آن كه دارد رشته جانان به كف | |
جان به كف آورده در ميدان طف . |
زآنچه جز محبوب يكتا، شسته دست | |
اكبر وعباس و قاسم ، هر چه هست . |
گرچه تا بودست دور روزگار | |
عاشقان را با بلا بودست كار؛ |
عشق ، يحيى را ميان طشت زر | |
پيش عفريت لعينى برده سر؛ |
جاى يوسف كرد قعر چاه را | |
برده در آتش خليل الله را؛ |
در بلا افكند صد ايوب را | |
كرد از يوسف جدا يعقوب را؛ |
جا به يونس داد در ظلمات غم | |
همچو بر جرجيس در چاه ظلم . |
عشق از اين بسيار كرده است و كند | |
عاشقان بر دار كردست و كند |
ليك اگر عشق اين و اينش ابتلاست | |
عاشقى كار حسين كربلاست |
جز حسين اين ره به سر نابرده كس | |
عشق اگر اين است ، عاشق ، اوست بس . |