از خاطرات سردار حاج احمد دانش پژوه

سردار دانش پژوه نقل مي كند در شروع جنگ اولين گرداني كه شكل گرفت گردان بلالي بود كه چهار گروهان داشت يك گروهان در حميديه ،يك گروهان در سوسنگرد،يك گروهان در هويزه و يك گروهان كه من در آن حضور داشتم به صورت عملياتي آزاد بود كه دو خودرو سيمرغ داشتيم ،يك گروه موشكي هم بين حميديه و سوسنگرد به صورت متغير گذاشته بوديم ،وقتي عراقي ها براي بار دوم تلاش كردند جاده حميديه،سوسنگرد را قطع كنند با شليك موشك هاي دارگون وتاو مواجه شدند وبا انهدام چند تانك موفقيتي كسب نكردند. به ما گفتند عراقي ها بستان را اشغال كرده ودر حال پيشروي به سمت سوسنگرد هستند با دو خودرو سيمرغ سريع خود را به منطقه رسانديم ديديم كه عراقيها به روستاي سيد شبيب رسيده اند (روستايي در حاشيه جاده سوسنگرد ،بستان و بعد از روستاي دهلاويه قرار دارد.) آنجا با نيروهاي بعثي درگير شديم، شهيد علي تجلايي و تعدادي از نيروهاي تبريزي هم با دشمن درگير بودند،يكي از بچه هاي تبريز شهيد شده بود ودر منطقه مانده بود،نگاه كرديم ديديم عراقي ها با تانكي به روي جنازه شهيد رفتند و آن را له كردندبه گونه اي كه وقتي شبانه رفتيم جنازه اورا عقب بياوريم با كاردك جنازه را از اسفالت جاده جدا كرديم.يكي ديگر از بچه از ناحيه شكم مورد هدف قرار گرفت و جسم مطهرش به دو نيم تقسيم شد.
يك روز به ما اطلاع دادند كه دشمن وارد روستاي جلاليه شده است(اين روستا در حاشيه جاده سوسنگرد حميديه در 10 كيلومتري سوسنگرد واقع شده است.) وبه طرف روستاي ابوحميظه در حال پيشروي است،بچه ها در ابوحميظه مستقر شدند و هم قسم شديم تا مقاومت كنيم واجاز ورود دشمن به سوسنگرد را ندهيم. با نيروهاي دشمن درگير شدند و20 نفر از نيروهاي ما را شهيد كردند.9 نفر از بچه هاي ما را اسير كرده بودند كه بعد از عقب راندن عراقي ها از ابوحميظه ديديم كه دست وپاي اين 9 نفر را با سيم تلفن بسته و آنها را زنده به گور كرده بودند.
من و شهيد دهبان مانده بوديم،شهيد دهبان آرپي جي داشت از خاكريز بالا رفت تا تانك عراقي را بزند كه مورد هدف دشمن قرار گرفت و به شهادت رسيد. من هم خود را به داخل نخلستان روستا رساندم وارد يك منزل گلي و نيمه مخروبه شدم با پيرزني بهمراه بچه اش مواجه شدم كه ترسيده بودند به آنها آرامش دادم و مقداري آب از آنها گرفتم و خارج شدم ديدم كه كماندوهاي بعثي وارد روستاي ابوحميظه شده اند بادرگيري خودرا به سمت سوسنگرد رساندم و گروهان سوسنگرد و هويزه را سازماندهي كردم ودر دروازه ورودي شهر به مقاومت در مقابل نيروهاي عراقي پرداختيم.

(از خاطرات سردار حاج احمد دانش پژوه)