1- پاسخ كلى به همه اين ادله را بعضى از فرزندان ابى لهب بن عبد المطلب بن هاشم
، در قالب چند شعر داده است كه توجه عزيزان را به آن جلب مى كنم :
(( ما كنت اءحسب ان الامر منصرف
|
عن هاشم ثم منها عن اءبى حسن ))
|
من گمان نمى كردم خلافت از خانواده هاشم برگردانده شود، و سپس از ابوالحسن على
عليه السلام :
(( اءليس اءول من صلى لقبلتكم
|
و اءعلم الناس بالقرآن و السنن ؟))
|
آيا على عليه السلام اولين كسى نيست كه رو به قبله شما نماز گذارد؟، او آگاه ترين
مردم به قرآن و دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است .
(( و اقرب الناس عهدا بالنبى و من
|
جبريل عون له فى الغسل و الكفن ؟ ))
|
و آخرين كسى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در دم مرگ ملاقات نمود، و آن كه
جبرئيل در غسل دادن و كفن نمودن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را يارى كرد.
(( ما فيه فيهم لا يمترون به
|
وليس فى القوم ما فيه من الحسن ))
|
آنچه او دارد، ديگران ندارند و ترديدى در آن ندارند، و خوبى هاى او در قوم وجود ندارد.
(( ما ذا الذى ردهم عنه فنعلمه
|
ها ان ذا غبننا من اءعظم الغبن ))
|
چه چيز آنان را از او باز داشت ، تا ما آن را بدانيم ، ضرر و زيان ما از بزرگترين
ضررهاست .
زبير بن بكار گويد: على عليه السلام ، او را از اين كار باز داشت و به او سفارش كرد
ديگر تكرار نكند، و فرمود: سلامتى دين و آئين اسلام را بيش از هر چيز ديگر دوست
داريم .(796)
و نيز گويد: محمد بن اسحاق روايت نموده است : چون با ابوبكر بيعت شد، تيم بن مرة
افتخار نمود، از اينكه خلافت در قبيله تيم قرار گرفته است .
زبير بن بكار گويد: مهاجرين و انصار ترديد نداشتند كه على عليه السلام خليفه بعد
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد. پس
فضل بن عباس گفت :اى گروه قريش ، و به خصوص اى فرزندان تيم ؛ شما خلافت را
به دليل نبوت گرفتيد (كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از قبيله شماست ) در
حالى كه ما اهل نبوت هستيم نه شما، و اگر ما خلافت را به دست مى آورديم ، مردم از روى
حسد و حقد با ما بيش از شما دشمنى مى ورزيدند، و ما مى دانيم كه
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پيمانى با على عليه السلام دارد كه خلافت به
او منتهى خواهد شد.(797)
3 - 11: پاسخ تفصيلى
استدلال به خويشاوندى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را على عليه السلام خود به
آن پاسخ داده است : هنگامى كه اخبار سايبان بنى ساعده پس از رحلت پيامبر اكرم صلى
الله عليه و آله و سلم به گوش على عليه السلام رسيد، فرمود: انصار چه گفتند؟
پاسخ دادند كه انصار خواستار تجزيه در حكومت شده گفتند: از ما اميرى و از شما اميرى
انتخاب شود، حضرت فرمود:
آيا با آنان استدلال ننموديد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، در مورد انصار
سفارش نمود؟ كه با نيكان انصار به نيكى رفتار شود، و از گنه كاران آنان در گذرند
و مورد عفو قرار دهند؟
عرض كردند: اين چه استدلالى است و چگونه از آن مى شود، بر عليه
استدلال انصار استفاده كرد؟
فرمود: (( لو كانت الامامة فيهم لم تكن الوصية بهم :))
اگر آنان در امامت حقى داشتند، و خلافت را حق آنان مى دانست در مورد آنان سفارش نمى
نمود، زيرا حاكمان نياز به سفارش ندارند.
و سپس فرمود: قريش چه گفتند؟ استدلال آنان چگونه بود؟.
گفتند: آنان استدلال نمودند كه اصل درخت رسالت از ماست .
حضرت فرمود: به درخت استدلال نمودند، و ثمره آن را از بين بردند: (( احتجوا
بالشجرة و اءضاعوا الثمرة .)) (798)
ابن ابى الحديد گويد: نظير اين سخن ، در كلمات حضرت ، به گونه مكرر آمده است :
اگر مهاجرين قرابت و خويشى با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را
دليل بر شايستگى خود براى احراز مقام خلافت بدانند، ما با همين گونه
استدلال مى كنيم ، و دليل ما در مقابل مهاجرين ثابت و استوار است ، (( فان فلجت حجتهم
كانت لنا دونهم ، و الا فالانصار على حجتهم : )) اگر
دليل و حجت مهاجرين ظفرمند و پيروز و استوار باشد، خلافت از آن ما خواهد بود، نه از آن
مهاجرين ، و اگر دليل ناتمام باشد، استدلال انصار به قوت خود باقى است .(799)
و نظير اين استدلال را، عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دارد، در هنگامى
كه ابوبكر و عمر به خانه او رفته و به او پيشنهاد مشاركت در امر خلافت را نمودند، و
ابوبكر به عباس گفت : درخت رسالت از ماست ، عباس به او پاسخ داد: شما همسايگان آن
هستيد، و ما شاخه هاى آن .(800)
و استدلال به اينكه ابوبكر از پيران اصحاب
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به شمار مى آمد؟ تصور نمى شود، سن و
سال دخالتى در امر زعامت و رهبرى مسلمين داشته باشد، ممكن است اين تصور، در جاهليت
ريشه داشته باشد، و بزرگسالى عنوانى داشته باشد، اما دستورات پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم ، و اجراى عملى شيوه هائى متضاد با آن توسط پيامبر صلى الله عليه
و آله و سلم هرگونه ارزشمندى آن را از بين مى برد، چرا كه پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم با دستور فرماندهى اسامه كه حداكثر بيست
سال ، و طبق معروف هفده سال بيشتر از عمر او نمى گذشت ، بر سپاهى كه حتى ابوبكر،
صحابى پير نيز در ضمن آن سپاه حضور داشت ، خود بزرگترين گواه است . (801)
و نيز عزل ابوبكر، صحابى پير، از نمايندگى
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، در ابلاغ آغاز سوره برائت به مشركين ، در
هنگام موسم حج ، و واگذارى آن به اميرالمؤ منين عليه السلام ، طبق دستور خداوند به
جبرئيل ، كه اين ماءموريت را كسى انجام ندهد، جز
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، و يا كسى از خاندان او.(802)
بحث در اين روايت ، و چگونگى دلالت آن بر
فضائل على بن ابى طالب عليه السلام ، نياز به بحثى جداگانه دارد، و آنچه در
اينجا موردنظر است اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شرط سنى ابوبكر را
در نظر نگرفته ، و ملاك در انجام اين ماءموريت بزرگ سياسى را، توانائى شخص
دانسته است ، و لذا على عليه السلام را براى اين منظور انتخاب مى كند.
و اينكه مصاحبت و همراهى ابوبكر با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را دليلى براى
احراز مقام خلافت به عنوان يك امتياز به حساب آورده اند.
در اين مورد بايد گفت : به فرض اينكه اين نوع مصاحبت را فضيلتى برتر بدانيم ،
زيرا مراجعه اوليه به آيه ، چنين نتيجه گرفته مى شود كه همراه پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم دچار ترس و هراس شده كه مبادا دستگير شوند، گرچه گفته شود
ترس او براى خود نبوده است ، بلكه ترس داشته است كه پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم دستگير شود، كمترين نتيجه اى كه به دست مى دهد اين است كه مرتبه ايمانش
لااقل ايمان اميرالمؤ منين عليه السلام نبوده است ، زيرا، طبق اعتراف همه مورخين و محدثين ،
در همين رابطه ، على عليه السلام در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، آرميد،
در حالى كه مى دانست مشركين قصد جان او را دارند، و خانه پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم را به محاصره خود در آورده اند، و على عليه السلام هيچ گونه اضطراب و
ترسى ندارد.(803) و خداوند اين موقف را مورد ستايش قرار داده ، و صريحا از آن به
عنوان يك فداكارى ياد مى كند؛ (( و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله .
)) (804) برخى از مردم خود را فداى رضاى پروردگار مى كنند.
با توجه به آنچه در مورد حديث غار ابى بكر گذشت ، اولا فضيلتى ندارد، دوم بر
فرض اينكه فضيلت باشد، معيارى براى تقدم بر ديگران نمى شود، سوم بر فرض
اينكه اين نوع فضيلتها را معيار شايستگى در امر خلافت بدانيم ، فضيلت على عليه
السلام به مراتب برتر و شايستگى خلافت را بيشتر دارا است ، به ضميمه فداكارى
هاى ديگر كه در حفظ جان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، در هنگامى كه ديگران
، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در ميان دشمن رها كردند.(805)
4 - 11: دليل خاص
كوشش شده است رواياتى كه به شايستگى خلافت ابى بكر، اشاره و يا بعضا
تصريح داشته باشد، از پيامبر نقل نمايند و ما به يكى دو مورد از آن اشاره مى نمائيم :
عايشه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بيماريش به من دستور داد:
ابوبكر، پدرت و برادرت را بگو، حاضر شوند، تا در مورد آنان وصيتى بنمايم ، از
آن مى ترسم ، مقام و منزلت او را كسى آرزو كند، و بگويد من از او شايسته تر مى باشم
، در حالى كه خدا و مؤ منين بجز ابوبكر را
قبول ندارند.(806)
از عايشه سؤ ال شد: اگر بنا بود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى خود
جانشينى تعيين كند چه كسى را براى اين منظور انتخاب مى كرد؟
عايشه : ابوبكر را انتخاب مى نمود؛
سؤ ال : پس از او چه كسى را؟
عايشه : عمر را انتخاب مى نمود؛
سؤ ال : پس از او خلافت را به چه كسى واگذار مى نمود؟
عايشه : ابوعبيده جراح را، و از شخص بعد از ابوعبيده ساكت ماند.(807)
عايشه خود اظهارنظر مى كند، و گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بدرود
زندگى گفت : و كسى را جايگزين خود ننمود، و اگر شخصى را انتخاب مى كرد، آن
شخص ابوبكر بود.(808)
و ما پيش از اين بيان داشتيم كه عايشه بطور كلى وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم را نفى نموده بود، او گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بدرود گفت ، در
حالى كه سرش در دامن من بود، چگونه وصيت كرد كه من ندانستم .(809)
سيد مرتضى عسكرى در مورد دو روايت ياد شده گويد:
ما زمان انتشار حديث ياد شده را، در دوران شيخين
احتمال مى دهيم ، از اين نظر كه نام خلفاى راشدين (ابوبكر و عمر) به همان گونه و
ترتيب خلافت ، در اين روايت آمده است .(810)
ابن ابى الحديد گويد: روايتى كه در مورد ابى بكر، در دو كتاب صحيح بخارى و مسلم
ذكر شده است صحيح نيست .
ابن ابى الحديد، سپس متن روايت را ذكر مى كند، و در پايان اضافه مى كند كه اين مطلب
صريح مذهب معتزله است .(811)
و ما به دليل رعايت امانت در نقل تمام مطلب ابن ابى الحديد را ذكر مى كنيم .
ابن ابى الحديد گويد: اينكه قريش و انصار، براى شايستگى خود
متوسل به خويشى با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، و بيان
فضائل خود مى شوند، و اميرالمؤ منين عليه السلام فقط به بطلان
دلائل آنان بسنده مى كند، و متوسل به وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مورد
خلافت نمى شود گواهى است براينكه دستورى در اين زمينه از پيامبر اكرم صلى الله
عليه و آله و سلم صادر نشده است :
زيرا اگر چنين دستورى در مورد اميرالمؤ منين على عليه السلام و يا ابوبكر وجود مى
داشت ، ابوبكر هنگام احتجاج با انصار به آن
استدلال مى نمود، و اميرالمؤ منين نيز، با آن بر عليه ابى بكر احتجاج مى نمود، زيرا
آنان در مقام استدلال از هيچ چيزى فروگذارى نكرده و حتى نسبت ظلم و تعدى نيز داده اند،
پس اگر دستورى وجود مى داشت ، در همان موقع به آن
استدلال مى شد، زيرا استعمال عطر بعد از عروسى ، فايده اى ندارد و نيز اين خود گواه
است براينكه حديث روايت شده در مورد ابى بكر در دو صحيح بخارى و مسلم آمده ، صحيح
نمى باشد.(812)
پاسخ اينكه ما قبلا دليل عدم احتجاج اميرالمؤ منين عليه السلام را در
طول دوران قبل از خلافت خود در فصل وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيان
داشتيم ، و در اينجا بر آنچه گذشت افزون مى گوئيم :
1- اولا زمينه احتجاج به وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى على عليه
السلام ، و ابوبكر يكسان نبوده است ، زيرا شرايط براى ابوبكر كاملا فراهم بوده ،
آنان بدون داشتن دستور، بر اوضاع به دلائل شرائط موجود مسلط شدند، و اگر در زمينه
خلافت ابوبكر دستورى وجود مى داشت ، نياز به
تحمل آن همه مسائل نبود كه بخشى از آن در قسمت هاى
قبل گذشت ، و بخشى ديگر در قسمت هاى بعدى همين كتاب بيان خواهد شد.
2- به همان دليل كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از اعتراض عمر در مورد
نگارش وصيت ، اصرارى براى نگارش آن نورزيد، على عليه السلام نيز اصرارى
نداشت كه متعرض وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شود، و هرگز به صلاح
نبود، چون به همان گونه كه گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در حضور
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ناروا دانسته ، و نسبت هذيان به او دادند بعد از رحلت
نيز امكان داشت چنين نسبتى بدهند، و در نتيجه احتجاج به نص
اصل آن را زير سؤ ال مى برد، اما در مورد ابى بكر چنين مانعى وجود نمى داشت .
3- اصرار در اين امر جان على عليه السلام را به مخاطره مى انداخت ، چنانچه قبلا به آن
اشاره شد.(813) چنانچه در مورد سعد بن عباده انجام گرديد.
دكتر احمد محمود صبحى در اين رابطه مطلبى دارد كه ذكر آن سودمند خواهد بود؛ گويد:
بدون ترديد، جعل در اين روايت (روايت فراخوانى ابوبكر) آشكارا مشهود است و اين حديث
را به منظور مقابله با حديثى كه شيعه آن را مورد نگارش پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم كه عمر مانع آن گرديد، جعل نموده اند، (اين حديث را تنها شيعه
نقل ننموده است ، بلكه اهل سنت نيز چنانچه در حديث قلم و كاغذ گذشت به گونه متواتر
نقل نموده اند - م -) و اگر چنين مطلبى صحت مى داشت ، و پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم اراده كرده بود در مورد ابى بكر چيزى بنويسد، دستورى آشكارا براى خلافت ابى
بكر، منظور مى شد، در حالى كه كسى چنين چيزى نگفته است ، وانگهى چگونه شد كه
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد در مورد ابى بكر چيزى نوشته شود اما
به نگارش نيامد، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از آن صرف نظر كرد؟ (آيا مانع
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شدند.) وانگهى ثابت نشده است كه عايشه پدر و
برادر خود را فراخوانده باشد، در حالى كه او فراوان مشتاق بود كه آنان براى چنين
منظورى فراخوانده شوند.(814)
روايات ديگرى نيز در اين زمينه ذكر نموده اند كه ما به يك مورد آن اشاره مى كنيم :
عبد الملك بن عمير اللخمى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
نقل مى كند، كه فرمود: (( اقتدوا باللذين من بعدى : )) پيروى كنيد از كسانى كه
پس از من خواهند بود. ابوبكر و عمر.
1- اين دو روايت ضعيف است ، زيرا عبدالملك لخمى را تضعيف نموده اند.(815)
2- واژه اقتداء: پيروى كردن ، هيچگونه تلازمى با پيشوائى و امامت ندارد و اگر چنين
باشد، ابوبكر و عمر خصوصيتى ندارند، زيرا روايتى ديگر در اين زمينه هست ، با همين
واژه كه شامل همه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى شود: (( اءصحابى
كالنجوم باءيهم اقتديتم اهتديتم : )) اصحاب من همانند ستارگان هستند، به هر كدام
اقتدا نموديد، هدايت مى شويد.(816)
3- اگر نظير اين روايت و روايات ديگر كه در اين زمينه بيان داشته اند، واقعا از پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم صدور يافته ، ابوبكر هنگام مرگ خود وقتى عمر را براى
خلافت بعد از خود نصب مى كند، و مهاجرين و انصار به او اعتراض مى كنند، كه چرا عمر
را براى خلافت تعيين نموده اى ، در پاسخ مى گويد: بهترين مردم را انتخاب نمودم
.(817) و اگر دستورى در مورد عمر صادر شده ، عين دستور پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم را نقل مى نمود.
و نيز اگر چنين دستورى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى بود هرگز ابوبكر
نمى گذشت : دوست داشتم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سؤ
ال كنم ، خلافت از آن چه كسى است .(818)