|
|
صفحه قبلولايت فقيه در نهجالبلاغه4 ـ در نهجالبلاغه از كلام حضرت به كميلبن زياد نخعي: كميل گويد: أميرالمؤمنين عليه السّلام دستم را گرفت و مرا به بيابان برد. سپس نفسي عميق برآورد و فرمود: «اي كميل! اين دلها ظرفهائي هستند كه بهترين آنها پر ظرفيّتترين آنها است؛ پس آنچه گويم حفظ نما. مردم بر سه دستهاند: عالم ربّاني، متعلّم در راه نجات، و دسته سوّم ص 155 پشّههائي كه در فضا پراكندهاند و با صداي هر بانگ زنندهاي از جاي خود بجنبند و به دنبال آن روند، و در مسير هر بادي حركت ميكنند، زيرا از نور علم روشني نگرفته و به پايهاي استوار پناه نبردهاند. اي كميل! علم بهتر از مال است. علم تو را نگه داشته و تو بايد مال را نگهدار باشي. مال با انفاق كم شود، و علم با انفاق نموّ كند. و آنچه كه در اثر مال بدست آمده با از دست دادن آن نيز از دست خواهد رفت. اي كميل! علم مرامي است پسنديده كه مردم از آن اطاعت ميكند، بوسيله آن انسان در زندگي كسب اطاعت كرده، و پس از مرگ نام نيكي بدست ميآورد. علم حاكم و مال محكوم عليه است. اي كميل! ثروتمندان در زندگي خود در هلاكتاند. و علماء تا جهان باقي است، بقاء دارند. پيكرشان در زير خاك پنهان ولي آثارشان در دلها موجود است. سپس آهي كشيد (اشاره به سينه خود نمود) و ادامه داد: در اينجا علم بيحدّ انباشته شده، اي كاش ميتوانستم كسي را كه شايستگي تحمّل و آموزش آنرا داشته باشد بيابم. بلي كساني را مييابم كه يا مورد اعتماد نبوده و دين را وسيله راحتي در دنيا قرار دادهاند، و به نعمتهاي الهي بر بندگان خدا فخر ميفروشند، و با حجّتهاي الهي بر اولياي او بزرگي ميكنند. يا اينكه مطيع حاملان حقّ اند، ولي خود بصيرتي ندارند و با كمترين شبههاي در آنها شكّ ايجاد ميشود، كه نه اين و نه آن قابليّت تحمّل علوم را ندارند. يا در لذائذ فرو رفته و به راحتي لجام خود را به دست شهوت سپردهاند و يا سرگرم جمع و اندوختن ثروت ناچيز دنيا هستند. و اين دو دسته در هيچ امري رعايت اين را نمينمايند. شبيهترين چيزها به اينان، چهار پايان چرندهاند. و اينچنين است كه علم ص 156 ميميرد به مردن حاملان علم. ولي زمين از كسي كه با حجّت براي خدا قيام كند خالي نخواهد ماند كه يا ظاهر و مشهور است يا خائف و گمنام. تا حُجَجَ الهي باطل نگشته و بيّنههاي خداوند از بين نروند. و چقدر كماند اينان، و كجايند آنها؟ اينان بخدا قسم از نظر تعداد در اقليّت، و از نظر مقام در بزرگترين درجهاند. خداوند بوسيله آنها حجّتها و بيّنات خود را حفظ ميكند تا آنها را به افرادي نظير و مانند خود بوديعه نهند. و در دل همانند خود كشت نمايند. علم و دانش حقيقي از روي بصيرت بر آنها هجوم آورده است، و به آرامش يقين دست يافتهاند؛ و آنچه را كه نازپروردگان دشوار ميدانند ايشان سهل و آسان ميشمرند. و به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفتهاند، بدنهايشان در اين دنيا؛ ولي ارواحشان در ملكوت أعلي سير ميكند. و اينانند خلفاء خداوند در زمين، و دعوت كنندگان به دين او. آه، آه، كه چقدر مشتاق ديدارشان هستم. سپس حضرت فرمود: ديگر صحبتي نيست، اگر ميخواهي برو». 226 اين حديث شريف را شيخ صدوق در «خصال» با سند خود از أبي الحسن محمّد بن علي بن شاه نقل ميكند كه او گويد: براي ما روايت كرد أبوإسحاق خواصّ، از محمّد بن يونس كريمي، از سفيان وكيع، از پسرش، از سفيان ثوري، از منصور، از مجاهد، از كميل بن زياد. با اين تفاوت كه بجاي جمله «اي كميل علم مرامي است پسنديده كه مردم از آن اطاعت ميكنند» جمله «اي كميل محبّت عالِم روشي است كه انسان از آن پيروي ميكند. كه در دنيا بواسطه آن كسب طاعت نموده و پس از مرگ نام نيكي به دست ميآورد، پس سود مال با از بين رفتن آن از بين ميرود» را آورده است. و بجاي جمله «تا با حجّتهاي الهي بر بندگان مقرّبا او چيره ص 157 بفروشند) جمله «تا اينكه بجاي وليّ حقّ ضعفاء (و سست ايمانها) را دوست و همراز خود گيرند» را ذكر كرده است. سپس صدوق گويد: اين حديث را از طُرق مخلتفه نقل نمودهام، و دركتاب «إكمال الدّين و إتمام النّعمه في اثبات الغيبه و كشف الحيره» اين خبر را آوردهام. 227 و نيز شیخ حسن بن عليّ بن حسين بن شعبه حرّاني در «تحف العقول» از آن حضرت نقل كرده است كه فرمود: «اين قلوب ظرفهائي مختلف هستند كه بهترين آنها پر ظرفيّتترين آنهاست. تا آخر حكمت...» به عين آنچه صدوق نقل كرده؛ ولي لفظ «و بازگو كنندگان كتاب او» را بعد از جمله «تا اينكه حجّتهاي الهي باطل نگردد» اضافه نموده و در آخر گويد: «اي كميل، اينان افراد امين پروردگارند در ميان خلق، و جانشينان او در زمين، و چراغهاي نوراني او در بلاد، و دعوت كننده بسوي او، آه، كه چقدر مشتاق ديدارشان هستم. و براي خود تو از خداوند طلب مغفرت مينمايم». 228 شيخ أبوإسحاق إبراهيم محمّد ثقفي كوفي، نيز اين روايت را در كتاب «الغارات» با سلسله سند خود، از محمّد، از حسن، از إبراهيم، از أبي زكريّا، از ثقّه229 از كميل بن زياد، همانطور كه در «خصال» آمده، آورده است. 230 و شيخ مفيد آنرا در «أمالي» خود در مجلس بيست و نهم ذكر كرده . 231 ص 158 و جدّ ما232 مرحوم علاّمه محمّد باقر مجلسي نيز در جلد اوّل «بحار الانوار» در باب اصناف مردم در علم و ارزش محبّت علماء، اين روايت را از «خصال»، «تحف العقول»، «الغارات» و «نهج البلاغه» نقل نموده و بر آن شرح مبسوط و سودمند نگاشته و در پايان گفتهاند: ما شرح مختصري بر اين روايت زدهايم كه اندكي از بسيار است. زيرا فائده آن براي طالبين بسيار ميباشد و سزاوار است كه هر روز با ديده يقين در آن بنگرند. و مقداري از فوائد آن را در كتاب «امامت» انشاءالله توضيح خواهيم داد. 233 ص 159 مرحوم مجلسي اين حديث را در جلد هفتم «بحار الانوار» در باب «نياز شديد به حجّت» به چند سند از صدوق نقل ميكندو سپس گويد: اين خبر شريف با شرح آن در باب «فضل علم» گذشت. سپس بوجود اين خبر در كتب ديگري مثل «محاسن» و «سرائر» اشاره ميكند و بعضي از فقرات آن را بيان مينمايد. 234 نگارنده: امّا در مورد حديث، از بحث پيرامون آن بينيازيم. خصوصاً با كثرت طرق آن به حدّي كه ميتوان آنرا مستفيض ناميد. مضافاً به اينكه محتواي آن با آن معاني بديع و حقائق عالي و دقائق لطيف بر قلب كسي جز معدن ولايت و شاخه امامت صلوات الله عليه خطور نتواند كرد. امّا راجع به دلالت آن مجلسي قُدّس سِرُّه گويد: چون تا وقتيكه نوع انسان در زمين باقي است رشته علم و عرفان گسستني نيست، بلكه در هر زماني وجود امامي براي حفظ دين لازم است، حضرت كلام خود را با اين جمله استدراك نموده و استثناء ميزند: «اللّهم بلَي»، و در «نهج البلاغه» اينطور مذكور است: «آري زمين از كسي كه با حجّت الهي به پادارنده احكام او است خالي نخواهد ماند كه يا ظاهر و شناخته شده است و يا خائف و گمنام». و در «تحف العقول» به اين نحو آمده: «به پا خاسته با حجّت الهي، كه يا ظاهر و مكشوف است، يا خائف و تنها. تا حجّتهاي الهي باطل نگردند و راويان كتابش از بين نروند». امام ظاهر و مشهور، مانند أميرالمؤمنين عليه السّلام، و خائف و پنهان مانند حضرت وليّ عصر عجَّل الله فَرَجه در زمان ما و مانند بقيّه ائمّه عليهم السّلام كه در پرده تقيّه و خوف پنهان بودند، و محتمل است كه باقي أئمّه جزو قسم ظاهر و مكشوف محسوب ص 160 گردند. و بر اين احتمال، مقصود از حافظين و كساني كه علم را به وديعه نزد ديگران قرار ميدهند، ائمّه عليهم السّلام هستند. و بر احتمال اوّل، ممكن است مقصود از اين جمله، شيعياني باشند كه در زمان غيبت حافظ دين الهي هستند. 235 نگارنده: لزوم بقاء علم و عرفان در نوع انسان و ضرورت وجود امام حافظ دين، در همه اَزمنه و اعصار قابل ترديد نيست. سخن در اينست كهاي سياق خر فقط براي دلالت بر لزوم وجود شخص امام عليه السّلام است در هر عصر و زمان، يا دلالت بر لزوم وجود طائفهاي از علماء ربّاني نيز دارد كه ازجمله آنها يا فوق و برتر از همه آنها در هر زمان امام ميباشد؟ در اين خبر لفظ امام و شبيه آن وجود ندارد، بلكه آنچه هست جمله «زمين از كساني كه بپادارنده حجج الهي هستند خالي نخواهد ماند كه يا ظاهر و مشهور، يا خائف و گمنامند» ميباشند. و اينها عناويني كلّي هستند كه در هر زمان بر جمعي از علماء ربّاني و نگهبانان بيّنات و حجّتهاي الهي، كه علوم و اسرار را به افرادي لائق نظير خود ميسپرند و معارف را در دل اشباه خود قرار ميدهند، منطبق ميشود. و معلوم است كه امام بالاترين مصداق اين عناوين است، نه اينكه فقط او مصداق است. مؤيّد اين سخن اينستكه: اين كلام حكيمانه در صدد تقسيم مردم است با همه طباقت و اصناف به سه طائفه. عالم ربّاني، متعلّم در راه نجات، و افراد جاهل. و آنچه بعد از اين تقسم آمده تفسير آنهاست. و امام خود نيز در اين تقسيم داخل است. پس او خود از علماء ربّاني بشمار ميرود. ص 161 و اين خود دليلي است بر اينكه بپادارنده حجج الهي، مشهور يا پنهان، خارج از اين تقسيم نيست. و احتمال اينكه عالم ربّاني فقط انحصار در ائمّه عليهم السّلام داشته باشد، علاوه بر اينكه دليلي بر آن نيست، مخالف معني كلمه ربّاني است. چنانكه مجلسي از بزرگان لغت و ادب چنين نقل ميكند236: ربّاني منسوب به ربّ است، با زيادي الف و نون بر خلاف قياس، مثل رقباني. جوهري گويد: ربّاني به انسان الهي و عارف بالله گفته ميشود. و فيروزآبادي نيز چنين گفته است. و در «كشّاف» آمده: ربّاني كسي است كه سخت به خداوند و اطاعت او تمسّك داشته باشد. و در «مجمع البيان» وارد است: ربّاني كسي است كه با علم و تدبير خود، تربيت و اصلاح و اداره امور مردم را بعهده ميگيرد. و پيداست كه در هر عصري و نسلي فقهاي عادلي هستند كه در تأئيد دين مبين، و ترويج مسلك حقّ و حقيقت ميكوشند و بر شكوه و عظمت آن ميافزايند و دست تحريف و بدعت گمراهان يا زياده طلبان را كوتاه ميسازند. و عالم ربّاني با اين معناي ژرف خود، بر اين دسته از مردان بزرگ تطبيق ميكند. زيرا دلشان به اسرار الهي پيوسته، و در زمره مردان حقّ گشتهاند. و مردم را بسوي پروردگار خوانده و سررشته تربيتي آنها را با تدبير امور و اصلاح فرد و اجتماع به دست دارند. علاوه بر اين، در خبر تصريح شده كه: خداوند حجج و بيّنات خود را به دست اينگونه رجال ربّاني حفظ ميكند تا آنها را به افرادي نظير و مانند خود منتقل نمايند. و معلوم است كه امام نظير و شبيه ندارد تا اين كار را انجام دهد. پس مراد از نظير و شبيه جماعتي از علماء عاملين هستند كه در سيطره علماء ص 162 ربّاني و تحت تربيت و رهبري آنها قرار گرفته، و در مهد علم و عمل آنان تعلّم و تربيت يافتهاند، تا نردبان علم و معرفت را طيّ نموده و به آخرين درجه از معارف الهي قدم گذاردهاند و به مقام يقين و تسليم واصل گشتهاند. و از جمله وديعهگزاران و علماء ربّاني شده كه بر مسند تعليم و تربيت نشسته و زمان هدايت را به دست گرفته و مردم را بسوي مصالح خود پيش ميرانند و حجج الهي را نگهباني مينمايند. و اين رشته همچنان نسل به نسل بماند و دست به دست بگردد و تا آخر عمر انسانها هرگز گسسته نشود. و مؤيّد آن نيز روايت «تحف العقول» است كه ميفرمايد: «تا حجج الهي باطل و ضايع نشود، و راويان كتاب خدا از بين نروند». و راويان كتاب خدا علمائي هستند كه به سير در علم قرآن موفّقاند و به تربيت علماء ربّاني تربيت يافتهاند كه در هر زماني وجود دارند. در اين روايت تصريح بر ولايت علماء و فقهاء است كه امام عليهالسّلام ولايت را منحصراً در آنان ذكر فرموده و گويد: «اينانند امينان پروردگار در ميان خلق، و خلفاء وي در زمين، و چراغهاي او در بلاد، و دعوت كنندگان به دين او». و عنوان خلفاء و چراغهاي روشن كننده و دعوت كنندگان، لازمهاش خلافت و ولايت الهي است در همه شؤون حقيقي و سياسي، از فتوي و قضاوت و حكومت با تمام مراحل آن. و بهجان خودم سوگند كه اين روايت پر ارزش با مضامين عاليهاي كه دارد كه مرحوم مجلسي درباره آن گويد: اين روايت بسيار سودمند ميباشد و سزاوار است كه هر روز با ديده يقين به آن بنگرند، از جمله مستدلترين و بهترين روايات در مورد ولايتِ فيهِ عادلِ جامع الشّرائط ميباشد. و در شگفتم چگونه علماء أعلام، در باب قضاوت و حكومت آنرا ذكر نكردهاند. و شيخ انصاري در «مكاسب» و نراقي در «مستند» به آن استناد نكردهاند ص 163 و آنرا در زمره ادلّه ولايت فقيه ياد نكردهاند، با اينكه از نظر سند و متن از جمله صريحترين و روشنترين و قويترين آنهاست. اگر گفته شود: شايد به علّت بعضي خصوصيّاتي است كه در آن ذكر شده مانند: «علم توأم با بصيرت و روشنگري خود، در آنها قرار داده شده و با روح يقين معجون گشتهاند، و عمر خود را به پايان ميرسانند با بدنهائي كه در زمين است، ولي أرواح آنها در حريم قدس الهي در طيران است» كه اين خصوصيّات را بر عدّه معدودي حمل نمودهاند، و گفتهاند: حقيقت اين معاني ويژه عدّهاي از اهل يقين است كه كارشان از درس و تعلّم گذشته، و به مرحله مافوق درس و تربيت نائل گشتهاند. در جواب بايد گفته شود كه: اين مطلب صحيح نيست، زيرا پس از آنكه أميرمؤمنان عليه السّلام خلافت خدا و دعوت به دين را منحصر به ايشان نموده، چارهاي نيست كه داعي به دين خدا و خلفيه الهي، بايد ربّاني و فقيه و متّصف به اين صفات باشد وگرنه نميتواند اين منصب خطير خلافت و دعوت را به دوش بكشد، بلكه غاصب اين منصب و مطرود از زمره بندگان صالح و اولياء مقرّبين خواهد بود. پس فقيه منصوب از طرف امام و صاحب ولايت كلّيّه الهيّه كه بپادارنده امور و حاكم بر نفوس و أعراض و اموال و مربّي بشر به نيابت از امام عليه السّلام ميباشد بايد واجد اين شرائط و صفات باشد. چنانكه اخبار بسيار و متسفيض بلكه متواتر تصريح دارد كه بايد علم و عمل در فقيه و وليّ امر با يكديگر مقرون باشد، و از سپردن منصب قضاوت و حكومت به غير عالم ربّاني كه از اطاعت هوي به دور بوده و مطيع امر مولي' باشد، مؤكّداً نهي مينمايد. 5 ـ شيخ موثّق أبومحمّد حسن بن عليّ بن حسين بن شعبه حرّاني در كتاب «تحف العقول» در باب روايات امام بزرگوار حضرت سيّد الشّهداء عليهالسّلام در ضمن خطبه ص 164 امر بمعروف و نهي از منكر از آن حضرت چنين نقل ميكند: «اي مردم از مواعظ الهي به اولياء خود، و بدگوئي نسبت به احبار (علماء يهود) عبرت بگيريد... «و مصيبت بر شما از همه افراد مردم بزرگتر و سختتر است زيرا در حفظ منزلت و موقعيّت علماي خود كوتاهي نموده و مغلوب ـ هواي نفس و روحيّه استكباري خود ـ گرديديد! اگر چنين باشد كه بر اين معني آگاهي داشتيد كه: مجاري امور و احكام به دست علماء بالله است كه امينان بر حلال و حرام خدا هستند». سپس در «تحف العقول» گويد: اين روايت از أميرالمؤمنين عليه السّلام هم نقل شده است. 237 در توضيح اين حديث شريف بايد گفت: شهيد ثاني در «مينه المريد» گويد: تمامي علوم به دو علم بازگشت مينمايد: علم معاملات و علم معارف. علم معاملات، علم به حرام و حلال و احكام نظير آنهاست. و شناخت اخلاق نيك و بد و كيفيّت علاج اخلاق ناپسند و دوري گزيدن از آنست. و علم معرفت، مانند علم به خداي تبارك و تعالي و اسماء و صفات او است. و علوم ديگر غير از اين علوم يا ابزار اين علوم است يا براي عملي از اعمال انسان است، چنانكه بر افراد متتبّع و آگاه روشن است. و علم معاملات جز براي عمل نيست، بلكه اگر حاجت عملي به آن نبود سودي و ارزشي نخواهد داشت. در اينجا بايد گفت: كسي كه علوم شرعي و امثال آنرا به خوبي فرا گرفته و در آنها ورزيده شده، چون به علم خود مغرور گردد و در مواظبت اعضاي خود و حفظ آنها و از معاصي اهمال ورزد، و از ترقّي و تكامل در اطاعت خود باز ماند و در انجام امور شرعي و وظائف مستحبّه و سنن كوتاهي نمايد، و خيال كند كه علم مقصود بالذّات و هدف اصلي است، نسبت به خود و دينش فريب خورده و عاقبت كار بر او مشتبه خواهد شد. ص 165 سپس چنين فردي را به شخص بيماري تشبيه نموده و شرح سودمندي بر آن نگاشته است. 238 نگارنده: از مطالب گذشته چنين استفاده ميشود كه، علماء بر سه گروه تقسيم ميشوند: اوّل ـ عالم به خداوند، كه به لقاء الهي مشرّف شده و توحيد ذاتي و صفاتي و افعالي را ادراك كرده است. دوّم ـ عالم به امر خداوند، كه مقداري از علوم رسمي تفكّري را آموخته و توانسته احكام جزئي فرعي را كه شامل عبادات، معاملات و سياسات است را استنباط كند. سوّم ـ عالم به خدا و به امر خدا كه انوار ملكوت در دلش تجلّي نموده، و از حبّ دنيا و پستي مادّيّت منزّه گشته، و سينهاش به اسلام باز شده، و قلبش براي تلقّي نفحات سبحاني از عالم جبروت وسعت يافته، و بر اوج لاهوت پر گشوده، و به راستي از اهل توحيد گشته و خدا را به خدا دريافته، و فاني در ذات او گشته، و به بقاء الهي بقاء يافته، و با نور حقّ در ميان خلق سير نموده، و سفرهاي چهارگانه بر وي تمام گشته است. اين چنين شخصي عالم به خدا و به امر خداست و آن كسي است كه حضرت سيّد الشّهداء عليهم السّلام به وي اشاره ميكند و ميفرمايد: «مجاري امور و أحكام به دست علماء به خداوند و امناء بر حلال و حرام اوست». پس علماء به خدا و به امر خدا كساني هستند كه به الطاف ويژه الهي اختصاص يافتهاند. خداوند آنها را در حرم قدس خود وارد كرده و از چشمه زلال و صاف علم خود آنها را سيراب نموده، و علوم اصطلاحي را از راه تحقيق و شهود به آنان فهمانده است. خداوند ميفرمايد:. أَفَمَنْ شَرَحَ اللَهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَـٰمِ فَهُوَ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ 239ص 166 «كسيكه خداوند سينهاش را براي قبول اسلام گشوده و او را داراي نور الهي نموده است». و نيز ميفرمايد: يَـٰٓأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَهَ وَ ءَامَنُوا بِرَسُولِهِ يَؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَّحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ. 240 «اي افرادي كه به خدا ايمان آوردهايد! از گناهان بپرهيزيد و به فرستاده او ايمان آوريد تا دو بهره از رحمت خويش به شما بخشايد، و نوري دهد كه با آن راه مستقيم را باز شناسيد و در آن قدم بگذاريد». و ميفرمايد: يَـٰٓأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَهَ يَجْعَلْ لَّكُمْ فُرْقَانًا. 241 «اي مؤمنان اگر تقوي پيشه كنيد، خداوند براي شما معيار حقّ و باطل قرار خواهد داد». آري! اينانند امينان پروردگار بر حلال و حرام او، نه هر كس كه چند صباحي درس بخواند و صفحاتي چند به خاطر سپرد بدون آنكه دركي يابد يا رعايتي نمايد، و ايشان را با محفوظات و ساختههاي ذهن خود مخاطب سازد و نميفهمد چه ميگويد و چه ميكند، كه چنين شخصي گمراه است و گمراه كننده. و چه سزاوار است كه از اين گروه كه خود را به فقاهت معرفي نموده و بر منصب فتوا تكيه زدهاند، اعراض شود كه خداوند ميفرمايد: فَأَعْرِضْ عَمَّنْ تَوَلَّي' عَنْ ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَـٰوه الدُّنْيَا * ذَ'لِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَي'. 242 «از كساني كه از ياد ما رخ بر تافته و جز زندگي دنيا نميجويند، روي گردان كه همه علم آنان همين است. خداوند به آنان كه گمراه گشتهاند و به هدايت ص 167 يافتگان آگاه است.» استاد بزرگوار ما، محقّق عاليقدر علاّمه فهيم، مرحوم شيخ حسين حلّي (خداوند او را غريق رحمت واسعه خود بگرداند) در مجلس درس درباره ولايت فقيه ميفرمود: بعضي از علماء گفتهاند: مراد از علماء به خدا در اين حديث، قومي از اهل معرفتاند كه حبّ دنيا از دلشان بيرون رفته و از وساوس شيطان و نفس امّاره با اخلاص به خدا و تفويض امور به او در امان شدهاند. چنانكه أميرالمؤمنين در خطبه خود ميفرمايد: «همواره خداوند متعال را در هر عصري و برههاي، بندگاني است كه در سويداي وجودشان با او در مناجات و در اندرون عقولشان با او در سخن، و به نور حقيقت و نداي حقّ در دلها و چشمها و گوشهايشان مستبصرند. و مردم را به ايّام الله تذكّر ميدهند، و آنها را از جلال و جبروت الهي تخويف ميدهند. اينان همچون ادّله و راهنمايانند در بيابانهاي مخوف و دهشتناك. افرادي كه راه ميانه در پيش گرفتهاند تشويق نموده، و به رهائي بشارت دهند، و افرادي كه به چپ و راست منحرف شدهاند راهشان را نستوده، و آنان را از هلاكت و بوار ميترسانند. و اين چنيناند كه چراغهاي منوّر در تاريكيها و ظلمات و راهنمايان در شبهات گشتهاند. ياد و ذكر خدا را هلي است كه آن را عوض دنيا پذيرفتهاند، چنانكه تجارت و بيع و شراء از ذكر حقّ غافلشان نسازد. روزگار خود را به ياد او سپري نمايند و نهي از محارم الهي را در گوش غافلان زمزمه كنند. مردم را امر به قسط و عدل نموده و خود نيز بدان عمل نمايند. و از منكرات نهي كرده، خود از آنها بپرهيزند. گويا دنيا را سپري كرده و به آخرت رسيدهاند؛ و اكنون در جهان ديگري بسر ميبرند ص 168 و ماوراء اين عالم را مشاهده ميكنند. گويا پنهانيهاي اهل برزخ را ميبينند، تو گوئي كه قيامت وعدههاي خود را محقّق ساخته، و پردهها را بر آنان دريده است و ميبينند آنچه را كه مردم نميبينند. و ميشنوند آنچه را كه آنان نميشنوند. تا آنجا كه امام عليه السّلام ميفرمايد: به درگاه پروردگار خود با حالت ندامت و اعتراف ناله ميزنند. وقتي بر ايشان مينگري آنان را پرچمدار هدايت و رستگاري، و چراغهاي هدايت در ظلمات و تاريكها مييابي كه ملائكه آنان را در ميان گرفته و با فرشتگان سر و سرّي پيدا كردهاند. و آرامش و اطمينان بر دلشان مستولي گشته، درهاي آسمان برويشان گشوده شده و مقام رفيع و با كرامتي برايشان آماده شده است. در مقامي كه خداوند برايشان آگاه و از كوششان خشنود است و جايگاهشان را ثنا گويد:... تا آخر خطبه». 243 پس اينان به حقّ علماء بالله هستند. و اين مقام جايگاهي رفيع و جليل است كه دست ما به آن نرسد. از شرور نفس خود بخدا پناه ميبريم و به لطف و كرم وي تمسّك ميجوئيم. سپس مرحوم حلّي قُدّس سِرُّه فرمود: بعضي احتمال دادهاند كه مراد از علماء بالله در قول امام عليه السّلام: «زمام امور به دست علماء بالله است» عارفين بالله است، به قرينه اضافه آنها به خداوند متعال. و مراد از مجاري امور، امور تكويني است. و اين روايت، دلالت بر ولايت تكويني علماء بالله دارد. ولي اين احتمال بعيد است، به قرينه جمله «امينان بر حلال و حرام» (چون حلال و حرام مربوط به تشريع است نه تكوين). تا اينجا كلام مرحوم حلّي به پايان ميرسد. 6 ـ شيخ طبرسي در «احتجاج» از تفسير منسوب به امام حسن عسكري عليه السّلام از امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه: وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ الْكِتَـٰبِ، «بعضي ص 169 از اهل كتاب افرادي هستند عامّي كه اطّلاعي از كتاب ندارند». درجواب سؤال كنندهاي كه علّت فرق بين عوام يهود و عوام ما را از آن حضرت پرسش نموده چنين نقل ميكند: «امّا از فقهاء آنكس كه نگهدار نفس امّاره، نگبهان دين خود، مخالف بر هواي نفس، مطيع امر مولاي خود باشد عوام را سزاوار است كه از او تقليد نمايند. و اين كس جز بعضي از فقهاء شيعه ـ نه همگي آنان ـ نميباشد. و امّا كسي كه مرتكب زشتيهاي فسّاقِ عامّه و اهل خلاف باشد، هرگز از او چيزي را قبول ننمائيد. تا آخر حديث». 244 و اين روايت داراي لطائف و دقائقي است و حضرت امام حسن عسكري عليه السّلام در اين روايت مطالب نفيسي در تفسير آيه شريفه بيان فرمودهاند. و شيخ انصاري در كتاب «رسائل» همه آن را ذكر نكرده، بلكه به همان مقدار كلام حضرت صادق عليه السّلام در جواب سائل اكتفاء نموده است. و تفسير منسوب به امام حسن عسكري عليه السّلام، گر چه داراي مطالب غير حقّ و متناقض است كه نميتوان آنرا به منسوب به عالِمي دانست، چه رسد به اينكه از آن حضرت باشد، ولي بعضي از مطالب آن در كمال متانت و دقّت است؛ مانند اين روايت شريف. و شيخ اعتراف نموده، اين خبر شريف كه آثار صدق از آن پيداست، بر جواز قبول قول كسي كه به دوري و پرهيز از دروغ شناخته شده، دلالت ميكند. گرچه ظاهرش عدالت و حتّي بيش از آن را معتبر ميداند. و مرحوم آيه الله سيّد محمّد كاظم يزدي رحمه الله عليه در «عُروه» ميفرمايد: مفتي علاوه بر عدالت بايد از دنيا روگردان، و مُقبل بر آن و در تحصيل آن مُجِدّ نباشد. خود را بر دنيا نينداخته و از پيوستن بدان بپرهيزد. وي بهمين حديث ص 170 شريف استناد ميكند. 245 مرحوم آيه الله سيّد أبوالحسن اصفهاني قدّس سِرُّه در حاشيه «عُروه» به وي ايراد ميگيرد كه اقبال بر دنيا و طلب آن اگر بر وجه حرام باشد، موجب فسق و نافي عدالت است و به قيد عدالت از ذكر اين صفت بينيازيم. و اگر بر وجه حرام نباشد، مانع از جواز تقليد نيست. و صفات مذكوره در خبر جز تعبير و بيان ديگري از صفت عدالت نميباشد و عدّهاي از علماء نيز از مرحوم اصفهاني پيروي كرده، عدالت را كافي دانستهاند. ولي در اين سخن اشكال است، زيرا ظاهر روايت دلالت بر لزوم ملكه صلاح در مفتي مينمايد كه صاحب اين ملكه بواسطه آن به دنيا رو نياورده، جز امر پروردگار را اطاعت نميكند. نه اينكه روايت دلالت بر مجرّد ملكهاي مينمايد كه مانع از گناه باشد، گرچه سلامت درون و صفاي باطن در شخص محقّق نگشته باشد. و بين اين دو معني فاصلهاي بس بعيد است. بنابراين عدالت، كه عبارت از ملكه نگهدارنده از گناه است، بدون آنكه شخص به درجه تقواي قلبي و صفاي باطن رسيده باشد، مجوّز تقليد نميباشد. و شايد شهيد ثاني در «منيه المريد» به اين درجه از روشني نور الهي اشاره ميكند، و پس از ذكر مقدار لازم از علومي كه براي تفقّه در دين لازم است، ميگويد: و پيدا شدن اين صفات جز با فضل الهي و نيروي قدسي كه انسان را به اين درجه و رتبه عالي برساند، ممكن نيست. و همين عمده است در فهم دين، كه به كوشش بنده ميسّر نميشود، بلكه بخشش خدائي و نفحه ربّاني است كه به هر بندهاي كه بخواهد عنايت ميكند. ولي سعي و كوشش و مجاهده و توجّه به خداوند و انقطاع بسوي او اثري روشن در افاضه آن از جانب خدا دارد. وَ الَّذِينَ جَـٰهَدُوا فِينَا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ. 246 ص 171 «كسانيكه در راه ما سعي و مجاهد كنند، راههاي وصول به خودمان را نشانشان خواهيم داد. و البتّه خداوند با نيكوكاران است.» 7 ـ سيّد رضي (ره) در «نهج البلاغه» در ضمن عهدنامهاي كه أميرالمؤمنين عليه السّلام به مالك اشتر دادند و او را براي حكومت مصر روانه نمودند آورده است كه حضرت فرمودند: «براي حكومت بين مردم بهترين فردي را انتخاب كن كه كارها بر او تنگ نيايد، خُصومت او را بستوه نياورد و در لغزش فرو نرود و بازگشت به حقّ وقتي آنرا شناخت بر وي سخت نباشد. و خويشتن را به طمع آلوده نسازد و در قضاوت به فهم ابتدائي به جاي ژرفنگري كفايت نكند. در شبهات از همه تأمّل كنندهتر و به دلائل و حجّتها متمسّكتر باشد. و از مراجعه افراد براي خصومت اظهار خستگي و ناراحتي نكند و بر كشف امور صبورتر و در اجراي حكم سازشناپذيرتر باشد. كسي كه بواسطه پرگوئيها دچار احساسات نشود. و اينان بسيار كماند». 247 8 ـ سيّدهاشم بحراني در «غايه المرام» از شيخ در «مجالس» نقل ميكند كه فرمود: جماعتي براي ما نقل كردهاند از أبي المفضّل، از أبوالعبّاس أحمد بن سيعد بن عبدالرّحمن همداني در كوفه، از محمّد بن مفضّل بن إبراهيم بن قيس أشعري، از عليّ بن حسّان واسطي، از عبدالرّحمن بن كثير، از جعفر بن محمّد، از پدرش، ازجَدّش عليّ بن حسين عليهم السّلام كه فرمود: «زماني كه امام حسن مجتبي عليه السّلام تصميم گرفت با معاويه صلح كند، به ملاقات معاويه رفت. چون با هم گرد آمدند، معاويه برخاست و خطبه خواند. سپس امام حسن مجتبي عليه السّلام ص 173 برخاست و خطبهاي قرائت كرد و فرمود: سپاس خداوندي را كه به نعمتهاي خود و بخششهاي پيدرپي مستحقّ سپاس است... در ضمن خطبه فرمود: پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند: هيچ امّتي زمامداري خود را به مردي نسپرد كه در ميان آنها از وي عالمتر وجود داشته باشد، جز اينكه نظام و رشد آن امّت به پستي گرايد، تا اينكه اشتباه خود را جبران كند و امور خود را به دست عالمترين افرادش بسپرد». 248 و نيز در «غايه المرام» مختصر همين خطبه را با سند ديگر از «مجالس» شيخ نقل ميكند و عين همين عبارت از نبيّ اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم ذكر مينمايد. 249 9 ـ مرحوم شيخ محمّد بن حسن حرّ عاملي در كتاب «وسائل» در باب يازدهم از أبواب صفات قاضي و فتاوي آن، از مرحوم صدوق محمّد بن عليّ بن حسين در كتاب «إكمال الدّين و إتمام النّعمه» 250از محمّد بن عصام، از محمّد بن يعقوب، از إسحاق بن يعقوب نقل ميكند كه ميگويد: از محمّد بن عثمان عُمَري (نائب خاصّ امام عصر عجّل الله فَرَجَه) درخواست نمودم كه نامه مرا كه در آن مشكلات خود را سؤال كرده بودم به امام عليه السّلام برساند. پس در جواب آن حضرت كه به خطّ خودشان بوده چنين آمده است: «امّا سؤالات تو ـ خداوند ترا در راه حقّ، ثابت و در طريق رشد و هدايت پا برجا بدارد... تا اينجا ميرسد كه: و امّا در حوادثي كه برايتان پيش ميآيد، به راويان حديث ما رجوع كنيد كه آنان حجّت من بر شما هستند ص 173 و من حجّت خدا برايشان ميباشم». و شيخ طوسي در كتاب «غيبت» با سند خود از جماعتي از جعفر بن محمّد بن قولويه، و أبي غالب زراري و غير اينها از محمّد بن يعقوب روايت ميكند. و طبرسي در كتاب «احتجاج» مثل اين خبر را نقل ميكند. 251 و استاد ما علاّمه سيّد محمود شاهرودي قدّس الله سرّه ميفرمود: به هر حال در معتبر بودن سند اشكالي نيست، چون نامه آن حضرت دلالت بر علوّ مقام و منزله إسحاق مينمايد با توجّه به اينكه آثار صدق و شواهد صدور آن از جانب امام عليه السّلام از متن بلند پايه آن هويدا است. 252 10 ـ رواياتي كه دلالت دارد بر اينكه علماء وارثان انبياء هستند. مثل روايت صحيح أبوالبختري و آن روايتي است كه: محمّد بن يعقوب كليني در كتاب «كافي» از محمّد بن حسين، از أحمد بن محمّد بن عيسي، از محمّد بن خالد، از أبي البختري، از امام صادق عليه السّلام روايت ميكند كه حضرت فرمود: «علماء وارثان انبياء هستند. زيرا انبياء درهم و دينار به ارث نگذاردند، بلكه احاديثي از خود به يادگار نهادند كه هر كس چيزي از آنها را فرا گيرد، نصيب فراواني برده است. پس بنگريد كه اين علم را از چه كسي فرا ميگيريد. بدرستيكه در هر نسلي از ما اهل بيت افراد عادلي هستند كه جلوي تحريف زيادهگويان و اهل باطل و تأويل جاهلان را ميگيرند». 253 همچنين حديثي است كه كليني از محمّد بن حسن صفّار و عليّ بن محمّد، از سهل بن زياد، و نيز از محمّد بن يحيي، از أحمد بن محمّد تماماً از جعفر بن محمّد أشعري، از عبدالله بن ميمون قُدّاح، و نيز از علي بن إبراهيم، از پدرش از حمادّ بن عيسي از ص 174 قدّاح، از امام صادق عليه السّلام نقل ميكند كه پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم در ضمن حديثي فرمود: «علماء وارثان پيامبرانند. و پيامبران درهم و دينار به ارث نگذاردند، ولي از خود علم و دانش به يادگار نهادند. و هر كس از علم آنان بهرهاي برگيرد نصيب فراواني يافتهاست». 254 11 ـ رواياتي كه دلالت دارند بر اينكه فقهاء امينان پيغمبرانند و آنان امينان خدايند مانند اين روايت: كليني به سند خود از عليّ بن إبراهيم، از پدرش، از نوفلي، از سكوني، از امام صادق عليه السّلام روايت ميكند كه فرمود: «پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند: فقهاء امينان پيامبرانند مادام كه داخل دنيا نگردند. سؤال شد دخول در دنيا چه معني دارد؟ فرمود: متابعت از سلطان ظالم. و وقتي چنين كردند، در مورد دين خود از آنان پرهيز كنيد». 255 همچنين روايتي كه كليني از محمّد بن يحيي، از أحمد بن محمّد بن عيسي، از محمّد بن سنان، از إسماعيل بن جابر، از امام صادق عليه السّلام روايت ميكند كه فرمود: «علماء اميناناند، و پرهيزكاران قلعههاي مستحكماند، و اوصياء بزرگان امّتند». 256 بازگشت به فهرستپاورقيها 226 «نهج البلاغه» باب حِكَم، چاپ عبده مصر، ص 171 تا 174 227 «خصال» چاپ سنگي، ص 87 و 88 228 «تحف العقول» چاپ كتابفروشي صدوق، ص 169 تا 171 229 ممكن است مراد از ثقه، در كلام أبو إسحاق كوفي، فضيل بن خديج باشد. چون او از كميل بن زياد بسيار روايت نقل ميكند و با اينكه مراد عبدالرّحمن بن جندب است، به قرينه ساير رواياتي كه از اين متن شده است. (محدّث ازموي) 230 «الغارات» ج 1، ص 147 إلي 154 231 «أمالي» مفيد ص 164 232 والده پدر ما، عالم تحرير مرحوم سيّد محمّد صادق حسيني طهراني أعلي الله مقامه، همشيره علاّمه خبير، مرحوم ميرزا محمّد طهراني شريف عسكري أعلي الله مقامه الشّريف، صاحب كتاب نفيس «مستدرك البحار» بوده است. بنابراين مرحوم ميرزا محمّد طهراني دائي پدر ما محسوب ميشود. و والده مرحوم ميرزا محمّد كه جدّه بزرگ ما ميباشد از نوادههاي عالم بزرگوار، مرحوم ميرزا محمّد صالح حسيني خاتون آبادي داماد علاّمه مجلسي بوده، كه دختر او فاطمه بيگم را تحت حباله نكاح خود داشت، و لذا علاّمه مجلسي جدّ أعلاي ما از طرف مادري ميباشد. محقّق مدقّق عالم فاضل حاج ميرزا أبوالحسن شريف عسكري پسر دائي پدر ما، مرحوم ميرزا محمّد نقل كردند كه: مرحوم ميرزا محمّد طهراني كراراً در مدّت حيات خود ميفرمودند كه: ما از اولاد مرحوم مجلسي هستيم. و ايشان ميفرمودند يكي از اجداد ما هنگاميكه در معيّت قافلهاي براي زيارت مرقد مطهّر حضرت رضا عليه السّلام در حركت بود، قافله آنها مورد هجوم تركمنها واقع شد و آنها تمام اثاثيّه قافله را غارت كردند و منجمله قرآني بود كه مرحوم مجلسي براي قرائتِ روزانه از آن استفاده مينمود. و از او نقل ميكرد، بر اثر بردن اين قرآن غم و اندوه بسياري بر من عارض گشت چون اين قرآن را خداوند از مرحوم مجلسي به يادگار در خانواده ما قرار داده بود. و ايشان (ميرزا أبوالحسن شريف عسگري) نقل ميكردند: در بروجرد سادات طباطبائي از نوادههاي آمنه بيگم دختر مجلسي اوّل هستند. و من هر وقت خدمت آيه الله بروجردي رضوان عليه ميرسيدم ميفرمودند: ما از طرف مادر با هم نسبت داريم، و شما از پسردائيهاي ما هستيد. 233 «بحار الانوار» چاپ كمپاني، ج 1، ص 59 تا 61 236 «بحار الانوار» ج 1، ص 60 از چاپ كمپاني 237 «تحف العقول» چاپ چاپخانه حيدري، سال 1376، ص 237 و 238 238 «منيه المريد» چاپ سنگي، ص 16 و 17 239 آيه 22، از سوره 39: الزّمر 240 آيه 28، از سوره 57: الحديد 241 آيه 29، از سوره 8: الانفال 242 آيه 30، از سوره 53: النّجم 243 «نهج البلاغه» خطبه 220، ص 446 تا 448 از چاپ مصر ـ محمّد عبده 248 «غايه المرام» چاپ سنگي، ص 298، در حديث بيست و هشتم 249 «غايه المرام» ص 299، در حديث بيست و هفتم. 250 مرحوم علاّمه شيخ آغا بزرگ طهراني در كتاب نفيس خود «الذريعه» ج 2، ص 283 گويد: «اتمام الدّين و إكمال النّعمه يا كمال الدّين و تمام النّعمه» كتابي است در مورد غيبت حضرت ولي عصر عجّل الله تعالي فَرَجَه كه متعلّق به شيخ صدوق أبي جعفر محمّد بن علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي ميباشد و اوّل كتاب با جمله الحمدلله الواحد الحيّ الفرد و الصمد آغاز ميشود. (چاپ طهران سال 1301) وي در سال 381 هجري قمري وفات يافت. 251 «وسائل» چاپ بهادر، ج 3 ص 385 252 كتاب «الحج» چاپ نجف سال 1383، جزء سوّم ص 348 تقرير جناتي. 253 «اصول كافي» ج 1، كتاب «فضيلت علم» باب دوّم، ص 32 از چاپ حيدري. 254 «اصول كافي» ج 1، ص 34 255 «اصول كافي» ج 1 ص 46 |
|
|