چیفتن:

فرد چاق، گرد و جمع و جور و خوش هیکل، درست مثل تانک نوع چیفتن.
همانکه در اصطلاح، «هیکل تدارکاتی» دارد نه «نه هیکل عقیدتی».
به شخوی به او می گویند «همه اش مال یک نفر است؟» و مراد، یک نفر آدم معمولی و متوسط است. تعبیر «سنگر انفرادی» هم در این معنا استفاده شده و همه بعد از اشاره و کنایه های طنز آمیز، حکایت از توجه بچه ها دارد و تذکری که هر فرصتی را برای آن مغتنم می شمارند.
این عبارت، دقیقاً در مقابل افراد
ضعیف و نحیف (=هیکل عقیدتی) به کار می آمد و در مقایسه با آنها؛ و الا بندرت پیدا می شدند برادرانی که واقعاً اضافه وزن داشته و خودشان نسبت به آن بی اهمیت باشند.

اهل دل:


بطعنه و کنایه یعنی: شکمو و شکم چران.
کسی از هر چه بگذرد و برای هر چه به اصطلاح کوتاه بیاید، از شکمش (=دلش) نمی گذرد. از آنهایی است که وقتی پای سفره زانو می زنند، کارشان در خوردن بجایی می رسد که می گویند: شهردار بیا منو برادر. همانها که همیشه از دست «شهردار» دلشان پر است! یعنی مثل گل و آجر، همینطور لقمه ها را روی هم می چینند و می آیند بالا، همه درز و دوزهایش را هم بند کاری می کنند و راه نفس کشی باقی نمیگذارند. خلاصه یعنی آن که مثل اهل ذکر، اهل علم و اهل کتاب که در کار خودشان اهلند و اهلیت دارند، در کار خودش سرآمد است و صاحب نام.
ایهام در عبارت هم جایی برای دلخوری باقی نمی گذارد، چون بالافاصله گوینده خواهد گفت: مراد اهل دل به معنی حقیقی آن است، مگر بد حرفی است؟
    

دفترتقوا:


دفتر کوچکی که برای یادگاری نویسی استفاده می کنند، و حکم پند نامه ای را دارد که اثر انگشت و امضای بعضاً آغشته به خون بسیاری از شهدا و مفقودین و جانبازان و منتظران شهادت را در آن می توان مشاهده کرد. مثل انگشتر عقیق، مثل چفیه و مثل مهر نماز، کمتر رزمنده ای است که دفتر تقوا نداشته باشد؛ که بعد از کلام خدا و سخن معصوم همه دستمایه بچه ها بود برای محاسبه مراجعه به خود. مجموعه کلمات قصاری که خیلیهایش آخرین تیر ترکش شهیدان عزیز و دلبندی بود که در نهایت سادگی و بی پیرایگی و کمال اعتقاد و اخلاص به چله دل نشانده بودند و با قلم در باغچه ارادت برادران نشاء کرده بودند.

اضافه کاری:

نمازشب خواندن و تهجد.
پاسی از شب گذشته، وقتی همه خوب خوابشان می برد، برادرانی بودند که از چادر یا سنگر می زدند بیرون و تا صبح، حسابی با خدا حال و حول می کردند؛ یعنی همان «پالگدکن» ها، «فانوس به دست»ها و کسانی که «عطششان زیاد است». و بعد از روشن شدن هوا یکی یکی سرو کله شان پیدا می شد. بچه ها هم با آنکه می دانستند قضیه از چه قرار است، رو به آنها کردند که: معلوم هست کجایید؟ بعد، خودشان اضافه می کردند: معلوم است، لابد طبق معمول دوباره رفته بودید اضافه کاری

 

آر. پی. جی یلخی:

گلوله آرپی جی ساخت ایران؛
گلوله ای که در مقایسه با نوع خارجیش از قدرت فوق العاده ای برخودار بود و از هر نقطه که به هدف می خورد منفجر می شد. توفیقی نمی کرد که از سر یا پهلو بخورد. تا وقتی که سوخت و خرج داشت می رفت، از حداقل 300 متر تا بیش از 1100 متر. هیچ وقت نظیر گلوله آرپی جی های خارجی در مسافت معینی روی هوا منفجر نمی شد و نمی افتاد. خلاصه، وضع مشخصی نداشت و مثل خیلیها حساب و کتاب سرش نمی شد. راه خودش را می رفت، یلخی یلخی. و در روبرو شدن با دشمن و نقل و انتقالات او بی ترمز بی ترمز.

 

فیلترشهادتت مبارک:

فیلتر های خراب و تو رفته و غیر قابل استفاده ای که گاز شیمیایی را از خود عبور می دادند و بعضی فیلتر های ساخت خودمان که مرغوبیت کافی نداشتند، بچه ها تا چشمشان به این نوع فیلترها می افتاد، می گفتند: بچه ها فیلتر شهادتتان مبارک! یا به برادری که احیاناً از روی ناچاری از آنها استفاده می کرد می گفتند: برادر شهادتت مبارک. 

 

همای رحمت

تیروفشنگ؛تعبیری است نزدیک به «رحمت الهی» که برای ترکش به کار می رود. و غالباً به تیرو فشنگی گفته می شود که باعث جراحت است و رحمت و مغفرت و شهادت را با خود می آورد. همایی که بر سر و روی دوش هر که نشست، او را به سعادت ابدی می رساند، نه سعادتی که گاه هست و گاه نیست . معنی دیگری است از سبب خیر شدن عدو، و اقبال به زخمی که دوست می زند و از هزار مرهم التیام بخشتر است و لاجرعه نوشیدن جام بلایی که ساقی آن عشق است.

دانشگاه امام حسین:

 جبهه جنگ با دشمن بعثی.همانجا که درسش عشق، مدرکش شهادت و معلمش آقا و مولا حسین (ع) است. ردیهایش به قول خود بچه ها، جا مانده ها و وامانده های از کاروانی هستند که رو سوی کربلا دارد و دانشجویانش، جان بر کفان بسیج، لشکر مخلص خدا هستند که به تعبیر پیر انقلاب و پدر امت اما (ره) «دفتر تشکیل آن را همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضا نموده اند». دانشگاهی که هر روز آن روز ابتلا و امتحان نهایی است. شرط راه افتادن به آن ایمان است و نمره الف را در آن پیوسته به اخلاص می دهند.

پشتیبانی مرکز:

اهل و عیال و خانواده در پشت جبهه و شهر. وقتی کسی مرخصی می رفت و راهی منزل بود و از او سؤال می کردند که: کجا می روی، فکر نمی کنی کار جبهه و جنگ لنگ بماند؟ او در جواب می گفت: جایی نمی روم بابا، می خواهم بروم پشتیبانی مرکز را قوی کنم. کنایه از این که باید هوای برو بچه ها را هم داشت. باید با آنها هم هماهنگ کرد. یک طرف قضیه آنها هستند که اگر مایل نباشند راه بیایند، ما اینجا کاری از پیش نمی بریم.

تابلوی غیبت ممنوع:

کسی که حتی دیدن او اسباب تذکر و منع از غیبت است.با وجود او گویی انسان به رودربایستی می افتد که بدگویی برادری را بکند؛ بی آنکه چیزی بگوید یا حرکتی از او سر بزند، آدم خودش به اصطلاح حساب کار خودش را می کند. ابهت و وقار و پرهیزکاری او در جمع مانع از آن می شود که هر کس هر چه خواست بگوید. درست مثل یک تابلوی ورود ممنوع که برای همه قانون و میزان است. این ترکیب را برای اشخاصی به کار می بردند که فوق العاده در سخن مواظب و مراقب بودند و تعداد آن ها در میان رزمندگان کم نبود.

ترفیع گرفتن:

شهید شدن و به فوز عظیم شهادت رسیدن.اشاره دارد به طی مراتب و سیر منازل و نائل شدن به درجات عالی که شهادت فوق همه آن هاست. رتبه و رفعتی که زائل شدنی نیست. کسی می دهد که هیچ کس نمی تواند باز پس بگیرد. بی هیچ زحمت و رنج و محنت و منتی.

گاهی که کسی در جریان شهادت عزیزی نبود و از برادران و همسنگران سراغش را می گرفت، در جوابی آمیخته با ملاحت می گفتند: ترفیع گرفت رفت، دیگر ما را نمی شناسد، انگار نه انگار که ما با هم دوست بودیم. و دیگری اضافه می کرد: خودش را حسابی گم کرده بود، هر چی صدایش زدیم، هر چی التماسش کردیم اعتنایی نکرد، ما را در این بیابان برهوت رها کرد و رفت. و او کم کم از حزن و اندوه و طنین حرف آنها پی می برد که بله، منظورشان این است که بر توسن تیز پای شهادت نشسته و به سوی رفیق اعلی پر و بال گشوده است.

سیبل:

کسی که همه او را خوب می شناختند. اسم و آوازه اش همه جا رفته بود. نیازی به معرفی نداشت. مثل نور و هوا و گرمی و سردی، بچه ها او را تجربه کرده بودند. حضور و غیابش یکی بود. همان که در پشت جبهه و شهر به او می گویند «تابلو». معرف حضور خاص و عام

مید این ننه:

ساخت ننه. به شورت های فوق العاده گشاد و بلند و تا سر زانویی می گفتند. همان شورتهای «دونفره».
یعنی شورتهایی که – اگر بشود تصور کرد – دو نفر به راحتی می توانند یکی از آنها را با هم بپوشند. «مید این ننه» در واقع ترجمه همان تعبیر «مامان دوز» است که پیش از این، صورت های دیگر آن را به عنوان اصطلاحات داشتیم؛ نظیر: «شورت خشت مالی»، «شورت با ایدئولوژی»، «شورت بلا تکلیف» و عناوین دیگر.

دستمال همه فن حریف:

چفیه (=چپی)دستمال نخی و نوعاً مربع شکل و چهار خانه یا راه راهی که به همه کار می آید. از هیچ زحمتی روگردان نیست. به هیچ کس و هیچ شرایطی نه نمی گوید. در فصل حرب و شجاعت باند روی زخم و جراحت است و وقت نظافت حوله حمام. برای سرمای زمستان شال گردن و شال کمر و کلاه است و در گرمای تابستان سایبان و اگر مرطوبش کنی و در جهت باد قرار دهی کولر آبی. برای سفره نان بودن چیزی کم ندارد، در عین حال تور ماهیگیری و صافی شربت است. در مجلس عزا دستمال اشک و آه و هنگام اقامه نماز عبای روی دوش بچه هاست. و بعد از شهادت، «ماترک» و همه مال و منالی است که از همرزمان باقی می ماند و یک عمر یادگاری که عطر خلوت و جلوت آن ها با خدا را دارد و در خطوط و نقوش آن می توان با همه حواس محضر ایشان را درک کرد.

شیخ اجل:

خمپاره 60. جنگ افزاری که بیش از هر سلاح دیگر با مأمور مرگ و قبض روح شبیه است. همان که از هیچ کس جز رسول خدا اذن دخول نگرفت. درست «سر به زنگاه» سر می رسد و بدون سر و صدا کار خودش را می کند؛ بر خلاف خمپاره ها و سلاحهای دیگر که جلوتر از خودشان سوتشان و پیش از انفجارشان ترس و دلهره و هیبتشان آدم را می کشد. همان سلاحی که به «نامرد» بودن شهرت دارد.

لشکر صلوات:

لشکر 27 حضرت رسول صلی الله و علیه و آله که وقتی برادری به صورت کامل از آن نام می برد و نام حضرتش را بر زبان جاری می ساخت، همه از حیث مستحب مؤکد بودن ذکر صلوات بعد از شنیدن نام آن بزرگوار به تبع حق متعال و ملائکة الله باید صلوات می فرستادند. و گاهی برای این که مجبور نباشند همه عبارت بگویند – یعنی لشکر 27 حضرت محمد رسول الله صلی الله علیه و آله - به گفتن لشکر صلوات بسنده می کردند.

سوره رهایی بخش:

سوره والعصر از سوره های کوچک قرآن. سوره ای که آرام و آهنگ و نشان رهایی و خلاصی بود. بعد از نظام جمع، راهپیمایی و کوه پیمایی، صبحگاه و احیاناً شامگاه، سخنرانی های ارشادی و توجیهی، حسن ختام همه رنج و آلام و صبر و شکیبایی جسمی و روحی، آیات بینات این سوره بود، که همه با هم با لحن دلنشینی قرائت می کردند، به آخر بردن امور با خواندن سوره والعصر آنقدر سنت بود که مثل سوره الرحمن که گویی اختصاص به مجالس تذکر و ترحیم دارد و معمولاً برای اعلان ختم مجلس قرائت می شود، بای بسم الله اش که بر زبان جاری می شد، مثل آبی که روی آتش بریزند یا تن خسته و غبار آلود و گرمازده ای که به آبشار بسپارند، همه چیز کم کم خنک و مطبوع می شد و رو به آرامش می گذاشت.

اشاره بسیار ظریفی در تعبیر، دست بعضی سخت گیری ها و از اندازه به در بردن حرف ها را رو می کند. این همه عکس العمل جمعی بچه ها بود که در برخورد با قضیه ای از خود بروز می دادند.

ستاره شناس:

نماز شب خوان و شب زنده دار.

کسانی که وقتی بحث و درس جهت یابی از طریق آسمان و ستاره های ثابت و سیار بود، همه به آن ها خیره می شدند و با اشاره و کنایه می خواستند بفهمانند که: بگویید، مربی آموزش درست می گوید یا نه، و بعضی که همه جا پا پیچ آن ها می شدند، تا حرف مثلاً به ستاره بادبادکی می رسید که گفته می شود حدود ساعت سه بعد از نیمه شب درست وسط آسمان است یا ستاره دیگری که نزدیکی های اذان صبح در فلان نقطه دیده می شود و برادران می توانند ببینند، از گوشه و کنار تکه می آمدند که: نه آقا ما که هر شب می بینیم! سمت (مثلا) وسط نیست. این ادعا از آن ها که اصلاً این حرف ها به سایز ارتباطشان با خدا نمی خورد، موجب می شد تا بچه ها غش کنند از خنده

صافی:

کسی که مانند پارچه صافی که با آن مایعات را صاف می کنند و رسوبات آن را می گیرند، تمام بدنش از شدت جراحت و کثرت تیر و ترکشی که خورده، سوراخ سوراخ است، درست مثل «آبکش» که تعبیر دیگری است برای افاده همین معنا. به بیان دیگر آن که ترکش های کوچک - «ترکش رهایی بخش»، «ترکش نخودی»، «ترکش طلایی»، دیگر در او تأثیر نمی کند. گویی از بدن او عبور می کنند، بی آن که او مثل صافی به روی خود بیاورد و آن ها را به چیزی بگیرد. «خشاب» و «جاخشابی» و «کلکسیون تیر و ترکش» و بسیاری از اصطلاحات دیگر در مجموعه کتب اصطلاحات و تعبیرات فرهنگ جبهه به همین منظور به کار می روند.

لواشی

ترکش ریز و کوچک و سبک و دوست داشتنی.

ترکشی که ده تایش را مثل نان سبک و نازک لواش می شود یک لقمه کرد و هنوز دنبال بقیه اش بود. همان که ترکش «آخ جونی»اش هم می گفتند و تعابیر دیگری در همین ردیف. بر خلاف ترکشهای درشت و ضخیم وخوش هیکل و حجيم – بربری – که یکیش کافی است شخص را خفه کند و از پای در آورد. یعنی همان ترکش های «ساطوری»، «ابوالفضلی» و امثال آن.تشبیه هر دو ترکش به دو نوع نان، و خوردنی و دوست داشتنی کردن حتی فولاد، ناشی از خشونت و نفرت نداشتن بچه های ماست از جنگ که در نظر امامشان هم منشأ رحمت است.

مرکب کربلا:

تویوتا و کامیونهایی که بچه ها را با آن به سوی خط می بردند تا به پای کار بروند و با دشمن مقابله کنند. وسایل نقلیه ای که به سمت و سوی کربلا رکاب می زدند.صرف نظر از اینکه خود جبهه جنوب – خصوصاً شلمچه – را کربلا می گفتند، کامیون ها و ماشین های تویوتا که بیش از هر چیز برای جابجایی و نقل و انتقال به کار می آمدند، با آن سوارکارانی که عشق حسین آنها را به آن وادی کشانده و غم عشق او بیابان پرورشان کرده بود، به تمام معنا یاد سرزمین نینوا و یاران با وفای آقا ابی عبدالله را زنده می کردند.تعبیر دیگر برای ماشینهای تویوتا، «ایران پیمای سپاه» بود که اشاره به سرعت و تیز پایی و مطلوب و مورد نظر بودن این وسیله داشت.

ننه:

کسی که مانند ننه و مامان در خانه و پشت جبهه به بچه ها می رسید. لباس آنها را مثل لباس خود در یک تشت می شست. در تهیه غذا و شستن ظروف نظافت سنگر منتظر نوبت «شهرداری» و «خادم الحسین» بودنش نمی ماند. برای نفت کردن فانوس، آوردن آب با ظروف بیست لیتری از راه نسبتاً دور، آماده کردن جای خواب و یا جمع کردن پتوها همیشه یک قدم پیشتر از بقیه بود؛ تا دیگران می آمدند بجنبند و به خودشان بیایند، همه چیز شسته و رفته، سر جای خودش قرار می گرفت.

آب شنگولی:

نوشیدنی خوش طعم. کمپوت سیب و گلابی و گیلاس و آلبالو. نوشابه. ساندیس. مایعات خنک و مطبوعی که در هوای گرم، وقتی از آسمان گویی آتش می بارد، حال بچه ها را حسابی جا می آورد، شنگولشان می کند، خصوصاً در گیرودار عملیات و آن راهیپماییهای بعضاً هفت هشت ساعته و بعد، وقتی که روز بالا مي آمد و جز خاکریز و چاله چوله های ناشی از انفجار و احیاناً چیفه ای که می شد به سر کشید، پناهی نبود، مستقیم آفتاب می خورد تو ملاج بچه ها.

آرپی جی مرد:

آر پی جی زن های بسیار شجاع و بی باک را می گفتند. به این صورت که ابتدا معنی «زدن» را در «زن» آخر عبارت آرپی جی نادیده می گرفتند و آن را جنس زن به تصور می آوردند، بعد می خواستند بگویند که این از آن مردهایش است! مرد مرد، از آن مردهایی که خطر می کنند و برای خاموش کردن آتش، آتش می شوند و شر خصم را به خودش باز می گردانند.