بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب امام شناسي/ جلد يازدهم/ قسمت اول: مهمترین شرط رهبر اسلامی: علم و عرفان خداوندی، اعلمیت علی علیه السلام

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره

 

 

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

صفحه قبل


ص 9

 

درس صد و پنجاه و یکم و صد و پنجاه و دوم:

علم و معرفت به خدا عاليترين سرمايه رهبر برای رهبری بشر است


ص 11

بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحيم‌

و صلّي‌ الله‌ عليه‌ محمّد وآله‌ الطّاهرين‌

و لعنة‌ الله‌ علي‌ أعدائهم‌ أجمعين‌ من‌ الآن‌ إلي‌ قيام‌ يوم‌ الدّين‌

و لا حَوْلَ و لا قوّةَ إلاّ بالله‌ العليّ العظيم‌

قال‌ الله‌ الحكيم‌ في‌ كتابه‌ الكريم‌:

شَهِدَ اللَهُ أَنـَّهُ لَا إلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاِئكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.[1]

«گواهي‌ ميدهد خداوند سبحانه‌ در حاليكه‌ قيام‌ به‌ قسط‌ و عدل‌ دارد، بر آنكه‌ هيچ‌ معبودي‌ جز او نيست‌؛ و فرشتگان‌ و صاحبان‌ علم‌ نيز شهادت‌ به‌ وحدانيّت‌ او ميدهند. هيچ‌ معبودي‌ جز او نيست‌ كه‌ داراي‌ صفت‌ عزّت‌ و استقلال‌ و داراي‌ صفت‌ إحكام‌ و استحكام‌ و غير قابل‌ تأثّر به‌ تأثير هر مؤثّري‌ باشد».

در اين‌ كريمۀ مباركه‌ تنها موجودي‌ را كه‌ با وجود قسط‌ و دادي‌ كه‌ در اوست‌، گواهي‌ بر وحدانيّت‌ او داده‌، به‌ شمار آورده‌ است‌، ذات‌ أقدس‌ خود اوست‌، و فرشتگان‌ و أرباب‌ علم‌ و دانش‌ كه‌ آنها نيز منحصراً مي‌توانند شهادت‌ بر وحدانيّت‌ او دهند. و عليهذا غير از ذات‌ مقدّس‌ خود او، و فرشتگان‌ كه‌ از عالم‌ عِلْوي‌ هستند؛ هيچيك‌ از مخلوقات‌ عالم‌ سفلي‌ از جماد و نبات‌ و حيوان‌ و جنّ، و همچنين‌ جميع‌ أفراد بشر را چنين‌ قدرت‌ و تواني‌ نيست‌ كه‌ بتوانند بر وحدانيّت‌ او گواهي‌


ص 12

دهند؛ و او را به‌ حقّ المعرفه‌ بشناسند؛ مگر صاحبان‌ علم‌ و پويندگان‌ سبل‌ سلام‌ و رسيدگان‌ به‌ معرفت‌ و توحيد او.

اُولوالعِلم‌ و دانشمندانند كه‌ بر معرفت‌ او راه‌ يافته‌؛ و در آبشخوار و مَنْهِل‌ مآءِ عَذْب‌ و گوارا و شيرين‌ عرفان‌ و شناخت‌ او بدون‌ هيچگونه‌ شائبۀ كدورت‌ و تلخي‌ و نگراني‌ دست‌ يافته‌؛ و ميتوانند عالم‌ بشريّت‌ را بدان‌ مكان‌ مطمئنّ و محلّ أمن‌ و أمان‌ و استقرار رهبر كنند؛ و لوادار كاروان‌ بني‌آدم‌ شوند؛ و از خطرات‌ راه‌ برحذر دارند؛ و شرائط‌ و مُعِدّات‌ و لوازم‌ سفر را به‌ او بياموزند و ترغيب‌ نمايند؛ و از دغدغه‌ها و وسوسه‌ها به‌ آرامش‌ مطلق‌ و سكون‌ مملوّ از بَهْجت‌ و مسرّت‌ به‌ حرم‌ خداوندي‌ هدايت‌ كنند.

دين‌ يعني‌ مجموعۀ احكام‌ و قوانين‌ و دستوراتي‌ كه‌ انسان‌ را بدين‌ هدف‌ و مقصود دعوت‌ ميكند. و معلوم‌ است‌ كه‌ حاكمان‌ و پرچم‌داران‌ اين‌ نهضت‌ إلهيّه‌ بايد از صاحبان‌ بصرت‌ و دانش‌ و معرفتِ به‌ هدف‌ و مقصود، و آشنا به‌ مقدّمات‌ و طريق‌ سلوك‌ باشند؛ و خودشان‌ اين‌ راه‌ را پيموده‌ باشند؛ تا بتوانند در راه‌ مستقيم‌، بدون‌ كوچكترين‌ خطائي‌ و انحرافي‌ اين‌ قافله‌ را به‌ مطلوب‌ ايصال‌ نمايند.

حكومت‌ ديني‌، يعني‌ حكومت‌ دنيوي‌ و اُخروي‌؛ يعني‌ حكومت‌ إلهي‌، بايد بر أساس‌ علم‌ و معرفت‌ باشد و گرنه‌ حكومت‌ جنگل‌ ميشود؛ و زندگي‌ در عالم‌ توحّش‌ و بهيميّت‌ و سبعيّت‌ و بر أساس‌ قدرت‌ مالي‌، و قدرت‌ اعتباري‌، و قدرت‌ و زور طبيعي‌، و دسائس‌ ساختگي‌، كه‌ معلوم‌ است‌ كاروان‌ را به‌ جهنّم‌ ميبرد، نه‌ به‌ بهشت‌.

علّت‌ و سبب‌ تشكيل‌ حكومت‌ براي‌ جامعۀ بشر، تشكّل‌ أفراد در سير مستقيم‌ و خطّ مشي‌ صحيح‌ و راستيني‌ است‌ كه‌ همۀ أفراد به‌ نحو أحسن‌ و بطور أكمل‌ از مواهب‌ إلهيّه‌ متمتّع‌ و كامياب‌ شوند؛ و از سرمايه‌هاي‌ وجودي‌ در راه‌ كمال‌ بهره‌مند گردند؛ و استعدادها و قابليّت‌هاي‌ خود را بهترين‌ وجه‌ به‌ مقام‌ فعليّت‌ برسانند.

بازگشت به فهرست

علم وعرفان خداوندي از شرائط أوليه رهبري است

راهبر و راهنما كه‌ با داشتن‌ قدرت‌ خارجي‌ و جميع‌ إمكانات‌ ميتواند اين‌ جمعيّت‌ را حركت‌ دهد حتماً و حتماً بايد عالم‌ به‌ اُمور، و طريق‌ نجات‌، و عالم‌ به‌ اسباب‌ و لوازم‌، و عارف‌ به‌ مقامات‌ معنوي‌ و سير روحاني‌ باشد؛ تا دست‌ مخالفين‌


ص 13

 و دزدان‌ طريق‌ را كوتاه‌ كرده‌، و به‌ آرامش‌ اين‌ حركت‌ دسته‌ جمعي‌ را انجام‌ دهد؛ و إلاّ اگر خود عالم‌ و عارف‌ نباشد؛ نه‌ نمي‌تواند رهبري‌ كند؛ و نه‌ تنها در راه‌ خلاف‌ و فساد سوق‌ ميدهد؛ بلكه‌ خواهي‌ نخواهي‌ خودش‌ از مخالفان‌ بوده‌؛ و از قاطعان‌ طريق‌ قرار ميگيرد؛ و سدّ باب‌ ترّقي‌ و تكامل‌ را ميكند؛ و علاوه‌ بر آنكه‌ جمعيّت‌ را بر أصل‌ هوي‌ و خواهش‌ خود سوق‌ ميدهد؛ استعدادهاي‌ افراد خاصّ را نيز ضايع‌ نموده‌، و به‌ حرمان‌ و تهيدستي‌ دچار ميسازد.

مَثَل‌ چنين‌ حاكماني‌ مَثَل‌ قطعۀ سنگي‌ است‌ كه‌ در رودخانه‌ در برابر آب‌ قرار گرفته‌؛ نه‌ خود آب‌ مي‌نوشد؛ و نه‌ ميگذارد آب‌ به‌ زمين‌هاي‌ زراعتي‌ برسد، و حاصل‌ دهد؛ و از باغهاي‌ انواع‌ ميوه‌هاي‌ نافع‌ بدست‌ آيد.

و يا مَثَل‌ فَرد و بازدَه‌ و مريض‌ است‌ كه‌ خود را به‌ صورت‌ طبيب‌ در آورده‌، نه‌ خودش‌ را معالجه‌ ميكند؛ و همۀ افراد مورد تماسّ با خود را نيز وبائي‌ نموده‌؛ و بدين‌ مرض‌ مهلك‌ ميكشاند.

جائي‌ كه‌ اساس‌ رهبري‌ و حكومت‌ با تكيه‌ به‌ زور و شمشير باشد؛ و يا بر اساس‌ انتخاب‌ كه‌ معلوم‌ است‌ طبق‌ آراء و افكار همين‌ عاميان‌ از منتخبين‌ صورت‌ ميگيرد؛ مدينه‌، مدينۀ فاضله‌ نبوده‌ و نخواهد بود.

بازگشت به فهرست

أنبياء كه أعلم علماي رباني أمت‌ها بوده‌اند ؛ مأمور به تشكيل حكومت بوده‌اند

در تمام‌ أديان‌ آسماني‌ قدرت‌ و حكومت‌ به‌ دست‌ پيامبران‌ بوده‌ كه‌ بايد بر اساس‌ علم‌ و معرفت‌ خود، مردم‌ را اداره‌ كنند؛ و ترتيب‌ اُمور و تنظيم‌ معاش‌ و تهيّۀ معاد را بنمايند. آنانند كه‌ قيام‌ به‌ قسط‌ و عدل‌ مي‌نمايند.

قُلْ أَمَرَ رَبِّي‌ بِالْقِسْطِ.[2]

«بگو اي‌ رسول‌ ما كه‌ پروردگار من‌ شما را به‌ عدل‌ و داد فرمان‌ داده‌ است‌.»

لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَـٰتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَـٰبَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ؛ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَهُ مَنْ يَنْصُرُهُ و وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ.[3]


ص 14

«هر آينه‌ تحقيقاً ما پيامبرانِ مرسل‌ خود را بسوي‌ مردم‌ با معجزات‌ و بيّنات‌ فرستاديم‌؛ و بر آنها كتاب‌ و ميزان‌ را نازل‌ كرديم‌؛ براي‌ آنكه‌ مردم‌ به‌ عدالت‌ و درستي‌ و راستي‌، قيام‌ و عمل‌ كنند. و ما آهن‌ را فرو فرستاديم‌ كه‌ در آن‌ شدّت‌ و سختي‌ است‌؛ و منافعي‌ را براي‌ مردم‌ نيز همراه‌ دارد؛ و براي‌ آنكه‌ خداوند بداند چه‌ كساني‌ او را و پيامبران‌ فرستادۀ از جانب‌ او را با ايمان‌ قلبي‌ به‌ غيب‌ ياري‌ ميكنند؟ و خداوند با قوّت‌ و اقتدار، و با عزّت‌ و استقلال‌ است‌.»

در اين‌ آيه‌ مي‌بينيم‌ كه‌ خداوند علّت‌ فرستادن‌ پيغمبران‌ را با معجزات‌ و أدلّۀ واضحه‌، و إنزال‌ كتاب‌ و ميزان‌ را همراه‌ آنها، فقط‌ قيام‌ مردم‌ به‌ قسط‌ و زندگي‌ بر اساس‌ عدالت‌ جسمي‌ و روحي‌، و تشكيل‌ مدينۀ فاضلۀ إلهيّه‌ قرار داده‌ است‌؛ كه‌ لوادار اين‌ نهضت‌ حتماً بايد پيامبري‌ باشد كه‌ عالم‌ و عارف‌ به‌ خدا و به‌ أمر خدا و بينا و بصير و خبير به‌ منجيات‌ و مهلكات‌، و كيفيّت‌ دستگيري‌هاي‌ شخصي‌ و نهضت‌هاي‌ عمومي‌ بوده‌ باشد.

پيامبر است‌ كه‌ بايد شمشير به‌ دست‌ بگيرد؛ و پيشاپيش‌ اُمّت‌ جهاد كند؛ و زمين‌ را از لوث‌ عناصر معاند و متجاوز پاك‌ كند؛ و راه‌ را براي‌ طريق‌ عبوديّت‌ و معرفت‌ خدا، و زندگي‌ توأم‌ با قِسْط‌ و عدل‌ هموار كند.

اينست‌ ثمرات‌ و بهره‌هاي‌ آهن‌ برنده‌ و تيز و بي‌باك‌، كه‌ حاميان‌ رسولان‌ و نصرت‌ كنندگان‌ آنها بدان‌ سلاح‌ مسلّح‌ شوند؛ و در بوتۀ آزمايش‌ و امتحان‌، عاشقان‌ إلهي‌ و مشتاقان‌ لقاء و زيارت‌ او معلوم‌ و متميّز گردند.

وَ كَأَیِّنْ مِنْ نَبيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ و رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي‌ سَبِيلِ اللَهِ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكَانُوا وَاللهُ يُحِبُّ الصَّـٰبِرينَ * وَ مَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا رَبَّنَا إِغْفِرْلَنَا ذُنُوبَنَا وَ إِسْرَافَنَا فِي‌ أَمْرِنَا وَ ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَي‌ الْقَوْمِ الْكَـٰفِرِينَ * فَـَاتَـهُمُ اللهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَ حُسْنَ ثَوَابَ الاخِرَةِ وَاللَهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ. [4]

«و چه‌ بسيار از پيغمبراني‌ كه‌ با آنها جماعت‌ بسياري‌ از پيروان‌ تربيت‌ شدۀ عاشق‌ و مشتاق‌ خداوندي‌، در برابر مخالفين‌ جنگ‌ كردند؛ و در اثر اين‌ كارزار


ص 15

 أبداً از آنچه‌ در راه‌ خدا از آسيب‌ به‌ آنها رسيد، سستي‌ و تكاهل‌ نورزيدند؛ و ضعف‌ و كم‌نيروئي‌ از خود نشان‌ ندادند؛ و به‌ ذلّت‌ و زبوني‌ و تسليم‌ در مقابل‌ دشمن‌ و بيمناكي‌ از آنها سر فرود نياوردند؛ و البتّه‌ خداوند شكيبايان‌ در راه‌ خود را دوست‌ دارد.

و نيّت‌ قلبي‌ و گفتار بر زبان‌ آنها نبود، إلاّ اينكه‌ بار پروردگار ما، بر روي‌ خطايا و لغزش‌هاي‌ ما پردۀ غفران‌ بكش‌! و از زياده‌ روي‌ و تجاوز و تندروي‌ در أمر ما، ما را ببخشاي‌! و گام‌هاي‌ ما را ثابت‌ بدار! و ما را بر اين‌ گروه‌ كافر مظفّر و فيروز گردان‌!

و بنابراين‌ استقامت‌ و پايداري‌، و بنابراين‌ خواست‌ و نيّت‌ قلبي‌ و دعاي‌ واقعي‌، خداوند ظفر و پيروزي‌ را در دنيا و پاداشِ نيكو و ثواب‌ جميل‌ را در آخرت‌ نصيب‌ آنها كرد. و خداوند البتّه‌ اهل‌ خير و صلاح‌ و نيكي‌ را دوست‌ دارد.»

در اين‌ آيات‌ مي‌بينيم‌ كه‌: پيامبران‌ با حواريّون‌ و مخلِصان‌ از تربيت‌ يافتگان‌ در راه‌ خدا، براي‌ جهاد في‌ سبيل‌ الله‌ و پاك‌ كردن‌ صحنه‌ را از عناصر فاسد و مُفْسد، به‌ جهاد و قتال‌ بر مي‌خاستند؛ و افراد سركش‌ و متعدّي‌ را همچون‌ زخم‌ سرطان‌ و سياه‌ زخم‌ و شقاقلوص‌، از جامعۀ پاك‌ و آئين‌ توحيد، جدا مي‌ساختند؛ و زمينه‌ را براي‌ تربيت‌ و تكامل‌ بقيّۀ افرادِ قابل‌ و لايقِ صلاح‌، آماده‌ مي‌ساختند.

اين‌ آيه‌ به‌ خوبي‌ نشان‌ ميدهد كه‌: جهاد در راه‌ خدا منحصر به‌ اسلام‌ نيست‌؛ أنبياي‌ پيشين‌ نيز مكلّف‌ بدين‌ تكليف‌ بوده‌اند؛ البتّه‌ هر كدام‌ به‌ نوبۀ خود و درخور مقتضيّات‌ و امكانات‌ و شرائط‌ زمان‌ و مكان‌ جهاد آنها متفاوت‌ بوده‌ است‌. و اصولاً دعوت‌ پيامبر بدون‌ تشكيل‌ حكومت‌ و مركز تصميم‌ گيري‌ و قدرت‌ معقول‌ نيست‌. و اين‌ أمر به‌ آساني‌ ممكن‌ نيست‌؛ چون‌ در هر زمان‌ و مكان‌ افراد سودجود و شخصيّت‌ طلب‌ بوده‌اند؛ و طبعاً در مقابل‌ آنها قيام‌ مي‌نموده‌اند؛ و بدون‌ جهاد و مقاتلۀ در راه‌ خدا، ممكن‌ نبوده‌ است‌ كه‌ دعوت‌ آنها پا بگيرد و به‌ جائي‌ برسد.

غاية‌ الامر فرمانده‌ و رئيس‌ اين‌ مقاتله‌ بايد پيامبر كه‌ عالم‌ ربّاني‌ اُمّت‌ است‌ بوده‌ باشد؛ و او بايد مركز دائرۀ اين‌ أمر باشد، او بايد قطب‌ آسياي‌ گردان‌ اين‌ نهضت‌ باشد؛ و اگر شخصي‌ را هم‌ به‌ عنوان‌ رئيس‌ سپاه‌ معيّن‌ ميكند او بايد معيّن‌


ص 16

 كند؛ همچنانكه‌ در آيات‌ واردۀ در قرآن‌ راجع‌ به‌ طالُوت‌ و پيامبري‌ كه‌ او را براي‌ رياست‌ لشگر برگزيد، مشاهده‌ مي‌كنيم‌:

بازگشت به فهرست

پيغمبر عالم به غيب ، طالوت عالم را به رياست لشگر برگزيد

أَلَمْ‌تر إِلَي‌ الْمَلَاءِ مِنْ بَنِي‌ إِسْرَ'ئِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَي‌ إِذْ قَالُوا لِنَبيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا تُقَاتِلْ فِي‌ سَبِيلِ اللهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمْ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَ مَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي‌ سَبِيلِ اللَهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَ أَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلُّوا إِلَّا قَلِيلاً مِنْهُمْ وَاللَهُ عَلِيمٌ بِالظَّـٰلِمِينَ * وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنـَّي‌ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَهَ اصْطَفَيهُ عَلَيْكُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَةً فِي‌ الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَهُ يُؤْتِي‌ مُلْكَهُ مَنْ يَشَآءُ وَاللَهُ وَ'سِعٌ عَلِيمٌ. [5]

«آيا نديدي‌ آن‌ گروه‌ پر از تعيّن‌ و پندار از بني‌ إسرائيل‌ را كه‌ بعد از موسي‌ بودند؛ در آن‌ وقتيكه‌ به‌ پيغمبرشان‌ گفتند: براي‌ ما حاكم‌ و سلطاني‌ را برانگيز؛ تا به‌ سركردگي‌ او در راه‌ خدا كارزار كنيم‌! آن‌ پيامبر گفت‌: آيا اين‌ نگراني‌ و ترس‌ در شما هست‌ كه‌ اگر جنگ‌ بر شما واجب‌ شود، دست‌ از مقاتله‌ برداريد! مبادا از كارزار روي‌ بگردانيد! گفتند: چگونه‌ براي‌ ما چنين‌ طلب‌ و درخواستي‌ ممكن‌ است‌ بوده‌ باشد؛ در حاليكه‌ دشمنان‌ ما، ما را از شهر و ديارمان‌، و از فرزندان‌ و اهل‌ بيتمان‌، اخراج‌ كرده‌اند؟ پس‌ چون‌ با تقاضا و خواهش‌ آنها حكم‌ جهاد بر آنها جاري‌ شد؛ بجز افراد اندكي‌ همگي‌ آنان‌ از مقاتله‌ و جنگ‌ روي‌ گردانيدند؛ و خداوند به‌ حال‌ ستمگران‌ داناست‌.

پيامبر آنها به‌ ايشان‌ گفت‌: همانا خداوند براي‌ شما طالوت‌ را به‌ حكومت‌ و فرمانده‌ ي‌ و صاحب‌ اختياري‌ برگزيده‌ است‌! گفتند: چگونه‌ متصوّر است‌ كه‌ او مَلِك‌ و صاحب‌ اختيار بر ما باشد؛ در حاليكه‌ ما به‌ مُلك‌ و صاحب‌ اختياري‌ و حكومت‌ از او سزاواريم‌؛ و او مال‌ فراواني‌ ندارد؟ پيامبرشان‌ گفت‌: خداوند، او را براي‌ اين‌ أمر براي‌ شما برگزيده‌ و انتخاب‌ فرموده‌ است‌؛ و به‌ او گشايش‌ و فزوني‌ در قدرت‌ جسمي‌ و علمي‌ مرحمت‌ نموده‌ است‌؛ و خداوند مُلْك‌ و صاحب‌


ص 17

اختياري‌ خود را به‌ هر كس‌ كه‌ بخواهد ميدهد؛ و خداوند داراي‌ سعه‌ و گشايش‌ و داراي‌ علم‌ است‌.»

در اين‌ دو آيه‌ مي‌بينم‌ كه‌ اوَّلاً آن‌ گروه‌ از بني‌ اسرائيل‌ خودشان‌ براي‌ خود حاكم‌ و سلطاني‌ انتخاب‌ نكردند؛ بلكه‌ به‌ پيغمبرشان‌ مراجعه‌ كرده‌، و از او طلب‌ نمودند كه‌ حاكمي‌ بر ايشان‌ بگمارد، تا در سايۀ او و تدبير او جنگ‌ كنند.

و ثانياً پيامبر براي‌ آنها طالوت‌ را برگزيد؛ و آنها ايراد كردند كه‌ اين‌ مرد داراي‌ جاه‌ و اعتبار و خَدَم‌ و حَشَم‌ و مال‌ فراوان‌ نيست‌؛ و بايد حاكم‌ داراي‌ چنين‌ فرآورده‌هائي‌ باشد؛ و ما سزاوارتريم‌ از او براي‌ حكومت‌ بر مردم‌؛ زيرا كه‌ داراي‌ اينگونه‌ اعتباريّات‌ و مزاياي‌ خارجي‌ مي‌باشيم‌؛ و آن‌ پيغمبر به‌ گفتار آنها اعتنائي‌ نكرد، و براي‌ اين‌ منطق‌ در مكتب‌ علم‌ و وحي‌ و واقعيّات‌ ارزشي‌ قائل‌ نشد.

و ثالثاً از جهات‌ مهمّ مزاياي‌ طالوت‌، سَعَه‌ و گستردگي‌ جسمي‌ و علمي‌ را يادآور شد، كه‌ داراي‌ دانش‌ فراوان‌ و قدرت‌ كافي‌ بدني‌ است‌؛ پس‌ آنچه‌ براي‌ حكومت‌ لازم‌ است‌ قدرتِ فكر و انديشۀ پاك‌، و علم‌ زياد، و توانائي‌ طبعي‌ و طبيعي‌ است‌ كه‌ بايد با آن‌ علم‌، راه‌ درست‌ و راست‌ را ببيند؛ و با آن‌ قدرت‌ بكار بندد.

پس‌ چقدر كوتاه‌ و سخيف‌ است‌ رأي‌ آنانكه‌ ميگويند: نبوّت‌ با حكومت‌ جمع‌ نميشود. نبوّت‌ و علم‌ و دانش‌ إلهي‌ و فقاهت‌ در أمر دين‌ و بصيرت‌ و معرفت‌ به‌ خدا و آئين‌ (نه‌ فقاهت‌ مصطلح‌ امروزي‌؛ گر چه‌ صاحب‌ آن‌ مخالف‌ علم‌ و عرفان‌ الهي‌ باشد؛ و راه‌ معرفت‌ را مسدود بداند؛ و خود نيز يكقدم‌ در راه‌ تهذيب‌ نفس‌ و تكامل‌ روحي‌، و وصول‌ به‌ ذِروۀ معراج‌ خداوندي‌ بر نداشته‌ باشد) از مقدّم‌ترين‌ شرائط‌ و از مهمترين‌ لوازم‌ غير قابل‌ انفكاك‌ براي‌ حكومت‌ است‌.

أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَي‌ مَا ءَاتَهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ ءَاتَيْنَا ءَالَ إِبْرَ 'هِيمَ الْكِتَـٰبَ وَالْحِكْمَةَ وَ ءَاتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا[6].

«بلكه‌ حسد ميورزند قوم‌ يهود با مسلمين‌ بر آنچه‌ خداوند از فضل‌ خود به‌ آنها


ص 18

عنايت‌ نمود؛ پس‌ به‌ تحقيق‌ كه‌ ما به‌ آل‌ ابراهيم‌ كتاب‌ و حكمت‌ را داديم‌؛ و نيز به‌ آنها حكومت‌ و إمارت‌ عظيمي‌ را مرحمت‌ كرديم‌».

و بر همين‌ أصل‌ چون‌ بُرَيْدَه‌ كه‌ در سفر بود، و رحلت‌ رسول‌ خدا واقع‌ شد، وقتي‌ كه‌ برگشت‌ و ديد أبوبكر خود را خليفه‌ ميخواند؛ و مردم‌ را به‌ بيعت‌ خود ميخواند، و او را نيز به‌ بيعت‌ طلبيدند؛ و او امتناع‌ كرد و گفت‌: چرا با علي‌ وصيّ رسول‌ خدا بيعت‌ نكرديد؟ و عمر در جواب‌ گفت‌: نبوّت‌ و حكومت‌ در يك‌ خانواده‌ جمع‌ نمي‌شود، بُرَيْدَه‌ در پاسخ‌ گفت‌: خيانت‌ كرديد، و غَدر و مكر نموديد! مگر در قرآن‌ كريم‌ وارد نشده‌ است‌ كه‌: فَقَدْ ءَاتَيْنَا ءَالَ إِبْرَ'هِيمَ الْكِتَـٰبَ وَالْحِكْمَةَ وَ ءَاتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا. [7]

و سيّد مرتضي‌ علم‌ الهدي‌، از إبراهيم‌ ثَقفي‌ با سند متّصل‌ خود از سفيان‌ بن‌ فروه‌، از پدرش‌ آورده‌ است‌ كه‌: جَاءَ بُرَيْدَةُ حَتّي‌ رَكَزَ رَايَتَهُ فِي‌ وَسَطِ (أسْلَمَ) ثُمَّ قالَ: لَا أبَايِعُ حَتَّي‌ يُبَايِعَ عَلِيُّ بْنُ أبِي‌ طَالِبٍ. فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ: يَا بُرَيْدَةُ، ادْخُلْ فيما دَخَلَ فِيهِ النَّاسُ، فَإنَّ إجْتَمَاعَهُمْ أحَبُّ إلَيَّ مِنْ اخْتِلَافِهِمْ ـ الْيَوْمَ ـ[8]...

«بُرَيْده‌ از شام‌ از مأموريّت‌ خود بازگشت‌؛ و آمد تا آنكه‌ لِواي‌ خود را در وسط‌ طائفۀ أسْلَم‌ (كه‌ خود او أسلمي‌ و از آن‌ طائفه‌ بود) بر زمين‌ فرو برد؛ و سپس‌ گفت‌: من‌ بيعت‌ نمي‌كنم‌ تا عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ بيعت‌ كند. در اين‌ حال‌ عليّبن‌ أبي‌طالب‌ به‌ او گفت‌: اي‌ بُرَيده‌! داخل‌ شود در آنچه‌ مردم‌ در آن‌ داخل‌ شده‌اند! زيرا كه‌ اجتماع‌ ايشان‌ در امروز نزد من‌ از اختلافشان‌ پسنديده‌تر است‌!»

و نيز از إبراهيم‌ ثقفي‌ با سند خود از موسي‌ بن‌ عبدالله‌ بن‌ الحسين‌، صحيح‌ عبدالله‌ بن‌ الحسن‌ است‌، همانطور كه‌ در روايت‌ بعد آمده‌ است‌. آورده‌ است‌ كه‌: إنَّ عَلِيًّا عَلَيْهِ السَّلامُ قَالَ لَهُم‌: بَايِعُوا فَإنَّ هَـؤلَاءِ خَيَّروني‌: أنْ يَأخُذُوا مَا لَيْسَ لَهُمْ، أَوْ اُقَاتِلَهُمْ وَ اُفرِّقَ أمْرَ الْمُسْلِمِينَ.


ص 19

«علي‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ طائفۀ أسلم‌ گفت‌: بيعت‌ كنيد، زيرا كه‌ اين‌ متصدّيان‌ امر غصب‌ خلافت‌ مرا بين‌ دو چيز مخيّر كرده‌اند: يا آنكه‌ از من‌ بربايند آنچه‌ را كه‌ حقّ آنها نيست‌، يا آنكه‌ من‌ با آنها جنگ‌ كنم‌، و امر مسلمين‌ را متفرّق‌ و پريشان‌ گردانم‌».

و نيز از إبراهيم‌ ثقفي‌ با سند متّصل‌ خود روايت‌ كرده‌ است‌ از موسي‌ بن‌ عبدالله‌ بن‌ الحسن‌ كه‌ گفت‌: أبَتْ أسْلَمُ أنْ تُبَايِعَ، فَقَالُوا: مَا كُنَّا نُبَايِعُ حَتَّي‌ يُبايِعَ بُرَيْدَةُ لِقَوْلِ النَّبِيِّ صَلَّي‌ اللهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ لِبُرَيْدَةَ: عَلِيٌّ وَلِيُّكُمْ مِنْ بَعْدِي‌. قَالَ: فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنَّ هَـؤُلآء خَيَّرُونِي‌ أنْ يَظْلِمُونِي‌ حَقِّي‌ وَ اُبَايِعَهُمْ، وَ ارْتَدَّ النَّاسُ حَتَّي‌ بَلَغَتِ الرِّدَّةُ أحَدًا فَاخْتَرْتُ أنْ اُظْلَمَ حَقِّي‌ وَ إنْ فَعَلُوا مَا فَعَلُوا. [9]

«طائفۀ أسلم‌ از بيعت‌ كردن‌ إبا نمودند؛ و گفتند: ما بيعت‌ نمي‌كنيم‌ تا بُرَيْدَه‌ بيعت‌ كند، به‌ سبب‌ گفتار رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ بريده‌ كه‌: پس‌ از من‌ عليّ، صاحب‌ اختيار و والي‌ مقام‌ ولايت‌ شماست‌!

راوي‌ گفت‌: كه‌ عليّ گفت‌: اين‌ گروه‌ غاصب‌ مرا مخيّر كرده‌اند، كه‌ بر من‌ ستم‌ روا دارند و من‌ با آنها بيعت‌ كنم‌؛ و مردم‌ از دين‌ برگشتند؛ و اين‌ ارتداد به‌ همه‌ رسيد، و كسي‌ را وانگذاشت‌. و من‌ اينطور اختيار كردم‌ كه‌ در ربودن‌ حقّم‌ مظلوم‌ واقع‌ شوم‌ و اگر چه‌ هر چه‌ ميخواهند بكنند، بكنند؛ (زيرا كه‌ بقاء دين‌ و عدم‌ تشتّت‌ مسلمين‌ در صبر من‌ بود).»

بازگشت به فهرست

دين اسلام شرائط رهبري را ، أعلميت أفراد أمت مي‌داند

باري‌ منظور آنست‌ كه‌ دين‌ اسلام‌ كه‌ طبق‌ فطرت‌ است‌، و مطابق‌ حكم‌ عقل‌ مستقل‌ است‌، علم‌ را از همه‌ چيز برتر شمرده‌ است‌؛ و در اينصورت‌ شرط‌ رهبر را افزودني‌ علم‌ او از جميع‌ امّت‌ دانسته‌ است‌. علم‌ چون‌ نور است‌ در برابر ظلمت‌؛ و آيا ميتوان‌ بين‌ آن‌ دو قياس‌ گرفت‌؟ رهبري‌ كه‌ با دو چشم‌ معناي‌ بينا، مردم‌ را حركت‌ دهد، بهتر حركت‌ ميدهد، يا آنكه‌ نابيناست‌ و نياز به‌ عصاكش‌ دارد؛ ما چقدر آيات‌ زيبا و لطيفي‌ به‌ مضامين‌ گوناگون‌ راجع‌ به‌ علم‌ داريم‌!

در اوّلين‌ آيه‌اي‌ كه‌ بر پيغمبر اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ نازل‌ شده‌ است‌ كه‌


ص 20

 بنا بر گفتار اكثر مفسّرين‌ آيات‌ سورۀ عَلَق‌ است‌ سخن‌ از أكرميّت‌ خداوند بميان‌ آمده‌؛ و او را بدين‌ صفتِ تعليمِ علم‌ با قلم‌، و تعليم‌ به‌ انسان‌ آنچه‌ را كه‌ نمي‌داند ستوده‌ است‌:

إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي‌ خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنسَـٰنَ مِنْ عَلَقٍ * إِقْرَأْ وَ رَبُّكَ الاكْرَمْ * الَّذِي‌ عَلَّمَ بِالْقَلَمْ * عَلَّمَ الْإِنسَنَ مَا لَمْ يَعْلَمْ * [10]

«بخوان‌ به‌ اسم‌ پروردگارت‌ آن‌ كه‌ آفريده‌ است‌. انسان‌ را از عَلَق‌ (خون‌ بسته‌ شده‌ و يا سِلُّولي‌ شبيه‌ به‌ كرم‌ كه‌ نطفه‌ باشد) آفريده‌ است‌؛ بخوان‌! و پروردگار تو بزرگترين‌ و بزرگوارترين‌ و گرامي‌ترين‌ كريمان‌ است‌. آن‌ پروردگاري‌ كه‌ با قلم‌ تعليم‌ نمود؛ و به‌ انسان‌ تعليم‌ نمود آنچه‌ را كه‌ ندانسته‌ بود».

در اينجا مي‌بينيم‌ بعد از صفت‌ اكرميّت‌ او از همۀ موجودات‌، صفت‌ تعليم‌ خود را به‌ عنوان‌ بهترين‌ نمونۀ عظمت‌ و بزرگي‌ خود ياد فرموده‌ است‌.

اللَهُ الَّذِي‌ خَلَقَ سَبْعَ سَمَـٰوَ 'تٍ وَ مِنَ الارْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الامْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللهَ عَلَي‌ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا.[11]

«خداست‌ آن‌ كه‌ هفت‌ آسمان‌ را آفريد؛ و از زمين‌ نيز همانند آن‌ آسمانها بيافريد؛ أمر خود را پيوسته‌ در ميان‌ آسمانها و زمين‌ها نازل‌ ميكند، تا شما بدانيد كه‌ خداوند بر هر چيز تواناست‌، و ديگر آنكه‌ خداوند به‌ هر چيزي‌ احاطۀ علمي‌ دارد.»

در اينجا علّت‌ پيدايش‌ آسمانها و زمين‌ها و نزول‌ أمر را از عالم‌ ملكوت‌ بين‌ آنها فقط‌ علم‌ انسان‌ را به‌ قدرت‌ كامله‌ و احاطۀ شاملۀ علمي‌ او شمرده‌ است‌.

فَتَعَالَي‌ اللَهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لَا تَعْجَلُ بِالْقُرْءَانِ مِنْ قَبْلِ يُقْضَي‌ إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي‌ عِلْمًا.[12]

«پس‌ بلند مرتبه‌ است‌ خداوند كه‌ به‌ حقّ سلطان‌ و مَلِك‌ عالم‌ وجود است‌؛ و اي‌ پيغمبر قبل‌ از آنكه‌ قرآن‌ به‌ تو وحي‌ شود (در تلاوت‌ آن‌) تعجيل‌ مكن‌! و بگو: اي‌ پروردگار من‌، علم‌ مرا زياده‌ گردان‌!»


ص 21

در اين‌ آيۀ مباركه‌ به‌ پيغمبرش‌ امر ميكند که‌ در دعاي‌ خود از خدايت‌ بخواه‌ تا علم‌ تو را زياد كند. پس‌ چقدر مقام‌ و منزلت‌ علم‌ با أرج‌ است‌ كه‌ به‌ يگانه‌ ثمرۀ عالم‌ امكان‌: رسول‌ مكرّمش‌ امر به‌ تقاضاي‌ افزوني‌ علم‌ مي‌نمايد.

بازگشت به فهرست

تعيين أعلم افراد أمت براي زمامداري، وظيفه حتميه رسول الله است

و پس‌ از آنكه‌ معلوم‌ شد علم‌ عالي‌ترين‌ سرمايۀ وجودي‌ است‌؛ و سه‌ مرحله‌ مختلف‌ فطرت‌ و عقل‌ و شرع‌ بر اهميّت‌ آن‌ گواهي‌ ميدهند؛ آيا معقول‌ است‌ كه‌ پيامبر از دنيا برود؛ و أعلم‌ از امّت‌ خود را به‌ عنوان‌ زمامداري‌ اُمور امّت‌ تعيين‌ نكند؟ و اين‌ امر را به‌ انتخاب‌ واگذارد كه‌ غير أعلم‌ با وجود أعلم‌ سركار بيايد و بكند آنچه‌ بكند؟ اين‌ خلاف‌ منطق‌ و فلسفۀ اسلام‌ است‌؛ اين‌ خلاف‌ پايه‌ريزي‌ و شالودۀ اصيل‌ اين‌ مكتب‌ است‌.

اسلام‌ كه‌ اصل‌ بناي‌ آن‌ دعوت‌ به‌ توحيد و عرفان‌ حضرت‌ حقّ است‌؛ و تمام‌ نردبان‌هاي‌ وصول‌ به‌ اين‌ مقام‌ ارجمند را عِلم‌ قرار داده‌ است‌؛ و معرفت‌ به‌ كتاب‌ و سنّت‌ را تنها راه‌ عمل‌ براي‌ رسيدن‌ بدين‌ هدف‌ ميداند؛ و پيامبرش‌ را به‌ تعليم‌ و تزكيه‌، و ياد دادن‌ كتاب‌ و حكمت‌؛ توصيف‌ مي‌نمايد؛ و صدها آيه‌ در قرآن‌ كريم‌ در دعوت‌ به‌ علم‌ و تحسين‌ و تحميد از اين‌ ثمرۀ عالم‌ هستي‌ بيان‌ ميدارد؛ آيا ممكنست‌ يكباره‌، پا روي‌ تمام‌ اين‌ اصول‌ مسلّمه‌ بگذارد؟ و اين‌ بنياد را از پي‌ واژگونه‌ كند؟ و اختيار امّت‌ را پس‌ از پيامبرِ عالم‌ و عارف‌ به‌ ذات‌ أقدس‌ حقّ و عوالم‌ عِلْي‌ تا عالم‌ سِفلي‌، به‌ شخص‌ غير أعلم‌ و جاهل‌ نسبي‌ واگذارد؟ و يا به‌ امّت‌ اختيار دهد كه‌: خود براي‌ خود خليفه‌اي‌ تعيين‌ كنند، در حاليكه‌ ميدانيم‌ اين‌ امّت‌ هم‌ از همين‌ افرادِ بسيط‌ و جاهل‌ و گرفتار به‌ هوي‌ و آمال‌ و غيرها تشكيل‌ شده‌ است‌؟!

هر كس‌ في‌ الجمله‌ به‌ روح‌ اسلام‌ و فلسفۀ كليّۀ آن‌ آشنا باشد؛ ميداند كه‌ اين‌ خطّ مشي‌، صد در صد با اصل‌ دعوت‌ رسول‌ الله‌ تباين‌ كلّي‌ دارد.

أميرالمؤمنين‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ اتّفاق‌ و اجماع‌ همۀ شيعه‌ و عامّه‌، و حتّي‌ خوارج‌ و نواصب‌، و حتّي‌ مِلَل‌ خارج‌ از اسلام‌ همچون‌ يهود و نصاري‌ و مجوس‌، أعلم‌ و أعرف‌ امّت‌ رسول‌ خدا پس‌ از پيامبر به‌ مقام‌ توحيد و أسمآء و صفات‌، و به‌ قرآن‌ كريم‌ و سنّت‌ و منهاج‌ رسول‌ خدا، و به‌ أحكام‌ و قوانين‌ اسلام‌، و


ص 22

به‌ حكم‌ و حكومت‌، و به‌ قضاء و فصل‌ خصومت‌؛ و به‌ اتّصال‌ به‌ عالم‌ ملكوت‌ و علوم‌ غيبيّۀ إلهيّه‌، بوده‌اند.

آيا اين‌ مقام‌ را از عليّ گرفتن‌، يكنوع‌ بلكه‌ نوع‌ آشكارا از سرقت‌ نيست‌؟ آنهم سرقت‌ در معني‌.

بازگشت به فهرست

كلام سلمان فارسي و أميرالمومنين و امام حسن راجع به وجوب حكومت أعلم

بعد از رسول‌ خدا كه‌ جماعتي‌ از حواريّون‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ مسجد آمدند؛ و در برابر حكومت‌ غاصب‌ هر يك‌ خطبه‌اي‌ غرّاء ايراد كردند، سلمان‌ فارسي‌ گفت‌:

يَا أبَابَكْرٍ إلَي‌ مَنْ تُسْنِدُ أمْرَكَ إذَا نَزَلَ بِكَ الْقَضَآءُ؟ وَ إلَي‌ مَنْ تَفْزَعُ إذَا سُئِلْتَ عَمَّا لَا تَعْلَمُ ] وَ مَا عُذْرُكَ فِي‌ التَّقَدُّمِ [ وَ فِي‌ الْقَوْمِ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْكَ ـ الخطبة‌![13]

«اي‌ أبابكر! زماني‌ كه‌ حكم‌ مرگ‌ و فرمان‌ خداوندي‌ بر تو فرود آيد؛ تو امر خود را به‌ كه‌ إسناد ميدهي‌ و محوّل‌ ميكني‌؟ و به‌ كه‌ تكيه‌ ميكني‌ و اعتماد مي‌نمائي‌، در آن‌ وقتي‌ كه‌ از تو سؤال‌ كنند چيزي‌ را كه‌ نمي‌داني‌؛ (و عذر تو در سبقت‌ گرفتن‌ بر عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ و مقدّم‌ داشتن‌ خود را بر او چيست‌) در حاليكه‌ در ميان‌ امّت‌ رسول‌ خدا كسي‌ هست‌ كه‌ از تو داناتر است‌؟!»

و أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ پيش‌ از واقعۀ صِفِّين‌، در ضمن‌ خطبه‌اي‌ ميگويد:

الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ مِنْ جُهَّالِ هَذِهِ الامَّةِ وَ ضُلَّالِهَا وَ قَادَيَها وَ سَاقَتِهَا إلَي‌ النَّارِ! إنَّهُمْ قَدْ سَمِعُوا رَسُولَ اللهِ صَلَّي‌ اللهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ عَوْدًا و بَدْءًا: مَا وَلَّتْ اُمَّةٌ رَجُلاً قَطُّ أمْرَهَا وَ فِيهِمْ أعْلَمُ مِنْهُ إلَّا لَمْ يَزلْ أمْرُهُمْ يَذْهَبُ سَفَالاً حَتَّي‌ يَرْجِعُوا إلَي‌ مَا تَرَكُوا.

فَوَلَّوْا أمْرَهُمْ قَبْلي‌ ثَلاثَةَ رَهْطٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ جَمَعَ الْقُرْءَانَ وَ لَا يَدَّعي‌ أنَّ لَهُ عِلْمًا بِكِتَابِ اللهِ وَ لَا سُنَّةِ نَبِيِّهِ صَلَّي‌ اللهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ وَ قَدْ عَلِمُوا أَنِّي‌ أعْلَمُهُمُ بِكِتَابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبيِّهِ صَلَّي‌ اللهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ وَ أفْقَهُمُ وَ أقْرَءُهُمْ لِكِتابِ اللهِ وَ أقضاهُمْ


ص 23

بِحُكْمِ اللهِ ـ الخ‌.[14]

«شگفتا تمام‌ شگفتا از جُهّال‌ اين‌ امّت‌، و از گمراهانشان‌، و از پيشداران‌، و سردمداران‌ آنها به‌ آتش‌ دوزخ‌، كه‌ از پيغمبر اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ مراراً و كراراً شنيده‌ايد كه‌ ميگفت‌:

هيچوقت‌ امّتي‌ زمام‌ اُمور ولايت‌ خود را به‌ مردي‌ نسپرده‌ است‌ كه‌ در ميان‌ آن‌ امّت‌ از آن‌ مرد داناتر و عالمتر وجود داشته‌ باشد؛ مگر آنكه‌ امر آن‌ امّت‌ رو به‌ تباهي‌ و پستي‌ و خرابي‌ گرائيده‌ است‌؛ و اين‌ تباهي‌ و خرابي‌ پيوسته‌ ادامه‌ خواهد داشت‌، تا زماني‌ كه‌ از كنار گذاشتن‌ آن‌ مرد عالم‌ برگردند؛ و بدو بگروند.

و اين‌ امّت‌ قبل‌ از من‌، امر ولايت‌ و إمارت‌ خود را به‌ سه‌ تن‌ واگذار كردند، كه‌ در ميان‌ آنها يكنفر نبود كه‌ قرآن‌ را جمع‌ كرده‌ باشد؛ و يا آنكه‌ ادّعا كند كه‌ به‌ كتاب‌ خدا و سنّت‌ پيامبر او، عالم‌ است‌.

آنها ميدانستند كه‌: من‌ عالم‌ترين‌ امّت‌ به‌ كتاب‌ خدا و سنّت‌ پيغمبر او ميباشم‌؛ و داناترين‌ و فقيه‌ترين‌ ايشان‌، و بصيرترين‌ آنها به‌ قرائت‌ قرآن‌، و عارف‌ترين‌ آنها در قضاوت‌ها به‌ حكم‌ خدا ميباشم‌.»

و همچنين‌ ديديم‌ كه‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ مجتبي‌ عليه‌ السّلام‌ در حضور معاويه‌ در آن‌ خطبۀ مفصّل‌ و غرّاء ميگويد:

وَ اُقِسمُ بِاللهِ لَوْ أنَّ النَّاسَ بَايَعُوا أبِي‌ حِينَ فَارَقَهُمْ رَسُولُ اللهِ صَلَّي‌ اللهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ لَاعْطَتْهُمُ السَّمَآءُ قَطْرَهَا وَ الارْضُ بَرَكَتَها؛ وَ مَا طَمِعْتَ فِيهَا يَا مُعَاوِيَةُ!

فَلَمَّا خَرَجَتْ مِنْ مَعْدِنِهَا تَنَازَعَهَا قُرَيْشٌ بَيْنَهَا فَطَمِعَتْ فِيهَا الطُّلَقَآءُ وَ أبْنَآءُ الطُّلَقَآءِ أنْتَ وَ أصْحَابُكَ، وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي‌ اللهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ:

مَا وَلَّتْ اُمَّةٌ أمْرَهَا رَجُلاً وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْهُ إلَّا لَمْ يَزلْ أمْرُهُمْ يَذْهَبُ سَفَالاً حَتَّي‌ يَرْجِعُوا إلَي‌ مَا تَرَكُوا. فَقَدْ تَرَكْتْ بَنُو إسْرائِيلَ هَـٰرُونَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ أنـَّهُ خَلِيفَةُ مُوسَي‌ فِيهِمْ وَاتَّبَعُوا السَّامِرِيَّ وَ قَدْ تَرَكَتْ هَذِهِ الامَّةُ أبِي‌ وَ بَايَعُوا غَيْرَهُ وَ قَدْ سَمِعُوا رَسُولَ اللهِ صَلَّي‌ اللهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: أنْتَ مِنِّي‌ بِمَنْزِلَةِ هَـٰرُونَ مِنْ مُوسَي‌ إلَّا


ص 24

النُّبُوَّةَ ـ الخطبة‌.[15]

«و قسم‌ ياد ميكنم‌ به‌ خداوند كه‌: چون‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ از دنيا رحلت‌ كرد، و از ميان‌ مردم‌ پنهان‌ شد، اگر مردم‌ با پدرم‌ بيعت‌ ميكردند، هر آينه‌ آسمان‌ رحمت‌، تمام‌ قطرات‌ باران‌ خود را به‌ آنها عنايت‌ ميكرد؛ و زمين‌ بركت‌ خود را بر ايشان‌ مي‌پاشيد؛ و ديگر اي‌ معاويه‌؛ تو در آن‌ طمعي‌ نداشتي‌!

وليكن‌ چون‌ امارت‌ و ولايت‌ از معدن‌ خود بيرون‌ رفت‌؛ براي‌ ربودن‌ آن‌ قريش‌ با هم‌ به‌ نزاع‌ برخاستند؛ و در اينحال‌ آزادشدگانِ (جدّم‌ رسول‌ خدا در فتح‌ مكّه‌) و پسران‌ آزادشدگان‌ در ربودن‌ آن‌ طمع‌ كردند؛ كه‌ تو هستي‌ اي‌ معاويه‌، و اصحاب‌ تو! و در حاليكه‌ تحقيقاً رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ گفته‌ بود:

هيچوقت‌ امّتي‌ امر زعامت‌ و امارت‌ خود را به‌ دستي‌ كسي‌ نمي‌سپارد كه‌ در ميان‌ آن‌ امّت‌ از آن‌ شخص‌ داناتر و أعلم‌ به‌ امور بوده‌ باشد؛ مگر آنكه‌ پيوسته‌ امر آنها رو به‌ سستي‌ و تباهي‌ ميرود؛ تا آنچه‌ را كه‌ ترك‌ كرده‌اند، دوباره‌ بدان‌ روي‌ آورند. بني‌ اسرائيل‌ هرون‌ وصيّ موسي‌ را ترك‌ گفتند؛ با آنكه‌ ميدانستند: او خليفۀ موسي‌ است‌ در ميان‌ آنها. و از سامري‌ پيروي‌ كردند، و اين‌ امّت‌ نيز پدرم‌ را ترك‌ گفتند؛ و با غير او بيعت‌ نمودند. با آنكه‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ شنيده‌ بودند كه‌ ميگفت‌ به‌ علي‌: نسبت‌ تو با من‌ همانند نسبت‌ هرون‌ است‌ با موسي‌، بدون‌ نبوّت‌».

و مجلسي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ از جملۀ مواعظ‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌ كه‌ گفت‌:

قَالَ: مَنْ دَعَا النَّاسَ إلَي‌ نَفْسِهِ وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْهُ فَهُوَ مُبْتَدِعٌ ضَالٌّ [16] و*


ص 25

(هركس مردم را به سوي خود بخواند ودعوت به خويشتن كند در حاليكه در آن جماعت كسي باشدكه از او داناتر استاو بدعت گذار وگمراه است )

درست به خاطر دارم در سنه يكهزار و سيصد ونود چهار هجريه قمريه كه سفر سوم حقير به بيت الله الحرام براي حج بود ومنزل ما درکدا-مسفلة[17] بود


ص 26

 يعني‌ قسمت‌ پائين‌ و جنوب‌ مكّه‌؛ روزي‌ با يازده‌ نفر از دوستان‌ طريق‌ كه‌ در سفر همران‌ بودند؛ براي‌ زيارت‌ قبور أجداد رسول‌ الله‌ و حضرت‌ أبوطالب‌ و حضرت‌ خديجه‌ عليهم‌ السّلام‌ به‌ قبرستان‌ مَعْلَي‌ كه‌ در شمال‌ مسجد الحرام‌ است‌ آمديم‌؛ و پس‌ از زيارت‌ اهل‌ قبور بواسطۀ كثرت‌ ازدحام‌ جمعيّت‌ ماشين‌ سواري‌ نيافتيم‌؛ و بناچار در يك‌ وانت‌ بار سوار شديم‌. حقير پهلوي‌ راننده‌ و بقيّۀ دوستان‌ با هم‌ در پشت‌ آن‌ نشستند؛ و چون‌ در مَعْبر جمعيّت‌ بسيار بود، حركت‌ ماشين‌ به‌ كُندي‌ صورت‌ ميگرفت‌ و تقريباً تا منزل‌ قريب‌ نيم‌ ساعت‌ طول‌ كشيد. در بين‌ راه‌ باب‌ گفتگو بين‌ ما و راننده‌ كه‌ معلوم‌ بود صاحب‌ ماشين‌ است‌ باز شد. او مرد سنّي‌ بود.

حقير كه‌ سوار شدم‌ سلام‌ كردم‌. جواب‌ داد و مرحبا گفت‌: گفتم‌: حال‌ شما چطور است‌؟ ما جماعت‌ شيعۀ جعفري‌ اثنا عشري‌ و اهل‌ ايران‌ ميباشيم‌!

گفت‌: ما در شما هيچ‌ عيبي‌ نمي‌يابيم‌؛ مگر آنكه‌ اصحاب‌ رسول‌ خدا را سبّ مي‌كنيد!

گفتم‌: حاشا و كَلاّ! كجا ما أصحاب‌ بزرگوار رسول‌ خدا را سبّ مي‌كنيم‌؟ آنانكه‌ در جنگها رسول‌ خدا را نصرت‌ كردند؛ و شهيد شدند، و يا شهيد نشدند، و در ايمان‌ راسخ‌ بودند. ما اصحاب‌ رسول‌ خدا را دوست‌ داريم‌ و تاريخ‌ آنها را مي‌خوانيم‌ و ميدانيم‌. و آياتي‌ كه‌ در قرآن‌ مجيد در مدح‌ آنان‌ نازل‌ شده‌ است‌ همه‌ را ميدانيم‌، مانند آيۀ:

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ و أَشِدَّاءُ عَلَي‌ الْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ تَرَيهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَهِ وَ رَضْوَ'نًا سِيمَاهُمْ فِي‌ وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ، تا آخر آيه‌،[18]


ص 27

و پس‌ از قرائت‌ چند آيۀ ديگر در فضيلت‌ اصحاب‌، گفتم‌: ما هميشه‌ در دعاهاي‌ خود، اين‌ آيه‌ را ميخوانيم‌ كه‌ شامل‌ أصحاب‌ رسول‌ خدا نيز ميشود:

رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لإخْوَ'نِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالإيمَـٰنِ وَ لَا تَجْعَلْ فِي‌ قُلُوبِنَا غِلاًّ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ.[19] و[20]

و بر اصحاب‌ رسول‌ خدا دعا ميكنيم‌ ومانند پدر و برادر، بلكه‌ بالاتر به‌ آنها نظر داريم‌.

آنگاه‌ او هم‌ شروع‌ كرد به‌ خواندن‌ چندين‌ آيه‌ از قرآن‌ دربارۀ محاسن‌ اصحاب‌، و معلوم‌ بود كه‌ شخص‌ مطّلع‌ و خبير، و به‌ آيات‌ قرآن‌ و محلّ استشهاد به‌ آنها كاملاً وارد بود.

در اينوقت‌ گفت‌: پس‌ چرا شما خلفاي‌ بعد از رسول‌ خدا را قبول‌ نداريد؟!

گفتم‌: براي‌ آنكه‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ أفضل‌ و أعلم‌ از آنها بود؛ و هر عاقلي‌ ميگويد: انسان‌ در امور مهمّ خود بايد به‌ أعلم‌ و أفضل‌ مراجعه‌ كند. بأخطّ در امور خطير و عظيم‌. چه‌ امري‌ از امور ديني‌ بالاتر است‌ و مهمّتر است‌ كه‌ سعادت‌ و شقاوت‌ انسان‌ بدان‌ مربوط‌ است‌؟ من‌ به‌ شما ميگويم‌ اگر اين‌ سَيَّارۀ شما (ماشين‌ شما) خراب‌ شود طبعاً شما به‌ چه‌ كسي‌ رجوع‌ ميكنيد؟ به‌ شخصي‌ كه‌ استادتر است‌؛ و از فنّ مكانيك‌ اتومبيل‌ سر رشته‌ بيشر دارد! و يا به‌ هر كس‌ كه‌ بگويد: من‌ اطّلاع‌ دارم‌، گر چه‌ از او اشتباهاتي‌ هم‌ ديده‌ باشيد؟! اگر بچّۀ شما


ص 28

مريض‌ شود، و احتياج‌ به‌ عمل‌ جرّاحي‌ داشته‌ باشد؛ به‌ چه‌ طبيبي‌ مراجعه‌ ميكنيد؟ به‌ طبيب‌ و استادي‌ كه‌ از همه‌ حاذق‌تر باشد؟ و يا به‌ هر طبيبي‌ گرچه‌ در درجۀ أعلاي‌ از حذاقت‌ نباشد؟ با فرض‌ آنكه‌ شما به‌ هر دو نفر از آنها دسترسي‌ داريد و مراجعۀ به‌ هر يك‌ براي‌ شما امكان‌ دارد؟

گفت‌: واضح‌ است‌ كه‌ به‌ شخص‌ استادتر و طبيب‌ ماهرتر مراجعه‌ مي‌كنيم‌.

گفتم‌: إماميّه‌ يعني‌ شيعه‌ قائل‌ به‌ خلافت‌ بلافصل‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ عليه‌ السّلام‌، نيز بر همين‌ اساس‌ و قاعده‌ از او تبعيّت‌ مي‌نمايند، و أحكام‌ دين‌ خود را بعد از ارتحال‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ از او أخذ ميكنند.

گفت‌: آن‌ خلفاي‌ ديگر داراي‌ فضل‌ و سابقۀ جهاد و هجرت‌ بوده‌اند و به‌ كتاب‌ الله‌ علم‌ و اطّلاع‌ داشتند.

گفتم‌: اينك‌ كه‌ ما در صدد نفي‌ فضل‌ و سابقۀ جهاد، و هجرت‌ و علم‌ به‌ كتاب‌ الله‌ نيستيم‌، و من‌ هم‌ در اين‌ سخنم‌ ردّي‌ از آنها براي‌ شما نياوردم‌! ما ميگوئيم‌: عَلي‌ أفضل‌ است‌؛ و أعلم‌ است‌؛ و بايد انسان‌ به‌ أعْلَم‌ رجوع‌ كند و از او پيروي‌ نمايد. شيعه‌ از روز نخستين‌ بر اين‌ اصل‌ از عليّ پيروي‌ كرد؛ بدون‌ آنكه‌ فضل‌ و شرف‌ اصحاب‌ مؤمن‌ و مجاهد و فداكار در راه‌ رسول‌ خدا را انكار كند.

در جائي‌ كه‌ در نزد همه‌ مسلّم‌ است‌ و در كتب‌ معتبره‌ و صحاح‌ آمده‌ است‌ كه‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرموده‌ است‌: عَلِيٌّ أَفْضَاكُمْ، عَلِيٌّ أفْقَهُكُمْ؛ وَ أَعْلَمُ اُمَّتي‌ بِكِتابِ اللهِ،[21] و عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ حَيْثُمَا دَارَ، وَ أَنا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا.


ص 29

«علي‌ صحيح‌ترين‌ قضاوت‌ كننده‌ در ميان‌ شماست‌ علي‌ فقيه‌ترين‌ شماست‌! و داناترين‌ فرد از افراد امّت‌ من‌ به‌ كتاب‌ خداست‌؛ و علي‌ با حقّ است‌ و حقّ با علي‌ است‌؛ هر جا كه‌ علي‌ برود حقّ با او ميرود؛ و هر جا علي‌ بگردد؛ حقّ با او ميگردد؛ و من‌ شهر علم‌ و دانش‌ هستم‌؛ و علي‌ دَرِ اين‌ شهر است‌.»

در اينصورت‌ ما در تبعيّت‌ از علي‌ حجّت‌ عقلي‌ و شرعي‌ داريم‌؛ و در روز قيامت‌ اگر خداوند تعالي‌ در موقف‌ حساب‌ حساب‌ و عرصاتِ قيامت‌، از ما مؤاخذه‌ كند كه‌ چرا خلفاي‌ انتخابي‌ پيروي‌ نكرديد؟ ما اين‌ احاديث‌ مستفيض‌ و متواتري‌ را كه‌ در صدورش‌ از رسول‌ خدا جاي‌ هيچگونه‌ شكّ و ترديدي‌ نيست‌ يكايك‌ براي‌ خدا مي‌خوانيم‌؛ و ميگوئيم‌: طبق‌ همين‌ أحاديث‌ و سفارش‌هاي‌ رسول‌ الله‌، ما در پيروي‌ از علي‌، در حقيقت‌ از خود رسول‌ خدا پيروي‌ كرده‌ايم‌.

و امّا اگر از علي‌ پيروي‌ نكنيم‌؛ و از ديگري‌ پيروي‌ كنيم‌ و خداوند در روز قيامت‌ از ما مؤاخذه‌ كند كه‌ چرا از غير علي‌ پيروي‌ كرده‌ايد، و چرا سنّت‌ و منهاج‌ علي‌ را ترك‌ كرده‌ايد؟ و به‌ سراغ‌ راه‌ و روش‌ غير او رفته‌ايد و آنگاه‌ اين‌ احاديث‌ را يكايك‌ براي‌ ما بخواند، ما در جواب‌ حضرت‌ حقّ چه‌ خواهيم‌ گفت‌؟

اين‌ مرد سنّي‌ هيچ‌ پاسخ‌ مرا نگفت‌ و مدّتي‌ شايد پنج‌ دقيقه‌ طول‌ كشيد كه‌ ساكت‌ بود و در فكر فرو رفته‌ بود كه‌ ما به‌ منزل‌ رسيديم‌؛ و ماشين‌ توقّف‌ كرد و من‌ خداحافظي‌ كردم‌ و پياده‌ شدم‌.

اين‌ مرد هم‌ از آن‌ در ماشين‌ پياده‌ شده‌ و چشمي‌ به‌ محلّ سكونت‌ ما كه‌ در طبقۀ دوّم‌ عمارتي‌ نو ساز بود و در طبقۀ زيرين‌ مغازۀ بزرگ‌ نان‌ كعك‌ و شيريني‌ پزي‌ بود، دوخت‌. و به‌ رفقاي‌ ما كه‌ از وانت‌ پياده‌ شدند رو كرد و گفت‌: هَذَا عَالِمٌ جَلِيلٌ لَاتَتْرُكُوهُ (اين‌ مرد دانشمندي‌ بزرگوار است‌؛ دست‌ از او بر مداريد!)

و به‌ حقير گفت‌: انشاءالله‌ در اينجا به‌ نزد شما مي‌آيم‌، ولي‌ در ظرف‌ ان‌ روزيكه‌ ما در آن‌ منزل‌ بوديم‌، و سپس‌ به‌ جدّه‌ براي‌ مراجعت‌ آمديم‌؛ ديگر ما او را نديديم‌. والحمدُلله‌. [22]


ص 30

و در نظر داشتيم‌ اگر بيايد از جملۀ مذاكرات‌ روايتي‌ را كه‌ در كتاب‌ مَحَاسِن‌ بَيْهَقّي‌ ديده‌ بودم‌؛ و اجمال‌ آنرا در خاطر داشتم‌ براي‌ او بگويم‌، و اينك‌ تفصيل‌ اين‌ حديث‌ را با مراجعۀ مجدّد به‌ آن‌ كتاب‌ براي‌ خوانندگان‌ ارجمند مي‌آورم‌:

بازگشت به فهرست

أمير المؤمنين در علم مانند رسول خدا عليهما الصلوة و السلام بود.

بَيْهَقّي‌ از أبُو حَيَّانِ تَيْمي‌ [23] روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: در مجلس‌ او مردي‌ از مجلس‌ قَاسِمُ بْنُ مُجَمِّع‌ والي‌ اهواز حاضر بود گفت‌ كه‌: در مجلس‌ او مردي‌ از بني‌ هاشم‌ حضور داشت‌ و به‌ او گفت‌: أصْلَحَ اللهُ الامِيرَ «خداوند به‌ أمير خير و رحمت‌ برساند»! آيا من‌ براي‌ تو فضيلتي‌ دربارۀ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ رضي‌ الله‌ عنه‌ بيان‌ نكنم‌؟! امير گفت‌: آري‌ اگر ميل‌ داري‌!

آن‌ مرد هاشمي‌ گفت‌: پدرم‌ براي‌ من‌ گفت‌: من‌ در مجلس‌ مُحَمَّدُ بْنُ عَائِشَه‌ در بصره‌ حاضر بودم‌ كه‌ مردي‌ از ميان‌ حلقۀ جمعيّت‌ برخاست‌ و به‌ او گفت‌: اي‌ أبا عبدالرّحمن‌! أفضل‌ اصحاب‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ (وآله‌) وسلّم‌ چه‌ كسي‌ بوده‌ است‌؟!

گفت‌: أبُوبَكْر، و عُمَر، و عُثْمَان‌، و طَلْحَه‌، و زُبَيْر، و سَعْد، و سَعِيد، و عَبْدُ الرَّحْمن‌، و أبُو عُبَيْدَةُ بْنُ الْجَرَّاحِ.

آنمرد گفت‌: فَأيْنَ عَلِيُّ بْنُ أبِي‌طالبٍ؟! «پس‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ كجاست‌؟!»

مُحَمَّدُ بْنُ عَائِشَه‌ گفت‌: اي‌ مرد آيا تو از اصحاب‌ رسول‌ خدا پرسش‌ ميكني‌، يا از خود او؟

آن‌ مرد گفت‌: من‌ از اصحاب‌ او پرسش‌ ميكنم‌.

ابن‌ عائشه‌ گفت‌: خداوند تبارك‌ و تعالي‌ ميگويد: فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا


ص 31

وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ.[24]

«علي‌ نفس‌ رسول‌ خداست‌» فَكَيْفَ يَكُونُ أصْحَابُهُ مِثْلَ نَفْسِهِ. [25]

«چگونه‌ اصحاب‌ او مثل‌ خود او هستند؟!»

و از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: كَانَ لِعَلِيٍّ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ خِصَالٌ ضَوَارِسُ قَوَاطِعُ: سِطَةٌ فِي‌ الْعَشِيرَةِ، وَ صِهورٌ بِالرَّسُولِ، وَ عِلْمٌ بِالتَّنْزِيلِ، وَ فِقْهٌ فِي‌ التَّأْويلِ، وَ صَبْرٌ عِنْدَ النِّزَالِ، وَ مُقَاوَمَةُ الابْطَالِ، وَ كَانَ ألدَّ إذَا أعْضَلَ، ذَارَأيٍ إذَا أشْكَلَ.[26]

«براي‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ خصلت‌هائي‌ بوده‌ است‌ كه‌ همچون‌ دندان‌هاي‌ قاطع‌ و جدا كننده‌، وي‌ را از جهت‌ اهميّت‌ و عظمت‌ از همكان‌ ممتاز مي‌ساخته‌ است‌: در عشيره‌ و طائفۀ خود از نظر حسب‌ و نسب‌ داراي‌ مقام‌ شرافت‌ بوده‌ است‌؛ دامادي‌ رسول‌ خدا را داشته‌؛ نه‌ تنزيل‌ و ظاهر قرآن‌ و شأن‌ نزول‌ و كيفيّت‌ آن‌ عالم‌ بوده‌ است‌؛ و به‌ تأويل‌ و باطن‌ قرآن‌ و مراد حقيقي‌ و معناي‌ آن‌ فقيه‌ و فهيم‌ بوده‌ است‌، و در جنگ‌ تن‌ به‌ تن‌ شكيبا و داراي‌ تحمّل‌ و استقامت‌ بوده‌ است‌؛ و در برابر شَجْعان‌ و رزم‌ آوران‌، ايستادگي‌ و مقاومت‌ داشته‌ است‌؛ و زماني‌ كه‌ امر ديني‌ مشكل‌ ميشد، و دشمنان‌ عويصه‌ و مشكله‌اي‌ پيش‌ مي‌آوردند، شديد الخصومه‌ بود؛ و چون‌


ص 32

در مسأله‌اي‌ و امر مهمّي‌ راه‌ حلّ بسته‌ ميشد، او داراي‌ رأي‌ صائب‌ و نظريّۀ مشكل‌ گشا بود.»

بازگشت به فهرست

اشعار غراي حكيم سنائي در افضليت امير المؤمنين عليه السلام

حكيم‌ سنائي‌ شاعر معروف‌ و متضلّع‌ قرن‌ پنجم‌ و ششم‌ هجري‌ دربارۀ دَرِ مدينۀ علم‌ پيامبر، و لزوم‌ پيروي‌ از اين‌ باب‌ گويد:

شو مدينۀ علم‌ را در جوي‌ و پس‌ در وي‌ خرام        ‌ تا كي‌ آخر خويشتن‌ چون‌ حلقه‌ بر در داشتن‌

چون‌ همي‌ داني‌ كه‌ شهر علم‌ را حَيْدر دَر است‌          خوب‌ نبود جز كه‌ حيدر مير و مهتر داشتن‌

اين‌ دو بيت‌ او در ضمن‌ قصيدۀ چهل‌ و شش‌ بيتي‌ اوست‌ كه‌ همه‌ را در پاسخ‌ سلطان‌ سنجر سلجوقي‌ دربارۀ ارشاد و دعوت‌ او به‌ مذهب‌ تشيّع‌ سروده‌ است‌، و ما در اينجا بعضي‌ از آن‌ قصيده‌ را مي‌آوريم‌:

كار عاقل‌ نيست‌ در دل‌ مُهر[27] دل‌ برداشتن‌                                جان‌ نگين‌ مُهر مِهر شاخ‌ بی‌برداشتن‌

تا دلِ عيسِّي مريم‌ باشد أندر بند تو                                      كِي‌ روا باشد دل‌ اندر سُمِّ هر خر داشتن‌

يوسف‌ مصري‌ نشسته‌ با تو أندر انجمن                               ‌ زشت‌ باشد چشم‌ را در نقش‌ آذر داشتن‌

احمد مرسل‌ نشسته‌ كِي‌ روا دارد خرد                                         دل‌ اسير سيرت‌ بوجهل‌ كافر داشتن‌

بَحر پر كشتي‌است‌ليكن‌جمله‌درگرداب‌خوف‌                             بی‌سفينه‌ نوح‌ نتوان‌ چشم‌ مَعْبَر داشتن‌

گر نجات‌ دين‌ و دل‌ خواهي‌ همي‌ تا چند ازين‌                      خويشتن‌ چون‌ دايره‌، بی‌پا و بي‌سر داشتن‌

من‌ سلامت‌ خانۀ نوح‌ نبيّ بنمايمت‌                                       تا تواني‌ خويشتن‌ را ايمن‌ از شرّ داشتن‌

شو مدينه‌ علم‌ را در جوي‌ و پس‌ در وي‌ خرام‌                       تا كي‌ آخر خويشتن‌ چون‌ حلقه‌ بر در داشتن‌

چون‌ هميداني‌ كه‌ شهر علم‌ را حيدر دَرَست                            ‌ خوب‌ نبود جز كه‌ حيدر مير و مهتر داشتن‌

كي‌ روا باشد به‌ ناموس‌ و حيل‌ در راه‌ دين                                        ‌ ديو را بر مسند قاضيِّ اكبر داشتن‌

از تو خود چون‌ مي‌پسندد عقل‌ نابيناي‌ تو                                      پارگين‌ را قابل‌ تسنيم‌ و كوثر داشتن‌

مر مرا باري‌ نكو نايد ز روي‌ اعتقاد                                                حقِّ زهرا بردن‌ و دين‌ پيغمبر داشتن‌

آنكه‌ او را بر سر حيدر همي‌ خواني‌ امير                                         كافرم‌ گر ميتواند كفش‌ قنبر داشتن‌

تا سليمان‌ وار باشد حَيْدر اندر صدرِ مُلك‌                                 زشت‌ باشد ديو را بر تارك‌ افسر داشتن‌

خِضْر فَرُّخ‌ بی‌دليلي‌ را ميان‌ بسته‌ چو كلك                                 ‌ جاهلي‌ باشد ستور لنگ‌ رهبر داشتن‌

گر همي‌خواهي‌كه‌چون‌مهرت‌ بودمهرت‌قبول                                 ‌ مهر حيدر بايدت‌ با جان‌ برابر داشتن‌


ص 33

چون‌ درخت‌ دين‌ به‌ باغ‌ شرع‌ حيدر در نشاند                         باغباني‌ زشت‌ باشد جز كه‌ حيدر داشتن‌

جز كتاب‌ الله‌ و عترت‌ ز احمد مرسل‌ نماند                                 يادگاري‌ كان‌ توان‌ تا روز محشر داشتن‌

از گذشت‌ مصطفاي‌ مجتبي‌، جز مرتضي ‌                                     عالَم‌ دين‌ را نيارد كس‌ مُعَمَّر داشتن‌

از پس‌ سلطان‌ دين‌ پس‌ چون‌ روا داري‌ همي‌                         جز عليّ و عترتش‌ محراب‌ و منبر داشتن‌

هشت‌ بستان‌ را كجا هرگز تواني‌ يافتن‌                                     جز بحبّ حيدر و شُبَّير و شَبَّر داشتن‌

گر همي‌ مؤمن‌ شماري‌ خويشتن‌ را بايدت                                 ‌ مهر زرّ جعفري‌، بر دين‌ جعفر داشتن‌

اي‌ سنائي‌ وارهان‌ خود را كه‌ نا زيبا بود                                     دايه‌ را بر شيرخواره‌، مِهر مادر داشتن‌

بندگي‌ كن‌ آل‌ ياسين‌ را به‌ جان‌ تا روز حشر                             همچو بي‌دينان‌ نبايد روي‌ اصغر داشتن‌

زيور ديوان‌ خود ساز اين‌ مناقب‌ را از آنك ‌                              چاره‌ نبود نو عروسان‌ را زيور داشتن‌ [28]

در «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌، از سفيان‌، از ابن‌ جريح‌، از عَطآء، از ابن‌ عبّاس‌ دربارۀ گفتار خداوند: وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الإيمَـٰنَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي‌ كِتَـٰبِ اللَهِ


ص 34

 إِلَي‌ يَوْمِ الْبَعْثِ فَهَـٰذَا يَوْمُ الْبَعْثِ وَلَـٰكِنَّكُمْ كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ. [29]

«و گفتند آن‌ كساني‌ كه‌ به‌ آنها علم‌ و ايمان‌ داده‌ شده‌ است‌ (به‌ مجرماني‌ كه‌ در روز قيامت‌ قسم‌ ميخورند كه‌ غير از يك‌ ساعت‌ توقّف‌ نكرده‌اند) كه‌ تحقيقاً شما در كتاب‌ آفرينش‌ خدا، تا روز رستاخير توقّف‌ كرده‌ايد! و اين‌ است‌ روز رستاخيز! وليكن‌ حال‌ شما اينطور بود كه‌ اين‌ توقّف‌ و درنگ‌ را نمي‌توانستيد بفهميد» اينطور ذكر كرده‌است‌ كه‌ او چنين‌ گفته‌ است‌ كه‌: گاهي‌ انسان‌ مؤمن‌ است‌، ولي‌ عالم‌ نيست‌؛ و سوگند به‌ خدا كه‌ براي‌ عليّ هرد دوي‌ آنها: علم‌ و ايمان‌ با يكديگر جمع‌ شده‌اند. [30]« و گويندۀ اين‌ گفتار در روز قيامت‌ به‌ مجرمين‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ عليه‌ السّلام‌ است‌.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

پاورقي


[1] آيه 18 از سوره 3، آل عمران.

[2] صدر آيۀ 29، از سورۀ 7: الاعراف‌

[3] آيۀ 25، از سورۀ 57: الحديد

[4] آيۀ 146 تا 148، از سورۀ 3: ءال‌ عمران‌

[5] آيۀ 246 و 247، از سورۀ 2: البقرة‌

[6] آيۀ 54، از سورۀ 4: النّسآء

[7] «مناقب‌ ابن‌ شهر آشوب‌» ج‌ 1، ص‌ 546 و ص‌ 547 و «غاية‌ المرام‌» ص‌ 21، حديث‌ 40 اين‌ روايت‌ را إبراهيم‌ ثقفي‌ و سَرِيّ بن‌ عبدالله‌ هر دو با اسناد خود از عمران‌ بن‌ حصين‌ و أبوبريده‌ آورده‌اند؛ و درج‌ 8، «امام‌ شناسي‌» درس‌ 110 تا 115 در ص‌ 113 نقل‌ نموده‌ايم‌.

[8] ـ «تلخيص‌ الشّافي‌» ج‌ 3، ص‌ 78 و «غاية‌ المرام‌»، ص‌ 557

[9] «تلخيص‌ الشّافي‌» ج‌ 3، ص‌ 78 و 79، و «غاية‌ المرام‌» ص‌ 557

[10] آيات‌ 1 تا 5، از سورۀ 96: العلق‌

[11] آيۀ 12، از سورۀ 65: الطّلاق‌

[12] آيۀ 114، از سورۀ 20: طه‌

[13] «كتاب‌ نقض‌»، معروف‌ به‌ «بعض‌ مثالب‌ النّواصب‌ في‌ نقض‌ بعض‌ فضائح‌ الروافض‌» ص‌ 659 و نيز در «احتجاج‌» شيخ‌ طبرسي‌ ج‌ 1، ص‌ 100 آورده‌ است‌ و در آنجا دارد كه‌: سلمان‌ از بيعت‌ امتناع‌ كرد تا جائيكه‌ گردنش‌ را پيچاندند و مضروب‌ نمودند.

[14] «كتاب‌ سليم‌ بن‌ قيس‌» ص‌ 148.

[15] «أمالي‌ طوسي‌»، طبع‌ نجف‌، ج‌ 2، ص‌ 172، و «غاية‌ المرام‌» ص‌ 298 حديث‌ 26 و حديث‌ 27.

[16] «بحار الانوار» كتاب‌ الرُّوضة‌ از طبع‌ كمپاني‌، ج‌ 17، ص‌ 188؛ و «سفينة‌ البحار»، ج‌ 2، مادۀ عَلِمَ، ص‌ 230

* در اينجا از كتب‌ عامّه‌ ، يك‌ صُغري‌ و كبري‌ براي‌ لزوم‌ زمامداري‌ أعلم‌ اُمّت‌، و أعلميّت‌ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ اعتراف‌ خود عمر : خليفۀ غاصب‌ مي‌آوريم‌ تا تجاوز و تعدّي‌ آنها از زبان‌ خودشان‌ نيز مسلّم‌ شود :

امّا صغري‌ آنكه‌ : در «الغدير» ،ج‌ 6 ، ص‌ 268 و ص‌ 269 از حافظ‌ عاصمي‌ در كتاب‌ «زين‌ الفتي‌ في‌ شرح‌ سورۀ هل‌ أتي‌» از أبو طفيل‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌ : من‌ در نماز بر جنازۀ أبوبكر حاضر شدم‌ و سپس‌ جمع‌ شديم‌ و با عمر بن‌ خطّاب‌ بيعت‌ كرديم‌ و چند روزي‌ درنگ‌ كرديم‌ و در مسجد به‌ نزد عمر رفتت‌ و آمد داشتيم‌ تا او را أميرالمؤمنين‌ نام‌ نهادند و يك‌ روز كه‌ ما در نزد او نشسته‌ بوديم‌ ؛ ناگهان‌ يك‌ مردم‌ يهودي‌ از يهود مدينه‌ آمد كه‌ چنين‌ مي‌دانستند او از اولاد هرون‌ برادر حضرت‌ موسي‌ عليه‌ السّلام‌ است‌ . اين‌ مرد يهودي‌ در برابر عمر ايستاد و گفت‌ : يا أميرالمؤمنين‌ ! كداميك‌ از شما به‌ پيغمبرتان‌ و به‌ كتاب‌ پيغمبرتان‌ از همه‌ داناتر هستيد ؟ عمر اشاره‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ نمود و گفت‌ : هذا أعلم‌ بنبيّنا و بكتاب‌ نبيّنا «اين‌ مرد از همۀ ما به‌ پيغمبر ما و به‌ كتاب‌ پيغمبر ما داناتر است‌.» يهودي‌ گفت‌ : أكذاك‌ انت‌ يا عليّ ؟ «آيا همينطور است‌، و تو اي‌ علي‌ از همه‌ أعلم‌ هستي‌؟» حضرت‌ گفت‌ : از هر چه‌ مي‌خواهي‌ بپرس‌ ! تا آخر روايت‌ كه‌ مفصّل‌ است‌ و يهودي‌ به‌ دست‌ آنحضرت‌ ايمان‌ آورد و مسلمان‌ شد .

و امّا كبراي‌ مسأله‌ روايتي‌ است‌ كه‌ حافظ‌ نورالدين‌ أبوبكر هيثمي‌ در «مجمع‌ الزوائد و منبع‌ الفوائد» در ج‌ 5 ، ص‌ 211 ، در باب‌ حقّ الرّعيّة‌ وا لنُّصح‌ لها آورده‌ است‌ كه‌ ابن‌ عبّاس‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ در ضمن‌ روايتي‌ آورده‌ است‌ كه‌ : وَ مَن‌ تولّي‌ من‌ أمر المسلمين‌ شيئاً فاستعمل‌ عليهم‌ رجلاً و هو يعلم‌ أنّ فيهم‌ من‌ هو أولي‌ بذلك‌ و أعلم‌ منه‌ بكتاب‌ الله‌ و سنّة‌ رسوله‌ فقد خان‌ الله‌ و رسوله‌ و جميع‌ المؤمنين‌ ـ الحديث‌ .

«و كسي‌ كه‌ مقداري‌ از امور مسلمانان‌ را به‌ عهده‌ گيرد و متصدّي‌ شود آنگاه‌ بر آنان‌ بگمارد مردي‌ را و بداند كه‌ در ميان‌ مسلمانان‌ از آن‌ مرد به‌ كتاب‌ خدا و سنت‌ رسول‌ خدا مرد داناتر و أعلم‌ وجود دارد ، او تحقيقاً به‌ خدا و رسول‌ خدا و تمام‌ مؤمنان‌ خيانت‌ كرده‌ است‌» .

از ضميمه‌ نمودن‌ اين‌ دو روايت‌ به‌ دست‌ مي‌آوريم‌ كه‌ طبق‌ اعتراف‌ خود عمر ، أميرالمؤمنين‌ ، أعلم‌ امّت‌ بوده‌ است‌ و تصدّي‌ او مقام‌ ولايت‌ مسلمانان‌ را با وجود آن‌ حضرت‌ خيانت‌ به‌ خدا و رسول‌ خدا و جميع‌ مؤمنان‌ بوده‌ است‌ .

[17] (كُدا ـ مَسْفَلَه‌) كُدا ـ با ضمّۀ كاف‌ و قصر ـ نام‌ محلّه‌اي‌ است‌ در جنوب‌ مكّه‌؛ و مستحبّ است‌ حاجي‌ پس‌ از أعمال‌ حجّ كه‌ ميخواهد از مكّه‌ بيرون‌ آيد از ثنيّۀ كُدا يعني‌ از عقبه‌ و گردنۀ كُدا خارج‌ شود، همچنانكه‌ كَداء با فتحۀ كاف‌ و مدّ نام‌ محلّه‌اي‌ است‌ در شمال‌ مكّه‌ و مستحبّ است‌ حاجي‌ قبل‌ از ورود به‌ مكّه‌ از ثنيّۀ كَداء يعني‌ از گردنۀ كَداء داخل‌ شود. و مَسْفَله‌ به‌ معناي‌ أسْفَل‌ است‌ يعني‌ پائين‌ترين‌ محلّ در مقابل‌ مَعْلاة‌ كه‌ به‌ معناي‌ أعلي‌ است‌ يعني‌ بامترين‌ محل‌. و از همين‌ جهت‌ به‌ قبرستان‌ أبوطالب‌ كه‌ در شمال‌ مكّۀ (قديم‌) واقع‌ است‌ مَعْلَي‌ گويند.

[18] آيۀ 29، از سورۀ 48: الفتح‌: و دنبال‌ آيه‌ اينست‌: ذَ'لِكَ مَثَلَهُمْ فِي‌ التَّوْرَيٰة‌ وَ مَثَلَهُمْ فِي‌ الإنْجِيلِ كَرَرْعٍ أَخْرَجَ شَطئَهُ و فَأزَرَهُ و فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَي‌ عَلَي‌ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعْدَاللَهِ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيمًا.

«محمّد فرستادۀ خدا و كساني‌ كه‌ با او هستند بر كافران‌ بسيار قوي‌دل‌ و با يكديگر در بين‌ خود بسيار مهربانند. ايشانرا پيوسته‌ در حال‌ ركوع‌ و سجود مي‌بيني‌ كه‌ از خداوند فضل‌ و رحمت‌ مي‌جويند. علامت‌ ايشان‌ در چهره‌هايشان‌ از أثر سجده‌ مشهود است‌. اين‌ است‌ صفت‌ آنها كه‌ در كتاب‌ «تورات‌» و «انجيل‌» آمده‌ است‌ مانند زراعت‌ و كِشتي‌ كه‌ چون‌ از زمين‌ سر برآورد ساقۀ نازك‌ و ضعيف‌ باشد و سپس‌ محكم‌ شود و از آن‌ پس‌ قوي‌ و درشت‌ گردد و درست‌ و راست‌ بر روي‌ ساقۀ خود قرار گيرد، بطوريكه‌ دهقانان‌ از اين‌ رشد و نموّ به‌ شگفت‌ در آيند براي‌ آنكه‌ خداوند بواسطۀ قوّت‌ و قدرتي‌ كه‌ پيدا كرده‌اند كافران‌ را به‌ خشم‌ و غضب‌ در آورد. خداوند به‌ آن‌ دسته‌اي‌ از ايشان‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌اند و عمل‌ صالح‌ انجام‌ داده‌اند، مغفرت‌ و پاداش‌ عظيمي‌ رحمت‌ ميفرمايد.»

[19] نيمۀ دوّم‌ از آيۀ 10، از سورۀ 59: حشر

[20] و صدر آيه‌ اينست‌: وَالَّذِينَ جَآؤُا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ و بنابراين‌ معناي‌ تمام‌ آيه‌ اين‌ ميشود كه‌: «آن‌ كساني‌ كه‌ بعد از آنها (فقراء از مهاجرين‌ و بعد از انصار كه‌ قبل‌ از مهاجرين‌، مدينه‌ را خانۀ ايمان‌ كردند) آمدند؛ ميگويند: «بار پروردگارا بيامرز و غفران‌ خود را شامل‌ حال‌ ما و برادران‌ ما كه‌ در ايمان‌ بر ما سبقت‌ گرفتند بنما! و در دل‌ و انديشه‌هاي‌ ما حقد و حَسد و غش‌ نسبت‌ به‌ آنانكه‌ ايمان‌ آوردند قرار مده‌! حقًّا و تحقيقاً تو رؤف‌ و مهرباني‌.»

[21] شيخ‌ الاسلام‌ حَمُّئي‌ در «فرائد السمطين‌»، ج‌ 1، ص‌ 97 در باب‌ 18، روايتي‌ را از قدوة‌ الحكماء الرّاسخين‌: نصيرالدّين‌ محمّد بن‌ محمّد بن‌ حسن‌ طوسي‌ با دو سند، اوّل‌ از امام‌ برهان‌ الدّين‌ محمّد بن‌ محمّد حمداني‌ قزويني‌، و ديگر از دائي‌ خودش‌: امام‌ نورالدّين‌ علي‌ بن‌ محمّد شعبي‌، هر يك‌ از آن‌ دو با سلسلۀ سند متّصل‌ خود از عبّاد بن‌ عبدالله‌ از سلمان‌ فارسي‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: أعلم‌ اُمَّتي‌ مِنْ بَعْدِي‌ عَليّ بن‌ أبي‌طالبٍ.

«داناترين‌ و دانشمندترين‌ امّت‌ من‌ پس‌ از من‌، عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ است‌.»

و اين‌ حديث‌ را خوارزمي‌ در «مناقب‌» از طبع‌ سنگي‌ ص‌ 49، و از طبع‌ حروفي‌ ص‌ 40 و در «مقتل‌ الحسين‌» عليه‌ السّلام‌ ج‌ 1، ص‌ 40 آورده‌ است‌.

[22] حاكم‌ در «مستدرك‌» ج‌ 3، ص‌ 35 با سند متّصل‌ خود از علقمة‌ بن‌ عبدالله‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: او گفت‌: كنّا نتحدّث‌ إن‌ اقضي‌ اهل‌ المدينه‌ علي‌ بن‌ رَضي‌ الله‌ عنه‌. «ما عادت‌ و روش‌مان‌ اين‌ بود كه‌ در موقع‌ بيان‌ و تشخيص‌ استوارترين‌ مرد در قضاوت‌ مي‌گفتيم‌: راستين‌ و استوارترين‌ مردي‌ كه‌ از اهل‌ مدينه‌ قضاوتش‌ با حقّ و واقع‌ تطبيق‌ دارد، علي‌ بن‌ أبي‌طالب‌ است‌.» و به‌ دنبال‌ اين‌ روايت‌ گويد: اين‌ حديث‌ صحيح‌ است‌ به‌ شرط‌ شيخين‌ وليكن‌ آنها اينرا تخريج‌ ننموده‌اند.

[23] در «تهذيب‌ التهذيب‌»، ج‌ 11،ص‌ 214 گويد: أبوحيّان‌ تَيَمي‌، يحيي‌ بن‌ حيّان‌ كوفي‌ بوده‌ است‌.

[24] آيۀ 61، از سورۀ 3: ءال‌ عمران‌: فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالُوا نَدْعُ أَبْنَاءَنا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَكُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ الْكَـٰذِبِينَ.

اين‌ آيه‌ راجع‌ به‌ مباهلۀ رسول‌ خداست‌ با مردمان‌ نصراني‌ مذهب‌ نَجْرَان‌ كه‌ گفتند: عيسي‌ پسر خداست‌ و رسول‌ اكرم‌ با آنها قرار مباهله‌ و ملاعنه‌ را گذاردند وبا أخصّ از خاصان‌ خود يعني‌ أميرالمؤمنين‌ و فاطمه‌ زهرا و حسنين‌ عليه‌ السّلام‌ براي‌ مباهله‌ بيرون‌ شدند و نصاري‌ ترسيدند و مباهله‌ نكردند؛ و شاهد در اين‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا در اين‌ آيه‌ أميرالمؤمنين‌ را نفس‌ خود و جان‌ خود از قول‌ خداوند حكايت‌ كرده‌ است‌. و ترجمه‌ آيه‌ اين‌ است‌: «پس‌ كسي‌ كه‌ با تو در اين‌ مطلب‌ محاجّه‌ و گفتگو كند، بعد از آنكه‌ علم‌ به‌ حقيقت‌ آن‌ (كه‌ عيسي‌ پسر خدا نيست‌ و او همانند آدم‌ است‌ كه‌ خداوند او را از خاك‌ بيافريد) بر تو مكشوف‌ افتاد، در اين‌ صورت‌ به‌ آنها بگو: بيائيد! ما پسران‌ خود را و پسران‌ شما را و زنان‌ خود را و زنان‌ شما را و جان‌هاي‌ خود را و جان‌هاي‌ شما را بخوانيم‌؛ و سپس‌ دعا كنيم‌ و دورباش‌ و لعنت‌ خداوند را بر دروغگويان‌ قرار دهيم‌.» شاهد در اين‌ است‌ كه‌ در اين‌ آيه‌ علي‌ را جان‌ پيغمبر شمرده‌ است‌.

[25] «المحاسن‌ و المساوي‌» بيهقي‌، ج‌ 1، ص‌ 63 و ص‌ 64

[26] همين‌ كتاب‌ و همين‌ موضع‌، ص‌ 70

[27] در نسخۀ مطبوعه‌ بدين‌ صورت‌ نوشته‌ شده‌ است‌: كار عاقل‌ نيست‌ در دل‌ مهر دلبر داشتن‌؛ و به‌ نظر حقير در كتابت‌ بدان‌ صورت‌ تصحيح‌ شد

[28] در اينجا بيست‌ و پنج‌ بيت‌ از آن‌ قصيده‌ را آورديم‌، و تمام‌ آن‌ در ص‌ 250 تا ص‌ 252 از ديوان‌ او، طبع‌ مطبعۀ اميركبير آورده‌ شده‌ است‌. قاضي‌ نورالله‌ شوشتري‌ در «مجالس‌ المؤمنين‌» او را شيعۀ دوازده‌ امامي‌ شمرده‌ است‌. عبدالقادر فرزند ملوكشاه‌ بدواني‌، در كتاب‌ «منتخب‌ التواريخ‌» به‌ تشيّع‌ او و به‌ گرفتاري‌ او به‌ علّت‌ تعصّب‌ سلاطين‌ غزنوي‌ كه‌ شديداً گرايش‌ به‌ عامّه‌ داشته‌ و متعصّب‌ بوده‌اند اشاره‌ نموده‌ است‌. سنائي‌ در كتاب‌ «حديقه‌» كه‌ در آن‌ نسبت‌ به‌ خاندان‌ ولايت‌ و عترت‌ رسول‌الله‌ كمال‌ ارادت‌ و اخلاص‌ را ابراز داشته‌ است‌ و بالاخصّ بواسطۀ اين‌ دو بيت‌ ازاو:

اي‌ سنائي‌ به‌ قوّت‌ ايمان                                    ‌ مدح‌ حيدر بگو پس‌ از عثمان‌

با مديحش‌ مدائح‌ مطلق‌                                   زهق‌ الباطل‌ است‌ و جاء الحقّ

او مورد طعن‌ اهل‌ زمان‌ و غضب‌ و قهر سلطان‌ قرار گرفت‌؛ و اين‌ تعريض‌ صريح‌ او را به‌ عثمان‌ نتوانستند تحملّ كنند. تولّد او را در سنۀ 463 و يا 473 و وفات‌ او در 525 و يا 535 گفته‌اند زيرا كه‌ از قرائن‌ عديده‌ به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌ عمرش‌ 62 سال‌ بوده‌ است‌. نام‌ او مجدود و پدرش‌ آدم‌ بوده‌؛ فلهذا او را مجدودبن‌ آدم‌ گويند و لقب‌ او أبوالمجد است‌؛ در «تذكرة‌ الشعراي‌» امير دولتشاه‌ سمرقندي‌ آورده‌ است‌ كه‌ او از بزرگان‌ دين‌ و اشراف‌ روزگار است‌؛ و در مذهب‌ فقر آن‌ چاشني‌اي‌ كه‌ حقّ جلّ جلاله‌ او را ارزاني‌ داشته‌؛ در وصف‌ نگنجد. مولانا جلال‌ الدّين‌ رومي‌ با وجود كمال‌ و فضل‌، خود را از متابعان‌ شيخ‌ سنائي‌ ميداند و ميگويد:

عطّار روح‌ بود و سنائي‌ دو چشم‌ او                 ما از پي‌ سنائي‌ و عطّار آمديم‌

[29] آيۀ 56، از سورۀ 30: الرّوم‌

[30] مناقب‌» ابن‌ شهر آشوب‌، طبع‌ سنگي‌، ج‌ 1، ص‌ 257.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

 

.

كليه حقوق، محفوظ و متعلق به موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام است.