بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب امام شناسی / جلد اول / قسمت دوازدهم: معنای وسیله در روایت پیغمبر صلی الله علیه و آله

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره

 

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

صفحه قبل

معناى وسيله در روايت پيامبر اكرم

حضرت رسول الله فرمودند:اى على تو قسمت كننده بهشت و آتشى، تو در بهشت را ميكوبى و دوستانت را بدون حساب داخل آن ميكنى و در «فرائد السمطين‏» حموينى از ابو سعيد خدرى روايت كند كه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند: چون دعا كنيد، و از خداوند عز و جل سئوالى بنمائيد، براى من وسيله را درخواست


ص 152

 ‏نمائيد![200]

عرض كردند: يا رسول الله «وسيله‏» چيست؟

حضرت فرمودند: نردبانى است در بهشت كه داراى هزار پله است، و مسافت ما بين دو پله آن مسافتى است كه اسب تندرو در مدت يكماه مى‏پيمايد، يك پله آن زبرجد است، تا پله ديگرى لؤلؤ است، تا پله ديگرى ياقوت است، تا پله ديگرى زمرد است، تا پله ديگرى، مرجان است، تا پله ديگرى كافور است، تا پله ديگرى عنبر است، تا پله ديگرى يلنجوج است، تا پله ديگرى نور است، و همچنين از انواع جواهرات است.

اين نردبان در بين نردبان پيغمبران مانند ماه در ميان ستارگان مى‏درخشد، پس منادى ندا در مى‏دهد: اينست درجه و نردبان محمد خاتم الانبياء، و من در آن روز ردائى بر خود از نور انداخته ‏ام، و بر سر من تاج رسالت و افسر كرامت است، و على بن ابيطالب در مقابل من بوده، و لواى حمد را بدست دارد در روى آن نوشته شده است: لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى الله، و اولياء على المفلحون الفائزون بالله.

نيست معبودى مگر خدا، محمد است رسول خدا، على است ولى خدا، و اولياء و دوستان على رستگارانند، كه به درجه ملاقات و زيارت خدا نائل آمدند.

من از اين نردبان بالا مى‏روم، و در پله آخر آن قرار مى‏گيرم، و على از آن بالا مى‏رود، و يك پله پائينتر از من قرار مى‏گيرد، و پرچم حمد را در دست دارد، در آن روز تمام انبياء و مرسلين و صديقين و شهداء و مؤمنين همگى بدون استثناء سرهاى خود را از مقامات خود بلند مى‏كنند و ما را تماشا مى‏نمايند، و مى‏گويند:

خوشا به حال اين دو بنده خدا، چقدر، و تا چه سر حد خداوند آنها را بر ما فضيلت داده و به كرامتهاى خود مكرم داشته است؟

در اينوقت منادى چنان ندا كند كه صداى او را جميع خلائق بشنوند: اينست‏حبيب خدا محمد، و اينست ولى خدا على،


ص 153

پس رضوان خازن بهشت آيد و گويد: پروردگار من مرا امر كرده است كه كليدهاى بهشت را به تو بسپارم‏اى پيغمبر خدا!من آن كليدها را قبول مى‏كنم، و به برادرم على ميدهم.

پس مالك خازن آتش آيد و گويد: كه پروردگار من مرا امر كرده است كه كليدهاى جهنم را بياورم و به تو بسپارم‏اى پيغمبر خدا! من آنها را قبول مى‏كنم، و به برادرم على مى‏دهم.

در اين هنگام على در آخر جهنم مى‏ايستد، و زمام جهنم را بدست مى‏گيرد در حاليكه آتش او شعله مى‏زند و حرارت او بالا مى‏رود، جهنم ندا مى‏كند:اى على!مرا واگذار، نور تو شراره آتش مرا فرو نشانيده است، على به جهنم مى‏گويد: اينست ولى ما، او را واگذار، و اينست عدو ما او را بگير،جهنم در آن روز اطاعتش نسبت ‏به على بيش از اطاعت غلامهاى شماست نسبت‏ به صاحبانش، هنگامى كه آنها را به امرى فرمان دهند. بدينجهت كان على قسيم الجنة و النار[201]

سوم: از نقطه نظر تابش شعاع ولايت و ظهور و بروز حقائق و مخفيات و بروز استعدادات است، و اين مرحله احتياج به دقت و تاملى دارد، و براى روشن شدن اين مرحله مقدمه‏اى به عنوان مثال و شاهد ذكر مى‏كنيم:

معلوم و مشهود است كه در فصل زمستان كه خورشيد از زمين دور مى ‏شود، و زمين حرارت خود را از دست مى‏دهد، تمام آثار و ظهورات زمين از بين مى‏رود، زمين فسرده و سرد، آثار حياتى خود را از دست مى‏دهد، و خواص و آثار موجودات در آن ظهورى ندارد، درختان خشكيده، نه برگ و نه ميوه دارند، گويا در زمين چوبهاى خشكى فرو برده‏اند، درخت‏سيب و گلابى، انار و زردآلو و گردو و درختهاى بى‏ميوه همه در يك رديف قرار مى‏گيرند، به طورى كه ابدا از هم تمايزى و حد فاصلى ندارند، چون در آن ظهور و فعليت نيست، و استعدادات كامنه آنها نيز مشهود نيست، لذا همه با هم در يك رديف حساب شده، و به نام چوب خشك كه نه‏


ص 154

ضررى دارد و نه نفعى به حساب مى‏آيند.

گلها و سوسن‏ها همه پژمرده و خراب و بى‏اثر، نه از گل ياس و رازقى بوئى، و نه از گياههاى بدبو اثرى، نه گل سرخ طراواتى دارد، و نه گل خرزهره تلخى و تندى نشان مى‏دهد.

بلبلان و قناريان و زاغان و كركسان همه و همه در آشيانهاى خود خزيده‏اند، و مارها و عقربها نيز با مرغان دلربا همه خفته، و در لانه‏هاى خود فسرده و بى‏حس افتاده‏اند.

همين كه خورشيد جهان‏تاب با فرا رسيدن فصل بهار و تابستان به زمين نزديك شد، و شعله‏ هاى زنده كننده حيات‏بخش خود را به زمين فرستاد، آن استعدادات مخفيه همه به مرحله فعليت ميرسند. از درخت ‏سيب شاخها، و برگها و ميوه ‏هاى سرخ، و معطر و شيرين، صحنه باغ را مى‏آرايد، و از درخت گلابى، اين ميوه خاص بيرون مى‏آيد، درخت زردآلو با آن منظره دلنشين خود و ميوه‏هاى زرد و خوش طعم و معطر حد فاصل و مايز وجودى خود را از ساير همقطاران خود در فضاى باغ اعلان مى‏كند، و نيز درختهاى بى‏بار و درختهائى كه ميوه‏ هاى تلخ و ترش و مضربه بار مى‏آورند، مانند بعضى از درختهاى جنگلى، آنها نيز بى‏شخصيتى و بى‏اثرى خود را ابراز نموده، و در مقابل درختان ديگر سرافكنده، و مجال غرور و استكبار و بلند منشى در آنها نمى‏ماند.

مرغها و بلبلها همه در فضاى باغ به نغمه‏سرائى مشغول، و زاغان و كركسان نيز به دنبال جيفه ‏ها و طعمه ‏هاى خود در پروازند.

موشها و مارها و عقربها همه اظهار وجود نموده لاى سنگها و رودخانه‏‌ها در حركت مى‏آيند، اينها همه و همه در اثر تابش خورشيد، و ظهور گرماى حيات‏بخش آن است

خورشيد كه تابيد، هر موجودى استعداد خود را ظهور مى‏دهد، و مراحل، مختفيه خود را آشكار مى‏سازد، و قبل از طلوع و تابش آن در موجودات، فرق و تمايزى نبود.

خورشيد ولايت نيز چنين است، قبل از آنكه طلوع كند، و بر قلوب بتابد، و امر و نهيى پيدا شود، همه افراد در يك رديف به طور ساده زيست مى‏نمودند، نه سعيد را از شقى تفاوتى بود، نه بهشتى را از جهنمى، نه مؤمن را از كافر، نه عادل را از


ص 155

فاسق، نه محب را از مبغض، و نه موحد را از مشرك

«كان الناس امة واحدة‏»[202]

همه و همه در يك رديف قرار گرفته، و چه بسا ممكن بود اشقيا خود را از سعدا بهتر دانند، و به خود بيشتر بالند.

همين كه آفتاب ولايت طلوع كرد و، بر جانهاى فسرده تابيد، و نفوس را به جنبش انداخت‏ سرائر و ضمائر و غرائز هر يك از افراد انسان طلوع نموده، و با اختيار يا راه سعادت را طى كرده و آن استعدادات روشن و نورانى را به مرحله فعليت مى‏رسانند، و در اشقياء نيز آن خبث‏سريرت را به سبب تمرد و انكار و جحود قلبى آنان ظاهر نموده، و در مراحل فعل و گفتار، آثار زشت و بدى از خود بروز مى‏دهند.

پاك‏فطرتان صفوف عبوديت را منظم، دنيا را از تواضع، و انفاق، و ايثار، و رحم، و انصاف، و يتيم‏نوازى، و صدق و صفا، و عدل، و توحيد پر مى‏كنند،

و زشت ‏سرشتان نيز صفوف، فجور، و فسوق خود را تشكيل و دنيا را از خيانت و زشتى و قساوت و پايمال ساختن حقوق و اموال و دروغ و ظلم و شرك پر ميكنند.

«ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة و ان الله لسميع عليم‏»[203]

و به عبارت ديگر چون امام، حقيقت و روح قرآن است، همانطور كه اثر قرآن شفا و نور رحمت‏ براى مؤمنين است و موجب ترقى و تكامل آنها و درباره ظالمين موجب ظلمت، و خسار، و وبال و تبار، و موجب ازدياد قساوت و ظلمت آنهاست، همينطور وجود امام عليه السلام داراى اين اثر و خاصه است.

«و تنزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا »[204]

آيات قرآن بر مؤمن خوانده مى‏شود و در اثر پذيرش دل او، و خضوع و خشوع قلب او، و ازدياد ايمان و توكل او، موجب ترفيع مقام و منزلت، و چون بر كافر خوانده شود در اثر رد نمودن دل او و انكار نمودن و مقابله كردن و تمرد نمودن، موجب ازدياد


ص 156

ظلمت و خسارت است.

خورشيد ولايت كه تابيد دلهاى مؤمنين چون چراغ نورانى از آن حرارت و نور بهره مى‏گيرد، و بوى عطر جانبخش از جان و سر آنان برمى‏خيزد و فضاى عالم انسانيت را معطر مى‏سازد، و دلهاى كافرين از آن خسته و ملول و كدر مى‏شود، و بوى تعفن كه در آنها مختفى بود مشام انسانيت را ناراحت، و دماغ عقل و حق را خسته و ملول مى‏نمايد.

امام از نقطه نظر ملكوت و قلوب بنى آدم هر استعدادى را به ظهور رسانيده، و آنرا در راه و روش خود به مقصد مى‏رساند. مؤمنين را به بهشت و كافرين را به دوزخ مى‏فرستد و هر جنبنده را از نقطه نظر ملكوتش به راه و صراطى كه متناسب با آن است ‏حركت مى‏دهد .

«و ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم‏»[205]

براى هر يك از مؤمنين در بهشت مقامى معلوم، و جائى معين، و براى هر يك از كافرين در دوزخ مكانى معلوم و مشخص است، و وصول به اين غايت‏ به توسط امام است، كه هر كس را در راه و مقصد خودش از نقطه نظر تكوين هدايت نموده، و از نقطه نظر تشريع به علت قبول و ردى كه مؤمنين و كافرين را در دو صف متمايز و متقابل قرار مى‏دهد، همه را به كمال استعداد خود رهبرى مى‏نمايد.

بنابراين چه عالى و چه خوب فرمود حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله: كه على قسيم الجنة و النار.

ابن شهرآشوب گويد: شريك قاضى و عبدالله بن حماد انصارى گفتند: كه ما به ديدن اعمش در همان مرضى كه با او وفات يافت رفتيم، و در نزد او ابن شبرمه، و ابن ابى ليلى، و ابوحنيفه براى عيادت نيز آمده بودند.

ابوحنيفه به اعمش گفت:اى ابا محمد از خدا بپرهيز، و در نفس خود نظرى كن، امروز در آستان مرگى و آخر روز تو از ايام دنيا و اولين روز تو از روزهاى آخرت است، و عادت تو چنين بوده كه درباره على رواياتى نقل كرده‏اى كه اگر از آن توبه كنى براى تو بهتر است.

اعمش گفت: مثل چه؟


ص 157

ابو حنيفه گفت: مثل حديث عباية اسدى: ان عليا قسيم الجنة و النار

اعمش گفت: مرا بنشانيد، و تكيه دهيد، به آن خدائى كه مصير من بسوى اوست، براى من روايت كرد: موسى بن طريف، امام بنى اسد از عباية بن ربعى، امام حى كه گفت: سمعت عليا يقول: انا قسيم النار اقول هذا وليى دعيه و هذا عدوى خذيه

شنيدم از على كه مى‏گفت من تقسيم كننده آتش هستم، به او مى‏گويم اين ولى من است او را بگذار، و اين دشمن است‏بگير.

و حديث كرد مرا ابوالمتوكل ناجى، در زمان امارت حجاج، از ابوسعيد خدرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله: كه چون روز قيامت‏ شود، خداوند عز و جل امر مى‏كند پس من و على بر صراط مى‏نشينيم و خطاب به ما مى‏رسد: داخل كنيد در بهشت هر كس به خدا ايمان آورده و شما را دوست داشته‏اند، و داخل كنيد در آتش هر كس را كه به خدا كافر شده و شما را دشمن داشته است. (و به لفظ ديگر بيندازيد در بهشت كسى كه شما را دوست داشته و بيفكنيد در دوزخ كسى كه شما را دشمن داشته است)

و حديث كرد مرا ابووايل كه روايت كرد براى من ابن عباس: قال: قال رسول صلى الله عليه و آله: اذا كان يوم القيمة يامر الله عليا ان يقسم بين الجنة و النار، فيقول للنار خذى ذا عدوى و ذرى ذا وليى.

در اين هنگام ابوحنيفه ازار خود را بر سر انداخته، و گفت :‏برخيزيد، ابو محمد تا به حال سخنى از اين بزرگتر نگفته است[206]

و نيز قندوزى گويد: در كتاب جواهر العقدين دارقطنى از ابى الطفيل عامر بن واثله الكنانى تخريج كرده است كه: ان عليا قال حديثا طويلا فى الشورى، و فيه انه قال لاهل الشورى: فانشدكم بالله هل فيكم احد، قال له رسول الله صلى الله عليه و آله: انت قسيم النار و الجنة غيرى؟قالوا اللهم: لا.

در مجلس شورى كه عمر انتخاب خليفه بعد از خود را در شش نفر گذارده بود، اميرالمؤمنين عليه السلام كه در ميان آنها و از جمله آنان بود، ضمن حديثى طويل


ص 158

‏ به آنها فرمود: شما را به خدا سوگند مى‏دهم آيا در ميان شما غير از من كسى هست كه رسول خدا درباره او فرموده باشد: تو قسمت كننده آتش و بهشتى؟همه گفتند به خدا سوگند: نه. و در اين زمينه سيد اسمعيل حميرى قصائد بسيارى دارد مانند:

بازگشت به فهرست

اشعار سيد حميري و دعبل خزاعي با اشاره به روايت علي قسيم الجنه و النار

قسيم النار هذالى                             فكفى عنه لا يضرر

و هذا لك نار                           فحوزى الفاجر الاكبر[207]

و نيز گويد:

ذاك قسيم النار من قيله                 خذى عدوى و ذرى ناصرى

ذاك على بن ابيطالب          صهر النبى المصطفى الطاهر[208]

و نيز گويد:

على ولى الحوض و الذائد الذى                                         يذب عن ارجائه كل مجرم

على قسيم النار من قوله لها                              ذرى ذا و هذا فاشر بى‏منه و اطعم

خذى بالشوى ممن يصيبك منهم                 و لا تقربى من كان حزبى فتظلمى[209]

دعبل خزاعى گويد:

قسيم الجحيم فهذا له                          و هذا لها باعتدال القسم

يزود عن الحوض اعدائه                       و كم من لعين طريد و كم

فمن ناكثين و من قاسطين          و من مارقين و من مجترم[210]

و قندوزى گفته است: به شافعى نسبت داده شده كه او اين ابيات را سروده است:


ص 159

على حبه جنة                                  قسيم النار و الجنة

وصى المصطفى حقا               امام الانس و الجنة[211]

على است كه محبت او سپر از آتش است، و على است كه قسمت كننده آتش و بهشت است.

على است كه به حقانيت وصى مصطفى است، و على است كه امام جن و انس است.

ابن اثير گويد: با اسناد متصل خود از على بن جزء، قال سمعت ابا مريم السلولى يقول: سمعت عمار بن ياسر يقول: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول لعلى بن ابيطالب: يا على ان الله عز و جل قد زينك بزينة لم يتزين العباد بزينة احب اليه منها: الزهد فى الدنيا، فجعلك لا تنال من الدنيا شيئا، و لا تنال الدنيا منك شيئا، و وهب لك حب المساكين، و رضوابك اماما و رضيت‏بهم اتباعا،

فطوبى لمن احبك و صدق فيك، و ويل لمن ابغضك و كذب عليك،

فاما الذين احبوك و صدقوا فيك فهم جيرانك فى دارك، و رفقائك فى قصرك و اما الذين ابغضوك و كذبوا عليك، فحق على الله ان يوقفهم موقف الكذابين يوم القيمة[212]

على بن جزء مى‏گويد: از ابو مريم سلولى شنيدم كه مى‏گفت: از عمار بن ياسر شنيدم كه مى‏گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه به على بن ابيطالب مى‏گفت:

اى على: خداى عز و جل تو را به زينتى زينت كرده است كه هيچيك از بندگان خود را بزينتى محبوبتر از اين زينت ننموده است، و آن زينت، زهد و بى‏اعتنائى و بى‏رغبتى نسبت‏به امور دنيا است:

و بنابراين موهبت، تو را طورى قرار داده است كه از مال و منال و جاه و


ص 160

اعتبارات دنيا چيزى را نائل نمى‏شوى و به چنگ نمى‏آورى، و دنيا نيز نمى‏تواند چيزى را از تو نائل شود و به چنگ آورد-و ديگر آنكه محبت مساكين و درويشان را به تو عنايت فرموده است، و اين طبقه و گروه از فقرا تو را امام پسنديده خود مى‏دانند، و تو آنان را پيروان پسنديده خود مى‏دانى.

پس خوشا به حال كسى كه تو را دوست داشته باشد، و در راه تو قدم راستين صدق و صفا پيش نهد، و واى بر كسى كه تو را دشمن دارد، و در راه تو قدم خدعه و مكر و تلبيس و تدليس جلو بگذارد، و بر تو دروغ بندد.

اما آن گروهى كه تو را دوست دارند، و در راه تو به صدق و صفا رفتار كنند، آنان همسايگان خانه بهشتى تو هستند، و رفقاى تو در قصر ملكوتى تو مى‏باشند.

و اما آن دسته‏اى كه تو را دشمن دارند، و بر تو با كذب و دروغ رفتار كنند، پس بر خدا فرض و حتم است كه آنانرا در موقف كذابين در روز قيامت قرار دهد.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

پاورقي


[200] و لذا مستحب است هنگام شروع به نماز قبل از تكبيرات افتتاحيه بگوئيم: اللهم رب هذه الدعوة التامة و الصلوة القائمة بلغ محمدا صلى الله عليه و آله الدرجة و الوسيلة و الفضل و الفضيلة

[201] ينابيع المودة ص 84 و مقدارى از اين روايت كه تقريبا دو ثلث آن است مرحوم كلينى در روضه كافى صفحه 24 و 25 در ضمن خطبه وسيله كه اميرالمؤمنين عليه السلام هفت روز بعد از رحلت رسول خدا در مدينه راجع به غصب خلافت و ارائه مقامات خود انشاء كردند ذكر مى‏كند.

[202] سوره بقره: 2 - آيه 213

[203] سوره انفال: 8 - آيه 43

[204] سوره اسراء: 17 - آيه 82

[205] سوره هود: 11 - آيه 11

[206] مناقب ج 1 ص 374

[207] ديوان حميرى ص 252 و اصل آنرا از اعيان الشيعه ج 12: 242 و المناقب جلد 2: 159 و 194 و 233 و 288 و جلد 3: 90 و 91 آورده است

[208] ديوان حميرى ص 245 و اصل آنرا از اعيان الشيعه جلد 12: 246 و المناقب جلد 2: 125 و 159 آورده است.

[209] ديوان حميرى ص 399 و اصل آن را از اعيان الشيعه و المناقب و الكنى و الالقاب آورده است.

[210] مناقب ابن شهرآشوب جلد 1 ص 349

[211] ينابيع المودة ص 86

[212] اسد الغابة جلد 4 ص 23

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

 

.

كليه حقوق، محفوظ و متعلق به موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام است.