|
|
و بر هر يك از دو تقدير، اين آيات وحي حضرت پروردگار را مشافهةً و حضوراً كه لازمهاش ديدار و ملاقات است ميرساند. غاية الامر در صورت نخستين ديگر عنوان جبرئيل كنار رفته است، و تعليم وحي و دُنُوّ و آويختن به مقام عزّت حضرت حقّ و دنوّ و قرب و رويت در مرتبۀ دگر، همه و همه به خود خدا بازگشت مينمايد كه رسول الله در شب معراج با چشم قلب خود خداوند را ديدار و زيارت نموده است. ص 101 در تفاسير بحثي مفصّل در لقاء و زيارت شب معراج وارد شده است. حضرت اُستادنا الاكرم آية الله علاّمۀ طباطبائي قدّس اللهُ تُربته المُنيفة فرمودهاند: » اين آيات وحي خداوندي را به پيغمبر اكرم صلّي الله عليه وآله تصديق مينمايد و توصيف ميكند، وليكن در اين مقام روايات مستفيضهاي از ائمّۀ أهل البيت عليهم السّلام هست كه نصّ است بر آنكه مراد از آيات، بيان توصيف هرگونه وحيي نميباشد؛ بلكه مراد بيان وحي شفاهي است كه خداوند سبحانه به پيغمبرش صلّي الله عليه وآله در ليلة المعراج وحي فرستاده است. بنابراين، اين آيات متضمّن بيان قصّۀ معراج ميباشد. و ظاهر اين آيات از نوعي تأييد براي اثبات محتواي اين روايات، خالي نيست. و از گفتار بعضي از صحابه مانند ابن عبّاس، و أنس، و أبوسعيد خُدَْريّ و غيرهم بنابر رواياتي كه از آنان نقل شده است، نيز استفاده ميگردد. و بر اين نهج، كلام مفسّرين جاري شده است و اگرچه در تفسير مفردات و جُمل اين آيات اختلافي شديد در ميانشان حكمفرما ميباشد. « 10 و در ذيل آية: مَا كَذَبَ الْفُوَادُ مَا رَأَيٰٓ ـ تا ميرسند به اينجا كه ميگويند: » در اين آيه دليلي نميتوان يافت بر آنكه متعلّق رؤيت، الله سبحانه بوده است، و او به پيامبر صلّي الله عليه وآله نشان داده شده است. بلكه مرئيّ و چيزِ نشان داده شده عبارت است از: افق اعلي، دنوّ، تَدلِّي، و اينكه خدا به وي وحي نموده است. اينها حقائقي ميباشند كه در آيات سابقه ذكر شدهاند، و اينها آيات خدا هستند. و مويّد اين گفتار آنست كه خداي تعالي در نزول ديگر فرموده است: ص 102 مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَ مَا طَغَي' * لَقَدْ رَأَي' مِنْ ءَايَـٰتِ رَبِّهِ الْكُبْرَي'. علاوه بر اين، اگر دلالت آيه بر تعلّق رويت به خود خداي تعالي هم باشد اشكالي لازم نميآيد، به جهت آنكه اين ديدار، ديدار دل ميباشد، و ديدار دل غير از ديدار چشم است؛ آن چشم حسّي كه به اجسام ميافتد و محال ميباشد كه به خداوند متعال تعلّق گيرد. و ما در آيۀ 143 از تفسير سورۀ أعراف كلامي را راجع به رويت قلب ايراد نمودهايم. « 11 و12 و در ذيل آية: وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَي' ميفرمايند:» چنين گفتهاند كه: ضمير مستتر در قول خدا: رَءَاهُ به پيغمبر صلّي الله عليه وآله، و ضمير مفعول به جبرئيل برميگردد. و بنابراين بايد اين نزول، نزول جبرئيل بر پيغمبر ص 103 صلّيالله عليه وآله بوده باشد كه وي را به آسمانها عروج دهد. و عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَي' ظرف است براي رويت نه براي نزلت. و مراد از رويت پيامبر وي ر، رويت او بصورت اصليّۀ اوست. و معني اينطور ميشود: جبرئيل بر پيغمبر صلّي الله عليه وآله در مرتبۀ ديگري نزول كرد و او را به سماوات عروج داد، و براي آنحضرت صلّياللهعليه وآله در نزد سِدرة المُنتهی در صورت اصليّۀ خود جلوه كرد. كيفيّت لقاء پيامبر، خداوند را در ليلۀ معراجآيات سورة النّجم دلالت بر ديدار پيامبر، خدا را در معراج داردامّا از آنچه ما در اين باب گفتيم، ظاهر شد صحّت ارجاع ضمير مفعول به خداوند متعال؛ و مراد از رويت خدا، رويت با قلب است، و مراد به نَزْلَةً أُخْرَي' نزول پيغمبر ميباشد در نزد سدرة المنتهي در عروجش به سوي سماوات. بنابراين، مُفاد آيه اين ميگردد كه پيغمبر اكرم صلّي الله عليه وآله در اثناء معراجش، چون به سدرة المنتهي رسيد مرتبۀ ديگري نازل شد و خداوند را با قلب خود زيارت و ديدار كرد؛ همچنانكه در نزول دگر وي را زيارت و ديدار نموده بود. 13« بحث علاّمۀ طباطبائي دربارۀ آيات سورۀ النّجم و روايات وارده در رؤيت پيغمبر، خدا را در معراجو در ذيل مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَ مَا طَغَي' فرمودهاند:» زَيْغ عبارت است از انحراف و ميل از حالت استقامت، و طغيان عبارت است از تجاوز از حدّ در حين عمل. و زَيغِ بَصَر عبارت است از ادراك بصر، مُبصَر را برخلاف آنچه آن هست، و طغيان بصر ديدن آنست چيزي را كه داراي اصل و حقيقت نميباشد. و مراد از چشم و بصر، چشم پيغمبر است. و معني آيه چنين ميگردد: پيغمبر صلّي الله عليه و آله نديده است آنچه را كه ديده است، بر غير صفت اصلي خود، و نديده است چيزي را كه واقعيّت ص 104 ندارد؛ بلكه ديده است در حالتيكه در ديدارش خطا نكرده است. و مراد از إبصار، ديدار و زيارت رسول اكرم صلّي الله عليه وآله است خداوند را با قلبش نه با جوارح و اعضاء و چشمش. بجهت آنكه مراد از اين إبصار همانست كه خداوند در كلامش: وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَي' قصد كرده است كه اشاره دارد به مماثلت اين رويت و ديدار با رويت و ديدار مرتبۀ اوّل كه به آن اشاره فرمود در كلامش: مَا كَذَبَ الْفُوَادُ مَا رَأَي'ٓ * أَفَتُمَـٰرُونَهُ و عَلَي' مَا يَرَي'. اين امر مهمّ را درست بفهم و غفلت مكن! « و در ذيل لَقَدْ رَأَي' مِنْ ءَايَـٰتِ رَبِّهِ الْكُبْرَي' فرمودهاند:» مِنْ از براي افادۀ معني «تبعيض» ميباشد. و معني اينچنين ميگردد: من سوگند ميخورم كه پيغمبر بعضي از بزرگترين آيات پروردگارش را ديده است. و با اين ديدار، مشاهده پروردگارش را با قلبش به اتمام رسانده است. زيرا مشاهدۀ خداي تعالي با قلب، فقط به مشاهدۀ آيات او ـ از جهت آنكه آيات او هستند ـ متحقّق ميگردد. چون آيه از جهت آيتيّتِ خود حكايت نميكند مگر صاحب آيه را؛ و بههيچوجه من الوجوه از خودش چيزي را نشان نميدهد و حكايت نمينمايد، وگرنه از آن جهت آيه نميباشد. و امّا مشاهدۀ ذات متعالي خداوند بدون توسّط آيه و تخلّل حجاب، از امور مستحيله است. خداي تعالي ميگويد: وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمً. (آيۀ 110، از سورۀ طه) «و نميتوانند از جهت گسترش علم و دانش خودشان، به ذات خداوند احاطه پيدا كنند. « 14 و در «بحث روائي» از جمله آوردهاند:» در «تفسير قمّي» با إسناد خود ص 105 به ابن سنان در ضمن حديثي وارد است: حضرت امام أبوعبدالله جعفرٌ الصّادق عليه السّلام گفتهاند: وَ ذَلِكَ أَنَّهُ ـ يَعْنِي النَّبِيَّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ـ أَقْرَبُ الْخَلْقِ إلَي اللَهِ تَعَالَي، وَ كَانَ بِالْمَكَانِ الَّذِي قَالَ لَهُ جَبْرَئِيلُ لَمَّا أُسْرِيَ بِهِ إلَي السَّمَآءِ: تَقَدَّمْ يَا مُحَمَّدُ! فَقَدْ وَطَأْتَ مَوْطِئًا لَمْ يَطَأْهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ. وَ لَوْ لَا أَنَّ رُوحَهُ وَ نَفْسَهُ كَانَ مِنْ ذَلِكَ الْمَكَانِ لَمَا قَدَرَ أَنْ يَبْلُغَهُ. وَ كَانَ مِنَ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ كَمَا قَالَ عَزَّوَجَلَّ: قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي'؛ أَيْ: بَلْ أَدْنَي. «و آن بدان جهت ميباشد كه پيغمبر صلّي الله عليه و آله نزديكترين خلق خداست به سوي خداي تعالي. و در مكان و موقعيّتي بوده است كه چون به آسمان سير داده شد، جبرائيل به وي گفت: قدم پيش گذار اي محمّد! چون به مكاني گام نهادهاي كه نه فرشتۀ مقرّبي و نه پيامبر مرسلي در اين مقام گام ننهاده است. و اگر روح پيغمبر و نفس وي از آن مكان نبوده است نميتوانسته است بدان مقام برسد. پيغمبر در آنجا به قدري به خداوند نزديك بود كه خداي عزّوجلّ ميگويد؛ به قدر دو نيمۀ وتر كمان تا سر كمان (دو ذراع) يا نزديكتر؛ يعني بلكه نزديكتر.» و در «مجمع» روايت شده است مرفوعاً از أنس كه رسول الله صلّي الله عليه وآله فرمود: فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ يعني به قدر دو ذراع يا كمتراز دو ذراع. و در كتاب «توحيد» صدوق با إسناد خود به محمّد بن فضيل آورده است كه وي گفت: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: هَلْ رَأَي رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ رَبَّهُ عَزَّوَجَلَّ؟! فَقَالَ: نَعَمْ! بِقَلْبِهِ رَءَاهُ؛ أَمَا سَمِعْتَ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ: «مَا كَذَبَ ص 106 الْفُوَادُ مَا رَأَي'»؟ لَمْ يَرَهُ بِالْبَصَرِ وَلَكِنْ رَءَاهُ بِالْفُوَادِ.15 «من از حضرت امام موسي بن جعفر عليه السّلام پرسيدم: آيا رسول خدا صلّي الله عليه وآله پروردگار خود عزّوجلّ را ديده است؟! فرمود: بلي! خداوند را با دل خود ديد؛ مگر نشنيدهاي كه خداي عزّوجلّ ميگويد: «دل دروغ نميگويد آنچه را كه ديده است.»؟ وي را با چشم نديده است وليكن با دل ديده است.» و در تفسير «الدّرّ المنثور» وارد است كه عَبد بن حَميد و ابن منذر و ابن أبي حاتِم، از محمّد بن كعب قَرْظي از بعض اصحاب پيامبر صلّي الله عليه وآله وسلّم تخريج روايت كردهاند كه گفت: قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَهِ! هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟! قَالَ: لَمْ أَرَهُ بِعَيْنِي؛ وَ رَأَيْتُهُ بِفُوَادِي مَرَّتَيْنِ، ثُمَّ تَلَا: ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّي'. «گفتند: اي رسول خدا! آيا پروردگارت را ديدهاي؟! گفت: آري! وي را با چشم نديدهام؛ و با قلبم ديدهام دوبار، و پس از آن خواند اين آيه را: ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّي'.» « ص 107 حضرت علاّمه قدّس سرّه ميگويند: » أقول: اين معني را نسائي از أبوذرّ ـ بنا بر روايت «الدّرّ المنثور» ـ روايت نموده است بدين عبارت: رَأَي رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ رَبَّهُ بِقَلْبِهِ، وَ لَمْ يَرَهُ بِبَصَرِهِ. و از «صحيح مسلم» و ترمذي و ابن مردويه، از أبوذرّ روايت ميباشد كه گفت: من از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم پرسيدم: هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟! فَقَالَ: نُورَانِيٌّ أَرَاهُ. 16 «آيا پروردگارت را ديدهاي؟! گفت: من او را نوراني مشاهده مينمايم.» أقول: «نُورَانِيّ» منسوب ميباشد به «نور» بر خلاف قياس، مثل «جسمانيّ» در نسبت به «جسم». و در قرائتي وارد است: «نورٌ إنِّي أَرَاهُ» با تنوين راء، و كسرۀ همزه، و تشديد نون، و پس از آن ياء متكلّم. (نور است من ميبينم او را.) و ظاهراً اين قول، تصحيف است و اگر چه مويَّد ميباشد به ص 108 روايت ديگري از مسلم در صحيح خود، و از ابن مردويه از أبوذرّ كه گفت: من از رسول خدا صلّي الله عليه وآله و سلّم پرسيدم: هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟! فرمود: رَأَيْتُ نُورًا! «آيا پروردگارت را ديدهاي؟! فرمود: من نور را ديدهام!» و در هر صورت، مراد از رويت، رويت قلب است، پس نه رويت، رويت حسّي ميباشد؛ و نه نور، نور حسّي. و در «كافي» با إسناد خود از صَفوان بن يحيي روايت ميكند كه گفت: أبوقُرَّة محدّث از من تقاضا نمود تا وي را بر حضرت امام أبوالحسن الرّضا عليهالسّلام وارد كنم. من از حضرت امام در اين باره پرسيدم. حضرت اذن داد. أبوقرّه داخل شد و از حلال و حرام و احكام پرسيد. صفوان روايت را ادامه ميدهد تا ميرسد به اينجا كه ميگويد: أبوقرّه گفت: خداوند ميفرمايد: وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَي' (پيامبر، خدا را در نزول ديگر ديده است.)؟! حضرت امام رضا عليه السّلام گفتند: إنَّ بَعْدَ هَذِهِ الايَةِ مَا يَدُلُّ عَلَي مَا رَأَي؛ حَيْثُ قَالَ: «مَا كَذَبَ الْفُوَادُ مَا رَأَي'». يَقُولُ: مَا كَذَبَ فُوَادُ مُحَمَّدٍ مَا رَأَتْ عَيْنَاهُ. ثُمَّ أَخْبَرَ بِمَا رَأَي فَقَالَ: «لَقَدْ رَأَي' مِنْ ءَايَـٰتِ رَبِّهِ الْكُبْرَي'»؛ وَ ءَايَاتُ اللَهِ غَيْرُ اللَهِ. «بعد از اين آيه گفتاري است كه دلالت دارد بر آنكه آنچه ديده است چه چيز ميباشد؛ آنجا كه ميفرمايد: «دروغ نميگويد آن قلب آنچه را كه ديده است.» خداوند ميفرمايد: قلب محمّد دروغ نميگويد دربارۀ آنچه را كه دو چشمانش ديده است. سپس خبر ميدهد به آنچه را كه ديده است، پس گفته است: «او تحقيقاً ص 109 بعضي از بزرگترين آيات خدا را مشاهده نموده است.»؛ و آيات خدا غير از خود خدا ميباشند.» أقول: ظاهراً كلام امام عليه السّلام براي مُلزَم نمودن أبوقرّه وارد شده است. زيرا او ميخواسته است اثبات نمايد كه خداوند را با چشم حسّ ميتوان ديد. حضرت وي را الزام كردند كه رويت، تعلّق به آيات الله گرفته است، و آيات الله غير الله ميباشند. و اين منافات ندارد با آنكه رؤيت آيات از جهت آنكه آيات او هستند، رويت او ميباشد؛ و اگرچه آيات او غير او هستند. و اين رؤيت فقط انحصار به قلب دارد، همانطور كه بسياري از روايات، در اين معني بيان شد. و در «تفسير قمّي» با إسناد خود به إسمعيل جُعْفي از حضرت امام أبوجعفر محمّدٌ الباقر عليه السّلام در ضمن بيان حديث طويلي وارد است كه: فَلَمَّا انْتَهَي بِهِ إلَي سِدْرَةِ الْمُنْتَهَي، تَخَلَّفَ عَنْهُ جَبْرَئِيلُ. فَقَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: فِي هَذَا الْمَوْضِعِ تَخْذُلُنِي؟! فَقَالَ: تَقَدَّمْ أَمَامَكَ! فَوَاللَهِ لَقَدْ بَلَغْتَ مَبْلَغًا لَمْ يَبْلُغْهُ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِاللَهِ قَبْلَكَ! فَرَأَيْتُ مِنْ نُورِ رَبِّي، وَ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ السُّبْحَةُ.17 قُلْتُ: وَ مَا السُّبْحَةُ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟! فَأَوْمَي بِوَجْهِهِ إلَي الارْضِ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إلَي السَّمَآءِ وَ هُوَ يَقُولُ: جَلَالُ رَبِّي! جَلَالُ رَبِّي! ثَلَاثَ مَرَّاتٍ. «چون پيغمبر صلّي الله عليه وآله به سِدرة المنتهي رسيد، جبرئيل از وي عقب ماند. رسول الله به وي گفت: آيا در اين موضع مرا تنها و بدون معين ص 110 واميگذاري؟! جبرائيل گفت: به سمت جلو راه را در پيش بگير! قسم به خدا به جائي رسيدهاي كه هيچكس از خلق خدا قبل از تو نرسيده است! پس من از نور پروردگارم ديدم، و ميان من و او فقط «سُبْحه» فاصله افكند. من گفتم: فدايت شوم! مراد از «سُبْحه» چه چيز است؟! حضرت با سرش اشاره به زمين كرد و با دستش به سوي آسمان و ميگفت: جلال پروردگارم! جلال پروردگارم! سه بار.» أقول: مراد از سُبحه، جلال است همانطور كه در روايت، تفسيرش وارد است. و سُبحه دلالت دارد بر تنزّه خداوند از مخلوقاتش، و مرجعش به همان معني اوّل است. و محصّل ذيل روايت آنستكه رسول اكرم صلّي الله عليه وآله پروردگارش را با ديدار آياتش ديدار كرده است. «18 گفتار بيضاوي در تفسير آيات معراجو قاضي بيضاوي در تفسير مَا كَذَبَ الْفُوَادُ مَا رَأَي' گفته است: » يعني: آنچه را كه رسول خدا با چشمش ديده است از صورت جبرائيل يا خداي تعالي ـ بنا بر آنچه خدا از وي حكايت كرده است ـ چشمش دروغ نگفته است. بجهت آنكه امور قدسيّه اوّلاً با قلب ادراك ميشوند، و سپس از قلب به چشم انتقال پيدا مينمايند. يا معنيش آنستكه: هنگامي كه قلبش او را ديد نگفت: من تو را نشناختهام؛ زيرا اگر اينطور گفته بود، دروغ گفته بود. چون همانطوريكه با چشمش وي را ديده بود، با قلبش او را شناخته بود. يا معنيش آنستكه: قلبش او را تكذيب ننمود در آنچه او را قلبش ديده بود. و معني اينطور ميشود كه: آن رويت، تخيّل كاذب نبوده است. و دليل بر ص 111 اين آنستكه چون از حضرتش پرسيدند: هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟! «آيا پروردگارت را ديدهاي؟!» فرمود: رَأَيْتُهُ بِفُوَادِي! «من وي را با قلبم ديدهام!» « 19 و در تفسير عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَي' گفته است:» آنجائيكه علم خلائق و اعمالشان در آنجا پايان ميپذيرد. يا آنچه را كه از فراز آن پائين ميآيد و از زير آن بالا ميرود، در آنجا پايان مييابد. و شايد تشبيه آن به سِدرَه كه درخت «نَبْق» است به علّت آن باشد كه خلائق در سايۀ آن درخت اجتماع مينمايند. و در روايت مرفوعهاي وارد است كه آن در آسمان هفتم ميباشد. « 20 و در تفسير أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الانثَي' گفته است:» إنكار گفتارشان است كه ميگويند: ملئكه دختران خدا هستند، و در اطراف اين بتها زنهاي جنّيّهاي مسكن گزيدهاند كه ايشان دختران خدا ميباشند، يا هيكلهاي فرشتگان دختران خدا هستند. و اين عبارت، مفعول دوّم است براي قول خدا: أَفَرَءَيْتُمُ. « 21 در «تفسير عليّ بن إبراهيم» از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام ديديم كه امام با صراحت ميفرمايد كه: در معراج، جبرائيل به جائي رسيد كه تاب و توان پيش رفتن را نداشت و به پيامبر گفت: از اينجا به بعد محلّ سير اختصاصي تست! كلام جبرئيل: لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُدر بسياري از كتب عرفانيّه وارد است كه جبرائيل گفت: لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ. «اگر از اينجا به بعد، من به اندازۀ يك بند انگشت نزديكتر شوم، آتش ميگيرم.» اين حديث را شيخ نجم الدّين رازي در «مرصاد العباد» در چهار موضع،22 ص 112 و در رسالۀ «عشق و عقل» در سه موضع23 ذكر نموده است. و معلِّق اين رساله گويد:» اين حديث در «مرصاد العباد» و «احاديث مثنوي» فروزانفر آمده است. در «مجمع البحرين» و «معجم المفهرس» در ذيل لغات دَنا، دَنَوْتُ، أنْمُلَة، و حَرَقَ يافت نشد. 24 اين مضمون منسوب به جبرئيل است كه در شب معراج به حضرت رسول صلّي الله عليه وآله گفته است. مكرّر در اشعار مختلف بخصوص اشعار عرفاء آمده است. از جمله سعدي در «بوستان» فرمايد: اگر ذرّهاي موي برتر پرم فروغ تجلّي بسوزد پرم «25 ص 113 شيخ نجم الدّين در يكجا گويد:» جبرئيل و ميكائيل سپيد بازان شكارگاه ملكوت بودند، صيد مرغانِ تقديس و تنزيه كردندي؛ كه وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ. چون كار شكار به صفات جمال و جلال صمديّت رسيد، پر و بال فرو گذاشتند و دست از صيد و صيّادي بداشتند؛ كه لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ! بيت:
با ايشان گفتند: ما صيّادي را در شكارگاه ازل به دام «يُحِبُّهُمْ» صيد كردهايم، بدين دامگاه خواهيم آورد: إِنِّي جَاعِلٌ فِي الارْضِ خَلِيفَةً، تا با شما نمايد كه صيّادي چون كنند! بيت: ص 114
جمله گفتند: اگر اين صيّاد، به صيّادي بر ما مسابقت نمايد و در اين ميدان گويِ دعوي به چوگان معني بربايد و كاري كند كه ما ندانيم كرد و شكاري كند كه ما نتوانيم كرد، جمله كمر خدمت او بر ميان جان بنديم و سجود او را بهدل و جان خرسنديم. 26« ـ تا آخر مطالب نفيسۀ او. لِي مَعَ اللَهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِي فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌباري، اشاره بدين مقام استغراق و جامعالجمعي رسول الله صلّي الله عليه وآله و پيروان حقيقي او دارد ـ كه جبرئيل را توان آن نبود كه در آن داخل شود، و دم از احتراق ذات خود در آنجا زد ـ روايت منقولهاي از پيغمبر خدا كه: لِي مَعَ اللَهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِي فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ. «براي من در خلوتگاه با خد، وقت خاصّي است كه در آن هنگام نه فرشتۀ مقرّبي و نه پيامبر مرسلي، گنجايش صحبت و انس و برخورد مرا با خدا ندارند.»27 و28 ص 115 و 116 ادامه پاورقی ص 117 در اينجاست كه نيز شيخ نجم الدّين ميگويد: »...امّا آدم، بيضۀ سيمرغ قاف عزّت است. و آن سيمرغ، خليفۀ من و سلطان شماست؛ پيش بيضۀ گِل مُهرۀ او سجده كنيد؛ كه اسْجُدُوا لِآ دَمَ. درين بيضه به چشم حقارتِ أَ تَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا منگريد كه درو «إِنِّيٓ أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» تعبيه شده است. تا هنوز در بيضه است سجدۀ او غنيمت شمريد كه چون از بيضه پرواز كند، طيران او در عالمِ لِي مَعَ اللَهِ وَقْتٌ لَايَسَعُنِي فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ باشد. به دست شما جز تحسّر و تحيّرِ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ بنماند و ورد وقت شما اين بود: شعر:
ص 118 هرچه غير خداست حجاب است، و تا حجاب هست معرفت تامّه حاصل نخواهد گشتو محصّل مطلب آنستكه: تا از انسان يك ذرّه از انانيّت باقي است، وي را به خلوتگاهِ محو و فناء و نيستي مطلق كه مساوق است با هستي مطلق راه ص 119 نميدهند. آنجا مقامي است كه اختصاص به ذات و هستي خدا دارد. و خداوند غيور است؛ و لازمۀ غيرت، دورباش زدن است بر هر كس كه در وي از بقاياي شخصيّت و انانيّتش ذرّهاي هنوز مانده است.
مسأله، مسألهاياست خيلي شگفت انگيز. بايد از غير خدا گذشت تا به خدا رسيد. هرچه غير خدا ميباشد حجاب است. و تا آن حجاب باقي باشد معرفت كامل حاصل نخواهد شد. معرفتهاي حاصله، معرفتهاي جزئيّه و ناقصه است. تماشاي مخلوقات الهي از كوه و سنگ، خاك و دشت، مرغ و چارپا و أمثال ذلك، معرفت جزئي ميباشد و معرفت كلّي نيست؛ آن مهمّ است و عمدۀ در مسأله و طيّ راه خطير و عظيم! آن مرد دانشمندي كه از روي قواعد رياضي بدست ميآورد كه قرآن معجزه ميباشد به دليلِ سبك و سياق آيات، كه آيات جهادش چنين است، آيات صلوة و صومش چنان، و با ترسيم محاسبۀ كامپيوتري به اثبات ميرساند كه اينگونه عبارات و الفاظ را به هم پيوستن و در قالب جملات و مطالبي ريختن از عهدۀ بشر خارج ميباشد، و بدون دخالت امر غيبي و اعجاز آسماني مستحيل است كسي را توانائي چنين پديدهاي بوده باشد؛ اينهم يك نوع معرفت است به قرآن، ولي با معرفت حقيقيّۀ آن دو هزار فرسنگ فاصله دارد! دو هزار حجاب در ميان دارد! اين معرفت كجا و ورود در حقائق و بواطن قرآن و شناخت تفسير و تأويل و كيفيّت تطبيق آيات آن بر مصاديق آن كجا؟! أُولَـٰئِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَكَانِ بَعِيدٍ. 30 «صدائي كه به گوش آنان ميرسد، از راه دور و درازي ميباشد.» ص 120 اينها معرفت قانع كننده نيست، و الاّ شما به هر آيهاي از اين كتاب الهي توجّه كنيد خدا را نشان ميدهد؛ امّا فرق است ميان ديدن كسي كه چشمانش باز است و كسي كه چشمانش بسته است. بايد دنبال بينائي چشم رفت. اگر كسي ديدگانش بسته باشد، نه آنكه راه جميع علوم بدو بسته است، بلكه از راه سائر حواسّ خود از سامعه و شامّه و لامسه و ذائقه به بسياري از چيزها پي ميبرد و علم و اطّلاع پيدا مينمايد؛ ولي ميان او و كسيكه قوّۀ باصرهاش خللي ندارد و داراي دو ديدۀ روشن ميباشد، از زمين تا آسمان تفاوت وجود دارد. خدا با غير خدا جمع نميشود تا وقتيكه در ذهن انسان آرزوهاي باطله، نيّتهاي مسمومه و اهداف نفسانيّۀ شيطانيّه و اغراض مادّيّه از حبّ جاه و فرزند و مال و مآل و غيرها بوده باشد.
پاورقي
|
|
|