next page

fehrest page

back page

6 - شيخ مفيد (336 - 413 ه‍ ق ) ابن نديم كه معاصر اوست وى را رئيس ‍ متكلمان شيعه در عصر خويش و مقدم بر ديگران معرفى مى كند.(115) سيد مرتضى و شيخ طوسى از جمله شاگردان بسيار او در علم كلام و فقه به شمار مى آيند. مفيد مؤ لف كتابهاى بسيارى است كه بيشتر آنها در موضوعات كلامى است .(116) از مهمترين كتابهاى كلامى او اوائل المقالات است . چنان كه خود در مقدمه كتاب آورده است ، منظور شيخ از تاءليف اوائل ، بيان تفاوتها و تمايزهاى شيعه و معتزله و نيز بيان نقطه اشتراك او با آراى نوبختيان است . او با احاطه بر ابعاد گوناگون مكتب تشيع ، توانسته است به اختصار آرا و عقايد شيعه اماميه را به خوانندگان ارائه كند.(117)
تفكر كلامى مفيد را از جهت توجه به عقل و نقل مى توان حد وسط ميان روش متكلمان نوبختى و شيخ صدوق ارزيابى كرد. در حالى كه نوبختيان در مباحث كلامى عقل را اصل و اساس مى دانستند و به استقلال عقل در شناخت حقايق دين باور داشتند و شيخ صدوق بر قرآن و احاديث اهل بيت (عليه السلام ) تكيه مى كرد، شيخ مفيد سعى مى كند تا بر هر دو منبع تاءكيد كند. او تصريح مى كند كه هر چند خرد آدمى با استدلال مى تواند به حقايق دينى راه يابد، اما وحى راه را بر عقل مى گشايد و كيفيت خردورزى را به او مى آموزد، از اين رو عقل محتاج قرآن و احاديث است و به اصطلاح سمع بر عقل مقدم است .(118)
7 - سيد مرتضى علم الهدى (355 - 436 ه‍ ق ) او از بزرگترين متكلمان اماميه و استاد شيخ طوسى است . تاءليفات او به بيش از صد رساله و كتاب مى رسد كه برخى از آنها با عنوان رسائل الشريف المرتضى تاكنون در چهار مجلد منتشر شده است .(119)
سيد مرتضى كلام اماميه را بيش از شيخ مفيد به جانب عقلانيت كشاند. او تقدم سمع بر عقل را كه شيخ مفيد به آن معتقد بود، رد كرد(120) و بر آن شد كه عقل مستقلا و بى نياز از وحى مى تواند دست كم اصول و اركان انديشه دينى را به دست آورد.
8 - شيخ طوسى (م 260 ه‍ ق ): مؤ سس حوزه علميه نجف اشرف و از بزرگان شيعه و جامع علوم مختلف اسلامى و از جمله علم كلام بوده است . دو مجموعه گرانسنگ روايى او، يعنى تهذيب الاحكام و الاستبصار، از چهار كتاب اصلى حديث اماميه به شمار مى آيد. مهمترين كتابهاى كلامى او تمهيدالاصول است كه شرحى بر بخش نظرى رساله جمل العلم و العمل سيد مرتضى است .(121) شيخ طوسى روش عقلانى سيد مرتضى را تكميل كرد و كلام عقلى شيعه را به كمال رساند.
متكلمان شيعه پس از شيخ طوسى تنها به شرح و بسط آراى پيشينيان برخاستند و عملا چيزى بر آن نيفزودند. تنها در قرن هفتم هجرى بود كه با ظهور خواجه نصيرالدين طوسى كلام شيعه دچار تحولى ديگر شد و راهى نو در پيش گرفت .
9 - خواجه نصير الدين طوسى (م 672 ه‍ ق ): در ميان متكلمان دوره غيبت او بيش از ديگران بر كلام اماميه به معناى امروزين آن تاءثير داشته است . اهميت خواجه بيشتر از آن روست كه وى بيش از همه به عقايد شيعه رنگ فلسفى داد و مباحث فلسفى را وارد كلام كرد. او با تاءليف كتاب تجريدالاعتقاد يكى از مهمترين كتابهاى كلامى شيعه را آفريد و ديگران را به پيروى از سبك عقلى خود رهنمون ساخت . اين كتاب از همان زمان تا كنون ، مهمترين متن درسى كلام در حوزه هاى شيعه و مورد توجه متكلمان شيعى و سنى بوده است . اهميت اين كتاب را از استقبال فراوان دانشمندان مذاهب گوناگون در نگارش شرح و حواشى بر آن مى توان دريافت ؛ از جمله كشف المراد اثر علامه حلى و شرح تجريدالعقايد نوشته قوشجى (اشعرى مذهب ) قابل ذكر مى باشد.
10 - علامه حلى (648 - 726 ه‍ ق ): او جامع علوم عقلى و نقلى بود و در هوش و استعداد و جامعيت و فراوانى آثار و تاءليفاتى زبانزد عام و خاص ‍ بود. وى بى ترديد در علوم عقلى مانند منطق ، رياضيات و فلسفه صاحب نظر بود و از متكلمان برجسته اماميه به شمار مى آيد. علامه حلى در علوم عقلى شاگرد خواجه نصيرالدين طوسى و ادامه دهنده سنت فكرى او در كلام شيعى است .
پس از علامه حلى نيز متكلمان برجسته اى مانند علامه مجلسى ، فيض ‍ كاشانى و ملا عبدالرزاق لاهيجى ظهور كردند و هر يك آثار متعددى در كلام اماميه آفريدند.
به اين ترتيب كلام شيعه سه مرحله متوالى را پشت سر گذاشته است كه در هر دوره به تدريج بر جنبه هاى عقلانى آن افزوده شده و به علوم فلسفى نزديكتر گشته است . در دوره اول ، كلام شيعه بيشتر بر نصوص دينى و كلام امامان شيعه تكيه داشت و عقل در خدمت تبيين معارف وحى و دفاع از حقانيت آن در برابر نظريات رقيب بود. در دوره دوم كه با آغاز عصر غيبت و ظهور متكلمان نوبختى مقارن است ، مايه هاى عقلانى كلام شيعه افزايش ‍ يافت و در انديشه هاى بزرگانى ، مانند شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخ طوسى كاملا پخته و پرورده گشت و نظام و سامان منطقى خويش را بازيافت . با ظهور خواجه نصيرالدين طوسى كلام شيعه با فلسفه مشاء در هم آميخت ، هر چند تا رسيدن به يك كلام فلسفى كه به دست صدرالمتاءلهين و شاگردان او صورت گرفت ، هنوز راه درازى در پيش داشت . در اين دوره ، هر چند عقل گرايى فلسفى عملا بر كلام شيعه سايه انداخت ، اما نبايد پنداشت كه ديگر گرايشها به كلى به سردى و خاموشى گراييد.
كلام شيعه حتى در قرنهاى اخير شاهد گرايشهاى نص گرايانه و عقل گرايى معتدل بوده است و در عصر حاضر اين رويارويى همچنان ادامه دارد. اگر در نظر آوريم كه در دوران معاصر تمايلات علمى و تجربى و فلسفه مغرب زمين انديشه هاى كلامى را گاه و بى گاه تحت تاءثير قرار داده است ،، وجود اختلاف و چند گونگى در كلام نوين اسلامى بيشتر نمايان مى شود.
چكيده
1. معناى لغوى امام و شيعه متمم يكديگرند، شيعه به معنى پيروان است و امام كسى است از او پيروى مى شود اماميه يا شيعه اثنى عشريه اصطلاحا به كسانى گفته مى شود كه گذشته از اعتقاد به امامت بلافصل على (عليه السلام ) پس از او حسين بن على (عليه السلام ) و حسين بن على (عليه السلام ) و نه فرزند ايشان كه آخرين آنها مهدى موعود (عج ) است به امامت مى پذيرند.
2 - فرق اسلامى ، چون معتزله ، اشاعره ، خوارج و مرجئه ، غالبا در واكنش ‍ به حوادث اعتقادى و سياسى برخى دوره ها و به صورت انفعالى پيدا مى شدند ولى پيدايش اماميه اين گونه نبوده است . جانشينان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از زمان خود حضرت ، دست كم براى عده اى از اصحاب مشخص بودند كه از علوم و اسرار پيامبر بهره خاص گرفته بودند و اين علوم و اسرار سينه به سينه در آنها انتقال پيدا كرده بود، لكن به جهت اختناق موجود در بعضى دوره ها فرصت بروز و ظهور به صورت گروهى منسجم را نيافتند تا اينكه امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) با اندك فرصتى كه يافتند توانستند در كنار فقه شيعه ، كلام اماميه را هم بنيان نهند و متكلمان برجسته اى را تربيت كنند.
3 - كلام اماميه نه با عقل گريزى اصحاب حديث و حنابله موافق بود و نه با عقل گرايى افراطى معتزله همراهى داشت چه اينكه با جمودگرايى اشعرى و ناديده گرفتن نقش تعقل در كشف عقايد سرآشتى نداشت . منابع معارف شيعه عبارت بودند از قرآن سنت پيامبر و اهل بيت و همچنين عقل . متكلمان اماميه گذشته از استفاده از مستقلات عقلى ، با اجتهاد عقلى معارف قرآن و سنت را استنباط مى كردند و به جدال احسن با مخالفان مى پرداختند.
4 - پنج اصل توحيد، عدل ، نبوت ، امامت و معاد به عنوان اصول عقايد اماميه معرفى شده است . دو اصل توحيد و عدل در اين ميان اهميت بيشترى دارد و تفسير خاص اماميه و معتزله از اين دو اصل ، آنها را از ديگر فرق كلامى جدا كرده است . اصل امامت هم مختص اماميه بوده كه آنها را از بقيه و حتى معتزله جدا نموده است .
5 - اماميه در مورد توحيد صفاتى معتقدند كه صفات الهى مفهوما با ذات متغايرند لكن مصداقا واحد هستند، بر خلاف اشاعره كه صفات را زايد بر ذات متغايرند مى دانند و يا معتزله كه به نيابت ذات از صفات قائلند. در مورد توحيد افعالى هم نظر اشاعره مبنى بر انحصار فاعليت در خدا و نظر معتزله مبنى بر فاعليت مستقل انسان از سوى اماميه رد شده است . اختيار و آزادى انسان هرگز به تفويض معتزله نمى انجامد بلكه قدرت اختيار انسان متوقف بر اجازه الهى است .
6- عدل در نزد اماميه به معناى منزه بودن خداوند از ارتكاب افعال قبيح و لزوم انجام كارهاى نيكوست . آنان سخن اشاعره مبنى بر اينكه عدل همان فعلى است كه خدا انجام مى دهد (ولو قبيح ) با دلايلى رد مى كنند. نظريه اماميه در مساءله حسن و قبح داراى دو عنصر اساسى است . نخست آنكه حسن و قبح ، ذاتى افعال است و ديگر آنكه عقل آدمى قادر بر درك اين حسن و قبح است ، البته در برخى موارد براى شناخت حسن و قبح افعال محتاج دين و شريعت است . بر همين اساس اماميه افعالى را كه عقلا قبيح انداز خداى متعال سلب مى كنند.
7 - اماميه معتقد است خداى متعال به هيچ صورت در دنيا و آخرت با چشم قابل رؤ يت نيست . البته رؤ يت قلبى كه در روايات آمده نه تنها مردود نيست بلكه عالى ترين نوع معرفت آدمى نسبت به خداوند است و چه بسا كه اين رؤ يت در همين دنيا هم ميسر باشد.
8 - در ميان مكاتب كلامى ، اماميه تنها گروهى است كه امامت را از اصول دين مى شمارد و بر آن تاءكيد دارد. بنابر نظر اماميه ، امام را خداوند تعيين مى كند و مردم مى بايد امام زمان خود را بشناسند و با او بيعت كنند. امامت رهبرى امت اسلامى در همه شؤ ون حيات بشرى اعم از اعتقادى ، علمى ، اخلاقى ، سياسى و اجتماعى است و امام فردى معصوم از خطا و گناه است .
9 - متكلمان برجسته اماميه از يك نظر به دو گروه تقسيم مى شوند: متكلمان عصر حضور كه از اصحاب ائمه اند و متكلمان عصر غيبت . برخى از متكلمان عصر حضور عبارت اند از: 1 - هشام بن حكم ، شاگرد برجسته امام صادق (عليه السلام ) و امام كاظم (عليه السلام ) كه سرآمد شاگردان آن حضرت در مباحث كلامى بوده و داراى آثار كلامى متعددى است ؛ 2 - هشام بن سالم . شاگردان امام صادق (عليه السلام ) و امام كاظم (عليه السلام )؛ 3 - محمد بن على بن نعمان معروف به مؤ من الطاق كه از اصحاب امام سجاد (عليه السلام ) و امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) است ؛ 4 - قيس الماصر؛ 5 - زرارة بن اعين : از اصحاب امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) و امام كاظم (عليه السلام ) كه برخى او را از بزرگترين رجال شيعه مى دانند. متكلمان ياد شده در قرن دوم هجرى مى زيسته اند. در قرن سوم هم متكلمان بسيارى بوده اند كه از جمله آنها فضل بن شاذان است كه از اصحاب امام رضا (عليه السلام )، امام جواد (عليه السلام ) و امام هادى (عليه السلام ) و امام حسن عسكرى (عليه السلام ) است . كتاب معروف الايضاح كه در رد فرقه هاى مختلف كلامى است مربوط به اوست .
10 - مهمترين متكلمان عصر غيبت مربوط به قرن 4 و 5 است كه تعدادى از آنها از خاندان نوبختى اند. خاندان نوبختى از مهمترين خانواده هاى شيعى بوده اند كه برخى از آنها ياران امام معصوم (عليه السلام ) بوده اند از جمله حسين بن روح نوبختى كه آخرين نايب خاص امام دوازدهم (عليه السلام ) بوده است . اين خاندان در فرهنگ و تمدن دوره عباسى نقش به سزايى داشتند و به جهت آشنايى با فلسفه ، مفاهيم فلسفى را در كلام اماميه وارد كردند. ابوسهل نوبختى ، حسن بن موسى نوبختى (صاحب كتاب فرق الشيعه ) و ابواسحق ابراهيم بن نوبخت (صاحب كتاب الياقوت ) از جمله متكلمان اماميه منسوب به اين خاندان هستند.
11 - يكى از شخصيتهاى برجسته اماميه شيخ صدوق صاحب كتاب من لايحضره الفقيه است . وى در كتب خويش بيشتر بر نصوص دينى تاءكيد ورزيده است . كتاب التوحيد شيخ صدوق جامع عقايد اصلى و مهم اماميه است .
روش شيخ صدوق از جهتى در مقابل روش متكلمان نوبختى است . نوبختيان سعى مى كردند از مباحث فلسفى و عقلى در كلام سود جويند و شيخ صدوق بيشتر از نصوص دينى بهره مى جست . مقايسه كتاب الياقوت و الاعتقادات اين مطلب را روشن مى سازد.
12 - شيخ مفيد از ديگر متكلمان مشهور اماميه است كه سيد مرتضى و شيخ طوسى از شاگردان او محسوب مى شوند. مهمترين كتاب كلامى وى اوائل المقالات است . تفكر كلامى مفيد از جهت توجه به عقل و نقل حد وسط ميان روشن متكلمان نوبختى و شيخ صدوق محسوب مى شود. سيد مرتضى متكلم ديگر اماميه پس از شيخ مفيد كلام اماميه را بيشتر به جانب عقلانيت كشاند. شيخ طوسى كه داراى دو مجموعه هاى تهذيب الاحكام و الاستبصار است در زمينه كلامى كتاب تمهيدالاصول را نگاشته و روش ‍ عقلانى سيد مرتضى را تكميل كرده است و متكلمان شيعى پس از او تنها به شرح و بسط آراى سلف پرداختند تا در قرن هفتم با ظهور خواجه نصير الدين طوسى كلام شيعه دچار تحولى ديگر شد.
13 - خواجه نصير الدين طوسى در ميان متكلمان دوره غيبت بيش از ديگران بر كلام اماميه تاءثير گذارده است . او بيش از همه به عقايد شيعه رنگ فلسفى داد و با تاءليف كتاب تجريد الاعتقاد يكى از مهمترين كتابهاى كلامى شيعه را آفريد. اهميت اين كتاب را از شروحى كه بر آن نوشته شده مى توان يافت .
علامه حلى كه جامع علوم عقلى و نقلى بود شرح كشف المراد را بر تجريد خواجه نگاشت و پس از وى هم متكلمان برجسته اى چون علامه مجلسى ، فيض كاشانى و ملاعبدالرزاق لاهيجى آثار ديگرى را در كلام اماميه آفريدند.
14 - كلام شيعه در سه مرحله متوالى ، به تدريج بر جنبه عقلانى آن افزوده شد و به علوم فلسفى نزديكتر شد. در دوره نخست تاءكيد بيشتر بر نصوص ‍ دينى و كلام ائمه بود و عقل در خدمت تبيين معارف وحى و دفاع از حقانيت و عقلانيت آن بود. در دوره دوم مايه هاى عقلانى كلام شيعه افزايش يافت . در نهايت با ظهور خواجه طوسى كلام شيعه با فلسفه مشاء در آميخت . كلام شيعه در قرنهاى اخير هم شاهد گرايشهاى نص گرايانه و عقل گرايى معتدل بوده است و اين رويارويى همچنان ادامه دارد.
پرسش :
1 - تفاوت اماميه با ديگر فرق در چگونگى پيدايش چيست ؟
2 - تفاوت روش كلامى اماميه با روش كلامى معتزله و اشاعره چيست ؟
3 - اصول دين اماميه را بنويسيد و در هر مورد تفاوت اماميه با ديگر فرق را ذكر كنيد.
4 - تفاوت نظريه اماميه در مورد رؤ يت الهى با ديگر فرق چيست ؟
5 - كلام اماميه چند مرحله را پيموده و در هر مرحله وضعيت آن چگونه بوده است .
8 - زيديه
زيديه فرقه اى هستند كه پس از امام على (عليه السلام ) و امام حسن (عليه السلام ) و امام حسين (عليه السلام ) به امامت زيد فرزند امام سجاد (عليه السلام ) قاتل اند و امام سجاد (عليه السلام ) و ساير امامان بعدى شيعه اثنى عشريه را تنها به عنوان پيشوايان علم و معرفت مى پذيرند. نكته مهم در بررسى اين فرقه آن است كه بايد حساب زيد را از زيديه جدا كرد. از اين رو ابتدا به شخصيت زيد اشاره مى كنيم و سپس زيديه را مطرح مى كنيم .
شخصيت زيد بن على
زيد فرزند امام سجاد (عليه السلام ) است . او در نيمه دوم قرن اول و نيمه اول قرن دوم مى زيست و بر ضد هشام بن عبدالملك حاكم اموى قيام كرد و سرانجام به شهادت رسيد. امامان معصوم (عليه السلام ) و دانشمندان اماميه معمولا زيد را به جهت دانش ، تقوا و شجاعت ستوده و قيامش را مورد تاءييد قرار داده اند؛ از نظر آنها زيد بن على مدعى امامت نبود و به امامت پدر، برادر و پسر برادرش اعتقاد داشت و با رضايت آنان و با انگيزه انتقام خون امام حسين (عليه السلام )، امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح امور امت و تشكيل حكومت و واگذارى آن به امامان معصوم (عليه السلام ) قيام كرد. از نظر علمى و اعتقادى ، زيد شاگرد پدر و برادرش ، امام سجاد (عليه السلام ) و امام باقر (عليه السلام ) بود. با توجه به اين مطالب ، زيد بن على را مى توان يك شيعه امامى دانست .(122) مؤ لف كتاب كفاية الاثر، خزاز قمى ، پس از نقل گزارشهايى در مورد اعتقاد زيد به امامان دوازده گانه اماميه ، مى گويد: قيام زيد براى امر به معروف و نهى از منكر بود نه مخالفت با امام صادق (عليه السلام )، اما چون آن امام قيام علنى نكرد و زيد اين كار را انجام داد، گروهى (زيديه ) گمان كردند ميان اين دو اختلاف وجود دارد، در نتيجه با اين اعتقاد كه امام بايد قيام كند، زيد را امام دانسته ، منكر امامت امام صادق (عليه السلام ) شدند. در حالى كه زيد خود معتقد به امامت حضرت صادق (عليه السلام ) بود و عدم قيام امام به جهت رعايت نوعى تدبير و مصلحت بوده است . وى سپس از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى كند كه اگر زيد موفق مى شد، به عهد خود وفا مى كرد (و حكومت را به امام واگذار مى كرد) و انگيزه او از اين قيام رضايت آل محمد بود و مقصود او از آل محمد، من بودم .(123)
همان طور كه در بررسى عقايد زيديه خواهيم ديد، فرقه هايى از زيديه گرچه امام على (عليه السلام ) را افضل مردم پس از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى دانند اما خلافت ابوبكر و عمر را مشروع تلقى مى كنند. دليل آنها جواز خلافت مفضول با وجود افضل است . در كتابهاى فرق و مذاهب ، اهل سنت اين اعتقاد را به زيد نسبت مى دهند و دليل آنها گزارشى است كه در برخى كتابهاى تاريخى ذكر شده است .(124) اين گزارش بر طبق نقل ابن اثير چنين است : پس از خروج زيد جماعتى از سران بيعت كنندگان با زيد، نظر او را درباره ابوبكر و عمر جويا شدند. زيد در پاسخ گفت : خداوند آن دو را رحمت كند، من از اهل بيتم چيزى جز نيكى درباره آنها نشنيدم ، بيشترين چيزى كه در اينجا وجود دارد اين است كه ما نسبت به خلافت از همه مردم سزاوارتر بوديم ولى ما را از آن محروم كردند و اين عمل به نظر ما باعث كفر آنها نمى شود و آنها به عدالت و بر طبق كتاب و سنت رفتار كردند. بيعت كنندگان پرسيدند: اگر آن دو ظالم نبودند، اگر آن دو ظالم نبودند، پس اينها (بنى اميه ) نيز ظالم نيستند. زيد در پاسخ گفت : اينها مثل آن دو نيستند. اينان به ما و به شما و به خودشان ظلم مى كنند و من شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله )، بر پا داشتن سنتها و از ميان بردن بدعتها دعوت مى كنم . اگر اجابت كرديد، به سعادت مى رسيد و الا من وكيل و سرپرست شما نيستم . در اين حال گروهى از زيد جدا شدند و بيعتش را شكستند.(125)
اگر اين گزارش واقعى باشد، مهمترين نكته اى كه مى توان از آن استفاده كرد تفاوت ميان ابوبكر و عمر با بنى اميه است . در اين نقل ، زيد خلافت را حق خاندان خود مى داند و محروم كردن امام على (عليه السلام ) از خلافت را باعث كفر نمى داند. اما از اينكه كارى كفرآميز نيست ، نمى توان نتيجه گرفت كه آن كار صحيح است و در نتيجه خلافت مفضول با وجود افضل صحيح و مشروع است . به نظر مى رسد هدف اصلى زيد در پاسخش اين بود كه در بحبوحه ى جهاد بر ضد بنى اميه مسائل اختلافى ديگر مطرح نشود. او مى خواست تفاوت فاحش بنى اميه را با دو خليفه اول بيان كرده و از اين راه قيام خويش بر ضد بنى اميه را توجيه كند. به هر حال با چنين گزارشهايى نمى توان روايات صحيح و متعددى كه زيد را از اماميه مى دانند، رد كرد.
مذهب زيديه
پس از زيد، در بين پيروان او دانشمندانى پديد آمدند كه به تنظيم عقايد و احكام زيديه پرداختند و بدين ترتيب ، مذهب زيديه پديد آمد. گرچه دانشمندان زيديه به سيره عملى و نوشته هاى زيد توجه داشتند، اما در عقايد از معتزله و در فقه از مكتب ابوحنيفه تاءثير پذيرفتند.
عقيده زيديه درباره امامت به اين صورت است كه آنان تنها به سه امام منصوص معتقدند و از اين رو مى توان آنها را شيعه سه امامى دانست . به اعتقاد آنها پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) تنها به امامت امام على و امام حسن و امام حسين عليهما السلام تصريح كرده است و پس از اين سه بزرگوار، امام كسى است كه شرايطى را احراز كند. يكى از اين شرايط جهاد علنى و مبارزه مسلحانه با ستمگران است . از همين جاست كه زيديه پس از امام حسين (عليه السلام )، به امامت امام سجاد (عليه السلام ) و ديگر امامان اماميه كه به جهاد علنى نپرداختند، اعتقاد ندارند. در عوض ، آنان زيد بن على ، يحيى بن زيد، محمد بن عبدالله (نفس زكيه )، ابراهيم بن عبدالله و شهيد فخ و برخى ديگر از فاطميان را كه به جهاد علنى پرداختند، امام مى دانند، از نظر آنان ، شرط دوم امام ، فاطمى بودن است . منظور از فاطمى ، كسى است كه از طريق پدر به امام حسن و امام حسين عليهما السلام كه فرزندان حضرت فاطمه (عليه السلام ) هستند، برسد، معرفت نسبت به دين و شجاعت نيز از شرايط امام است .
بنابراين ، تفاوت مهم زيديه و اماميه در مساءله امامت در دو نكته اساسى است . يكى اينكه اماميه به دوازده امام منصوص و تعيين شده از سوى خداوند و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) قائل اند، در حالى كه زيديه به سه امام منصوص معتقدند. ديگر اينكه زيديه شرط امام را مبارزه مسلحانه مى دانند، در صورتى كه اماميه به چنين شرطى اعتقاد ندارند. اصولا ويژگى اصلى زيديه همين مبارزه با شمشير و جهاد علنى است .(126)
فرقه هاى زيديه
مهمترين فرقه هاى زيديه را معمولا سه فرقه جاروديه ، سليمانيه و صالحيه دانسته اند كه در اينجا به اختصار به شرح آراى آنها خواهيم پرداخت .
1- جاروديه : اين گروه پيروان ابو جارود، زياد بن ابى زياد (م 150 يا 160 ه‍ق ) ملقب به سرحوب هستند كه گاهى سرحوبيه نيز ناميده مى شوند. ابوجارود ابتدا از اصحاب امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) بود اما بعدها به زيد پيوست . به اعتقاد اين فرقه ، پيامبر (صلى الله عليه و آله )، حضرت على (عليه السلام ) را با نام و نشان به عنوان امام به مردم معرفى نكرده است بلكه پيامبر اوصاف امام بر حق را بيان كرده و اين اوصاف تنها بر على (عليه السلام ) منطبق است و مردم به دليل تعيين ديگران براى خلافت گمراه شدند. اين اعتقاد حد وسط ميان راءى اماميه درباره نصب على (عليه السلام ) به امامت و راءى اهل سنت در انكار اولويت على (عليه السلام ) براى چنين منصبى مى باشد.
اما درباره امامان بعدى ، برخى از جاروديه معتقدند على (عليه السلام ) بر امامت حسن (عليه السلام ) تصريح كرد و سپس امام حسن (عليه السلام ) بر امامت برادرش حسين (عليه السلام ) تصريح نمود و پس از امام حسين (عليه السلام ) هر يك از فرزندان حسنين عليهماالسلام كه قيام كرد و عالم به دين بود امام است . گروهى ديگر بر آن اند كه پيامبر بر امامت حسن و حسين (عليه السلام ) پس از امامت على (عليه السلام ) تصريح كرده است .
جاروديه درباره آخرين امام نيز با يكديگر اختلاف دارند، گروهى معتقدند محمد بن عبدالله بن الحسن امام غايب و آخرين امام است . گروهى ديگر محمد بن قاسم را داراى اين مقام مى دانند و گروه سوم يحيى بن عمر را.(127)
2 - سليمانيه : اين فرقه پيروان سليمان بن جرير هستند. سليمانيه معتقدند امام به وسيله شورا و توسط مردم انتخاب مى شود و ممكن با راءى دو نفر نيز امام انتخاب شود و مردم مى توانند فرد افضل را كنار گذاشته ، فرد مفضول را كه از نظر كمالات پايينتر است ، انتخاب كنند. از اين رو، خلافت ابوبكر و عمر صحيح است گرچه مردم با انتخاب نكردن حضرت على (عليه السلام ) كه افضل بود دچار اشتباه شدند. اين اعتقاد، توسط برخى معتزله نيز بيان شده است .
سليمانيه عثمان را به خاطر كارهايى كه كرد قبول ندارند و نيز غايشه ، طلحه و زبير را به دليل جنگ با امام على (عليه السلام ) كافر مى دانند.

next page

fehrest page

back page