حضرت، تمام شد
وقت جواب همسفران بر امام شد
پاسخدهندهیْ اوّل آنان «زُهیر» بود
كاندر حضورِ سبط نبی در قیام شد
كای زادهی رسول! «سَمِعْنا مَقالكَ»
مطلب عیان برِ همه از خاص و عام شد
دنیا اگر همیشگی و مرگ آخرش
ما عزممان همین و نه جز این قیام شد
وآن گه «بُریر» دادِ سخن داد آن چنان
ظاهر خلوص نیّت او از كلام شد
منّت به ما نهاده خدا با وجود تو
ما را ز لطف، شهد شهادت به جام شد
فخر است قطعهقطعه شدن پیش روی تو
طوبی بر آن بدن كه چنینش ختام شد!
پس بهر دلنوازیِ فرزند فاطمه
گاهِ سخن ز «نافع» شیرینكلام شد
گفتا كنون كه گشته گهِ امتحان ما
با رهبریت، محنت ما بیدوام شد
ما دوستیم با تو و با دوستان تو
دشمن به آن كه دشمنیات را مرام شد
ما را ببر به هر طرفی خود ز شرق و غرب
حبل ولایت تو، ز ما «لَا انْفِصام» شد
ما را كه جز بصیرت و نیّات پاك نیست
در خاك و خون تپیدن، نزد تو باك نیست
خادم، مهدی خطّاط
# # #
امشب و فردا
امشب شهادتنامهی عشّاق، امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
امشب كنار یكدگر، بنْشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا میشود
امشب بُوَد برپا اگر، این خیمهی شاهنشهی
فردا به دست دشمنان، بركنده از جا میشود
امشب صدای خواندنِ قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای «الامان»، زین دشت بر پا میشود
امشب كنار مادرش، لبتشنه اصغر خفته است
فردا خدایا! بسترش، آغوش صحرا میشود
امشب كه جمع كودكان، در خواب ناز آسودهاند
فردا به زیر خارها، گمگشته پیدا میشود
امشب رقیّه حلقهی زرّین اگر دارد به گوش
فردا دریغ! این گوشوار، از گوش او وا میشود
امشب به خیل تشنگان، عبّاس باشد پاسبان
فردا كنار علقمه، بیدست، سقّا میشود
امشب كه قاسم زینتِ گلزار آل مصطفاست
فردا ز مركب سرنگون، این سرو رعنا میشود
امشب بُوَد جای علی، آغوش گرم مادرش
فردا چو گلها پیكرش، پامال اعدا میشود
امشب گرفته در میان، اصحاب، شاهنشاه را
فردا عزیز فاطمه، بی یار و تنها میشود
امشب به دست شاه دین، باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما میشود
امشب سر سرّ خدا، بر دامن زینب بُوَد
فردا انیس خولی و دیر نصاری میشود
ترسم زمین و آسمان، زیر و زبر گردد، «حسان»!
فردا اسارتنامهی زینب چو اجرا میشود
حسان، حبیب چایچیان
# # #
قتیل فرات
حسین مانده و زینب، وداع آخر را
گرفته مویهكنان، مركب برادر را
كجاست مقصدت؟ ای تكسوار عرصهی عشق!
ببین به هر قدمت، دیدگان خواهر را
تو یادگار نبی هستی، ای قتیل فرات!
كه كردهاند نثار ره تو، كوثر را
به دست توست اگر رشتهی قضا و قدر
مزن به سنگ قضا، ساغر مقدّر را
ببین به چهرهی اطفال خود غبارِ دریغ
بخوان ز چشم ترم، قصّهی مكرّر را
بیا كه بوسه زنم بر گلوی تو یك بار
به بوسه، تازه كنم یادِ عهد مادر را
تو میروی، به كه بسْپاریام در این وادی؟
كدام سو ببَرم كودكان مضطر را؟
دلش چو مرغك زخمی، نفسنفس میزد
درون سینه پر و بال بر قفس میزد
حسن زورق
# # #
بنشین و بنشان
اگر دشمن زند بعد از تو سیلی، دخترت را هم
عجب نبْوَد زدند این قوم، بابا! مادرت را هم
گرفتی پیرهن از عمّه، پوشیدیّ و دانستم
كه غارت میكند دشمن، لباس پیكرت را هم
اگر چه خوب میدانست، دیگر برنمیگردی
چسان آرام كردی وقت رفتن، خواهرت را هم؟
همه وقت وداع از مهر، روی یكدگر بوسند
نمیدانم چرا بوسید، عمّه حنجرت را هم
نگردد زین مصیبت خشك، چشم اشكبار من
كه دادی با لب تشنه ز كف، آبآورت را هم
من از دستان خونآلودهات دانستم، ای بابا!
كه كشتند از عداوت، شیرخوار مضطرت را هم
تو پشت خیمه پنهان كردی آن قنداقهی خونین
ولی دشمن زند بر نیزه، رأس اصغرت را هم
تو از رخسار من خواندی اسارت را و خوشحالم
از این مطلب كه خواندم من نگاه آخرت را هم
تو كه با دختر مسلم، محبّت آن چنان كردی
بیا بنْشین و بنشان در برِ خود، دخترت را هم
به جان مادرت زهرا! كه خیلی دوستش داری
مبَر از یاد در روز قیامت، نوكرت را هم
سیّد محمّد رستگار
# # #
بیگلو هم
تشنهی عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
لاله را بگْذار و بگْذر، لایق عشق تو نیست
ما به پای عاشقی، سرو و صنوبر میدهیم
گر چه دریا، تا بخواهی، بیوفایی كرده است
ما به دست دوستی، دست برادر میدهیم
هیچكس در خاطر ما، نازنینتر از تو نیست
آری، این پروانه را هم، سوی تو پر میدهیم
سر اگر افتاده، ذكر تو نمیافتد ز لب
بیگلو هم، نام زیبای تو را سر میدهیم
رجبزاده، كریم
|