پل نهر خين
شب عمليات
کربلاي 5 بود . ماموريت گروه انفجارات ما انهدام خاکريز دشمن
بر روي نهر خين بعد از انداختن پل روي رودخانه بود . نهر خين
که در کنار شهرک ولي عصر خرمشهر قرار دارد ، بعلت عرض 30 متريش
به خط 30 متري معروف بود. يعني خاکريز ما اين طرف نهر و خاکريز
دشمن آن طرف قرار داشت و ماموريت لشگر امام رضا ع عبور از اين
نهر و تصرف جزاير بوارين و ماهي بود . عکس از حدود يکماه قبل
از عمليات ، بچه هاي تخريب تونلي از زير خاکريز خودمان تا
نزديک آب رودخانه حفر کرده بودند که بچه هاي غواص با عبور از
اين تونل و گذشتن از نهر خين و زدن معبر در سيم خاردارها و مين
هاي روي خاکريز دشمن ،بتوانند با از بين بردن کمينهاي آنها ،
خط را بشکنند و متعاقب آن بچه هاي مهندسي پلهاي خيبري را که
قبلا بطول 30 متر به هم وصل کرده بودند ، بر روي پل بيندازند و
راه عبور گردانهاي خط شکن وعملياتي را باز کنند .
همچنين
ماموريت گروه انفجارات ، عبور از اين پل و انهدام تکه اي از
خاکريز دشمن بود که رزمندگان خط شکن با عبور از داخل اين
خاکريز بريده شده بسرعت وارد کانالهاي دشمن شده و از تيررس
دشمن محفوظ بمانند .
ماموريت اوليه انفجار ماده منفجره 40 پوندي خرج گود بر روي
خاکريز دشمن بعهده من بود. همچنان که خرج گود 40 پوندي را در
بغل گرفته و پاي خاکريز کوچکي که مشرف به نهر خين بود نشسته
بودم ، منتظر استقرار پل و حرکت از روي آن بودم. عمليات شروع
شده بوده غواصها وارد آب شده و از نهر گذشته بودند . آتش بسيار
شديد و بي امان دشمن و توپخانه خودي به همراه غرش سهمگين
مسلسلها و دوشيکاها و آرپي چي ها و بوي انفجارو باروت و آتش
فضا را آغشته بود . گلوله هاي آتشين رسام از همه طرف بر سرمان
با ريدن گرفته بود . در اين موقعيت ، بچه هايي که مسئول
استقرار پل بودند حرکت کرده و يا علي گويان پل را به سمت
رودخانه مي آوردند. در زير نور منورها ، چشمم به چهره بر
افروخته و زيباي يک بسيجي 13 – 14 ساله افتاد که يا زهرا مي
گفت و زير پل را گرفته و بعلت کمي سن و کوتاهي قد از آر پي جي
اش کمک گرفته بود.
در اين
لحظات بسيار حساس و خطر ناک که حدود 50 نفر بسيجي پل را مي
آوردند ، ناگهان تيربار چي عراقي متوجه شد و با شليک يکريز و
وحشيانه ، تمامي نيروها را که جان پناه هم نداشتند زير رگبار
سنگين خود گرفت که تعدادي از آن عزيزان بلافاصله روي زمين
افتادند و پل هم رويشان افتاد . در اين موقع با فرياد بسيجي يا
زهرا گو و آتشي که از پشتش زبانه مي کشيد مشاهده کرديم که
گلوله اي مستقيما به خرجهاي آرپي چي که داخل کوله آرپي جي پشت
بسيجي قرار داشت ، اصابت کرده و يکي از خرجها آتش گرفته است.
رزمنده 13 - 14 ساله بسيجي به زمين افتاد و مي غلتيد و فرياد
ميزد خاموشم کنيد . بلافاصله دو سه نفري به سمتش دويديم و با
سيم چين ويژه تخريب هر کاري کرديم نتوانستيم کوله آرپي جي را
باز کنيم .
او به خاطر
اينکه کوله اش موقع عمليات باز نشود و سرو صدا نکند آن را با
بند پوتين و سيم تله بقدري محکم بسته بود که با تلاش ما ، باز
نميشد. در اين موقع ناگهان خرج آر پي جي دوم تير با آتشي شديد
، شعله کشيد . به يکباره از دورش دور شديم . بعد از فرو نشستن
شعله دوباره به سمتش دويديم تا خاموشش کنيم و او همانطور که
روي زمين غلت ميزد و فرياد ميکشيد ، کم کم رمقهاي آخرش را نيز
از دست مي داد . بوي گوشت و پوست سوخته ، همه فضا را آغشته
کرده بود. در اين موقع خرج آرپي جي سوم نيز با شعله اي سرکش
آتش گرفت و بدن بسيجي يا زهرا گو را در ميان خود محو کرد و ما
فقط نظاره گر سوختن تدريجي بدن پاک او بوديم که ميان بهت و
ناباوري ما ذره ذره سوخت و روح مطهرش به معراج پر کشيد.
جمع آوري
شده در تاريخ 17/06/1384 ساعت 01:21 بامداد توسط علي نجف زاده
ير گرفته از سايت : http://yamaha.blogfa.com