|
| صفحه قبلروايات وارده دربارۀ جفرمجلسي- رضی الله عنه - در «بحارالانوار» جميع احاديثي را كه در باب علم جَفْر وارد شده است گرد آورده است. بعضي از آنها ظهور دارند در اينكه: مراد از اين علم، علم به احكام و شرايع است؛ و آن را جَفر گويند به سبب آنكه روي پوست گوسفند نوشته شده است. و بعضي از آنها ظهور دارند در اينكه: مراد از اين علم اطّلاع بر حوادث ايّام و مَغيبات است كه از روي حساب مشخّص ميگردد. و ما در اينجا به طور انتخاب شش روايت از دستۀ اوّل، و شش روايت از دستۀ دوّم را ذكر مينمائيم و پس از آن در محصّل و مُفاد آنها به بحث ميپردازيم. امّا دستۀ اوّل: ص 222 اوّل از «بصائر الدّرجات» از احمد بن محمّد از علي بن حَكَم، از حسين بن أبيالعَلا روايت ميكند كه گفت: شنيدم از حضرت صادق علیه السّلام كه ميگفت: إنَّ عِنْدِيَ الْجَفْرَ الابْيَضَ. قَالَ: قُلْنَا: وَ أيُّ شَيْءٍ فِيهِ؟! قَالَ: فَقَالَ لِي: زَبُورُ دَاوُدَ وَ تَوْرَاةُ مُوسَي وَ إنْجِيلُ عِيسَي وَ صُحُفُ إبْرَاهِيمَ وَالْحَلَالُ وَالْحَرامُ؛ وَ مُصْحَفُ فَاطِمَةَ، مَا أزْعُمُ أنَّ فِيهِ قُرْآناً، وَ فِيهِ مَايَحْتَاجُ النَّاسُ إلَيْنَا وَ لَا نَحْتَاجُ إلَي أحَدٍ حَتَّي أنَّ فِيهِ الْجَلْدَةَ وَ نِصْفَ الْجَلْدَةِ وَ ثُلْثَ الْجَلْدَةِ وَ رُبْعَ الْجَلْدَةِ وَ أرْشَ الْخَدْشِ؛ وَ عِنْدِي الْجَفْرُ الاحْمَرُ. «در نزد من جفر أبيض (سپيد) موجود است. ميگويد: گفتيم: در آن چه چيز است؟! راوي كه ابن أبيالعلاست ميگويد: سپس حضرت به من گفت: زبور داود و تورات موسي و انجيل عيسي و صُحُف ابراهيم و حلال و حرام؛ و مُصْحف فاطمه، و من چنان نميدانم كه در مصحف فاطمه قرآني باشد؛ و در آن است جميع آنچه مردم به ما احتياج دارند، و ما احتياج به أحدي نداريم، تا به جائي كه در آن پاداش عمل زشتي كه به قدر يك تازيانه است و نيم تازيانه و يك سوّم تازيانه و يك چهارم تازيانه، و غرامت خراش پوست بدن موجود است. و در نزد من جفر أحمر (سرخ) موجود است.» قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ أيُّ شَيْءٍ فِي الْجَفْرِ الاحْمَرِ؟! قَالَ: السِّلَاحُ وَ ذَلِكَ إنَّهَا يُفْتَحُ لِلدَّمِ، يَفْتَحُهُ صَاحِبُ السَّيْفِ لِلْقَتْلِ. فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللهِ بْنُأبِي يَعْفُورٍ: أصْلَحَكَ اللهُ فَيَعْرِفُ هَذَا بَنُوالْحَسَنِ؟! قَالَ: إي وَاللهِ كَمَا يَعْرِفُ اللَيْلَ أنَّهُ لَيْلٌ وَالنَّهَارَ أنَّهُ نَهَارٌ؛ وَلَكِنْ يَحْمِلُهُمُ الْحَسَدُ وَ طَلَبُ الدُّنْيَا؛ وَ لَوْ طَلَبُوا الْحَقَّ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ. [1] «گفت: گفتم: فدايت شوم در جفر أحمر چه چيز است؟! فرمود: سلاح، وآن براي خونريزي و جنگ باز ميشود، و صاحب شمشير ص 223 (صاحبالامر) براي كشتن آن را ميگشايد. در اين حال عبدالله بن أبي يَعفور گفت: خدا امور تو را به صلاح برساند، آيا اين مطالب را بنيحسن ميدانند؟! گفت: آري به خدا قسم ميدانند همان طور كه ميدانند: شب شب است و روز روز است، وليكن حَسَد و دنياطلبي بر ايشان غالب شده است؛ و اگر حقّ را ميطلبيدند هر آينه براي آنان بهتر بود.» دوّم از «بصائرالدّرجات» از ابنيزيد، و محمدبن حسين، از ابنابيعُمَير، از ابناُذَيْنَة، از علي بن سعيد كه گفت: من در نزد حضرت صادق علیه السّلام نشسته بودم، و جمعي ديگر از اصحاب ما نزد او بودند كه مُعَلَّي بن خُنَيْس گفت: فدايت شوم! چقدر به تو از حَسَن بن حسن آزار رسيده است! و پس از آن طيّار گفت: فدايت شوم وقتي كه من در ميان كوچهها راه ميرفتم ديدم كه: محمد بن عبدالله بن حسن بر روي الاغي سوار است و جماعتي از زيديّه اطراف او هستند، در اين حال به من گفت: اَيُّهَا الرَّجُلُ إلَيَّ إلَيَّ! فَإنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: مَنْ صَلَّي صَلَاتَنَا وَ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا وَ أكَلَ ذَبِيحَتَنَا فَذَاكَ الْمُسْلِمُ الَّذيِ لَهُ ذِمَّةُ اللهِ وَ ذِمَّةُ رَسُولِهِ. مَنْ شَاءَ أقَامَ، وَ مَنْ شَاءَ ظَعَنَ! فَقُلْتُ لَهُ: اتَّقِ اللهَ، وَ لَا تَغُرَّنَّكَ هَولاءِ الَّذِينَ حَوْلَكَ! «اي مرد بيا به سوي من! بيا به سوي من! چرا كه رسول خدا صلی الله علیه و آله گفته است: كسي كه نماز ما را بجا بياورد، و به سوي قبلۀ ما رو بنمايد، و ذبيحۀ ما را بخورد، او مسلمان است كه براي اوست ذمّۀ خدا و ذمّۀ رسول او. هر كس ميخواهد درنگ نمايد، و هر كس ميخواهد حركت كند و برود! من به او گفتم: تقواي خدا را پيشه گير، و اين كساني كه اطراف تو را گرفتهاند تو را فريب ندهند!» حضرت صادق علیه السّلام به طيّار گفتند: تو به او چيز دگري نگفتي؟! گفت: نه! قَالَ: فَهَلَّا قُلْتَ: إنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله قَالَ ذَلِكَ وَالْمُسْلِمُونَ مُقِرُّونَ له بِالطَّاعَةِ، فَلَمَّا قُبِضَ ص 224 رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ وَقَعَ الاخْتِلَافُ انْقَطَعَ ذَلِكَ. «حضرت گفتند: چرا به او نگفتي: اين سخن را رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت در هنگامي كه مسلمانان همگي سر تسليم در برابر اطاعت وي فرود آورده بودند، امّا چون آنحضرت وفات يافت و در ميان امّت اختلاف پديدار گشت آن پيمان و ذمّه و عهد بريده شد.» در اين حال محمّد بن عبدالله بن علي[2] گفت: الْعَجَبُ لِعَبْدِاللهِ بْنِ الْحَسَنِ إنَّهُ يَهْزَأُ وَ يَقُولُ: هَذَا فِي جَفْرِكُمُ الَّذِي تَدَّعُونَ؟! «از عبدالله بن حسن شگفت است كه استهزاء ميكند و ميگويد: آيا اين مطلب در جفر شماست كه مدّعي هستيد؟!» فَغَضِبَ أبُوعَبْدِاللهِ علیه السّلام فَقَالَ: الْعَجَبُ لِعَبْدِاللهِ بْنِ الْحَسَنِ يَقُولُ: لَيْسَ فِينَا إمَامُ صِدقٍ. مَا هُوَ بِإمَامٍ وَ لَا كَانَ أبُوهُ إمَاماً. يَزْعُمُ أنَّ عَلِيَّ بْنَ أبِي طَالِبٍ علیه السّلام لَمْ يَكُنْ إمَاماً؟ وَ يُرَدِّدُ ذَلِكَ. وَ أمَّا قَوْلُهُ فِي الْجَفْرِ فَإنَّمَا هُوَ جِلْدُ ثَوْرٍ مَذْبُوحٍ كَالْجِرَابِ، فِيهِ كُتُبٌ وَ عِلْمُ مَا يَحْتَاجُ النَّاسُ إلَيْهِ إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ مِنْ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ، إمْلَاءُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ خَطُّ عَلِيٍّ علیه السّلام بِيَدِهِ. وَفِيهِ مُصْحَفُ فَاطِمَةَ علیها سلام مَا فِيهِ آيَةٌ مِنَ الْقُرْآنِ. وَإنَّ عِنْدِي خَاتَمَ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ دِرْعَهُ وَ سَيْفَهُ وَ لِوَاءَهُ، وَ عِنْدِي الْجَفْرُ عَلَي رَغْمِ أنْفِ مَنْ زَعَمَ. [3] «در اين حال حضرت صادق علیه السّلام به غضب درآمدند و گفتند: عجب است از عبدالله حسن كه ميگويد: در ميان ما امام صدق وجود ندارد. نه او امام است ونه پدرش امام بود. آيا او ميپندارد كه عليّ بن أبيطالب امام نبود؟ و اين مطلب را ص 225 تكرار مينمايد؟ و اما گفتار وي دربارۀ جَفْر، جَفْر پوست گاوي است ذبح شده مانند ظرف پوستي، كه در آن كتابهائي است و علم مايحتاج مردم تا روز قيامت از حلال و حرام كه به املاء رسول اكرم صلی الله علیه و آله و خطّ علي علیه السّلام ميباشد. و در آن مُصْحف فاطمه علیها سلام است كه آيهاي از قرآن در آن نميباشد. و نزد من انگشتري رسول الله و زره و شمشير و لواي اوست. و در نزد من جَفْر است عليرغم كسي كه ميپندارد: ما امام صدق نيستيم.» سوم از «بصائر الدّرجات» از ابن هاشم، از يحيي بن ابي عمران، از يونس، از مردي، از سليمان بن خالد روايت است كه گفت: حضرت صادق علیه السّلام گفتند: إنَّ فِي الْجَفْرِ الَّذِي يَذْكُرُونَهُ لَمَا يَسُووُهُمْ، لانَّهُمْ لَا يَقُولُونَ الْحَقَّ وَالْحَقُّ فِيهِ. فَلْيُخْرِجُوا قَضَايَا عَلِيٍّ علیه السّلام وَ فَرَائضَهُ إنْ كَانُوا صَادِقِينَ. وَ سَلُوهُمْ عَنِ الْخَالَاتِ وَ الْعَمَّاتِ وَ لْيُخْرِجُوا مُصْحَفَ فَاطِمَةَ علیها سلام فَإنَّ فِيهِ وَصِيَّةَ فَاطِمَةَ علیها سلام أوْ سِلَاحَ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله . إنَّ الله يَقُولُ: ايْتُونِي بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هَذَا أوْ أثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إنْ كُنْتُمْ صَادِقينَ. [4] «حقّاً در جفري كه نامش را ميبرند مطالبي است كه ايشان را ناراحت ميكند و آزار ميرساند، زيرا كه آنان حقّ را نميگويند در حالي كه حقّ در آن است. اگر آنها راست ميگويند قضايا و مواريث علي علیه السّلام را بيرون آورند. از ايشان راجع به ارث خالهها و عمهها سوال نمائيد، ايشان مصحف فاطمه علیها سلام را بيرون آورند، چرا كه در آن وصيّت فاطمه علیها سلام موجود است، يا اسلحۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله . خداوند ميفرمايد:شمابراي اثباتمدّعاي خود يا كتابي قبل از اين بياوريد و يا اثري ازعلم كه نشاندهنده و گواهشماباشد،اگر اينطور هستيدكهاز راستگويان ص 226 ميباشيد!» چهارم از «بصائر الدّرجات» از محمّد بن احمد، از ابنمعروف، از ابوالقاسم كوفي، از بعض اصحابش روايت است كه گفت: ذَكَرَ وُلْدُ الْحَسَنِ الْجَفْرَ فَقَالُوا: مَا هَذَا بِشَيْءٍ. فَذُكِرَ ذَلِكَ لابِيعَبْدِاللهِ علیه السّلام فَقَالَ: نَعَمْ هُمَا إهَابَانِ: إهَابُ مَاعِزٍ وَاهَابُ ضَأنٍ مَمْلُوَّانِ كُتُباً، فِيهِمَا كُلُّ شَيءٍ حَتَّي أرْشُ الْخَدْشِ . [5] «اولاد حسن از جفر سخن به ميان آوردند و گفتند: چيزي نيست و اصلي ندارد. چون اين خبر را به حضرت صادق علیه السّلام گزارش دادند، فرمود: دو تا پوست هستند: پوست بز و پوست ميش كه سرشارند از نوشتجاتي كه در آندو همه چيز موجود است حتّي أرْش خَدْش.» پنجم: از «بصائر الدّرجات» از احمد بن موسي، از عليّ بن اسمعيل، از صفوان، از ابنمُغِيرة، از عبدالله بن سنان، از حضرت صادق علیه السّلام روايت است كه راوي گفت: شنيدم كه ميفرمود: وَيْحَكُمْ أتَدْرُونَ مَاالْجَفْرُ؟! إنَّما هُوَ جِلْدُ شَاةٍ لَيْسَتْ بِالصَّغِيرَةِ وَ لَا بِالْكَبِيرَةِ، فِيهَا خَطُّ عَلِيٍّ علیه السّلام وَ إمْلاءُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله مِنْ فَلْقِ فِيهِ. مَا مِنْ شَيْءٍ يُحْتَاجُ إلَيْهِ إلَّا وَ هُوَ فِيهِ حَتَّي أرْشُ الْخَدْشِ. [6] «واي بر شما! آيا ميدانيد: جفر چيست؟! جفر پوست گوسپندي است نه كوچك و نه بزرگ كه در آن است خط علي علیه السّلام و املاء رسول اكرم صلی الله علیه و آله كه از دو لب مباركش تراوش كرده است. هيچ چيزي نيست كه مورد نياز باشد مگر آنكه در آن موجود است حتّي ارش خدش.» ششم: از «بصائر الدّرجات» از محمد بن عيسي، از ابن أبي عُمَير، از ابن اُذَيْنَة، از ص 227 علي بن سعيد روايت است كه گفت: شنيدم حضرت صادق علیه السّلام ميفرمود: أمَّا قَوْلُهُ فِي الْجَفْرِ، إنَّمَا هُوَ جِلْدُ ثَوْرٍ مَدْبُوغٍ كَالْجِرَابِ، فِيهِ كُتُبٌ وَ عَلْمُ مَا يَحْتَاجُ إلَيْهِ النَّاسُ إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ مِنْ حَلَالٍ أوْ حَرَامٍ، إمْلَاءُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و خَطُّ عَلِيٍّ علیه السّلام . [7] «امّا گفتار او دربارۀ جَفْر، جَفْر پوست گاوي است دبّاغي شده مانند ظرف پوستي، كه در آن كتابهائي نوشته شده است و علم آن چيزهائي است كه مردم بدانها تا روز رستاخيز از حلال و حرام نياز دارند. آن نوشته املاء رسول الله صلی الله علیه و آله و خط علي علیه السّلام ميباشد.» و امّا شش حديث برگزيده كه دلالت دارند بر آنكه علم جفر علمي است به حوادث و وقايع و امور مغيبه: أوّل از «بصائر الدّرجات» از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از احمد بن عُمَر، از ابو بصير روايت ميكند كه گفت: من بر حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام وارد شدم و گفتم: فدايت گردم من از مسألهاي سوال ميكنم كه ميخواهم كسي نباشد تا كلام مرا بشنود! ابو بصير گفت: حضرت پردهاي را كه ميان من و ميان اطاق ديگري حائل بود كنار زدند و نظري بدان اطاق نمودند و پس از آن فرمودند: اي أبا محمد از هر چه ميخواهي بپرس! گفتم: فدايت شوم! شيعيان با همدگر در مقام گفتگو ميگويند: رسول خدا صلی الله علیه و آله به علي علیه السّلام باب علمي را تعليم فرموده كه از آن هزار باب مفتوح ميگردد. حضرت فرمود: اي أبا محمد! قسم به خدا كه رسول خدا صلی الله علیه و آله هزار باب از علم را به علي تعليم نموده كه از هر باب آن هزار باب گشوده ميگردد. ابو بصير ميگويد: من گفتم: هَذَا وَاللهِ الْعِلْمُ . «سوگند به خدا كه فقط علم اين ص 228 است.» حضرت ساعتي با انگشت خود بر روي زمين خطوطي در حال تأمّل و تفكّر كشيده و سپس گفتند: إنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ. «آن تحقيقاً علم است وليكن آن علم واقعي و حقيقي نيست.» و پس از آن فرمودند: اي أبا محمّد! نزد ما جامعه است؛ و ايشان چه ميدانند كه جامعه چيست؟! گفتم: فدايت شوم! جامعه كدام است؟! فرمود: صحيفهاي كه طولش هفتاد ذراع به ذراع رسول خدا صلی الله علیه و آله و با املاء او از لبان مباركش و خطّ علي علیه السّلام با دست راستش ميباشد، و در آن هر حلالي و هر حرامي و تمام چيزهائي كه مردم بدان محتاجند حتي أرش خدش وجود دارد. در اين حال با دست خود به من زدند و گفتند: اي أبا محمّد آيا به من اجازه ميدهي؟! گفتم: فدايت شوم! وجود من براي شماست، هر كار ميخواهيد بكنيد! حضرت با دست خود مرا فشار دادند و گفتند: حتّي ديه و غرامت اين فشار- گويي حضرت به حال خشم درآمده بودند. گفتم: فدايت گردم! قسم به خدا كه علم حقيقي فقط اين است! فرمود: إنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ. «اين علم است ولي آن علم حقيقي و اصلي نيست.» سپس ساعتي ساكت شدند، و پس از آن گفتند: إنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ، وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَفْرُ؟! مَسْكُ شَاةٍ أوْ جِلْدُ بَعِيرٍ؟! «حقّاً در نزد ما علم جفر است، و آنان چه ميدانند كه جفر كدام است؟! پوست گوسپندي است يا پوست شتر؟!» ابو بصير ميگويد: من گفتم: فدايت شوم جفر چيست؟! فرمود: وِعَاءٌ أحْمَرُ وَأدِيمٌ أحْمَرُ فِيهِ عِلْمُ النَّبِيِّينَ وَالْوَصِيِّينَ. «ظرفي است سرخ رنگ و پوست دبّاغي شدهاي سرخ رنگ كه در آن علم ص 229 پيغمبران و اوصياي پيغمبران است.» گفتم: هَذَا وَاللهِ هُوَ الْعِلْمُ! «اين است قسم به خدا آن علم حقيقي.» فرمود: إنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ. «آن علم است وليكن آن علم حقيقي و واقعي نيست.» و پس از آن حضرت ساعتي سكوت نمود و سپس فرمود: وَ إنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ، وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةُ؟ قَالَ: فِيهِ مِثْلُ قُرْآنِكُمْ هَذَا ثَلَاثَ مَرَّاتٍ. وَ اللهِ مَا فِيهِ مِنْ قُرْآنِكُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ. إنَّمَا هُوَ شَيْءٌ أمْلاهُ اللهُ عَلَيْهَا وَ أوْحَي إلَيْهَا. «و حقّاً در نزد ما مصحف فاطمه ميباشد، و چه ميدانند: مصحف فاطمه چيست؟! حضرت فرمود: در آن به قدر سه برابر بزرگي و مقدار قرآن شما حجم و مطلب است، و قسم به خدا از اين قرآن حرف واحدي هم در آن نيست، بلكه آن چيزي است كه خداوند بر فاطمه إملاء نموده و الهام فرستاده است.» گفتم: هَذَا وَاللهِ هُوَ الْعِلْمُ! «قسم به خدا علم اين است.» فرمود: إنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ . «آن علم است وليكن آن علم حقيقي نيست.» ابو بصير ميگويد: پس از اين حضرت ساعتي ساكت شد، و پس از آن فرمود: إنَّ عِنْدَنَا لَعِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائنٌ إلَي أنْ تَقُومَ السَّاعَةُ. «حقّاً در نزد ما علم كائنات گذشته، و علم كاينات حال و آينده تا روز قيام ساعت است.» گفتم: فدايت گردم قسم به خدا علم اين است! فرمود: إنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ. «اين علم است ولي آن علم اصيل و حقيقي نيست.» گفتم: فدايت شوم! پس آن علم حقيقي كدام است؟! قَالَ: مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ، الامْرُ بَعْدَ الامْرِ، وَ الشَّيْءُ بَعْدَ الشَّيْءِ إلَي يَوْمِ ص 230 الْقِيَمَةِ. [8] «فرمود: علم به آنچه در شب و روز حادث ميشود، أمري پس از امر ديگري، و چيزي پس از چيز ديگري تا روز قيامت.» بيان علاّمۀ مجلسي (ره) دربارۀ جفردر اينجا مجلسي با بيان خود بدين گونه بعضي از مواضع مُبْهَم در اين حديث را مبيّن ميدارد: بيانٌ: شايد بر كنار زدن پرده براي مصلحت بوده است، يا براي آنكه آن حالت از احوالي بوده است كه در آن براي آنها علم به بعضي از اشياء حاضر نبوده است. و نَكْت[9] به معني به زمين زدن چوبي است كه در آن اثر كند. و كلام حضرت در استيذان از او دلالت دارد بر آنكه: إبْرَاءِ مَا لَمْ يَجِبْ فايده دارد. وَ كَأنَّهُ مُغْضِبٌ يعني حضرت فشار شديدي به وي دادند گويا فشار كسي كه در حال غضب است. و چه ميدانند جفر چيست؟! يعني نميدانند: جَفر كوچك است به قدر پوست گوسپند يا بزرگ است بر خلاف عادت به قدر پوست شتر؟ و گويا اشاره باشد به آنكه بزرگ ص 231 ميباشد. و گفتار أبوبصير: إنَّ هَذَا هُوَ الْعِلْمُ يعني علم كامل و تمام علم. و كلام حضرت كه در مصحف فاطمه از قرآن شما حرف واحدي وجود ندارد، يعني در مصحف فاطمه علم به وقايع گذشته و آينده است. و اگر تو ايراد نمائي كه در قرآن نيز بعضي از اخبار موجود است جواب آن است كه: شايد در مصحف فاطمه از آنچه در قرآن ذكر شده است موجود نبوده است. و اگر أيضاً ايراد كني و بگوئي: از برخي از روايات ظاهر است كه: مصحف فاطمه علیها سلام نيز مشتمل بر احكام بوده است! پاسخ آن است كه: شايد در آن احكامي غير از قرآن بوده است. و اگر همچنين ايراد نمائي و بگوئي: در بسياري از روايات وارد است كه: قرآن مشتمل است بر جميع احكام و بر جميع اخبار گذشته و آينده! پاسخ آن است كه: شايد مراد حضرت چيزهايي باشد كه ما از قرآن ميفهميم نه آنچه ايشان ميفهمند. و لذا حضرت فرمود: قُرْآنِكُمْ يعني قرآن شما! علاوه بر اين محتمل است: مراد حضرت لفظ و عبارت قرآن بوده باشد. از اينها گذشته ظاهر از اكثر روايات آن است كه: مصحف فاطمه علیها سلام فقط مشتمل بر اخبار بوده است. پس احتمال دارد كه مراد حضرت عدم اشتمال آن بر احكام قرآن باشد. و أيضاً كلام حضرت: علم گذشته و آينده؛ يعني غير از آن جهتي كه در مصحف فاطمه علیها سلام أيضاً موجود است. [10] شاهد ما در اين روايت آن است كه: حضرت جامعه را در مقابل جَفْر قرار دادهاند؛ و جامعه را مشتمل بر هر حلال و حرامي تا روز بازپسين حتّي أرش خدش قرار دادهاند؛ و جفر را در علم وصيّين و نبيّين مشخّص نمودهاند؛ و علم آنها در برابر احكام همان علوم غَيْبيّه و الهامات قلبيّه ميباشد. ص 232 روايات ديگر وارده دربارۀ جفردوم: از «بصائر الدرجات» از ابن يزيد، از حسن بن علي، از عبدالله بن سنان، از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روايت نموده است كه: ذُكِرَ لَهُ وَقِيعَةُ وُلْدِالْحَسَنِ وَ ذَكَرْنا الْجَفْرَ. فَقَالَ: وَاللهِ إنَّ عِنْدَنَا لَجِلْدَيْ مَاعِزٍ وَضَأنٍ: إمْلَاءَ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و خَطَّ عَلِيٍّ علیه السّلام . وَ انَّ عِنْدَنَا لَصَحِيفَةً طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً أمْلَاهَا رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ خَطَّهَا عَلِيٌّ علیه السّلام بِيَدِهِ، وَ إنَّ فِيهَا لَجَمِيعَ مَايُحْتَاجُ إلَيْهِ حَتَّي أرْشَ الْخَدْشِ. «و چون به آن حضرت مذمّت و غيبتي را كه پسران حسن از او كرده بودند، تذكّر داده شد و ما از جفر ياد كرديم؛ فرمود: در نزد ما دو پوست بز و ميش است كه املاء رسول خدا صلی الله علیه و آله و خطّ علي علیه السّلام ميباشد. و در نزد ما صحيفهاي است كه درازايش هفتاد ذراع است، آن را رسول خدا صلی الله علیه و آله املاء نمود و علي علیه السّلام آن را با دست خود نوشت. و در آن جميع مايحتاج مردم وجود دارد حتّي أرْش خَدْش.» سپس مجلسي گفته است: بيانٌ: وقيعه به معني مذمّت و غيبت كردن ميباشد. يعني اولاد حسن، ائمّه علیهم السلام را مذمّت مينمودهاند در اينكه ايشان مدّعي علم جفر هستند، و تكذيبشان مينمودند. و محتمل است مراد از وقيعه، صدمه در جنگ بوده باشد. [11] سوم: از «بصائر الدّرجات» از سِنْدي بن محمد، از أبان بن عثمان، از عليّ بن الحسين، از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روايت ميكند كه راوي گفت: إنَّ عَبْدَ اللهِ بْنَ الْحَسَنِ يَزْعَمُ أنَّهُ لَيْسَ عِنْدَهُ مِنَ الْعِلْمِ إلَّا مَا عِنْدَ النَّاسِ. فَقَالَ: صَدَقَ وَاللهِ عَبْدُ اللهِ بنُ الْحَسَنِ مَا عِنْدَهُ مِنَ الْعِلْمِ إلَّا مَا عِنْدَ النَّاسِ؛ وَ لَكِنَّ عِنْدَنَا وَاللهِ الْجَامِعَةَ فِيهَا الْحَلَالُ وَالْحَرَامُ. وَ عِنْدَنَا الْجَفْرُ؛ أيَدْرِي عَبْدُاللهِ بْنُ الْحَسَنِ مَا الْجَفْرَُ؟ مَسْكُ بَعِيرٍ أمْ مَسْكُ شَاةٍ؟ ص 233 وَ عِنْدَنَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ، أمَا وَاللهِ مَا فِيهِ حَرْفٌ مِنَ الْقُرْآنِ وَلَكِنَّهُ إمْلَاءُ رَسُولِ الله و خَطُّ عَلِيٌّ علیهما سلام . كَيْفَ يَصْنَعُ عَبْدُاللهِ إذَا جَاءَ النَّاسُ مِنْ كُلِّ اُفُقٍ يَسْألُونَهُ؟ [12] «عبدالله بن حسن چنين ميداند كه: علمي ندارد مگر همان علمي را كه مردم دارند. پس حضرت فرمود: عبدالله بن حسن- سوگند به خدا كه- راست ميگويد، علمي را ندارد مگر علمي را كه مردم دارند. وليكن در نزد ما- سوگند به خدا كه- جامعه ميباشد؛ در آن حلال و حرام است. و در نزد ما جَفْر است. آيا عبدالله بن حسن ميداند جفر چيست؟! پوست شتر است يا پوست گوسفند؟! و در نزد ما مُصْحَف فاطمه ميباشد. آگاه باشيد! قسم به خدا در آن يك حرف از قرآن نيست، وليكن آن عبارت است از املاء رسول خدا و خطّ علي علیهما سلام . عبدالله بن حَسَن پاسخ مردم را چه ميگويد وقتي مردم از هر ناحيهاي بيايند و از او دربارۀ مسائل خود سوال كنند؟!» چهارم: از «بصائر الدّرجات» از احمد بن محمد، از حسن بن علي، از عبدالله بن سنان، از حضرت صادق علیه السّلام كه: ذَكَرُوا وُلْدَ الْحَسَنِ فَذَكَرُوا الْجَفْرَ فَقَالَ: وَاللهِ إنَّ عِنْدِي لَجِلْدَيْ مَاعِزٍ وَضَأنٍ إمْلَاءُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ خَطَّهُ عَلِيٌّ علیه السّلام بِيَدِهِ. وَ إنَّ عِنْدِي لَجِلْداً سَبْعِينَ ذِرَاعاً إمْلَاءُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ خَطَّهُ عَلِيٌّ علیه السّلام بِيَدِهِ، وَ إنَّ فِيهِ لَجَمِيعَ مَايَحْتَاجُ إلَيْهِ النَّاسُ حَتَّي أرْشَ الْخَدْشِ. [13] «عبدالله بن سنان ميگويد: چون نامي از پسران حسن بردند و نامي از جفر به ميان آوردند، حضرت فرمود: قسم به خدا در نزد من دو پوست بز و ميش ميباشد كه إملاء رسول اكرم صلی الله علیه و آله ميباشد كه آن را علي علیه السّلام با دست خود نوشته است. و حقّاً در نزد من پوستي است كه هفتاد ذراع طول دارد، املاء رسول خدا صلی الله علیه و آله ص 234 ميباشد كه آن را علي علیه السّلام با دست خود نوشته است. و در آن جميع آن چيزهائي است كه مردم بدان نيازمندند حتّي أرش خَدش.» پنجم: از «بصائر الدرجات» از عليّ بن حسن، از حسن بن حسين سحالي، از مخوّل بن ابراهيم، از أبومريم روايت ميكند كه گفت: حضرت أبو جعفر امام باقر علیه السّلام به من گفتند: عِنْدَنَا الْجَامِعَةُ وَ هِيَ سَبْعُونَ ذِرَاعاً، فِيهَا كُلُّ شَيْءٍ حَتَّي أرْشُ الْخَدْشِ، إمْلآءُ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله وَ خَطُّ عَلِيٍّ علیه السّلام . وَ عِنْدَنَا الْجَفْرُ وَ هُوَ أدِيمٌ عُكَاظِيٌّ قَدْ كُتِبَ فِيهِ حَتَّي مُلِئَتْ أكَارِعُهُ، فِيهِ مَا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائنٌ إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ. «نزد ما جامعه ميباشد كه هفتاد ذراع است، در آن همه چيز هست حتّي أرش خدش (ديه و غرامت خراش وارد بر پوست بدن)، آن به املاء رسول خدا صلی الله علیه و آله و خط علي علیه السّلام است. و در نزد ما جَفر ميباشد، و آن عبارت است از پوست عُكاظي كه در آن به طوري نوشته شده است كه حتي بر ساقهاي آنهم نوشته شده و پر گرديده است. در آن وقايع مَا كَانَ و وقايع ماهو كائِن تا روز قيامت ثبت گرديده است.» در اينجا مجلسي فرموده است: بيانٌ: در قاموس آورده است كه: عُكاظ بر وزن غُرَاب: سوق و بازاري است در صحرا ميان نخله و طائف؛ و أديم عُكاظي بدانجا منسوب است. و نيز آورده است كه كُرَاع بر وزن غُرَاب گاوها و گوسپنداني را گويند كه ساقهاي پايشان باريك ميباشد. و جمع آن أكْرُع و أكَارِع آيد. [14] ششم: از «بصائر الدّرجات» از محمد بن الحسين، از احمد بن محمد، از عليّ بن حَكَم، از أبان بن عثمان از عليّ بن ابيحمزه، از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روايت كرده است كه: چون به آن حضرت گفته شد كه: عبدالله بن حسن چنين ميداند كه: علمي را كه دارد همان علمي است كه مردم دارند، حضرت فرمود: ص 235 راست ميگويد عبدالله بن حسن، سوگند به خدا علمي ندارد مگر علمي را كه مردم دارند، وليكن در نزد ما- سوگند به خداوند- جامعه ميباشد كه در آن حلال و حرام است، و در نزد ما جَفْر ميباشد. آيا عبدالله ميداند كه جفر چيست؟! آيا پوست شتر است يا پوست گوسفند؟! و نزد ما مصحف فاطمه ميباشد؛ سوگند به خدا آگاه باشيد كه: در آن مصحف يك حرف از قرآن وجود ندارد وليكن آن املاي رسول الله صلی الله علیه و آله و خطّ علي علیه السّلام است. كَيْفَ يَصْنَعُ عَبْدُاللهِ إذَا جَاءَهُ النَّاسُ مِنْ كُلِّ فَنٍّ يَسْألُونَهُ؟! أمَا تَرْضَوْنُ أنْ تَكُونُوا يَوْمَ الْقِيَمَةِ آخِذِينَ بِحُجْزَتِنَا، وَ نَحْنُ آخِذُونَ بِحُجْزَةِ نَبِيِّنَا، وَ نَبِيُّنَا آخِذٌ بِحُجْزَةِ رَبِّهِ؟! [15] «چگونه عبدالله بن حسن پاسخ مردم را ميدهد در وقتي كه به سوي او بيايند از هر فنّي و پرسشهائي بنمايند؟! آيا راضي نيستيد كه در روز قيامت به دامان ما چنگ زنيد در حالي كه ما چنگ زدهايم به دامان پيغمبرمان، و پيغمبر ما چنگ زده است به دامان پروردگارش؟!» باري در اين روايات ميبينيم: علم جَفْر را در مقابل جامعه قرار دادهاند، و از قرينۀ تقابل ميان جامعه و جفر- در صورتي كه جامعه به طور حتم مشحون از احكام و حلال و حرام حتي أرش خدش ميباشد- به دست ميآيد كه علم جفر همان بيان حوادث كاينات از ماكان و ماهو كائن الي يوم القيمة، و وقايع و امارت جابران و جائران، و قضاياي غصب خلافت به دست خلفاي سه گانه و بنياميّه و بنيعبّاس و هكذا از نظاير اين امور بوده است. و چون اين علم را به طور كلي يعني اصول و اساس آن را بر روي پوستي نوشتهاند، و جفر به معني پوست گوسفند است، فلهذا علم مكتوب درون آن به نام ص 236 جَفْر نامگذاري شده است. اصول و قواعد جفر، اصولي صحيح استاصول و قواعد جَفْر، اصول و قواعد صحيح و متقني بوده است كه از آن ميتوانستند استكشاف امور غيبيّه و حل مسائل مشكله را بنمايند و از اوضاع و حوادث خبر دهند، ولي چون اطلاع بر اسرار و مغيبات نياز به نفوس طاهره دارد لهذا اختصاص به ائمه علیهم السلام داشته است؛ و آنان به بعضي از خواص خود كه داراي مقام طهارت باطني شده بودند و فقط آن را در اطلاع بر امور حسنه و خيريّه استعمال ميكردند تعليم مينمودند، و از تعليم به نااهل يعني آنان كه داراي طهارت نفس نشده بودند اجتناب مينمودند، و به شدت از استعمال آن منع و تحذير ميفرمودند. علم جفر واقعي نزد مولانا اميرالمومنين علیه السّلام بود، و پس از آنحضرت نزد امامان شيعه علیهم السلام . و امروزه نيز علم جَفْر يافت ميشود، ولي چون ناقص است استكشاف حتمي از آن به دست نميآيد. و شايد صحيح آن نزد بعضي از نفوس مطهّره باشد كه از اطلاع عموم دور ميباشند. حقير قبل از تشرف به نجف اشرف نزد يكي از دانشمندان ورزيده و متبحّر در علوم غريبه از احضار ارواح و علم رَمْل و جفر در طهران[16] مدت قريب يك ماه به تعلم علم رَمْل پرداختم. او به من بسيار علاقمند بود و ميخواست پس از پايان رَمْل علم جَفْر را نيز بياموزد و اصراري هم بر اين داشت. ميگفت: من اولاد ذكور ندارم و ميترسم بميرم و همۀ اين علوم من ضايع گردد. حقير ديدم فرا گرفتن علم رَمْل به طور كامل دو سال وقت لازم دارد، تا چه برسد به جَفْر كه مهمتر و مشكلتر است. و قصد من اين علوم نيست. اين علوم مرا از مقصد اصلي كه عرفان الهي است باز ميدارد. ما اگر صد سال هم عمر كنيم و همه را در راه عرفان و شناخت معبود مصرف كنيم، تازه كم آوردهايم، چگونه كه عمر خود را در راه تحصيل به مغيبات به هدر بدهيم. فلهذا آن درس را ترك گفتم، و علّت ديگر آنكه ص 237 در وقت فرا گرفتن اين علم، ديدم در خود احساس تاريكي ميكنم و سنگيني قلب آزار ميدهد. اين جانب دنبال كيميا هم نرفتم و يكي از أعاظم روزي خواست به حقير كيميا بدهد قبول ننمودم؛ چرا كه ديدم براي حقير جز اتلاف عمر و سرگرمي به امور ماديّه و دنيويّه ماحصلي در بر ندارد. سيّد ابن طاووس در «كشف المحجّة» از جمله وصاياي او نسبت به دو فرزندش علي و محمّد اين است كه: «من شما را وصيّت مينمايم كه دنبال تحصيل علم كيميا نرويد! دنبال تحصيل علم معرفت و خداشناسي برويد كه آن كيمياي حقيقي ميباشد. جدّ شما اميرالمومنين علیه السّلام داراي علم كيميا بود، ولي ابداً ديده نشد كه بدان عمل نمايد. او دنبال كيمياي واقعي رفت و به عرفان خدا رسيد. شما هم فرزندان او هستيد، بايد از او پيروي نمائيد!» أئمّه علیهم السلام از جفر استكشاف مغيبات مينمودهاندباري در بسياري از احاديث وارد است كه: أئمّه علیهم السلام از جَفْر استكشاف مغيبات مينمودهاند. مثلاً حضرت رضا علیه السّلام در ظَهر ورقۀ عهدنامۀ مأمون نوشتند: جامعه و جفر دلالت دارند بر ضدّ اين امر. و حضرت صادق علیه السّلام كراراً ميفرمودند: قيام بني الحسن در برابر دولت بنيعبّاس بجائي نميرسد. خونهاي بيجا ريخته ميشود و نتيجهاي عائد نميگردد. عبدالله مَحْض، فرزند حسن مُثَنَّي، فرزند حضرت امام حسن مجتبي علیه السّلام مدّعي بود كه: محمّد فرزندش مهدي قائم آل محمّد است. و او را كه صاحب نفس زكيّه گويند، با برادرش ابراهيم غَمْر به مردم معرفي ميكرد، و از مردم براي قيام آنها بيعت ميگرفت. و حتي حضرت صادق علیه السّلام را هم دعوت به بيعت با محمّد نمودند. جريان مسأله بسيار مفصّل و در كتب تواريخ مسطور ميباشد. محمد و ابراهيم دو جوان رشيد و با شجاعت و با سخاوت و باتقوي بودند؛ پدرشان عبدالله نيز از أعاظم و روساي بنيهاشم و علويّين به شمار ميرفت. ولي علمشان به قدر علم امام نبود ولياقت مقام امامت را نداشتند، و زير بار ولايت و ص 238 تسليم در برابر حضرت صادق علیه السّلام نرفتند، و آن حضرت را به علوم غريبه و مغيبات ميشناختند؛ ولي اعتراف بدان چون موجب كساد بازار و ادّعاي مهدويّتشان بود از ابراز آن خودداري مينمودند. چون رسول خدا فرموده بود: نام مهدي آل محمّد، محمّد است، و در زمان طغيان سلاطين جائر قيام ميكند؛ عبدالله ميگفت: از اين زمان كه بنيعبّاس روي كار آمدهاند و منصور دوانيقي فتّاك متهوّر جائر، حقّ آل محمّد را غصْب نموده است، زماني بدتر نيست و فرزند من هم نامش محمّد است و مردي رشيد و شجاع و قابليّت قيام و لياقت امارت و حكومت بر مسلمين را دارد، فلهذا او مهدي است و بايد مردم تسليم امر او بشوند. آنچه حضرت صادق علیه السّلام از روي علوم خود، از جمله علم جَفْر خود، بدانها خواستند بفهمانند كه: قائم آل محمّد، اين مرد نيست؛ قيام او بدون نتيجه است، بلكه چون قيام بدون موقع و سر رسيد است، دچار هزاران خطا و اشتباه ميشود، قبول نميكردند. حتي حضرت صادق وقت كشته شدن محمّد را به دست پسر عمّ منصور كه با لشكري جرّار از شام آمده بود، در كنار مدينه نشان دادند، و كيفيّت قتل او را و برادرش ابراهيم را كه پس از وي گرفتار آمد نشان دادند، و آنان را از قيام بيجا تحذير فرمودند، ولي سودي نداشت؛ تازه از اينكه حضرت هم به جمعيّت ايشان نميپيوندند متأثّر بودند و كلمات ناهنجار و ناروا سر ميدادند. آنان ميگفتند: شرائط امامت در ما هست، و بايد قيام نمود و تأخير جائز نيست. حضرت ميدانستند كه: قيام در آن موقع چون چيدن ميوۀ نارس از درخت ميباشد. آنها به روي آوردن مردم، و كمك و بيعت ظاهري دلخوش بودند؛ ولي حضرت از باطن امر همچون مرد انديشمند و عالم به غيب و در مصدر امر و ملكوت واقع، بدين امور مينگريستند؛ و نصيحت حضرت به جائي نرسيد و مصائب بني حسن در زندان منصور و كشته شدن آنان در زندان بغداد، و به قتل رسيدن محمّد و ابراهيم صدها برابر بر مصائب حضرت صادق علیه السّلام بيفزود، و اشكهاي پيدرپي از روي رحمت بر اين قوم بدون امام و بدون ولي و خودسر ص 239 ميريخت، و فايدهاي هم نداشت. ايشان حضرت را داراي علوم برتري از خود ميديدند؛ ولي زير بار اين علم نميرفتند، و جاهلانه دست به كار ميزدند. در اين روايات اخير ديديم كه سخن از اولاد حسن يعني عبدالله بن حسن بن حسن بن عليّ بن ابيطالب علیه السّلام زياد به ميان آمد و حضرت ميفرمودند: ما داراي علم جَفْر ميباشيم و نيز علوم بالاتر از آن كه ابداً اولاد حسن مُثَنَّي از آن خبر ندارند. از استشهاد حضرت به داشتن جامعه كه علم احكام است تا روز قيامت، و از داشتن جَفْر كه علم به وقايع و حوادث و مغيبات است خوب ظاهر ميشود كه: جَفْر مخصوص علم به حوادث آينده و استكشاف امور غيبيّه ميباشد كه بني حسن از آن عاري بودند. و لهذا ميبينيم كه: راويان بالاخص در مقام بيان جفر از حضرت ميپرسند: آيا اولاد حسن از اين جفر شما مطّلعند يا نه؟! بنابراين از مجموع مطالب وارده به دست آمد كه: جفر علمي است جداگانه، مربوط به علوم مسائل حلال و حرام نيست، و در برابر و مقابل جامعه قرار دارد، و نميتوان آن دو را در هم ادغام نمود؛ و به واسطۀ آنكه امروزه اصول صحيحۀ آن در دسترس عامّه نيست نميتوان اصل صحيح آن را از اميرالمومنين علیه السّلام هم انكار كرد، و براي او كتابي را كه از پوست بوده، و داراي خصوصيّت استكشاف مغيبات بوده منكر گرديد، و بر اين مطلب كه شيعه و عامّه بدان معترفند كه اهل بيت داراي علوم غيبيّه بودهاند كه از نفوس مطهرۀ آنها تراوش مينمود، خطّ بطلان كشيد. گفتار علماء دربارۀ جفرعالم جليل آية الله سيّد محسن أمين حُسَيني عاملي در كتاب «أعْيانُ الشِّيعة» فصل مشبعي دربارۀ جفر اميرالمومنين علیه السّلام ايراد نموده است. او ميگويد: از مولَّفات اميرالمومنين علیه السّلام جفر است. و در «مجمع البحرين» گويد: در حديث آمده است: أمْلَي رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلَي أميرِالْمُومِنينَ علیه السّلام الجَفْرَ وَالْجَامِعَةَ. «رسول خدا صلی الله علیه و آله بر اميرالمومنين علیه السّلام جفر و جامعه را املاء نمودند.» و در حديث، آن دو تفسير شدهاند به إهَابِ مَاعِز و إهَابِ كَبْش (پوست و يا ص 240 پوست دبّاغي نشدۀ بز و ميش)، در آن دو جميع علوم موجود بود حتّي أرش يك خَدْشه و يك تازيانه و نصف تازيانه. و از محقّق شريف در «شرح مواقف» نقل شده است كه: جفر و جامعه دو كتاب علي علیه السّلام هستند كه در آنها بر طريقۀ علم حروف، حوادث تا انقراض عالم ذكر گرديده است. و امامان معروف از اولاد علي آن دو را ميدانستند و بدانها حكم مينمودند- تمام شد كلام مجمع. و در «قاموس» گويد: جفر به بچه گوسپندي گويند كه بزرگ شود و شروع به علف خوردن كند و چهار ماهه گردد- تمام شد كلام قاموس. و در «صحاح اللُغة» گويد: جفر از اولاد بز وقتي است كه چهار ماهه شود، و دو پهلويش برآيد، و از شير مادرش بازگرفته شود، و مونّث آن جَفْرَة ميباشد- تمام شد كلام صحاح. بنابراين جَفر در حديث، بنابر حذف مضاف است يعني جِلْد الجَفْر (پوست جفر). و شايد آن بر اثر كثرت استعمال مانند عَلَم شده باشد براي پوست مخصوصي كه از گاوي يا گوسفندي بوده است. و در اخبار وارده در جفر مقداري اختلاف است و ما در اينجا اشاره به آن و جمع ميان آنها مينمائيم. در اينجا مرحوم امين تمام أخبار واردۀ در باب را از «بصائرالدّرجات» نقل ميكند و در پايان آن ميگويد: مستفاد از مجموع آن است كه: بعضي از جفر پوستي بوده است كه در آن عِلْم نوشته شده بود، و بعضي ظرف براي سلاح يا براي كتب و سلاح بوده است. و سپس ميگويد: گفتار صاحب كشفالظنون دربارۀ جفردر «كَشْفُ الظُّنُون» آمده است كه: طائفهاي مدّعي هستند كه: امام عليّ بن أبيطالب حروف تهجّي بيست و هشتگانه را بر طريق بسط اعظم بر روي پوست جفري قرار داد تا از آن به طرق مخصوصه و شرائط معيّنه و الفاظ مخصوصهاي، آنچه را كه در لوح قضاء و قدر ثبت است استخراج نمايد. و اين علمي است كه ص 241 اهلالبيت آن را از همديگر به ارث بردهاند، و كساني كه به اهل بيت انتساب دارند نيز به ارث بردهاند، و نيز از ايشان أخذ كردهاند بعضي از مشايخ كاملين. و روش و دأب آنان چنان بوده است كه: آن را به تمام معني الكلمه از غير كتمان ميكردهاند و گفته شده است: بر حقيقت آن كتابْ تفهّم و تفقّه نميتواند بكند مگر مهدي علیه السّلام كه خروج او در آخرالزّمان مورد انتظار است. و اين معني در كتب انبياء سالفه علیهم السلام وارد است همچنانكه از عيسي بن مريم-عليه الصّلوة والسّلام- نقل شده است كه فرمود: نَحْنُ مَعَاشِرَ الانْبِيَاءِ نَأْتِيكُمْ بِالتَّنْزيلِ، وَ أمَّا التَّأْوِيلُ فَسَيَأْتِيكُمْ بِهِ الْبَارْقِليطُ الَّذِي سَيَأْتِيكُمْ بَعْدِي! «ما جماعت پيامبران براي شما تنزيل را ميآوريم، و امّا تأويل را بعداً بارقليط (محمّد) خواهد آورد كه پس از من به سوي شما خواهد آمد!» و نقل شده است كه: خليفه مأمون چون عهد خلافت را پس از خود به عليّ بن موسي الرّضا علیه السّلام تفويض كرد و نامۀ پيمان و عهدنامه را نوشت، امام عليّ بن موسي الرّضا در پايان آن نامه نوشتند: نَعَمْ، إلا أنَّ الْجَفْرَ وَ الْجَامِعَةَ يَدُلانِ عَلَي أنَّ هَذَا الامْرَ لَا يَتِمُّ. «آري، وليكن جفر و جامعه دلالت دارند بر آنكه: اين امر به آخر نميرسد.» و همان طور شد كه حضرت گفت. براي آنكه مأمون چون فتنه و انقلاب بنيهاشم را دريافت، او را مسموم كرد. اين طور در «مفتاح السَّعادة» آمده است. ابن طَلْحَه ميگويد: جَفر و جامعه دو كتاب جليل هستند كه يكي از آنها را عليّ بن أبيطالب در حالي كه بر فراز منبر در كوفه مشغول خطبه خواندن بود ذكر نمود، و ديگري را رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم به طور سرّي به وي تعليم نمود و امر كرد او را تا آن را تدوين كند. علي هم آن را به طور حروف متفرّقه بر طريق سِفْرِ آدم در جفري و پوستي نوشت. يعني در رَقِّي كه از پوست شتر ميساختند؛ و روي اين زمينه در ميان مردم به آن شهرت يافت، چون جريان و حوادث اوّلين و آخرين در آن يافت شد- تا آخر آنچه در «كشف الظّنون» ذكر كرده است، و ما به همين مقداري كه ميخواستيم در اينجا آورديم. و سپس در «كشف الظّنون» گفته است: و از جمله كتب مصنَّفۀ در آن (يعني در علم ص 242 جفر) كتاب «الْجَفْر الجَامِع و النُّور اللامِع» تأليف شيخ كمالالدّين أبو سالم محمّد بن طلحة نصيبي شافعي متوفّي در سنۀ 652 ميباشد كه مجلَّد كوچكي است؛ و در آن ذكر نموده است كه پيشوايان و امامان از اولاد جعفر جفر را ميدانستند، پس من در اينجا از أسرارشان در علم جفر اختيار و انتخاب ميكنم- تمام شد كلام «كشف الظّنون». گفتار ابنخلدون دربارۀ جفرو ابن خَلْدون در مقدّمهاش در فصل ابتداي دُوَل و اُمَم گويد: و گاهي در حِدْثان دول[17] به خصوص به كتاب جفر استناد ميدهند و چنين ميدانند كه: از طريق آثار و نجوم علم تمامي اينها در جفر موجود است. بيش از اين تعريفي از جفر ندارند؛ و اصل آن و مستند آن را نيز نميدانند. ابن خلدون ميگويد: بدان: اصل اين علم از آنجاست كه: هـٰرونُ بْنُ سعيد عِجْلي كه رئيس و موسّس زيديّه است داراي كتابي بوده است كه آن را از جعفر الصّادق روايت مينموده است؛ و در آن، علم حوادث و وقايع آتيه بر اهل بيت عموماً و بر بعضي اشخاص از ايشان خصوصاً موجود بوده است؛ آن علم براي جعفر و نظائر او از رجالات اهل بيت بر طريق كرامت و كشفي كه براي امثال آنان از اولياء واقع ميشود، واقع شده است. و آن علم در نزد جعفر در پوست گوسالهاي نوشته شده بود كه از روي آن هـٰرون عِجْلي آن را نوشته و روايت نموده است و نامش را جفر گذارده است به اسم پوستي كه از روي آن نوشته است؛ چون جفر در لغت به معني صغير است؛ و لهذا اين اسم نزد ايشان عَلَم براي آن كتاب شد. و در اين كتاب جفر تفسير قرآن و معاني باطنيّۀ آن از معاني غريبه بود كه از جعفر الصّادق روايت شده بود. و اين كتاب نه سلسلۀ سند رواتش متّصل است، و نه خودش شناخته گرديده است؛ بلكه فقط از آن امور نادره و شاذّهاي به ظهور رسيده ص 243 است كه دليل متقني بر صحّتش نيست. و اگر سند آن به جعفر الصّادق صحيحاً ميرسيد، بسيار مستند خوبي بود، چه خود او و چه رجال قوم او، چرا كه ايشان اهل كرامات ميباشند. و به طور قطع و يقين خبر صحيح از وي رسيده است كه: او بعضي از أقرباي خويشتن را از ورود در وقايع و حوادثي كه براي آنان واقع ميگشت بر حذر ميداشت؛ و عيناً آنچه را كه تحذير نموده بود براي آنان واقع شد؛ همچنانكه يحيي بن زيد: پسر عمويش را از مصرع و مقتلش خبر داد، و او مخالفت كرد و خروج كرد و در جورجان (گرگان) كشته شد به طوري كه اين قضيّه مشهور و معروف است. و در زماني كه كرامت براي غير ايشان واقع شود، در اين صورت گمان تو دربارۀ آنان چه خواهد بود از جهت استواري علم و دين و آثارشان از نبوّت، و عنايتي از طرف خداوند به اصل كريم وگرامي آنها كه آن عنايت براي فروع طيّبه و شاخههاي پاك آن بهترين گواه است؟! و در ميان اهل بيت بسياري از اين گونه كلام نقل شده است كه به احدي بخصوص نسبت داده نشده است و در اخبار دولت عُبَيْدِييّن بسياري از نظاير اين شواهد موجود است. اينك بنگر به آنچه ابن رَقِيق حكايت ميكند از ملاقات أبوعبدالله شيعي با عبيدالله مهدي و دختر محمّد حبيب[18] و آنچه آن دو نفر با او گفتگو نمودند، و چگونه او را به سوي ابن حَوْشَب كه از ناحيۀ ايشان در يَمَن دعوت مينمود فرستادند تا ص 244 او را امر كرد تا از يمن خارج گردد وبه سوي مغرب رهسپار شود، و در آنجا دعوت را انتشار دهد با علمي كه به وي تلقين نمود كه دعوت او حتماً در آنجا به نتيجه خواهد رسيد، و تمام خواهد شد. و بنگر به آنكه: عبيدالله چون مهديّه را بعد از قدرت و عظمت دولتشان در آفريقا بنا كرد، گفت: بَنَيْتُهَا لِيَعْتَصِمَ بِهَا الْفَوَاطِمُ سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ. «من اين شهر مهديّه را بنا نمودم تا فواطم[19] ساعتي از روز را در آنجا پناه برند.» و محل و موقف صاحب ص 245 الحمار أبويزيد (مخلد بن كيراد) را كه به آستانۀ شهر مهديّه ميآيد، به آنان نشان داد؛ ] و اين خبر به نوۀ او إسمعيل بن منصور رسيد. ولذا هنگاميكه صاحب الحمار او را در مهديّه محاصره كرده بود[20] [ پيوسته از آخرين موقف و نقطۀ پيشروي او سوال ميكرد تا اينكه براي وي خبر آمد كه: به مكاني كه جدّش عبيدالله خبر داده است رسيده است. در اين حال يقين به ظفر و پيروزي پيدا كرد و از شهر خارج شد و صاحب الحمار را هزيمت داد و او را دنبال كرد تا در ناحيۀ زاب به او دست يافت و پيروزمندانه او را كشت. و امثال اين اخبار در ميان ايشان بسيار است- تا آخر آنچه ابن خلدون ذكر نموده است. ص 246 ابن خلدون كمي قبل از اين بحث در اوائل اين فصل بعد از آنچه از امر حوادث آتيه ذكر كرده است، چنين گفته است و عين عبارت او اين است: وَ وَقَعَ لِجَعْفَرٍ وَ أمْثَالِهِ مِنْ أهْلِ الْبَيْتِ كَثِيرٌ مِنْ ذَلِكَ، مُسْتَنَدُهُمْ فِيهِ- وَ اللهُ أعْلَمُ- الْكَشْفُ بِمَا كَانُوا عَلَيْهِ مِنَ الْوَلَا يَةِ. وَ إذَا كَانَ مِثْلُهُ لَا يُنْكَرُ مِنْ غَيْرِهِمْ مِنَ الا وْلِيَاءِ فِي ذَوِيهِمْ وَ أعْقَابِهِمْ- وَ قَدْ قَالَ صلی الله علیه و آله و سلّم: إنَّ فِيكُمْ مُحَدَّثِينَ-، فَهُمْ أوْلَي النَّاسِ بِهَذِهِ الرُّتَبِ الشَّرِيفَةِ وَ الْكَرَامَاتِ الْمَوْهُوبَةِ. «و از براي جعفر صادق و امثال او از اهل بيت بسياري از اين إخبارات اتّفاق افتاده است؛ و مستندشان- و الله أعلم- فقط مكاشفهاي است كه بر اساس ولايتي كه بر آن استوار ميباشند بوده است. و در هنگامي كه امثال اين مكاشفات صحيحه از غير ايشان از اولياء خدا، چه از أرحام و أقرباي آنان، و چه از اولاد و ذراري و أعقابشان به وقوع پيوندد- و در حالي كه تحقيقاً رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده است: در ميان شما كساني ميباشند كه سخن فرشتگان را ميشنوند- بنابراين ايشان (كه جعفر و امامان باشند) سزاوارترند به اين رتبههاي شريفه و كرامات موهوبه»- تمام شد كلام ابن خلدون. اتهامات رافعي بر شيعه در تفسير قرآن براساس علم جفرمصطفي صادق رافِعي مصري در كتاب خود به نام «بلاغةُ القُرْآن»[21] ميگويد: تاريخ جهان به ياد ندارد كتابي را مانند قرآن كريم كه بر آن شروح و تفاسيري نوشته شده باشد به اندازه و مقداري كه براي قرآن نوشته شده است تا به جائي كه روافض قرآن را با جفر تفسير نمودهاند، با فساد پندارشان و سخافت گفتارشان و زشتي دعوايشان در آنچه مدّعي ميباشند كه: به علم باطن قرآن از راه علم جفر رسيدهاند. و غير ايشان، از جَفر اشاراتي را از غيب به إعمال راههائي از حساب استنباط نمودهاند؛ مثل اين چيزي كه به حسن بن علي نسبت ميدهند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم در رويائي ملوك بني اميّه را ديده بودند، و اين موجب رنجش و آزار خاطر پيامبر شد. پس خداوند فرو فرستاد آيهاي را كه غصّه و همّ و غمّش را زدود؛ و آن اين آيه ص 247 بود: لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ. «شب قدر بهتر از هزار ماه است.» و مراد از هزار ماه مدّت دولت بني اميّه ميباشد؛ به علّت آنكه روزهاي خالص حكومتشان هشتاد و سه سال و چهار ماه شد كه تحقيقاً مساوي با هزار ماه ميباشد. [22] و رافعي در حاشيۀ كتاب بر لفظ جفر گويد: ابن قُتَيْبه گويد: جفر عبارت است از پوست جفري (بزي يا ميشي يا گوسالهاي) كه ادّعا نمودهاند كه: امام در آن هر چه را كه نيازمند به علم آن بودهاند و وقايع و حوادث آينده را تا روز قيامت در آن نوشته است. پس از آن از ابنقتيبه مثالهائي را از تفسير ايشان نقل كرده است كه فقط عبارت ص 248 است از دروغهاي ساخته و پرداخته و اكاذيب مختلقه كه ما به ذكر آنها در اينجا تطويل سخن نميدهيم. سپس اشاره نموده است به آنچه در «كشف الظّنون» و «مقدّمة» ابن خلدون آمده است، و به دنبال آن گفته است: تمام اين مطالب نزد ما ساختگي و باطل و موضوع ميباشد. و گفتار دربارۀ جفر اسلوبي است از أساليب قصص و مبالغه و داستانسرائي، و ما گمان نداريم كه: عِلْم ماكانَ و ما يكون چيزي باشد كه گنجايش آن را يا گنجايش رمز آن را پوست گاوي داشته باشد- تا آخر كلامش. پاورقي [1]- «بحار الانوار» كتاب الإمامة، أبواب علومهم:، باب جهات علومهم: و ما عندهم من الكتب و أنّه ينقر في آذانهم و ينكت في قلوبهم، از طبع كمپاني: ج 7، ص 283، و از طبع حيدري: ج 26، ص 37، روايت 68؛ و «بصائر الدّرجات» ص 41. [2]- محمد بن عبدالله بن علي بن عبدالله بن عباس از بني عباس و سرسلسلۀ خلفاي عباسيين ميباشد؛ و اين كلام را در وقتي گفت كه هنوز ابومسلم خراساني با او به خلافت بيعت ننموده بود. [3]- همين مصدر از طبع كمپاني ص 285 و از طبع حيدري ص 42 حديث 74. و «بصائر الدرجات» ص 42 و ص 43. [4]- همين مصدر از طبع كمپاني ص 285 و از طبع حيدري ص 43. و «بصائر الدرجات» ص 43. و آيۀ اخير آيۀ چهارم از سورۀ احقاف ميباشد. [5]- همين مصدر از طبع كمپاني ص 286، و از طبع حيدري ص 45 و ص 46. و «بصائر الدّرجات» ص 42. [6]- همين مصدر از طبع كمپاني ص 286، و از طبع حيدري ص 46 حديث 83. و «بصائر الدّرجات» ص 42. [7]-همين مصدر از طبع كمپاني ص 287، و از طبع حيدري ص 49 حديث 93. و «بصائر الدّرجات» ص 44. [8]- همين مصدر از طبع كمپاني ص 284، و از طبع حيدري ص 38 و ص 39، حديث 70؛ و«بصائرالدّرجات»ص41وص42. وسيّد عليخان مدني شيرازي در «رياض السّالكين» از طبع سنگيرحلي سنۀ1334 (كه تاريخكتابت آنسنۀ 1317 هجريقمري است) در ص 14، وازطبع جامعة المدرّسين ج1، ص 110 و ص 111، پس از تحقيق جالبي دربارۀ كيفيّت تعلّم علوم ائمّه: كه عبارت بوده است از متابعت دستوارت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلّم در مجاهدات و رياضات با وجود صفاي باطن و غريزۀ طاهرۀ آنها كه در نتيجه مستقيماً از جانب خدا بدون مدخليّت رسول الله افاضه ميگردد، اين روايت مرويّة از ابوبصير را كه ما در اينجا مفصّلاً از «بحارالانوار» از «بصائر الدرجات» نقل كرديم او أيضاً از ثقةالإسلام كليني (كافي، ج 1 ص 238، حديث1) حكايت ميكند در ذيل عنوان تنبيهٌ كه آن تحقيق ما دربارۀ علوم لدنّي اهل بيت منافات ندارد با آنچه از آنها: روايت شدهاستكه: نزد آنانعلم جفر وجامعه ومصحففاطمه3بودهاست ودر آنها علومي منطوي بوده است كه غير از ايشان كسي نميدانسته است و در آنها علم جميع مايحتاج و علم ماكان و مايكون موجود بوده است؛ زيرا كه علومشان: منحصر به آنها نبوده است، بلكه علومشان از لدنيّۀ و كشفيّه چيزهائي بوده است كه غير از محتويات علوم وارده در اين كتب بوده است. [9]- بدون شك براي آن بوده است كه به أبوبصير نشان دهند كسي در اين اطاق نيست كه كلام تو را بشنود؛ بنابراين با خيال راحت هر چه را خواهي بپرس! [10]- همين مصدر از طبع كمپاني ص 284 [11]- همين مصدر از طبع كمپاني ص 286، و از طبع حيدري ص 45، حديث 81. و «بصائر الدّرجات» ص 42. [12] همين مصدر از طبع كمپاني ص 286، و از طبع حيدري ص 46 و 47، حديث 84 و 88. و «بصائر الدّرجات» ص 43. [13] همين مصدر از طبع كمپاني ص 286، و از طبع حيدري ص 46 و 47، حديث 84 و 88. و «بصائر الدّرجات» ص 43. [14]- همين مصدر از طبع كمپاني ص 286، و از طبع حيدري ص 48، حديث 90. و «بصائر الدّرجات» ص 44. [15]- همين مصدر از طبع كمپاني ص 286، و از طبع حيدري ص 48 و ص 49، حديث 92. و «بصائر الدّرجات» ص 44. [16]- مرحوم مغفور خلد آشيان آقا ميرزا ابوتراب عرفان؛ . [17]- مراد از حِدثان دُوَل اموريست از قبيل ابتداي به قدرت رسيدن دولتها، و حوادث و جنگهائي كه برايشان اتّفاق ميافتد، و مدّت بقاء آنها، و تعداد و أسامي ملوك آنها («تاريخ ابن خلدون»، مقدّمه، باب 3، فصل 53 في حِدثانِ الدُّوَلِ و الامَم، و از طبع دار الكتب العلميّة بيروت، سنۀ 1413 ه . ق: ج 1، ص 351) ـ (م).
[18]- ابن خلدون در مقدمۀ تاريخش ص 201 گويد: در سلسلۀ إسمعيليّه امامت از إسمعيل به پسرش محمّد مكتوم، و پس از او به پسرش جعفرالصادق، و پس از او به پسرش محمّد حبيب، و پس از او به پسرش
عَبْدالله مهدي انتقال يافت. و در خود تاريخش ج 4 از طبع بولاق ص 34 گويد: چون محمّد حبيب بن جعفر بن محمد بن اسماعيل وفات كرد امامت را به پسرش
عُبَيْدالله سپرد و به او گفت: أنت المهدي! [19]- مراد از فواطم سه فاطمه نام ميباشند كه بعد از هجرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم از مكّه به مدينه، پس از چند روز كه اميرالمومنين علیه السّلام در مكّه به دستور پيامبر توقّف نمود و مواعيد آنحضرت را ادا فرمود آنها را با خود به مدينه هجرت داد و پس از مزاحمت و درگيري كه در اوان طريق، قريش فراهم نمودند و نميخواستند بگذارند فواطم را از مكه بيرون ببرند و قيام و شدت اميرالمومنين و تنها حضرت أقدسش با جماعت آنها كه چندين نفر مرد مسلّح بودند و فراري دادن آنها به واسطۀ بستن مهار شتران بر روي زمين و آمادۀ حمله ور شدن، سرانجام با خوف و خَشْيَتي كه بر آنان مستولي شده بود و تا مدينه نيز از تعقيب كفّار ايمن نبودند ايشان را به مدينه رسانيد؛ در روزها و شبهاي ميانۀ راه كه تقريباً نزديك به نود فرسنگ ميباشد پيوسته مشغول ذكر و تسبيح خدا بوده بالاخص در شبهاي تار كه آسمان روشن و پر ستاره و اختر درخشان آن نواحي مخصوصاً وضعي جالب و چشمگير دارد، با بيتوته و نماز شب و قيام و سجود و ذكر خدا و خواندن آيات قرآن چنان مست و مدهوش جمال حضرت لايزالي گشتند كه در همان زمان قبل از وصول به مدينه، پروردگار متعال توسط جبرائيل احوالاتشان را به پيغمبر خبر داد و با آيات اواخر سورۀ آل عمران، ثواب و پاداش بارزي را براي آنان مقدّر كرد: إنّ في خلق السّموات و الارض و اختلاف اللَّيْلِ و النَّهار لَاياتٍ لاولي الالْبَابِ. الَّذِين يذكرون اللهَ قِيَاماً و قعوداً و علي جُنوبهم و يتفكّرون في خلق السّمو'ات و الارض ربّنا ما خلقتَ هذا بَاطِلاً سُبْحانَكَ فقِنا عذابَ النَّار. ربَّنَا إنَّكَ مَن تُدْخِل النَّارَ فقد أخْزَيْتَهُ وما لِلظَّالِمِينَ من أنْصارٍ. ربّنا إنّنَا سَمعنا منادياً ينادي للإيمان أنْ آمِنوا بربِّكُمْ فآمَنّا ربّنا فاغْفِرلنا ذنوبَنا و كَفّر عنّا سَيِّئاتِنا و توفّنا مع الابرار. ربّنا و آتنا ما وَعَدتنا علي رُسُلِكَ و لاتخزنا يومَالقِيـٰمَة انّك لاتُخْلف الميعاد. فَاسْتَجابَ لهم رَبُّهم أنِّي لا اُضيع عمل عَاملٍ منكم من ذكرٍ أو اُنثي بعضُكم من بعضٍ فالَّذين هاجَرُوا و اُخرِجُوا من دِيارِهم و اُوذوا في سبيلي و قاتَلُوا و قُتِلُوا لاُكَفِّرنَّ عنهم سَيِّئاتِهم و لاُدْخلِنَّهم جَنّاتٍ تَجري من تحتها الانهار ثَواباً من عندالله و الله عنده حسن الثَّواب. (آيه 190 تا 195، از سورۀ 3: آل عمران). حضرت استاذنا الاكرم آيةالله معظم علاّمۀ طباطبائي-قدّس الله تربته المباركة- در بحث روائي از اين آيات ص 95 و ص 96 از ج 4 تفسير «الميزان» فرمودهاند: از طريق شيعه روايت گرديده است كه: آيۀ فالَّذين هَاجَرُوا و اُخرِجوا تا آخر آيه «آن كساني كه هجرت كردند و از خانههايشان اخراج گرديدند و در راه و سبيل من مورد آزار و اذّيت قرار گرفتند و مقاتله كردند و كشته شدند، من هر آينه تحقيقاً از زشتيها و بديهاي ايشان درميگذرم و هر آينه داخل ميكنم آنان را در بهشتهائي كه در زير درختان انبوه و سر بهم كشيدۀ آن نهرهائي روان ميباشد؛ پاداش است از نزد خداوند، و خداوند است فقط كه پاداش نيكو نزد اوست.» اين آيات نازل شده است دربارۀ علي علیه السّلام چون هجرت كرد به سوي مدينه و با او فواطم بودند: فاطمه بنت اسد و فاطمه بنت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم و فاطمه بنت زبَيْر و پس از آن در ضجنان ملحق شد بديشان امّ أيْمَن با چند نفر از ضعفاءالمومنين. ايشان در راه سير ميكردند و ذكر خدا را در جميع احوالشان بجاي ميآوردند تا اينكه به پيغمبر ملحق گشتند و اين آيات نازل شده بود. بايد دانست كه: چون عُبَيدالله مهديّه را بنا كرد گفت: آن را بنا كردم تا فَواطِم بتوانند در آن يك ساعت از روز پناه آورند و اين ملجأ و پناه و آرامشگاهي براي آنان باشد در مقابل آن شبهاي هجرت و خوف و دهشت كه با عبادت به سرآوردند. و در اين عبارت او نكات بديع فراوان است. و فواطم جمع مونّث است و مفردش فاطمه ميباشد مثل طوالب و طالبة؛ و إطلاق فواطم در تواريخ و سير بر اين سه نفر فاطمه نام مهاجر از مكّه به مدينه به طوري است كه ميتوان گفت: عَلَم بالغلبه براي ايشان گرديده است لهذا عبيدالله كه مهديّه را از بنيان و أساس برپا نموده و بنا كرد با اين عبارت ميخواهد برساند كه قيام ما در برابر دشمنانمان نتيجۀ هجرت رسول الله و فواطم وي در ابتداي زمان هجرت با آن مشكلات و مصائب، الآن است كه صورت تحقّق بخود بگيرد. وبا إسكان دادن ذراري رسول الله در اين مدينۀ نوبنياد در حقيقت فواطم رنج ديدۀ هجرت كرده به مدينۀ طيّبه كه پايهايشان آبله زده و ورم كرده بود سكني ميگيرند و روح و روانشان شادمي شود و تسكين مييابد. و اين تعبير يك گونه استعارهاي است و گرنه تعبير به فاطميّون مينمود كه جمع فاطمي ميباشد. [20]- «تاريخ ابن خلدون» ج 1 (مقدّمه)، ص 355، طبع دارالكتب العلميّه ـ (م). [21]- «إعجاز القرآن و البلاغة النّبويّة» [22]- در «رياض السالكين» از طبع سنۀ 1334 ص 24 و ص 25 و از طبع جامعةالمدرسين ج 1، ص 171 و ص 172 آورده است كه: و مضمون اين روايت از طريق عامّه أيضاً وارد است: فخر رازي در «تفسير كبير» خود گويد: روايت كرده است قاسم بن فضل از عيسي بن ماذرة كه گفت: من به حسن گفتم: يا مُسَوِّدَ وُجوه المومنين عَمْدتَ الي هذا الرجل فبايعته! «اي سياه كنندۀ صورتهاي مومنين، توجه كردي به اين مرد و با او بيعت نمودي!» يعني: معاويه. حسن گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله در رويا ديد كه بني اميّه يكي پس از ديگري بر منبر وي گام مينهند (و در روايتي است كه: بر منبر او مانند بوزينگان ميجهند) اين مشاهده براي وي گران آمد و خداوند اين آيه فرستاد: إنّا أنزلناه في ليلة القدر تا قوله: خيرٌ من ألفِ شهر، يعني پادشاهي بنياميّه. قاسم راوي روايت گويد: ما چون سلطنت بني اميّه را حساب كرديم هزار ماه بود، نه كم و نه زياد- انتهي. تا آنكه گويد: فخررازي گويد: قاضي در اين وجه، طعن زده و ميگويد: آنچه از هزار ماه ذكر شده است مراد ايام بني اميه نميتواند بوده باشد چون خداوند ذكر نميكند فضيلت شب قدر را بر هزار ماه مذمّت شده؛ و ايام بنياميه مذموم بوده است. فخر گويد: اين طعن و اشكال، غير وارد است چون ايام بنياميه ايام بر حسب سعادتهاي دنيويّه، ايام عظيمي بوده است. بنابراين اشكالي ندارد كه خداي تعالي بگويد: ما به تو شبي را عطا كرديم كه آن از جهت سعادتهاي دينيّه افضل از آن ايام مشحون از سعادات دنيويّه ميباشد. (تفسير كبير فخررازي، ج 32، ص 31 با اختلاف كمي در عبارت.) |
|
|