پرنده بايد باشي



سحر نگاه خودت را به آسمان دادي
غروب همنفس آفتاب جان دادي
سياه بختي شب آنچنان تو را آزرد
كه اشكهاي خودت را به كهكشان دادي
پرنده بايد باشي و گرنه مي‌ماني
و بعد از اين سخنت سنگ را نشان دادي
تمام قصه همين است: آمدن، رفتن
چه اشكهاي قشنگي به داستان دادي

 

فهرست