|
|
قسم ششم: جهاد براي دفع كفّار در هر نقطهاي كه مسلمين از آنها ايذاء و سختي و غلظت احساس كنند. خداوند ميفرمايد: فَقَـٰتِلْ فِي سَبِيلِ اللَهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَ حَرِّضْ الْمُؤْمِنِينَ عَسَي اللَهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَاللَهُ أَشَدُّ بَأْسًا وَ أَشَدُّ تَنْكِيلاً. 139 «در راه خدا نبرد كن و تو جز درباره خود تكليفي نداري و مؤمنان را بقتال تشويق كند و برانگيز. اميد است خداوند ستم كفّار را از شما دفع كند كه عقوبت و بأس خدا شديدتر است.» قسم هفتم: جهاد با كفّاري كه مسلمين را از خانه و زندگي خود رانده، آنها را به جلاء وطن و ترك اموال مجبور ساختهاند، يا آنها را واداشتهاند كه در سلك ظالمين و به دين آنها درآيند و مثل آنها شوند. ميفرمايد: فَالَّذِينَهاجَرُوا وَ أَخْرِجُوا مِنْ دِيَـٰرِهِمْ وَ أُذُوا فِي سَبِيلِي وَ قَـٰتِلُوا وَ قُتِلُوا لَاكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَ لَادْخِلَنَّهُمْ جَنَّـٰتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الانْهَـٰرُ ثَوَابًا مِنْ عِنْدِاللَهِ وَاللَهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ. 140 «آنانكه هجرت كردند و از ديار خود رانده شدند و در راه من رنج كشيدند و پيكار نمودند و كشته شدند، گناهشان خواهيم بخشيد (اين اعمال را كفّاره گناهانشان قرار خواهيم داد) و به بهشتهائي كه نهرها از زير آن جاري است داخلشان مينمائيم و اينها همه پاداشي است از جانب خدا و پاداشهاي نيك نزد خدا ميباشد.» و نيز ميفرمايد: لَا يَنْهَـٰكُمُ اللَهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَـٰتِلُونَكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَـٰرِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ. ص 114 إِنَّمَا يَنْهَـٰكُمُ اللَهُ عَنِ الَّذِينَ قَـٰتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيَـٰرِكُمْ وَ ظَـٰهَرُوا عَلَي إِخْرَ'جِكُمْ أَنْ تَوَلَّوهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الظَّـٰلِمُون.141 «خدا شما را از نيكي و عدالت با كسانيكه با شما نميجنگند و شما را از ديارتان بيرون نميرانند باز نميدارد، كه خداوند دادگران را دوست دارد. فقط شما را از دوستي با كساني باز ميدارد كه با شما جنگيدهاند و از ديارتان بيرون راندهاند و بر اخراج شما فشار آوردهاند و هر كس كه با كفّار پيوند دوستي برقرار كند ستمكار است.» قسم هشتم: جهاد به دستور و فرمان امام، با طغيانگراني كه بر ضدّ امام خروج كردهاند و قصدشان عهدشكني با او و تضعيف صولت و مقام و موقعيّت وي و از بين بردن حكومت او است. گرچه اين طاغيان نمازخوان بوده و روزهگير باشند. خداوند ميفرمايد: إِنْفِرُوا خِفَافًا وَ ثِقَالاً وَ جَـٰهِدُوا بِأَمْوَ'لِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَهِ ذَ'لِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.142 «همگي سبكبار و گرانبار (بدون هيچ عذري) كوچ كنيد و با مال و جان در راه خدا جهاد نمائيد كه اين براي شما بهتر است اگر بدانيد.» و ميفرمايد: يَـٰٓأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَهِ أَثَاقَلْتُمْ إِلَي الارْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَـٰوه الدُّنْيَا مِنَ الاخِرَه فَمَا مَتَاعُ الْحَـٰيَوه الدُّنْيَا فِي الاخِرَه إِلَّا قَلِيلٌ.143 «اي مؤمنان چرا وقتي به شما امر ميشود كه در راه خدا براي جهاد كوچ كنيد زمينگير ميشويد، آیا به زندگي دنيا عوض آخرت خشنود شدهايد كه متاع دنيا نسبت به آخرت جز اندكي نيست.» قسم نهم: جهاد براي قلع ريشه نفاق و بلاد اسلام، و قلع و قمع منافقاني ص 115 كه دوست دارند به مؤمنان نسبتهاي ناروا داده و شايعه پراكني كنند. و به زشتي دعوت، و از خوبي جلوگيري نمايند. به اسلام تظاهر ميكنند و خود را به اسلام نسبت ميدهند، ولي دلشان با كفّار و شياطين است. سخنان حقّ را تحريف ميكنند و همواره بنيان كفر را تأييد مينمايند و در محو اسلام ميكوشند. خداوند ميفرمايد: لَئِنْ لَّمْ يَنْتَهِ الْمُنَـٰفِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَه لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلاً * مَلْعُونِينَ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلاً * سُنَّه اللَهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّه اللَهِ تَبْدِيلاً.144 «اگر منافقان و آنان كه قلوبشان به كفر بيمار است و شايعه سازان در مدينه دست از اعمال زشت خود برندارند، ترا بر آنها چيره ميسازيم كه نتوانند جز مدّت كمي در جوار تو در مدينه زيست نمايند. اينان رانده شدگان از رحمت پروردگارند. هر كجا يافت شوند دستگير و كشته شوند و اين قانون و سنّت الهي است در گذشته و قانون پروردگار قابل تبديل نخواهد بود.» و ميفرمايد: وَ لَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّي يَرُدُّكُمْ عَنْ دِينَكُمْ إِنِ اسْتَطَـٰعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِيِنِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كَافِرٌ فَأُلَـٰئكَ حَبِطَتْ أَعْمَـٰلُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الاخِرَه وَ أُولَـٰئكَ أَصْحَـٰبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَـٰلِدُونَ. 145 «همواره با شما نبرد ميكنند تا شما را اگر بتوانند از دينتان برگردانند و هر فرد از شما كه از دين برگردد و با كفر بميرد، اعمالش در دنيا و آخرت فاسد و تباه خواهد شد. و اينان اهل آتشند و تا ابد در دوزخ خواهند بود.» قسم دهم: جهاد براي محاربين با خدا و رسول، و كساني كه در زمين فساد ميكنند و از راه قتل و اسارت و راهزني و تهديد مؤمنين با اسلحه و ايجاد جوّ رُعب و وحشت در شهرها و روستاها و كوهها سعي در اشاعه فساد دارند. ص 116 خداوند ميفرمايد: إِنَّمَا جَزَاءَ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الارْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الارْضِ ذَ'لِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَ لَهُمْ فِي الاخِرَه عَذَابٌ عَظِيمٌ * إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَأْعْلَمُوا أَنَّ اللَهَ غَفُورًا رَّحِيمٌ. 146 «سزاي كساني كه با خدا و پيامبر نبرد ميكنند، و ميكوشند در زمين فساد منتشر سازند، اين است كه كشته شوند يا به دار آويخته گردند يا دست و پايشان به خلاف يك ديگر (دست راست و پاي چپ يا بالعكس) قطع گردد، يا تبعيد گردند و اين كيفر براي ايشان رسوائي است در اين دنيا، و در آخرت عذابي سخت در انتظارشان خواهد بود. مگر كسانيكه توبه كنند پيش از آنكه دستگير شوند و بدانيد كه خداوند غفور و رحيم است.» قسم يازدهم: جنگ با طايفهاي از مسلمين، كه با طائفه ديگري از مسلمين درگير شوند و تن به صلح و آشتي ندهند، و نسبت به طرف خود متجاوز باشند. و بايد با آنان جنگيد تا به امر الهي تن در دهند. خداوند ميفرمايد: وَ إِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَيـٰهُمَا عَلَي الاخْرَي' فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّي تَفِيءَ إِلَي أَمْرِ اللَهِ فَإنْ فَائَتْ فَأصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَه فَاصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ. 147 «اگر دو طائفه از مؤمنين با هم به قتال برخيزند، بين آنان از اصلاح دهيد و اگر يكي از آن دو نسبت به ديگري راه تجاوز پيش گيرد با او نبرد كنيد تا به امر الهي باز گردد و اگر از تجاوز خود دست برداشت، بين آنان را عادلانه اصلاح كنيد و راه عادلانه پيش گيريد كه خداوند دادگران را دوست دارد. بدرستي ص 117 كه مؤمنان برادر هماند و بين برادرانتان اصلاح كنيد و از خدا بترسيد تا مورد ترّحم قرار گيريد.» قسم دوازدهم: جنگ با ظالمي كه قصد تجاوز به جان، يا مال، يا حريم، يا آبرو، يا دين كسي را و يا قصد ايذاء و آزار برادر ايماني خود را دارد. نبيّ اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود: هر كس براي دفع ظلمي كشته شود شهيد است. و اين شخص كه مدافع از مظلوم ميباشد، مجاهد در راه خدا است. و اگر كشته شود شهيد است و عموم آيات جهاد، شامل حال او ميشود. مثل آيه شريفه: أَذِنَ لِلَّذِينَ يُقَـٰتِلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَهَ عَلَي نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ * الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَـٰرِهِمْ بِغَيْرِ حَقِّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَهُ وَ لَوْ لَا دَفْعُ اللَهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَّتْ صَو'مِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوَ'تٌ وَ مَسَـٰجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمَ اللَهِ كَثِيرًا وَ لَّيَنْصُرَنَّ اللَهَ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَهَ لَقَوِيٌ عَزِيزٌ. 148 «كسانيكه مورد حمله قرار ميگيرند، اجازه دارند كه قتال كنند چرا كه مورد ستم واقع شدهاند و خداوند بر ياري ايشان تواناست. كسانيكه به ناحقّ از ديار خود رانده شدهاند و تقصيرشان اينستكه ميگويند: پروردگار ما الله است و اگر خداوند بعضي از مردم را به دست بعض ديگر دفع نكند، صومعهها و كليساها و كنيسهها و مساجدي كه ذكر خدا در آن شود نابود و ويران ميگردد و البتّه كه خداوند ياوران خود را ياري ميدهد و خداوند قوي و غالب است.» پس دفاع از حقّ لازم است، بطوريكه خداوند در مورد كسيكه مورد ظلم واقع شود، صداي بلند به دادخواهي را دوست دارد چنانكه ميفرمايد: لَا يُحِبُّ اللَهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ. 149 «خداوند دوست ندارد كه صدا به بدي و دشنام بلند شود، مگر از كسيكه ص 118 مورد ستم قرار گيرد.» به هر صورت هر گاه كه مجاهد نيّت خود را در جميع اقسام جهاد، براي خدا خالص گرداند و قصد وي از رفتن به جهاد فقط و فقط تقرّب بسوي او باشد، به ثوابهائي كه از جانب خدا وعده داده شده از بقاي اعمال و روزي طيّب و زندگاني در جوار قرب الهي دست يافته، از نعمتهاي موعود كه خداوند به فضل خود در اختيارش مينهد متنعّم و مسرور گردد و برادران مؤمن خود را كه هنوز به او بپيوستهاند به بهشت موعود و زندگاني خالي از هر نوع وحشت و اضطراب و تشويش بشارت دهد. خداوند ميفرمايد: وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمَـٰلَهُمْ. 150 «آنها كه در راه خدا شهيد ميشوند، خداوند اعمالشان را از بين نميبرد.» و ميفرمايد: وَالَّذِينَهاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَهُ رِزْقًا حَسَنًا وَ إِنَّ اللَهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّ'زِقِينَ.151 «آن كسانيكه در راه خدا از وطن دوري گزيدند سپس كشته شدند يا مردند، خداوند روزي حسن و شايسته به آنها عطا مينمايد و او بهترين روزي دهندگان است.» و ميفرمايد: وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَهِ أَمْوَ' تًا بَلْ أَحْيَآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِمَا ءَاتَـن'هُمْ اللَهُ مِنْ فِضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ * يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَتِهِ مِنَ اللَهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ. 152 «گمان مبريد كساني كه در راه خدا كشته ميشوند مردگانند، بلكه زندهاند و نزد خدا روزي دارند. و به نعمتهاي الهي مسرورند و به كسانيكه هنوز به آنها ملحق نشدهاند بشارت ميدهند كه هيچ ترس و اندوهي نداشته و از نعمتها و فضل الهي مسرور و مشعوفند و خداوند اجر مؤمنان را ضايع نخواهد كرد.» ص 119 و ميفرمايد: وَ لَا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَهِ أَمْوَ'تٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَـٰكِنْ لَا تَشْعُرُونَ.153 «آنان را كه در راه خدا كشته شوند مرده مخوانيد كه زندهاند ولي شما ادراك نميكنيد.»154 و مخفي نماند كه تمام اين اقسام جهاد، تحت يكي از دو عنوان قرار دارند: اوّل: آنكه جهاد ابتداءً و بالذّات از طرف مسلمين آغاز گردد. خواه براي دعوت به اسلام باشد يا اغراض ديگر مذكور، و يا بر طاغي و طاغيان كه بر امام شوريدهاند و خروج كردهاند، يا كساني كه محارب با خدا و رسول ميباشند، و كسانيكه سعي ميكنند نظم جامعه را مختّل سازند اگر چه بظاهر مسلمان باشند. و اين نوع از جهاد بايد با اجازه پيغمبر صّلي الله عليه وآله وسلّم يا امام عليه السّلام باشد. و هم بايد امر به تجهيز ارتش و بسيج نمايد. و فقط مردان بايد به اين قسم از جهاد مبادرت ورزند نه زنان؛ و وجوب بر مردان هم كفائي است. و گويا استعمال لفظ جهاد در اين موارد باعث انصراف آن لفظ در اين موارد شده است. اين نوع از جهاد، شامل قسم اوّل و چهارم و پنجم و ششم و هفتم و هشتم و دهم ميشود. دليل بر اينكه اين قسم از جهاد اختصاص به مردان دارد علاوه بر ظاهر آيات شريفه: قَـٰتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَهِ وَ بِالْيَوْمِ الاخِرِ. 155 «با افرادي كه ايمان به پروردگار و روز جزا ندارند به قتال برخيزيد. (خطاب ص 120 جماعت مردان است) و همچنين آيه: يَـٰٓأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا قَـٰتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ. 156 «اي مؤمنان با كفّاري كه همسايه شما هستند جهاد كنيد.» و آيه: فَقَـٰتِلْ فِي سَبِيلِ اللَهِ لَا تُكَلَّفُ إِلَّا نَّفسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ. 157 «پس در راه خدا بجهاد بپرداز و بدان كه تو خود مسؤول خويشي و تكليف ديگران بر عهده تو نيست و مؤمنين را (بقتال) ترغيب نما.» و آيه: إِنْفِرُوا خِفَافًا وَ ثِقَالاً.158 «همگي سبكبار و سنگين بار (بدون هيچ عذري) كوچ كنيد.» و امثال اين آيات كه در مورد مردان است. و علاوه بر اين كه در آيه شريفه زير، ذكري از مجاهدين و مجاهدات نشده است: إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمَـٰتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنِـٰتِ وَالْقَـٰنِتِينَ وَالْقَـٰنِتَاتِ وَالصَّـٰدِقِينَ وَالصَّـٰبِرِينَ وَالصَّـٰبِرَ'تِ وَالْخَـٰشِعِينَ وَالْخَـٰشِعَـٰتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ والْمُتَصَدِّقَـٰتِ وَالصَّـٰئِمِينَ وَالصَّـٰئِِمَـٰتِ وَالْحَـٰفِظِينَ فرُوجَهُمْ وَالْحَـٰفِظَـٰتِ وَالذَّ'كِرِينَ اللَهَ كَثِيرًا وَالذَّ' كِرَ'تِ أَعَدَّ اللَهُ لَهُمْ مَغْفِرَه وَ أَجْرًا عَظِيمًا. 159 «بدرستي كه خداوند براي مردان و زنان مسلمان و با ايمان و فرمانبر و راستگو و صابر و اهل خشوع و صدقه دهنده و روزهگير و مردان و زناني كه قدم از راه عفّت برون نميگذارند و خدا را بسيار ياد ميكنند آمرزش و اجر بزرگي مهيّا نموده است.» كه از اين آيات استفاده ميشود زنان در جهاد همدوش مردان قرار نگرفتهاند (دقت كنيد) ـ رواياتي از پيامبر اكرم و أئمّه عليهم السّلام وارد است، كه دلالت بر سقوط جهاد از زنان دارد، و قسمتي از آنها را ذكر كرديم. تا آنجا كه اجماع به ص 121 هر دو قسم آن160 حاصل و سيره و روش عملي از زمان پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم تا اين زماني در همه اعصار و شهرها قائم است بر اينكه جهاد اختصاص به رجال دارد. دوّم: جهادي كه شروع نبرد از طرف كفّار عليه مسلمين است كه بر مسلمين واجب است از خود دفاع كنند، و براي جلوگيري از خطر، يا مال و جان خود دفاع كنند. و اين مطلب (وجوب دفاع) يك حقّ فطري و طبيعي انسان است، كه هر كس در وجدان خود مشروعيّت آنرا احساس ميكند. و عقل به وجوب دفع ضرر احتمالي حكم قطعي ميدهد، تا چه رسد به يقيني، و حكم شرعي مستفاد از آيات و روايات نيز جاري است. اين جهاد منوط به اذن امام عليه السّلام نيست، بلكه در زمان حضور، به آن امر مينمايد، و در زمان غيبت از عهده مسلمين ساقط نميگردد، بلكه واجب است به آن قيام نموده و مرد و زن بايد در اين امر مهمّ كوشش نمايند «كفايه». اين نوع جهاد، شامل اقسام دوّم، سوّم، نهم، يازدهم، و دوازدهم ميباشد. حدود شركت زنان در جهادتذكّر دوّم: آنچه گفتيم كه زنان اجازه شركت در انواعي از جهاد را ندارند مراد اين است كه در زد و خورد، نميتوانند مداخله كنند، نه اينكه حضورشان در ميدان جنگ، و كمك در امور ديگري، مثل مداواي مجروحين نيز حرام باشد. چنانكه استاد علاّمه طباطبائي ادام الله ظلّه بدان اشاره فرمودهاند.161 علاّمه در «تحرير» ميگويد: جائز است زنان را براي استفاده در كارها به ميدان جنگ برد، ولي بهتر است از زنان بزرگسال انتخاب شوند، و مكروه است ص 122 زنان جوان را با خود بُرد. 162 و در «تذكره» گويد: اگر امام بردگان را به اجازه صاحبانشان، و نيز زنان و كودكان خردسال را با خود ببرد، جائز است براي تهيّه آب و رساندن آن به سربازان، طبخ غذا، و زخم بندي از آنها كمك گرفت. چنانكه با پيغمبر اكرم صلّي الله و عليه وآله وسلّم امّ سلمه و ديگر زنان انصار ميرفتند، ولي ديوانه را نبايد برد، كه سودي ندارد. 163 و شيخ طوسي در «مبسوط» گويد: پيغمبر اسلام صلّي الله عليه وآله وسلّم، زنان را با خود به جنگ ميبرد. 164 البتّه لازم است كه زنان امور پرستاري و مداواي مجروحين، مثل شكسته بندي، و زخم بندي، و تزريقات را فرا گيرند تا بتوانند به مجروحين كمك كنند.165 همچنين تعيين گروه خون، و بعضي از اقسام جرّاحي را بدانند، تا بتوانند در اين موارد مفيد واقع گردند، البتّه اين كمكها كفايه بر عهده آنها است. بلكه در اين زمان بايد امور فنّي، برق، مكانيكي، مخابرات و بيسيم و ديگر امور را با همه انواعش، بياموزند تا از آنها در جنگهاي اسلامي استفاده شود. و اشكالي ندارد كه فنون نظامي را نيز بياموزند، براي استفاده در مواردي كه ص 123 نياز دفاع از حريم خود و مؤمنين داشته باشند در اقسام جهاد واجب بر آنها. 166 تذكّر سوّم: سقوط جهاد از زنان موجب سقوط كلّي ثواب از آنها نيست. بلكه هر زني كه رعايت احكام الهي را بر خود لازم بداند، و بدانها عمل كند و شوهر را در حضور اطاعت كند و در غيبت مال و ناموس وي را حفظ نمايد، اجر مرد مجاهد در راه خدا براي او است. و ما روايت أسماء، دختر يزيد انصاري، كه از جانب زنان بحضور پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم رسيد، و روايات ديگري را كه به وجهي بليغتر بر اين مطلب دلالت دارند قبلاً ذكر كرديم.167 كليني روايت ميكند: «جهاد زن خوب شوهرداري كردن است.» 168 علاّمه در «منتهي» گويد: ذكوريّت شرط وجوب جهاد است، پس بر زن به اتّفاق علماء واجب نيست چون عايشه از پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت كرده و ميگويد: به پيغمبر عرض كردم ، آیا بر زنان جهاد ميباشد؟ فرمود: «آري، جهاد بیقتال: حج و عمره». و از طريق شيعه، شيخ طوسي از اصبغ بن نباته از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت ص 124 كرده كه فرمود: «خداوند جهاد را بر مردان و زنان نوشته است. جهاد مرد بذل مال و جان است تا جائي كه در راه خدا كشته شود. و جهاد زن اين است كه بر اذيّتهاي شوهر و اقوام وي صبر كند.» اين فرقي كه بين دو معني جهاد داده شده، ميرساند كه جهاد مرد و زن يكسان نيست. جهت ديگر اينكه زن بواسطه ضعف و ظرافت بدن شايسته انجام امور سربازي نيست، و بهمين جهت براي او سهمي از غنيمت مقرّر نشده، و در اين مطلب مخالفي نشان ندارم. 169 اين حديث در «كافي» نيز نقل شده، ولي بجاي لفظ «عشيره» (اقوام شوهر) لفظ «غيرته» آورده شده. 170 شيخ طوسي در كتاب «مبسوط» ميگويد: جهاد فقط بر مردِ بالغِ آزاد واجب است تا آنجا كه گويد: ولي براي زنان نيست. و از پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم سؤال شد كهاي جهاد بر زنان واجب است؟ فرمود: «بلي، جهاد بيقتال: حجّ و عمره». در اينجا بحث فقهي، پيرامون مسأله جهاد پايان مييابد و اكنون به بحث عدم جواز دخالت زن در قضاوت و حكومت ميپردازيم. ص 125
فصل سوّم ااز مرحلۀ دوّم :
نظر فقهاء در عدم جواز تصدی مناصب حکومت و قضاوت برای زن
ص 127 نظر فقهاءدر عدم جواز تصدّي مناصب حكومت و قضاوت براي زنبين مسلمين هيچ جاي اشكال و خلافي وجود ندارد در اينكه براي زن بهيچ وجه جايز نيست متصدّي حكومت شود. و امّا در مورد قضاوت، نيز علماي شيعه اتّفاق بر عدم جواز آن دارند. ولي أبوحنيفه (از علماي اهل تسنّن) قضاوت وي را در اموري كه شهادت وي قبول است جائز ميداند. و إبن جرير مطلقاً قضاوت زن را جائز ميداند. ولي شافعي در عدم جواز قضاوت زن بطور كلّي، موافق است. در اينجا بجا است كه بحث در پيرامون هر يك از قضاوت و حكومت را جداگانه ادامه دهيم، ولي چون بسياري از فقهاء به رواياتي كه بر عدم جواز حكومت و قضاوت زن بطور مشترك موجود است متمسّك شدهاند، ما نيز در اين روش از آنها پيروي ميكنيم. ذكر اجماع فقهاء در عدم جواز تصدّي مناصب حكومت و قضاوت براي زندر اينجا لازم است اوّل نظريّات و كلمات فقهاء و دلالت آنها را بر اجماع و اتّفاق در مسأله ذكر كنيم. و ثانياً، سيره و روش عملي و مستمرّ مسلمين را در اين باب تحقيق نمائيم. و بالاخره روايات دالّ بر مطلب را بيان نمائيم. و امّا نكته اوّل كه عبارت است از نظرات فقهاء: شيخ طوسي در «مسبوط» گويد: شرط سوّم قاضي آنست كه در دو چيز، خلقت و احكام، كامل باشد. تا آنجا ميرسد كه: امّا كمال در احكام آنست كه بالغ، عاقل، آزاد و مرد باشد. كه قضاوت بهيچوجه براي زن نخواهد بود. ولي بعضي گفتهاند: جائز است كه زن قاضي باشد. لكن قول اوّل صحيحتر است. و آنكس ص 128 كه قضاوت را براي زنان جائز ميداند، فقط آنرا در مواردي معتبر ميداند كه شهادت وي در آن موارد مقبول است. و شهادت او در همه جا، جز موارد حدود و قصاص پذيرفته است. 171 مراد شيخ از جائز داننده، أبوحنيفه است. چنانچه در كتاب خلاف، به آن تصريح ميكند. در خلاف گويد: جائز نيست زن در هيچيك از احكام قضاوت كند. و شافعي نيز به همين مطلب معتقد است. أبوحنيفه ميگويد: زن ميتواند قاضي شود، البتّه در اموري كه شهادتش پذيرفته است، و آن همه احكام است جز حدود و قصاص. و إبن جرير گويد: جائز است زن قاضي شود در همه مواردي كه مرد قضاوت ميكند، زيرا زن از اهل اجتهاد شمرده ميشود. و سپس (شيخ در «خلاف») گويد: و امّا دليل ما بر عدم جواز اينستكه: جواز قضاوت زن احتياج به دليل دارد، زيرا قضاوت حكم شرعي است و هر كس ادّعاي جواز دارد بايد دليلش را ارائه دهد. و از پيغمبر اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت است كه فرمود: «ملّتي كه زمامدار و حاكم آن زن است، رستگار و موفّق نخواهد بود.» و امام عليه السّلام فرمود: «در اموري كه خداوند مردان را بر زنان مقدّم داشته است، زنان را مقدّم نداريد». بنابراين كسي كه قضاوت را براي زن جائز دانسته زن را مقدّم دانسته و مرد را مؤخّر. و امام ميفرمايد: «كسي كه در نماز چيزي از او فوت شود، بايد تسبيح كند، زيرا تسبيح مخصوص مردان و تصفيق (دستها را بهم زدن) از آن زنان است». 172 ص 129 و پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم زن را از نطق و خطابه، ممنوع ساخته، كه مردان سخن وي را نشنوند، زيرا ممكن است فسادي در پي داشته باشد. پس منع وي از قضاوت كه لازمه آن سخن و كلام و چيزهاي ديگر نيز هست، به طريق اُولي لازم است. 173 علاّمه در كتاب «قواعد» گويد: در قاضي شرط است: بلوغ، عقل، مرد بودن، ايمان، عدالت، حلالزادگي و علم، پس قضاوت كودك گر چه در مرز بلوغ باشد نافذ نيست. تا آنجا كه گويد: همچنين زن صحيح نيست گرچه واجد بسياري از شرايط باشد. 174 و در «تحرير» گويد: در قاضي، بلوغ، عقل، ايمان، عدالت، حلالزادگي، علم و مرد بودن شرط است. تا آنجا كه گويد: قضاوت براي زن در حدود و غير حدود منعقد نميشود. 175 محقّق حلّي در «شرايع» گويد: در قاضي، بلوغ، عقل، ايمان، عدالت، حلالزادگي، علم و مرد بودن شرط است. قضاوت براي زن، گرچه واجد بقيّه شرائط باشد، جائز نيست. 176 شهيد در كتاب «لمعه» مرد بودن را از شرائط قضاء شمرده، و شهيد ثاني در «شرح لمعه» آن را تأئيد نموده است. 177 و شهيد در «مسالك» نيز گويد: شرط مرد بودن، براي قاضي از اينستكه زن قابليّت اين منصب را دارا نيست، زيرا مجالست با مردان و صدا برآوردن در ميان آنان، لائق شأن او نيست. و قاضي به اين كارها اجبار پيدا ميكند. و پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود: «قومي كه زن متولّي امور آنها شود رستگار نخواهد شد». 178 ص 130 محقّق سبزواري در «كفايه الاحكام» گويد: در قاضي، بلوغ، عقل و ايمان بدون ترديد و خلاف شرط است و نيز عدالت، حلالزادگي و مرد بودن شرط شده است. و فقها بر اين شرائط اتّفاق نظر دارند. و تمام اين شرائط در سخنانشان ديده ميشود. همچنين علم قاضي نيز مشروط شده است. 179 شيخ محمّد حسن نجفي در «جواهر» در شرح قول محقّق (شرط است در قاضي... مرد بودن» گويد: در هيچيك از اين شرائط اختلافي نيافتهام، بلكه در «مسالك» آمده: اين شرائط نزد ما مورد اتّفاق است. و در «رياض» نيز از ديگري چنين نقل نموده، و از مقدّس اردبيلي دعوي اتّفاق شده، البتّه به استثناي شرط سوّم و ششم. و در «غنيه» اتّفاق بر علم و عدالت قيد شده، و در «نهج الحقّ» در علم و مرد بودن نقل اجماع شده است، تا اينكه ميگويد: و امّا دليل ما بر اشتراط ذكوريّت، اتّفاق فقهاء، و كلام پيغمبر اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم است كه فرمود: «ملّتي كه زمامدار و حاكم آن زن است رستگار نخواهد شد». و فرمود: «زن نبايد مقام قضاوت را بعهده بگيرد» و ديگر وصيّت آن حضرت است چنانچه در «من لايحضره الفقيه» به اسناد خود از حمّاد نقل كرده كه حضرت فرمود: «اي عليّ، بر زن نماز جمعه و جماعت نيست ـ تا آنجا كه گويد: ـ و زن نبايد متصدّي قضاوت شود». و اين اخبار دلالت بر عدم توانائي زن نسبت به اين منصب مينمايد. و اينكه شايسته نيست كه زنان با مردان مجالست بنمايند و در ميان آنان صداي خود را بلند گردانند. و نيز از سياق رواياتي كه از طرف امام براي نصب حاكم در زمان غيبت به ما رسيده و ديگر روايات، اين مطلب استفاده ميشود. بلكه در بعضي از اين روايات تصريح به قضاوت مردان ص 131 شده است. و بر فرض اينكه علم به جواز قضاوت زن داشته باشيم، لااقل شكّ در جواز خواهيم داشت. و در مورد شكّ، قاعده علمي، و اصل، عدم اجازه قضاوت براي زنان است.180 سيّد جواد عاملي در «مفتاح الكرامه» در شرح قول علاّمه در «قواعد» گويد: زن نميتواند قضاوت كند، به دليل خبر جابر از امام پنجم (عليه السّلام) كه فرمود: «زن نميتواند قاضي شود». ولي مقدّس اردبيلي بر فرض عدم اجماع، اين دليل را كافي نميدانست. البتّه اين خبر در صورتي كه اتّفاق و اجماع فقهاء هم انكار شود، با شهرت بزرگي كه مؤيّد آنست جبران ميشود. مضافاً به اينكه رواياتي وارد شده كه زن از نظر قواي عقلاني و ديانت از مرد عقب بوده و نميتواند امامت جماعت مردان را بعهده بگيرد. و شهادت او غالباً برابر نصف شهادت مرد قبول ميشود. و در «خلاف» گويد: أبوحنيفه قضاوت زن را در مواردي كه شهادتش پذيرفته است، جائز دانسته، و إبن جرير مطلقاً اجازه داده است. 181 و دائي ما، مولي أحمد نراقي در «مستند الشيعه» گويد: از شرائط قضاوت مرد بودن است به اتّفاق فقهاء، چنانكه در «مسالك» و «نهج الحقّ» و «معتمد» و غير آنها ذكر شده است. 182 مولي علي كني در كتاب «قضاء» گويد: شرط قضاوت بلوغ، كمال، عقل، ايمان، عدالت، حلالزادگي، ذكوريّت و علم است بدون هيچ اختلافي. و ص 132 اجماع محصّل و منقول در اين مورد قائم است. و در «مسالك» گويد: اين شرائط نزد ما مورد اتّفاق است. و در «كشف اللثام» به لفظ وفاق آورده و در «مفتاح الكرامه» به لفظ اجماع آورده است. و در آنجا مذكور است كه: اين شرائط هفتگانه به اجماع معلوم و منقول معتبر است حتّي در «مسالك» و «كفايه» و «مفاتيح». و در «رياض» گويد: در ميان فقهاي شيعه، مخالفي با اين شرائط نيافتهام. بلكه در عبارت عدّهاي مانند «مسالك» و غير او در همه اين شرائط ادعادي اتّفاق شده است. همچنين در كتاب «شرح الإرشاد» مقدّس اردبيلي دعوي اجماع شده، البتّه به استثناي شرط سوّم و ششم (كه در اينجا شرط هفتم است). و «غنيه» در عدالت و علم ادّعاي اجماع نموده، و در «نهج الحقّ» علاّمه در مورد علم و ذكوريّت ادّعاي اتّفاق شده است. و در «دروس» مذكور است كه قضاوت براي زن جائز نيست، زيرا گذشتگان بر منع آن يك رأي بودهاند. و در «مسالك» مينويسد: عدم جواز قضاوت براي زن مورد اتّفاق است. و در «روضه» در جائي بر معتبر بودن علم در قضاوت ادّعاي اجماع نموده و در جاهاي ديگر درباره ذكوريّت دعوي اجماع نموده است، چنانچه در طيّ مطالب آتيه بدانها اشاره خواهد شد. تا اينجا كلام مرحوم مولي علي كني تمام شد. 183 مرحوم سيّد علي در «رياض» بعد از اينكه شروط ششگانه قضاوت را، كه از جمله ذكوريّت است شمرده گويد: اختلافي در اين شروط نيافتهايم. بلكه در عبارت جماعتي چون «مسالك» و غيره، در همه ادّعاي اجماع شده است. تا اينكه گويد: علاوه بر اينكه قاعده و اصل فقهي اقتضا ميكند كه اين منصب مختصّ به امام است. و اين مطلب مورد اتّفاق فقهاء است از نظر فتوائي و تصريحاتي كه شده است. ص 133 در اين زمينه علاوه بر آنچه كه گذشت، روايتي وارد شده كه از طرق متعدّدي نقل گرديده، چنانچه در كتاب «من لايحضره الفقيه» نقل شده است: «از حكومت بپرهيزيد، زيرا حكومت مختصّ به امام عالم به قضاوت و عادل در ميان مسلمين است، مانند نبّي يا وصيّ نبّي». البتّه از اين منع، قاضي واجد شرائط قضاوت، با إذن از طرف امام عليه السّلام، خارج شده است. چنانكه به نصّ و اجماع در اين مورد اشاره خواهد شد. و براي كسي كه فاقد يكي يا همه اين شرائط است، قضاوت و حكومت جائز نيست. 184 اين بود آنچه براي ما امكان تحفّص داشت، از كلمات فقهاء بزرگ رضوان الله عليهم. دلالت سيره مسلمين بر عدم جواز تصدّي مناصب حكومت و قضاوت براي زنامّا سيره مسلمين بدون اشكال در اين مورد متحقّق است. و معني سيره اينست كه قاطبه مسلمين از فقهاء و علماء و حكّام شيعه و سنّي از زمان پيغمبر اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم تا به حال همگي ملتزم بودهاند كه زنان را به حكومت و امارت و قضاوت، منصوب نكنند. با اينكه زنان دانشمند، عاقل و فهيم و داراي محاسن اخلاقي در طول تاريخ موجود بودهاند. و ما در اثر تفحّص آراء آنان در كتب سِيَر و تاريخ به اين نتيجه رسيدهايم كه امتناع گذشتگان از منصوب كردن زنان، تصادفي نبوده است. بلكه مستند به روش پيامبر اسلام صلّي الله عليه وآله وسلّم و پيروي از راه مستقيم و استواري بوده و از اينرو بخود اجازه تجاوز از اين روش را نميدادند. و اين سيره عملي، مانند شهرت قولي براي استناد كفايت ميكند. اگر اشكال شود كه عدم نصب زن، امري عدمي است و تنها مطلبي كه از سيره استفاده ميشود اينستكه زنان در طول تاريخ اسلامي به اين مقام منصوب ص 134 نشدهاند، ولي دليلِ عدم جواز نصب از آن استفاده نميشود. پس تمسّك به سيره در اين موارد در غايت اشكال است. در جواب گفته خواهد شد: بدون اشكال، امراء و حكّام ظلم مانند بنياميّه و بني عبّاس بيش از پانصد سال بر امّت اسملام حكومت ميراندند، و همينطور حكّامي كه بعد از آنها آمدند و راه آنان را پيمودند تا زمان ما. و در ميان امّت، همواره و در هر زمان زنان عالم، عاقل، شاعر، اديب، فقيه، مفسّر و محدّث وجود داشته است كه بعضي از آنها به مرتبه اجتهاد رسيده و از اهل استنباط شدهاند. و بسياري از آنان داراي صلاحيّت و تقوي بودهاند و با اين همه حتّي يك مورد در اين تاريخ طولاني نديدهايم كه يكي از زنان را به مقام قضاوت و حكومت منصوب كرده باشند. و اين مطلب نميتواند جز از راه عدم سازش آن با روح اسلام و شريعت محمّدي صلّي الله عليه وآله وسلّم باشد. بطوريكه حكّام نميتوانستند در نظر عامّه مردم كه آن را ضروري و بديهي از اسلام ميدانستند، مخالفت كنند. و اگر اسلام از اين امور نهي نميكرد، حتماً زنان را به مقامات قضائي و ولائي نصب ميكردند، و آنها را در هر شهر و ديار به قضاوت ميگماشتند، و ولايت استانهاي مهمّي از سرزمين اسلامي را به آنها ميسپردند. و بدون شكّ اين حكّام بر نصب زنان به منصب حكومتي سخت اشتياق داشتند، و زنان نيز براي بدست آوردن اين مناصب راغب بودند. زيرا در تاريخ ميبينيم كه آنان حتّي بسياري از غلامان و بردگان خود را منصب ميدادند، و امور مهمّ و مقامات عالي را به آنها ميسپردند، چگونه ميتوان گفت كه از دادن اين مناصب به زنان و دختران و خواهران خويش خودداري ميكردند؟! با اينكه مشاهده ميشود كه مردم عموماً و حكّام خصوصاً، مايل به شركت دادن زنان در اين امور ميباشند. پس با ملاحظه اين قرائن حاليّه و مقاميّه روشن ميگردد چگونه اين سيره بيزبان به ناطقي گويا بدل ميشود، و با بياني فصيح و روشن فرياد ص 135 ميكند و دليل انعقاد اين مطلب مهمّ اسلامي را روشن ميسازد. و بهمين مقدار براي روشن شدن مطلب بسنده ميشود. امّا رواياتي كه در اين مورد به آنها استناد ميشود قبل از شروع بحث در آنها ناچاريم يك اصل و قاعدهاي كلّي تأسيس كنيم، كه در موقع شكّ در شرط بودن امري در قضاوت و حكومت بر آن اصل و قاعده تكيه كنيم و در موقع نبودن دليل اجتهادي بر شرطيّت آن مورد، به آن اصل و قاعده تمسّك جوئيم. و براي انجام يك بحث كامل بايد مقدّماتي را ذكر كرد: پاورقيها 139 آيه 84، از سوره 4: النّسآء. 140 آيه 195، از سوره 3: ءَال عمران. 141 آيه 8 و 9، از سوره 60: الممتحنه. 142 آيه 41، از سوره 9: التّوبه. 143 آيه 38، از سوره 9: التّوبه. 144 آيه 60 تا 62، از سوره 33: الاحزاب. 145 آيه 217، از سوره 2: البقره. 146 آيه 33 و 34، از سوره 5: المآئده. 147 آيه 9 و 10، از سوره 49: الحجرات. 148 آيه 39 و 40، از سوره 22: الحجّ. 149 آيه 48، از سوره 4: النّسآء. 150 آيه 4، از سوره 47: محمّد. 151 آيه 58، از سوره 22: الحجّ. 152 آيه 169 تا 171، از سوره 3: ءال عمران. 153 آيه 154، از سوره 2: البقره. 154 ناگفته نماند استدلال به آيات در موارد دوازده گانه، اختصاص به همان مورد ندارد. بلكه بعضي از اين آيات علاوه بر مورد خود شامل بعضي از موارد ديگر هم ميشود. 157 آيه 84، از سوره 4: النساء. 158 آيه 41، از سوره 9: التوبة. 159 آيه 35، از سوره 33: الاحزاب. 160 اجماع محصَّل و منقول 161 تفسير الميزان» ج 2 ص 284 162 «تحرير، كتاب جهاد» آخر صفحه 134 163 «تذكره» كتاب جهاد ص 1 164 «مبسوط» كتاب جهاد ص 5 165 ناگفته نماند تمام اين مطالب كه ذكر شد، در صورتي است كه زنان با مردان آميزش پيدا نكنند و هر كدام بكار خود مشغول بوده از اختلاط هم بپرهيزند. همچنين جائز نيست زنان در هنگام مداواي مردان، نظر بر مواضع محرَّم آنان بيندازند و يا بدن آنها را لمس كنند، مگر در مواقع ضرورت. (مؤلّف) 166 و چنين گمان نرود كه فراگيري فنون جنگ براي زنان و رزمآزمائي، مستلزم اختلاط زن و مرد در صفهاي واحدي است زيرا كه اينگونه استلزام اختلاط در حكومتهاي جائر و كافر است كه بناي آنها بر مراعات دستورات و قوانين اسلام نيست؛ وليكن گفتار ما در اينجا راجع به حكومت اسلام است و بنابراين بر عهده دولت اسلام است كه به زنان آداب رزم و جنگ را بطور صحيح بياموزد و راه دفاع از جان و نفس آنان را به آنها نشان دهد بطوريكه هيچيك از محظورات مذكوره لازم نيايد؛ همچنانكه بر عهده دولت اسلام است كه به آنها ساير فنون و حرفههائي را كه اختصاص به آنان دارد بياموزد مانند: فنّ پزشكي و فنّ جرّاحي و قابلگي و مداواي زنان مريضي كه در هنگام زايمان نيازمند به عمل جرّاحي هستند بطوريكه هيچيك از جهات اختلاط منفي و منهي عنه بين مردان و زنان پيش نيايد. 167 اين روايت را از «درّ المنثور» ج 2، ص 153 نقل كرديم. 168 «فروع كافي» چاپ حيدري ج 5، كتاب «الجهاد» ص 9 169 منتهي» ج 2، كتاب «جهاد» ص 899 170 «فروع كافي» ج 5، ص 9 171 «مبسوط» ج 8، كتاب «قضاء» ص 101 172 ظاهراً اين تفصيل راجع به نماز جماعت باشد كه چون مردي از جماعت عقب بيفتد و بخواهد به ركوع امام برسد امام را با ذكر تسبيح مطلع كند و چون زني از جماعت تأخير بيفتد و بخواهد امام را مطلع كند دستهاي خود را بهم بزند تا آنكه صداي او بلند نشود. 173 «خلاف» طبع سنه 1383، ج 2، كتاب «قضاء» ص 590 174 «قواعد» ج 2، كتاب «قضاء» ص 201 175 «تحرير الاحكام» كتاب «قضاء» ص 179 176 «شرايع» چاپ محمّد كاظم ـ كتاب «قضاء» ص 273 و 274 177 «شرح لمعه» چاپ محمّد كاظم، ج 1 ص 200 178 «مسالك» ج 2، صفحه اوّل از كتاب «قضاء» 179 «كفايه الاحكام» صفحه اوّل از كتاب قضاء. 180 «جواهر» چاپ ملفّق صحفه اوّل و دوّم از كتاب قضاء. 181 «مفتاح الكرامه» ج 10، كتاب «قضاء» ص 9 |
|
|