بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب امام شناسي / جلد سيزدهم / قسمت بیست و هشتم: حدیث ثقلین و عصمت و حجیت عترت

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره

 

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

صفحه قبل

بطلان تفسير زيد بن ارقم از اهل بيت

و از آنچه گفته شد، معلوم مى‏شود تفسيرى كه زيدبن ارقم از معنى اهل بيت نموده است من‏درآوردى است و شاهدى از لغت و سُنّت ندارد. او اهل بيت را به اهل و عَصَبه آنان كه صدقه بر آنها حرام است: آل على و آل عبّاس و آل جعفر و آل عقيل تفسير نموده است، چنانكه حمّوئى با سند متّصل خود از يزيدبن حيّان روايت كرده است كه گفت: ما بر زيدبن ارقم داخل شديم او به ما گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله براى ما خطبه خواند و گفت: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: أحَدُهُمَا كِتَابُ اللهِ عَزّوَجَلّ، مَنْ تَبِعَهُ كَانَ عَلَى الْهُدَى، وَ مَنْ تَرَكَهُ كَاَنَ عَلَى الضّلالَةِ، ثُمّ أهْلُ بَيْتِى. اُذَكّرُكُمُ


ص 439

اللهَ فِى أهْلِ بَيْتِى. (قَالَهَا) ثَلَاثَ مَرّاتٍ.

قُلْنَا: [يَا زَيْدُ] مَنْ أهْلُ بَيْتِهِ؟! نِسَاؤهُ؟ قَالَ: لَا، أهْلُ بَيْتِهِ أهْلُهُ وَ عَصَبَتُهُ الّذِينَ حُرِمُوا الصّدَقَةَ بَعْدَهُ: آلُ عَلِىّ وَ آل الْعَبّاسِ وَ آلُ جَعْفَرٍ وَ آلُ عَقِيلٍ. [827]

«من در ميان شما دو چيز نفيس و خطير و مصون به يادگار از خود مى‏نهم: يكى از آندو كتاب الله عزّوجلّ است كه هر كه از آن پيروى كند بر هدايت است و هر كه آن را رها كند در ضلالت است. و آن ديگر اهل بيت من است. آنگاه رسول خدا سه‏بار فرمود: من خدا را به ياد شما مى‏آورم، در حفظ و حراست و تبعيّت و اطاعت از اهل بيت من!

يزيدبن حيّان مى‏گويد: ما گفتيم: اى زيد! اهل بيت او كيستند؟! آيا زنان او اهل بيت او هستند؟! گفت: اهل بيت او، اهل او و خويشاوندان پدرى او مى‏باشند كه صدقه گرفتن بر آنان حرام شده است: آل على و آل عبّاس و آل جعفر و آل عقيل.»

علّامه محمّد بن يوسف گنجى شافعى بر اين تفسيرى كه زيدبن ارقم براى اهل بيت مى‏كند، سه اشكال دارد. توضيح آنكه: گنجى در كتاب خود «كِفايَةُ الطّالب» اين خطبه غدير را با سند متّصل و با متن مفصّل از زيدبن ارقم روايت مى‏كند و مى‏گويد: اين حديث را نيز مسلِم در «صحيح» و ابوداوُد و ابنُ‏ماجَه قزوينى در دو كتاب «سُنَن»


ص 440

خود تخريج نموده‏اند. آنگاه مى‏گويد: تفسيرى كه زيدبن ارقم براى اهل بيت نموده است پسنديده نيست. چون او مى‏گويد : أهْلُ بَيْتِهِ مَنْ حُرِمَ الصّدَقَةَ بَعْدَهُ. «اهل بيت وى كسانى هستند كه پس از او بر آنها صدقه حرام است.» يعنى بعد از پيغمبرصلى الله عليه وآله. و حرام بودن صدقه اختصاص به زمان بعد ندارد شامل زمان حيات پيمبر هم مى‏شود، و نيز به علّت آنكه كسانى كه صدقه بر آنها حرام است منحصر در اين افراد نيستند بلكه جميع بنى‏المطّلب (فرزندان مطّلب) [828] با ايشان در حِرمان شركت دارند، و به علّت آنكه آل مرد غير از خود اوست بنابر قول صحيح، و بنابر تفسير ابن‏ارقم بايد اميرالمؤمنين‏عليه السلام خارج از عنوان اهل بيت باشد.

امّا مذهب صحيح آن است كه اهل البيت عبارتند از على و فاطمه و حسنَيْن‏عليهم السلام همان طور كه مُسْلِم به اسناد خود از عائشه روايت كرده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله صبحگاهى بيرون آمد وَ عَلَيْهِ مِرْطٌ مُرَحّلٌ [829] مِنْ شَعْرٍ أسْوَدَ. «در حالى كه بر دوشش كِسائى بود از موى سياه كه بر آن نقوشى مانند نقوش جهاز شتر بود.» پس حَسَن بْن على‏عليهما السلام آمد، او را در زير كساى خود برد، سپس حُسَين‏عليه السلام آمد او را با حَسَن در زير كسا برد، و پس از آن فاطمه‏عليها السلام آمد او را هم در زير كسا برد و سپس على‏عليه السلام آمد او را هم در زير كسا برد، و پس از آن فرمود: إنّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرّجْسَ أهْلَ‏الْبَيْتِ وَ يُطَهّرَكُمْ تَطْهِيراً. [830] «اين است و غير از اين نيست كه خداوند خواسته است هرگونه آلودگى و پليدى را از شما اهل بيت ببرد و شما را به حدّ أعلاى طَهارت و قداست و نزاهت برساند.»


ص 441

و اين عمل پيغمبر دليل بر آن است كه اهل بيت همان كسانى هستند كه خداوند با گفتار خود با عنوان اهل‏بيت، آنان را ندا كرده است و رسول خدا آنها را با خود داخل در كِسا نموده است.

و ايضاً مُسلم با اسناد خود روايت كرده است كه چون آيه مباهله نازل شد، رسول خداصلى الله عليه وآله على و فاطمه و حسن و حسين‏عليهم السلام را فراخواند و گفت: اَللّهُمّ هَؤلَاءِ أهْلِى. [831] «بار خداوندا! اينان هستند اهل من.» [832] ، [833]

بازگشت به فهرست


ص 442

مفاد حديث ثقلين حجيت اهل بيت و عترت است

آنچه از حديث ثقلين به دست مى‏آيد از امامت و امارت و حكومت و ولايت و طهارت و علم و فهم و اعلميّت امامان و رشد و هدايت متابعان، و كفر و غَوايت و ضلالت متخلّفان، و بقاء و دوام اين امر تا قيامت و غير ذلك، از دقّت در اين حديث با طرق مختلفه و مضامين متفاوته بسيار است، ولى ما فقط در اينجا به ذكر دو نكته اشاره مى‏كنيم:

نكته اوّل: حُجّيّت اهل بيت و عترت است همانند حجّيّت كتاب در جميع معارف اصيل و فرهنگ قويم اسلام. بدين معنى كه به مثابه قرآن كريم در اصالت و واقعيّت و اتقان و مَصونيّت از غلط و خلط و اشتباه در تمام معارف و عقايد و احكام و قصص و حكايات و قوانين باقسامها و اخلاق و فلسفه و عرفان و علوم طبيعى و تجربى همان‏طور كه قرآن سند است و تمام اين فرهنگ گسترده بايد بدان برگردد همچنين اهل‏بيت و امامان دوازده‏گانه در تمام اين مراحل و منازل دوشادوش قرآن اصالت و واقعيت و تحقّق دارند و بايد جميع معارف و فرهنگ با آن گستردگى و وسعتش بدانها بازگشت نمايد، و گرنه غلط و اشتباه و متزلزل و فاسد و خراب خواهد بود.

ما با هر فرد از افراد عامّه و سنّى مذهب بحث و گفتگو داشته باشيم چون به كتاب الله برگردد و شاهدى از آيه‏اى آورده شود، براى طرفين بحث تمام است، زيرا آيه قرآن از جهت إتقان و إحكام و مصونيّت و عصمت، بالادست ندارد و كسى را ياراى آن نيست كه بر آن خرده گيرد و به علّت عدم قبول قرآن بحث را ادامه دهد.


ص 443

حديث ثقلين، عترت را همدوش و همپايه و هم‏ترازو و هم‏لنگه قرآن قرار داده است، و هر كس به پيمبر معتقد است بايد طبق اين حديث، كلام و گفتار و روش و عمل و كردار و اخلاق و عقيده و ساير جهات ادراكى خود را با امامان وفق دهد و تطبيق نمايد، زيرا اين حديث عيناً ايشان را مانند قرآن قرارداده است از جهت حجّيّت و اصالت. [834]

بناءً عليهذا وقتى ما با يك نفر از عامّه و سنّى مذهبان در بحث برخورد مى‏نمائيم، چون به گفتار اميرالمؤمنين و يا امام حسن و امام حسين و هر يك از امامان تا حضرت بقيّةالله مى‏رسيم كه صدور آن كلام از ذوات مقدّسه ايشان به ثبوت رسيده باشد، حتماً بايد بحث را قطع كنيم و دنبال ننمائيم، چرا كه به حجّت رسيده‏ايم و او براى ما روشنگر راه و چراغ هدايت است كه تمام ظلمت‏ها و ضلالت‏ها در پرتو او روشن مى‏شود، و راه نمايان مى گردد، و تزلزل‏ها و اضطراب‏ها سكون مى‏پذيرد، و از تيه و وادى تاريك و تحيّر و سرگردانى به مقام امن و امان و


ص 444

آبشخوار علم و معرفت و عقل و درايت مى‏رسد. اين است مفاد اين حديث در خليفه قرار دادن آنان را در مقارنت قرآن كريم كتاب وحى آسمانى، نه تنها مفاد آن كه نصب خليفه و امام از جهت امارت و حكومت و رياست بر قاطبه مردم باشد.

تمام فِرَق عامّه چه در اصولشان از اشاعره و معتزله، و چه در فروعشان از حنابله و احناف و مالكيّه و شافعيّه و يا فرق دگرى كه بر افتاده‏اند و يا كم و بيش وجود دارند همچون ظاهريّه، مذهبشان در عقائد و اصول كه تابع اشعرى هستند و در فروع، دچار خلل و اشكال است، زيرا بدون حجّت مى‏باشند.

ما در اينجا نمى‏خواهيم بگوئيم رؤساى آنان اهل دنيا و خائن بوده‏اند و يا فاسق و معصيتكار، و يا جاهل و نادان، بلكه مى‏خواهيم بگوئيم با فرض آنكه آنها از جهت ورع و تقوى، و از جهت زهد و بى اعتنائى به زخارف دنيا، و از جهت اطلاع هم در مقام عالى جاى داشته باشند، با وجود اين، تمسّك به آنان و به عقائدشان و آرائشان بدون دليل و حجّت است. نه كتاب خدا گفتارشان را حجّت كرده است، و نه سُنّت رسول الله‏صلى الله عليه وآله.

امّا حديث ثَقَلَيْن كه مؤيّد كتاب خداست، گفتار ائمّه اثناعشر شيعه را حجّت كرده است؛ و تبعيّت شيعه در عقائد و معارف و اصول دين و فقه و قوانين و احكام از اين امامان طبق حديث ثقلين است كه عامّه از آن اعراض نموده‏اند.

ما مى‏گوئيم: همان‏طور كه امروز نمى‏توانيم از حضرت موسى و عيسى تبعيّت كنيم با آنكه رسول خدا بوده‏اند، و نمى‏توانيم دستورات تورات و انجيل را گرچه فرضاً صحيح و درست باشد به كار بنديم، زيرا حجّت براى ما نيستند، پيغمبريشان وكتابشان نسخ شده است و حتماً بايد از محمّد بن عبدالله‏صلى الله عليه وآله و كتابش قرآن كريم تبعيّت كنيم چونكه حجّت داريم، همين طور نمى‏توانيم از غير ائمّه اثناعشر پيروى كنيم، و معارف و فقه و تفسير و اخلاق و ساير امور معارف و فرهنگ را از غير ايشان أخذ كنيم، چون حجّت بر گفتار آنان اقامه شده است، و حجّت بر پيروى قول غيرشان نداريم.


ص 445

اگر خدا در موقف و عرصات قيامت از سنّى مذهبان بپرسدـ و حتماً مى‏پرسدـ كه چرا شما در دين خود اصول را مثلاً از ابوالحسن اشعرى گرفتيد، و فروع را مثلاً از شافعى؟ كه به شما گفت؟ كه امر كرد؟ چه جواب دارند؟!

اگر بگويند: اينها بهترين مردم در نزد ما در روى زمين بودند، و خدا جواب دهد: مردم خوب بسيارند، از موسى و عيسى‏عليه السلام كه برتر نيستند، به چه دليلِ قاطعِ عذر و به چه حجّتى از آنان تقليد و تبعيّت نموديد؟! هيچ پاسخى ندارند.

امّا به مفاد حديث ثقلين، عاملين به آن مى‏گويند: پيغمبرت، امام صادق‏عليه السلام را براى ما حجّت كرد، امام رضاعليه السلام را حجّت كرد، امام زمان‏عليه السلام را حجّت كرد. ما به گفته پيغمبر تو كه خودت در قرآنت گفتارش را براى ما حجّت نمودى عمل كرديم و او براى ما امامان را حجّت نمود؛ گفتارشان، كردارشان و رفتارشان را در جميع شئون علمى و معارف و فقه و تفسير و اخلاق حجّت نمود.

نكته دوم: عصمت اهل‏بيت و عترت است. يعنى در حديث ثقلين، رسول خدا شهادت به عصمت آنان داده است همان‏طور كه شهادت به عصمت قرآن داده است. از اينجاست كه اميرالمؤمنين‏عليه السلام در خطبه خود مى‏فرمايد: فَأنْزِلُوهُمْ مَنَازِلَ الْقُرآنِ [835] . «عترت رسول خدا را در منزلهاى قرآن قرار دهيد!»

ابن ابى‏الحديد در شرح مى‏گويد: تَحْتَهُ سِرّ عَظِيمٌ. وَ ذَلِكَ أنّهُ أمَرَ الْمُكَلّفِينَ بِأنْ‏يُجْرُوا الْعِتْرَةَ فِى إجْلَالِهَا وَ إعْظَامِهَا وَ الْاِنْقِيادِ لَهَا وَالطّاعةِ لِأوَامِرِهَا مَجْرَى الْقُرْآنِ. «در زير اين گفتار سرّى است عظيم، به علّت آنكه حضرت به مكلّفين امر كرده است كه عترت را در بزرگداشتش، و در اعظامش، و در انقياد و اطاعت از آن، و در پيروى و تبعيّت از اوامرش، جارى مجراى قرآن و به منزله و محلّ قرآن قرار دهند.»

آنگاه مى‏گويد: اگر بگوئى اين سخن اِشعار دارد بر اينكه عترت عصمت دارند،


ص 446

رأى اصحاب شما در اين مسأله چيست؟!

من در جواب مى‏گويم: ابومحمّد بن مُتّوَيْه رحمه الله در كتاب «الكِفاية» نَصّ و تصريح نموده است بر اينكه على‏عليه السلام معصوم است، و اگر چه واجب العصمة نيست و اگر چه نيز عصمت شرط در امامت نباشد، امّا ادلّه و نصوص دلالت بر عصمت على دارد، و بر علم غيب و اطّلاع وى بر باطن. اين أمرى است كه على اختصاص به آن دارد و صحابه ديگر را از آن بهره اى نيست.

و تفاوت ميان اينكه بگوئيم: زيدٌ مَعْصومٌ (زيد معصوم است) و ميان اينكه بگوييم: زَيدٌ واجِبُ العِصْمَةِ (زيد واجب العصمة است) ظاهر است، بر اساس آنكه على امام است و از شرائط امام آن است كه معصوم باشد.

اعتبار اوّل مذهب ماست، [836] و اعتبار دوم مذهب اماميّه. [837]

امّا پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله چنان اين كتاب عزيز را از لحاظ معنى و مفاد تحريف و تعطيل و ضايع نمودند، و چنان عترت رسول خدا را منكوب و مقهور و مأسور و مقتول و منهوب و محبوس و مطرود و مصلوب نمودند كه تا ظهور آخرين حجّت حقّ، اين مظلوميّت و غربت و غيبت در سراسر گيتى مشهود است، و اميد است كه با ظهور حضرتش، دردها درمان، و امراض شفا يابد، و چشمهاى رمدآلود و مبتلا به دوبينى و نفاقْ به زيارتش منوّر گردد. آمين ربّ‏العالمين.

شيخ طوسى در «أمالى» مى‏فرمايد: خبر داد به ما شيخ مفيد از جعفر بن محمّد بن قولويه از پدرش از سعدبن عبدالله از أحمد بن محمّد بن عيسى از حسن بن محبوب زرّاد از ابومحمّد انصارى از معاوية بن وهب كه گفت: من حضور جعفربن محمّدعليهما السلام نشسته بودم كه پيرمردى كه از پيرى خم شده بود آمد و گفت: السّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللهِ و بَرَكَاتُهُ . حضرت ابوعبدالله‏عليه السلام گفتند: وَ عَلَيْكَ السّلَامُ وَ رَحْمَةُ


ص 447

اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ، اى پيرمرد بيا نزد من! پيرمرد پيش آمد و دست حضرت را بوسيد و گريست. حضرت فرمودند: اى پير مرد! علّت گريه‏ات چيست؟!

پيرمرد گفت: يابن رسول الله، صد سال است كه در آستانه اميد شما اقامت دارم، با خود مى‏گويم اين سال، و اين ماه، و اين روز زمان فرج است و نمى‏بينم در شما گشايشى را، آيا تو مرا ملامت مى‏كنى كه چرا مى‏گريم؟!

معاوية بن وهب گفت: حضرت گريست و سپس گفت: اى پيرمرد! اگر مرگت دير برسد، با ما هستى، و اگر به سرعت بدان عالم شتافتى در روز قيامت با ثَقَلِ رسول خداصلى الله عليه وآله مى‏باشى!

پير مرد گفت: پس از اين ديگر بر آنچه از دستم رفته است باك ندارم اى پسر رسول خدا! حضرت گفتند: اى پيرمرد رسول خداصلى الله عليه وآله فرمودند: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ، مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ‏ تَضِلّوا: كِتَابَ اللهِ الْمُنْزَلَ، وَ عِترَتِى أهْلَ بَيْتِى. وَ أنْتَ مَعَنَا يَوْمَ الْقِيَمَةِ.

«پس از آن فرمود: اى پيرمرد تو را از اهل كوفه نمى‏پندارم! گفت: نه. حضرت فرمود: از كجا هستى؟ گفت: از دهات و اطراف كوفه، فدايت شوم. حضرت فرمود: أيْنَ أنْتَ عَنْ قَبْرِ جَدّىَ الْمَظْلُومِ الْحُسَيْنِ‏عليه السلام؟! «چقدر فاصله دارى با قبر جدّ مظلومم حسين‏عليه السلام؟!» گفت: نزديك آن مى‏باشم، حضرت فرمود: چقدر به زيارتش مى‏روى؟! گفت: مى‏روم و زياد مى‏روم.

حضرت فرمود: ذَاكَ دَمٌ يَطْلُبُ اللهُ تَعَالَى بِهِ مَا اُصِيبَ وَلْدُ فَاطِمَةَ، وَ لَا يُصَابُونَ بِمِثْلِ الْحُسَيْنِ‏عليه السلام، وَ لَقَدْ قُتِلَ‏عليه السلام فِى سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أهْلِ بَيْتِهِ نَصَحُوا اللهَ وَ صَبَرُوا فِى جَنْبِ اللهِ، فَجَزَاهُمْ أحْسَنَ جَزاءِ الصّابِرينَ.

إنّهُ اذَا كَانَ يَوْمُ القِيَمَةِ أقْبَلَ رَسُولُ اللهِ‏صلى الله عليه وآله وَ مَعَهُ الْحُسَيْنُ‏عليه السلام وَ يَدُهُ عَلَى رَأسِهِ تَقْطُرُ دَماً، فَيَقُولُ: يَا رَبّ ! سَلْ اُمّتِى فِيمَ قَتَلُوا ابْنِى؟!


ص 448

وَ قَالَ‏عليه السلام: كُلّ الْجَزَعِ وَ الْبُكَاءِ مَكْرُوهٌ سِوَى الْجَزَعِ وَ الْبُكَاءِ عَلَى الْحُسَيْنِ‏عليه السلام. [838]

«آن خونى است كه خداوند به واسطه اهميّت آن، طلب مى‏كند تمام مصايبى را كه بر فرزندان فاطمه رسيده است (يعنى از هيچ يك از مصائب نمى‏گذرد، بلكه از يكايك از مصائب مؤاخذه و مداقّه و محاسبه مى‏نمايد). در حالى كه فرزندان فاطمه هيچ كدام به مثل حسين‏عليه السلام مصيبت نمى‏بينند. حسين‏عليه السلام با هفده تن از اهل بيتش كشته شد، به واسطه آنكه براى خدا خيرخواهى كردند، و در اين راه خدا صبر كردند، و خداوند هم به آنها نيكوترين پاداش شكيبايان و صابران را عنايت نمود.

چون روز قيامت برپا شود، رسول خداصلى الله عليه وآله در صحراى محشر در موقف عدل الهى مى‏آيد در حالى كه با وى حسين‏عليه السلام است، و دست رسول خدا بر سر حسين است به طورى كه از دست رسول خدا قطره‏هاى خون مى‏چكد و مى‏گويد: اى پروردگار من! از اُمّت من بپرس به چه علّت پسرم را كشتند؟!

حضرت صادق عليه السلام فرمود: هرگونه جزع و گريه‏اى ناخوشايند است مگر جزع و گريه بر حسين‏عليه السلام. [839] »

بازگشت به فهرست

مواخذه رسول خدا از امت در روز قيامت نسبت به ثقلين

محمّد بن يعقوب كلينى در «كافى» با سند متّصل خود روايت مى‏كند از حضرت ابوجعفر امام باقرعليه السلام كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: أنَا وَافِدٌ عَلَى الْعَزِيزِ الْجَبّارِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ، وَ كِتَابُهُ وَ أهْلُ‏بَيْتِى، ثُمّ اُمّتِى، ثُمّ أسْألُهُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِكِتَابِ اللهِ وَ بِأهْلِ بَيْتِى؟! [840]

«من به عنوان ميهمان محترم بر خداوند عزيز و جبّار در روز قيامت وارد مى‏شوم، و كتاب خدا و اهل بيتم وارد مى‏شوند، پس از آن امّتم وارد مى‏شوند؛


ص 449

سپس من از اُمّتم مى‏پرسم : شما با كتاب خدا و با اهل‏بيت من چه كرديد؟!»

محمّد بن حسن صفّار در «بصائر الدرجات» [841] و سعد بن عبدالله قمّى در «بصائرالدّرجات» [842] مضمون اين حديث را نيز با سند متّصل خود روايت نموده‏اند.

از جناب محترم ثقة المحدّثين آقاى حاج شيخ فاضل تبريزى ـ أطال الله بقاءهـ كه فعلاً بحمدالله تعالى در حال حيات و در ارض مقدّس رضوى‏عليه السلام اقامت دارند و بنده نيز از منبر نيكو و سخن ولائى جنابش بهره‏مند شده‏ام نقل شده كه:

در سفرى كه در ماه جمادى الثّانيه 1395 يا 1396 هجريّه قمريّه به مكّه و مدينه براى اداى عمره مشرّف شده بودم، روزى كه براى زيارت مرقد مطهّر رسول‏اكرم‏صلى الله عليه وآله وارد حرم شدم ديدم عمله‏ها براى مرمّت اساس مرقد مطهّر داخل محوّطه شبّاكِ قبر مى‏شوند؛ من هم مقدارى آجر برداشتم و به دنبال عمله‏ها به درون محوّطه وارد شدم، چشمم به شكل قبور افتاد، با دقّت مشاهده نمودم، در پشت سر قبور، قبرى ديدم كه كنار محراب نمازگزاران بنا شده، و روى آن اين عبارت نوشته شده است: قَالَ رَسُولُ اللهِ‏صلى الله عليه وآله : فاطِمَةُ مُهْجَةُ قَلْبِى، وَ ابْنَاهَا ثَمَرَةُ فُؤَادِى، وَ بَعْلُهَا نُورُ بَصَرِى، وَ الْأئِمّةُ مِنْ وُلْدِهَا اُمَنَاءُ رَبّى، حَبْلٌ مَمْدُودٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْخَلْقِ. مَنْ تَمَسّكَ بِهِمْ نَجَا، وَ مَنْ تَخَلّفَ عَنْهُمْ هَوَى.

«فاطمه جان و روح من است، و دو پسرانش ميوه دل منند، و شوهرش نور چشم من است، و امامان از فرزندانش امينان پروردگار منند، كه ريسمانى كشيده شده ميان او و خلائقش مى‏باشند . كسى كه به آنان چنگ زند و تمسّك جويد نجات مى‏يابد، و


ص 451

كسى كه از آنان تخلّف ورزد و اعراض كند در درّه هلاك سقوط مى‏نمايد.»

بازگشت به فهرست

فضل اهل بيت (ع) به نقل علامه حلي (ره)

علاّمه حلّى در كتاب «نهج الحقّ و كشف الصدق» گويد: زمخشرى كه كَانَ مِنْ أشَدّ النّاسِ عِنَاداً لِأهْلِ الْبَيْتِ [843] و نزد جمهور عامّه مرد موثّق و مأمونى است، با اسناد خود روايت كرده است از رسول خداصلى الله عليه وآله كه فرمود: فاطِمَةُ مُهْجَةُ قَلْبِى، وَ ابْنَاهَا ثَمَرَةُ فُؤَادِى، وَ بَعْلُهَا نُورُ بَصَرِى، وَ الأئِمّةُ مِنْ وُلْدِهَا اُمَنَاءُ رَبّى، وَ حَبْلٌ مَمْدُودٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ، مَنِ اعْتَصَمَ بِهِمْ نَجَا، وَ مَنْ تَخَلّفَ عَنْهُمْ هَوَى. [844]

اين حديث عظيم المعنى و مبارك المراد را سيّدبن طاوس [845] و مجلسى [846]و شيخ سليمان قندوزى [847] و خوارزمى [848] و حمّوئى [849] و محمّد بن أبى الفوارس [850] و زمخشرى [851] و


ص 451

شيخ جمال‏الدين حنفى موصلى [852] روايت كرده‏اند.

در اين حديث مانند بعضى از احاديثى كه گذشت ائمّه‏عليهم السلام را به حَبْل ممدود (ريسمان كشيده و رابط بين خدا و خلق خدا) تعبير فرموده است. امّا اى شگفتا كه چند روز از رحلتش نگذشته بود كه ريسمان برگردن حبل‏الله انداخته، شير ژيان و اسدالله الغالب را براى تمكين و تسليم و بيعت با روبهان به مسجد كشيدند و فرزندش حسين را، كه عترت او و عترت رسول او بود و ريسمان رابط خدا و خلق بود، با لب تشنه ميان دو نهر آب سربريدند، و ريسمان خدا را پاره كردند، و ربط خدا و خلق را گسستند. خودش در رَجَز مى‏گويد:

مَنْ لَهُ جَدّ كَجَدّى فِى الْوَرَى؟                 أو كَشَيْخِى؟ فَأنَا ابْنُ القَمَرَيْنْ 1

فَاطِمُ الزّهْراءُ اُمّى، وَ أبِى                             قَاصِمُ الْكُفْرِ بِبَدْرٍ وَ حُنَيْنْ 2

فِى سَبِيلِ اللهِ؛ مَاذَا صَنَعَتْ                         اُمّةُ السّوْءِ مَعاً بِالْعِتْرَتَيْنْ: 3

عِتْرَةِ الْبَرّ النّبِىّ المُصْطَفَى                     وَ عَلِىّ الْوَرْدِ بَيْنَ الْجَحْفَلَيْنْ؟ 4

1 ـ «درميان جميع خلايق كيست كه جدّى مانند جدّ من داشته باشد؟ و يا مربّى و معلّمى مانند استاد من على ؟ پس من پسر دو ماه تابناكم.

2 ـ فاطمه زهرا مادر من است، و پدرم شكننده كفر است در روز جنگ بدر و غزوه حُنَيْن.

3 ـ اين كارها را پدرم در راه خدا انجام داده است؛ و حالا ببينيد اين اُمّت زشت كردار با دو عترت پاك چه كردند؟

4 ـ يكى عترت پيامبر نيكو و نيكوكردار محمّد مُصطفى پيامبر خدا، و ديگر عترت على مرتضى كه در جنگها ميان دو لشكر كه چهره‏ها زرد مى‏شد، چهره‏اش چون گل سرخ مى‏درخشيد.»


ص 452

للّه الحمد و له الشّكر كه در ظلّ عنايات خاصّه و توجّهات كامله حضرت امام زمان ـ ارواحنا لتراب مقدمه الفداء ـ اين مجلّد از «امام‏شناسى» كه جلد سيزدهم از آن است از دوره علوم و معارف اسلام، در صبح روز شنبه بيست و پنجم ماه مبارك رمضان يكهزار و چهارصد و ده هجريّه قمريّه در شهر مقدّس مشهد رضوى ـ عليه و على آبائه و ابنائه الأئمّة الكرام ـ در وقت ضحى دو ساعت به ظهر مانده اختتام پذيرفت. بمحمّد و آله الطّاهرين صلّ على محمّد و آله الطيّبين، و العن اللّهمّ أعدائهم أجمعين من الآن الى قيام يوم‏الدين.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

پاورقي


[827] فرائد السمطين» ج‏2، باب 48 از سمط دوم، ص 250 حديث.520 و اين روايت را مير حامدحسين هندى در «عبقات» مجلّد ثقلين طبع اصفهان ج 1، ص 311 و سيد هاشم بحرانى در «غايةالمرام» ص 215 حديث 30، از عامّه به روايت حمّوئى در «فرائد السّمطين» آورده‏است. و با سند ديگر مسلم قشيرى در «صحيح» خود از طبع مصر سنه 1327، ج 2، ص 325 با اتصال سند به يزيد بن حيّان كه او گفت: من با حصين‏بن سبرة و عمربن مسلم نزد زيدبن ارقم رفتيم. آنگاه زيد مفصلاً داستان غدير را شرح مى‏دهد و در پايان، تفسير خودش را از اهل‏بيت بيان مى‏كند در پاسخ حصين كه مى‏گويد: اهل بيت او چه كسانى هستند؟ و نيز اضافه مى‏كند كه: كلّ هؤلاء حرم الصّدقة؟ قال: نعم. حصين مى‏پرسد: آيا صدقه بر تمام اينها حرام است؟ گفت: آرى! و احمد بن حنبل در «مسند» ج 4، ص 366 با سند خود اين روايت را به طور تفصيل آورده است و محبّ الدّين طبرى در «ذخائر العقبى» با تخريج مسلم آورده است (ص 16).

[828] مراد بنى عبدالمطّلب هستند يعنى فرزندان عبدالمطّلب.

[829] در «أقرب الموارد» گويد: المِرْط بالكسر: كساءٌ من صوف أو خزّ أو كتّان يؤتزر به. «مرط با كسره ميم، كسائى است از جنس پشم يا خزّ يا كتان كه آنرا بر خود مى‏گيرند.» و نيز گويد: المرحّل من الثّياب ما أشبهت نقوشه رحال الإبل. «مرحّل از لباس آن لباسى است كه نقوش آن مانند نقوش جهاز شتر باشد».

[830] آيه 33 از سوره 33: أحزاب.

[831] كفايةالطّالب»، طبع نجف اشرف، سنه 1356، ص 11 باب اوّل فى بيان خطبته صلى الله عليه وآله بماء يُدعى خُمّاً.

[832] سيدبن طاوس در كتاب «الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف» طبع مطبعه خيّام در قم ص 116 گويد: قال عبدالمحمود (مراد از عبدالمحمود خود اوست، او در كتاب «طرائف» خود را عبدالمحمود خوانده است): چگونه مراد پيغمبرصلى الله عليه وآله بر حاضرين پنهان ماند با آنكه وقتى آيه تطهير در زير كساء نازل شد و پيغمبر، على و فاطمه‏و حسن و حسين را در زير كسا جمع نموده بود، گفت: اللّهمّ هؤلاء اهل‏بيتى فأذهب عنهم الرّجس. «بار پروردگارا! اينان هستند اهل بيت من، پس تو رجس و پليدى را از آنان بردار.» و پيغمبر أهل بيت خود را كه پس از وفاتش خليفه كرده است اين طور توصيف نموده است كه آنها پيوسته با كتاب خدا هستند و از آن مفارقت ندارند تا در حوض كوثر بر او وارد شوند. چگونه بر حاضرين پنهان ماند تا بدانند كه هر كه از عترت است معصوم است و با كتاب خدا در پنهان و آشكار و در غضب و رضايت و در فقر و غنا و در خوف و امن مفارقت ندارد؛ آنانند كه خداوند بدانها اشاره نموده است.

[833] سيّد شرف‏الدين عاملى در كتاب «الفصول المهمّة» طبع دوم، ص 42 پس از روايت مفصّله از رسول خدا: من مات على حبّ آل محمّد مات شهيداً ـ الحديث كه از تفسير ثعلبى و «كشاف» نقل كرده است در تعليقه آن گويد: مراد از آل محمّد در اين حديث و نظير آن، مجموع من حيث المجموع هستند به اعتبار ائمّه آل محمّد كه خلفاء رسول خداصلى الله عليه وآله مى‏باشند؛ و اوصياء او و وارثان حكمت او و أولياى او هستند. يعنى آنان كه ثقل او مى‏باشند كه خداوند آنها را قرين قرآن قرار داده است و در نصّ صريح آورده است كه آن دو تا از يكديگر افتراق ندارند؛ و كسى كه تمسّك به آن دو تا كند گمراه نمى‏شود؛ و كسى كه از يكى از آنها تخّلف جويد، هدايت نمى‏يابد. و مراد از آل در اينجا جميع آنها بنا بر استغراق نيستند تا يكايك از نزديكان و أرحام رسول خدا را به نحو شمول شامل شود. چون اين مرتبه، مرتبه ساميه‏اى است كه جز به أولياء خدا كه قوّامين به أمر او هستند بخصوصهم شامل فرد ديگرى نمى‏گردد به مقتضاى روايات صحيحه متواتره از طريق عترت‏طاهره. آرى واجب است محبّت جميع أهل بيت او و ذرّيّه او فرداً فرداً به جهت آنكه از آن شجره طاهره‏عليهم السلام جدا شده‏اند. و شاخه‏هائى از آن درخت مى‏باشند، و بدين وسيله قرب و نزديكى به سوى خداوند تعالى و شفاعت از جدّشان نصيب مى‏شود ـ فداى پيغمبر باد پدرم و مادرمـ و من چنين بودم كه اولاد خود را وصيّت مى‏كردم تا اين حديث را بعد از شهادتين بر كفن من بنويسند تا خداوند را با آن ملاقات نمايم. و اينك وصيّت خود را به ايشان تكرار مى‏كنم و بايد نوشتن آنها بر روى عمامه‏اى كه از كفن مى‏بندند بوده باشد.

[834] در «غايةالمرام» ص 225 حديث شماره بيستم از خاصّه از عيّاشى در تفسيرخود با اسناد خود از مسعدة بن صدقه روايت مى‏كند كه گفت: حضرت امام جعفر صادق‏عليه السلام فرمودند: انّ الله جعل ولايتنا أهل البيت قطب القرآن و قطب جميع الكتب، عليها يستدير محكم القرآن و بها نَوّهَتِ الكتب و يستبين الإيمان، و قد أمر رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله أن يُقتدى بالقرآن و آل‏محمّد و ذلك حيث قال فى آخر خطبة خطبها: انّى تارك فيكم الثقلين: الثقل الأكبر و الثقل الأصغر، أمّا الأكبر فكتاب ربّى، و أما الاصغر فعترتى أهل بيتى، فاحفظونى فيهما، فلن‏تضلّوا ما تمسّكتم بهما. «خداوند ولايت ما اهل‏بيت را قطب قرآن قرار داد و قطب جميع كتابهاى آسمانى قرار داد. محكمات قرآن بر ولايت ما دور مى‏زند و كتب آسمانى در مدح و تعظيم ولايت ما فرياد برآوردند؛ و ايمان به ولايت ما ظاهر مى‏گردد، و رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله در آخرين خطبه‏اى كه ايراد نمود، امر كرد تا به قرآن و آل محمّد اقتدا كنند آنجا كه گفت: من در ميان شما دو متاع نفيس و خطير و دست نخورده مصون را قرار مى‏دهم: يك متاع نفيس و مصون بزرگتر، و يك متاع نفيس مصون كوچكتر. امّا بزرگتر كتاب‏الله كتاب پروردگار من و امّا كوچكتر پس عترت من است كه اهل بيت من مى‏باشند، بنابر اين بر شما لازم است كه مرا و حقّ مرا در آن دو چيز حفظ نمائيد، و تا مادامى كه بدان دو چيز تمسّك كنيد گمراه نمى‏شويد!»

[835] نهج البلاغة» خطبه 85، و از طبع مصر با تعليقه شيخ محمد عبده، ج 1، ص 154: فَأين يُتاه بكم؟ بل كيف تعمهون و بينكم عترة نبيّكم و هم أزِمّة الحقّ و أعلام‏الدين و ألسنة الصّدق، فأنزلوهم منازل القرآن، وردوهم ورود الهيم العِطاش.

[836] چون ابن ابى‏الحديد، معتزلى بوده است.

[837] شرح نهج‏البلاغة» ابن ابى الحديد، طبع دار احياء الكتب العربيّة، ج 6، ص 376 و ص.377 و در «غايةالمرام» ص 217 از شرح نهج تحت حديث شماره 39 از عامّه ذكر نموده است.

[838] غايةالمرام» ص 223 و ص 224 حديث چهارم از خاصّه.

[839] اين حديث را به وجه مبسوطترى شيخ صدوق بنا به نقل «غايةالمرام» ص 218 و ص 219 حديث ششم از خاصّه نقل مى‏كند و در آن اسامى ائمّه‏عليهم السلام ذكر شده است و حضرت اضافه مى‏كنند: يا شيخ! و الله لو لم‏يبق من‏الدنيا الاّ يومٌ واحدٌ لطوّل الله ذلك اليوم حتّى يخرج قائمنا أهل‏البيتـ الكلام. «اى پيرمرد! قسم به خدا اگر از عمر دنيا نمانده باشد مگر يك روز، خداوند آن روز را طولانى مى‏كند تا قائم از ما اهل بيت خروج كندـ تا آخر حديث.»

[840] غايةالمرام» ص 229، حديث 44 از خاصّه.

[841] غايةالمرام» ص 229، حديث 45 از خاصّه از حضرت صادق‏عليه السلام كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: أنا قادمٌ على‏الله ثم يَقْدَم عَلَىّ كتابُ الله، ثمّ عَلَىّ أهل بَيْتى، ثمّ تَقْدَم عَلَىّ اُمّتى؛ فيقفون فيسألهم ما فعلتم فى كتابى و أهل بيت نبيّكم؟!

[842] غاية المرام» ص 229 دنباله حديث 45 مى‏فرمايد: و سعدبن عبدالله در «بصائرالدّرجات» از شعيب حدّاد روايت كرده است كه: قال رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله: أنا اّوّل قادم على الله تبارك و تعالى ثم يَقْدم علىّ كتابُ‏الله و اهلُ‏بيتى ثم تَقْدَم عَلَىّ اُمّتى، فأقول لهم: بئسما فعلتم فى كتاب الله عزّوجلّ و أهل‏بيت نبيّكم!

[843] يعنى «شديدترين مردم است در عناد و خصومت با اهل بيت‏عليهم السلام.» زمخشرى گرچه عالمى است سنّى و حنفى مذهب، اما چنانكه از تفسير «كشّاف» و كتاب «ربيع الابرار» او مستفاد مى‏شود در ولاء اهل البيت مرد معتدلى بوده است و اين عبارت علامه درباره او شايد از طغيان قلم باشد.

[844] نهج‏الحق و كشف الصدق» طبع منشورات دارالهجرة قم، ص.227

[845] طرائف» ص 117 و ص 118 از زمخشرى با سند متّصل خود و فقط با عبارت علاّمه اين تفاوت را دارد كه بجاى مهجة قلبى، بهجة قلبى آمده است.

[846] بحارالأنوار» طبع حروفى، ج‏23، ص 110 به نقل از «طرائف» از زمخشرى.

[847] ينابيع المودّة» ص 82 به نقل از حمّوئى با سندش از جميل بن صالح از حضرت امام جعفرالصّادق‏عليه السلام از پدرانش از اميرالمؤمنين‏عليه السلام از رسول خداصلى الله عليه وآله و عبارت همان عبارت «طرائف» است: بهجة قلبى، أمّا با لفظ: و حبله الممدود تعبير كرده است.

[848] مقتل امام‏حسين‏عليه السلام» ج 1، ص 59 با عين عبارت «ينابيع‏المودّة» از حمّوئى آورده از امام محمّدبن احمدبن علىّ‏بن شاذان از حسن بن حمزه از علىّ‏بن محمّدبن قتيبه از فضل بن شاذان از محمّدبن زياد از حميد بن صالح از جعفربن محمّدعليهما السلام از پدرش و او از پدرش و او از امام حسين‏عليه السلام از حضرت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله.

[849] به ترتيب از «فرائد السّمطين» و كتاب «اربعين» و «مناقب» از نسخه‏هاى خطّى اين سه كتاب بنا به نقل «احقاق الحق» ج 4، ص 288 و ج 9، ص.198 در كتاب «اربعين» ابن ابى الفوارس بجاى نور بصرى، نور عينى آورده است و در اين كتاب و دو كتاب ديگر: «فرائد»، و «مناقب»، بقيّه عبارات عين عبارت قندوزى است.

[850] به ترتيب از «فرائد السّمطين» و كتاب «اربعين» و «مناقب» از نسخه‏هاى خطّى اين سه كتاب بنا به نقل «احقاق الحق» ج 4، ص 288 و ج 9، ص.198 در كتاب «اربعين» ابن ابى الفوارس بجاى نور بصرى، نور عينى آورده است و در اين كتاب و دو كتاب ديگر: «فرائد»، و «مناقب»، بقيّه عبارات عين عبارت قندوزى است.

[851] به ترتيب از «فرائد السّمطين» و كتاب «اربعين» و «مناقب» از نسخه‏هاى خطّى اين سه كتاب بنا به نقل «احقاق الحق» ج 4، ص 288 و ج 9، ص.198 در كتاب «اربعين» ابن ابى الفوارس بجاى نور بصرى، نور عينى آورده است و در اين كتاب و دو كتاب ديگر: «فرائد»، و «مناقب»، بقيّه عبارات عين عبارت قندوزى است.

[852] دُرَر بحرالمناقب» از نسخه خطّى اين كتاب بنا به نقل «احقاق الحق» ج 4، ص‏288 و ج 9، ص.198 در اين كتاب بقيّه عبارات عين عبارت قندوزى است.

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

 

.

كليه حقوق، محفوظ و متعلق به موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام است.