با این همه ، مصیبتتان کم نمی شود
عالَم بدون ماهِ محرم نمی شود
هر سینه ای که خیمه ی ماتم نمی شود
با گریه بر حسین (علیه السلام) شده توبه اش قبول
آدم بدون اشک که آدم نمی شود
آن تشنه ای که اشک ، شراب طهور اوست
سیراب از زلالی زمزم نمی شود
در روضه ی بهشت ، تباکی کننده هم
یک لحظه مبتلای جهنم نمی شود
هرکس که دیده بروی نامحرمان نبست
با گریه های فاطمه (علیها سلام) مَحرم نمی شود
# # #
آقا بیا و دست بکش روی چشم ما
بی اِذن تو که روضه مجسم نمی شود
عمری گذشت در غم جدّت گریستیم
با این همه ، مصیبتتان کم نمی شود
# # #
اي اتصال نوري ما تا خدا حسين
اي اتصال نوري ما تا خدا حسين
بي تو نبود خلقت ما كيميا حسين
اي نور تو امانت اصلاب شامخه
گشتي شهود خلق وعيان شدخدا حسين
دنيا و آخرت به جمالت جلا گرفت
عالم حجاب محض و تو بدر الدجا حسين
روشن تر از درخشش خورشيد مشرقين
در جان ماست نور جمال شما حسين
تسليم عشق هول قيامت نمي چشد
اي سايه ي ولاي تو تاييد ما حسين
بي تو بشر قابل ذكر و ثنا نبود
تو آمدي و شد گل ما بر ملا حسين
خيل ملك به طينت ما سجده كرد وگفت
مسجود ماست آيه اي از هل اتا حسين
هر جا كه هست نور خدا سجده واجب است
آري به پيشگاه خدا سجده واجب است
بي تو اله نور پرستش نمي شود
رب جلي بدون تو كرنش نمي شود
اي باطن حقايق واسرار لو كشف
در ذات دين بجز تو سفارش نمي شود
دستي نمي رسد به تو الا المطهرون
بي دست تو تكامل و جوشش نمي شود
عشق حقيقي دل مومن ولاي تست
با تو خيال عشق مشوش نمي شود
اي صورت گذشته و آينده دست تو
بي پاسخت ز نزد تو پرسش نمي شود
هرگز پيمبري به مقام پيمبري
بي اشك روضه ي تو پذيرش نمي شود
اي ساقي سبوي شهادت اراده كن
جان را اراده كن كه به كوشش نمي شود
آن ساغري كه پرده ي پندار مي درد
ما را ز خويش تا به سر دار مي برد
دل را شعاع جلوه ي جانان عوض كند
غم را نگاه مست طبيبان عوض كند
مستي كجا و باده ي هجده عيار عشق
جان را پي امام شهيدان عوض كند
عشقت چو پيش دوزخيان عرضه ميشود
صدها زهير خيمه به رضوان عوض كند
اي از نسيم يكدم تو نو بهار ها
نامت مسير گردش طوفان عوض كند
ما از ره تراجمه الوحي مي رويم
دل را صداي ناطق قرآن عوض كند
آن را كه از مسير تو بيرون نهد قدم
هر روز رنگ چهره ي ايمان عوض كند
باور نمي كنيم به جز بِر والدين
نيكي به تو مسير گناهان عوض كند
رفتار تو معلم رفتار انبياست
گفتار تو ملين دلهاي اولياست
اي گاهواره ي تو همان كشتي نجات
ما را رسان به ساحل سرخابي فرات
جبريل در ترنم لالايي تو ديد
مادر گرفته بود به نجواي كربلات
قامت بلند از چه به كوته ترين زمان
طاقت نداشتي به رحم مادرت فدات
از بس نواي العطش تو بلند بود
خشكيده شير مادر مظلومه ات برات
گفتا مرا به تشنه جگر حاجتي نبود
گفتند اين گلوست همان چشمه ي حيات
گفتا مگر كه گريه كني دارد اين پسر
گفتند تا قيام قيامت چو امهات
گويا ز راز سينه ي مادر شنيده اي
سازم نثار، كودك شش ماهه اي به پات
مهدي بيايد و تو خطاب از حرم كني
رجعت بيايد و تو علي را علم كني
اي خوي تو به نرمي احساس فاطمه
وي لهجه ات ز گرمي انفاس فاطمه
اي وارث شجاعت وجود پيمبري
دست كرامتت گل احساس فاطمه
آن صورتت كه صورت تمثيلي خداست
يك جلوه است از دل حساس فاطمه
اي سرو ناز باغ علي زودتر ببال
شايد كمك شوي تو به دستاس فاطمه
چندان مجال نيست به اين روز هاي خوش
واي از هجوم دشمن خناس فاطمه
بعد از عروج فاطمه نيلي شوند باز
باغ شكوفه هاي گل ياس فاطمه
روز ي كه خون زاده اي ام البنين چكد
عباس اوست حضرت عباس فاطمه
با عاشقان سخن زجدايي ملال نيست
تا عصر كوفه فاصله بيش از هلال نيست
# # #
شکسته سرو و گل افتاده، باغبان خاموش
چه شد مگر که شد اين باغ و گلستان خاموش؟
امير و قافله سالار کاروان خفته
سکوت مرگ و زمين مات و آسمان خاموش
نه بانگ گريهي طفلي، نه نالهي جرسي
نه بانگ چاوش و افتاده رهروان خاموش
چو گلشني که خزان گشته جمله گلهايش
شکسته سرو و گل افسرده، بلبلان خاموش
کنار آب فراتند و من عجب دارم
ز تشنگي شده مرغان نغمه خوان خاموش
فتادهاند غريبانه هر يک از طرفي
هزار گفته به لب مانده و زبان خاموش
حبيب چايچيان (حسان)
# # #
خبر آمد ز مهی بوی خدا می آید
ماه داغ دل ما غرق نوا می آید
دل ببازید عزیزان که زمان الم است
ماه اشک و الم و کرب و بلا می آید
همه ی ارض و سما ناله زن و بین اینک
مرغ بام ملکوتی ز هوا می آید
عاشقان اشک بریزید ز داغ دل یار
بهر درد دل غمدار دوا می آید
سالها پیش رسولی به منا آمد لیک
این حسین است که اینک به منا می آید
کن فنا خویش به روح علوی ای دلباز
ذکر عاشوری حلت به فنا می آید
این همه شعر چرا ای دل پر شور و نوا
نروم تفره که چون ماه عزا می آید
این همه لشکریان از طرف کوفه و شام
بهر غارتکده ی رأس و عبا می آید
دوست دارم که ببینم ز غم رأس حسین
خون دل از بصر و چشم شما می آید
مهدی ای صاحب جانم تو بده یک پاسخ
این همه تیغ و سنان یار، چرا می آید
خون از این دیده رود از غم آقا چون که
روی نی خون دل از رأس جدا می آید
جعفر ابوالفتحی
# # #
آقا سلام برغزل اشک ماتمت
بر مسجد و حسینیه و روضه و دمت
چندی گذشت در غم هجران اشک تو
پرمی کشید دل به هوای محرّمت
آقا سلام ماه محرّم شروع شد
آمد بهار زخم دل ما و مرهمت
خون می شود دل همه عالم زه قصه ی
آن لحظه های آخر و گودال و آن غمت
در بین روضه غم دل من را گرفته بود
وقتی رسید روضه به انگشت و خاتمت
ما بین این همه غم و اشک وفراق وداغ
ای زینب آمدم که شوم یار و همدمت
زینب چه قدر شکل جوان مادرت شدی
با صورت کبود و همان قامت خمت
وحید محمدی
# # #
ای توتیای دیدهی جان، خاك پای تو!
عالم، رهین منّت بیانتهای تو
حجّاج راه كعبه گرفتند و عاشقان
دارند هم چنان، هوس كربلای تو
شاها! چرا نظر به عنایت نمیكنی؟
آخر نیام مگر من مسكین، گدای تو؟
ما غیر خویشتن شدهایم از غمت اگر
«بیگانه باید از دو جهان، آشنای تو»*
جز آن كه در رهش بگذشتی ز ماسوا
چیزی ز ماسوا نبُوَد خونبهای تو
ای در ره حقیقتِ دین، تشنه داده جا
ریزم ز دیده اشك، به بزم عزای تو
آری؛ چكد ز دیده سرشكم به روی زرد
امّا نه بر مصائب بیمنتهای تو
زین روی گریه میكنم، ای شه! كه چون منی
خود بر تو شیعه داند و گرید برای تو
* این مصراع وامی از «نیّر تبریزی» است.
عابد، محمّد عابد تبریزی
|