|
| صفحه قبلگفتار علاّمۀ محسن امين دربارۀ جفرمرحوم امين فرموده است: أقُولُ: ظاهر أخبار آن است كه: جفر كتابي است كه در آن علوم نبويّه از حلال و حرام و احكام و اصول احتياجات مردم در احكام دينشان و آنچه ايشان را به صلاح در آورد در امر دنيايشان، و اخبار از بعضي حوادث، موجود است و ممكن است در آن تفسير بعضي از متشابهات قرآن مجيد آورده شده باشد. و اما به شمار آوردن جفر را به عنوان علمي از علوم كه استنباط بشود از آن حوادث غيبيّه همان طور كه از «كشف الظّنون» و غير آن از آنچه گذشت به دست آمد و همان طور كه در اذهان بعضي از مردم ارتكاز دارد، پس ما بر چيزي كه آن را تأييد كند دست نيافتيم. و عَلَي أيّ تقدير وجود كتابي مُسَمَّي به جفر منسوب به اميرالمومنين علي علیه السّلام در ميان شيعه و سنّي جاي گفتار نميباشد و طرفين در برابر آن سر تسليم فرود آوردهاند همچنانكه از آنچه ذكر كرديم معلوم شد. ردّ علاّمۀ امين بر رافعي در اتهامات ويبنابراين، گفتار رافعي كه ميگويد: تا جائي كه قرآن را روافض با جفر تفسير نمودهاند، تا آخر آنچه را كه از كوزهاش تراوش كرده است ـ آن كوزهاي كه ممكن نيست از آن بتراود مگر همان چيزي كه در آن است ـ، اين نسبت رافعي به شيعه از سَخافت رأي و زشتي ادّعائي است كه در مدّعاي خود نموده است. زيرا: اوَّلاً شيعه قرآن را با جفر تفسير ننموده است بلكه همان طور كه علماء مسلمين ص 249 تفسير كردهاند به همان گونه تفسير كرده است. و ادّعاي علم باطن قرآن را بواسطۀ آنچه به ايشان از علم جفر رسيده است ننمودهاند بلكه أحدي از آنان ادّعا نكرده است كه: آن جفر به وي رسيده است و يا آنكه كتاب جفر را ديده است. آري ايشان روايت كردهاند كه: جفر نزد ائمّۀ اهل بيت علیهم السلام وجود داشته است. رافعي يك نفر شيعه را بياورد و معرفي نمايد كه او ميگويد: جفر نزد اوست، و يا يك نفر از آنان را بياورد كه قرآن را با جفر تفسير كرده باشد، اگر از راستگويان است؟! و اين تفاسير شيعه است كه بر قرآن كريم نوشتهاند معروف و مشهور و اكثر آنها مطبوع ميباشد مانند «تفسير قمّي» و «مجمع البيان» و «جوامع الجامع» و «تفسير ابوالفتوح رازي» و «برهان» سيّد هاشم بحراني و «تبيان» شيخ طوسي، و «تفسير عيّاشي» و غيرها. آيا در قدرت و توان رافعي هست كه در يكي از آنها بيابد كه: شيعه قرآن را با جفر تفسير نموده است؟! و اما گفتارش كه: غير ايشان از جفر استنباط اشاراتي از غيب نمودهاند- تا آخر كلامش، اين هم مانند گفتار پيشينش حقيقت ندارد. و حديثي كه با عبارت توهين آميزش اشاره بدان نموده است كه «مثل اين چيزي را كه به حَسَن بنعَلي نسبت ميدهند ـ تا آخرش» حديثي استكه موثّقين از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلّم روايت ميكنند كه آيۀ شريفه نازل شده است دربارۀ مدّت ملك بني اميّه، و استنباط از جفر نميباشد و اصلاً راه و طريق محاسبۀ جفري در آن به عمل نيامده است. [1] ص 250 آري اين است كه رافعي را آزار داده است و بر او گران آمده است كه: آيه در مُلك و سلطنت روسا و پيشوايانِ او: بنياميّة أبرار و أتقيا(!) كه اهل أعمال مشهوره در اسلام هستند، نازل شده باشد؛ فلهذا شروع كرده است با تعبير به عبارات استخفاف آميز و توهينانگيز به اين كلامش كه: كَهذَا الَّذِي يَنْسِبُونَهُ... [2] ص 251 (ادامه پاورقی) ص 252 و امّا آنچه را كه از ابن قُتَيْبه نقل نموده است و از او در آن تقليد كرده است ـ همچنانكه دأب و رويّه و شأن ايشان است در أكثر اين دروغ بافيها و پرداختهاي پنداري كه از جانب خود اختلاق ميكنند و در كتبشان به امانت مينهند، و لاحقين آنان از سابقينشان تقليد كرده بدون تحقيق و تمحيص از يكديگر أخذ ميكنند ـ، نادرست است. او ميگويد: شيعيان ادّعا ميكنند كه: امام براي آنها كتابي نوشته است كه تمام نيازمنديهاي ايشان در آن موجود است ـ تا آخر كلامش. اين كلام، صحيح نيست، زيرا أحدي از آنان چنين ادّعائي نكرده است، بلكه رواياتي مستند ـ كه بعضي از آنها گذشت ـ از امامانشان روايت شده است كه متضمّن وجود اين كتاب نزد اميرالمومنين و ائمّۀ طاهرين از اولادشان ـ عليه و عليهم السّلامـ است، و آنها را روايت مينمايند و نقل ميكنند همان طور كه براي آنها روايت شده است. و آن روايات را علماي اهل سنّت نقل كردهاند و تأييد نمودهاند همچنانكه از «كشف الظّنون» و ابن خلدون شنيدي! امّا شِنْشِنَة أخْزَمِيَّه در هر جا كه چيزي از كرامت اهل بيت علیهم السلام وارد شود إبا ميكند كه آن را بپذيرد، يا در برابر آن سكوت اختيار نمايد، يا بدون تكذيب يا استبعاد يا قَدْح يا مانند اينها، آن را بگيرد. فلهذا اين شنشنه، رافعي را وادار نموده است كه بگويد: در نزد ما تمام اين مطالب ساختگي و باطل و موضوع ميباشد ـ تا آخر كلامش؛ در حاليكه إعراض كرده است از تمام آنچه علماء نقل كردهاند و ابن خلدون آن را تأييد كرده است كه همانطور كه دانستي قابل دفع و اشكال نيست. آري رافعي گمان نميكند كه: علم ماكان و مايكون بتواند خودش يا رمزش در ص 253 پوست گاوي جا بگيرد. گويا وي جميع حوادث را در عالم كَوْن و جهان ايجاد حتّي مثل دميدنِ در خاكستر را خواسته است از آن اراده نمايد، و به مهمّات امور اكتفا نورزد. رافعي چنين گماني ندارد به علت آنكه از اهل بيت كه مفاتيح باب مدينۀ علم هستند نقل شده است! (امّا بنگريد:) بدون فاصله پس از اين كلامي كه از وي نقل شد، در حاشيۀ همان كتاب مذكور مطلبي را دارد كه محصّلش اين است: ملك نورالدّين محمود بن زَنْگي قبل از فتح بيتالمقدّس به فاصلۀ بيست و چند سال منبري براي آنجا ساخت. و صاحب «روضتين» ذكر كرده است كه: اين شايد كرامتي از او باشد؛ و يا اينكه از آنچه أبوالحَكَم بن برجان أنْدُلسي در تفسيرش ذكر نموده است مطّلع شده است كه: او از فتح قدس در سنۀ فلان خبر داده است؛ و عُمْر نورالدّين در آن هنگام يازده سال بوده است؛ و مطلب همين طور واقع گشت كه او خبر داده بود؛ و اين از عجائبي است كه براي اين امَّت مرحومه اتّفاق افتاده است. تمام اين قضايا و حوادث را رافعي معتقد است و بدان جزم و يقين دارد امّا گمان ندارد كه: پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم ممكن است بر پسر عمّش و باب مدينۀ علمش علم ماكان و مايكون را در جلد ثوري املاء نموده باشد. وَهْ چه نيكو أبوالعَلاءِ مَعَرِّي سروده است: لَقَدْ عَجِبوا لاِ هْلِ الْبَيْتِ لَمّا أرَوْهُمْ عِلْمَهُمْ فِي مَسْكِ جَفْرِ وَ مِرْآةُ الْمُنَجِّم وَهْيَ صُغْرَي أرَتْهُ كُلَّ عامِرَةٍ وَ قَفْرِ 1ـ «تحقيقاً هر آينه به شگفت آمدهاند دربارۀ اهل بيت در وقتي كه اهل بيت به ايشان علمشان را در پوست جفري نشان دادند. 2ـ در حالي كه آئينۀ منجّم (اُصْطُرلاب او) با آنكه كوچكتر است به وي نشان ميدهد هر ناحيه از جهان را كه معمور و آباد است، و يا قفر و خشك و بيآب و علف است.» تحريف سيد حسن امين در كتاب اعيان الشيعة پدرشتمام مطالبي را كه ما از اوّل صفحۀ 239 تا اينجا ذكر كرديم، مطالب مرحوم ص 254 آية الله سيّد محسن أمين عاملي بود كه در «أعيان الشّيعة» ج اوّل از ص 338 تا ص 350 از طبع دوم سنۀ 1363 هجري قمري مطبعۀ دمشق ابن زيدون، ذكر فرموده است. و اين طبع در زمان حيات ايشان و اشراف و مباشرت خود آن عالم جليل بوده است. ولي در طبع چهارم كه در سنۀ 1380 و مطبعۀ انصاف بيروت و به تصدّي فرزند ايشان: سيّد حسن امين پس از رحلت ايشان صورت گرفت، فقط در يك صفحه و اندي يعني از آخر ص 244 تا اوائل ص 246 را از جلد اوّل ذكر كرده است؛ و به قدري دست تحريف در آن قوي بوده است كه در بدو امر تصوّر نميشود آن مطلب باشد. اوَّلاً آقاي سيّد حسن در بدو مطلب در ص 338 عبارت محقّق شريف را در «شرح مواقف» كه ميگويد: «إنَّ الْجَفْرَ وَالْجَامِعَةَ كِتَابَانِ لِعَليٍّ علیه السّلام قَدْذُكِرَ فِيهِمَا عَلَي طَريقَةِ عِلْمِ الْحُرُوفِ الْحَوَادِثُ إلَي انْقِضَاءِ الْعَالَمِ وَ كَانَ الائمَّةُ الْمَعْرُوفُونَ مِنْ أوْلَادِهِ يَعْرِفُونَهُمَا وَ يَحْكُمُونَ بِهِمَاـ اه» كه ما ترجمهاش را در ص 259 ذكركرديم به كلّي ساقط كرده است؛ با آنكه كلام محقّق شريف در اينجا بسيار مهمّ و از جهت استناد داراي ارزشي كامل است. ثانياً تمام روايات وارده را كه از «بصائر الدّرجات» استشهاد بر مطلب نمودهاند و از ابتداي ص 339 تا ص 343 را استيعاب ميكند بجز ص 340 را كه ميفرمايد: «و منها مايدّل علي انَّه جلد ثَوْر - تا آخر» اسقاط و حذف نموده است. ثالثاً عبارت او را در أواخر ص 343 كه «بعضَها علي أنَّه لايُدرَي أجلدُ شاةٍ أوجلدُ بَعير» را تا قريب نيم صفحه حذف نموده است. رابعاً عبارت «كشف الظّنون» و عبارت «مقدمة» ابن خلدون را كه سه صفحۀ تمام از كتاب را استيعاب كرده است و همهاش تصديق به علوم غيبيّه و مكاشفات الهيّه براي أئمّۀ طاهرين- سلام الله عليهم اجمعين- است و براي استناد شيعه و ردّ كلام عامّه و اهل سنّت، دليل قوي و استوار بشمار ميرود، همه را به طور كلي اسقاط ص 255 كرده است. خامساً عبارت مصطفي صادق رافعي مصري را كه در كتاب «إعجازالقرآن» به شيعه جسارتها نموده و تفاسير آنان را از روي جفر قلمداد، و از حضرت سبط نبيّ اكرم امام حسن مجتبي علیه السّلام با عبارت استخفاف و توهينآميز ياد نموده است، و مرحوم پدر آية الله سيّد محسن امين پس از ذكر آن به دفع پرداختهاند و در قريب به سه صفحه، وي را مفتضح و رسوا كردهاند و مختلقات و بافتهها و ساختههاي او را همان طور كه اخيراً ديديم، بر ملا ساختهاند و حقّاً دفاع از ساحت ولايت و حريم تشيّع نمودهاند، همگي را حذف كرده است. و به طور خلاصه مطالب مرحوم پدر را كه دوازده صفحۀ تمام را شامل شده است، فقط در يك صفحه و چند سطر مُثْله نموده است. و براي اين عمل جز خيانت به حق و حقيقت، و دستبرد و تحريف در عبارت پدر، و تنقيص تشيّع و جانبداري از فرقۀ مخالف، چه محملي ميتوان تصوّر نمود؟! ايشان نه تنها در اين مورد، بلكه در تمام مباحث مرحوم سيّد محسن در تمام مجلدات «اعيان الشّيعة» اين تزوير را به كار بردهاند، و مطالب نفيس را كه سنگر تشيّع را حفظ ميكند، و دفاع از حملات مخالفين است حذف نمودهاند؛ و حتّي در بعضي از عبارات تبديل و تغيير به عمل آوردهاند كه جز تحريف و تصحيف صريح محملي ندارد. از همۀ اينها عجيبتر، و فجيعتر، و فظيعتر، تجرّي بر اسقاط امام زمان علیه السّلام است، كه به طور صريح و واضح بحث امام زمان را از «اعيان الشّيعة» مرحوم سيّد محسن به كلّي حذف كردهاند و امامان شيعه را يازده تن شمردهاند و باب امامت را در كلام پدر، به حضرت امام حسن عسكري علیه السّلام ختم كردهاند. مرحوم مولّف «اعيان الشيعة»: سيّد محسن امين جلد چهارم از آن را به دو قسمت نمودهاند: قسمت اول در سيرۀ حضرت امام حسن، و امام حسين، و حضرت امام زين ص 256 العابدين و حضرت باقر العلوم وحضرت صادق علیهم السلام . قسمت دوم در سيرۀ حضرت امام موسي كاظم و باقي أئمّۀ طاهرين سلام الله عليهم أجمعين تا حضرت صاحب الزّمان علیه السّلام ميباشد. قسمت دوم از صفحۀ اول تا صفحۀ 325 در سيرۀ حضرت موسي بن جعفر تا حضرت عسكري علیهم السلام ميباشد و از صفحۀ326 را تا آخركتاب كه صفحۀ540 از طبع اوَّل سنۀ 1356 مطبعۀ ابن زيدون دمشق ميباشد استيعاب نموده است. و اين كتاب با اين خصوصيّات در زمان حيات مرحوم مولّف امين طبع و منتشر گرديده است. اما پس از فوت ايشان پسر ايشان: سيّد حسن امين كه به طبع مجدّد كتب پرداخته است، بحث از امام زمان را به كلّي اسقاط نموده و به سيرۀ امام حسن عسكري علیه السّلام كتاب را خاتمه داده است. و چون در قسمت دوم از جلد چهارم ميبايد دويست و پانزده (215) صفحه ساقط شود، و كتاب كم حجم و نازك به نظر ميرسيد، ايشان مقداري از قسمت اوّل جلد چهارم را در قسمت دوم آوردهاند تا مقدار اسقاط شده چشمگير نباشد. و بنابراين در طبع سوم كه بعد از رحلت مصنّف كتاب انجام دادهاند، قسمت اوّل از جلد چهارم را اختصاص به سيرۀ امام حسن و امام حسين و امام زين العابدين دادهاند و قسمت دوم را از حضرت باقر تا حضرت امام حسن عسكري علیهما سلام ذكر كردهاند. و لهذا ميبينيم: در طبع سوم كه در سنۀ 1380 در مطبعۀ انصاف بيروت صورت گرفته است در الجزء الرَّابع- القسم الثّاني در ص 194 كتاب در احوالات حضرت عسكري خاتمه يافته است و در ص 194 داستان سرقت مشهد عسكريّين علیهما سلام كه پايان كتاب است آورده شده است. اين خيانتي بزرگ و گناهي نابخشودني است كه كسي دست در كتاب عالم جليلي ببرد، و به نام او و به املاء او كتاب او را طبع كند، آنگاه چون خودش امام ص 257 زمان را قبول ندارد آن را نسبت به پدر عالم شيعۀ زحمت كشيدۀ رنج بردۀ از دنيا رفتۀ غير قادر بر تكلّم بدهد، و از لسان او و قلم او امامت را به حضرت عسكري ختم كند و آن عالم را در دنيا به يازده امامي معرّفي كند. ميدانيد: مسأله چقدر ذي اهميّت است؟! به عقيدۀ حقير جرم و جنايتي از آن بالاتر نيست. آخر اي عزيز من! تو امام زمان را قبول نداري، نداشته باش! مباركت باشد! چشمت كور است، كور باشد. كسي به تو و امثال تو از فرنگي مآبها اصرار ندارد كه بفهمند و بدانند؛ وليكن چرا اين را به عالمي جليل و مرجعي بزرگوار، و مولّفي به نام مولّف شيعه، و رنجديدهاي در عمر متجاوز از هشتاد سال در كتابخانهها و با تأليفات و عبادتها و زيارتها و... نسبت ميدهي؟! چرا از لسان وي و قلم وي امام زمان را حذف ميكني؟! و خط بطلان بر آن ميكشي؟! شما خودت در كنفرانسها و برخوردهاي با فُكُلي مآبان همقطار بيروتي و دانشگاهي خود هر چه ميخواهي انكار كن! و به نام خودت كتاب و دائرةالمعارف بنويس و در آنجا نامي از آن حضرت نياور! كسي به تو كار ندارد، ايراد نميگيرد؛ چرا كه آنقدر نظاير اين بيحرمتيها ديده شده است كه از جواب و پاسخ و محاجّه، انسان به واسطۀ عزّت وجود، و شرافت عمر و وقت خود شرم ميكند آن را دنبال نمايد. امّا به سيّد محسن امين صاحب «أعيان الشّيعة» آن مجتهد بيدار و والا، انسان چنين نسبتي بدهد و دست تحريف و سرقت در كلام او ببرد و يك قسمت 215 صفحهاي از كتاب را كه راجع به آن قائم آل محمّد است حذف كند و اين دائرة المعارف اصيل را از زبان چنين عالمي از اعتبار بيندازد و او را يازده امامي به دنيا و جهان معرّفي كند، گناهي است نابخشودني. والله خيانتي است عظيم. طبعاً اطّلاع بر اين امور منحصر به حقير و آنهم پس از ساليان دراز و فحص و تتبّع و مقابله ميان طبعهاي خود صاحب «أعيان» و طبعهاي فرزندشان نبوده است. كتاب ص 258 «أعيان الشيعة» كتابي است جهاني و جزو اصول مدارك شيعه به شمار ميآيد، لابد افراد بسياري از اين جرم و جنايت مطّلع شدهاند و به مجدِّد طبع كتاب فشارهائي آوردهاند، تا او خود را مجبور ميبيند تا به طبع بحث و سيرۀ امام زمان علیه السّلام مجدّداً اقدام كند؛ امّا اوّلاً چون جزء دوّم از جلد چهارم را به حضرت امام حسن عسكري علیه السّلام ختم نموده بود اينجا اضطراراً و اجباراً اين بحث را جزء سوم از جلد چهارم قرار ميدهد و به نام القسم الثالث من الجزء الرّابع بدون تاريخ در مطبعۀ دارالتعارف للمطبوعات بيروت به طبع ميرساند؛ و معذلك باز در اين كتاب نيز در مطالب، حذف و تغيير و تبديلي به عمل آمده است و با تطبيق با كتاب اصل اين حقيقت مشهود ميگردد. اين كتاب در 155 صفحه طبع شده و به امضاي المولّف در تعليقۀ آخر خاتمه مييابد. تحريف ديگر از سيد حسن امينجنایات بدیع و نوین گويا سيّد حسن امين عُقدۀ دلش از انكار امام زمان با طبع اضطراري سيرۀ آنحضرت خالي نميشود؛ لهذا دست به تدوين دائرة المعارفي مستقلّ به نام خود-نه به نام پدر- ميزند. طبع اوّل اين دائرةالمعارف كه هشت مجلّد آن نزد حقير موجود است به نام «دائرة المعارف الإسلاميّة الشّيعيّة» ميباشد. طبع دوم مجلّد اول آن در بيروت سنۀ 1393 و مجلّد هشتم آن أيضاً در بيروت در سنۀ 1394 به طبع رسيده و انتشار يافته است. ايشان تمام جلد دوم[3] را اختصاص به سيرۀ أئمّه علیهم السلام داده و در ابتداي آن چنين مينويسند: هذا هوَ الجُزءُ الثَّاني مِن دائرة المعارفِ الإسلاميّةِ الشّيعيّة يَتضمّنُ بقيّةَ سِيَر الائمَّةِ ثُمَّ تبتدِيُ البُحوثُ مُرَتَّبةً علي حُرُوفِ المُعْجَم. ص 259 آنگاه شروع ميكنند به سيرۀ حضرت فاطمۀ زهراء علیها سلام، و سپس حضرت امام حسن مجتبي و همچنين يكايك از امامان تا حضرت امام حسن عسكري علیه السّلام ، و در صفحات آن كه هر يك داراي سه ستون ميباشد در صفحۀ 94 أئمّه علیهم السلام را به حضرت عسكري ختم ميكنند و يك كلمه نامي از امام زمان نميآورند. و پس از بحثي از سيّد محمد باقر صدر در تحت عنوان دَوْرُ الائِمَّةِ في الحياة الإسلاميّة كه به صفحۀ 97 خاتمه پيدا ميكند، از صفحۀ 98 شروع به بحث مطالب طبق حروف معجم كرده و اوَّلين حرف معجم كتاب را «آب حيات» قرار ميدهند، و سپس به بحث در مطالب به ترتيب حروف معجم ميپردازند. باري ايشان در اينجا كه به نام دائرةالمعارف شيعه ميباشد، و اين كتاب معرّفي مذهب شيعه است و منظور از شيعه شيعۀ اثناعشري است نه اَحَد عشري، نامي از حضرت بقيّةالله نميبرند، و كتاب را دربارۀ بحث و معرّفي امامان تشيّع به حضرت عسكري ختم مينمايند. آيا اين صحيح است كه: انسان دائرةالمعارفي به نام عقيدۀ طائفهاي بنويسد، و در معتقدات آنها از نزد خود تصرّفي كند؛ آنگاه آن را به آن طائفه نسبت دهد؟! روي سخن ما بلكه سخن هر مرد عادي و عامي با ايشان بر اين است كه: عقيدۀ شما امام زمان نيست نباشد؛ چرا آن را به شيعه نسبت ميدهي؟! و به عنوان معرّفي أئمّۀ شيعه به حضرت امام حسن عسكري علیه السّلام پايان ميدهي؟! ما نميگوئيم: شما شيعۀ دوازده امامي باش! ما نميگوئيم شما حتّي مسلمان باش! فرض ميكنيم: شما يك نفر مرد يهودي يا نصراني كه ابداً عقيده به رسالت ندارند، تا چه رسد به ولايت و خاتميّت حضرت بقيّة الله- عجّلاللهتعاليفرجهالمبارك-. وقتي يك نفر يهودي و يا نصراني از عقيدهاي دربارۀ قومي مينويسد، نميتواند عقائد خود را در آن داخل كند و عقيدۀ آن گروه را ممزوجي از عقيدۀ خود و عقيدۀ آنان به شمار آرد و تحويل دهد. ملل مختلفۀ جهان در آداب تفتيش عقائد و رسوم هر قوم، اين قاعدۀ صحيح را بايد مراعات كنند. ص 260 مستشرقين و خاورشناساني كه در بحث و تحرير و تقرير و تدوين عقائد شرقيها از نزد خود چيزي اضافه و يا كم نمودهاند و يا تغييري در بيان آن دادهاند، از درجۀ اعتبار ساقط و مردم آنان را بدون هويّت و شخصيّت در جهان علم ميشناسند. و تازه مستشرق ديگر بعداً ميآيد و گفتار او را ابطال ميكند و مواضع تحريف را نشان ميدهد. امّا افراد خاورشناس اصيل-كه بسيار كماند- هيچگاه از تفحّص خود دست برنميدارند و تا در استقراء و فَحْص خود به يقين نرسند چيزي را به قومي نسبت نميدهند، و خود را كاملاً بيطرف نموده، از آراء و افكار و أهواء خود در آن نميافزايند، و معتقدات خويشتن را با آن نميآميزند؛ تا چه رسد به شخصي كه اگر شخصيت و آبروئي پيدا كرده باشد، در اثر شخصيّت و آبروي پدر بزرگوار اوست كه اگر بندبندش را جدا كنند نميتواند منكر حضرت صاحب الزَّمان بشود. آنگاه اين فرزند در اين دائرةالمعارف شيعه، اصل و عمده و ستون آن را بشكند، و آنان را أبتر و دُم بريده و بدون وليّ و سرپرست و صاحب اختيار برخلاف نصوص صريحۀ رسول خدا و امامان يكي پس از ديگري، و مشاهده و ديدار ارباب صاحب يقين، بداند و اين عقيده را بدين گروه منتسب سازد. اين منطق در منطق صاحب بصيرتان، منطق متعفّن و گنديده به بوي تجدّد و غربزدگي و فراموش كردن اصالت خانوادگي و دستخوش آراء فرومايه و پست كوتهنظران گرديدن است. سيّد حسن امين همچنين گويا دربارۀ حذف بقيّه الله الاعظم از دائرة المعارف خود نيز خود را مواجه حملاتي ديده است كه در طبع مجدَّد آن كه در سه جلد قطور است كه مجموعاً دوازده جلد است و جلد اول آن شامل بر چهار مجلّد از طبع نخستين ميگردد، در طبع سوّم سنۀ 1401 هجري قمري دارالتعارف بيروت، در مجلّد اول در جزء دوم كه عين آن مطالب طبع پيشين را تا حضرت امام حسن عسكري علیه السّلام ذكر كرده است و در ص 62 خاتمه داده است؛ به دنبال آن در صفحۀ بعد فقط 7 سطر كوتاه بدين الفاظ امام زمان را معرفي كرده و ميخواهد خود را از تهاجم افكار برهاند. ص 261 عين عبارت وي در صفحۀ 63 اين است: مُحَمَّد بن الحَسَن الْمَهْدِيّ علیه السّلام «ولد سنۀ 255 بسامرّاء في ايّام المعتمد، ولم يخلِّف أبوه ولداً غيره و كانت سنّه عند وفاة أبيه خمس سنين، و كان سفراوه في الغيبة الصُّغري عثمان بن سعيد، ثمّ ابنه محمّد بن عثمان، ثُمّ الحسين بن روح، ثمّ عليّ بن محمّد السَّمُريّ، و كان بين مولده و انقطاع السِّفارة أربع و سبعون سنة.» ملاحظه ميشود كه: در اين عبارت هم لقب صاحب الامر يا صاحب الزّمان يا بقيّة الله و امثالها را ذكر نكرده است، واشارهاي به حيات و طول عمر و قضاياي واقعه و غيرها ننموده است؛ با آنكه در سه مجلّد ضخيم و قطور اين دائرة المعارف كه دوازده جلد از طبع پيشين را شامل است هزاران مطلب گوناگون صفحات را پر كرده است. باري مقصود ما در اينجا از ذكر اين مطلب آن بود كه: دوستان و أحبّه و أعزّۀ از طلاّب بدانند كه: طبعهاي «اعيان الشيعة» كه به دست ايشان صورت گرفته است، همگي محرّف و از درجۀ اعتبار ساقط است. و در مطالعات و مراجعات به طبعهاي نخستين آن كه در زمان حيات خود مرحوم آيةالله بوده، مراجعه نمايند و آن را مصدر براي أبحاث علميّۀ خود قرار دهند. از سيّد حسن امين كه تصوير خود را در صدر كتاب با زُلْف فرنگي و ريش تراشيده، و زُنَّار و كراوات نصاري زينت بخش كتاب نموده است، بيش از اين نبايد توقّع داشت، و در مطالب منقولۀ ايشان بايد فحص و جستجو كرد و با مطالب صاحب أعيان تطبيق كرد، وگرنه همگي از درجۀ اعتبار ساقط ميباشد. يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا ص 262 عَلَي مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ. [4] گفتار مغنيّه دربارۀ جفرشيخ محمّد جواد مَغْنِيّه در كتاب «الشّيعة و التّشيّع» آورده است: الْجَفْر: در بعضي از مولَّفات أهل سنّت و شيعه وارد است: كه در نزد اهل بيت علم جفر است، و ايشان آن را از هم، امامي از امام ديگر، تا برسد به جدّشان رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلّم به ارث ميبرند. و از كتب أهل سنّت كه در آن علم جفر ذكر گرديده است «مَوَاقِفِ» إيجي، و شرح آن از جُرْجَاني حَنَفي، و ديگر «فُصُول المُهِمّة» ابن صَبَّاغ مالكي است. و أبو العلاء مَعَرِّي در اينجا گويد... (در اينجا مرحوم مغنيّه دو بيت او را كه ما از «اعيان الشّيعة» در صفحۀ 253 نقل كرديم آورده است و پس از آن گويد:) و افرادي از أهل سنّت و شيعه اين را نفي نمودهاند و معتقد نشدهاند كه: چيزي به اسم جفر در نزد اهل بيت و در نزد غير ايشان وجود داشته است. علم جفر كدام است؟ كساني كه قائل به وجود جفر شدهاند در تفسير معني آن با هم اختلاف كردهاند: بعضي گفتهاند: جفر عبارت است از: نوعي علم حروف كه از آن شناسائي و علم وقايع و حوادث در زمان مستقبل را استخراج ميكنند. و بعضي گفتهاند: جفر كتابي است از پوست[5] كه در آن بيان حلال و حرام و اصول احتياجات مردم از احكامي كه در آن صلاح دينشان و دنيايشان ميباشد[6] وجود دارد. ص 263 و بنابراين اصولاً جفر ربطي و اتّصالي با علم به غيب ندارد. و طرفه آن است كه: عالم كبيري از علماءِ حنفي كه شريف جُرجاني باشد قائل به اوّل است و ميگويد: جفري كه نزد أهل البيت ميباشد از آن استخراج حوادث غيبيّه ميگردد. و عالمي كبير از علماءِ إماميّه كه سيّد محسن أمين باشد با او در اين جهت مخالفت نموده و قائل به دوّم است و ميگويد: جفر علم حلال و حرام است فقط. جُرْجاني در كتاب «مَواقِف و شرح آن» ج 6، ص 22 عين اين عبارت را ذكر كرده است: «جفر و جامعه دو كتاب ميباشند براي عليّ رضی الله عنه؛ و در آنها بر طريقۀ علم حروف، حوادث تا انقراض عالم ذكر گرديده است، و أئمّۀ معروف و مشهور از اولاد وي آنها را ميدانستند و بدانها حكم ميكردند.» و سيّد محسن امين در كتاب «نَقْضُ الْوَشِيعَة» ص 295 گويد: جفر علمي از علوم نيست اگر چه بسياري توهّم نمودهاند، و مبني بر جداول حروف نميباشد. در اين مورد نه خبري وارد گرديده است و نه روايتي (تا آنكه ميگويد) وليكن مردم در تفسير آن گشادبازي نمودهاند و راجع به آن مطالبي را گفتهاند كه به مستندي استناد ندارد، همانطور كه شأن و حال مردم در اين گونه امور اين گونه ميباشد. و در «أعيان الشّيعة» قسم أوّل از ج1، ص 246 طبع 1960 گويد: ظاهر از أخبار آن است كه: جفر كتابي است كه در آن علوم نبويّه از حلال و حرام و آنچه مردم در أحكام دينشان و صلاح دنياشان بدان نيازمندند ميباشد. [7] ص 264 سيّد امين كه اماميّه جمعاً به علمش و دينش وثوق دارند جفر را به معني علم غيب ازاهل بيت نفي ميكند، و عالمي عظيم از حَنَفيها اثبات مينمايد و ميگويد: «عِنْدَهُمْ عِلْمُ مَا يَحْدُثُ إلَي انْقِرَاضِ الْعَالَمِ.» و از اينجا روشن شد كه: گفتار شيخ ابوزُهره و غير او از كساني كه قول به جفر را از اختصاصات اماميّه دانستهاند و بدانها نسبت دادهاند كه: ايشان چنين ميدانند كه: اهل بيت از علم جفر استخراج علم غيب ميكنند، و امثال اين مطالب را كه غير اماميّه از فرق اسلاميّه إدّعا ميكنند و به اماميّه نسبت ميدهند، منظوري ندارند مگر آنكه تشنيع و تعييب كنند و باد فتنه و فساد برانگيخته، هوا را غبار آلود، و آب را گلآلود نمايند. همين طور است گفتارشان در دعوي تحريف قرآن، و نقص از آن، و دعواي وَحْي و إلهام به امامان. و به همۀ اين سخنان اضافه كن كه مسألۀ جفر از اصول دين و از اصول مذهب نزد اماميّه نيست، بلكه تنها يك امر نقلي ميباشد به تمام معني الكلمه مانند مسألۀ رجعت، هر كس برايش ثابت شود ايمان ميآورد و هر كس برايش ثابت نشود آن را ردّ مينمايد. و وي در هر دو حال مسلمان سنّي است اگر سنّي باشد و مسلمان شيعي است اگر شيعه باشد. [8] در آنچه آية الله سيّد محسن امين و شيخ محمد جواد مَغْنِيّه، علم جفر را به معني خصوص علم غيب به طريق استكشاف نسبت به مواقع و وقايع آتيه نفي نمودهاند- البته دانستيم كه: در «اعيان الشّيعة» علم به اخبار از بعض حوادث آينده را ضميمه ميكند، ولي در «نقض الوشيعة» بنابر نقل مغنيّه آن را يكسره انكار مينمايد- مواضعي از محلّ تأمّل و اشكال وجود دارد، و ما قبل از آنكه آن مواضع را مشخّص سازيم لازم است به كلام مَغْنِيّه دربارۀ علوم امام گوش فرا دهيم، و سپس ص 265 اشكالات آن را بيان كنيم و پس از آن به اشكال در مورد بحث كه مسألۀ جفر است بپردازيم: گفتار مغنيه در كيفيت علم غيب امامانمغنيّه در كتاب «الشِّيعة و التَّشيّع» در بحث از علوم امام پس از مختصري گفتار ميفرمايد: شريف مرتضي در «شافي» ص 188 با عبارتي بدين نصّ ميگويد: «مَعَاذالله كه ما براي امام علمي را از علوم ايجاب كنيم مگر آنچه را كه ولايتش اقتضا كند و احكام شرعيّه بدان مستند گردد. و علم غيب از اين امور خارج ميباشد.» و در ص 189 ميگويد: «بر امام واجب نيست كه علم صنايع و حرفهها و فنون را بداند و آنچه را كه نظير اين امور ميباشد از آنچه تعلّقي به شريعت ندارد. اين اموري است كه مربوط به صاحبانش ميباشد. آنچه بر امام واجب است آن است كه: احكام را بداند و در دانستن آن مستقل باشد و در معرفت آنها نيازي به غير نداشته باشد؛ به علّت آنكه وي پاسدار و برپادارنده و صاحباختيار اقامۀ احكام و تنفيد احكام است.» و طوسي در «تَلْخيص الشَّافي» مطبوع با أصل «شافي» در ص 321 گويد: «واجب است امام عالم باشد به آنچه كه حكم در آن لازم است، و واجب نيست كه عالم باشد به آنچه كه به نظر وي تعلّق نميگيرد.» مثل شؤوني كه اختصاص به او ندارد و در آن شؤون به او مراجعه نميشود. و اينها تماماً با گفتار شيعۀ اماميّه تطبيق دارد كه: امام بندهاي از بندگان خداست و بشري است در طبيعت خود و صفات خود، و فرشته نيست و پيامبر نيست. و امّا رياست عامّۀ ديني و دنياييِ او بيشتر از علم به أحكام شريعت و سياست شؤون عامّه را اقتضا ندارد. و چگونه به شيعۀ اماميّه گفتار به آنكه أئمّۀ ايشان علم غيب ميدانند را ميتوان نسبت داد در حالي كه ايشان به كتاب الله ايمان دارند و قول خدا را كه از پيامبرش ص 266 حكايت ميكند تلاوت مينمايند كه: «وَ لَوْ كُنْتُ أعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ».[9] «اگر من چنين بودم كه غيب ميدانستم البته در فراگيري و جمع آوري خير، زياد ميكوشيدم.» و قول خدا: إنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ. [10] «غيب فقط مختصّ خداست.» و قول خدا: قُلْ لَايَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَ الارْضِ الْغَيْبَ إلَّا اللهُ. [11] «بگو: در آسمانها و زمين كسي كه غيب را بداند جز خدا كسي نيست.» و شيخ طبرسي در «مجمع البيان» در تفسير آيۀ 123 از سورۀ هود: وَلِلّهِ غَيْبُ السَّمَوَاتِ وَ الارْضِ «و از براي خداست فقط، غيب آسمانها و زمين.» ميفرمايد: «به شيعه اماميّه ستم روا داشته است كسي كه بديشان نسبت دهد كه: امامان علم غيب ميدانند. و ما سراغ نداريم احدي از آنان را كه براي احدي از خلايق جايز بداند كه: او را به علم غيب توصيف نمايند. و اما آنچه از اميرالمومنين علیه السّلام نقل شده و خاصّه و عامّه آن را روايت نمودهاند از إخبار به امور غيبيّه در خطبههاي مَلاحِم و غيرها مثل اشاره به صاحب الزَّنْج و به آنچه به امت بزودي در آتيه از بنيمروان ميرسد، و نظير اين گونه اموري كه او و أئمّۀ هُدَي از اولاد او خبر دادهاند، اينها اخباري است كه از پيغمبر صلی الله علیه و آله تلقّي شده است از آن خبرهائي كه خداوند او را بدانها مطّلع نموده است. بنابراين معني ندارد به كسانيكه اين أخبار مشهوره را از امامان روايت مينمايند نسبت داده شود كه: آنها معتقدند كه أئمّه عالم به غيب هستند. وَ هَلْ هَذَا إلَّا سَبٌّ قَبيحٌ وَ تَضْلِيلٌ لَهُمْ، بَلْ تَكْفِيرٌ، لَا يَرْتَضِيهِ مَنْ هُوَ بِالْمَذَاهِبِ خَبِيرٌ، وَ اللهُ هُوَ الْحَاكِمُ وَ إلَيْهِ الْمَصِيرُ.» و اگر فرض شود كه: خبري يا گفتاري نسبت علم غيب را به أئمّه ميدهد بايد آن را طرح و ردّ نمود به اتفاق مسلمين. ص 267 امام رضا علیه السّلام ميفرمايد: «لَا تَقْبَلُوا عَلَيْنَا خِلَافَ الْقُرآنِ؛ فَإنَّا إنْ تَحَدَّثْنَا حَدَّثْنَا بِمُوافَقَةِ الْقُرْآنِ وَ مُوَافَقَةِ السُّنَّةِ. إنَّا عَنِ اللهِ وَ عَنِ رَسُولِهِ نُحَدِّثُ، وَ لَا نَقُولُ: قَالَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ. فَإذَا أتَاكُمْ مَنْ يُحَدِّثُكُمْ بِخِلَافِ ذَلِكَ فَرُدُّوهُ! إنَّ لِكَلَامِنَا حَقِيقَةً، وَ إنَّ عَلَيْهِ لَنُوراً؛ فَمَا لَا حَقِيقَةَ لَهُ وَ لَا نُورَ عَلَيْهِ فَذَاكَ قَوْلُ الشَّيْطَانِ.» «نپذيريد مطلبي را كه بر عهدۀ ما باشد خلاف قرآن! به سبب آنكه ما اگر حديثي بيان نمائيم حديث موافق قرآن و موافق سنّت بيان مينمائيم. ما از خدا و از رسول او حديث ميكنيم و نميگوئيم: فلان و فلان گفت. بنابراين زماني كه كسي به حضور شما بيايد و به خلاف اين منهاج، حديثي بيان كند آن را رد كنيد! البته براي كلام ما حقيقتي است، و بر كلام ما نوري احاطه دارد، پس اگر چيزي داراي حقيقت نبود و بر آن نوري گسترده نبود آن كلام، گفتار شيطان است.» و با كلامي كه بدان سخن تمام گردد، در عقيدۀ شيعه، علوم أئمّه و تعاليمشان محدود است به كتاب الله و سنّت پيمبرشان، و از امام اول تا امام دوازدهمينشان هر يك احاطۀ شاملۀ كامله به يكايك از آنچه در اين دو اصل وارد شده است دارند از ألِفْ تا ياء به طوري كه از علم ايشان معني آيهاي از آيات قرآن حكيم تنزيلاً و تأويلاً بيرون نميباشد، و چيزي از سنّت رسول الله قولاً و فعلاً و تقريراً فروگذار نميباشد. و چقدر از جهت فضل و علم كفايت ميكند كسي كه إحاطه به علوم كتاب و سنّت داشته باشد! اين منزله و مرتبهاي است كه بدان بالا نميرود و بالا نخواهد رفت و در آن مقام و منزلت متمكّن نميگردد أحدي غير از ايشان. و از اين جهت است كه آنها پيشواي همۀ مردماند پس از جدّشان حضرت رسول اكرم. البتّه اهلالبيت علوم كتاب و سنّت را فهميدهاند و حفظ نمودهاند تماماً از رسول خدا همچنانكه رسول خدا گرفت و حفظ كرد از جبرائيل، و همچنانكه حفظ كرد ص 268 جبرائيل از خدا، و فرقي أبداً در ميان نيست مگر به واسطه فقط لاغير. و شاعر امامي مذهب اين را به نظم آورده و گفته است: إذَا شِئْتَ أنْ تَبْغِي لِنَفْسِكَ مَذْهَباً يُنَجِّيكَ يَوْمَ الْبَعْثِ مِنْ لَهَبِ النَّارِ فَدَعْ عَنْكَ قَوْلَ الشَّافِعِيِّ وَ مَالِكٍ وَ أحْمَدَ وَالْمَرْوِيَّ عَنْ كَعْبِ أحْبَارِ وَ وَالِ اُ نَاساً نَقْلُهُمْ وَحَدِيثُهُمْ رَوَي جَدُّنَا عَنْ جَبْرَئيلَ عَنِ الْبَارِي 1- «اگر ميخواهي كه براي خودت مذهبي را بجوئي كه تو را در روز رستاخيز از فوران آتش دوزخ نجات بخشد. 2- از خودت گفتار شافعي و مالك و احمد و آنچه را كه از كعب الاحبار روايت شده است دور كن. 3- و ولايت مردمي را بگزين كه نقلشان و حديثشان: روايت كرد جدّ ما از جبرائيل از حضرت باري، است.» علي علمش را از پيغمبر گرفت و حَسَنَيْن از پدرشان گرفتند، و عليّ بن الحسين از پدرش گرفت و هكذا هر امامي علم خود را از امامي گرفت. و اصحاب سيره و تاريخ نويسان روايتي ننمودهاند كه احدي از أئمّۀ دوازده گانه علمشان را از يكي از اصحاب و يا از يكي از تابعين و يا غير او أخذ كرده باشند. بنابراين تحقيقاً مردم علمشان را از أئمّه گرفتهاند و أئمّه از احدي نگرفتهاند. حضرت امام صادق علیه السّلام ميگويد: عَجَباً لِلنَّاسِ يَقُولُونَ: أخَذُوا عِلْمَهُمْ كُلَّهُ عَنْ رَسُولِ اللهِ، فَعَمِلُوا بِهِ وَاهْتَدَوْا، وَ يَرَوْنَ أنَّا أهْلَ الْبَيْتِ لَمْنَأْخُذْ عِلْمَهُ وَ لَمْنَهْتَدِ بِهِ، وَ نَحْنُ أهْلُهُ وَ ذُرِّيَّتُهُ؛ فِي مَنَازِلِنَا اُنْزِلَ الْوَحْيُ، وِ مِنْ عِنْدِنَا خَرَجَ الْعِلْمُ إلَي النَّاسِ. أفَتَرَاهُمْ عَلِمُوا وَ اهْتَدَوْا، وَ جَهِلْنَا وَضَلَلْنَا؟! «اي شگفتا از مردم! ميگويند: ايشان تمامي علمشان را از رسول الله أخذ نمودهاند! پس بدان عمل كردند و راه يافتند؛ و چنين ميبينند كه: ما اهل بيت علم او را اخذ ننمودهايم و به واسطۀ او راه نيافتهايم، با وجود آنكه ما اهل او و ذُرّيّۀ او هستيم، و در منزلهاي ما وحي نازل شده است، و از نزد ما علم به سوي مردم ص 269 روان گرديده است. آيا تو چنين ميبيني كه: ايشان دانستند و هدايت شدند، امّا ما جاهل مانديم و گمراه شديم؟!» و حضرت امام باقر علیه السّلام ميگويد: لَوْ كُنَّا نُحَدِّثُ النَّاسَ بِرَأيِنَا وَ هَوَانَا لَهَلَكْنَا؛ وَلَكِنَّا نُحَدِّثُهُمْ بِأحَادِيثَ نَكْنِزُهَا عَنْ رَسُولِ اللهِ، كَمَا يَكْنِزُ هَوُلآءِ ذَهَبَهُمْ وَفِضَّتَهُمْ. «اگر ما به رأي خود و هواي خود براي مردم سخن ميگفتيم تحقيقاً هلاك گرديده بوديم؛ وليكن ما با آنها گفتگو مينمائيم با احاديثي كه از رسول خدا جمع كرده و نگهداري نمودهايم همان طوري كه اين مردم طلايشان را و نقرهشان را حفظ نموده و اندوخته ميكنند.» و از اينجا روشن ميشود جهل يا دَسّ موجود در كلام آن كه گفته است: شيعه چنان ميدانند كه: علم أئمّه الهامي است و كسبي نيست؛ و برخي پا را از اين فراتر نهاده و به شيعه نسبت دادهاند گفتار به اين را كه بر امامان وحي نازل ميشود؛ و اين گفتار را علاوه بر آنچه از احاديث بيان نموديم، باطل ميكند آنچه شيخ مفيد در كتاب «أوَائل الْمَقالَات» فرموده است: قَامَ الاتِّفَاقُ عَلَي أنَّ مَنْ يَزْعُمُ أنَّ أحَداً بَعْدَ نَبِيِّنَا يُوحَي إلَيْهِ فَقَدْ أخْطَأَ وَ كَفَرَ.» [12] «اجماع و اتّفاق بر آن استوار است كه: هر كس گمان كند كه بر احدي پس از پيمبر ما وحي نازل ميشود، تحقيقاً خطا كرده و كافر شده است.» اين بود كلام مَغْنِيّه كه از روي محبّت و دفاع از حريم تشيّع دربارۀ علم امام نگاشته است. وليكن نبايد اين محبّت و دلسوزي بجائي بكشد كه بعضي از سرمايههاي اصيل امامان را به خاطر دفع كلام سُنِّيان و إخماد نائرۀ غوغا و صحنهسازي و آشوبگري آنان به خاك نسيان سپرد. پاورقي [1]- سيد عليخان كبير در شرح صحيفۀ خود ص 25 طبع رحلي سنگي از ابن أثير در «جامع الاصول» نقل كرده است كه: در متن حديث آمده است كه مدّت سلطنت بني اميّه هزار ماه ميباشد. و مراد خداوند كه شب قدر بهتر از هزار ماه است همان است. و هزار ماه عبارت ميشود از هشتاد و سه سال و چهار ماه. ابتداي حكومت بني اميّه و استقلال به پادشاهي از زمان صلح حضرت امام حسن بن علي علیه السّلام است با معاوية بن أبي سفيان در انتهاي سال چهلم از هجرت، و انقراض سلطنتشان به دست ابومسلم خراساني در سال يك صد و سي و دو ميشود كه نود و دو سال ميگردد، و چون خلافت عبدالله زبير را كه هشت سال و هشت ماه ميباشد از آن كسر كنيم، الباقي هشتاد و سه سال و چهار ماه ميباشد و آن عبارت است از هزار ماه. خواب رسول خدا صلياللهعليهوآله دربارۀ حكومت بنياميّه
[2]-محمد بن يعقوب كليني (ره) در «روضۀ كافي» ص 345 با سند خود از جميل بن درّاج از زراره از يكي از صادقَيْن علیهما السلام روايت كرده است كه: قال: أصْبَحَ رسولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم يوماً كئيباً حزيناً فقال له عليّ علیه السّلام: ما لي أراك يا رسول الله كئيباً حزيناً؟! فقال: و كيف لا أكون كذلك و قد رأيتُ في ليلتي هذه أنّ بنيتيم و بنيعديّ و بنياميّة يصعدون منبري هذا، يردّون النّاس عن الإسلام القهقري؟! فقلت: يا ربّ في حياتي أو بعد موتي؟! فقال: بعد موتك! «گفت: روزي رسول اكرم صلی الله علیه و آله صبحگاهان محزون و غصّهدار بود. علي علیه السّلام عرض كرد: اي رسول خدا! علّت اندوه و غمي كه در شما مشاهده ميشود چيست؟! فرمود: چگونه اين طور نباشم با وجود آنكه ديشب در رويا ديدهام كه پسران تيم و پسران عدي و پسران اميّه بر اين منبر من بالا ميروند و مردم را از اسلام به عقب برميگردانند. در آن حال من گفتم: اي پروردگار من آيا در زمان حيات من است يا پس از مرگ من؟! خداوند فرمود: بعد از مرگ تو!» حكيم محقّق سيد محمد باقر معروف به ميرداماد در شرح «صحيفۀ سجاديّة» خود، از طبع نشر مهديّۀ ميرداماد اصفهان ص 66 پس از نقل اين روايت ميگويد: روايت به اندازۀ تواتر از طرق عامّه و خاصّه تظافر دارد در اينكه پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به طور سرّ و راز گوئي امر بنياميه را به ابوبكر و عمر بيان نمود و فرمود: واجب است آن را كتمان داريد! عُمَر سرّ رسول خدا را فاش كرد و آن را براي حَكَم بن ابي العاص حكايت كرد. و امر ابوبكر و عمر را رسول خدا براي حفصه به طور سرّ و رازگوئي بيان كرد و فرمود: پدرت با ابوبكر امر ولايت امت مرا تملّك ميكنند، و تو از من نشنيده بگير و كتمان كن! حفصه آن را فاش كرد و به عايشه خبر داد. در اين حال وحي خداوندي آمد و بر رسول خدا سورۀ تحريم نازل شد. و اين مطلب نياز به شرح مبسوطي دارد كه لباس مقام و موقعيّت فعلي شرح صحيفه از بيان آن ضيق ميباشد. هر كس بخواهد آنچه را كه ما در اينجا تخريج نموديم از مظانّ و مصادرش طلب نمايد- انتهي كلام ميرداماد. در «رياض السالكين» از طبع سنۀ 1334، ص 23 و ص 24 و از طبع جامعةالمدرسين ج 1، ص 163 تا ص 166 آورده است: قوله: «يعني بني اميّه» تفسير شجرۀ ملعونه است. و عليهذا مخفي نميباشد كه: در قول خداي تعالي: فمايَزيدُهُم إلاّ طُغْياناً كَبيراً (آيۀ 60، از سورۀ إسراء) چه لطفمخصوصيإعمالگرديدهاست. وبدانكه اينحديث، صحّتشثابت ونقلش متواتر ميباشد در ميان دو گروه شيعه و عامّه. أمّا از طريق شيعه به طرق كثيري از اهل بيت: وارد است. («كافي» ج 4 ص 159 حديث 10) و أمّا از طريق عامّه، فخر رازي در «تفسير كبير» خود آورده است كه: سعيد بن مسيّب گويد: رسول اكرم صلی الله علیه و آله ديدند كه بنياميّه بر منبر او مانند بوزينگان ميجهند؛ واين موجب آزار رسولخدا شد. («تفسيركبير» فخررازي، ج 20 ص 236) وبيضاوي در تفسير رويا گويد: گفته شده است كه: رسول خدا ديد قومي از بنياميّه بر منبر او بالا ميروند و مانند بوزينگان ميجهند. فرمود: اين است حظّ آنان از دنيا كه در إزاي اسلامشان بدانها داده ميشود. و عليهذا مراد از قوله تعالي: إلاّ فتنةً لِلنّاس حوادثي ميباشد كه در دوران ايشان رخ داده است.(«أنوار التّنزيل»، بيضاوي ج 1 ص 590) و حاكم در «مستدرك» از مسلم ربعي از علاء از پدرشازابوهريرهروايتكرده استكه گفت: رسولخدا9 فرمود: اُريت في مناميكأنّبنيالحكم ابن ابي العاص ينزون علي منبري كما تنزو القردة فما رُوي النّبي9 مستجمعاً ضاحكاً حتّي مات. («مستدرك» حاكم نيشابوري ج 4 ص 480 با اختلاف كمي در بعضي الفاظ) «در عالم خواب به من نشان داده شد كه: گويا پسران حكم بن أبي العاص مانند بوزينگان بر منبر من ميجهند. از آن به بعد هيچگاه آنحضرت را سر حال و خندان نيافتند تا از دنيا رحلت نمود.» سپس گفته است: اين خبر إسنادش صحيح است بر شرط مسلم. اين را دميري در «حياة الحيوان» ذكر نموده است. («حياة الحيوان» دميري ج 2 ص 245) و رازي در تفسير شجرۀ ملعونه گويد: ابنعبّاس گفته است: مراد از شجرۀ ملعونه در قرآن بنياميّه ميباشند: حكم بن ابي العاص و فرزندانش. و گفته است: رسول خدا صلی الله علیه و آله در رويا ديد كه فرزندان مروان يكي پس از ديگري از منبر او بالا ميروند. اين روياي خود را براي ابوبكر و عمر حكايت نمود در هنگامي كه آن دوتن فقط با او در بيت او خلوت كرده بودند. چون آن دو نفر از نزد رسول الله متفرّق شدند رسول خدا صلی الله علیه و آله شنيد كه: حَكَم از روياي رسول الله خبر ميدهد. اين امر بر رسول خدا گران آمد؛ وعمر در افشاي اين سرّ متّهم گشت و سپس ظاهر شد كه: حكم براي شنيدن سخنان آنان به گوش نشسته و استراق سمع نموده است و بنابراين رسول خدا صلی الله علیه و آله، حَكَم را از مدينه تبعيد نمود. رازي گويد: و از چيزهايي كه اين تأويل را تأكيد مينمايد گفتار عايشه ميباشد به مروان: لَعَن الله أباك و أنت في صلبه؛ فأنت بعض من لعن الله . («تفسير كبير» فخر رازي ج 20 ص 237) «خداوند پدرت را در حالي كه تو نطفه در صلب او بودي لعنت كرده است. بنابراين تو بعضي از آن كسي ميباشي كه خدا او را لعنت كرده است!» و نيشابوري (در تفسير خود) از ابنعبّاس آورده است كه: شجرۀ ملعونه بني اميّه هستند. («غرائب القرآن» نيشابوري ج 2 ص 459) و در نامهاي كه معتضد بالله عبّاسي هنگام اراده بر فرمان لعن معاوية بن أبي سفيان بر فراز منابر در سنۀ 284 نوشت و در آن بني اميّه را ذكر كرده است سپس گفته است: و خداوند آيهاي را در كتاب خود در آنچه بر پيامبرش صلی الله علیه و آله نازل كرده است فروفرستاده است كه در آن شأن و موقعيّت ايشان را مكشوف داشته است، و آن آيه اين است: وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ. و ابداً خلافي نيست در ميان أحدي كه خداوند تبارك و تعالي از اين آيه بني اميّه را اراده كرده است. («تاريخ طبري» ج 8، ص 185) انتهي. [3]- طبع اين مجلّد نيز در بيروت و در سنۀ 1393 ميباشد، و در هيچ يك از مجلّدات اسم مطبعه برده نشده است. [4]- آيۀ 6، از سورۀ 49: حجرات: «اي كساني كه ايمان آوردهايد، اگر فاسقي براي شما خبري را بياورد، دربارۀ آن تحقيق بهعمل آوريد مبادا آنكه از روي كلام وي به گروهي گزندي رسانيد آنگاه در برابر كار واقع شدۀ خود دچار ندامت گرديد!» [5]- در تعليقه آورده است: جفر در أصل لغت بچه گوسفند است چون بزرگ گردد و علفخوار شود. سپس آن را براي پوست گوسفند استعمال كردهاند. [6]- عبارت مرحوم سيّد محسن امين در «أعيان الشّيعة» طبع دوّم سنۀ 1363 هجري قمري (1944 ميلادي) در جلد اوّل ص 347 «و خبر دادن بعضي از حوادث» را بر آن اضافه دارد. عبارت وي اين است: أقول: الظّاهرُ منَ الاخبارِ أنّ الجفرَ كتابٌ فيه العلومُ النّبويّةُ من حلالٍ و حرامٍ و أحكامٍ و اُصول ما يَحتاجُ النّاسُ إليه في أحكامِ دينِهم و ما يُصلِحُهُم في دنياهُم و الإخبار عن بعضِ الحوادث . وليكن اين جملۀ أخير در طبع 1960 حذف شده است، و همانطور كه در ص 261 گذشت: اين طبع محرَّف و از درجۀ اعتبار ساقط است و نبايد مصدر براي أبحاث علميّه قرار گيرد. بنابراين، إسناد مغنيّه عبارات آن را به مؤلّف «أعيان الشّيعة» تمام نيست. [7]- در تعليقۀ اخير دانستيم كه: در طبع دوّم «أعيان الشّيعة» جملۀ: و الإخبار عن بعض الحوادث را اضافه دارد و در طبعي كه مغنيّه از آن نقل كرده ساقط شده است. [8]- كتاب «الشِّيعة في الميزان» قسمت الشِّيعة و التّشيع، ص 56 و ص 57 طبع دارالتعارف بيروت. و در طبع جداگانۀ «الشّيعة و التّشيّع» مكتبة المدرسة و دارالكتاب اللبناني بيروت ص 56 تا ص 58. [9]- آيۀ 188، از سورۀ 7: اعراف. [10]- آيۀ 20، از سورۀ 10 يونس: فقل إنّما الغيب للّه فانتظروا إنّي معكم من المنتظرين. [11]- آيۀ 65، از سورۀ 27: نمل. [12]- كتاب «الشيعة في الميزان» قسمت الشّيعة و التّشيع ص 42 تا ص 45 طبع دارالتعارف بيروت؛ و در طبع جداگانه ص 42 تا ص 45. |
|
|