بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب آیت نور(ج1) / فصل پنجم: اندیشه حکومت اسلامی، تفکّر تشکیلاتی، همکاری با آیة الله خمینی

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره

 

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

صفحه قبل


ص 265

فصل پنجم

بازگشت به طهران و تجلّى شخصيّت علمى و عملى و سياسى


ص 267

حضرت آقا كه پس از سال‏ها تحصيل جدّى و مداوم، در علوم مختلفه حوزوى به درجه اجتهاد نائل آمده و اساتيد بزرگى را در قم و نجف، دو حوزه غنى و پر بركت شيعه، تتلمذ نموده؛ و به لحاظ عرفان نظرى و عملى نيز مراحل بسيارى را پشت سر نهاده و بزرگمردان علم و عمل و خودسازى و تهذيب و تزكيه همچون مرحوم علاّمه طباطبائى و حاج شيخ عبّاس قوچانى و حضرت آقاى حدّاد و آية الله انصارى قدّس الله أسرارهم را ادراك نموده و با بزرگانى همچون آية الله آقا شيخ عبّاس طهرانى و آية الله آقا سيّد جمال الدّين گلپايگانى رحمة الله عليهما مراوده‏ها داشته و از محضر پاكشان خوشه‏هاى معرفت چيده و همچون درختى تناور در اوج بالندگى قرار دارند؛ اينك به امر حضرت حدّاد به اشاره آية الله انصارى بساط خويش را از نجف اشرف جمع مى‏نمايند و در مركز طهران مستقر ميشوند. وه ! كه چه كار سنگين و طاقت فرسائى !

انسان بياد رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم مى‏افتد كه در اوج وصل الهى پس از دريافت وحى و تحمّل آن همه فشار، قدرى در خلوت خانه خود به استراحت و عزلت فرو مى‏رود كه نهيب الهى فرود مى‏آيد: يَـٰـأَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ. «اى جامه به خود پيچيده ! برخيز و انسانها را هشدار ده.»

آقا كه اكنون وقت قرار و استقرارش در پايگاه علم علوى و سرمستى از جام مُدام ولاى اوست كه از معارف علمى و عملى خوش بنوشد و خوش


ص 268

بدرخشد و بخرامد و چشم و چراغ حوزه و جمع حوزويان باشد، به فرمانى بظاهر عجيب و در باطن پر رمز و راز، به طهران گسيل مى‏شود، تا خود در اين امتثال سنگين و از خودگذرى سخت و امتحان طاقت فرسا در مسير إلى الله ذوب شود و بستر تحوّلات عميق علمى عملى هزاران جان عاشق را مهيّا سازدو با بيان و بَنان، گفته‏ها و نوشته‏ها، و با حضور جدّى در عرصه‏هاى مختلف، مربّى انسانها گردد.

بارى، خطّ سير زندگى ايشان در طهران، كه حدود 24 سال از عمر شريفشان را از سالهاى 1377 تا 1400 هجرى قمرى شامل مى‏شود[1]، در چند محور قابل دقّت است، كه حتّى الإمكان از كلمات خودشان، به گوشه‏هائى از آن اشاره مى‏شود.[2]

بازگشت به فهرست

« انديشه حكومت اسلامى »

حضرت علاّمه رحمة الله عليه در زمانى كه در نجف بودند فكر تشكيل حكومت اسلامى و رهائى از حكومت طاغوت را نه بعنوان يك كار سياسى بلكه بعنوان يك وظيفه الهى شناخته و تعقيب نموده و مبانى علمى‏اش را تقرير ميكردند. خودشان در اين باره مى‏نويسند:

»در نجف اشرف هم مجموع ماندنمان هفت سال شد كه در اين مدّت بحث‏هاى ولايت فقيه و بحث‏هاى اجتهادى و مسائل گوناگون پيش آمد و من رساله‏اى درباره وجوب عينى تعيينى نماز جمعه در نجف نوشتم كه الآن موجود است. و بحثهاى ولائى ولايت فقيه و امثال آن يك بحثهائى است


ص 269

مخصوص طلبه‏ها؛ تا اينكه بالأخره براى ما خوب ملموس و مشهود شد كه: خداوند براى عالَم ولىّ و صاحب اختيارى معيّن نموده است، و اين دستگاه‏هاى ظلم و جور به هيچ وجه من الوجوه داراى اعتبار نيست و سنديّت ندارد، و خداوند براى ما راهى تعيين نموده و منهاجى معيّن كرده است كه ما بايد خودمان را به آنها برسانيم.

از اينكه در روايات عديده داريم كه اسلام بر پنج پايه است: نماز و روزه و زكات و حجّ و ولايت؛ و مَا نُودِىَ بِشَىْ‏ءٍ مِثْلَ مَا نُودِىَ بِالْوِلَايَةِ «هيچ چيز اهمّيّتش مثل اهمّيّت ولايت نيست» بر ما روشن شد كه: بر طبق آيات قرآنى و روايات، امرى كه از همه واجب‏تر است همين تشكيل حكومت اسلامى است.

ما مسلمانيم، نماز ميخوانيم، روزه مى‏گيريم، زكات ميدهيم، خمس ميدهيم، حج مى‏رويم؛ ولى همه‏اش بى‏رمق و بى‏مايه و بى‏رنگ، زيرا كه بالاى سر ما پرچم كفر است.»

بازگشت به فهرست

جايگاه حكومت اسلامى

در زمانى كه مبارزه با حكومت طاغوت و تلاش براى تحقّق حكومت اسلام نزد بسيارى از افراد و حتّى برخى عالمان امرى نامطلوب و سياسى‏كارى تلقّى مى‏شد، و برخى كه بيشتر و روشن‏تر فكر ميكردند آنرا امرى خوب مى‏پنداشتند نه ضرورى، و گروه سوّم آنرا وظيفه‏اى لازم در رديف سائر وظايف دينى ميدانستند؛ معظّمٌ له آنرا از اهمّ واجبات و زير بناى تمامى أعمال مى‏شمردند كه به بركت آن، اينها نيز قابل قبول ميباشند. خودشان در اين رابطه ميفرمايند:

« خلاصه با آن ترتيب كه طاغوت پيش مى‏رفت ما ديديم هيچ چاره‏اى نيست مگر اينكه انسان شروع كند به مبارزه با حكومت جور، تا حكومت عدل را تشكيل دهد. چون تشكيل حكومت اسلامى از أوجب واجبات و از اهمّ


ص 270

فرائض است. براى مثال اگر نماز شما روى جهتى ترك شد آن مقدارى كه چوب مى‏خوريد كمتر است از اينكه در صدد و اهتمام تشكيل حكومت اسلامى نباشيد؛ او مقدّم است.

نماز ظهر وقتى قبول است كه انسان در سايه حكومت اسلام باشد، روزه وقتى قبول است كه انسان در سايه اسلام باشد، حج وقتى مقبول است كه انسان در سايه اسلام باشد، و همه چيزها. وقتى انسان در زير پرچم پيغمبر صلّى الله عليه وآله وسلّم است همه أعمال او قبول است. وقتى انسان پيغمبر صلّى الله عليه وآله و سلّم را رها كرد و رفت زير پرچم معاويه و أبوسفيان، حالا هر چه نماز بخواند، هر چه روزه بگيرد، خيلى روشن است كه آن نماز، نماز نيست. آن نمازى كه أبوسفيان و معاويه بپسندد و امضاء كند نماز نيست، چون او اصلاً وضعش و مكتبش ضدّ نماز است. او عامل نماز برانداز است، نه ايجاد كننده نماز.»

بازگشت به فهرست

اقدام عملى براى تشكيل حكومت اسلامى

چون معظّمٌ له مبارزه با طاغوت و تشكيل حكومت اسلامى را از اهمّ واجبات ميديدند از همان أوائل بازگشت از نجف اشرف به طهران فعّاليّتهاى خود را در اين رابطه شروع مى‏كنند، و در مجالس خصوصى علماء و مجامع عمومى توده مردم با بيانهاى مختلف و مستند به آيات قرآن لزوم مبارزه با حكومت جور و تشكيل حكومت عدل را مطرح مى‏سازند كه با توجّه به موقعيّت زمانى سالهاى 1377 قمرى و 1336 شمسى كه دوران تثبيت پايه‏هاى حكومت پهلوى و رسميّت شعار جدائى دين از سياست در ديدگاه مردم عادى و حتّى علماء و سياسيّون است؛ امرى قابل دقّت و توجّه ميباشد، و البتّه در طول مسير با اعتراض صريح و ضمنى ديگران هم مواجه ميشوند كه اعتنا نمى‏كنند.


ص 271

در اين زمينه آورده‏اند:

« بارى بحمدالله كارمان در نجف هم تمام شد و به طهران برگشتيم. در طهران در مجالس و محافل همه‏اش گفتگو از اين بود كه: آخر، قرآن كه اينطور به ما مى‏گويد، پس چرا ما نمى‏فهميديم ؟

ما بايد حكومت اسلامى تشكيل دهيم و نفوذ و سيطره كفر را از سرمان برداريم. حالا مى‏فهميم. و ما تا بحال قرآن نمى‏خوانديم؛ چرا ما اين آيات را نمى‏خوانديم ؟ چرا نمى‏فهميديم ؟ چرا به هر كسى مى‏گوئيم، مى‏گويد: اى آقا ! رها كن اين حرفها را. اينها براى زمان دولت امام زمان عليه السّلام است !

حتّى در آن وقتى كه من از نجف برگشته بودم يكى از آقايان معروف و مهمّ طهران آمده بودند ديدن ما، وقتى كه ما بازديدش رفتيم ـ خدا رحمتش كند، مرد بسيار خوب، بسيار مقدّس، بسيار صادق، و خيلى عالم بود ـ يك قدرى از اين صحبتها كه كرديم، ايشان گفت: اين حرفها كه مال دولت اسلام است مال حكومت امام زمان عجّل اللهُ فرجَه است، حرفش را الآن نزن، اصلاً حرفش را نزن !

بله، آن بنده خدا روى مقتضيات اعتقادى خودش راست مى‏گفت. انسان حرفش را نمى‏توانست بزند، اين تصوّر را هم نمى‏توانست بكند، امّا چه بايد كرد ؟ وقتى كه ما ملتزم شديم به اينكه مسلمانيم، و ملتزم شديم به اينكه نهج ما قرآن است، و ملتزم شديم و پسنديديم و اين راه را انتخاب كرديم، غير از اين هم راه ديگرى نيست، خوب انسان بايد چكار كند ؟! لذا در مسجد شروع كرديم از اين آيات قرآن تفسير كردن و بيان كردن و گفتن.»

بازگشت به فهرست

مقابله با استبداد و استعمار

در شرائطى كه كمتر كسى به فكر مبارزه با ظلم و ستم بود، و اگر هم اعتراض و حركتى مى‏شد متوجّه منكرهاى جزئى و مفاسد اجتماعى، اخلاقى


ص 272

بود، و كسى به مبارزه با ريشه فساد كه حكومت فاسق بود نمى‏انديشيد يا جرأت آن را نمى‏كرد، و بعضا با معلولها مبارزه مى‏شد و از برخورد با علّتها و علّت اصلى رشد فساد در مردم طفره مى‏رفتند؛ حضرت آقا ريشه همه ناهنجارى‏ها را حكومت طاغوت ميدانستند و مبارزه با آن را وظيفه اصلى مى‏شمردند.

و از اين مهم‏تر ـ هم در نگرش و هم در عملكرد ـ پرداختن به مسأله استعمار جهانى بود و اينكه حكومت فاسد پهلوى هم مهره‏اى است از مهره‏هاى شوم استعمار و نوكرى است حلقه بگوش در خدمت كفر جهانى. اگر چه خود را مسلمان مى‏نامد، و داعيه حكومت اسلامى هم دارد ولى عملاً سرسپرده كفّار است و در خدمت منافع آنان و در پى نابودى مظاهر اسلام در همه ميدانها.

و اين توجّه به ريشه اساسى دردهاى امّت اسلامى كه به بيرون از مرزهاى جهان اسلام كشيده مى‏شد، و ديدن دست‏هاى پيدا و ناپيداى كفر جهانى در سرپا نگهداشتن حكومت پهلوى و حمايت از آن، همچون سائر حكومت‏هاى دست نشانده استعمار در كشورهاى اسلامى؛ مطلبى بود كه بسيارى از آن غافل بودند، يا اگر متوجّه بودند جرأت بيانش را نداشتند، يا توجيه ميكردند به اين بهانه كه در زمان واحد نبايد خود را با دو جريان داخلى و خارجى درگير ساخت، اوّل بايد با حكومت شاه قضيّه را حل كرد و سپس به جنگ استعمار رفت.

ولى آقا معتقد بودند كه حكومت فاسد پهلوى ابزار اجرائى استعمار كافر است، و در مبارزه با دشمن، استبداد و استعمار را بايد با هم كوبيد تا راه براى حكومت اسلام باز شود، و گرنه در مبارزه با استبداد پيروزى نهائى بدست نخواهد آمد و استعمار كافر با چهره انگليسى، روسى، آمريكائى يا هر چهره ديگرى بار ديگر در قالبى ديگر به صحنه باز خواهد گشت و مطامع خويش را دنبال خواهد نمود.


ص 273

ايشان در اين راستا با بيانى رسا و قابل فهم براى همگان، عنوان «پرچم كفر» را مطرح ميكردند كه اگر بالاى سر كسى بود، سرزمينش هر جا باشد و صورت ظاهرى‏اش هر چه باشد، او تحت حكومت جور است. ايشان ميفرمودند:

« ... ما اگر در مملكت كفر زندگى كنيم، حالا ميخواهد ايران باشد، ميخواهد عراق باشد، ميخواهد مصر باشد، هر كجا باشد آن پرچم كفرى است كه حاكم است، يعنى پرچم خارجى‏ها، و اينها همه نوكر و دست نشانده آنها هستند. آنها مى‏آيند يك نفر را تطميع مى‏كنند، پول ميدهند، وعده ميدهند، چنين و چنان، او هم كودتا ميكند؛ يك كودتاى معنوى و مادّى، ظاهرى و باطنى و همه مردم را مى‏برد به آنجائى كه دستور دارد ببرد، امّا زير پرچم كيست ؟! حالا هر چه بر پرچم بنويسند لا إله إلاّ الله محمّدٌ رسول الله ! امّا اين پرچم انگليسِ كافر است، پرچم اسلام نيست...»

ايشان در منابر خود از همان اوّل بناى مبارزه را بر مقابله با استعمار انگليس ـ كه ريشه استعمارى جهان كفر بود ـ و عوامل درونى‏اش قرار دادند، خودشان ميفرمايند:

«... در آن ماه رمضان اوّلى كه بنده در مسجد بعد از اقامه نماز عصر خودم منبر مى‏رفتم و موعظه مى‏نمودم، آن يك ماه مبارك را فقط اختصاص دادم به بحث درباره معارضه و مبارزه با كفّار؛ و آياتى از قبيل: لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَهِ وَ اليَوْمِ الأَخِرِ يُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللَهَ وَ رَسُولَهُ[3]، و يا آيه: يَـآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِن دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ[4] را


ص 274

توضيح ميدادم.

و نيز در مورد سيطره انگليس و كيفيّت غلبه آنها، و دار زدن مرحوم مرجع وقت عالم ربّانى آية الله حاج شيخ فضل الله نورى سخن مى‏گفتم.

بعد از اينكه مجلس تمام شد، يك سرهنگى كه در آن روز در مسجد حاضر بود و با ما يك نسبتى داشت، آمد و به من گفت: سيّد از اين حرفها نزن، زن و بچّه‏دارى، مى‏گيرند و مى‏برندت ديگر از تو خبرى نمى‏شود !»

بازگشت به فهرست

تفكّر تشكيلاتى و مبارزه منسجم

مرحوم حضرت علاّمه از كارهاى احساسى و گذرا بر حذر بودند، و كارهايشان در همه زمينه‏ها منسجم و برنامه‏ريزى شده بود. در امر مبارزه هم چون از حسّاسيّت بيشترى برخوردار بود، و از جوانب مختلف ممكن بود مورد هجوم واقع شود، با دقّت بيشترى به صحنه آمدند. از طرف ديگر نيز كار بايد به گونه‏اى اساسى و ريشه‏اى طرّاحى و پى‏گيرى مى‏شد، تا در يك حركت بنيادين اساس فسادها كه همان حكومت پهلوى و ارباب‏هاى استعماريش بودند مورد تهاجم قرار بگيرند. خود در بيان گوشه‏هائى از اين مرحله ميفرمايند:

«... خلاصه تمام فكرمان اين بود كه حالا بايد چكار كنيم ؟ ما بايستى كه كار را از جائى شروع بكنيم كه مؤثّر و درست باشد. چون حساب، حساب اين نيست كه من بيايم امروز به عيالم امر كنم كه اين كار را بكن يا اينكار را نكن، با دعوا و يا فلان و يا فلان، او هم اينجا نكند برود بصورت ديگر آنرا انجام دهد، يا اينكه او بكند امّا فلانى نكند، يا خواهرش گوش بكند، برادرش گوش نكند. آنهم يك مسأله و ده مسأله كه نيست، بلكه بايد كار اساسى باشد.

عينا مانند اينكه شما برويد داخل دكّان كبابى كه بوى كباب همه جا را پر كرده است، بعد شما هى فوت كنيد، اين فوت كجا مى‏رود ؟ دود كباب از يك طرف مى‏رود و از صد جاى ديگر مى‏آيد. عينا مانند ساختمانى كه آتش گرفته


ص 275

دود و گاز خفقان آميز پيوسته متصاعد مى‏شود، فوت فائده ندارد، بايد حساب اساسى باشد، با منطق و با روش صحيح و با توجّه تامّ.

بالأخره فكر كرديم ما بايد در درجه اوّل يك عدّه افرادى را با خودمان همراه كنيم كه آنها با ما هم‏نيّت باشند و در پنهان با هم مجالسى سرّى داشته باشيم.

در طهران مجموع افرادى كه با ما در اين موضوع در آن وقت همفكر شدند مجموعا شايد ده نفر مى‏شدند كه يكى از آنها همان عالمى بود كه در اوّل وهله گفتار ما را به سُخريّه ميگرفت و مى‏گفت: حالا وقت اين حرفها نيست، ولى بعد خودش از اهل اين جلسه ما شد. يكى از آنها همين مرحوم آقاى حاج شيخ مرتضى مطهّرى بود. يكى آقاى حاج سيّد صدرالدّين جزائرى بود، يكى آقاى حاج شيخ محمّد باقر آشتيانى بود، يكى آقاى حاج شيخ جواد فومنى بود، همان آقاى فومنى كه در خيابان خراسان در مسجد نو اقامه جماعت مى‏نمود.

خدا رحمتش كند، يكبار او را زندان كرده بودند من رفتم زندان براى ديدن ايشان، ولى اجازه ملاقات ندادند، من يك شيشه عطر دادم به آن واسطه ببرد براى ايشان. بعد از اينكه از زندان آمد بيرون رفتم براى ديدنش، گفتم: آفرين ! مرحبا ! اين آقا روحش بال باز كرد. برخاست مرا بوسيد و گفت: آقا خدا پدرت را رحمت كند، خدا مادرت را رحمت كند؛ من رفته‏ام زندان چه شكنجه‏ها ديده‏ام، و چه مصيبت‏ها كشيده‏ام، ولى هر كس مى‏آيد ديدن من به من مى‏گويد: اصلاً آقا چرا اين كارها را مى‏كنى ؟! اين زمان موقع اين حرفها نيست، انسان بايد تقيّه كند، مشت بر نيشتر كوفتن غلط است و فلان. تو در ميان تمام اينها، به من مى‏گوئى: آفرين ! بارك الله كه اين كارها را كردى !

و بالأخره اين مرد بزرگ كه از راستان و صادقان و غيرتمندان بود و بسيار


ص 276

زحمت كشيد، از غصّه دق كرد. بله اينقدر اذيّتش كردند و ملامتش نمودند كه دق كرد و يَرَقان گرفت و در بيمارستان بازرگانان فوت كرد. خدا رحمتش كند، او مرد خيلى متعصّبى بود، خيلى با فهم بود، خيلى غيور بود.»

بازگشت به فهرست

رعايت مسائل امنيّتى

مؤمن هميشه براى دفع حكومت جور و تحقّق حكومت عدل الهى، در حال جهاد است، ولى هرگز از هوشيارى و دقّت غفلت نمى‏كند، نه از جهاد با دشمنان الهى دست مى‏كشد و نه بى‏گدار به آب مى‏زند؛ البتّه نه آنكه از مرگ و شهادت مى‏ترسد، بلكه بدانجهت كه كارها ناقص مانده و اهداف پياده نمى‏شود، اين مطلب مفاد روايتى است از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: المُؤْمِنُ مُجَاهِدٌ؛ لأََِنَّهُ يُجَاهِدُ أعْدَآءَ اللَهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِى دَوْلَةِ الْبَاطِلِ بِالتَّقِيَّةِ وَ فِى دَوْلَةِ الْحَقِّ بِالسَّيْفِ.[5] «مؤمن هميشه در حال جهاد است؛ چرا كه در دولت باطل با دشمنان الهى در پوشش تقيّه مى‏جنگد و در دولت حق با قدرت ظاهرى و شمشير.»

تقيّه بمعنى سكوت و خانه‏نشينى نيست؛ بمعنى سپر داشتن و هوشيارانه عمل كردن است. حضرت آقا نيز بر اين اساس كارهاى مبارزاتى خود را در حصار دقيق اصول امنيّتى دنبال ميكردند و سرنخى به دشمن نميدادند، و على رغم تلاشى كه طاغوت و ساواك در بدست آوردن مدرك و بهانه‏اى بكار مى‏بَرد و مأمورين منظّم و غير منظّمى را بسيج ميكند ولى ناكام و شكست خورده مى‏ماند.

ايشان اين مطلب را در طول مبارزات خود با برنامه‏ريزى دقيقى دنبال ميكردند كه بسيار قابل تأمّل است؛ خودشان ميفرمايند:


ص 277

« بالأخره ما مجالسى داشتيم و در مطالب مورد نظر كار ميكرديم، البتّه در تقيّه كامل از دولت به تمام معنى، چون اگر دولت از ارتباط ما مطّلع مى‏شد كه هيچ، تمام زحماتمان نقش بر آب بود ! حتّى ما در احمديّه دولاب كه منزل داشتيم، گرچه تلفن نداشتيم ولى به خاطر همان رفت و آمدها، اين سازمان امنيّت بى انصاف يك منزل در مقابل منزل ما ساخت و يك نفر را در آنجا نشاند براى كنترل كارهاى ما. و اين غير از آن مُفتّشينى بود كه در مسجد مى‏آمدند. به چه صورتها و به چه شكل‏ها كه خدا ميداند ! بصورت گدا و مستحقّ، بصورت فُكلى و دكتر، بصورت تاجر و مقدّس مآب، بصورت طلبه و محصّل.

در اين دانشسراى عالى كه بالاتر از مسجد ما بود چندين نفر از اين محصّلين دانشكده اينها مأمور سازمان امنيّت بودند كه در آن وقت ته ريش داشتند، تسبيح داشتند، به قرآن وارد بودند، مى‏آمدند مسأله مى‏پرسيدند، بعضى اوقات اشكها مى‏ريختند، گريه ميكردند؛ توجّه فرموديد !

بعضى از آنها را من نمى‏شناختم، واقعا من نمى‏شناختم، بعد شناختم. گفتم: خدايا پناه بر تو ! اين آقا محاسن كه دارد، دانشجو هم هست، مرتّب هم هست، اهل قرآن هم هست، اهل تفسير هم هست، وقتى هم مى‏آيد پيش انسان سه چهار تا استخاره ميكند، استخاره‏هاى با توجّه، بعد آنوقت بعضى صحبت‏ها ميكند، از اينطرف و آنطرف؛ چگونه انسان آنها را بشناسد ؟

من در خطبه نماز عيد فطر بود كه وقتى خطبه ميخواندم يكبار اشاره به حكومت اسلامى كردم و آيه مباركه: وَ أُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ را تفسير نمودم كه يكى از دانشجوها حاضر بود و سپس او را شناختم، بعد از اتمام خطبه آمد و نزد من نشست و گفت: بنابراين مفاد كلمات شما لازم است حكومت اسلام تشكيل شود، اينك بايد از كجا شروع كنيم ؟ من بخصوص با تمام قوا حاضرم در خدمت شما باشم. چند نفر از رفقاى ما نيز


ص 278

براى جانفشانى حاضرند، شما برنامه عمل خود را نشان دهيد، جلسات خود را معرّفى كنيد تا اين جوانان با جان و دل ملحق شوند.

اين جوان بعدا معلوم شد كه از مأمورين رسمى سازمان امنيّت است. و خداوند تفضّل نمود كه در پاسخ او گفتم: اين خطبه من مطالب كلّى بود، و گرنه ما سازمان و برنامه‏اى نداريم.»

بازگشت به فهرست

استمرار جلسات سرّى علماء

دولت شاه اگر چه تا حدودى از مرحوم آية الله بروجردى أعلى اللهُ مقامَه حساب مى‏برد و فساد و دين ستيزى را نمى‏توانست آزادانه و به راحتى اجرا كند، ولى از زمينه سازى براى اجراى سياستهاى شوم خود پس از رحلت ايشان غافل نبود؛ و در اين سالها جلسات سرّى مرحوم آقا با بزرگان علماء طهران به جهت تعيين ضرورت مبارزه با حكومت طاغوت و تلاش براى حكومت اسلام استمرار داشت. ميفرمايند [6]:

«...اوضاع دينى خيلى بد و سخت بود و همه مظاهر كفر در مملكت پياده شده بود، و رو به شدّت و ازدياد مى‏رفت، و تسلّط دولت جائره هم به نحو أتمّ و اكمل بود؛ و ما هيچ چاره‏اى نداشتيم مگر اينكه ارتباط سرّى داشته باشيم با بعضى از علماء كه آنها را دلسوز و غيور و ايثار كننده تشخيص داده بوديم تا بتوانيم با آنها درد دل كنيم.

در طهران در آن وقت مجموعاً از اين افرادى كه در آن جلسه خصوصى ما شركت داشتند حدّاكثر ده نفر بودند و بعضى اوقات هم كمتر. البتّه علاّمه طباطبائى در آن جلسه شركت ميكردند امّا اوقاتى كه از قم به طهران مى‏آمدند و


ص 279

آن هم به ندرت اتّفاق مى‏افتاد و ليكن بالأخره شركت ميكردند.

يكى ديگر از افراد آن جلسه آقاى حاج سيّد رضىّ شيرازى بودند كه الآن در طهران امام جماعتند و به درس و بحث علمى اشتغال دارند. و نيز آقاى حاج آقا محيى الدّين انوارى كه الآن ظاهرا جزء مجلس خبرگان باشند و ايشان ده سال زندان بودند و در همان اوّل انقلاب آزاد شدند. البتّه در اوّل حكم اعدام ايشان صادر شده بود كه بعدا تنازل به پانزده سال زندان شد. و آقاى حاج شيخ بهاء الدّين صدوقى همدانى، و آقاى حاج شيخ محمّد تقى جعفرى. انصافا افراد پاك سيرت و عالم و مؤمن و متديّن و متعهّد و استوار بودند. همچنين آقاى حاج سيّد محمّد على سِبط و حاج سيّد صدر الدّين جزائرى و آقازاده محترمشان و آقاى حاج ميرزا محمّد باقر آشتيانى، كه از علماى با فهم و با ادراك و دلسوز بودند.

ما با هم كار ميكرديم و از كارهايمان هيچكس خبر نداشت.

در آن زمان بر آية الله بروجردى خيلى سخت ميگذشت. يعنى فشار دولت و حكومت خيلى زياد بود. و دربار به تمام معنى مانند گازانبر ايشان را احاطه كرده بود و مجال به ايشان نميداد. و كارهاى غير شرعى در مملكت بسيار انجام ميگرفت كه ايشان متأثّر و ناراحت مى‏شدند، تب ميكردند، دو روز سه روز تب ميكردند و مى‏افتادند، بعد پيغام ميدادند به افرادى در طهران مثل صدر الأشراف يا قائم مقام كه از طرف شاه بودند مى‏آمدند خدمت ايشان و پيغام ميدادند كه اين كار را نكنند. اينها هم افرادى بودند از علماء كه سابقا به لباس روحانيّت ملبّس بودند ولى در زمان پهلوى لباس را خلع و با كت و شلوار و شاپو در دستگاه حكومتى كار ميكردند. اينها نماز خوان و روزه‏گير بودند، محاسن هم داشتند، و ليكن دربارى و دستگاهى بودند، و حلقه‏هائى بودند كه بين علماء و حكومت واسطه مى‏شدند. امّا مرحوم آية الله بروجردى هم كه در


ص 280

هر موضوع جزئى نمى‏خواست و نمى‏توانست آنها را احضار كند و پيغام دهد...

و خلاصه دستگاه به تمام معنى الكلمه يگانه چشم ترسى كه داشت از ايشان بود، كه زيادتر از اين دست بكار نمى‏زد. ولى نقشه‏هائى داشتند كه به مجرّد ارتحال ايشان نقشه‏ها را عملى كنند، يعنى منتظر مردن ايشان بودند. بالأخص بهائى‏ها كه نفوذشان زياد شده بود ميخواستند مملكت را تبديل به كشور بهائى بكنند و زنهاى بهائى را بياورند روى كار و وزير كنند و وكيل كنند، و رؤساى ادارات را بهائى كنند. و خلاصه همانطور كه در لبنان يك دولت صهيونيست و اسرائيلى تشكيل داده بودند اينجا (ايران) را هم ميخواستند يك مملكت رسمى بهائى كنند و تمام قدرت در دست آنها باشد، و معلوم است كه بهائى‏ها و يهودى‏هاى صهيونيزم همه از يك ريشه‏اند و يك مرام دارند.

حتّى در همانوقت هم كه بعضى‌ها به هم تلگراف مى‏زدند و تلفن ميكردند و مى‏گفتند: آخر تو چرا اينكار را نكردى ؟ او علنا جواب ميداد: آخر اين مرد هنوز زنده است و نمى‏گذارد ما اين كار را بكنيم. بگذار بميرد، ما كارمان را شروع مى‏كنيم.

بعضى به آية الله بروجردى مى‏گفتند: شما كه تا اين سرحد از أعمال شاه و دربار و دار و دسته‏اش ناراحتيد چرا براى برداشتن او إقدام نمى‏كنيد ؟ ايشان در پاسخ مى‏گفتند: برداشتن اين پسره براى ما سهل است، وليكن طرف ما آمريكاست.»

بازگشت به فهرست

رحلت آية الله بروجردى و تشديد حركات فاسد شاه

پس از ارتحال حضرت آية الله بروجردى، حركات شاه در قالبى جديد در راستاى دين ستيزى تشديد ميشود؛ خلأ مرجعيّتِ واحد احساس ميشود، و عالمان دلسوز با احساس مسؤوليّتى سنگين‏تر به ميدان مى‏آيند و در نتيجه آن جلسات سرّى قبلى عالمان برجسته طهران نمود و ظهور خارجى پيدا ميكند.


ص 281

حضرت آقا چنين بيان مى‏كنند:

« بارى در ماه شوّال 1380... آية الله بروجردى رحمة الله عليه به رحمت خدا رفتند و يك چند ماهى بيشتر نگذشت كه آنها شروع كردند به كارها و نقشه‏هاى خودشان.

در آن وقت اسدالله علم نخست وزير بود و مجلس هم تشكيل نمى‏شد، يعنى تعطيل بود. همان هيئت وزراء كه زير نظر علم بودند يك تصويب‏نامه‏اى به امضاء رساندند و دادند براى اجراء. تصويب‏نامه راجع به انجمنهاى ايالتى و ولايتى بود، انجمنهائى كه در هر شهرستانى تشكيل ميدهند كه افرادى را انتخاب كنند براى اداره امور آن ايالت و ولايت. در اين تصويب‏نامه سه جهت خيلى مهمّ بود كه عمده غرض از اين تصويبنامه هم همين سه جهت بود:

اوّل اينكه: تا آن وقت كه اين انجمنهاى ايالتى و ولايتى در شهرها برقرار مى‏شد، افراد منتخِب و منتخَب مسلمان بودند. يعنى قيد اسلام در قانون اساسى آمده بود. چون منتخَبين افرادى هستند كه امور مملكت را در دست دارند، لذا بايد مسلمان باشند. منتخِب هم بايد مسلمان باشد. اينها قيد اسلام را زدند و گفتند: منتخِب و منتخَب با هر دينى باشد مانعى ندارد؛ بهائى يا يهودى يا مسلمان، از اقلّيّت‏هاى رسمى باشد يا از اقلّيّت‏هاى غير رسمى، هر چه.

دوّم: سوگند به قرآن بود. چون در قانون چنين بود كه هر كس وارد ميشود بايد به قرآن سوگند بخورد بر اينكه خيانت نكند. اينها سوگند به قرآن را زدند و آنرا سوگند به كتاب آسمانى كردند. گفتند فلان بهائى هم مى‏آيد قسم مى‏خورد به كتاب «بيان» يا كتاب «ايقان»، اينها هم كتاب آسمانى است.

سوّم: دخول زنها بود كه تا آن وقت زنها به هيچ وجه در انجمنهاى ايالتى و ولايتى شركت نداشتند، اينها زنها را هم شركت دادند. و معلوم بود كه اينها دلشان براى زنها كه نمى‏سوخت بلكه ميخواستند از اين راه، زنهایی مثل


ص 282

همان فرّخ‏رو پارسا كه مدّتى وزير فرهنگ بود و امثال آنها را بياورند و رئيس شهربانى و رئيس شهردارى يا استاندار كنند، و اين ادارات به اين وضع بگذرد.

اين سه تغيير، اصل غرض از اين تصويب‏نامه بود. و عرض شد بعد از رحلت آية الله بروجردى به فاصله كوتاهى اين تصويب‏نامه را درست كردند و ارائه دادند.»

بازگشت به فهرست

اوّلين اقدام رسمى و علنى: إعلاميّه علماء و روحانيّون طهران

« ما در طهران در آن جلسه‏اى كه داشتيم يك اعلاميّه‏اى داديم به نام «اعلاميّه علماء و روحانيّون طهران» كه با امضاء افراد اصلى جلسه و چند نفر ديگرى از علماء منتشر شد. اين اعلاميّه را جناب محترم آقاى حاج شيخ على دوانى در كتاب «نهضت دو ماهه روحانيّون ايران» درج كردند. و بعدا هم ايشان كتابى بنام «نهضت روحانيّون ايران» در ده جلد نوشتند و باز اين اعلاميّه را در جلد سوّم صفحه 53 و 54 آورده‏اند، و ما از اينجا براى شما ميخوانيم:

«اعلاميّه علماء و روحانيّون طهران به تاريخ 24 جمادى الاولى سنه 1382

مطابق: 2/8/1341

بسم الله الرّحمن الرّحيم

مردان و زنان مسلمان ايران !

آشفتگى‏ها و پريشانى‏ها بر احدى پوشيده نيست، همه جا مظاهر فساد اخلاق، فقر، هرج و مرج و هر گونه اعمال نامشروع مشهود است. دين و دنيا هر دو در آخرين درجات انحطاط قرار دارد و همه روزه بار بيشترى از بلا و درد بر دوش مردم ستمديده گذاشته مى‏شود.

اخيرا زمزمه ديگرى ايجاد كرده با تصويب‏نامه انجمنهاى ايالتى و ولايتى و شركت دادن بانوان، نغمه نوينى آغاز مى‏كنند. ملّت ايران ! ما در صدد اين نيستيم كه درباره موادّ اين تصويب‏نامه گفتگو كنيم و از نظر دين مقدّس اسلام


ص 283

سخنى بگوئيم، زيرا با توجّه به تذكّرات آقايان أعلام و مراجع، مطلبى مخفى نمانده است، بلكه ميخواهيم بپرسيم:

مگر دولت ميتواند با تصويب‏نامه قانون بگذراند ؟ مگر با نبودن نمايندگان واقعى مردم ميتوان براى سرنوشت يك ملّت قانون گذرانيد ؟ اين عمل در دنيا عمل ظالمانه‏اى است كه افرادى در پناه قدرت شخصى بخواهند سرنوشت ملّتى را تغيير دهند، و يا فرضا دستورات مذهبى و اصول مسلّمه و قوانين موضوعه آن را تبديل نمايند.

كسانى كه ذيل اين ورقه را امضاء مى‏كنند و نامشان را در زير اين اعلاميّه مشاهده مى‏كنيد اميد است از زمره خدمتگزاران صديق دين بوده باشند كه با هيچ دسته و جمعيّت رابطه بخصوصى نداشته و نسبت به تمام افراد مسلمان با چشم برادرى مى‏نگرند، و شايد هر كس ما را بشناسد با همين وصف بشناسد. و ما مقصودى از اين گفتار جز خيرخواهى و بيان حقيقت نداريم.

البتّه با توجّهات حضرت بارى تعالى شأ نُه و عنايات خاصّه حضرت ولىّ عصر أرواحنا له الفدآء مردمى هستند كه به اهمّيّت و حسّاسيّت موقع پى برده، به وظائف دينى و انسانى خود عمل نمايند. خداى متعال همه را در راه رشد و صلاح هدايت فرمايد.

و السّلام على مَن اتّبعَ الهُدى.»

در زير اين اعلاميّه چند امضا هست كه البتّه زياد هم نيست، از جمله امضاء بنده است: محمّد حسين الحسينىّ الطّهرانىّ.

البتّه در اين اعلاميّه يك جمله‏اى هم اضافه بود و آن اين بود كه: «كيست به اين دايگان مهربان‏تر از مادر بگويد: شما بر كدام اساس، حقّ دخالت در امور مردم را داريد و سرنوشت آنها را در دست گرفته‏ايد ؟» امّا بعضى از رفقاى ما گفتند كه اين ديگر خيلى تند مى‏شود، آنوقت ممكن است خيلى عواقب وخيم داشته باشد.


ص 284

اين اعلاميّه را ملاحظه مى‏كنيد كه خطاب به دولت و رئيس و وزراء و أمثالهم نيست، بلكه راجع به اصل كار است. اين جمله را ملاحظه كنيد، ببينيد: «اين عمل در دنيا عمل ظالمانه‏اى است كه افرادى در پناه قدرت شخصى بخواهند سرنوشت ملّتى را تغيير دهند.»

بازگشت به فهرست

اقدامات اساسى و كليدى

در قضيّه انجمنهاى ايالتى و ولايتى كه اوّلين تجربه رو در روئى علماء با دولت پس از رحلت آية الله بروجردى است و نهايةً هم با پيروزى علماء و عقب نشينى دولت تمام مى‏شود، اگر چه پيروزى زودگذرى است و انقلاب به اصطلاح سفيد شاه و ملّت به صحنه مى‏آيد؛ ولى نكات فراوانى معلوم ميشود كه مهمترين آن عبارت است از وجود غيرت دينى در مردم مسلمان ايران، و آمادگى براى تلاش و ايثار، و حسّاسيّت علماء بر حفظ ارزشهاى اسلامى و برخورد با اقدامات ضدّ دينى حكومت شاه و مبارزه با آن.

حضرت آقا روى مطلب اخير بسيار حسّاس بوده و در رابطه با موضعگيرى علماء خيلى دقّت داشتند كه بين آنان وحدت كلمه بر قرار باشد و به همين جهت براى هماهنگى آنان تلاش مى‏نمودند، خودشان به گوشه‏اى از اين حركت اشاره مى‏نمايند:

«... در ضمن با آقايان ديگر هم در ارتباط بوديم با جناب آية الله ميلانى، و آية الله آخوند ملاّ على همدانى، و بعضى از علماء ديگر مثل مرحوم آية الله صدوقى در يزد كه ايشان خيلى فعّاليّت ميكرد و كارهايشان خيلى خوب بود. مرحوم آية الله دستغيب هم در شيراز از رفقاى ما بود، خيلى زحمت مى‏كشيد. همچنين آية الله سيّد محمّد على قاضى در تبريز و همچنين آية الله آقا عزّالدّين زنجانى كه الآن در مشهد هستند، ايشان هم در زنجان بودند و عليه دستگاه خوب كار ميكردند و دو ماه هم زندان رفتند. خيلى اينها زحمت كشيدند. و


ص 285

خلاصه با هر يك از روحانيّون كه ما در ايران سلام و عليك داشتيم بوسيله كاغذ اينها را با يكديگر مرتبط ميكرديم.

چون اين خيلى مهم بود كه روحانيّون سرشناس با همديگر در «تعيين هدف» و «كيفيّت حركت» همگام باشند.

البتّه افرادى هم پيدا مى‏شدند كه كار شكنى ميكردند، و خسته ميكردند و نَفَس انسان را مى‏گرفتند، امّا ما رنج و تعبِ برخورد با آنها را تحمّل ميكرديم، ما وظيفه خودمان را انجام ميداديم.»

بازگشت به فهرست

« همكارى جدّى و نزديك با حضرت آية الله خمينى (ره) »

در اوّلين برخورد علماء با دولت پس از رحلت مرحوم آية الله بروجردى، بيش از همه رهبر فقيد انقلاب مرحوم آية الله خمينى رضوان الله عليه محكم و جدّى به صحنه آمدند؛ و حضرت آقا كه مرد حق بودند و بى‏هوا و هوس و پى‏گير جريانها، بخوبى اين معنى را دريافتند و با شاخص شدنِ ايشان براى زعامتِ حركت، ايشان را تأييد و حمايت فرمودند. خودشان ميفرمايند:

«... آية الله خمينى كه تلگراف به شاه كردند علاوه بر اين تلگراف يك اعلاميّه هم دادند كه بزودى در طهران منتشر شد و شايد همان ساعتهاى اوّل بود كه بدست ما رسيد. من يك كاغذى براى ايشان نوشتم به عنوان تأييد و تشكّر. حتّى اين آيه را هم بالايش نوشتم كه: مَا نَنسَخْ مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَآ أَوْ مِثْلِهَا. كه مفادش اين است: با نبودن آية الله بروجردى ما نبايد متأثّر باشيم؛ خداوند هر آيتى را بردارد يك آيه‏اى مثل او يا بهتر از او را مى‏آورد. و إن شآء الله شما كارتان را بكنيد و نگرانى نداشته باشيد... ايشان هم براى ما جوابى نوشتند و تشكّر كردند...»

حضرت آقا نسبت به تعابيرى كه در اعلاميّه‏ها بكار برده مى‏شد خيلى


ص 286

حسّاس و دقيق بودند كه بازتاب منفى نداشته باشد، مخصوصا اعلاميّه‏هاى مرحوم آية الله خمينى كه در سطح وسيعى پخش مى‏شد و بيش از ديگران مطرح بود. فلذا در اين زمينه نيز دقيق و پى‏گير بودند و با نامه‏هاى مفصّل يا گفتگوى حضورى با ايشان، موارد لازم را متذكّر مى‏شدند كه خودشان به چند مورد، من جمله در مورد تعابيرى كه راجع به زنان بكار مى‏رود و ديگر راجع به بكار بردن لفظ روحانيّون اشاره ميفرمايند.

البتّه اين گفت و شنودها و تبادل آراء بين ايشان و رهبر فقيد انقلاب رحمة الله عليه فراوان بوده و نحوه ارتباط هم بخاطر شرائط سخت آن روز و خفقان حاكم، دشوار، ولى بهر صورت اين ارتباط‏ها برقرار بوده كه حضرت آقا به گوشه‏هائى از آن اشاره ميفرمايند كه حاوى أسرارى است:

« البتّه موضوعات خيلى زياد است، بيش از اينهاست. ما در اوّل كه براى ايشان كاغذ مى‏نوشتيم بوسيله پست مى‏فرستاديم؛ بعد ديديم كه پست خطر دارد، لذا وقتى كاغذ مى‏نوشتيم به وسيله افرادى از همين رفقاى خودمان آن را مى‏رسانديم دست ايشان. و ايشان هم به كاغذهاى ما يك عنايت خاصّى داشتند، مطالعه ميكردند، و جواب را هم مى‏نوشتند.

و بعد به جائى رسيد كه ديگر نوشتن كاغذ هم بر بنده خطرى شد. يعنى اگر يكى از اين كاغذها بدست كسى مى‏افتاد عواقب خيلى وخيمى داشت. لذا من اين كاغذهائى كه مى‏نوشتم ميدادم ماشين ميكردند، با امضاى مستعارى كه بين بنده و بين ايشان بود و هيچكس هم نميدانست؛ فقط يك كاغذ ماشين كرده بدست ايشان مى‏رسيد. يادم مى‏آيد يك مرتبه يك كاغذى نوشتم كه 4 ـ 5 صفحه شد و آنرا داديم آقاى آقا سيّد عبدالصّاحب (سيّد على اكبر حسينى)... ايشان كاغذهاى ما را ماشين ميكردند و براى ايشان مى‏فرستادند.»

مرحوم آية الله خمينى هم روى اين ارتباطات خيلى دقيق و حسّاس بودند.


ص 287

و پس از مطالعه نامه‏هاى ايشان به گونه‏اى عمل ميكردند كه هيچ ردّ پايى از آقا در ميان نباشد. چرا كه آقا مثل آية الله خمينى مصونيّت مرجعيّتى نداشتند و با بر ملا شدن مطلب به راحتى با ايشان برخورد خشن مى‏شد و پى‏گيرى مبارزات نيمه كاره مى‏ماند. ايشان از اين حسّاسيّت آية الله خمينى چنين خبر ميدهند:

« مرحوم حاج آقا مصطفى خمينى براى بعضى از دوستان ما در نجف اشرف گفته بودند: پدرم در قم هر وقت در ميان نوشته‏ها كاغذهاى فلان كس را مى‏يافت با دست خود امضاى زير آن را پاره ميكرد كه اگر احيانا بدست دستگاه و سازمان برسد خطرى را ايجاد نكند.»

بازگشت به فهرست

استمرار نهضت و تداوم همكارى‏ها

بارى، حركت علماء در قضيّه انجمنهاى ايالتى و ولايتى موفّق و پيروز ميشود و دولت عقب‏نشينى ميكند و لغو مصوّبه خود را إعلام ميدارد و جشن پيروزى برگزار ميشود. و رهبر انقلاب رسما در سخنرانى خود در تاريخ رجب 1382 (مطابق با 11/9/1341 شمسى) كه به مناسبت آغاز دروس حوزه پس از پايان غائله داشتند، ضمن تشريح مسائل و حوادث گذشته و انحصار حجّيّت در قوانين اسلام و لزوم حفظ هوشيارى نسبت به آينده، با تشكّر از مردم و حوزه‏ها، اهانت به دولت را ممنوع و پايان ماجرا را إعلام و نصيحت نمودند كه: دچار غرور نشويد: «حقّ اينكه به دولت ناسزا گفته شود، نيست. شما بزرگتر از اين هستيد كه حرفى كه مناسب شما نيست بزنيد. از امروز مشغول كار خودمان هستيم... از اين به بعد مشغول تحصيل باشيم كه از همه عبادات بزرگتر است إن كانَ القلبُ مُخلصًا؛ باز اگر ديديم شيطانى از خارج متوجّه مملكت ما شد، ما همين هستيم و دولت همان و ملّت همان...»[7]


ص 288

البتّه دولت در اين ميانه بى‏كار نيست و با برنامه‏ريزى بيشتر براى اسلام زدائى و محو ارزشهاى الهى به طرّاحى مخفيانه پرداخته و با قدرت نظامى و ضرب و شتم مردم، قضيّه انقلاب سفيد و به اصطلاح انقلاب شاه و مردم را به صحنه مى‏آورد كه مبارزات علماء در سطح ديگرى شروع مى‏شود. نمونه‏اى از ارتباط حضرت آقا با مرحوم آية الله خمينى را در اين قسمت از زبان خودشان مى‏شنويم كه به برخى مذاكرات مهم و زير بنائى اشاره مى‏كنند:

«... بله ما ديديم كه خيلى بد شد و تمام آن زحمات را اينها با حقّه‏بازى از بين بردند و البتّه اين كار چند ماهى طول كشيد.

يك روز ماه رمضان بود ما با يكى از رفقا گفتيم برويم قم. برويم آنجا ببينيم آخر آقايان در چه وضعى هستند ؟ و چه تصميمى دارند ؟ ما با آن دوستمان كه از علماء بود و الآن هم حيات دارد و ديگر پير شده است رفتيم قم و منزل جناب محترم آقاى آقا سيّد هادى روحانى كه باجناق ماست و منزلشان نزديك منزل آية الله خمينى بود رفتيم. آنجا افطار كرديم و بعد از نماز مغرب و عشاء و افطار رفتيم منزل آية الله خمينى، و از اينطرف و آن طرف گفتگو كرديم كه: بالأخره حالا كه چه ؟ حالا چه ميخواهيد بكنيد ؟

گفتند: شما مى‏گوئيد ما چكار بكنيم ؟ بله چكار بكنيم ؟

من عرض كردم: خوب حالا كه آنها آمده‏اند و فشار آورده‏اند و كارهايشان تمام شد، ما نبايد بنشينيم؛ همانطور كه آنها نقشه‏اى كشيدند ما هم بايد از يك راه ديگر وارد شويم. اين كه نمى‏شود.

گفتند: بله، شما بگوئيد چكار بكنيم ؟

گفتم: آخر مگر قرآن نمى‏گويد:

وَعَدَ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـلِحَـتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْإرْضِ (خدا وعده داده به كسانى كه ايمان مى‏آورند و عمل صالح انجام مى‏دهند كه


ص 289

آنها را در روى زمين خليفه كند) ؟

گفتند: آقا اين مربوط به ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـلِحَـت است ! به ما چه مربوط ؟

عرض كردم: آقا، ما مَجازش را مى‏گيريم، به همين مجاز، به همين مجاز، خداوند بزرگ است، شايد او به نظر لطف خودش به حقيقت قبول كند. شما مشغول شويد إن شآء الله مردم هم كمك مى‏كنند.

چون در آن وقت ايشان در واقع شاخص شده بودند و اعلاميّه‏هاى مهمّى صادر ميكردند. البتّه اعلاميّه‏هاى آية الله گلپايگانى هم خيلى متين، قوى و خوب بود، ولى آن شور و هيجانى كه در اعلاميّه‏هاى آية الله خمينى بود در اعلاميّه‏هاى ايشان نبود. و اعلاميّه‏هاى ديگران هم غالبا بسيط و خيلى ساده بود، ولى اعلاميّه‏هاى آية الله خمينى جاندار و شورانگيز بود.

لذا گفتند: خوب شما بگوئيد من چه قسمى اعلاميّه بنويسم ؟

نظر ايشان اين بود كه اوّلاً بايد به تربيت و تهذيب روحانيّون پرداخت، و سپس به تربيت و تعليم مردم. و ميفرمودند: تا كار روحانيّت سر و سامان نگيرد و روحانيّون مهذَّب نشوند نمى‏توان مردم را ترغيب و تحريص نمود.

من گفتم: شما اعلاميّه‏ها را بعنوان مسلمانها بنويسيد؛ كه اى مسلمانها شما كه اهل اين مملكتيد، بيائيد و قيام كنيد. شما ننويسيد روحانيّون چنين و چنان؛ روحانيّونى كه ما الآن داريم، من و شما ميدانيم كه بعضى از آنها فاسد هستند و خود شما هم قبول داريد. آن روحانى كه مثلاً رفته در نجف اشرف درس خوانده و چهل سال در آن تابستانهاى گرم آن گرد و غبار كشنده را خورده و روزها رفته در ته سرداب چهل پله‏اى درس خوانده و مطالعه كرده براى اينكه يك روز رئيس بشود براى آنكه يك روز آقا بشود امروز نمى‏آيد تمام امر را براى خدا لِلّه و فى الله به دست شما بدهد ! چهل سال بحث كرده، درس خوانده،


ص 290

زحمت كشيده، داد و بيداد كرده براى رياست نه براى خدا.

همه را نمى‏گويم؛ امّا افرادى اينطورى هستند. آنها به هيچ وجه من الوجوه حاضر نيستند براى حق حاضر بشوند. شما نمى‏توانيد الآن روحانيّون را اصلاح كنيد بعد برويد سراغ ديگران. (ايشان ميفرمود اوّل بايد روحانيّت را اصلاح كرد) نه شما نمى‏توانيد اين كار را بكنيد. روحانيّون به شما مجال نميدهند. آن كسى كه ساليان متمادى با آن مرارتها زحمت كشيده كه الآن بشود فرمانده او نمى‏آيد فرمان خدا را بپذيرد. نفس وى أبدا خشوع نمى‏كند و زير بار حق در صورتى كه با شخصيّت او تنافى داشته باشد نمى‏رود؛ أبدا نمى‏رود !

آية الله خمينى گفتند: پس چه كنيم ؟

گفتم: شما اعلان عمومى بدهيد. بگوئيد: اى مسلمانها ! اى زنها ! اى مردها !

هر مسلمانى كه خود را مسلمان ميداند اين ندا به گوش او ميرسد و حركت ميكند. شما از كجا ميدانيد افراد گهنكار از آن گونه روحانيها به خدا نزديكتر نباشند ؟

اين دخترها و پسرهاى آلوده به مقتضاى برنامه‏هاى غلط اينطور بار آمده‏اند. آنها تربيت نشده‏اند. و چه بسا در حال گناه هم در خود يك حال انفعالى داشته باشند، حالِ توبه‏اى داشته باشند كه من كار بدى مى‏كنم. آن رقّاصه سينما در خانواده‏اى بار آمده است كه نماز و روزه نبوده، شرب خمر بوده است. سپس به مدرسه رفته و از روى تربيت‏هاى ناصالح اينطور شده است. و چه بسا در انديشه خود منفعل و انتظار استماع صيحه حق و توبه‏اى را دارد؛ ولى آن روحانى كه براى رياست درس خوانده مى‏گويد همه كارهاى من صحيح است، همه كارهاى من مورد رضاى خداست؛ آيا او به خدا نزديكتر است يا اين ؟


ص 291

شما ندا را بنام اسلام بلند كنيد، همه پشتيبان شما هستند، ما هم كمك مى‏كنيم. و الآن شما شاخص هستيد؛ مردم به اين ندا همه پاسخ ميدهند و مى‏آيند زير اين پرچم.

آرى، نزديك دو ساعت گفتگوى ما طول كشيد. و آن شب ماه رمضان، تابستان هم بود؛ مجلس ما تقريبا تا ساعت يازده طول كشيد... و بعد بلند شديم و خداحافظى كرديم...»

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

پاورقي


[1] ـ «الله شناسى» ج 1، ص 11 و ص 19

[2] ـ مطالب اين قسمت، از كتاب «وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام» درس اوّل نقل شده است.

[3] ـ صدر آيه 22، از سوره 58: المجادلة

[4] ـ قسمتى از آيه 118، از سوره 3: ءَال عمران

[5] ـ «بحار الأنوار» ج 64، ص 171، حديث 3، به نقل از «علل الشّرآئع»

[6] ـ مطالب اين قسمت، از كتاب «وظيفه فرد مسلمان در احياى حكومت اسلام» درس دوّم نقل شده است.

[7]ـ«صحيفه نور» ج 1، ص 120؛ و «بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى» ج 1، ص 202

بازگشت به فهرست

دنباله متن

 

.

كليه حقوق، محفوظ و متعلق به موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام است.