سموم باد خزان
محرّم آمد و نو کرد درد و داغ حسین
گریست ابر خزان هم به باغ و راغ حسین
هزار و سیصد و اندی گذشت سال و هنوز
چو لاله بر دل خونین شیعه داغ حسین
به هر چمن که بتازد سموم باد خزان
زمانه یاد کند از خزانِ باغ حسین
هنوز ساقی عطشان کربلا گویی
کنار علقمه افتاده با ایاغ حسین
اگر چراغ حسینی به خیمه شد خاموش
منوّر است مساجد به چلچراغ حسین
خدا به نافه خلدش دماغ جان پُر داشت
که بوی خون نکند رخنه در دماغ حسین
فراغ از دو جهان داشت با فروغ خدای
خدای را چه فروغی است در فراغ حسین
یزید کو که ببیند به ناله قافله ها
گرفته از همه سوی جهان سراغ حسین
محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار)
***
زمـانِ نـامتناهـی
زمـانِ نـامتناهـی همـان محـرّم تـوست تمـام مُلک خداونـد زیـر پرچـم تـوست
اگر که سیل سرشکم وجود را برده است خدا گواست که روز عزای تو، کم توست
به عرصهای که خدا خونبهای توست حسین! بهشت، قیمت یک قطره اشک ماتم توست
چگونه کشته بخـوانم تـو را که میبینم هنـوز مکتب اسلام، زنـده از دم تـوست
روا بـوَد کـه همیشـه نمـاز، بوسـه زنـد به وقت سجده به مهری که خاک مقدم توست
اگــر ولادت شیعــه غـدیــر بـود اول ولادت دگـــرش اوّلِ محــرّم تــوست
چـه قابـل اسـت تـو را خـاتم سلیمـانی تمـام وحی خداونـد، نقش خـاتم توست
نبـی نبـودی و بـر تــو کتـاب نـازل شد شکاف سینه خونین، کتاب محکم توست
اگـرچـه اهـل نمـازیم و اهـل روزه ولـی نماز و روزه و خمس و زکات ما غم توست
از آن ز گـلشن سبز بهشت، سبـزتر است که اشک، آب گوارای نخل «میثم» توست
غلامرضا سازگار
***
اشعار حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
کوچههای ناهماهنگ
در کوچه ها پیچید بوی آشنایش بوی غریبی نگاه رد پایش
در کوچه ای که جبرئیل عرش پیما می آمد از آنجا صدای بالهایش
وقتی اذان می داد در محراب کوفه بوی ولایت پخش می شد با صدایش
در پیشواز غربت خود اشک می ریخت از آسمان چشم های با خدایش
در مغرب این کوچه های ناهماهنگ دیگر نمی بیند کسی را تا عشایش
بر خاک پای محمل فردای زینب عرض ارادت می کند دست عبایش
پس کوچه های سنگریز متصل را می رفت با دلواپسی تا انتهایش
دارالاماره بهترین جای تماشاست به به، به حُسن انتخاب چشم هایش
تا که نماز شرعی خود را بخواند باید بگردانند سمت کربلایش
علی اكبر لطیفیان
***
منتظر غریب
میان کوچه منتظر غریب ایستاده ام به خواب رفته سایه ام به خویش تکیه داده ام
چو جبرئیل زخمی ام میان قوم خود پرست شهاب آسمانی ام، به چاه اوفتاده ام
به زخم های بال خود کمی نگاه می کنم و خوب فکر می کنم به انتهای جاده ام
به آیه های روشنم توجهی نمی شود ستاره شمالی بدون استفاده ام
به پای نامه خودم هنوز گریه می کنم چنان که سیل می برد منی که کوه زاده ام
به جستجوی ریشه هراس و ترس می رود کسی که شخم می زند به مزرع اراده ام
بگو که کشته می شود جوان و نوجوان تو بگو وصیت مرا به پیر خانواده ام
رضا جعفری
***
مهمان سرگردان
بیا مهمان سرگردان کوفی را تماشا کن
ز احسان بهر این مهمان سر و سامان مهیا کن
چو شمعی در ره عشقت سرا پا سوختم امشب
بیا پروانه پروانه را ای شمع، امضا کن
دگر ای میزبانِ سفره ایجاد، از رأفت
ز تن ها دل بُریدم فکر این مهمان تنها کن
اگر چه میهمانم، بسته شد درها به روی من
بیا ای طوعه امشب در به روی میهمان وا کن
اگر می خواستی فردا ببینی میهمانت را
بیا بازار قصابان، تن بی سر تماشا کن
ندارم شکوه ای بر لب گذشت آن ها که با من شد
ولی با عمه سادات ای کوفه مدارا کن
علی انسانی
# # #
اشعار شب عاشورا
دعای نیمه شب
این جا به پشت خیمه صداها چه آشناست آری صدا صدای مناجات کربلاست
امشب شب نماز و مناجات و گریه است فردا زمان، زمانِ ملاقات با خداست
از خیمه ای صدای تلاوت رسد به گوش این صوت دلنوازِ علی اکبر از کجاست؟
سوز و دعا و آه و نوا از کجا رسد؟ گویی حسینِ فاطمه در حال التجاست
انگار این وداع شب آخر است و بس از هر کسی سراغ کنی، کار او دعاست
امشب میان خیمه و سجاده و حرم فردا به خون و خاک، سلیمان کربلاست
عباس، در قنوت شبش آرزو کند یا رب مرا ببخش اگر آب پر بهاست
سجاد در دعا چه طلب از خدا کند یا رب! تنِ نهیف من افسوس مبتلاست
زینب دعای نیمه شبش جز حسین چیست؟ تنها نه بر حسین که بر آل مصطفاست
گاهی صدای گریه یک شیرخواره است لالای دختری ست، چه دردانه، خوش صداست
این نازدانه ها که دل از خیمه برده اند یا رب قنوتشان چه غریبانه، با حیاست
محمود ژولیده
***
ناز کم کن
مُردم از دل واپسی بس که پریشان خاطرم
سایه ات تا بر سرم باشد خدا را شاکرم
دیگر از امروز یک لحظه مشو از من جدا
تو شبیه کعبه باش و من شبیه زائرم
در نماز شب دعا کردم نبینم داغ تو
تو سلامت باشی اما من بمیرم حاضرم
تو به فکر حنجرت باش و غم من را مخور
دختر زهرایم و در حفظ معجر ماهرم
دست خود روی سرم بگذار و یا ستار گو
بوی خاک چادر مادر گرفته چادرم
ناز کم کن ای نگار نازنینم یا حسین
ترس من این است داغت را ببینم یا حسین
قاسم نعمتی
***
مست شراب عشق
هر که بیرونی بُد از مجلس گریخت رشته الفت ز همراهان گسیخت
دور شد از شکّـر ستانش مگس وز گلستان مرادش، خار و خس
خلوت از اغیار شد پرداخته وز رقیبان، خانه خالی ساخته
پیر میخواران، به صدر اندر نشست احتیاط خانه کرد و در ببست
محرمانِ راز خود را خواند پیش جمله را بنشاند، پیرامون خویش
با لب خود گوششان انباز کرد در ز صندوق حقیقت، باز کرد
جمله را کرد از شراب عشق، مست یادشان آورد آن عهد الست
گفت شاباش این دل آزادتان باده خوردستید، بادا یادتان
یادتان باد ای به دلتان شور می آن اشارت های ساقی پی ز پی
اینک از هر گوشه یی جـّـم غفیر مر شما را می زند ساقی صفیر
کاین خمار آن باده را بد در قفا هان و هان آن وعده را باید وفا
گوشه ی چشمی نماید گاه گاه سوی مستان می کند، خوش خوش نگاه
عمّان سامانی
***
شبیه مادر من
داری عقیله خواهر من گریه می کنی
آیینهء برابر من گریه می کنی
از لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفت
خیلی شبیه مادر من گریه می کنی
دل شوره می چکد ز نگاه سه ساله ام
وقتی کنار دختر من گریه می کنی
من از برای معجر تو گریه می کنم
تو از برای حنجر من گریه می کنی
امشب برای ماندن من نذر می کنی
فردا برای پیکر من گریه می کنی
امشب نشسته ای و مرا باد می زنی
فردا به جسم بی سر من گریه می کنی
علی اکبر لطیفیان
***
خلوتسرای قدس
گفت: ای گروه هر که ندارد هوای ما سر گیرد و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر نتوان نهاد پای به خلوت سرای ما
تا دست و رو نشست به خون می نیافت کس راه طواف بر حرم کبریای ما
این عرصه نیست جلوه گه روبه و گراز شیرافکن است بادیه ی ابتلای ما
همراز بزم ما نبوَد طالبان جاه بیگانه باید از دو جهان آشنای ما
برگردد آنکه با هوس کشور آمده سر ناورد به افسر شاهی گدای ما
ما را هوای سلطنت مُلک دیگر است کاین عرصه نیست در خور فرّ همای ما
یزدان ذوالجلال به خلوت سرای قدس آراسته ست بزم ضیافت برای ما
برگشت هر که طاقت تیر و سنان نداشت چون شاه تشنه کار به شمر و سَنان نداشت
نیّر تبریزی
|