بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب امام شناسي / جلد سيزدهم / قسمت بیست و چهارم: موارد صدور حدیث ثقلین

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره

 

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

صفحه قبل

مورد هشتم و نهم : خطبه رسول خدا درباره ثَقَلَيْن بعد از نماز صبح و ظهر

مورد هشتم : گفتار رسول خدا در تمسّک به ثقلین بعد از نماز صبح

شيخ طوسى در «امالى» با سند متّصل خود از جابر بن عبدالله أنصارى روايت كرده است كه : روزى رسول خداصلى الله عليه وآله نماز صبح را براى ما بجاى آورد، و چون از نماز فارغ شد، روى به ما آورده و براى ما سخن مى‏گفت و پس از آن فرمود: اى مردم هر كس فاقد خورشيد گردد به ماه تمسّك مى‏كند، و هر كس فاقد ماه گردد به فرقدان تمسّك مى‏نمايد. جابر گويد : من و ابوايّوب انصارى برخاستيم و با ما اَنَس بود و عرض كرديم: اى رسول خدا، مراد از خورشيد چيست؟ فرمود: من هستم. آنگاه رسول‏الله براى ما مثلى زد و گفت:

خداوند تعالى ما را كه خلق فرمود به منزله ستارگان آسمان قرار داد كه هرگاه ستاره‏اى ناپديد شود ستاره دگرى طلوع مى‏كند. من خورشيدم. چون مرا بردند تمسّك به ماه كنيد! گفتيم ماه كيست؟!

فرمود: أخِى وَ وصِيّى، وَ وَزيرِى، وَ قاضِى دَيْنِى، وَ أبُو وَلَدَىّ، وَ خَلِيفَتِى فِى أهْلِى.


ص 370

«برادر من، و وصىّ من، و وزير من، و پرداخت كننده دَين من و پدر دو پسران من، و خليفه من در اهل من.»

گفتيم: مراد از فرقدان كيستند؟ فرمود: حَسَن و حُسَيْن. و سپس قدرى سكوت نمود و فرمود : هَؤُلَاءِ وَ فَاطِمَةُ هِىَ الزّهْرَةُ عِتْرَتِى وَ أهْلُ بَيْتِى. هُمْ مَعَ الْقُرآنِ لَا يَفْتَرِقَانِ حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ. [689] «آن جماعت با فاطمه كه اوست ستاره زهره تابناك و درخشان، آنهايند عترت من اهل بيت من، ايشان با قرآنند، جدائى ندارند تا در حوض بر من وارد شوند.»

* * *

مورد نهم: گفتار رسول خدا در تمسّك به ثقلين بعد از نماز ظهر

قندوزى از «مناقب» احمد بن حَنْبل از احمد بن عبدالله بن سلام از حُذَيفة بن يمان روايت مى‏كند كه او گفت: رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله نماز ظهر را براى ما انجام دادند و سپس با چهره مبارك خود رو به ما كرده و فرمودند:

مَعَاشِرَ أصْحَابِى! اُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللهِ وَ الْعَمَلِ بِطَاعَتِهِ، وَ إنّى اُدْعَى فَاُجِيبُ، وَ إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتى، اِنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ‏تَضِلّوا، وَ إنّهُمَا لَنْ‏يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ. فَتَعَلّمُوا مِنْهُمْ وَ لَاتُعَلّمُوهُمْ فَإنّهُمْ أعْلَمُ مِنْكُمْ. [690]

«اى جماعت اصحاب من، من شما را وصيّت مى‏كنم به تقواى خداوند ، و عمل به طاعتش، و من خوانده مى‏شوم و اجابت دعوت مى‏نمايم، و من در ميان شما دو چيز گرانقيمت و ارزشمند باقى مى‏گذارم: كتاب‏الله و عترت من اهل‏بيت من. پس شما از آنها يادبگيريد و به آنها ياد ندهيد، چرا كه ايشان اعلم از شما مى‏باشند.»

* * *

بازگشت به فهرست


ص 371

مورد دهم : خطبه رسول خدا درباره ثقلين در حضور انصار

مورد دهم: گفتار رسول خدا در تمسّك به ثَقَلَيْن در وقت حضور انصار

شيخ طبرسى از ابومُفَضّل محمّدبن عبدالله شيبانى با اسناد صحيح خود از مردانى موثّق روايت كرده است كه رسول‏اكرم‏صلى الله عليه وآله در مرض موت در حالى كه به فضل بن عبّاس و يكى از غلامان خود به نام ثَوْبان تكيه كرده بودند براى نماز از منزل بيرون رفتند؛ و اين همان نمازى بود كه به جهت سنگينى مرض نمى‏خواستند از منزل بيرون روند امّا بر خود تحميل نموده و بيرون رفتند. چون نماز را در مسجد بجاى آوردند به منزل مراجعت نموده و به غلام خود گفتند: بر دَرِ منزل بنشين و از آمدن هيچ‏يك از انصار مانع مشو؛ و در اين حال، حال بيهوشى بر آن حضرت رخ داد. انصار آمدند و دور تا دور دَرِ منزل حلقه زدند و گفتند: از براى ملاقات رسول خدا براى ما اجازه بگير!

غلام گفت: رسول خدا بيهوش شده است و زنان وى نزد او هستند. انصار شروع كردند به گريستن . رسول خداصلى الله عليه وآله صداى گريه انصار را شنيد و فرمود: ايشان كيانند؟ گفتند : انصار.

فرمود: در اينجا از اهل بيت من كيست؟ گفتند: على و عبّاس، رسول خدا آنان را طلبيد و بر آنها تكيه داد و بيرون شد تا به ستون چوبى از چوب درخت خرما كه ستون مسجد بود تكيه كرد و مردم دور وى گرد آمدند. حضرت خطبه‏اى خواند و در ضمن آن فرمود:

مَعَاشِرَ النّاسِ! إنّهُ لَمْ يَمُتْ نَبِىّ قَطّ إلاّ خَلّفَ تَرَكَةً، وَ قَدْ خَلّفْتُ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللهِ وَ أهْلَ‏بَيْتِى. ألَا فَمَنْ ضَيّعَهُمْ ضَيّعَهُ اللهُ. ألَا وَ إنّ الأنْصَارَ كِرْشِى وَ عَيْبَتِىَ الّتِى آوِى إلَيْهَا؛ وَ إنّى اُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللهِ وَ الْإحْسَانِ إلَيْهِمْ، فَاقْبَلُوا مِنْ مُحْسِنِهِمْ، وَ تَجَاوَزُوا عَنْ مُسِيئِهِمْ. [691]


ص 372

«اى جماعت مردم! هيچ پيغمبرى نمى‏ميرد مگر آنكه تركه‏اى از خود جانشين خود مى‏گذارد، و من در ميان شما دو چيز ارزشمند و پربها جانشين خود گذاردم: كتاب خدا و اهل‏بيت من . آگاه باشيد! هر كس آنان را ضايع بگذارد خداوند وى را ضايع مى‏گذارد. آگاه باشيد كه انصار در معظم و مجتمع قوم من هستند و صندوق و محفظه من هستند كه من به سوى آن مأوى مى‏گيرم. و من شما را به تقواى خداوند توصيه مى‏نمايم و به احسان نمودن به انصار. نيكوكار از ايشان را بپذيريد، و از گناهكارشان درگذريد!»

شيخ مفيد با سند متّصل خود روايت مى‏كند از عبدالله بن عبّاس كه گفت: در مرضى كه رسول الله در آن از دنيا رحلت كردند، علىّ بن ابيطالب و عبّاس بن عبدالمطّلب و فضل‏بن عبّاس بر پيغمبر وارد شدند و گفتند: يَا رَسُولَ‏اللهِ! اين جماعت انصارند در مسجد كه مرد و زنشان بر تو مى‏گريند. حضرت فرمود: براى چه مى‏گريند؟ گفتند: مى‏ترسند از آنكه تو بميرى ! حضرت فرمود: دستتان را به


ص 373

من دهيد تا برخيزم. در اين حال لحافى به خود بسته و دستمالى بر سر بسته و از منزل بيرون آمد تا بر روى منبر نشست و حمد و ثناى خدا را بجاى آورده پس از آن گفت:

أمّا بَعْدُ، أيّهَا النّاسُ! فَمَا تُنْكِرُونَ مِنْ مَوْتِ نَبِيّكُمْ؟! ألَمْ اُنْعَ إلَيْكُمْ وَ تُنْعَ إلَيْكُمْ أنْفُسُكُمْ؟ لَوْخُلّدَ أحَدٌ قَبْلِى ثُمّ بُعِثَ اِلَيْهِ لَخُلّدْتُ فِيكُمْ.

ألَا إنّى لَاحِقٌ بِرَبّى وَ قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلّوا: كِتَابَ‏اللهِ تَعَالَى بَيْنَ أظْهُرِكُمْ تَقْرَؤونَهُ صَبَاحَاً وَ مَسَاءً . فَلَاتَنَافَسُوا وَ لَاتَحَاسَدُوا وَ لَا تَبَاغَضُوا وَ كُونُوا إخْوَاناً كَمَا أمَرَكُمُ اللهُ. وَ قَدْ خَلّفْتُ فِيكُمْ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى وَ أنَا اُوصِيكُمْ بِهِمْ.

ثُمّ اُوصِيكُمْ بِهَذَا الْحَىّ مِنَ الأنْصَارِ. فَقَدْ عَرَفْتُمْ بَلَاهُمْ عِنْدَاللهِ عَزّوَجَلّ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ وَ عِنْدَ الْمُؤمِنينَ، ألَمْ يُوَسّعُوا فِى الدّيَارِ، وَ يُشَاطِرُوا الثّمَارَ، وَ يُؤثِرُوا وَ بِهِمُ الْخَصَاصَةُ؟! فَمَنْ وَلِىَ مِنْكُمْ اَمْراً يَضُرّ فِيهِ أحَداً أوْ يَنْفَعُهُ فَلْيَقْبَلْ مِنْ مُحْسِنِ الأنْصَارِ، وَلْيَتَجَاوَزْ عَنْ مُسيئِهِمْ. وَ كَانَ آخِرَ مَجْلِسِهِ حَتّى لَقِىَ اللهَ عَزّوَجَلّ . [692] ، [693]

«امّا بعد، اى مردم! چرا مرگ پيمبرتان را غير مترقّب مى‏شماريد؟! آيا خبر مرگ من به شما داده نشده است؟! و خبر مرگ شما به شما داده نشده است؟! اگر بنا بود كسى پيش از من جاودان زيست مى‏نمود سپس مرگش به او مى‏رسيد من هم در ميان شما جاودان مى‏زيستم .

آگاه باشيد كه من به پروردگارم مى‏رسم و من چيزى در ميان شما گذارده‏ام مادامى كه به آن چنگ زنيد گمراه نمى‏شويد: كتاب خداى متعال است كه در ميان شماست، هر صبح و هر شب آن را مى‏خوانيد. بنابراين (در رياست و مقام) از


ص 374

هم سبقت نگيريد، و در اين امر حسد نورزيد و دشمنى نكنيد، و همان طور كه خداوند به شما امر نموده است برادر يكديگر باشيد. و من به عنوان جانشين از خودم در ميان شما عترتم را اهل بيتم را باقى گذاردم و من شما را بديشان وصيّت مى‏كنم .

پس از آن شما را وصيّت مى‏كنم درباره اين گروه از مؤمنين كه انصار مى‏باشند. شما دانسته‏ايد رنج و مصيبت و مشكلاتى را كه در راه خدا و در راه حفظ رسول خدا، و در راه حفظ و صيانت مؤمنين تحمّل كرده‏اند تا چه حد بوده است ؟! آيا آنها شما را به خانه‌ها و شهرهاى خود راه ندادند و مسكن و محلّ اقامتشان را گشايش ندادند؟! آيا آنها ثمرات و بهره‏هاى زندگى خود را با شما تقسيم ننمودند؟! آيا آنها با وجود ابتلاى به فقر و تنگدستى، شما را بر خودشان مقدّم نشمردند؟! بنابراين هر كس از شما چنانچه امرى از امارت را به دست گيرد، خواه براى كسى ضرر داشته باشد يا منفعتى، بايد در مقابل خوبيهاى انصار، نيكانشان را بپذيرد و در برابر بديهايشان از بدكارانشان درگذرد و عفو و اغماض پيشه گيرد. و اين آخرين مجلس رسول خداصلى الله عليه وآله بود تا به زيارت خداى عَزّوَجَلّ شتافت.» [694]

شيخ مفيد نيز با سند متّصل خود از عبدالرّحمن بن ابى لَيلى از حسين بن علىّ‏بن ابيطالب‏عليه السلام آورده است كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله به انَس فرمود: يَا أنَسُ! ادْعُ لِى سَيّدَ الْعَرَبِ! فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ! ألَسْتَ سَيّدَ الْعَرَبِ؟! قَالَ : أنَا سَيّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ عَلِىّ سَيّدُ الْعَرَبِ. [695]


ص 375

فَدَعَا عَلِيّا، فَلَمّا جَاءَ عَلِىّ‏عليه السلام قَالَ: يَا أنَسُ! اُدْعُ لِىَ الأنْصَارَ . فَجَاءُوا، فَقَالَ النّبِىّ‏صلى الله عليه وآله: يَا مَعْشَرَ الأنْصَارِ! هَذَا عَلِىّ سَيّدُ الْعَربِ فَأَحِبّوهُ لِحُبّى وَ أكْرِمُوهُ لِكَرَامَتِى، فَإنّ جَبْرَئِيلَ‏عليه السلام أخْبَرَنِى عَنِ اللهِ عَزّوَجَلّ مَا أقُولُ لَكُمْ. [696]

«اى انس! بخوان كه سيّد و سالار عرب حضور من بيايد. انس گفت: اى رسول خدا مگر تو سيّد و سالار عرب نيستى؟! پيامبر فرمود: من سيّد و سالار فرزندان آدم مى‏باشم و على سيّد و سالار عرب است.

انَس على را فراخواند، چون على‏عليه السلام آمد پيامبر فرمود: اى انَس بخوان تا انصار حضور من بيايند. انصار آمدند، در اين حال پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله گفت: اى جماعت انصار! اين على است كه سيّد عرب است، پس به جهت محبّتى كه من به او دارم شما هم وى را دوست داشته باشيد، و به جهت احترام و گرامى بودنش نزد من شما هم وى را گرامى بداريد، اين را كه من به شما مى‏گويم جبرئيل‏عليه السلام از خداوند عَزّوَجَلّ به من خبر داده است.»

مُلاّ عَلِى مُتّقى عين اين عبارت را از «مُسْندُ السّيّد الحَسَن‏عليه السلام» با تخريج ابونُعَيْم در «حِلْيَة الأولياء» روايت كرده است، مگر اينكه چون على آمد فرمود: يَا مَعْشَرَ الأنْصَارِ! ألَاأدُلّكُمْ عَلَى مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْ‏تَضِلّوا، بَعْدَهُ اَبَداً؟! هَذَا عَلِىّ فَأحِبّوهُ بِحُبّى، وَ أكْرِمُوهُ بِكَرَامَتِى، فَإنّ جِبْرِيلَ أمَرَنِى بِالّذِى قُلْتُ لَكُمْ عَنِ اللهِ عَزّوَجَلّ. [697]

«اى جماعت انصار! آيا من رهبرى نكنم شما را به چيزى كه اگر بدان چنگ زنيد


ص 376

پس از آن هيچ وقت گمراه نشويد؟! اين على است! پس به سبب محبّتى كه من به او دارم شما هم به او محبّت داشته باشيد، و به سبب مقام و كرامتى كه او نزد من دارد شما هم او را مكرّم و معزّز بداريد! جبرئيل از جانب خداوند عزّوجلّ مرا امر كرد تا اين را به شما بگويم.»

و شيخ عبدالرحمن صفورى شافعى بدين لفظ آورده است: ألَا أدُلّكُمْ عَلَى مَنْ إذَا تَمَسّكْتُمْ بِهِ لَنْ‏تَضِلّوا بَعْدَهُ؟! قَالُوا: بَلَى يَا نَبِىّ اللهِ! قَالَ: هَذَا عَلِىّ فَأحِبّوهُ بِحُبّى، وَ أكْرِمُوهُ بِكَرامَتِى. [698]

«آيا نمى‏خواهيد من شما را رهبرى نمايم به كسى كه چون به وى چنگ زنيد هيچ وقت گمراه نگرديد؟ ! گفتند: آرى اى پيغمبر خدا! فرمود: اين على است، او را به محبّت من دوست بداريد! و به كرامت من مكرّم بشماريد!»

* * *

بازگشت به فهرست

مورد يازدهم : گفتار رسول خدا درباره ثقلين بر منبر در آخرين خطبه خود

مورد يازدهم: گفتار رسول خدا بر فراز منبر در مسجد در آخرين خطبه

قُندوزى از «مناقب» احمد بن حنبل از كتاب سُلَيْم بن قَيْس روايت كرده است كه حضرت اميرالمؤمنين علىّ‏بن ابيطالب‏عليه السلام گفتند: آنچه را كه رسول خداصلى الله عليه وآله در روز عرفه بر روى ناقه قصوى‏ و در مسجد خَيْف، و در روز غدير و در روزى كه رحلت كردند در خطبه خود بر روى منبر گفته‏اند اين است:

أيّهَا النّاسُ! إنّى تَرَكْتُ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ، لَنْ تَضِلّوا مَا تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا: الأكْبَرُ مِنْهُمَا كِتَابُ اللهِ، وَ الأصَغَرُ عِتْرَتِى أهْلَ‏بَيْتِى، وَ إنّ اللّطِيفَ الْخَبِيرَ عَهِدَ إلَىّ أنّهُمَا لَنْ‏يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَاعَلَىّ الْحَوْضَ كَهَاتَيْنِ ـ أشَارَ بِالسّبّابَتَيْنِ ـ وَ لَا أنّ أحَدَهُمَا أقْدَمُ مِنْ الآخَرِ، فَتَمَسّكُوا بِهِمَا لَنْ‏تَضِلّوا، وَ لَا تَقَدّمُوا مِنْهُمْ وَ لَا تَخَلّفُوا عَنْهُمْ، وَ لَا تُعَلّمُوهُمْ فَإنّهُمْ أعْلَمُ مِنْكُمْ. [699]


ص 377

«اى مردم! من حقّاً بجاى مى‏گذارم در ميان شما دو چيز ارزشمند و نفيس را، مادامى كه بدان دو چيز تمسّك كنيد گمراه نمى‏شويد! بزرگتر از آنها كتاب الله است و كوچكتر عترت من اهل‏بيت من. و خداوند لطيف و خبير به من سفارش كرده و پيمان نهاده است كه آن دو چيز از هم جدا نمى‏شوند تا بر من در حوض وارد شوند، مثل اين دو تاـ و اشاره فرمود با دو انگشت سبّابه خود ـ و نه اينكه يكى از آن دو چيز مقدّم بر ديگرى باشد؛ بنابر اين بر شماست كه بدان دو چنگ زنيد تا گمراه نشويد، و بر آنها پيشى نگيريد و از آنها تخلّف نورزيد! و به آنها چيزى نياموزيد چرا كه آنها از شما داناترند!»

و در «غاية المرام» اين روايت را از سليم از اميرالمؤمنين عليه السلام با عبارتى شبيه بدين عبارت آورده است. [700]

شيخ مفيد در «امالى» با سند معروف و متّصل خود از مَعْروف بن خَرّبوذ روايت مى‏كند كه گفت: از ابُوعُبَيدالله [701] غلام عبّاس شنيدم كه با حضرت ابوجعفر محمّد بن على‏عليهما السلام مذاكره مى‏كرد و مى‏گفت : من از ابوسعيد خُدْرى شنيدم كه مى‏گفت: آخرين خطبه‏اى كه رسول خداصلى الله عليه وآله براى ما ايراد كرد خطبه‏اى بود كه در مرض مرگش بود و در حالى كه بر علىّ بن ابيطالب و ميمونه كنيزش تكيه داده بود از منزل بيرون شد و گفت:

يَا أيّهَا النّاسُ! إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ، وَ سَكَتَ. فَقَامَ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ مَا هَذَانِ الثّقَلانِ؟! فَغَضِبَ حَتّى احْمَرّ وَجْهُهُ ثُمّ سَكَنَ وَ قَالَ: مَا ذَكَرْتُهُمَا إلاّ وَ أنَا اُرِيدُ أنْ


ص 378

اُخْبِرَكُمْ بِهِمَا وَلَكِنْ رَبَوْتُ فَلَمْ أسْتَطِعْ؛ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِيَداللهِ وَ طَرَفٌ بِأيْدِيكُمْ، تَعْمَلُونَ فِيهِ كَذَا وَ كَذَا، ألَا وَ هُوَ الْقُرآنُ؛ وَ الثّقَلُ الأصْغَرُ أهْلُ‏بَيْتِى !

ثُمّ قَالَ: وَ أيْمُ اللهِ إنّى لَأقُولُ لَكُمْ هَذَا وَ رِجَالٌ فِى أصْلَابِ أهْلِ الشّرْكِ أرْجَى عِنْدىِ مِنْ كَثِيرٍ مِنْكُمْ! ثُمّ قَالَ: وَ اللهِ لا يُحِبّهُمْ عَبْدٌ إلاّ أعْطَاهُ اللهُ نُوراً يَوْمَ الْقِيَمَةِ حَتّى يَرِدَ عَلَىّ الْحَوْضَ، وَ لَايُبْغِضُهُمْ عَبْدٌ إلاّ احْتَجَبَ اللهُ عَنْهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ.

فَقَالَ أبُوجَعْفَرٍ عليه‏السّلام: إنّ أبَا عُبَيْدِاللهِ يَأتينَا بِمَا يَعْرِفُ . [702]

«اى مردم! من در ميان شما دو ثَقَل از خود باقى مى‏گذارم، و ساكت شد. مردى برخاست و گفت : يا رسول الله! آن دو ثقل كدام است؟! حضرت به قدرى خشمگين شد تا چهره‏اش برافروخت و سپس آرام شد و گفت: من آن دو چيز را براى شما نگفتم مگر آنكه مى‏خواستم شما را از آن خبردار نمايم امّا نَفَسم بند آمد و نتوانستم بيان كنم. واسطه و سببى است كه يك سرش به دست خدا و سر دگرش به دست شماست، و شما در آن چنين و چنان مى‏كنيد. آگاه باشيد كه آن قرآن است؛ و ثَقَل كوچكتر اهل‏بيت من است.

و پس از اين فرمود: اين مطلب را من به شما مى‏گويم در حالى كه مردانى از آنان كه اينك در صُلْب‏هاى مردمان مشرك هستند نزد من از بسيارى از شما اُميدمندترند. و سپس فرمود : ايشان را دوست ندارد مگر بنده‏اى كه خداوند به وى در روز قيامت نورى بخشد تا بر من در حوض وارد شود، و مغبوض ندارد آنها را مگر بنده‏اى كه خداوند خود را از او در روز قيامت محجوب دارد.

حضرت امام محمّد باقرعليه السلام گفتند: راوى اين روايت كه ابوعبيدالله است، در اين مطلب آنچه را كه خود مى‏داند براى ما آورده است (و در نسخه بدل آمده‏است: آنچه را كه ما مى‏دانيم براى ما آورده است).»


ص 379

و در «غاية المرام» عين اين حديث را سنداً و مَتْناً از شيخ مفيد روايت نموده است. [703]

سليم بن قيس هلالى در كتابش از اميرالمؤمنين‏عليه السلام روايت كرده است كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله در آخرين خطبه‏اى كه براى مردم خواند، و آن در روز رحلتش بود، فرمود:

إنّى تَرَكْتُ فِيكُمْ أمْرَيْنِ، لَنْ‏تَضِلّوا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا: كِتَابَ اللهِ وَ أهْلَ‏بَيْتِى، فَإنّ اللّطِيفَ الْخَبِيرَ عَهِدَ إلَىّ أنّهُمَا لَنْ‏يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ ـ وَ أشَارَ بِإصْبَعَيْهِ الْمُسَبّحَتَيْنِ ـ وَ لَا أقُولُ كَهَاتَيْنِ إحْدَاهُمَا أطْوَلُ مِنَ الاُخْرَى ـ وَ أشَارَ بِالْمُسَبّحَةِ وَ الْوُسْطَى ـ؛ فَتَمَسّكُوا بِهِمَا لَاتَضِلّوا، وَ لَاتَقَدّمُوهُمْ وَ لَاتَخَلّفُوا عَنْهُمْ فَتَمْرُقُوا، وَ لَاتُعَلّمُوهُمْ فَإنّهُمْ أعْلَمُ مِنْكُمْ.

معنى اين عبارت مشابه معنى همان رواياتى است كه گذشت. در اينجا سُلَيم مى‏گويد: من به اميرالمؤمنين‏عليه السلام عرض كردم: نام عترت را كه اهل‏بيت هستند براى من بيان كن!

قَالَ: الّذِى نَصَبَهُ رَسُولُ اللهِ‏صلى الله عليه وآله بِغَدِيرِ خُمّ، فَأخْبَرَهُمْ أنّهُ أوْلَى بِهِمْ مِنْ أنْفُسِهِمْ، ثُمّ أمَرَهُمْ أنْ يُعْلِمَ الشّاهِدُ الْغَائِبَ مِنْهُمْ. فَقُلْتُ: أنْتَ هُوَ يَا أمِيرَالْمُؤمِنِينَ؟!

قَالَ: أنَا أوّلُهُمْ وَ أفْضَلُهُمْ، ثُمّ ابْنِىَ الْحَسَنُ مِنْ بَعْدِى أوْلَى بِهِمْ مِنْ أنْفُسِهِمْ، ثّمّ ابْنِىَ الْحُسَيْنُ مِنْ بَعْدِهِ أوْلَى بِالْمُؤمِنِينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ، ثُمّ أوْصِيَاءُ رَسُولِ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله حَتّى يَرِدُوا عَلَيْهِ حَوْضَهُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ. [704]

«حضرت فرمود: آن كسى است كه رسول خداصلى الله عليه وآله در روز غديرخمّ او را نصب به ولايت نمود، پس آنها را خبر داد كه او ولايتش به آنها از خودشان به خودشان شديدتر و أكيدتر است، و سپس امر كرد تا حاضرين از آنها به غائبين خبر دهند. من


ص 380

عرض كردم: تو هستى اى اميرالمؤمنين؟!»

حضرت فرمود: من اوّل آنها و افضل آنها هستم، پس از من فرزندم حَسَن است كه ولايتش به مؤمنين از ولايت خودشان شديدتر است، و سپس فرزندم حُسَين است كه ولايتش به مؤمنين از ولايتشان به خودشان شديدتر است، و پس از حسين اوصياى رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله مى‏باشند كه يكى پس از ديگرى مى‏آيند تا بر او در حوضش وارد شوند.»

در «غاية المرام» اين روايت را سنداً و متناً از سُلَيْم نقل كرده است. [705]

و علاّمه آية الله سيّد شرف الدّين عاملى به اين خطبه در منبر مسجد مدينه اشاره فرموده است. [706]

سَيّد الفقهاء العِظام علىّ بن طاووس ـ تَغَمّده الله فى رضوانه ـ در «طرائف» خود مرفوعاً از عيسى آورده است كه گفت: من از حضرت ابوالحسن موسى بن جعفرعليهما السلام پرسيدم كه نظر شما چيست؟! مردم بسيار مى‏گويند كه رسول خداصلى الله عليه وآله امر كردند كه ابوبكر با مردم نمازگزارد سپس عمر؟! حضرت قدرى مكث نموده سر خود را به زير انداخته و پس از آن گفتند: اين طور نيست كه مردم مى‏گويند وليكن تو اى عيسى در امور بسيار بحث مى‏كنى و تا مطلب بر تو روشن نشود دست برنمى‏دارى! عيسى مى‏گويد: من گفتم: پدر و مادرم فدايت شود من از تو سؤال مى‏كنم حقيقت امر را از آنچه كه براى دين من منفعت دارد، چرا كه نگرانم از آنكه گمراه شوم از روى جهالت، امّا چون تو كسى را بيابم مطلب را براى من روشن مى‏كند !

حضرت فرمود: چون مرض رسول الله سنگين شد، على را خواست و سرش را در دامن او گذاشت و بيهوش شد، و موقع نماز فرارسيد و اعلان نماز داده شد،


ص 381

عائشه بيرون رفت و گفت: اى عُمَر بيرون رو و با مردم نماز بخوان!

عمر گفت: پدرت سزاوارتر است. عائشه گفت: راست مى‏گوئى وليكن او مرد نرمى است و من نگرانم از اينكه مردم بر او بجهند. عمر گفت: او نماز بخواند، اگر كسى بر او جَسْت يا حركتى از متحرّكى پديدار شد من كفايت مى‏كنم. عائشه گفت: علاوه بر اين محمّد بيهوش است و من گمان ندارم از اين بيهوشى ديگر به هوش آيد و آن مرد به او مشغول است ـ و مراد عائشه على بودـ اى عمر به نماز مبادرت جو پيش از آنكه به هوش آيد، زيرا من نگرانم اگر به هوش آيد على را به نماز امر كند؛ و از ديشب تا به حال سخنان پنهانى را كه با على مى‏گويد دانسته‏ام و در آخر گفتارش بود كه مى‏گفت: الصّلَوة الصّلَوة.

حضرت إمام كاظم‏عليه السلام فرمودند: ابوبكر رفت تا با مردم نماز بخواند مردم اين را مكروه شمردند و سپس گمان كردند به امر رسول خدا بوده است، و هنوز تكبير نگفته بود كه رسول خداصلى الله عليه وآله به هوش آمد و فرمود: عبّاس را بطلبيد. عبّاس و على مجموعاً پيامبر را به مسجد بردند تا با مردم نمازگزارد ، و پيامبر نشسته بود، سپس او را بر روى منبرش گذاردند آن جلوسى كه ديگر بر آن منبر ننشست.

جميع اهل مدينه از مهاجر و انصار به دورش جمع شدند حتّى دختران از خانه‏ها بيرون شدند، و مردم ناله‏كنان و گريه‏كنان و فرياد زنان و انّاللّه و انّا اليه راجعون گويان بودند . پيامبر هم قدرى سخن مى‏گفت و قدرى ساكت مى‏شد؛ و از جمله سخنانى كه فرمود اين بود:

يَا مَعْشَرَ المُهَاجِرينَ و الأنْصَارِ وَ مَنْ حَضَرَنِى فِى يَوْمِى هَذَا وَ سَاعَتِهِ هَذِهِ! فَلْيُبَلّغْ شَاهِدُكُمْ غَائِبَكُمْ! ألَا قَدْخَلّفْتُ فِيكُمُ كِتَابَ اللهِ، فيهِ النّورُ وَ الْهُدَى وَ الْبَيَانُ، مَا فَرّطَ اللهُ فِيهِ مِنْ شَىْ‏ءٍ، حُجّةُ اللهِ لِى عَلَيْكُمْ، وَ خَلّفْتُ فِيكُمُ الْعَلَمَ الأكْبَرَ، عَلَمَ الدّينِ وَنُورَ الْهُدَى وَصِيّى عَلىّ بْنَ أبِيطَالِبٍ. ألَا هُوَ حَبْلُ اللهِ فَاعْتَصِمُوا وَ لَا تَفَرّقُوا عَنْهُ، وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَيْكُمْ إذْ كُنْتُمْ أعْدَاءً فَألّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إخْوَاناً.

«اى جماعت مهاجر و انصار، و اى كسانى كه در اين روز و در اين ساعت حضور


ص 382

بهم رسانيده‏ايد، بر شما فرض است كه حاضرين به غائبين برسانند. هان بدانيد كه من در ميان شما كتاب خدا را جانشين خود قرار دادم كه در آن نور و هدايت و بيان است و خداوند در آن از هيچ چيز كوتاهى ننموده است، آن حُجّت من است بر شما! و من در ميان شما بزرگترين نشانه، نشانه دين و نور هدايت: وصىّ خودم علىّ بن ابيطالب را جانشين خود قرار دادم. هان بدانيد كه او ريسمان خداست، پس واجب است كه بدان اعتصام نمائيد و از گِرد او دور نشويد، و ياد بياوريد نعمت خدا را كه بر شما ارزانى داشت در وقتى كه دشمن بوديد و خداوند در ميان دلهايتان اُلفت افكند، تا به نعمت خداوندى همه با هم برادر شديد!»

يَا أيّهَا النّاسُ! هَذَا عَلِىّ بنُ أبِيطَالِبٍ كَنْزُ اللهِ الْيَوْمَ وَ مَا بَعْدَ الْيَوْمِ. مَنْ أحَبّهُ وَ تَوَلاّهُ الْيَوْمَ وَ مَا بَعْدَ الْيَوْمِ فَقَدْ أوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللهَ وَ أدّى مَا أوْجَبَ عَلَيْهِ، وَ مَنْ عَادَاهُ الْيَوْمَ وَ مَا بَعْدَ الْيَوْمِ جَاءَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أعْمَى وَ أصَمّ، لَاحُجّةَ لَهُ عِنْدَ اللهِ.

«اى مردم! اين است علىّ بن ابيطالب كه گنج خداست امروز و پس از امروز، كسى كه او را دوست داشته باشد و ولايت او را در امروز و پس از امروز داشته باشد، به آنچه با خداوند پيمان بسته است وفا نموده است و آنچه را كه خدا بر او واجب كرده ادا كرده است؛ و كسى كه با او امروز و پس از امروز دشمنى ورزد در روز قيامت كور و كَر محشور خواهد شد، و حجتّى در نزد خدا نخواهد داشت.»

أيّهَا النّاسُ! لَاتَأتُوا غَداً بِالدّنْيَا تَزُفّونَهَا زَفّاً، و يَأتِى أهْلُ‏بَيْتِى مَقْهُورِين مَظْلُومِينَ تَسِيلُ دِمَاؤُهُمْ أمَامَكُمْ وَ سُعَاةِ الضّلَالَةِ وَ الشّورَى لِلْجَهَالَةِ. ألَا وَ إنّ هَذَا الأمْرَ لَهُ أصْحَابٌ وَ آيَاتٌ، وَ سَمّاهُمُ اللهُ فِى كِتَابِهِ وَ عَرّفْتُكُمْ وَ أبْلَغْتُكُمْ مَا اُرْسِلْتُ بِهِ وَلَكِنّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ!

لَا تَرْجِعُنّ بَعْدِى كُفّاراً مُرْتَدّينَ مُتَوَالِينَ الْكِتَابَ عَلَى غَيْرِ مَعْرِفَةٍ، وَ تَدْعُونَ السّنّةَ بِالْهَوَى، لِأنّ كُلّ سُنّةٍ وَ حَدَثٍ وَ كَلَامٍ خَالَفَ الْقُرْآنَ رَدّ وَ بَاطِلٌ.

«اى مردم! فردا نزد من نيائيد در حالى كه دنيايتان را درخشان نموده، و اهل من بيايند در حالى كه مقهور و مظلوم باشند و خونهايشان در جلوى شما و كارگردانان


ص 383

ضلالت و شوراى جهالت، سارى و جارى باشد! هان بدانيد كه براى امر ولايت، ياران و نشانه‏هائى است كه خداوند در كتابش نام برده و من ايشان را به شما شناسانده‏ام، و وظيفه رسالت خود را به شما ابلاغ نموده‏ام وليكن شما گروهى هستيد كه جاهل مى‏باشيد!»

شما بعد از من به كفر ديرينه برنگرديد و ارتداد پيدا نكنيد كه به كتاب خدا از روى غير معرفت دست يازيد، و سُنّت را با هواى نفس بياميزيد. چونكه هر سنّت و حَدَث و گفتارى كه مخالف قرآن باشد مردود و باطل است.»

اَلْقُرآنُ إمامُ هُدًى، لَهُ قَائِدٌ يَهْدًى إلَيْهِ وَ يَدْعُو إلَيْهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، وَلِىّ الأمْرِ بَعْدَ وَلِيّهِ، وَ وَارِثُ عِلْمِى وَ حُكْمِى وَ سِرّى وَ عَلَانِيَتِى وَ مَاوَرّثَهُ النّبِيّونَ مِنْ قَبْلِى، وَ أنَا وَارِثٌ وَ مُورِثٌ؛ وَ لَا تَكْذِبْكُمْ أنْفُسُكُمْ!

«قرآن پيشواى هدايت است، از براى اوست پيشرو و رهبرى كه به سوى او هدايت مى‏كند، و با حكمت و موعظه حسنه مردم را به سوى او مى‏خواند. اوست ولىّ امر بعد از ولىّ امر، و وارث علم من و حكم من و پنهان من و آشكار من و آنچه پيغمبران قبل از من به ارث گذارده‏اند، و من وارث علوم و حِكَم پيامبرانم، و ارث گذارنده براى اوليا و ائمّه پس از خودم؛ پس نبايد نفس هاى شما، شما را گول زند تا تكذيب خودتان بنمائيد! (يعنى خودتان به خودتان دروغ نگوئيد!)»

أيّهَا النّاسُ! اللهَ اللهَ فِى أهْلِ بَيْتِى! فَإنّهُمْ أركَانُ الدّينِ، وَ مَصَابِيحُ الظّلَمِ، وَ معْدِنُ الْعِلْمِ. عَلِىّ أخِى، وَ وَارِثِى، وَ وَزِيرِى، وَ أمِينِى، وَ الْقَائِمُ بَعْدِى، وَ الْوَافِى بِعَهْدِى عَلَى سُنّتِى، وَ يَقْتُلُ عَلَى سُنّتِى، وَ أوّلُ النّاسِ إيمَانَاً، وَ آخِرُهُمْ عَهْداً بِى عِنْدَ الْمَوْتِ، وَ أوْسَطُهُمْ لِى لِقَاءً يَوْمَ الْقِيَمَةِ، وَ لْيُبَلّغْ شَاهِدُكُمْ غَائِبَكُمْ! ألَا وَ مَنْ أمّ قَوْماً عُمْياً وَ فِى الاُمّةِ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْهُ فَقَدْ كَفَرَ.

«اى مردم! خدا را در نظر بگيريد، خدا را در نظر بگيريد درباره اهل بيت من! زيرا كه آنان ستونهاى دين هستند و چراغهاى تاريكيها و معدن علم. على برادر من است، و وارث من، و وزير من، و امين من، و قائم بعد از من، و وفا كننده به عهد من


ص 384

بر سنّت من، و بر سنّت من قتال مى‏كند، اوّلين كسى است كه ايمان آورده است، و آخرين كسى است كه در وقت مردن من با من تجديد عهد دارد، و ميانه‏ترين آنهاست در روز قيامت براى لقاء و ديدار من، و فرض است بر حاضرين از شما كه اين حقايق را به غائبين برسانند.

هان بدانيد كه كسى كه فرمانروائى قومى را از روى جهالت آنان پيشه گيرد، در صورتى كه در آن امّت از او داناتر وجود داشته باشد تحقيقاً كافر شده است.»

أيّهَا النّاسُ ! مَنْ كانَتْ لَهُ قِبَلِى تَبِعَاتٌ، فَهَا أنَاذَا، وَ مَنْ كَانَتْ لَهُ عِنْدِى عِدَاةٌ فَلْيَأتِ فِيهَا عَلِىّ بْنَ أبِيطَالِبٍ، فَإنّهُ ضَامِنٌ لِذَلِكَ كُلّهِ حَتّى لَايَبْقَى لِأحَدٍ عَلَىّ تَبِعَةٌ. [707]

«اى مردم! در نزد هر كس از ناحيه من، ديه و قصاصى و ضمانى است، اينك منم بيايد براى مطالبه ! و به هر كس من وعده‏اى داده‏ام به نزد على‏بن ابيطالب رود چون او ضمانت همه آنها را نموده است. اين بدين جهت است كه براى هيچ كس در نزد من تعهّد و ضمان و ديه و طلبى نباشد .»

* * *

مورد دوازدهم: گفتار رسول خدا صلى الله عليه وآله در حجره خويش است

 درباره تمسّك به ثقلين در مرض موت در حالى كه حُجره پر از جمعيّت اصحاب بود

شيخ طوسى در «امالى» با سند متّصل خود روايت مى‏كند از محمّد بن عيسى قَيْسى كه گفت : شنيدم از ابوثابت غلام ابوذر غفارى كه مى‏گفت: شنيدم از امّ سلمه كه مى‏گفت: شنيدم از رسول خداصلى الله عليه وآله در مرضى كه با آن رحلت نمود در حالى كه حجره‏اش مملوّ از اصحابش بود كه گفت:

أيّهَا النّاسُ! اُوشِكُ أنْ اُقْبَضَ قَبْضاً سَرِيعاً فَيُنْطَلَقَ بِى، وَ قَدْ قَدّمْتُ إلَيْكُمُ الْقَوْلَ مَعْذِرَةً إلَيْكُمْ. ألَا إنّى مُخَلّفٌ فِيكُمْ كِتَابَ رَبّى عَزّوَجَلّ، وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى!


ص 385

ثُمّ أخَذَ بِيَدِ عَلِىّ فَرَفَعَهَا فَقَالَ: هَذَا عَلِىّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِىّ، خَلِيفَتَانِ تَصِيرَانِ لَايَخْتَلِفَانِ لَا يَفْتَرِقَانِ حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ فَأسْألُهُمَا مَاذَا خُلّفْتُ فِيهِمَا؟ [708]

«اى مردم! نزديك است كه مرا به سرعت قبض كنند و ببرند، و من اينك به اين گفتار به جهت رفع عذر شما مبادرت مى‏كنم. آگاه باشيد كه من در ميان شما كتاب پروردگارم را عزّوَجَلّ، و عترتم را كه اهل‏بيت من هستند، از خود به عنوان خليفه و جانشين باقى مى‏گذارم.

سپس دست على را گرفت و بلند كرد و گفت: اين است على كه با قرآن است و قرآن با على است، اين دو خليفه و جانشين پيوسته با هم مى‏گردند، و اختلاف نمى‏كنند، و از هم جدا نمى‏شوند تا بر من در حوض وارد شوند، و من از آن دو سؤال مى‏كنم كه چگونه مرا در ميان آنها جانشينى كرده‏اند؟!»

شيخ عبيدالله آمر تسرّى حنفى از امّ سلمَه با سند خود تخريج كرده است عين متن اين حديث را بدون كلمه تَصِيرانِ لَا يَخْتَلِفَانِ و بجاى كلمه لَايَفْتَرِقَانِ كلمه لَايَتَفَرّقَانِ آورده، و در لفظ مَاذَا به مَا اكتفا شده است. [709] و در پايان گويد: اين حديث را ابن عقده و دارقُطْنى [710] در «سنن» خود تخريج كرده‏اند. [711]

و علاّمه نورالدّين سَمْهُودى در كتاب «جَواهِرُ العِقْدَيْن» عين متن اين حديث را با عبارت شيخ عبيدالله در «أرجح المطالب» با تخريج جعفر بن محمّد رَزّاز ذكر كرده است. [712]


ص 386

اين حديث مبارك نيز به روايت حضرت صدّيقه كبرى فاطمه زهرا عليها السلام روايت شده است، چنانكه قندوزى با تخريج ابن عقده، از طريق عروة بن خارجه از آن حضرت آورده است كه فرمود : از پدرم‏صلى الله عليه وآله شنيدم كه در مرض مرگش در حالى كه حجره‏اش پر از اصحاب بود مى‏فرمود؛ آنگاه عين متن اين حديث را آورده است و در پايانش اين جمله است: فَأسْألُكُمْ مَا تَخْلُفُونّى فِيهِمَا؟! [713]

يعنى «من از شما سؤال مى‏كنم كه چگونه حقّ مرا در آن دو جانشين ادا كرديد؟!»

علاّمه آية الله سيّد شرف‏الدين عاملى ـ رضوان الله عليه ـ به اين مورد از سخن رسول الله به حديث ثقلين اشاره فرموده است. [714]

موارد استشهاد به حديث ثقلين

اينك كه بحمدالله و المنّة مواردى را كه رسول خداصلى الله عليه وآله به حديث ثقلين لب گشوده بازگو كرديم، جاى آن دارد مواقع و مواضع و مواردى را كه بدين حديث تكيه و استشهاد و استدلال و بيان شده است نيز بازگو كنيم:

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

پاورقي


[689] غاية المرام» ص 231 و ص 232، حديث 55، از خاصّه.

[690] ينابيع المودّة» ص.35

[691] احتجاج طبرسى» طبع نجف ج 1، ص 89 و ص 90، و «غايةالمرام» ص 226 حديث 35 از خاصّه از «احتجاج» و در «بحارالأنوار» طبع كمپانى، ج 7، ص 30 از «امالى» طوسى از ابوعمرو از ابن عقده با سند متّصل تا ابوسعيد خدرى از رسول خدا9 بدين عبارت روايت كرده است كه فرمود: إنّى تارك فيكم الثقلين الا انّ احدهما اكبر من الآخر: كتاب الله حبل ممدود من السماء الى الأرض، و عترتى أهل بيتى، و انّهما لن‏يفترقا حتّى يردا علىّ‏الحوض. و قال: ألا انّ اهل بيتى عينى الّتى آوى اليها، و انّ الأنصار تُرسى، فاعفوا عن مسيئهم و أعينوا محسنهم. آنگاه مجلسى در شرح و بيان اين حديث فرموده است: در بعضى از كتب مخالفين وارد است كه بجاى لفظ عَينى لفظ عَيْبَتى و بجاى لفظ تُرسى لفظ كِرشى آمده است. و در «نهايه» ابن اثير آمده است: الانصار كِرشى و عَيْبَتى مراد آنست كه انصار محلّ راز و موضع سرّ و امانت او بوده‏اند و آنانكه رسول خدا در امور به آنها استعانت مى‏جسته است و لفظ كرش و عَيْبَة را براى اين معنى استعاره آورده است، زيرا علف‏خواران نشخوار كننده، علف را در كِرش خود جمع مى‏كنند و انسان لباسش را در جامه‏دان خود مى‏گذارد. و گفته شده است: مراد از كِرش جماعت است يعنى انصار جماعت من و اصحاب من مى‏باشند. گفته مى‏شود: عليه كِرش من‏الناس يعنى جماعتى از مردم ـ انتهى گفتار مجلسى. و أنا أقول: در «مجمع البحرين» آمده است كه: و الكرش الجماعة من الناس، و در خبر نبوى است: الأنصار كِرشى يعنى از جهت مودّت و رأفت، انصار به منزله اولاد صِغار من هستند چون از غرائز و جبلّى انسان است كه فرزندان كوچك خود را دوست دارد و كِرْش الرّجل عياله من صِغار وُلده ـ انتهى گفتار صاحب «مجمع».

[692] امالى» شيخ مفيد، طبع جامعه مدرّسين حوزه علميّه قم، مجلس ششم، ص 45 تا ص 47 حديث 6، و «غايةالمرام» ص 234 حديث 78 از خاصّه.

[693] قندوزى در «ينابيع المودّة» ص 40 با تخريج سيّد ابوالحسين يحيى بن حسن در كتابش به نام «اخبار مدينه» از محمّد بن عبدالرّحمن بن خلّاد از جابربن عبدالله، اين روايت را به نحو اختصار آورده است.

[694] سيّد بن طاووس ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب «طرائف» طرفه سى و سوم با سند خود از حضرت كاظم از حضرت صادق‏عليهما السلام‏حديث مفصّلى درباره خطبه رسول خدا صلى الله عليه وآله در وقتى كه انصار را فراخوانده‏اند، روايت نموده است، اين خطبه را سيّد هاشم بحرانى در «غايةالمرام» ص 228 حديث چهلم از خاصّه ذكر كرده است.

[695] در تعليقه گويد: شيخ صدوق در امالى در مجلس دوم از عائشه در حديثى روايت كرده است كه او گفت: من گفتم: و ما السّيّد؟ «سيّد و سالار كيست؟» فقال صلى الله عليه وآله: من افترضت طاعته كما افترضت طاعتى. «آن كسى كه اطاعتش به همان گونه كه اطاعت من واجب است، واجب باشد.»

[696] امالى» مفيد، طبع جامعه مدرّسين، ص 44 و ص‏45 مجلس ششم، حديث‏.4

[697] كنزالعمال» طبع قديم، ج 6، ص 600، و حمّوئى در «فرائد السّمطين» ج‏1، ص 196 و ص 197 باب 40 حديث 154 عين اين روايت را با سند خود از امام حسن‏عليه السلام آورده است و در پايان آن گويد: ابونعيم گويد: ابوبشر از سعيد بن جبير از عائشه مثل آن را به‏طور مختصر در سؤدد روايت كرده است و حاكم در «مستدرك» ج 3، ص 124 از عمربن حسن راسبى از ابوعوانة از ابوبشر از سعيد بن جبير از عائشه روايت كرده و گفته است: اين حديث شاهدى از روايت عروه از عائشه و شاهد دگرى از روايت جابربن عبدالله انصارى دارد كه به همين مضمون از پاسخ آن حضرت در سؤال عائشه وارد است.

[698] نزهة المجالس» ج 2، ص.208

[699] ينابيع المودة» ص.34

[700] غايةالمرام» ص 226 حديث 31: قال على‏عليه السلام: إنّ الذّى قال رسول‏الله صلى الله عليه وآله يوم غدير خمّ و فى حجّةالوَداع و يوم قبض فى آخر خطبة خطبها رسول الله حين قال: تركت فيكم أمرين لن‏تضلّوا ما تمسّكتم بهما: كتاب الله و اهل بيتى، و انّ اللطيف الخبير عهد إلىّ أنّهما لن‏يفترقا حتى يردا علىّ‏الحوض ـ كهاتين الأصبعينـ و إنّ أحدهما أقدم من الآخر فتمسّكوا بهما لن‏تضلّوا و تَولّوا و لاتُقَدّموهم و لاتتخلّفوا عنهم و لاتعلّموهم فانّهم أعلم منكم.

[701] در نسخه اصل، ابوعبدالله است.

[702] امالى» شيخ مفيد، طبع جامعه مدرّسين، ص 135 و ص 136 حديث سوم، و در حاشيه «بحارالانوار» در آخرش، در حاشيه نسخه بدل بما نعرف دارد.

[703] غايةالمرام» ص 232، حديث 57 از خاصّه.

[704] كتاب سليم بن قيس كوفى عامرى كه از صحابه اميرالمؤمنين‏عليه السلام است، طبع نجف، ص 101 و ص.102

[705] غايةالمرام» ص 235 حديث 27 از خاصّه و صاحب كتاب: سيّدهاشم بحرانى گويد: من خودم اين روايت را از روى كتاب سليم از اميرالمؤمنين‏عليه السلام نوشته‏ام.

[706] المراجعات» طبع اوّل، ص.15

[707] غايةالمرام» ص 228 و ص 229 حديث 41، از خاصّه، از ابن طاووس در «طرائف» طريفه سى و سوم.

مورد دوازدهم: گفتار رسول خدا درباره ثقلين در حجره خويش

[708] غاية المرام» ص 231 حديث 54 از خاصّه. و در «الصواعق المحرقة» ص 75 گويد: و در روايتى وارد است كه در مرض موت چنين فرمود. و قندوزى در «ينابيع المودة» بعد از آنكه از ص 279 تا ص 285 چهل حديث از «الصواعق المحرقة» در منقبت اميرالمؤمنين‏عليه السلام نقل مى‏كند اين حديث را نيز در ص 285 ذكر مى‏كند.

[709] «أرجح المطالب» ص.340

[710] دار قُطْنى نامش أبوالحسن علىّ بن عمر بن أحمد است كه صاحب كتاب سُنَن است. وى شافعى مذهب است، تولّدش در سنه 306 و فوتش در سنه 385 واقع شد.

[711] «أرجح المطالب» ص.340

[712] عبقات» ج‏2، ص 645 در ضمن ترجمه احوال سمهودى.

[713] ينابيع‏المودّة» ص.40

[714] المراجعات» طبع اوّل، ص.15

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

 

.

كليه حقوق، محفوظ و متعلق به موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام است.