على عليه السلام وارد قبر گرديد، و چهره مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را
گشود، قطرات درشت اشك مانع آن مى شد كه ديدگان حضرتش چهره دوست و حبيب را
درست ببيند، چه لحظه اى دردناك است اين لحظه ، لحظه اى كه آرزو دارد، جان به همراه
آن دردناكش از بدن خارج گردد، شعاع ديد على عليه السلام از لابلاى پرده اشك گذر
كرده خود را به چهره حبيبش مى رساند، تا آخرين وداع را بنمايد، او در اين لحظه ناچار
است ، همه وجود خود را به خاك بسپارد، چه واجب دردناكى است ، كه رگه هاى قلبش را
پاره مى كند، او خود را براى هجرانى ابدى كه در دنيا ديگر، ملاقاتى ندارد، آماده مى
كند: با نگاهى اشك آلوده و آميخته با حسرت ، كه نمى تواند حتى يك لحظه آن را به
ديگر سوئى كشاند، اندوه بزرگ خود را ابراز مى دارد:
(( باءبى انت و امى يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لقد انقطع بموتك ما
لم ينقطع بموت غيرك من النبوة والنباء و اخبار السماء خصصت حتى صرت مسليا عمن
سواك ، و عممت حتى صار الناس فيك سواء، و لو لا انك امرت بالصبر، و نهيت عن الجزع
، لانفدنا عليك ماء الشئون و لكان الداء مما طلا، و الكمد محالفا، و قلا لك ، و لكنه مالا
يملك رده ، و لا يستطاع دفعه ، بابى انت و امى ، اذكرنا عند ربك ، و اجعلنا من بالك :
))
پدر و مادرم فدايت ،اى رسول گرامى ، با مرگ تو رشته نبوت گسسته گشت ، و
گزارش دادن از آسمان ، و اخبار آن بريده شد، كه با مرگ هيچكس چنين نشود، به مصيبت
خود يك ويژه گى داده اى ، و آن اين كه مصيبت تو موجب تسليت است ، يعنى آن قدر مصيبت و
اندوه فراوان است كه مصايب ديگر را ناچيز مى كند، و به آن عموميت داده اى يعنى همگان
به سوگت نشسته اند، اگر نه اين بود كه به ما دستور داده اى صبر پيشه سازيم ،
آنقدر بر تو مى گريستيم كه سرچشمه اشكمان خشك گردد، و اندوهمان پيوسته و مدام ،
و اين درد جانكاه براى هميشه همراه من خواهد بود، و اين همه در مصيبت تو اندك است ، پدر و
مادرم فداى تو باد ما را در سراى ديگر به ياد آور، و در خاطر خود نگه مى دار.
و نيز فرمود:
(( نفسى على زفراتها محبوسة
|
يا ليتها خرجت مع الزفرات ))
|
نفس من در كنار آه اندوه بار خود، به زندان افكنده شده است اى كاش به همراه آه عميق ، نفس
من از بدن خارج مى گشت .
(( لا خير بعدك فى الحياة و انما
|
اخشى مخافة ان تطول حياتى ))
|
پس از تو در زندگى دنيا خيرى نيست و من از آن مى ترسم كه زندگى من طولانى شود.
و نيز فرمود:
(( اءمن بعد تكفين النبى و دفنه
|
باثوابه اسى على هالك ثوى ))
|
آيا كسى كه پس از تكفين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و دفن او با لباس هايش
غمين است كه در جاى نابود كننده اقامت گزيند؟
(( رزءنا رسول الله فينا فلن نرى
|
بذاك عديلا ما حيينا من الورى ))
|
مصيبت ما از دست دادن رسول خداست كه تا زنده ايم همتايى براى او در ميان خود نخواهيم
يافت .
(( و كان لنا كالحصن من دون اهله
|
لهم معقل حرز حريز من العدى ))
|
او همانند دژى بود براى خانواده اش پناهگاه محكمى بود كه آنها را از دشمنان مصون مى
داشت .
(( فيا خير من ضم الجوانح و الحشا
|
و يا خير ميت ضمه التراب و الثرى ))
|
اى بهترين انسانها، و اى بهترين مرده اى كه تاكنون خاك و
گل نمناك آن را در برگرفته است .
(( كان امور الناس بعدك ضمنت
|
سفينة موج البحر و البحر قد طمى ))
|
گويا امور مردم بعد از تو در كشتى كه دچار امواج درياست قرار گرفته و دريا در
حال مد است و كشتى را به حركت درآورده است .
(( و ضاق فضاء الارض عنهم برحبه
|
لفقد رسول الله اذ فيه قد قضى ))
|
و فضاى وسيع زمين براى آنان تنگ شده است ، به خاطر فقدان
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه بدرود زندگى گفته است .
و نيز فرمود:
در هر مصيبتى اشك من سرازير نگرديد، مگر اينكه تو را وسيله گريه خود قرار دهم .
و نيز فرمود:
(( الى الله اشكو لا الى الناس اشتكى
|
ارى الارض تبقى و الاخلاء تذهب ))
|
به خداوند شكايت مى برم ، و نه به نزد مردم مى بينم زمين برقرار است و دوستان مى
روند.
و فاطمه عليهاالسلام فرمود:
(( قل للمغيب تحت اطباق الثرى
|
ان كنت تسمع صرختى و ندائيا ))
|
بگو به آن كه در زير طبقات گل نمناك قرار دارد، اگر فرياد و صداى مرا مى شنوى .
(( صبت على مصائب لو اءنها
|
صبت على الايام صرن لياليا ))
|
بر من مصيبت هائى وارد آمد كه اگر آن مصائب به روزهاى جهان مى ريخت به شب
مبدل مى شدند.
(( قد كنت ذات حمى بظل محمد صلى الله عليه و آله و سلم
|
لا اءخش من ضيم و كان جماليا ))
|
سايه محمد صلى الله عليه و آله و سلم پشتوانه من بود از هيچ ستمى نمى هراسيدم و او
زيبائى من بود.
(( فاليوم اءخشع للذليل و اتقى
|
ضميمى و ادفع ظالمى بردائيا ))
|
پس امروز در مقابل فرد ذليلى خشوع نموده ، و ستم ستمگر خود را به گوشه لباس
خود دفع مى كنم .
(( فاذا بكت قمرية فى ليلها
|
شجنا على غصن بكيت صباحيا ))
|
اگر كبوتر قمرى در شب خود از روى اندوه بر شاخه اى مى گرييد، من صبحگاهان
گريه سر مى دهم .
(( فلا جعلن الحزن بعدك مونسى
|
و لا جعلن الدمع فيك و شاحيا ))
|
حزن و اندوه را پس از تو مونس خود مى نمايم و با اشك گردن بندى ساخته به گردن
خود مى آويزم (688)
فصل دهم : داستان سايبان بنى ساعده
1-1-10: آغاز داستان
چه روز سخت ، وحشتناك ، و غم انگيزى بود! آن روز....آرى آن روز، حزن و اندوهى جاودانه
مسلمين را در بر گرفته بود!.
هنوز آفتاب آن روز آسمان ، يك سوم راه خود را نپيموده بود، كه خورشيد زمين ، در آسمان
آفتاب افول كرد.
آرى آن روز.... و چه روزى بود براى اهل مدينه ... مدينه ماتم زده ، و مسلمانان در سوگ
نشسته .
آنان در آن روز همه چيز خود را از دست دادند... رحمت ، عاطفه و انسانيت ، اخلاق ملكوتى و
آسمانى ، عزت و مجد زندگى و سعادت خود را از دست دادند، آنان پيامبر عزيز خود را در
اين روز كه انديشه آن جاودانى و پايان ناپذير است از دست مى دهند.
سنگينى مصيبت و عظمت آن چنان است ، كه ضرب
المثل بزرگترين دردها و مصيبت هاى مسلمين مى گردد. آنچنان ضربه اين روز، سهمگين است
كه هر كس مصيبت بزرگ خود را همچون روز فقدان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى
شمارد، (( انه كيوم مات فيه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : )) و اين
مصيبت عظمت آن همانند روز وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است .
اكنون درب خانه رسول بزرگ ، به روى مردم بسته شده است ، آن خانه اى كه مركز
آمال و انديشه هاى بزرگ آنان بود. و مردم ، در بيرون خانه ، و در مسجد
رسول صلى الله عليه و آله و سلم ، حيرت زده اجتماع نموده اند. و آن سوى در، و پشت
ديوار...در خانه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ، پيامبر بزرگ صلى الله
عليه و آله و سلم در بستر مرگ آرميده است . گروهى از بستگان و مهاجرين گرداگرد،
پيكر مطهرش قرار گرفته اند.
على عليه السلام ، محور خلافت ، و آنكه هيچ ترديدى ، در جاى گزينى اش از پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم وجود ندارد، و حتى تصور آن نمى رود از اين محور تجاوز
نمايد.(689) در جمع آنان حضور دارد، و به تجهيز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
اشتغال دارد.
عمر در مسجد مشغول سرگرم كردم مردم است ، و به شدت فرياد مى كشد: پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم نمرده است ... و مردم را تهديد مى كند، و بيم مى دهد...(690)
ابوبكر از منزل خود، در (سنح ) بازگشت نموده ، راهى
منزل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى شود.(691)
انصار نيز در سايبان بنى ساعده (محل پذيرائى مردم در كنار خانه رئيس قبيله ) اجتماع
بزرگى تشكيل داده اند، تا در مورد بزرگ ترين ، موضوع ، پس از رحلت پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم به گفتگو بپردازند، و اين خبر در مسجد به گوش عمر مى
رسد.(692)
در آن لحظات كه عمر در مورد رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، سخن مى گفت ،
دو نفر از قبيله (اوس ) به نام هاى (معن بن عدى ) و (عويم بن ساعدة ) شتاب زده خود را
به عمر مى رسانند.
معن تصميم دارد با عمر راجع به تجمع انصار سخن گويد، وليكن عمر آنچنان به خود
مشغول است كه در آغاز به او توجه نمى نمايد، و اما (معن ) دست بردار نيست ، بازوى عمر
را مى فشارد و مخفيانه موضوع اجتماع انصار را به عمر مى گويد: و عمر بى نهايت
هراسان مى گردد و شتاب زده به سوى خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روانه
مى شود، در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به شدت مى كوبد:
ابابكر! عمر شما را مى خواند! و ابوبكر پاسخ مى دهد: من اكنون در اينجا
مشغول هستم ، و به جمع حاضرين ملحق مى شود. وليكن دوباره حلقه در به صدا در مى
آيد، و در پى آن فريادى از پشت در بلند است : (ابابكر... فرزند خطاب است ، تو را
فرا مى خواند؟) ابوبكر فرياد گوينده را قطع مى كند: و آيا در اين ساعت ؟ واى بر تو
فرزند خطاب ؟ مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرا به خود
مشغول داشته در انديشه تجهيز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هستم ...؟
عمر: اما نه ... حضور تو لازم و ضرورى است ، و موضوع تجمع انصار را مخفيانه مطرح
مى كند، و ابوبكر نيز شتاب زده و هراسان به همراهى عمر و ابوعبيده كه در راه ملاقات
مى كنند، به سوى سايبان ياد شده مى شتابند.(693)
و در آنجاست كه بيعت با ابى بكر براى جاى گزينى
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم صورت مى پذيرد. حضور اين سه نفر را با
يكديگر نبايد، از باب تصادف و اتفاقى دانست . و اكنون چهره هاى سرشناس ، و
گروههاى درگير، امر بيعت را مورد بررسى قرار دهيم :
2-1-10: انصار (اوس و خزرج )
دو قبيله اوس و خزرج ، بوميان مدينه هستند، سرپرستى قبيله خزرج ، به عهده سعد بن
عبادة است ، و اءسيد بن (حضير) و يا (خضير) سرپرست قبيله اوس مى باشد.
اين دو قبيله سابقه بسيار تاريك و وحشتناكى داشته اند، اما اكنون منافع مشترك يا بهتر
بگويم ، دفاع مشترك ، آنان را در زير سايبان بنى ساعده گرد هم ، فراهم آورده ، تا در
مورد آينده خود كه از آن بيمناكند تصميمات لازم را اتخاذ نمايند.
دو قبيله اوس و خزرج از بت پرستان يثرب بودند، كه در مجاورت يهوديان يثرب
زندگى مى كردند. و بسيار اتفاق مى افتاد، اين مجاورت به دشمنى كشيده شده و به جنگ
مى انجاميد. مسيحيان شام ، اتباع امپراطورى روم شرقى ، به
دليل دشمنى با يهود، به اعتقاد اينكه آنان ، مسيح را به دار آويختند، به يثرب حمله ور
شدند، تا يهود يثرب را نابود كنند، اما نتوانستند كارى از پيش برند، و به همين منظور
از دو قبيله اوس و خزرج يارى خواستند، و آنان تعداد زيادى از يهوديان را به
قتل رساندند، به گونه اى كه از سيادت آنان در منطقه كاسته شد، و اوس و خزرج
ارزش و اعتبار افزونى پيدا كردند، و از مرحله كارگرى ، بالاتر رفته و خود اصحاب
زمين و كشاورزى شدند، و از آن پس ، عرب تلاش كرد، بار ديگر، يهود را مورد تهاجم
قرار دهد، تا در امور كشاورزى و آبيارى نفوذ بيشترى بيابد، و در اين راستا پيروزى
هائى نيز به دست آوردند.
و اين امور باعث دشمنى و كينه يهود، با اوس و خزرج گرديد، پيروان موسى ملاحظه
كردند، با جنگ و پيكار نمى توان بر آنان دست يافت ، و حتى ممكن است ، در اين نبردها
يهود نابود شود، و فناى آن حتمى گردد، زيرا ممكن است اوس و خزرج از هم كيشان بت
پرست خود يارى بخواهند، كه ديگر مقابله با آنان امكان پذير نخواهد بود، اين مسئله
باعث شد، يهود در سياست خود تغيير جهت دهد، و با ايجاد تفرقه ، و دشمنى در ميان دو
قبيله ، آنان را به جان يكديگر انداخته و در نتيجه خود در آسايش به سر برند، و زمين
هاى كشاورزى از دست داده را باز گردانند.(694)
يهود در نتيجه اعمال اين سياست ، با ايجاد حس بدبينى نسبت به يكديگر آنان را به جان
هم انداختند، و جنگ هاى خونينى به راه افتاد و هر يك از دو قبيله كه قبلا متفقا از عرب براى
پيروزى بر يهود، يارى مى جستند، اكنون ، براى كشتن يكديگر، از ديگر
قبايل عرب ، نيرو مى خواستند، تا اينكه سرنوشت و تقدير به يارى آنان شتافت ، و
نمايندگان خزرج كه براى درخواست كمك به مكه رفته بودند، با پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم تماس گرفته ، و به اسلام گرويدند، و ديگران در پى مهم خود، كه
ايجاد آمادگى و استعداد جنگى براى نبرد در جنگ (بعاث ) بود، رهسپار شدند.(695) و
پيش از اين گروه نيز (سويد بن الصامت ) از قبيله اوس ، بر اثر تماس با پيامبر اكرم
صلى الله عليه و آله و سلم ، اسلام اختيار نموده بود، كه در پيكار بعاث ) كشته
شد.(696)
پس از بازگشت نمايندگان خزرج به مدينه ، رويداد نبرد (بعاث ) پيش آمد، و كشتار
زيادى اين نبرد از خود بر جاى گذارد، و در نتيجه دشمنى اين دو قبيله به نقطه اوج خود
رسيد.
و ما فعلا در صدد تحقيق ، در اين زمينه نمى باشيم كه چگونه و در چه مدت زمانى
تبليغات اسلامى در ميان آنان مؤ ثر واقع شد، و دشمنى و نبرد خصمانه از ميان اين دو
قبيله رخت بر بست .
وليكن روشن است ، آن دشمنى با ابعاد گسترده اش ، و آثار آن ، ممكن نبود در مدت ده
سال به طور كلى از بين برود، و آثار و عواقب آن همه خون هايى كه از طرفين هدر رفته
به اين آسانى محو و نابود شود، لااقل ترس از انتقام و كينه جوئى هنوز در دلهاى آنان
باقى مانده . گر چه بر اثر نفوذ روحانى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و
تعاليم ارزنده اسلام ، آنان گردهم فراهم آمده و برادر وار زندگى ميكردند، اما اندك
بهانه اى كافى بود آتش خفته ديرين را شعله ور سازد، براى نمونه و شاهد بر اين
مدعى داستان زير را يادآور مى شويم :
در هنگام بازگشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، در يكى از جنگها، عايشه كه همراه
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بوده از قافله باز مى ماند، يكى از افراد قافله كه
نيز از همه ديرتر حركت كرده ، با عايشه برخورد مى كند و او را به قافله مى رساند.
عبدالله بن ابى از منافقين معروف مدينه ، و از قبيله خزرج ، تهمت هايى به عايشه وارد
كرده و آنها را شايع مى كند، و پس از آن آيه اى در مورد برائت عايشه
نازل مى شود.(697) و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به منبر بالا رفته و خطاب
به مسلمين مى فرمايد چه كسى مرا آسوده مى كند از آن كه آزارش به خانواده ام رسيده است
...؟ سعد بن معاذ انصارى رئيس قبيله اوس بر مى خيزد و عرضه مى دارد:
من !اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، اگر اين شخص از قبيله و تبار من باشد،
او را در جا مى كشم ! و اگر از برادران خزرج باشد، هر آنچه دستور دهى اجراء مى كنم .
تا اينجا قضيه بسيار عادى است .
اما سعدبن عبادة ، رئيس قبيله خزرج كه حضور دارد، گرچه مرد صالحى است اما تعصب
قومى او را آرام نمى گذارد، و نمى تواند اين جسارت را كه از سوى يكى از افراد قبيله
دشمن پيشين متوجه يكى از افراد قبيله اش شده است
تحمل نمايد، لذا برمى خيزد، و خطاب به سعد بن معاذ، رئيس (اءوس ) مى گويد:
دروغ گفتى ، به خدا سوگند، او را نمى كشى و توانايى اين كار را هم ندارى .
اسيد بن حضير عموزاده سعد بن معاذ از قبيله اوس بر مى خيزد:
اى سعد، فرزند عبادة ؛ تو دروغ گفتى ، به خدا سوگند او را مى كشيم و صد در صد اين
كار را انجام مى دهيم ، تو منافق هستى زيرا از منافقين پشتيبانى مى كنى ...و بلافاصله
هر دو قبيله برخاستند، تا كشتار را شروع نمايند. و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
با تدبير ملكوتى خود آنان را آرام مى گرداند.(698)
و در آينده خواهيم دانست ، عامل اصلى دست يابى به پيروزى در سقيفه ، ترس و بيمى
است كه اين دو قبيله از يكديگر داشته ، و همين امر باعث مى شود كه در بيعت شتاب كنند، و
بر يكديگر سبقت گيرند، مبادا طرف مقابل آنان ، پيشى گرفته ، و مقرب دستگاه خلافت
شوند، و بر شاخه ديگر انصار چيره گردند. اما اكنون و پس از رحلت پيامبر اكرم صلى
الله عليه و آله و سلم مسئله ديگرى در پيش است ، كه هر دو قبيله را با هم مورد تهديد
قرار مى دهد، لااقل اين تصور در ميان آنان وجود دارد.
و گرچه آنان در خانه و كاشانه و سرزمين خود به سر مى برند، و گروه متخاصم
(مهاجرين ) هر چه باشند، ميهمانان آنان به شمار مى آيند، اما در سابقه تارخى و مجد و
عظمتى كه بر اثر مجاورت با خانه خدا تحصيل نموده ، و نيز سابقه بازرگانى و
ثروت انبوه ، و جنگ جويان كار آزموده و نيز سقت در اسلام ، و ايمان به
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، همه اين
مسائل امتيازاتى است كه آنان دارند و بوسيله آنها، ديگران را مرعوب مى نمايند. و از
سوى ديگر انصار، بارها از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خود مطالبى جسته و
گريخته ، و به گونه اى صريح راجع به مقهوريت و مظلوميت خود شنيده بودند، و
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صريحا به آنان خبر داده بود: انصار؛ شما بعد از من
گرفتارى هائى خواهيد داشت ، با صبر و بردبارى آن را
تحمل نموده ، تا هنگام قيامت با من ملاقات نمائيد.(699)
3-1-10: انگيزه انصار
انصار همان گروهى بودند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در پناه خود جاى
دادند، او را نصرت و يارى نمودند، هنگامى كه واقعا اسلام چنين نيازى داشت ، و در اين
باره از بذل جان و مال ، و همه چيز خود دريغ نورزيدند، بنابراين (با صرف نظر از
دستورات صريح پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مورد خلافت ) خود را شايسته
خلافت از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى دانستند، و اين منصب را به منزله
پاداش زحمات خود منظور مى داشتند. و همين انصار بودند كه براى پيروزى اسلام ، با
قريش پيكارها نمودند، مردان و قهرمان هاى آنان را كشتند و قريش را تار و مار كردند.
و اكنون چنين مى پنداشتند كه اگر اندكى كوتاه بيايند، و رياست و زعامت در اختيار همان
افرادى قرار گيرد، كه تا ديروز بستگان و خويشان آنان توسط انصار كشته شده اند،
از انصار انتقام گيرند، و چنانچه يادآور شديم ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز
آنان را از آينده بيم داده بود.
و نيز هيچ بعيد نيست آنان احساس كرده بودند، خلافت از مسير اصلى خود منحرف خواهد
شد، به دليل ممانعت از نگارش وصيت نسبت به على عليه السلام . (700) و يا به
دليل دشمنى با على عليه السلام به خاطر جنگ ها و دلاورى هايش ، در جنگ هاى پيشين ،
قريش نخواهد گذارد خلافت به على عليه السلام برسد، و آنان اين موضوع را احساس
نموده بودند، و به همين جهت اقدام نمودند حكومت را خود به دست گيرند. تا
لااقل خود مصون باشند، زيرا حق على عليه السلام را از دست رفته مى پنداشتند، و در اين
رابطه خود را خطا كار نمى دانستند.
و به همين منظور در سايبان بنى ساعده حضور يافته ، تا كار را يك سره كنند.
و ما انصار را به خاطر اين طرز تفكر تبرئه نمى كنيم زيرا آنان اگر شتاب نمى
كردند و طبق دستور عمل مى كردند، هيچ گونه اتفاقى رخ نمى داد، و مصونيت همگان طبق
پيش بينى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تاءمين مى شد، اما به
قول سلمان (ره ) در جمله معروف خود (كرديد و نكرديد)(701) كار بر خلاف مراد انصار
انجام گرديد.
و انصار خود به اين موضوع در اجتماع ياد شده تصريح كردند. (( و لكننا نخاف ان
يليها بعدكم من قتلنا اءبنائهم و اخوانهم : )) ما از آن مى ترسيم كه پس از شما
كسانى متصدى اين امر بشوند كه ما فرزندان و پدران ، و برادران آنها را كشته ايم
.(702)
حباب بن مننذر، يكى از افراد قبيله خزرج انصار، پس از تمام شدن سقيفه و بيعت با ابى
بكر، خطاب به انصار گويد:اى مردم انصار!!!... به آنچه گفتم ، خواهيد رسيد به خدا
سوگند، گويا مى بينم فرزندان شما بر در خانه هاى آنان دست سؤ
ال دراز كرده و آنان از دادن جرعه اى آب خود دارى مى ورزند. و ابوبكر پاسخ مى دهد: و
آيا از ما چنين بيم و ترسى دارى ؟ و حباب پاسخ مى دهد: نه ...از تو هرگز؛ وليكن از
كسى كه پس از تو روز كار خواهد آمد(اين گفتگو مى رساند، گويا حباب از نقشه و طرح
آنان خبر داشته است كه پس از ابوبكر چه كسى زمام امور را به دست خواهد گرفت - م -).
ابوبكر در پاسخ مى گويد: اگر چنين تصورى هست ، پس اختيار حكومت را به دست تو و
اصحابت قرار دهيم ، و هيچ گونه الزامى نيست تا از ما پيروى كنيد.
حباب : هيهات اى ابوبكر هرگاه من و شما زندگى را بدرود گفتيم ، پس از تو كسى
خواهد آمد كه طعم ستم را به ما بچشاند.(703)
ابن سعد در طبقات خود، اين گفتگو را به عمر نسبت داده و گويد: حباب بن منذر كه از
رزمندگان بدر بود گفت : اى قوم ما با شما در امر خلافت رقابت نمى كنيم ، وليكن از آن
مى ترسيم ، كسى متصدى خلافت شود، و (يا گفت : كسى كه پس از ابوبكر روى كار
خواهد آمد) گروههائى باشند كه پدران و برادران آنان را كشته ايم ؛ و عمر در پاسخ
گفت : هرگاه چنين است ، پس بمير اگر مى توانى . (704) و كاملا حدس حباب درست از
كار در آمد، زيرا پس از اينكه عمر خلافت را به دست گرفت ، اولين ضربه را بر پيكر
انصار وارد ساخت ، و آنان را در مرتبه پائين طبقات اجتماعى قرار داد.(705)
و مى بينم با وجود دشمنى ديرينه اين دو گروه از انصار، در دوران
قبل از اسلام كه ساليان درازى كينه توزى ها داشته و با يك ديگر دشمنى مى ورزيدند و
نتيجه آن كشت و كشتارهائى بود كه انجام گرديد و نتايج زيان بخشى از خود بر جاى
گذارد، چنانچه شرح كوتاهى از آن گذشت . على رغم همه آنچه گذشت ، به دلايلى كه
بزودى بيان خواهد شد در زير سايبان بنى ساعده ، هر دو گروه با هم اجتماع نموده ، و
متفقا سعدبن عبادة را كانديداى زعامت و رياست عامه مسلمين مى نمايند، تا از مشكلات آينده
كه هر دو گروه را تهديد مى كند جلوگيرى كنند.
و اين تصميم آنگاه به تصويب قطعى رسيد كه سعد بن عبادة انصارى شايستگى و
لياقت آنان را براى اين سمت گوشزد آنان ساخت و به آنان جراءت داد كه چيزى از
ديگران كم ندارند، زيرا سابقه اسلام و دفاع از كيان اسلام ، و اينكه در واقع اسلام با
قدرت دفاعى انصار قوت گرفت . و پس از اين سخنرانى بود كه انصار متفقا، و هر دو
گروه ، نظريه سعد بن عبادة رئيس طايفه خزرج را پسنديدند، و او را براى زعامت مسلمين
برگزيدند.(706)
وليكن در پايان كار، زبردستى ابوبكر كار خود را كرد، و با تذكر و يادآورى خون
هاى ريخته شده و كدورت هاى پيشين ، بين اين دو گروه شكاف ايجاد كرد، و آنان را به
سوى خود جذب نمود، و در اين مورد پس از اين سخن خواهيم داشت .
4-1-10: طرحى از پيش ساخته
در سابق گفتيم : جناح ديگر درگير در سايبان بنى ساعده تنى چند از مهاجرين بودند
كه به دليل قرشى بودن ، خلافت را از آن خود مى دانستند، و ما بعدها
دلائل آنان را ذكر خواهيم كرد. و اين افراد عبارت بودند از: ابوبكر، عمر و ابوعبيدة ، و
گفتيم اين سه تن پس از دريافت خبر تجمع انصار در سقيفه بنى ساعدة (سايبان
مزبور) به سوى آن جاى گاه حركت كردند، و در نتيجه برگ برنده را به دست آورده
رياست عامه نصيب ابوبكر، و عمر به عنوان وزير مشاور توسط شخص خليفه انتخاب
گرديد.(707)
نگاهى اجمالى به رويدادهاى دوران رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، و نيز
تلاش سه تن از مهاجرين در سايبان بنى ساعده ، اين سؤ
ال را در ذهن هر پوياگرى مطرح ميكند كه آيا اين سه تن به طور ناگهانى ، و بدون
آمادگى پيشين ، و فقط به دليل خلا موجود (به اصطلاح ) در فكر جاى گزين پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم مى افتند، آن هم در لحظه بعد از وفات پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم ، يعنى آن چيزى كه طبق نظر گردانندگان ، پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم اصلا حتى به آن نيز نيانديشيده ، و بدون دستورى لازم در اين زمينه امت را رها
ساخته است ؟...
و آيا اين صحيح است كه بگوئيم : مسئله خلافت ابوبكر، امرى ناگهانى بود، چنانچه
عمر خود گويد: (( كانت بيعة ابى بكر فلتة وقى الله شرها:)) بيعت با ابى
بكر، ناگهانى صورت گرفت ، و خداوند شر و فتنه آن را آرام كرد...(708) يعنى
بدون انديشه سابق و تدابير اوليه صورت گرفته است ؟.
مطالعه حوادث دوران رحلت ، از قبيل تخلف از شركت در سپاه اسامة ، نسبت دادن هذيان به
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (الغياذ بالله )، تخلف از دستور پيغمبر مبنى
بر احضار على عليه السلام براى وصيت ، چنانچه در حديث ابن عباس آمده است . (709)
نماز خواندن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد هنگامى كه مى شنود در مسجد
نماز جماعت بر پا داشته اند خود به مسجد مى رود و ابابكر را كنار مى زند و خود نماز
مى خواند، و عكس العمل سريع اين سه تن بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم و... همه اينها به اضافه شواهد تاريخى كه از دير زمان اين سه تن همراه ، در
خلافت بوده اند، عكس نظريه سابق را ثابت مى كند، كه مسئله بيعت با ابى بكر، و كنار
زدن على ابن ابى طالب عليه السلام ، انديشه اى بوده است كه از دير زمان برخى
انديشه ها را به خود مشغول داشته ، و يك مسئله ناگهانى نبوده ابن اءبى الحديد گويد:
شيعه قبول ندارد كه بيعت با ابى بكر به صورت ناگهانى و بدون تصميم قبلى
صورت گرفته است ، و شاعر عرب محمد بن هانى ء مغربى گويد:
(( و لكن امرا كان اءبرم بينهم
|
و ان قال قوم فلتة غير مبرم ))
|
وليكن خلافت مسئله اى بود كه در ميان آنان قبلا محكم كارى شده و گر چه گروهى گفتند:
امرى ناگهانى ، و از پيش تنظيم يافته نبوده است و شاعر ديگرى گويد:
لا ورب البيت و الركن المشيد
|
بينهم اسبابها نسج البرود ))
|
گمان كرديد امر خلافت به گونه اى ناگهانى انجام شد، نه ... و به پروردگار و
به خداى خانه و ركن استوار آن سوگند، امورى در ميان آنان تنظيم يافته ، و بافته
هائى داشتند همانند پارچه (بردهائى ) بافته شده .(710)
عباس محمود عقاد نويسنده معروف مصرى پس از بيان
احتمال تصميمات قبلى ، چنين احتمالى را نفى كرده گويد: هيچ گونه شاهد تاريخى در
اين زمينه وجود ندارد، كه با صراحت وجود تصميمات پيشين را تاءييد، و يا اشاره اى به
آن داشته باشد.(711)
عقاد نخواسته ، و يا با خوشبينى مسائل را مرور نموده است ، و گرنه چند موردى كه در
دوران رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رخ داد، بهترين شاهد و گواه است
بخصوص اين كه اگر روى دادهاى بعد از رحلت ضميمه آنها شود، و نيز مسائلى كه از
دير زمان و پيش از رحلت ، و حتى بيمارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روى
داده است ، و اكنون چند مورد: