بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب امام شناسی / جلد اول / قسمت شانزدهم: پیروی از حق و امام معصوم، علت مخالفت با علی علیه السلام، اعتراف عمر به روایت عام...

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره

 

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

صفحه قبل

درس دوازدهم:

لازمه عصمت هدايت‏ به حق است

 


ص 217

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على اعدآئهم اجمعين من الان الى قيام يوم الدين

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

«ا فمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون‏»[293]

در اين آيه مباركه كيفيت احتجاج با مشركين را خداوند به پيغمبرش تعليم مى‏كند، كه چگونه بر آنها اثبات نمايد، كه شركاء خدا قابل ستايش و پيروى نيستند، و اساس اين احتجاج مبتنى بر لزوم پيروى از صدق و اعراض از غير حق مى‏باشد.

اين احتجاج عقلى است، چون بر يك اصل كلى مبتنى است، كه آن اصل لزوم تبعيت هميشگى از حق مى‏باشد، لذا براى استدلال بلزوم تبعيت و پيروى از امام معصوم بهترين دليل خواهد بود، و براى ورود در اصل احتجاج بايد آن مبنا را بعنوان مقدمه بيان كنيم:

لزوم پيروى از حق

يكى از احكام فطرى و عقل انسان، لزوم متابعت از حق است، اين حكم يك قانون كلى است كه هميشه انسان باو متكى است، و اگر احيانا در اعمال يا گفتار خود از آن منحرف شود، و بغير حق مايل گردد، بعلت هواى نفس يا شبهه و غلطى كه احيانا براى او رخ دهد، باز بجهت گمانيست كه او را حق مى‏پندارد، و


ص 218

بجهت اشتباه و التباس امر، از غير حق پيروى مى ‏كند، و لذا در مقام اعتذار برآمده و گمان خود را باينكه حق مى‏پنداشتم، عذر خود قرار مى‏دهد.

بنابراين حق بدون هيچ قيد و شرطى لازم الاتباعست و بر همين اصل متفرع مى‏گردد قاعده ديگرى، و آن اينكه كسيكه دلالت ‏بحق كند متابعت او واجب است، چون با او حق است، و دلالت ‏بحق مى‏كند و، بنابراين لازم، بايد او را در پيروى نمودن، بر شخص ديگرى كه يا بحق دلالت نمى‏كند و يا آنكه بغير حق دلالت مى‏ كند مقدم داشت، چون پيروى هدايت كننده بحق پيروى از حق است كه با او موجود است.

و قبلا گفتيم كه پيروى از نفس حق، حكم ضرورى فطرى و عقلى است.

بر اين اساس، قرآن مجيد در اين آيه مباركه استدلال خود را بر عليه مشركين پايه ‏گذارى مى‏كند، بدين منوال كه اولا از آنها بعنوان استفهام سئوالى مى‏كند:

«قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق؟»[294]

بگوى‏اى پيغمبر!آيا از شريكهائى كه با خدا قرار داده ‏ايد كسى هست كه هدايت‏بحق كند؟معلوم است كه مشركين در اين زمينه پاسخ مثبتى ندارند، چون شركائى كه براى خدا قرار مى‏دهند يا از جمادات هستند، مثل بتها، و يا از زندگان مانند ملائكه، و ارباب انواع، و جن و طواغيت زمان، و فراعنه، و حكام جور كه از آنها پيروى مى‏كنند، و معلوم است كه هيچ يك از آنها چون از خود، نفع و ضرر، و حيات، و موت و نشورى ندارند، هدايت‏ بحق نمى‏كنند.

و چون جواب مثبتى ندارند، خدا بزبان پيغمبرش گذارده، كه فورا جواب آنها را از پيش خود ابداع نموده، و بگويد: «قل الله يهدى للحق‏»، خداوند است كه بسوى حق هدايت مى‏فرمايد، و هر موجودى را در مقاصد تكوينيه خود بدانچه محتاج است هدايت فرموده، و مايحتاج او را بدو مى‏رساند،

كما فى قوله تعالى: «ربنا الذى اعطى كل شيء خلقه ثم هدى‏»[295]

چون فرعون از هارون و موسى سئوال كرد كه پروردگارتان كيست؟

گفتند پروردگار ما كسى است كه بهر موجودى در عالم آفرينش، نيازمنديهاى وجودى او را داده، و تام الخلقه آفريده، و سپس او را بسوى كمال خود


ص 219

رهبرى نموده است.

و مثل قوله تعالى: «الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى‏»[296]

خداوند، كسى است كه خلقت فرموده، و سپس در آفرينش تعادل و تناسب را من جميع الجهات ملحوظ داشته است، كسى است هر موجودى را در عالم، باندازه و حد معين آفريده، و سپس او را در راه كمال سير داده است.

و بنابراين خداوند است كه انسان را بسعادت زندگى هدايت نموده، و او را به بهشت و سعادت مطلق با فرستادن انبياء و كتب سماوى و احكام آسمانى دعوت فرموده است.

بازگشت به فهرست

لزوم پيروى از امام معصوم مبتنى بر اصل لزوم متابعت از حق است

بارى چون رسول خدا در مقام احتجاج، از آنها دو اعتراف گرفت: يكى آنكه شركاء آنها هدايت‏ بحق نمى‏كنند، ديگر آنكه تنها خداوند بحق هدايت مى‏فرمايد، در اين حال اين سؤال را لازم و واجب مى‏بيند:

افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى؟

آيا آن كسى كه هدايت‏بحق مى‏كند، سزاوارتر به پيروى و تبعيت است، يا كسى كه هدايت‏بحق نمى‏كند؟

و معلوم است كه پاسخ اين گفتار آن است كه بگويند: خدا كه هدايت‏بحق مى‏كند سزاوارتر به پيروى است، ولى چون كفار و مشركين عملا به اين منطق پاى‏بند نيستند، و عبادت شركاء كه بحق هدايت نمى‏كنند، نموده، و از عبادت خداى لا شريك له كه هدايت‏ بحق مى‏كند اعراض نموده‏اند، و بنابراين روى قواى فطرى و احكام عقلى سرپوش گذارده، بر خلاف ناموس فطرت و عقل رفتار مى‏نمايند، لذا پيغمبر از باب توبيخ و ملامت مى‏فرمايد:

«فما لكم كيف تحكمون؟»

چه در نظر داريد در اين باره؟چگونه حكم مى‏كنيد؟

در اينجا لازمست كه در مقابله بين جمله‏«ا فمن يهدى الى الحق‏»و جمله‏«امن لا يهدى الا ان يهدى»دقت نظر شود تا ببينيم چگونه اين دو جمله مقابل و عدل يكديگر قرار گرفته‏اند.


ص 220

چون معلوم است كه سؤال كننده بطريق استفهام هميشه بايد يكطرف جمله را نفى قرار دهد، مثل آنكه مى‏گويد: زيد را ديدى يا نديدى؟حسن درس خواند يا درس نخواند؟و اما اگر مثلا سؤال شود حسن درس مى‏خواند يا مغرور بخود است، حتما براى آنكه اين معادله استفهاميه صحيح باشد، بايد گفت كسى كه مغرور بخود باشد درس نمى‏خواند بنابراين در جمله «مغرور بخود است‏»، يك جمله منطوى و مختفى است و آن اينكه: «درس نمى‏خواند»،

و همچنين از اين طرف «مغرور بخود است‏» عدلش «مغرور بخود نيست‏» خواهد بود و چون در جمله استفهاميه فوق بجاى مغرور بخود نيست، جمله «درس مى‏خواند» قرار گرفته است، لذا بايد گفت در اين جمله، «جمله مغرور بخود نيست‏» منطوى است، و حاصل چنين مى‏شود حسن مغرور بخود نيست و درس مى‏خواند يا مغرور بخود است و درس نمى‏خواند.

بازگشت به فهرست

در استفهام بايد طرفين جمله، نفى و اثبات باشند

حسن/درس مى‏خواند-يا-مغرور بخود است

حسن/مغرور بخود نيست-يا-درس نمى‏خواند

در آيه مباركه نيز طرفين جمله استفهاميه نفى و اثبات نيست، تا احتياج بجمله منطوى و مختفى ديگر نباشد (چون يهدى در اصل يهتدى بوده و قاعده در باب افتعال جواز ادغام تاء افتعال است در عين الفعل، بعد از آنكه او را قلب بعين الفعل نمايند) و حاصل معنى چنين مى‏شود آيا كسى كه هدايت‏بحق مى‏كند سزاوارتر به پيروى است‏يا كسيكه خودش هدايت نيافته است مگر بهدايت غير.

چون جمله «هدايت‏ بحق مى‏كند» عدلش «هدايت‏بحق نمى‏كند» خواهد بود، بنابراين استفاده مى‏شود كه كسيكه هدايت نيافته است مگر بهدايت غير، هدايت‏بحق نمى‏كند.

و نيز چون جمله «كسى كه خودش هدايت نيافته است مگر بهدايت غير» عدلش جمله «هدايت ذاتى يافته است‏» خواهد بود لذا استفاده مى‏شود كه كسى كه بحق هدايت كند كسى است كه ذاتا هدايت‏يافته است، نه به هدايت غير.


ص 221

كسى كه بحق هدايت مى‏كند-سزاوارتر است‏ به پيروى يا- كسيكه خودش هدايت نيافته است مگر به هدايت غير.

كسيكه ذاتا هدايت ‏يافته است-سزاوارتر است‏ به پيروى يا- كسى كه هدايت ‏بحق نمى‏كند

بنابراين از اين آيه خوب استفاده مى‏شود كه انسان سزاوارتر است از فردى تبعييت كند كه هدايت‏بحق مى‏كند، و البته او كسى است كه ذاتا هدايت‏ يافته باشد، نه آنكه ديگرى او را هدايت نموده باشد، و او امام معصوم است كه در هيچ لحظه غير از خدا را نپرستيده و از او معصيتى سر نزده باشد.

چنين كسى بدون دخالت واسطه‏ اى، بدست ‏خود خدا كه حق است هدايت‏يافته است، و اما شخصى كه مدتى غير از خدا را پرستيده، يا معصيتى از او صادر شده، گر چه فعلا بدست غير متنبه شده و خداپرست و عادل گرديده است، لكن لايق براى مقام امامت و پيروى نيست.

و البته بايد دانست كه كلمه «احق‏» در آيه شريفه كه افعل التفضيل است، و دلالت ‏بر رجحان متابعت از حق مى‏كند نه لزوم آن، مبنى بر قواعد فن مناظره و مباحثه است، كه عصبيت طرف مقابل بحركت درآيد، و الا معلوم است كه تبعيت از غير حق بطور كلى جايز نيست، و پيروى از حق در هر حال لازم و واجب است.

بنابراين پيروى از امام معصوم واجب است و از امام غير معصوم حرام است.

اين يكى از طرق استدلالى است كه بزرگان شيعه براى لزوم پيروى از امام معصوم نموده‏اند، و طبق روايات متواترى از رسول خداوند نقل كرده‏اند: اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام يك آن بت نپرستيد، و يك لحظه معصيتى نكرد، و هيچ جاى شبهه نيست كه در دامان رسول اكرم پرورش يافت، و اول كس بود كه ايمان آورد، و هنوز بسن بلوغ نرسيده بود.

از امالى شيخ طوسى مسندا نقل شده، و همچنين از مناقب ابن المغازلى مرفوعا از ابن مسعود عن النبى صلى الله عليه و آله فى آية، لا ينال عهدى الظالمين، عن قول الله لابراهيم من سجد لصنم دونى لا اجعله اماما-قال صلى الله عليه و آله و انتهت ‏


ص 222

الدعوة الىَّ و الى اخى على، لم يسجد احدنا لصنم قط [297]

حضرت رسول الله فرمودند: كه خداوند بحضرت ابراهيم خطاب كرد: كسيكه به بت‏سجده كرده باشد، من هيچگاه او را امام قرار نمى‏دهم سپس حضرت رسول اكرم فرمودند: تا اينكه دعوت رسالت و امامت‏ به من و به برادرم على منتهى شد، هيچيك از ما دو نفر به بتى سجده نكرديم در هيچ زمان.

بازگشت به فهرست

على مع الحق و الحق مع على

سيد هاشم بحرانى[298] پانزده روايت از طريق عامه و يازده روايت از طريق خاصه روايت مى‏كند مبنى بر آنكه على با حق است، و حق با على است، و بر آنكه حضرت فرمودند: خدايا حق را با على قرار ده، هر جا كه على قرار دارد، و بر لزوم متابعت و پيروى از طريقه آن حضرت.

ما در اينجا رواياتى كه از طريق عامه نقل شده، و يكى از روايات خاصه را با حذف سند و باختصار بيان مى ‏كنيم.

1-ابراهيم بن محمد حموينى كه از علماء عامه است، و

2-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود روايت مى‏كنند از شهر بن حوشب، و

3-زمخشرى در ربيع الابرار مرسلا روايت مى‏كنند[299]: قال شهر بن حوشب: كنت عند ام-سلمة رضى الله عنها، اذا استاذن رجل فقالته له: من انت؟

قال: انا ابو ثابت مولى على عليه السلام،

فقالت ام سلمة: مرحبا بك يا ابا ثابت ادخل، فدخل فرحبت‏به

ثم قالت: يا ابا ثابت اين طار قلبك حين طارت القلوب مطائرها؟

قال: تبع عليا عليه السلام

فقالت: وفقت و الذى نفسى بيده، لقد سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: على مع الحق و القرآن، و القرآن و الحق مع على، و لن يفترقا حتي يردا علي


ص 223

الحوض[300] و[301]

و در روايت موفق بن احمد خوارزمى وارد است كه ابو ثابت مى‏گويد: مولى ابى‏ذر، و بعد از بيان حديث ام سلمه مى‏گويد: و لقد بعثت ابنى عمر، و ابن اخى عبد الله بن ابى اميه، و امرتهما ان يقاتلا مع على من قاتله، و لو لا ان رسول الله امرنا ان نقر فى حجالنا و فى بيوتنا، لخرجت و كنت‏حتى اقف فى صف على

شهر بن حوشب مى‏گويد: من در نزد ام سلمه نشسته بودم، كه مردى اجازه دخول خواست.

ام سلمه گفت: كيستى تو؟

گفت: من ابوثابت غلام على هستم.

ام سلمه گفت: خوش آمدى ‏اى ابوثابت ‏بيا بنشين.

ابوثابت داخل شد، و ام سلمه باو مرحبا گفت.

سپس ام سلمه گفت:اى ابو ثابت!در آن وقتيكه دلها بسوى مقاصد خود بپرواز درآمد، و هر دلى بمقصدى و آرزوئى، و دنبال شخصى پريد، دل تو بكجا پرواز كرد؟

ابوثابت گفت دل من پيروى از على نمود.

ام سلمه گفت: خوب جائى بار خود را فرود آوردى!قسم به آن خدائى كه جان من در دست اوست، حقا از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود: على با حق و قرآن است، و حق و قرآن با على است، و آن دو از هم جدا نخواهند شد، تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

و سپس ام سلمه گفت: من فرزند خود عمر، و فرزند برادر خود عبدالله بن ابى اميه، را فرستادم، تا در ركاب على با دشمنانش نبرد كنند، و اگر رسول خدا ما زنان را امر نمى‏فرمود كه در خانه ‏هاى خود بمانيم، و در آسايشگاههاى خود بياسائيم، هر آينه من نيز براى حمايت على از منزل بيرون مى‏رفتم، تا خود را به على رسانيده، و با مردان در صف جنگجويان على بكارزار با دشمنان او مشغول مى‏شدم.


ص 224

4-حموينى با اسناد متصل خود از ابوحيان تميمى، از پدرش، از على عليه السلام

5-در كتاب «الجمع بين الصحاح الستة‏»، تاليف رزين امام الحرمين از صحيح بخارى از اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام

6-از جزء اول كتاب الفردوس از اميرالمؤمنين عليه السلام

7-و موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از ابوالحباب تميمى، از پدرش، از على عليه السلام روايت كنند كه، قال: قال رسول الله: رحم الله عليا، اللهم ادرالحق معه حيث دار، و خوارزمى مى‏گويد: اخرج ابوعيسى الترمذى فى جامعه.

اميرالمؤمنين على بن ابيطالب فرمود كه رسول خدا فرمود: خدا رحمت كند على را، بار پروردگار حق را با على بگردش در آر هر كجا كه على مى‏گردد.

8-حموينى با اسناد متصل خود از برادر دعبل خزاعى، از هارون الرشيد از ازرق بن قيس، از عبدالله بن عباس روايت مى‏كند كه قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله: الحق مع على بن ابيطالب حيث دار.[302]

حضرت رسول الله مى‏فرمايد: حق با على بن ابيطالب است هر كجا على حركت كند و در هر حاليكه بوده باشد.

9-از كتاب فضائل الصحابة با اسناد متصل خود از اصبغ نباته، از محمد بن ابى بكر از عائشه، قالت: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: على مع الحق و الحق مع على، لن يفترقا حتى يردا على الحوض

على با حق است و حق با على است، و آندو هيچگاه از هم جدا نمى‏شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

10-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از شريك، از سليمان اعمش، از ابراهيم، از علقمه و اسود قالا: سمعنا ابا ايوب الانصارى. قال: سمعت النبى صلى الله عليه و آله يقول لعمار بن ياسر: تقتلك الفئة الباغية و انت مع الحق و الحق معك يا عمار، اذا رايت عليا سلك واديا، و سلك الناس واديا غيره، فاسلك مع على و دع الناس، انه لن يدلك على ردى، و لن يخرجك عن الهدى

يا عمار انه من تقلد سيفا، اعان به عليا على عدوه، قلده الله يوم القيمة و شاحا من در، و من تقلد سيفا اعان به عدو على قلده الله يوم القيمة و شاحا من ‏


ص 225

نار قال: قلت: حسبك

علقمه و اسود مى‏گويند: ما از ابوايوب انصارى شنيديم كه مى‏گفت: شنيدم كه رسول الله به عمار بن ياسر مى‏گفت:اى عمار؟تو را جماعت‏ستمگر خواهند كشت، و تو با حق هستى و حق با توست،اى عمار!زمانى كه ديدى على را كه از يك طريق سير مى‏كند!و غير على از وادى ديگر، تو با على باش و در طريق او گام بردار و تمام مردم را رها كن، على تو را بهلاكت و ضلالت نمى‏افكند، و از هدايت‏خارج نمى‏كند.

اى عمار!كسيكه شمشيرى حمايل خود كند و بدان بخواهد على را بر عليه دشمنانش نصرت كند خداوند آن شمشير را در روز بازپسين به صورت گردن‏بندى از در به گردن او در آويزد و كسى كه شمشيرى حمايل كند و بخواهد با آن دشمن على را يارى كند، خداوند در روز قيامت آن شمشير را بصورت گردن‏بندى از آتش بگردن او آويزان كند، عمار مى‏گويد: بحضرت رسول اكرم عرض كردم: كافيست من مطلب را آنطور كه بايد دريافتم

بازگشت به فهرست

ملاقات علقمه و اسود نزد ابو ايوب انصارى و مذاكره راجع بخلافت على عليه السلام

11-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از اعمش، از ابراهيم از علقمه و اسود روايت كند، قالا: ايتنا ابا ايوب الانصارى، و قلنا له يا ابا ايوب!ان الله تبارك و تعالى اكرم نبيه صلى الله عليه و آله و صفالك من فضله من الله فضلك بها! اخبرنا بمخرجك مع على عليه السلام تقاتل اهل لا اله الا الله؟

(فقال ابوايوب) اقسم لكما بالله، لقد كان رسول الله صلى الله عليه و آله فى هذا البيت الذى انتما فيه معى، و ما فى البيت غير رسول الله صلى الله عليه و آله و على جالس عن يمينه و انا جالس عن يساره، و انس قائم بين يديه، اذ حرك الباب، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله افتح لعمار الطيب المطيب.

ففتح الناس[303] الباب و دخل عمار، فسلم على رسول الله فرحب به،

ثم قال لعمار: انه سيكون فى امتى بعدى هناة، حتى يختلف السيف‏


ص 226

فيما بينهم، و حتى يقتل بعضهم بعضا فاذا رايت ذلك فعليك بهذا الاصلع عن يمينى يعنى على بن ابيطالب.

فان سلك الناس كلهم واديا

و سلك على واديا فاسلك وادى على عليه السلام و خل عن الناس، يا عمار!ان عليا لا يردك عن هدى و لا يدلك الى ردى، يا عمار! طاعة على طاعتى، و طاعتى طاعة الله عز و جل.

علقمه و اسود مى‏گويند ما بر اباايوب انصارى در منزلش وارد شديم؟و گفتيم:اى اباايوب!خداوند پيغمبر خود را گرامى داشت، و تو را بواسطه صحبت‏با او شرافت و فضيلت داد.

براى ما بيان كن چگونه تو بمعاونت على خارج شدى و با اهل توحيد جنگ نمودى؟ (منظور جنگ او با اصحاب معاويه است كه بصورت ظاهر مسلمان بودند)

ابو ايوب گفت: شما را بخدا سوگند كه رسول خدا در همين اطاقى كه ما و شما فعلا نشسته‏ايم، نشسته بود، و در اطاق هيچ كس نبود، غير از رسول خدا، و على بن ابيطالب كه در سمت راست آن حضرت نشسته بود، و من كه در سمت چپ آن حضرت نشسته بودم، و انس بن مالك خادم آن حضرت كه در مقابل آن حضرت ايستاده بود، كه ناگهان در زدند، حضرت فرمودند: باز كنيد در را براى عمار مرد پاك و پاكيزه، در را باز كردند، و عمار داخل شد و سلام كرد بر رسول خدا صلى الله عليه و آله حضرت به او خوشامد گفتند، سپس فرمودند:اى عمار بزودى بعد از من در امت من فتنه برپا مى‏شود، بطوريكه شمشير بروى هم مى‏كشند، و بعضى بعض ديگر را مى‏كشند، چون چنين ديدى بر تو باد به آن مردى كه در سمت راست من نشسته و اشاره بحضرت اميرالمؤمنين كردند، اگر ديدى تمام مردم جهان در يك مسير حركت مى‏كنند، و على بن ابيطالب بتنهائى در مسير ديگر حركت مى‏كند، تو از مسير على حركت كن، و مردم را رها كن،اى عمار على تو را در ضلالت و پستى وارد نمى‏كند، و از راه هدايت تو را دور نمى‏نمايد،اى عمار متابعت از على متابعت از من، و متابعت از من متابعت از خداست.

12-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از ابى ليلى، قال رسول الله صلى الله عليه و آله: ستكون من بعدى فتنة فاذا كان ذلك فالزموا على بن‏


ص 227

ابيطالب، فانه الفاروق الاكبر الفاصل بين الحق و الباطل[304]

حضرت رسول الله فرمودند: بزودى چون از دنيا بروم، فتنه‏اى در ميان شما بر خواهد خاست، و در آن حال دست از على بن ابيطالب نداريد، اوست جدا كننده بين حق و باطل، و فيصل دهنده بزرگ خدا.

13-حموينى با اسناد خود از اعمش، از ابى وايل، از حذيفة قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله على طاعته طاعتى و معصيته معصيتى

حضرت رسول الله فرمودند اطاعت از على اطاعت از من، و مخالفت‏با على مخالفت‏با من است

14-از كتاب فردوس با اسناد خود از ابوسعيد خدرى، قال: قال رسول الله تفترق امتى فرقتين، فيمرق بينها فرقة مارقة، يقتلها اولى الطائفتين بالحق

حضرت رسول الله فرمودند: امت من بدو دسته افتراق پيدا نموده و از هم جدا مى‏شوند، يك دسته از دين خارج مى‏شوند و آنها را آن دسته ديگر كه حقند مى‏كشند.

15-عامر شعبى كه از نواصب، و از منحرفين از اميرالمؤمنين است، از عروة بن زبير از ابوبكر روايت مى‏كند كه: سمعت رسول الله يقول: الحق مع على و على مع الحق

حضرت رسول فرمودند: حق با على است و على با حق است.

اينها رواياتى بود كه در «غاية المرام‏» از طريق اهل تسنن بيان شده است و از طريق شيعه يازده روايت نقل شده است كه ما بذكر يكى از آنها اكتفا مى‏كنيم.

بازگشت به فهرست

عيادت عطا از عبدالله بن عباس و مذاكره درباره خلافت على بن ابيطالب عليه السلام

ابن بابويه با اسناد متصل خود نقل مى‏كند از عبدالحميد اعرج، از عطا كه مى‏گويد: عبدالله بن عباس مريض بود، و ضعف او را گرفته بود، ما براى عيادت او بطائف رفتيم، و بر او سلام نموده، و نشستيم.


ص 228

گفت:اى عطا، افراديكه با تو آمده‏اند چه كسانند؟

گفتم:اى آقاى من!از شيوخ و محترمين اين شهر هستند!و از ايشانست عبدالله بن سلمة بن مريم الطائفى، و عمارة بن الاجلح و ثابت‏بن مالك، همينطور مرتبا من يكايك از آنها را معرفى نمودم.

پس از آن همه آنها بجلو آمده و گفتند:اى پسر عم رسول خدا، تو بشرف صحبت رسول خدا رسيده!و از آن حضرت آنچه بايد بشنوى شنيدى!براى ما بيان كن از سر اختلاف اين امت، چرا دسته‏اى على را مقدم مى‏دارند بر غير او، و دسته‏اى دگر او را بعد از سه خليفه قبول دارند

قال: فتنفس ابن عباس، فقال سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: على مع الحق و الحق مع على، و هو الامام و الخليفة بعدى، فمن تمسك به فاز و نجا، و من تخلف عنه ضل و غوى، يلى تكفينى و غسلى، و يقضى دينى، و ابوسبطى الحسن و الحسين، و من صلب الحسين يخرج الائمة التسعة و منا مهدى هذه الامة

عطا مى‏گويد ابن عباس نفس عميقى كشيد و گفت: كه از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود: على با حق است و حق با على است، و اوست امام و جانشين بعد از من، كسيكه بدو تمسك جويد، نجات مى‏يابد، و رستگار مى‏شود، و كسيكه از او تخلف ورزد گمراه مى‏شود، و بهلاكت مى‏رسد.

على است كه متكفل كفن نمودن، و غسل من مى‏شود، اوست كه دين مرا ادا مى‏كند، و پدر دو فرزند من حسن و حسين است و از صلب حسين خارج مى‏شود نه امام، و از آنهاست مهدى اين امت.

در اين وقت عبدالله بن سلمه حضرمى گفت:اى پسر عم رسول خدا صلى الله عليه و آله چرا ما را بدين معارف پيش از اين دلالت ننمودى!ابن عباس گفت ‏سوگند بخدا آنچه را كه از رسول خدا شنيدم ابلاغ كردم، و ادا كردم حق آنرا، و نصحت لكم و لكن لا تحبون الناصحين، و شما را نصيحت كردم و ليكن نصيحت كنندگان را دوست نداريد.

ثم قال: اتقوا الله عباد الله تقية من اعتبر تمهيدا، و ابقى فى وجل، و كمش فى مهل، و رغب فى طلب، و هرب فى هرب فاعملوا لآخرتكم قبل


ص 229

حلول آجالكم، و تمسكوا بالعروة الوثقى من عترة نبيكم، فانى سمعته يقول: من تمسك بعترتى من بعدى كان من الفائزين.

سپس گفت:اى بندگان خدا تقوى پيشه سازيد، مانند تقواى كسى كه جايگاه خود را درست مى‏نمايد، و محل آرامش و سكونت‏خود را آزمايش مى‏كند، و خود را در خوف و خشيت نگاه مى‏دارد، و با رفق و مدارا بسرعت ناقه خود را مى‏دوشد، و بار خود را مى‏بندد، و در طلب سعادت رغبت دارد، و از خوفگاه مى‏گريزد، پس قبل از آنكه اجلهاى شما فرا رسد، براى سفر آخرت خود عمل كنيد، و بدستاويز محكم از عترت پيغمبر خود متمسك گرديد.

حقا من از پيغمبر خدا شنيدم كه مى‏فرمود: كسى كه تمسك جويد بعترت من بعد از من از رستگاران خواهد بود، ثم بكى بكائا شديدا سپس ابن عباس گريه فراوانى نمود: جمعيتى كه بودند از او سئوال كردند چگونه گريه مى‏كنى، در حالى كه منزلت و مقام تو نزد رسول خدا است؟

ابن عباس گفت:اى عطا به دو چيز مى‏گريم: لهول المطلع و فراق الاحبة يكى براى خوف و خشيت از طلوع مقام جلال و ظمت‏خدا، و ديگرى از مفارقت احبه و دوستان.

سپس آن جماعت از نزد او برخاستند و متفرق شدند.

در اين حال گفت:اى عطا دست مرا بگير، و مرا در صحن خانه ببر!من و سعيد او را بلند كرديم، و بسوى حياط منزل حركت داديم چون در صحن آمد دست‏خود را به آسمان بلند كرد و گفت: اللهم انى اتقرب اليك بمحمد و آل محمد، اللهم انى اتقرب اليك بموالاة الشيخ على بن ابيطالب، فما زال يكررها حتى وقع على الارض، فصبرنا عليه ساعة ثم اقمناه فاذا هو ميت رحمة الله عليه.

گفت ‏بار پروردگارا! من بسوى تو بمحمد و آل محمد تقرب مى‏جويم، بار پروردگارا!من بسوى تو بشيخ على بن ابيطالب تقرب مى‏جويم!و دائما اين جملات را تكرار مى‏كرد، تا بروى زمين افتاد، ما ساعتى درنگ نموده و او را بحال خود گذاشتيم، و سپس او را از زمين بلند نموديم ديديم كه رحلت نموده و برحمت‏ خدا


ص 230

پيوسته است[305]

بازگشت به فهرست

علت مخالفت معاندين با خلافت امير المؤمنين

بارى اگر كسى بگويد: چطور با وجود اين نصوصى كه از حضرت رسول الله رسيده، و بسيارى از آنرا خود خلفاى ثلاثه، و عائشه روايت كرده‏اند، و مقامات و درجات مولاى متقيان را اعتراف نموده‏اند، آنها خلافت را از آن حضرت گردانيدند، و خود بمقام خلافت در جاى اميرالمؤمنين نشستند، و بر منبر پيغمبر بالا رفتند؟

جواب همانست كه خود رسول الله فرموده است، و سنى‏ها نيز روايت كرده‏اند: حبك الشيئى يعمى و يصم[306]

كسى كه بچيزى محبت داشته باشد، و اين محبت از روى احساسات باشد، و هواى نفس و قواى دنيه در پيدايش او مؤثر باشد، آنكس را نسبت‏بغير آن منظور و محبوبى كه دارد، كور و كر مى‏كند، يعنى غير از آن هدف، چيزى نمى‏بيند، و سخنى غير از آن نمى‏شنود.

بر ارباب ملل و نحل پوشيده نيست، و بر مطلعين بر سير و تاريخ مكشوف است، كه غصب مقام خلافت از خاندان رسول هيچ داعى، جز محبت‏حكومت و سرورى بر مسلمين، و طلوع حس شخصيت‏طلبى نداشته است، و لذا تمام اين احاديث و نصوص، با وجود آن غريزه مهلكه، كارى نمى‏كند، و در وقت اراده رسيدن بمنظور و هدف، تمام آنها را چون خس و خاشاك بطوفان بلا مى‏دهد، و با مواجه شدن با مقصود از ستيزه نمودن با خاندان رسول خدا، و آتش زدن در خانه بضعه رسول خدا، و بيرون كشيدن مقام ولايت را بمسجد، دريغ نكرده، و با شمشير برهنه ادعاى تسليم شدن، و بيعت نمودن، و گردن نهادن در برابر اين تعديات را تحميل مى‏كند.

و اين يك مسئله‏ ايست كه بايد روى او دقت نمود، مقام علم و ادراك به حقايق جداست، و مرحله خضوع نفس و انقياد او نسبت‏بحق جداست.

بسيارى از كسانيكه در چاه طبيعت و هوى گرفتارند، نه بعلت جهل آنان‏


ص 231

بطريق صلاح مى‏باشد، بلكه چه بسا داراى علم كافى هستند، و بسيار خوب زشت را از زيبا تشخيص مى‏دهند، ولى در مقام عمل روى سيطره قواى نفسيه، و عدم انقياد آنها سبت‏بملكه عقل، و روى غلبه غرائز شهويه، خود را در كام آن كردار زشت و ناپسند در مى‏آوردند.

لذا انبياء و ائمه اطهار دعوتشان مبنى بر اصلاح نفس است، و خضوع و انقياد در مقابل حق، خداى على اعلى فرمود:

«قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها»[307]

هيچ نفرمود فلاح مختص كسى است كه روايت از پيغمبر بشنود، و بدبختى و خسران براى كسيكه نشنود، بلكه فرمود رستگارى براى كسى است كه نفس خود را اصلاح كند، و زيان و خسران براى كسى كه نفس خود را به تباهى آورد، و در طى طرق هلاك آزاد گذارد.

بازگشت به فهرست

اعتراف عمر به مقام امير المؤمنين در روايات اهل سنت

عمر بخوبى از مقام و منزلت و شخصيت مولا اميرالمؤمنين خبر داشت، رواياتى كه از طريق سنت در اين موضوع وارد شده، بسيار است كه خود او اعتراف مى‏نموده، و احاديثى را از رسول خدا نقل كرده است، ولى همانطور كه ذكر شد تبعيت از حق، طهارت نفس، و صفاى باطن، و انقياد لازم دارد و اين هذا؟

علامه امينى گويد كه حافظ دار قطنى و ابن عساكر تخريج اين حديث نموده‏‌اند كه دو نفر نزد عمر بن خطاب آمدند، و از طلاق كنيز سئوال كردند كه چند مرتبه مى‏توان او را طلاق داد، تا حرام نشود، و ديگر نتوان او را بعقد جديدى نيز در حباله نكاح درآورد.

عمر با آنها برخاست تا آنكه بمسجد آمده و در ميان حلقه‏اى از جمعيت مرد اصلعى[308] نشسته بود

عمر گفت‏ اى اصلع در طلاق امة (يعنى كنيز) چه مى‏گوئى؟

آن مرد سر خود را بسوى او بلند كرد و با دو انگشت ‏سبابه و وسطى اشاره كرد.

عمر دانست كه طلاق امه دو طلاق است و فورا به آن دو مرد گفت تطليقتان يعنى دو بار طلاق.


ص 232

يكى از آن دو گفت: سبحان الله ما نزد تو آمديم، و تو اميرالمؤمنين و بزرگ آنها هستى!چگونه با ما آمدى تا در مقابل اين مرد ايستادى!و از او سئوال كردى!و به اشاره او با دو انگشت‏ خود اكتفا نمودى؟

عمر به آندو گفت: آيا مى‏دانيد اين مرد كيست؟

گفتند: نه گفت: اين على بن ابيطالب است اشهد على رسول الله صلى الله عليه و آله لسمعته و هو يقول: ان السماوات السبع، و الارضين السبع، لو وضعا فى كفة، ثم وضع ايمان على فى كفة لرجح ايمان على بن ابيطالب[309]

عمر به آندو گفت: شهادت مى‏دهم بر رسول خدا كه از او شنيدم كه درباره على مى‏فرمود: اگر آسمان‏هاى هفتگاه و زمين‏هاى هفت طبقه را در كفه ترازوئى بگذارند، و سپس ايمان على را در كفه ديگر بگذارند، هر آينه ايمان على بن ابيطالب سنگين‏تر خواهد بود.

سپس علامه امينى گويد در حديثى كه زمخشرى روايت كرده مى‏گويد: آندو نفر بعمر گفتند: تو خليفه مسلمين هستى و آمده ‏ايم از تو سؤال كنيم!تو ما را پيش مرد دگرى بردى، و از او سئوال نمودى، يكى از آندو گفت: سوگند بخدا كه‏اى عمر من ديگر با تو سخن نخواهم گفت:

عمر گفت: واى بر تو!مى‏دانى اين مرد كه بود؟او على بن ابيطالب است الخ.

و اين روايت را دارقطنى و ابن عساكر از حافظين نقل نموده‏اند، و نيز گنجى در كفايه ص 129 روايت نموده و گفته است كه هذا حسن ثابت، اين روايت، روايت‏خوب و قبول آن نزد علماء ثابت‏شده است.

و نيز از طريق رواة زمخشرى، خوارزمى امام الحرمين در مناقب ص 78 و سيد على همدانى شافعى در مودة القربى روايت كرده‏اند، و حديث[310] ميزان و ترازو را از عمر، محب الدين طبرى در كتاب رياض النضره ج 1 ص 244 و صفورى در نزهة المجالس ج 2 ص 240 آورده‏اند.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

پاورقي


[293] سوره يونس: 10 - آيه 35

[294] سوره يونس: 10 - آيه 35

[295] سوره طه: 20 - آيه 50

[296] سوره اعلى: 87 آيه 2 - 3

[297] تفسير الميزان ج 1 ص 282

[298] غاية المرام ص 539 و ص 540

[299] زمخشرى مى‏گويد: استاذن ابوثابت مولى على الخ

[300] اين سه روايت را در ينابيع المودة ص 90 نقل مى‏كند

[301] ينابيع المودة ص 90 از جمع الفوائد معيت على را با قرآن و عدم افتراق آنها را تا حوض روايت مى‏كند: و مى‏گويد للاوسط و الصغير

[302] اين روايت را در ينابيع المودة ص 91 نيز بيان مى‏كند

[303] ظاهرا بايد «انس‏» باشد.

[304] در ينابيع المودة ص 82 اين روايت را با كمى تغيير از اصابة روايت مى‏كند گويد: و فى كتاب الاصابة، ابو ليلى الغفارى قال: سمعت رسول الله يقول: تكون من بعدى فتنة فاذا كان ذلك فالزموا على بن ابيطالب، فانه اول من آمن بى، و اول من يصافحنى يوم القيمة، و هو الصديق الاكبر، و هو فاروق هذه الامة، و هو يعسوب المؤمنين، و المال يعسوب المنافقين

[305] غاية المرام ص 541

در كتاب على و الوصية از ص 61 الى ص 65 احاديثى را با اسناد مختلفه راجع بمعيت اميرالمؤمنين با حق و با قرآن آورده است

[306] اين حديث را مسعودى در مروج الذهب ج 2 ص 302 روايت كرده است

[307] سوره شمش: 91 - آيه 10

[308] اصلع كسى است كه جلوى سر او مو ندارد

[309] الغدير ج 2 ص 299

[310] يعنى فقط ذيل حديث فوق را كه جمله: لوان السوات السبع الخ بوده باشد

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

 

.

كليه حقوق، محفوظ و متعلق به موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام است.