شبهه:
حَرمَله و گردن حضرت علي اصغر(ع):
اين داستان علي اصغر از افسانه هاي جالب عاشوراست که تنها ذهن مسخ شده يک مسلمان مي تواند باورش کند. داستان از اين قرار است: حسين(ع) به علت عطش فراوان ...، فرزند شيرخوارش را در بغل گرفته و جلوي سپاه ميرود و ميگويد دست کم به اين طفل آب بدهيد.از آن طرف (سپاه يزيد) شخصي به نام حرمله که گويا تيرانداز قابلي بوده تيري را به قصد گلوي نوزاد رها کرده و او را مي کشد، يا شهيد مي کند يا هر چه شما بگوييد. در ظاهر تراژدي واقعا دردناکيست ولي با کمي تامل مطالبي دال بر خرافي و غير واقعي بودن اين داستان مي یابيم. نخست آنکه نوزاد شيرخوار و چندين ماهه اصلا گردني به آن صورت که ما تصور مي کنيم ندارد. اگر دقت کنيد سر نوزاد به بدنش چسبيده است،دليلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. پس تير حرمله به کجا خورده است؟ تنها در يک صورت مي توان گردن نوزاد را تا حدودي ديد، در صورتي که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمين آويزان شود. هيچ ديوانه اي چنين کاري با بچه اش نمي کند زيرا مطمئنا در اين حالت نخاع کودک صدمه خواهد ديد. دوم آنکه فاصله دو سپاه در هنگام نبرد معمولا 200 يا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تيراندازي المپيک با آن کمان هاي مجهز و مدرن را نيز بياوريم نميتواند از آن فاصله گردن کودک که هيچ حتي پدر کودک را نشانه بگيرد و به هدف بزند. شايد با دراگانوف نيز چنين کاري دشوار باشد چه رسد به تير و کمان. سوم آنکه براي چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترين شخص فرمانده سپاه است. حرمله بايد حسين را مي زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمي چنين چيزي را مي پذيرد؟ حرمله، فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پاي درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعا هوا جهنمي بوده مگر اين حرمله مازوخيسم داشته که در آن شرايط، جنگ را کش بدهد و خودش را بيشتر اذيت بکند؟ در جايي مسلماني گفت حضرت، کودک را در دست گرفته و نزديک سپاه رفته تا صداي او را بشنوند، در اين صورت بايد يه عقل حضرت شک کرد که هم خودش و هم فرزندش را اينگونه به خطر انداخته. او که فک و فاميل وحشي خود را بهتر مي شناخته.
پاسخ شبهه:
در پاسخ به بخشي از پرسشهاي متعدد درباره شهادت علي اصغر (ع) ابتدا بايد به عنوان مقدمه اشارهاي به برخي واقعيتهاي تاريخي مربوط به آن عصر بنماييم، سپس اصل جواب خدمتتان ارائه گردد:
نكته اول: در تاريخ آمده است كه در جنگهاي زمان قديم دو عامل باعث شكست يك لشكر ميشد. يكي سقوط پرچم و ديگري كشته شدن فرمانده. اين مسئله را به دفعات ميتوان در كتابهاي تاريخي ملاحظه نمود. به عنوان مثال كشته شدن پيدر پي پرچمداران مشركان قريش در جنگ احد باعث تزلزل روحيه و شكستشان گرديد. لذا است كه پيامبر در بسياري از جنگها پرچم لشكر را به دست اميرالمومنين علي(ع) ميداد. يا در واقعه عاشورا امام حسين (ع)، اباالفضل العباس را پرچمدار لشكر خويش نمود. هم چنين يكي از راز و رمزهاي موفقيت اسكندر مقدوني نيز اين بود كه به هنگام حمله به سپاه دشمن در همان گام نخست به سراغ فرمانده و پرچم لشكر ميرفتند.
نكته دوم: گاه برخي اشياء، پرچم و نماد يك لشكر قرار ميگرفت. مثلا در جنگ «جمل»، پرچم و نماد ايستادگي لشكر طلحه و زبير، «شتر عايشه» بود. لشكريان مادامي كه ميديدند اين شتر پا برجاست، سرسختانه ميجنگيدند، لذا اميرالمومنين براي پايان دادن به غائله جنگ دستور داد لشكريانش با تمام توان به سمت شتر حمله كنند و آن را از پاي درآورند. پس از انجام اين كار بود كه لشكر طلحه و زيبر پراكنده شدند.(شيخ مفيد، الجمل، قم، مكتبه الداوري، بيتا) هم چنين معاويه در جمعآوري نيرو براي جنگ با اميرالمومنين علي(ع) به نيرنگ متوسل شده و نماد و پرچم خويش را پيراهن خونين عثمان (پيراهني كه عثمان هنگام كشته شدن آن را به تن داشته بود) قرار داد تا بدين وسيله عواطف و احساسات مردم را به جوش آورد و آنان را در اين راه با خود، همراه سازد. نماد و مظهر مقاومت ايرانيان در عهد ساساني نيز «درفش كاوياني» نام داشت.
در روز عاشورا نيز علياصغر، نماد مظلوميت و آخرين پرچم امام حسين(ع) بود. حضرت براي اينكه تعداد حاضران در صحنه نبرد با تنها نوه آخرين پيامبر خدا (ص) كاهش يابد و افرادي كه در قتل ايشان شركت داشتند به حداقل ممكن برسد و بدين طريق با ترك صحنه شهادت ايشان از عذاب الهي نجات يابند، علياصغر را بر روي دستان خويش بلند كرد و ضمن تهييج عواطف و احساسات آنان با بيان اين جمله: «يا قوم ان لم ترحموني فارحموا هذا الطفل الصغير اما ترنهوا كيف يتلظي عطشانا: نميبينيد كه اين كودك از تشنگي چگونه دهان خود را باز و بسته ميكند» لشكر عمرسعد را به تلاطم و تزلزل كشاند. در تاريخ آمده است: پس از ديدن اين حالت، لشكر عمر سعد به تلاطم افتاد. فطرت الهي برخي بيدار و اعتراض دستهاي ديگر نيز بلند شد. ايجاد چنين حالتي در لشكر، باعث شد عمرسعد به حرمله دستور دهد طفل را نشانه بگيرد و از قضا تير درست بر گلوي علي اصغر مينشيند. لذا پاسخ به اين پرسش كه: چرا حرمله خود امام حسين(ع) را با تير هدف قرار نداد، همينجا مشخص ميگردد، كه در آن لحظه علياصغر باعث تزلزل لشكر و مخالفت آنان با ادامه جنگ شده بود و كشتن خود حضرت باعث بروز مخالفت، دو دستگي و رويارويي لشكريان كوفه در مقابل هم ميشد. جنگي که تنها هدفش به شهادت رساندن امام حسين(ع) بود، داشت بدون رسيدن به اين هدف پايان مييافت و امام نيز با بلند كردن علي اصغر بر روي دستانش، داشت به هدفش كه پراكنده كردن دشمن و آلوده نكردن دستشان به خون امام زمان و نوه پيامبرشان و جهنمي نكردنشان بود، ميرسيد. هم چنين از اين فراز ميتوان دريافت هدف از بيان جمله: «يا قوم ان لم ترحموني» التماس از دشمن براي دريافت مقدار اندكي آب يا اينكه: به من رحم كنيد و مرا نكشيد، نيست، بلكه نجات (حتي) يك انسان از عذاب الهي است. كه حضرت با انجام اين عمل موفق به آن شدند و برخي صحنه نبرد را ترك كردند.
از تمام مطالب فوق كه بگذريم تذكر اين نكته بسيار ضروري است:
در مورد علياصغر، دو گزارش تاريخي ديگر نيز وجود دارد.
گزارش اول: بر اساس اين گزارش هنوز تعدادي از ياران امام زنده بودند و به همراه حضرت با دشمن ميجنگيدند(شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص108) (هر يك از ياران حضرت كه خسته ميشد لحظاتي از ميدان جنگ فاصله ميگرفت و به كنار خيمهها آمده، كمي استراحت ميكرد و مجددا باز ميگشت) احساس خستگي و تشنگي بر حضرت غلبه پيدا كرده بود. لذا براي رفع خستگي لحظاتي به كنار خيمهها بازگشتند. شخصي كودك شيرخوار ايشان را آورده و به ايشان داد (در بسياري از كتابهاي تاريخي علت اين مسئله و كسي كه كودك را به امام تحويل داده است، بيان نشده و تنها آمده است: شخصي كودكِ حضرت را در دامان ايشان گذاشت. در تعداد معدودي از منابع آمده است: كودك از شدت تشنگي ميگريست، لذا او را به امام دادند) در اين هنگام يكي از لشكريان دشمن تيري را به سمت آن دو پرتاب كرد. تير به گلوي طفل شيرخوار اصابت كرد به گونهاي كه گويا طفل را سر بريدهاند.(طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج5، ص389؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص108)
گزارش دوم: بر خلاف گزارشهاي قبلي كه غالبا توسط منابع اهلسنت نقل شدهاند، گزارشي كه اكنون خدمت شما ارائه ميشود توسط يكي از قديميترين كتابهاي نوشته شده به دست شيعيان ثبت گرديده است. بر طبق اين گزارش: حضرت خسته از جنگ به كنار خيمهها آمد. همسر آن حضرت به نام رباب در همان روز عاشورا كودكي را به دنيا آورده بود كه حضرت او را نديده بود. لذا او را آوردند و به حضرت دادند تا حضرت كودكش را ببيند و در گوش او اذان بگويد كه ناگهان تيري به سمت ايشان آمد و به گلوي طفل خورد به گونهاي كه گويا سر طفل را بريدهاند.(يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص232)
دست تحریف گران و شبهه افکنان و دشمنان اهل بیت از قدیم الایام تاکنون بر آن بوده که با شبهاتی در جزئیات و مسائلی سطحی و بی اهمیت ذهن محبان اهل بیت و حقیقت جویان را از اصل ماجرا منحرف کرده و به نوعی مشوش کنند تا بلکه بتوانند به اهداف شوم خود برسند اما از آنجایی که امر خدا بر آن واقع شده که حق همیشه روشن و آشکار بماند همیشه این افراد رسوا شده و تنها افرادی مثل خود را به بوته هلاکت و نابودی بکشانند.
|