|
| صفحه قبلردّ بيفائدۀ محمدعجاج خطيب بر سيد حسن صدرمحمّد عجّاج خطيب در كتاب خود، بعد از ذكر كلام المرجع الدِّينيّ الاكبر السّيد حسن الصَّدر (1272- 1354 هـ) در كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» بدين گونه ايرادهاي او را به پندار خود يكايك ردّ ميكند. وي ميگويد: آنچه را كه سيوطي ذكر كرده است، غلط و پندار نيست بلكه حقيقت علمي است كه براي ما در بحثهاي گذشته روشن شد. و امّا كوتاهي مدّت خلافت عمربنعبدالعزيز و عدم تاريخ زمان أمر وي، منافات با استجابت علماء امر خليفه را ندارد. و امّا اينكه ناقلي اين را نقل ننموده است حكمي است كه دليل آن را رد ميكند؛ زيرا ناقلين بسيارند. و ابن عبدالبرّ تصريح دارد بر آنكه: ابن شِهاب امر خليفه را امتثال نمود و حديث را در دفاتري نگاشت؛ ص 341 و خليفه يك دفتر از آن را به سوي هر زميني كه در آنجا حكومت داشت فرستاد. [1] و آنچه ابن حجر ذكر كرده است از باب حدس و تخمين نميباشد. و آنچه علماءِ حديث ذكر كردهاند كه: احاديث رسول الله صلّي الله عليه ] وآله [ وسلّم را جداگانه تدوين نمودن، در رأس قرن سوّم و انتهاي صدۀ دوّم تحقّق يافت، منافاتي با تدوين آن به واسطۀ استجابت امر خليفه: عمر بن عبدالعزيز ندارد. و ما شك نداريم كه بعضي از مُدَوَّنات نخستين در عصر رسول اكرم صلّي الله عليه ] وآله [ وسلّم از فتاواي صحابه خالي بوده است. و قويترين دليل بر اين، «صحيفة صادقة» و «صحيفة صحيحه» ميباشد، گر چه بعضي از مصنّفين عمل صحابه و فتاواي ايشان را أيضاً در كنار حديث مينوشتند. و اين منافات ندارد با آنكه تدوين حديث در انتهاي صدۀ اوّل و پيش از آن صورت گرفته باشد. و استشهاد صدر به آنچه ذهبي در «تذكرة الحفّاظ» ذكر نموده است، فائدهاي ندارد؛ به جهت آنكه حافظ ذهبي حالت و كيفيّت نقل حديث در قرن اوّل را به طور تلخيص ذكر نموده است وبه دراست و بررسي «تدوين»، تفصيلاً و به طريق بررسي و تحقيق موضوعي نپرداخته است. و معذلك ميبينيم او را كه در تراجم كساني از علماء كه تصنيف نمودهاند ذكر ميكند كه آنها در شهرها و بلادشان أوّلين كساني هستند كه تصنيف كردهاند. و بر عهدۀ ذهبي نيست كه در موضوع تدوين به تفصيل سخن گويد زيرا كتاب تذكرۀ او در رجال حديث است نه در علم حديث و مصطلح آن. و امّا اينكه آنچه را كه سيوطي ذكر كرده است هيچ يك از علماي پيشين كه راجع به حديث و علوم آن چيزي نگاشتهاند ذكر ننمودهاند، اين گفتار مردود است به آنچه بحث ما از آن پرده برگرفت؛ زيرا كه رامهرمزي اين را ذكر نموده است، و علّت كراهت كساني را كه در صدر اوّل كتابت را مكروه داشتهاند مبيّن ساخته است، و ميان رواياتي كه كتابت را تجويز نموده و رواياتي كه آن را نهي كرده جمع كرده است. ص 342 گرچه رامهرمزي همچون سيوطي اين مطلب را با عبارت صريح نقل نكرده است، وليكن از مطالب او فهميده ميشود كه بعضي از علماء در قرناوّل تدوين نمودهاند، [2] همان طور كه اهتمام عمر بن عبد العزيز را به نشر سنّت و محافظت بر آن مبيّن كرده است[3]. و خطيب بغدادي كتابش: «تقييد العلم» را براي عرض سير تدوين در عصر اوّل قرار داده است و بسياري از حقايق را كه بر مردم پنهان بود روشن نموده است و به اثبات رسانيده است كه بعض از طلاّ ب و أهل علم ممارست بر تدوين در عهد رسول خدا صلّي الله عليه ] وآله [ وسلّم و پس از آن داشتهاند. و أبوعُبيد قاسم بن سلاّ م (157-224 ه ) با سندش از محمّد بن عبدالرّحمن أنصاري روايت كرده است كه گفت: «چون عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد فرستاد به مدينه و كتاب رسول الله صلّي الله عليه ] وآله [ وسلّم در صدقات و كتاب عمر بن خطّاب ... را طلب كرد و از آندو، نسخهاي براي او برداشتند.» [4] بنابراين گمان ندارم پس از اين امور انساني ادّعا كند كه امر عمر بن عبدالعزيز نافذ نشد يا بدان عمل ننمودند. و عليهذا آنچه علماي حديث بدان رفتهاند كه ابتداي تدوين حديث در انتهاي صدۀ اول بوده است از باب حدس و تخمين و شتابزدگي در گفتار نبوده است. و گفتارشان محمول است بر تدوين رسمي كه دولت بر آن همّت گماشته بود، و امّا تدوين شخصي و فردي، از عهد رسول خدا صلّي الله عليه ] وآله [ وسلّم بوده است. سيّد حسن صدر بعد از اين كلام، كتابي را براي علي رضی الله عنه كه پيچيده بهم و عظيم بوده است ذكر كرده است، و صحيفهاي را كه به شمشيرش مُعَلَّق بوده است ذكر نموده است، و سپس كتابي را براي أبورافِع غلام رسول الله صلّي الله عليه ] وآله [ وسلّم ذكر كرده است كه آن را كتاب «سنن و أحكام و قضايا» ناميده است؛ و ص 343 ابورافع در أوّل خلافت علي رضی الله عنه فوت كرده است. سيّدحسنصدر ميگويد: «واوّل خلافت علي أميرالمومنين سنۀ سي وپنج از هجرت ميباشد. بر اين اساس، قديمتر از وي به ضرورت تاريخ در فنّ تأليف نيامده است.» [5] (محمّد عَجّاج خطيب ميگويد:) اگر اين خبر صحيح باشد، در اين صورت أبورافع از كساني است كه در عصر صحابه تدوين نموده است، در حالي كه قبل از وي عبدالله بن عَمْرو دست به تدوين زده است كه در عهد رسول الله صلّي الله عليه ] وآله [ وسلّم بوده است. و اگر اين خبر صحيح باشد و كتاب او مرتّب بر أبوابي (نماز، و روزه، و حجّ، و زكوة، و قضايا) همچنانكه سيّد حسن صدر ذكر كرده است بوده باشد، براي او شَرَف اولويّت در تأليف بوده است نه در تدوين. و صحّت اين مطلب ما را بر آن تحميل نميكند كه اخبار تدوين در عهد عمر بن عبدالعزيز را كه بر حسب تاريخ به ثبوت پيوسته است، نفي كنيم. [6] ما در اينجا عين ترجمۀ مطالب او حتّي تعليقههايش را ذكر نموديم تا همۀ ص 344 جوانب اشكال وي مشخّص گردد. و اگر حقّاً بخواهيم راستي و درستي گفتار مرحوم سيّد حسن صدر را روشن و مبرهن سازيم و در يكايك از اشتباههاي مستشكل به ايشان سخن به تفصيل پردازيم تحقيقاً يك جلد كتاب خواهد شد؛ ولي در اينجا ناچاريم براي رفع شبهه قدري گفتار را گسترش دهيم گرچه مستلزم في الجمله تفصيل گردد. كلام شيخ محمود ابوريّه در كيفيت تدوين اهل سنّتاوَّلاً شرحي را از عالم بيدار و غير متعصّب سنّي مذهب مصري- حشرهُ الله مع اميرالمومنين و أبنائه المعصومين، و أبْعَدَهُ مِمَنَّ يتبرَّءُ منه و يُبْغِضُهُ-: شيخ محمود أبُورَيَّه در كتاب ارزشمند و گرامي: «أضْوَاءٌ عَلَي السُّنَّةِ المحمّديّة» كه مطالعه و دقّت از ابتدا تا انتهاي آن براي هر طالب علمي كه قدم در صراط حديث و فقه و اصول مينهد به نظر حقير فقير ضروري ميرسد، بيان مينمائيم: وي در تدوين حديث، در تحت عنوان: كَيْفَ نَشَأتَدْوِينُ الْحَدِيث بياني دارد تا ميرسد بدينجا كه ميگويد: در آنچه سابقاً در فصل پيشين گذشت ديدي كه صحابه در عصر ابوبكر قرآن را در موضع واحدي گرد آوردند، از آنچه در حيات رسول الله- صلوات الله عليه- نوشته شده بود و آنچه از حفظ در سينههايشان داشتهاند، و آنها بدين امر عنايت مهمّ و بالائي را مبذول نمودند. امّا احاديث رسول را ننوشتند و جمع نكردند براي آنكه مانند قرآن در عصر پيغمبر نوشته نگرديده بود.- تا ميرسد بدينجا كه ميگويد: شيخ ابوبكر بن عقال صَقْلي در فوائدش بنا بر روايت ابنبشكوال ميگويد: علّت آنكه صحابه سنن رسول الله صلی الله علیه و آله را در مصحف واحدي مثل قرآن جمع ننمودند، اين بود كه سنن رسول خدا انتشار يافته بود و درست آن از نادرست آن معلوم نبود و صاحبان نقل سنّت به قوّۀ حافظهشان اعتماد داشتند؛ امّا در قرآن چنين نبود. و الفاظ سنّت از زياده و نقصان محفوظ نبود همچنانكه خداوند قرآن را با نظم ص 345 بديعش محفوظ داشت، آن نظمي كه خلايق از آوردن مانندش عاجز ماندند. بنابراين در آنچه از قرآن گردآوري كردند همه با هم مجتمع بودند، امّا در حروف سنن و نقل نظم كلامش از جهت نصّ و عبارت مختلف بودند. بنابراين تدوين آنچه مورد اختلاف ميباشد درست نبود. [7] امر روايت به همين منوالي كه ذكر نموديم پيوسته ادامه مييافت. قوّۀ ذاكره و حافظه در آن هر كاري كه ميخواست بكند ميكرد. سنَّت در طول عهد صحابه و مقدار بسياري از ابتداي عهد تابعين نوشته نشد و تدوين نگشت تا آنكه سنّت را- بنابر آنچه گفتهاند- در آخر عهد تابعين تدوين نمودند. [8] هروي ميگويد[9] : دأب و دَيْدَن صحابه و تابعين آن نبوده است كه احاديث را بنويسند، بلكه آنها را لفظ به لفظ تأديه ميكردند و از حفظ اخذ مينمودند، مگر كتاب صدقات و چيز اندكي را كه شخص بحّاث وفحّاص بعد از استقصاء به دست ميآورد. تا به جائي رسيد كه از نابودي و از ميان برداشته شدن سنَّت ترسيدند؛ چون علماء حافظ سنّت در مرگ سرعت كردند. در اين حال عمر بن عبدالعزيز، أبابكر حَزْمي را [10] به واسطۀ نامهاي كه به سويش نوشت امر نمود كه: انْظُرْ مَاكَانَ مِنْ سُنَّةٍ أوْ حَدِيثٍ فَاكْتُبْهُ. «نظر كن آنچه را كه از سنّت يا حديث ميباشد بنويس!» و مالِك در «مُوَطَّأ» به روايت محمّد بن حسن ميگويد: عمر بن عبدالعزيز به ص 346 ابوبكر بن حَزْم نوشت كه: انْظُرْ ماكانَ مِنْ حَديثِ رَسولِ اللهِ أوْ سُنَنِهِ فَاكْتُبْهُ لي! فَإنِّي خِفْتُ دُرُوسَ الْعِلْمِ وَ ذَهابَ الْعُلَماء! «نظر كن به آنچه از حديث رسول الله يا سنَّتهاي او ميباشد براي من بنويس! چرا كه من از از ميان رفتن علم و رفتن علماء نگرانم!» و به او توصيه نمود تا آنچه را نزد عُمرة أنصاريّه دختر عبدالرّحمن- كه شاگرد عائشه رضي الله عنها بوده است- و آنچه را كه نزد قاسم بن محمّد بن أبيبكر ميباشد براي او بنويسد. أمّا امر عمر بن عبدالعزيز در انتهاي صدۀ اوّل بوده است. [11] و چنين مشهود است كه چون مرگ گريبان عمر بن عبدالعزيز را گرفت، ابن حزم از كتابت حديث منصرف گشت، خصوصاً هنگاميكه يزيد بن عبدالملك او را عزل كرد در وقتي كه پس از عمر بن عبدالعزيز ولايت أمر را قبض نمود، و اين در سنۀ 101ه بوده است. و همچنين تمامي أفرادي كه با أبوبكر بن حزم دست به كتابت زده بودند منصرف گشتند، و در امر تدوين فَترتي رخ داد تا در سنۀ 105ه هشام بن عَبْدالملك ولايت امر را عهده دار شد و ابن شِهاب زُهْرِي را در اين امر به كار واداشت. [12] بلكه گفتهاند: وي او را بر تدوين حديث إكراه نمود، چونكه آنان از كتابت حديث- ص 347 همچنانكه بعداً براي تو روشن ميگردد- إكراه داشتند. امّا دير زماني اين كراهت نپائيد تا تبديل به رضايت گرديد، و ابن شهاب از خِصِّيصين هشام و داراي مقامي رفيع نزد وي گشت و با او حجّ نمود و هشام او را «معلّم اولاد خود» قرار داد تا اينكه پيش از هشام به فاصلۀ يك سال بمرد، و هشام در سنۀ 125ه فوت نمود. به مرگ هشام اركان دولت بنياميّه متزلزل گشت و رفته رفته به تدريج اضطراب در آن پديد آمد. پس از آن تدوين در طبقهاي كه دنبال طبقۀ زُهري بود شيوع پيدا كرد و اين امر به واسطۀ تشجيع بنيعبّاس صورت گرفت. ابن شهاب زُهْري را كه اوّلين تدوين كنندۀ حديث شمردهاند شايد به جهت آن بوده است كه بنياميّه از او اخذ كرده و پيروي مينمودند. در «تذكرة الحفَّاظ» گويد: خالد بن مَعْدان حِمْصي هفتاد صحابي را ملاقات كرد و حديث را مينوشت و داراي مصنَّفاتي ميباشد؛ وليكن از اين مصنّفات ذكري در كتب حديث به ميان نيامده است. ابن مَعْدان در سنۀ 104 ه فوت نموده است. و حافظ ابنحَجَر در مقدّمۀ «فَتْحُ الْبَاري» پس از آنكه مبيّن ساخته است كه آثار پيامبر در عصر اصحاب و أعاظم تابعين در جوامع مُدَوَّن و مرتَّب نبوده است به جهت آنكه آنان را از كتابت نهي كرده بودند همان طور كه در «صحيح» مسلم ثابت است، چنين گويد: «پس از آن چون علماء در شهرها زياد شدند و بدعتها از ناحيۀ خوارج و روافِض... رو به فزوني گذارد، در اواخر عصر تابعين، تدوين آثار و تبويب أخبار قدم به مرحلۀ ثبوت نهاد- الخ-». بخاري و تِرْمَذي از أبوهريره روايت نمودهاند كه وي گفت: هيچ كدام از اصحاب پيغمبر صلی الله علیه و آله روايتشان از من بيشتر نبود مگر روايات عبدالله بن عَمْرو به سبب آنكه او مينوشت و من نمينوشتم. [13] و مُحَدِّثين آنچه را كه در صحيفۀ محدِّثي يا عالمي ص 348 يافت ميشد روايت صحيحۀ مرويّه از او به شمار نميآوردند مگر آنكه آن محدّث ميگفت: من اين روايت را از راوي آن شنيدهام، و آن را «وِجادَه» نام مينهادند. علاّمه شيخ مُصْطفي عبدالرَّزّاق ميگويد: « از عللي كه باعث شد و حاجت به تدوين سنن را تأكيد كرد شيوع روايت حديث، و قلّت وثوق به بعضي از راويان، و ظهور كذب در حديث از رسول اكرم صلی الله علیه و آله به واسطۀ أسباب مذهبي و علل سياسي بود. امّا اوّل زمان تدوين سنّت به معني حقيقي در ميان سالهاي 120 ه و سالهاي 150هـ واقع گشت.» [14] علماء به تدوين حديث دست نيازيدند مگر از روي كراهتچون علماء را امر به تدوين حديث نمودند، آنان استجابت امر نكردند مگر از روي اكراه. و اين به جهت آن بود كه ايشان از كتابت حديث، پس از آنكه سُنَّت صحابه قبل از آنان بر عدم كتابت و تدوين بوده است، پرهيز ميكردهاند. مَعْمَر از زُهْرِي نقل ميكند كه گفت: كُنَّا نَكْرَهُ كِتَابَ الْعِلْمِ حَتَّي أكْرَهَنَا عَلَيْهِ[15] هَوُلَاءِ الاُمَرَاءُ، فَرَأيْنَا ألَّا نَمْنَعَهُ أحَداً مِنَ الْمُسْلِمِينَ. [16] «ما اين طور بوديم كه از نوشتن علم ناخوشايند بوديم تا آنكه ما را اين اميران به كتابت اكراه كردند، و در اين صورت ديديم كه آن را از احدي از مسلمين منع ننمائيم.» ص 349 و زُهْري نيز اينطور ميگويد: اسْتَكْتَبَنِي الْمُلُوكُ فَاكْتَتَبْتُهُمْ، فَاسْتَحْيَيْتُ اللهَ إذْ كَتَبَهَا الْمُلُوكُ ألَّا أكْتُبَهَا لِغَيْرِهِمْ. [17] «پادشاهان مرا به كتابت احاديث وادار كردند پس من براي آنان نوشتم. در اين صورت از خدا شرمم آمد كه پادشاهان براي خودشان نوشتهاند، من براي غير ايشان ننويسم.» و اين فقط بدان سبب بود كه مسلمين در اوّل اسلام همّشان مقصور بر كتابت قرآن بود. امّا حديث را از طريق روايت و نقل سنّت به هم ميسپردند و در اين امر تنها به قوّۀ ذاكره و حافظۀ خود متّكي بودهاند. در عصر بنياميّه، تدوين مرتَّب و منظّمي را اعتبار نكردندعلماء، عصر بنياميّه را عصر تصنيف منظّم به شمار نياوردهاند، زيرا از آثار اين عصر كتابهاي جامع و مبوّبي را نيافتهاند، و فقط يافتهاند كه آنچه به عمل آوردهاند و در قالب نوشتن ريختهاند فقط مجموعههائي بوده است كه حامل علم واحدي نميباشد، بلكه حديث و فقه و نَحْو و لغت و خبر و امثال اينها را در مجموعۀ واحدي به هم ضميمه نموده بودند. استاد عالم أحمد سِكَنْدَري در كتاب خود: «تاريخ آداب اللغة العربيّة»[18] گويد: عصر دولت بنياميّه منقضي گشت و غير از قواعد نحو و برخي احاديث و اقوال فقهاء از صحابه در تفسير چيزي مدوّن نگشت. و روايت شده است كه: خالد بن يزيد[19] كتابهائي را در علم فَلَك و كيمياء ترتيب داد، و معاويه، عُبَيْد بن سارِيَه را[20] از ص 350 صنعا طلبيد و او براي وي كتاب «الْمُلُوكُ وَ الاخبارُ الْمَاضِيَة» را نوشت، و وَهَب بن مُنَبِّه و زُهْري و موسي بن عَقَبَة نيز در اين زمينه كتابهائي را نگاشتند. و ليكن اينها قانع نميكند كه بَحَّاثين در تاريخ علوم و تصنيف، عصر بني اميّه را عصر تصنيف محسوب دارند، زيرا كه در آن عصر كتابهاي جامعِ شاملِ مبوّبِ مفصّل نقش هستي به خود نگرفت. و تمام اينها مجموعههائي بود كه بر حسب ورودشان و اتّفاق روايتشان تدوين ميشدند. [21] غزالي در «احياء العلوم» ميگويد: «كتب و تصانيف، چيزهاي حادثي ميباشند و حتّي يكي از آنها در عصر صحابه و صدر عصر تابعين نبود، و حدوث آنها پس از سنۀ 120 ه و پس از وفات جميع صحابه و جُلِّ تابعين رضي الله عنهم بوده، و بعد از وفات سعيد بن مُسَيّب (متوفَّي در سنه105 ه ) و حسن بَصْري (متوفَّي در سنۀ 110 ه ) و بعد از وفات خوبان و برگزيدگان از تابعين بوده است. بلكه نخستين أصحاب، كتابت حديث را ناپسند ميشمردند و تصنيف كتب را مكروه ميداشتند براي اينكه مردم از حفظ و از قرآن بدانها مشغول نگردند و از تدبّر و تفكّر و تذكّر باز نمانند، و ميگفتند: سنّت را حفظ كنيد همين طور كه ما حفظ ميكرديم ...» [22] و ملخّص و محصّل آنچه ذكر شد آن است كه: اوّلين مرحله تدوين حديث از ص 351 أواخر عصر بنياميّه نشأت گرفت و بر طريقي غير مرتّب از صحف پيچيده به هم و غير منظّم بدون آنكه بر ابواب و فصولي منقسم باشد، بوده است. و امكان دارد اين طرز تدوين بر اساس تدريسي كه در مجالس علمي آن زمان برپا ميگشته است تحقّق يافته باشد، زيرا كه آن مجالس اختصاص به علمي از علوم نداشت و مجلس واحد مشتمل بر علوم متعدّدهاي بوده است. عطاء ميگويد: من مجلسي را گراميتر و عظيمتر از مجلس ابنعبّاس نديدم و از جهت كثرت فقه و عظمت هيبت مانند آن نيافتم. اصحاب قرآن از او سوال ميكردند، و اصحاب عربيّت از او سوال ميكردند، و اصحاب شعر از او سوال ميكردند و همۀ ايشان از وادي گسترده و پهناوري بيرون ميشدند. [23] و عُمَر بن دينار ميگويد: من مجلسي را به جامعيّت مجلس ابنعبّاس در هر خيري نديدم: حلال و حرام و تفسير قرآن و عربيّت و شعر. اين طَوْرِ اوّل از تدوين بود و از آن هيچ كتابي به ما واصل نگرديده است. تدوين در عصر عبّاسيسِكَنْدري ميگويد: علماء در عصر عبّاسي نشاطي و سرعتي به تهذيب آنچه در كتب نوشته شده بود و به تدوين آنچه در سينهها به حفظ نگهداري شده بود ابراز داشتند، و آنها را مرتّب و مبوّب نموده به صورت كتابهائي در قالب تصنيف ريختند. و از قويترين اسباب در اقبال علماء بر تصنيف در اين عصر، ترغيب و اهتمام خليفه أبوجعفر منصور[24] بر آن، و حمل او أئمّۀ از فقهاء را بر جمع حديث و فقه بود. ص 352 وي عليرغم بُخْلي كه داشت، در اين راه اموال سرشاري را مصرف نمود. و چنين آوردهاند كه: عنايت وي در تشييد و تعضيد علوم اسلاميّه متوقّف نگرديد، بلكه او علماء و مترجمين را وادار مينمود آنان كه از سريان و فارس بودند تا از فارسي و يوناني به عربي نقل كنند: علوم طبّ و سياست و حكمت و فَلَك و تنجيم و آداب و منطق و غيرها را. [25] بر اين اصل او اوّلين حاكمي بود كه براي وي كتبي از لغتهاي ديگر به عربي ترجمه شد، با وجود آنكه عنايت او به حديث و جمعآوري و تدوين آن، عنايت فائقي بوده است تا به جائي كه چون به او گفته شد: هَلْ بَقِيَ مِنْ لَذَّاتِ الدُّنْيَا شَيْءٌ لَمْتَنَلْهُ؟! فَقَالَ: بَقِيَتْ خَصْلَةٌ: أنْ أقْعُدَ فِي مِصْطَبَةٍ وَ حَوْلِي أصْحَابُ الْحديثِ! «آيا از لذّات دنيا چيزي هنوز باقي مانده است كه بدان نائل نگشته باشي؟! گفت: يك چيز باقي مانده است: آنكه روي مِصطبه و تختي بنشينم و گردا گرد من اصحاب حديث بوده باشند!» و چنانكـه در بعضي از روايـات وارد است: منصـور همان كس است كـه به مالك ابن أنس اشاره نمود تا كتاب «مُوَطَّأْ» را تأليف كند. صَوْلي ميگويد: منصور اعلم مردم به حديث و أنساب بود. و شگفتي نيست در آنكه رجال حديث در عهد منصور زياد گردند و علماء در طلب آثار رسول اشتداد و اهتمام نمايند و در گردآوري و تدوينش رغبت كنند، با وجود آنكه عمر بن عبدالعزيز گفته است: إنَّ السُّلْطَانَ بِمَنْزِلَةِ السُّوقِ يُجْلَبُ إلَيْهَا مَا يُنْفَقُ فِيهَا؛ فَإنْ كَانَ بَرّاً أتَوْهُ بِبِرِّهِمْ، وَ إنْ كَانَ فَاجِراً أتَوْهُ بِفُجُورِهِمْ. [26] ص 353 «حقّاً و تحقيقاً سلطان به منزلۀ بازار است كه بدانجا كشانده ميگردد متاعي كه در آنجا مشتري دارد. اگر سلطان شخص پرهيزكار و پاكدامني بود پرهيزكاري خود را براي او ميبرند، و اگر شخص فاسق و فاجري بود فسق و فجورشان را براي او ميبرند.» ابنتغري بردي در حوادث سنۀ 143 بدين عبارت ذيل گويد: ذَهَبي گويد: و در اين عصر (سنۀ 143 ه ) علماء اسلام در تدوين حديث و فقه و تفسير، شروع نمودند: ابنجُرَيح[27] در مكّه، تصانيف خود را تصنيف نمود (و در سنۀ 150 ه بمرد). و سعيد بن أبيعُرُوبَة تصنيف كرد (و در سنۀ 156 بمرد). و حَمَّاد بن سَلِمَة (در سنۀ 167 بمرد) و غير اين دو نفر در بصره. و أبو حَنِيفَه، فقه و رأي را در كوفه تصنيف كرد (و در سنۀ 150 بمرد). و أوزاعي در شام تصنيف كرد (و در سنۀ 156 و يا 157 بمرد). و مالِك در مدينه «مُوَطَّأ» را تصنيف كرد (و در سنۀ 179 بمرد). و ابن إسحق «مَغازي» را تصنيف كرد (و در سنۀ 151 بمرد). و مَعْمَر در يمن تصنيف كرد (و در سنۀ 153 بمرد). و سُفْيان ثَوْري، كتاب «جامع» را در كوفه تصنيف كرد (و در سنۀ 161 بمرد). و پس از اندكي هِشام[28] كتب خود را تصنيف كرد (و در سنۀ 188 بمرد). و لَيْث بن سَعْد تصنيف كرد (و در سنۀ 175 بمرد). و عبد الله بن لهيعه تصنيف كرد (و در سنۀ 174 بمرد). و پس از آن ابن مُبَارك تصنيف كرد (و در سنۀ 181 بمرد). و قاضي أبويوسف يعقوب (و در سنۀ 182 بمرد). ص 354 و ابن وَهَب (و در سنۀ 197 بمرد). و تبويب و تدوين علم رو به فزوني نهاد و كتب عربيّت و لغت و تاريخ و ايَّام النّاس مرتَّب و مبوّب گرديد. و قبل از اين عصر ساير علماء- و در روايتي (أئمّه)- چنين بودند كه از حفظ تكلّم مينمودند و علم را از صحيفههاي غير مرتّبه روايت ميكردند- تا پايان گفتار ذهبي. [29] و به علّت آنكه اين دانشمندان در عصر واحدي ميزيستند، علي التّحقيق معلوم نميگردد كه كدام يك از آنان در تدوين أسبق بودهاند. لهذا بعضي گفتهاند: نخستين مُصَنِّف سعيدبن أبيعُرُوبَة بوده است، و بعضي ابنجُرَيْج، و بعضي ربيع بن صبيح، و بعضي حَمَّاد بن سَلمَه را به شمار آوردهاند. ابنحَجَر ميگويد: اوّلين كس كه به جمع حديث پرداخت ربيع بنصبيح، و سعيد بن أبيعُرُوبَة بوده است تا اينكه بزرگان طبقۀ ثالثه قيام نمودند و احكام را تدوين كردند. در اين حال مالِك كتاب «مُوَطَّأ» را نوشت و در آن احاديث قويّۀ اهل حجاز را انتخاب و اختيار نمود و آن را با اقوال صحابه و تابعين و كساني كه بعد از آنان بودهاند ممزوج كرد. دو حافظ: ابنحجر و عراقي ميگويند: اين جماعت در عصر واحد بودهاند؛ لهذا معلوم نميشود كدام يك در تدوين سبقت داشتهاند. و سپس جماعت كثيري از اهل عصرشان در عمل بر مِنوال و اُسلوب ايشان از آنان دنباله روي ص 355 كردند، تا اينكه بعضي از پيشوايان علمي چنين دريافتند كه بايد حديث پيامبر را بخصوصه جدا نوشت و تدوين نمود. و اين پس از پايان قرن دوم و رأس صدۀ سوم بوده است. و از اين مجموعهها به دست ما نرسيده است مگر «مُوَطَّأ» مالِك، و توصيفي فقط از برخي مجموعههاي دگر. و همچنين در اين عصر حديث رسول الله با اقوال صحابه و فتاواي تابعين و ما بعد از تابعين در تدوين ممزوج بوده است همان طور كه ابنحَجَر گفته است. و روزگار تدوين بر همين منهاج سپري شد تا انتهاي دويست سال از هجرت؛ و اين طَوْر دوم از أطوار تدوين بوده است. تدوين بعد از دويست سالتدوين پس از انقضاي دويست سال صورت ديگري به خود گرفت. و آن اين بود كه حديث رسول الله را جداگانه تدوين نمودند پس از آنكه مشوب بود به غير آن كه از حديث نبود. بنابراين عبيد الله بن موسي عَبَسي كوفي (متوفّي در سنۀ 213 ه ) مسندي تصنيف نمود. و مُسَدَّد بن مُسَرْهَد بَصري (متوفّي در سنۀ 288 ه ) مسندي تصنيف كرد. و حميدي (متوفّي در سنۀ 219 ه ) مسندي نوشت و غير ايشان. أئمّۀ حديث پس از ايشان به دنبال اثر آنان رفتند، مانند امام احمد (متوفّي در سنۀ 241) و اسحق بن راهَوَيْه (متوفّي در سنۀ 237) و غيرهما. اين تصانيف كه به مسانيد ناميده ميشوند گرچه داراي مزيّت إفراد حديث به تنهائي در تدوين ميباشند و حديث را با غير آن از اقوال صحابه و غير اقوال صحابه مخلوط ننموده بودند، الاّ آنكه در آنها ميان حديث صحيح و غير صحيح- از آنچه سيل روايت در اين زمان از هر گونه حديث به سويشان حمل ميكرد- جمع گرديده بود به جهت آنكه تا اين عصر، تقسيم حديث به آنچه بر آن اصطلاح كردهاند از صحيح و حسن و ضعيف شناخته شده نبود. و به همين سبب بود كه رتبۀ اين مسانيد از رتبۀ كتب سُنَن پائينتر بود، و ص 356 استدلال و احتجاج به آنها به طور مطلق جائز نبود. و ما پس از اين دربارۀ اين مسانيد بحث مينمائيم و از منزله و مرتبۀ آنها در ميان كتب معروفۀ حديث سخن ميگوئيم. امر تدوين بر اين نَهْج مستمر بماند تا آنكه طبقۀ بخاري رسيد و از آنجا تأليف، صورت جديدي به خود گرفت و در دور دگري وارد شد، و آن دورۀ تنقيح و انتخاب و اختيار بود. حافظ ابنحَجَر در مقدّمۀ «فَتْحُ الْباري» گويد: از آنجائي كه بخاري اين تصانيف را ديد و آنها را روايت كرد و از رائحۀ طيّبه و بوي خوش آن استشمام نمود و از رخسارۀ آن پرده بر گرفت، چنان يافت كه آنها به حسب وضع، روايات صحيحه و حسنه را مشتمل است و بسياري از آنها را عنوان ضعيف شامل ميگردد[30] ، بنابراين نميتوان به آنها كلام راست و شايسته گفت؛ پس همّت خود را برانگيخت براي جمع حديث صحيحي كه در آن شخص امين شكّ نميآورد؛ و عزمش را استوار ساخت آنچه از استادش: أميرالمومنين در حديث و فقه: إسحق بن إبراهيم حَنْظَلي معروف به ابنِ راهَوَيْه شنيد ... أبو عبدالله بن إسمعيل بخاري ميگويد: ما نزد إسحق بن راهَوَيْه بوديم، وي گفت: «اي كاش شما كتاب مختصري از صحيح سنّت رسول الله صلّي الله عليه ] وآله [ و سلّم جمع ميكرديد!» گفتار او در دل من نشست و شروع كردم در جمع جامع صحيح. [31] أطواري كه تدوين در آن، حالات مختلفي به خود گرفت از آنچه گذشت دستگير شد كه: أحاديث رسول الله- صلوات الله عليه- را نه در زمان حياتش و نه در عصر صحابه و بزرگان تابعين تدوين ننمودند، و اينكه تدوين پا به عرصۀ وجود نگذارد مگر در قرن دوّم از هجرت در أواخر عهد بنياميّه، و اينكه تدوين در طريق واحدي راه خود را نپيمود بلكه در أطوار مختلفهاي انقلاب ص 357 حاصل نمود. در ابتداي امر مجموعهاي بود از روايت راويان از آنچه قوّۀ حافظۀ آنان آن را حفظ كرده بود، و آن تدوين در صحيفههائي بوده است كه جامع مبوّبي آنها را محصور نميكرده است. و اين صحف با وجود حديث، فقه و نحو و لغت و شعر و امثال اين امور را در برداشته است از آن چيزهائي كه طفوليّتِ تدوين بدان حكم مينموده است. و اين «طَوْر أوَّل» از تدوين بوده است، و به ما از آن چيزي در كتاب مخصوص جامعي نرسيده است. پس از آن، تدوين، «دورۀ دوم» خود را شروع كرد و آن در عصر عباسيّون بود. علماء- به واسطۀ آنچه از شهر فارس به دست آوردند- آنچه را كه در آن صحيفهها بود مُهَذَّب و مُرتّب نمودند، بعد از آنكه روايات زيادي را كه در اين عصر موجب زيادي آن ميشد بدانها اضافه كردند. و در هر قسم از اينها كتابهائي نوشتند كه آنها را بر عدّۀ أبوابي از حديث و آنچه مربوط به حديث ميشد، از اقوال صحابه و فتاواي تابعين تقسيم كردند، و در آنها مطلب ادبي و يا شعري را داخل ننمودند. و بسياري از متقدّمين، اسم حديث را بر آنچه شامل آثار صحابه و تابعين ميشد اطلاق ميكردند. و تدوين، اين مَنْهج را به خود گرفت به جهت تبعيّت از ارتقاء تأليف در عصر بنيعبّاس. و علوم از يكديگر جدا گشتند، بعضي از بعضي تميّز پيدا نمودند و مسائل هر علمي عليحده گرد آمد. و تدوين طور دوم خود را بدين كيفيّت تا آخر صدۀ دوّم به طور استمرار پيمود. و از آن كتب مُبَوَّبه در اين دوره به دست ما غير از «مُوَطَّأ» مالِك؛ چيزي واصل نگرديده است. و پس از انقضاء صدۀ دوّم، تدوين شروع كرد تا در طريق ديگري گام نهد كه به سبب آن در «طور سوّم» داخل شد. علماء شروع نمودند تا آنچه از احاديث را كه در عصرشان مدوّن گرديده بود بعد از آنكه مشوب به أقوال صحابه و غيرهم بود ص 358 - همان طور كه گفتيم- جدا كردند. و در اين باره مُسْنَدهاي بسياري تصنيف گرديد كه مشهورترين آنها «مسند» احمد حَنْبَل ميباشد كه تا به حال در ميان ما وجود دارد. و از آن، در هنگام كلام از كتب حديث سخن خواهيم گفت و مقدار مرتبه و منزلۀ آن را از صحّت، و قيمتش را در ميان كتب حديث روشن خواهيم نمود. مُسْنَد عبارت است از اينكه جميع آنچه از هر صحابي روايت شده است- يعني مطالبي كه به او إسناد داده ميشود- همه را در بابي جداگانه قرار دهند، موضوع حديث هر چه ميخواهد باشد؛ و درجۀ آن از صحّت هر چه ميخواهد باشد؛ به جهت آنكه تا آن أوان تميز صحيح از غير صحيح در تأليف به ظهور نپيوسته بود. اين مسانيد تمام احاديث صحيحه و احاديث مجعوله و موضوعه را به طوري كه گفتيم در برِخود داشت. و عمل بدين نهج پيوسته ادامه داشت تا بُخاري و طبقۀ او به ظهور آمدند؛ و در اين حال تدوين به «طَوْر رابع» انتقال پيدا كرد، و آن دورۀ «تنقيح و اختيار» بوده است همان طور كه قريباً ذكر نموديم. در اين دوران كتب مختصرهاي را در حديث تأليف كردند كه در آنها برگزيدند و انتخاب نمودند آنچه را كه صحيح شناختند طبق طريقهشان در بحث، همچنانكه بخاري و مسلم و پيروانشان انجام دادند. از هويّت و ماهيّت اين كتابها در وقت گفتار از كتب حديث سخن خواهيم داشت. اين طَوْر از تصنيف طَوْر أخير ميباشد؛ چرا كه اين كتب در نزد اهل سنّت رنگ اعتماد به خود گرفت. امّا شيعه پس براي خودشان در حديث كتابهائي را دارند كه بدانها اعتماد ميكنند، و وثوق ندارند به كتابي مگر بدانها، «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ سُنَّةٌ وَ إمامُها» «و از براي هر طائفه و قومي سنّتي است بخصوص و امامي است كه حافظ آن سنّت است». و از اينجا براي تو به طور خلاصه به دست آمد كه: تدوين مُعْتَمَدٌ عَلَيْه نزد ص 359 جمهور واقع نشد مگر در نيمۀ قرن سوم تا قرن چهارم. [32] در اينجا شيخ محمود أبوريّه شروع ميكند به بيان و تفصيل معايب تأخير تدوين. دلائل اينكه تدوين عامّه در رأس صدۀ سوم بوده استباري منظور ما از شرح و بيان أبورَيَّه، پاسخ و جوابي است كه در ضمن گفتار او به ادّعاهاي بيجا و بيموقع محمّد عجّاج داده شده است. در اين بيان، بَدْوِ تدوين را دانستيم، و سير حديث را تا طور چهارم آن كه تصحيح حديث پس از إفراد و مُجزَّا نمودن آن از اقوال و آراء صحابه و آثار ديگر و علوم مباينه با نفس حديث چون شعر و لغت بود، دانستيم كه بالاخره تدوين سنّت به طور مجزّا در رأس قرن سوم و پايان صدۀ دوم بوده است. و اهتمام عمر بن عبدالعزيز بدين امر، به چند جهت نقش عملي مهم ايفا ننمود: اوّلاً- به جهت آنكه خلافتش دو سال و اندي دوام يافت و معلوم نشد كه امر وي به تدوين در ابتدا بوده است، يا وسط، يا انتها؟ چرا كه در صورت انتها يا وسط نزديك به انتها، به واسطۀ موانع خارجي صورت تحقّق طبعاً به خود نخواهد گرفت. و اين است مفاد و مغزاي سخن سيّد صدر در عدم معلوم بودن تاريخ امر او. ثانياً- او را به واسطۀ عدالت نسبي، و محبّت به اهل بيت، و عدم افراط در بذل اموال به بنياميّه طبق حكّام سابق بر او، سمّ دادند و كشتند؛ و خليفۀ تازه روي كار آمده: يزيد بن عبدالملك هم كاري نكرد و امري از او براي تدوين صورت نگرفت، تا پس از چهار سال كه او بمرد و حكومت به هشام بن عبدالملك رسيد. ثالثاً- عمدۀ امر عمر بن عبدالعزيز به أبوبكر بن حَزْم بود نه به ابن شِهاب زُهْري. او به ابنحَزْم نامهاي نوشت و وي را به تدوين سنّت رسول الله فرا خواند. امّا ابنحَزْم به واسطۀ منع خلفاي پيشين بالاخصّ أبوبكر و عمر از كتابت، چون تدوين ص 360 را خلاف مشروع و مباين با سيرۀ صحابه ميدانست از اين عمل خودداري كرد و دعوت ابن عبدالعزيز را نپذيرفت و پيوسته تعلّل نمود تا او بمرد و تا چهار و پنج سالي كه يزيد خليفه شد و امري از او صادر نشد، ابن حَزْم موقع را مغتنم شمرده از تدوين منصرف شد، و وفات عُمَر و روي كار آمدن يزيد رابهرۀ آسماني و موقعيّت ديني روحاني براي خود به شمار ميآورد. رابعاً- ابن شهاب به واسطۀ نزديكي با دربار بنياميّه و هشام بن عبدالملك و قريب مدّت بيست سال در امارت و ولايت او بودن و سفر و حضر را با وي گذراندن، دعوت او را پذيرفت و دست به تدوين زد (البتّه تدويني كه به معني مجموعهاي از تداوين معروف آن عصر بوده است از سنّت و حديث و آراء صحابه و خلفاي اوّلين ابوبكر و عمر و عثمان و شعر و أدبيّت عرب و امثالها). به همين جهت است كه چون عالم مشخّص و مبرّز درباري بود، و بنياميّه آراء و احكامشان را از او اخذ ميكردند و مصدر قضاوتهاي حُكَّام امويان بود و بدين جهت شهرتي يافته بود، تدوين را به او نسبت دادند، آنهم نه در زمان عمر بن عبدالعزيز بلكه در ساليان پس از وي. خالد بن مَعْدان حِمْصي با وجود آنكه هفتاد صحابي را ادراك كرده بود و بيست سال زودتر از زُهْري از دنيا رفته بود (چون فوت او در سنۀ 104 و فوت زهري در سنۀ 124 ميباشد) و داراي كتاب و تدوين بود، معذلك چون درباري نبود او را نخستين مُدَوِّن به شمار نياوردند، با آنكه بنا به روش اهل و امّت عامّه اگر اهل انصاف باشند بايد او را اوّلين تدوين كننده به حساب آرند. سيد محمّد رشيد رضا كه او را از جهت واقعيّت اوّل مُدَوِّن ميشمارد و ميگويد: زُهْري فقط از جهت معروفيّت اوّلين مدوّن است، [33] همين عجّاج خطيب به ص 361 وي ميتازد و دو اشكال به او مينمايد كه هيچ يك از آنها داراي وزن و اعتبار نميباشد. [34] ذهبي مردي است كه از جهت تاريخ و علوم حديث و اطّلاع واسع بر نظير اين امور در ميان عامّه بينظير و يا لاأقل كمنظير ميباشد. در اين صورت شهادت او را در برابر گفتار سيوطي رد نمودن و بدون دليل نپذيرفتن، از انصاف به دور است. و امّا اينكه ايشان عبد الله بن عمرو را صاحب «صحيفۀ صادقه» شمرده و آن را از مدوّنات خالصه در سنّت رسول الله در زمان آنحضرت و اقدم و أسبق از همۀ صحايف حتّي صحيفۀ ابورافع شمرده است، اين هم ادّعائي است كه اگر آن را بشكافيم از درون آن مطالب عَفِن و كريه الرّائحة آنقدر بيرون ميآيد كه مشام هر انساني را آلوده مينمايد. عبدالله بن عمرو بن العاص، پسر عَمروعاصِ معروف و مشهور است كه در خلاف با رسول خدا صلی الله علیه و آله و ايراد شعر در هَجْوِ آنحضرت مقدار عظيمي از تاريخ را اشغال كرده است. پسرش عبدالله خدمت پيامبر ميرسيد و مطالبي را مينوشت و از موافقين با حضرت اميرالمومنين عليّ بن ابيطالب علیه السّلام بود، چرا كه با مطالبي كه از پيامبر شنيده بود دربارۀ آنحضرت به مقام شامخ و ولايت او خبير و بصير بود. و لهذا هنگامي كه معاويه به پدرش عمروعاص در مصر كاغذ نوشت و او را به جنگ با آنحضرت به شام فرا خواند و عمروعاص با دو پسرش: محمّد و عبدالله مشورت كرد، محمّد پدر را به جنگ تحريض و ترغيب نمود، امّا عبدالله پدر را نكوهش كرد و فضايل مولا را برايش شمرد و نشان داد كه: مخاصمه با حضرت به خاطر حكومت مصر و معاونت معاويه در شام، فروختن آخرت به دنيا و رهسپار جهنّم شدن است. ص 362 عمرو عاص به سخن او گوش فرا نداد و حرف محمّد را شنيد و به سوي شام روانه شد. ولي معذلك در تاريخ نديدهايم كه عبدالله عملاً با عمرو عاص مخالفت كرده باشد و براي كمك و معاونت اميرالمومنين علیه السّلام در صفّين به ياران و اصحاب او بپيوندد، بلكه با پدرش در ميان اصحاب معاويه- عليه الهاوية- بود. [35] راجع به روايات مرويّه از عبدالله بن عَمْرو، و كتاب وي به نام «صحيفۀ صادقه» كه خودش آن را بدين اسم ناميده است، مطالب ضدّ و نقيض در ميان علماي عامّه و كتابهايشان بسيار است: در روايات كثيري از أبوهُرَيره كه در جعل و تزوير در حديث به خاطر طرفداري از معاويه و دربار او و مخالفت و خصومت بااميرالمومنين علیه السّلام ، يگانه فرد شاخص در ميان اهل سنّت است و رواياتش سراسر كتب عامّه را فرا گرفته است، چنين وارد است كه ميگفت: هيچ يك از اصحاب پيغمبر روايتش به اندازۀ من نميباشد مگر عبدالله بن عمروعاص به جهت آنكه او مينوشت و من نمينوشتم.
پاورقي [1]- نظر كن به «جامع بيان العلم و فضله» ج 1، ص 76.[ تعليقه [ [2]- نظر كن به «المحدّث الفاصل» ص 71: آ- 71: ب .[ تعليقه [ [3]- نظر كن به همان مصدر سابق، ص 153: آ.[ تعليقه [ [4]- كتاب «الاموال» ص 358 و ص 359.[ تعليقه [ [5]- محمّد عجّاج خطيب در تعليقه گويد: اين گفتار از كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الاسلام» ص 279 و ص 280 حكايت شد؛ و آنچه را كه از ابورافع ذكر كرده است از شيخ ابوالعبّاس نجاشي نقل كرده است. و پس از آن سيّد حسن صدر گويد: «اوّلين كس كه در آثار تصنيف كرده است مولانا أبوعبدالله سلمان فارسي (ر)... و اوّل كس كه در حديث و آثار پس از دو موسّس مذكور تصنيف نموده است ابوذر غفاري صحابي رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بوده است. وي كتاب خطبهاي دارد كه در آن امور واقعۀ بعد از پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را شرح نموده است. اين كتاب را شيخ أبوجعفر طوسي در «فهرست» ذكر نموده است.» و پس از آن ذكر ميكند كتابي را براي عبيدالله بن أبي رافع در قضاوتهاي اميرالمومنين، و كتاب اسامي كساني را كه با اميرالمومنين در جمل و صفّين و نهروان از صحابه حضور داشتهاند. و پس از آن ذكر ميكند بعض اخبار كتبي از كساني را كه اهل سنّت در آنان طعن زدهاند مانند حارث بن عبدالله أعْوَر هَمْداني، يا اخبار كتبي را كه نزد اهلسنّتبهثبوتنپيوستهاست. نظرکن به «تأسيس الشّيعة لعلوم الاسلام» ص282 ومابعدآن. [6]- «السُّنَّة قبل التّدوين» ص 364 تا ص 368. [7]- ص 48 و ص 49 از شرح شروط أئمّه پنجگانۀ حازمي.[ تعليقه [ [8]- آخر عصر تابعين كه حدود سنۀ يك صد و پنجاه ميباشد و مرز ميان متقدّمين و متأخّرين را سنۀ 300 هجري گرفتهاند. [ تعليقه [ [9]- ص 7 از ج1، «ارشادالسّاري» شرح قَسْطَلاني، و ص 10 از ج 1، شرح زرقاني بر «مُوَطَّأ» . [ تعليقه [ [10]- أبوبكر بن محمّد انصاري، جدّش از اصحاب رسول الله بود و خودش تابعي فقيه ميباشد. عمر بن عبدالعزيز وي را بر حكومت و قضاوت مدينه از جانب خود گماشت. مالك ميگويد: آن مقداري كه نزد ابوبكر بن حزم از علم قضاوت موجود است نزد احدي در مدينه موجود نميباشد. وي در سنۀ 120 هـ فوت نمود.[ تعليقه [ [11]- عمر بن عبدالعزيز در سنۀ 99 هـ به إمارت رسيد و در سنۀ 101 هـ وفات نمود با سمّي كه به واسطۀ عدالتش به او خورانيدند. و اينك اين كلمۀ بليغه را از جاحظ دربارۀ اين امام عادل به تو عطا ميكنيم: جاحظ در كتاب «فضل هاشم بر عبد شمس» ميگويد: و آنچه امر عمر بن عبدالعزيز را نيكو كرد و حالش را بر مردم جاهل و أحمق مشتبه ساخت آن بود كه: او به دنبال قومي به إمارت رسيد كه تمام شرايع دين و سنّتهاي پيغمبر صلّي الله عليه [ وآله [ وسلّم را واژگون كرده بودند، و مردم پيش از وي از ظلم و جور و تهاون به اسلام در كيفيّت و حالي بودند كه در برابر آن، آنچه از او مشاهده و معاينه كردند و او را بر آن أعمال و رفتار مأنوس و مألوف ميديدند بسيار كوچك به نظر ميرسيد. لهذا چون از آن امور فظيعه كاست، او را در عِداد أئمّۀ راشدين به شمار آوردند. (ص 91 از رسائل جاحظ جمع سندوبي؛ و ص 204 از كتاب «تمهيد تاريخ فلسفۀ إسلاميّه» علاّ مه مصطفي عبدالرّزّاق.)[ تعليقه [ [12]- محمّد بن مُسْلِم بن شِهاب زُهْري يكي از پيشوايان عامّه است كه در سنۀ 124 ه وفات نموده است.[ تعليقه [ [13]- بغدادي آورده است كه: آنچه عبدالله بن عَمْرو در صحيفۀ خود كه آن را «صحيفۀ صادقه» ميناميد تدوين نموده بود و مانند جان خود آن را حفظ ميكرد، فقط أدعيه و صلواتي بود كه بدان مراجعه مينمود (براي اطّلاع از معرفت آنچه در اين صحيفه بوده است به كتاب «شيخ المضيرة» مراجعه گردد.) [ تعليقه [ [14]- ص 195 و 198 از كتاب «تمهيدٌ لتاريخ الفلسفة الإسلاميّة».[ تعليقه [ [15]- أبوالمليح گويد: آن كس كه زُهْري را اكراه بر كتابت حديث كرد هِشام بود، و مردم پس از آن شروع به نوشتن نمودند. و روايت ابن سعد در «طبقات» اين طور ميباشد: «فرأينا ألاّيُمْنَعَه أحَدٌ من المسلمين»، ص 135، ج 2، ق/2.[ تعليقه [ [16]- ص 107 از كتاب «تقييد العلم». [17]- ص 77، ج 1 «جامع بين العلم و فضله» ابن عبدالبرّ.[ تعليقه [ [18]- ص 72.[ تعليقه [ [19]- آوردهاند كه خالد بن يزيد بن معاويه كتب فلاسفه و نجوم و كيمياء و طبّ و حروب و غيرها را به عربي ترجمه كرد. و ترجمهها احياناً از لغت يونان به عبرانيّه و از عبرانيّه به سريانيّه و از سريانيّه به عربيّه بوده است. و او نخستين كسي است كه كتب براي او گرد آمد و آنها را در خزينه نهاد ـ او در سال 85ه بمرد.[ تعليقه [ [20]- عبيد بن ساريَه و در روايتي شَرية جُرهُمي؛ معاويه وي را از يمن به شام طلب كرد براي آنكه از او أخبار پادشاهان عرب و عجم را بپرسد. و امر كرد تا آنچه را كه ميگويد تدوين كنند و به اونسبتدهند،وايناوّلينتدويندرعلمتاريخميباشد. («فهرست» ابننديم طبعليبسك ص 89) و جاحظ در كتاب «بخلاء» گويد: او نميدانست مگر ظاهر لفظ را. يعني فقط راوي بود. [ تعليقه [ [21]- اين گفتار را از كتاب «تاريخ آداب اللغة العربيّة في العصر العبّاسي» تأليف شيخ أحمد الإسكندري مدرّس در مدرسۀ دارالعلوم، مطبوع در مطبعۀ سعادت مصر سنۀ 1330، در بحث از تدوين و تصنيف در أوائل عصر عبّاسي از ص 71 تا ص 74، در تعليقۀ ص 351 از ج 1 كتاب «النّجوم الزّاهرة في ملوك مصر و القاهرة» طبع اوّل مطبعۀ دارالكتب المصريّة در قاهره سنۀ 1348 ه، ذكر كرده است. [22]- ص 79، ج 1، از طبع بولاق سنۀ 1296 ه .[ تعليقه [ [23]- از عبدالرّحمن بن أبيالزّناد از پدرش روايت است كه او گفت: ما هر چه را از حلال و حرام بود مينوشتيم؛ أمّا ابن شهاب هر چه را كه ميشنيد مينوشت. (ص 73 ج 1، «جامع بيان العلم و فضله») [ تعليقه [ [24]- أبوجعفر منصور اوّلين خليفهاي است كه براي او كتابهاي سرياني و عجمي به عربي ترجمه گشت. و نخستين كسي است كه ميان بنيعبّاس و علويّين تفرقه افكند پس از آنكه امرشان بر نهج واحد بود. در سنۀ 136 ه دست به ولايت امور زد و در سنۀ 158ه بمرد.[ تعليقه [ [25]- ص 72 از كتاب «تاريخ آداب اللّغة العربيّة» سكندري.[ تعليقه [ [26]- در اينجا روايت ديگري است كه أبوحازِم أعْرَج به سليمان بن عبدالملك گفت:إنّما السلطان سوقٌ فما ينفق عنده حمل إليه.«سلطان فقط حكم بازاري را دارد، پس آنچه نزد او رواج دارد به سوي او حمل ميگردد.»[ تعليقه [ [27]- وي عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريج رومي است.[ تعليقه [ [28]- وي هشيم است و از اهل واسط بوده است.[ تعليقه [ [29]- ص 351 ج 1 از كتاب «النّجوم الزاهرة» و ص 101 «تاريخ الخلفاء» سيوطي بنابه تعليقۀ أبوريّه. و چون براي تطبيق به كتاب «النّجوم الزّاهرة» مراجعه شد، كاملاً حكايت، مطابق اصل بود به استثناي سنۀ وفات اين علماء اهل تدوين كه أبوريّه از نزد خود اضافه نموده است. و انتهاي كلام ذهبي كه أبوريّه بدان اشاره نموده است، اين ميباشد: فَسهُل وللّه الحمد تناولُ العلم فأخَذ الحفظ يتناقص، فللّه الامر كلّه- انتهي كلام الذّهبي. [ تعليقه [ [30]-أبوريّه درتعليقه گويد: بلكه جعلو وضع حديث؛ همانطور كه براي تو مُبَيّن خواهدشد. [31]- ص 4 از مقدّمۀ «فتح الباري» تأليف ابنحَجَر.[ تعليقه [ [32]- «أضْواءٌ علي السّنّة المحمّدية أو دفاعٌ عن الحديث» طبع سوّم دارالمعارف مصر، ص 258 تا ص 268. [33]- مجلّۀ «المنار» ج 10، ص 754. او از شاگردان شاخص شيخ محمّد عبده ميباشد كه تفسير «المنار» به املاي شيخ و به قلم اوست. تولّدش در سنۀ 1282 و وفاتش در سنۀ 1354ه است. [34]- «السُّنَّة قبل التّدوين» ص 362 تا ص 364 تحت عنوان: آراء في التّدوين. [35]- در ج 2، از همين دورۀ «امام شناسي» درس 25 تا درس 30 صفحۀ 240 تا 242 مقداري از شرح حال عمروعاص و ولائش را به اميرالمومنين علیه السّلام و سپس رجوعش را به واسطۀ وعدۀ معاويه حكومت مصر را به او آوردهايم. |
|
|