بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب امام شناسی / جلد شانزدهم و هفدهم / قسمت شانزدهم: تبدیل قیام دینی بنی عباس به امپراطوری، زهد حقیقی، امام صادق علیه الس...

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره

 

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

صفحه قبل

تبديل‌ قيام‌ ديني‌ بني‌عباس‌ به‌ امپراطوري‌

زمام‌ خلافت‌ در سنۀ 132 به‌ بني‌عباس‌ بازگشت‌ نمود، و اوَّلين‌ خليفۀ آنان‌ «سَفَّاح‌» بود، سپس‌ او بمرد، و ابوجعفر منصور جانشين‌ او گرديد تا در خلافت‌ خود، مدّت‌ بيست‌ و دو سال‌(136-158) باقي‌ بماند، و در اين‌ مدت‌ اركان‌ دولت‌ عبّاسيّه‌ را مستحكم‌ و استوار كند، و در هر قطر و ناحيه‌اي‌ كسي‌ بر آن‌ خروج‌ كند او را تسليم‌ و خاضع‌ گرداند. «اين‌ حكومت‌ امپراطوري‌ است‌»، اين‌ حكومت‌، دولت‌ ديني‌ نبود همان‌ طوري‌ كه‌ در ابتداء بَثِّ دعوتشان‌ را از اوَّل‌ قرن‌ بر آن‌ اساس‌ گسترش‌ دادند، و بر «رضاي‌ آل‌ محمد» نگرديد همان‌ طوري‌ كه‌ ادعاي‌ آن‌ را داشتند.

بلكه‌ حقّ پسران‌ علي‌ را غصب‌ نمودند، همان‌ طوري‌ كه‌ فرزندان‌ علي‌ نيز از توليت‌ سلطنت‌ در هنگام‌ برپا شدن‌ آن‌ ناتوان‌ بودند؛ و سزاوارترين‌ آنان‌ - جعفر بن‌ محمد بود كه‌ - از امارت‌ كناره‌ گرفت‌، و بر اين‌ مطلب‌ عارف‌ بود كه‌: مهمّ حيات‌ و


ص 357

انگيزۀ او تعليم‌ مسلمانان‌ است‌.

و جريان‌ امور بر طبق‌ مجراي‌ طبيعي‌ خود واقع‌ شد كه‌ سلطنت‌ و تفوّق‌ را به‌ دست‌ غالبان‌ سپرد، تا پهلوهايشان‌ را بر خوف‌ و حِقْد و حَذَر از مردم‌ بنهند، و در هر مكان‌ و ناحيه‌اي‌ به‌ جهت‌ دفاع‌ از دولتشان‌ شمشير بكشند. و ذوي‌القرباي‌ رسول‌الله‌ در طليعۀ آن‌ دشمنان‌ به‌ شمار مي‌آمدند. فلهذا بُغْض‌ و شَحْناء و دشمني‌ در ميانشان‌ گسترده‌ شد، و سيلهاي‌ خون‌ جاري‌ گرديد، و امام‌ جعفرالصّادق‌ با كناره‌گيريش‌ و استعلائش‌، از اين‌ مذابح‌ دور بود، وليكن‌ دور بودنش‌ از جنگها و خونريزيها، وي‌ را از بَطْش‌ خليفۀ متنمِّر صفت‌، پلنگ‌ طبيعت‌، محتاط‌ و با حذر در امر سلطنت‌، حفظ‌ نمي‌كرد. خليفه‌ او را به‌ مواجهه‌ و روبه‌رو شدن‌ تلخ‌ و زشت‌ و كريهي‌ كه‌ هواجس‌ نفساني‌ و دروني‌ از ترس‌ اهل‌ بيت‌ و شيعيانشان‌ در او وسوسه‌ و غليان‌ داشت‌ فرامي‌خواند.

توفيق‌ و نصرت‌ آسماني‌ در اين‌ مواجهات‌ و برخوردها حليف‌ و قرين‌ امام‌ بود، وگرنه‌ اگر آن‌ دولت‌ با آن‌ تحكيم‌ و تسديدِ روزنه‌هاي‌ خلاف‌ و برحذر بودن‌ از ضعف‌ و فتور، باقي‌ مي‌ماند، بر اهل‌ بيت‌ عذاب‌ و حبس‌ و قتل‌ و استرهاب‌ و صَلْبي‌ براي‌ خلاصي‌ از ايشان‌ نازل‌ مي‌نمود - با وجود تظاهر به‌ عدل‌ در ميانشان‌ - تا به‌ حدّي‌ كه‌ نسل‌ و ريشۀ آنان‌ را تا أبد الدَّهر به‌ كلي‌ قطع‌ مي‌نمود.[253]

بازگشت به فهرست

دستگيري‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام و دعاي‌ آنحضرت‌ براي‌ رهايي‌

روزي‌ ابوجعفر منصور رزام‌ بن‌ قَيس‌ را فرستاد تا امام‌ جعفر صادق‌ را براي‌ ملاقات‌ فراخواند، امام‌ جعفر صادق‌ و رزام‌ از مدينه‌ بيرون‌ شدند، تا به‌ نجف‌ رسيدند. امام‌ جعفر از راحله‌اش‌ پائين‌ آمد، و وضوي‌ نيكوئي‌ گرفت‌، و دو ركعت‌ نمازگزارد پس‌ از آن‌ دو دستش‌ را بلند كرد و گفت‌:

اللَّهُمَّ بِكَ أسْتَفْتِحُ، وَبِكَ أسْتَنْجِحُ، وَ بِمُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ أتَوَسَّلُ.

اللَّهُمَّ سَهِّلْ حُزُونَتَهُ، وَ ذَلِّلْ لِي‌ صُعُوبَتَهُ، وَ أعْطِنِي‌ مِنَ الْخَيْرِ أكْثَرَ مِمَّا أرْجُو، وَ


ص 358

اصْرِفْ عَنِّي‌ مِنَ الشَّرِّ أكْثَرَ مِمَّا أخَافُ .

«بار خداوندا! من‌ فتح‌ را از تو طلب‌ مي‌نمايم‌، و رستگاري‌ و نجاتم‌ و نجاحم‌ و فوز و ظفرم‌ را از تو مي‌طلبم‌، و به‌ محمد بنده‌ات‌ و فرستاده‌ات‌ توسّل‌ مي‌جويم‌!

بار خداوندا خشونت‌ و ناهمواريش‌ را براي‌ من‌ سهل‌ و هموار نما، و سختي‌ و شدّتش‌ را براي‌ من‌ نرم‌ و رام‌ و آسان‌ فرما! و به‌ قدري‌ به‌ من‌ خير عطا كن‌ كه‌ زيادتر از آن‌ باشد كه‌ اميد دارم‌، و به‌ قدري‌ از شَرّ از من‌ دور گردان‌ كه‌ زيادتر از آن‌ باشد كه‌ من‌ مي‌ترسم‌ و هراسناكم‌!»

سپس‌ امام‌ راحله‌اش‌ را سوار شد تا اينكه‌ او و رزام‌ به‌ قصر منصور رسيدند، چون‌ به‌ منصور خبر دادند از ورود امام‌، أبداً نه‌ به‌ مقدار كمي‌، و نه‌ به‌ مقدار زيادي‌ او را درنگ‌ نداد، بلكه‌ درها باز و گشوده‌ گرديد، و پرده‌ بالا رفت‌.

هنگامي‌ كه‌ امام‌ نزديك‌ منصور رسيدند، وي‌ براي‌ مقدم‌ امام‌ برخاست‌، و وي‌ را زيارت‌ كرد، و دستش‌ را گرفت‌ و آورد تا به‌ مجلس‌ خود منتهي‌ كرد و پس‌ از آن‌ روي‌ خود را به‌ او نموده‌، از أحوالش‌ بپرسيد!

و روزي‌ منصور امر اكيد كرد به‌ حاجبش‌: ربيع‌ بن‌ يونس‌ كه‌ او را فراخواند، و به‌قدري‌ امر شديد بود كه‌ بارقه‌هاي‌ خطر از خطوط‌ چهرۀ منصور برق‌ مي‌زد. چون‌ امام‌ از نزد منصور با سلامت‌ و بدون‌ خطر بيرون‌ شدند، ربيع‌ از امام‌ سوال‌ نمود: دعائي‌ را كه‌ خوانديد، و خداوند به‌ پاس‌ آن‌ شما را در ملاقات‌ با او گرامي‌ داشت‌، چه‌ بود؟! امام‌ آن‌ دعا را براي‌ وي‌ خواندند.

فعليهذا امام‌ صادق‌ طوري‌ بود كه‌ در هر لحظه‌ رضايت‌ آفريدگار آسمان‌ را مي‌جست‌ و آن‌ را به‌ دست‌ مي‌آورد. و روي‌ اين‌ اساس‌ هم‌ قواي‌ ملكوتي‌ آسمان‌ وي‌ را معاونت‌ مي‌نمود.

و با تمام‌ اين‌ سلامتي‌ كه‌ گمشدۀ امام‌ جعفر صادق‌ بود، و آن‌ سلامت‌ را إتقان‌ و استحكام‌ مي‌داد، طبري‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌: چون‌ منصور در اواخر ايَّام‌ حياتش‌ عازم‌ حج‌ گرديد، رِيطَه‌: دختر ابوالعبّاس‌ سَفّاح‌ را كه‌ همسر مهدي‌ بود نزد خود


ص 359

خواند - و مهدي‌ در آن‌ وقت‌ در شهر ري‌ بود - و آنچه‌ وصيّت‌ مي‌خواست‌ به‌ او نمود، و كليدهاي‌ غرفۀ خزينۀ خود را به‌ او سپرد، و امر كرد آن‌ كليدها را به‌ جانشين‌ خود: مهدي‌ تسليم‌ نكند مگر هنگامي‌ كه‌ خبر موت‌ منصور به‌ او مي‌رسد.

چون‌ منصور بمرد، رِيطَه‌ با مهدي‌ رفتند، و در غرفه‌ را گشودند، ناگهان‌ ديدند در آنجا كشتگاني‌ از پسران‌ علي‌ مي‌باشند كه‌ در گوشهايشان‌ رقعه‌هائي‌ است‌، و در آن‌ رقعه‌ها نَسَبهاي‌ خود را نوشته‌اند، و در ميان‌ آنها پيرمردان‌ و جوانان‌ و كودكان‌ موجود بودند.

چون‌ مهدي‌ چشمش‌ بدانها افتاد، بر خود بلرزيد. آنگاه‌ حفيره‌اي‌ حفر كرد، و آنان‌ را در آن‌ دفن‌ كرد و پس‌ از آن‌ برفراز آن‌ بقعه‌اي‌ بنا نمود.

منصور أبوالدَّوانيق‌ اين‌ طور نبود كه‌ به‌ مثل‌ گفتار لوئي‌ چهاردهم‌ اكتفا كند، آن‌ هم‌ بعد از هشت‌ قرن‌ كه‌ مي‌گفت‌: أنَا الدَّوْلَة‌! «كشور فرانسه‌ يعني‌ من‌.» آن‌ گفتاري‌ كه‌ مورّخين‌ و سياستمداران‌ در شرق‌ و غرب‌ آن‌ را مستهجن‌ شمردند و به‌ دور افكندند.

بلكه‌ منصور ادّعائي‌ داشت‌ بسيار وسيعتر و شديدتر. منصور خطبه‌ مي‌خواند و مي‌گفت‌: إنَّمَا أنَا سُلْطَانُ اللهِ فِي‌ الارْضِ . «فقط‌ من‌ هستم‌ كه‌ قدرت‌ خداوند بر روي‌ زمين‌ مي‌باشم‌.» منصور با اين‌ كلام‌ و مرامش‌ در دست‌ خود گرد آورده‌ بود آنچه‌ را كه‌ امپراطورهاي‌ كشور، و پدران‌ روحاني‌ جميعاً از گردآوردن‌ آن‌ عاجز شده‌ بودند.

چرا كه‌ امپراطور با كليسا در قرن‌ نهم‌ ميلادي‌ أشياء را به‌ دو بخش‌ قسمت‌ نمودند: قيصر پادشاه‌ زمين‌ شد، و كنيسه‌ پادشاه‌ كشور آسمان‌. امَّا ابوجعفر منصور در روي‌ زمين‌ ادعاي‌ سلطنت‌ آسماني‌ را نمود. بنابراين‌ بر كسي‌ كه‌ صاحب‌ چنين‌ ادّعائي‌ است‌ كدام‌ عمل‌ وكدام‌ چيز مستبعد شمرده‌ مي‌گردد؟!

و معذلك‌ أبوجعفر نيست‌ مگر يكي‌ از مستبدّاني‌ كه‌ ثبت‌ و ضبط‌ تاريخ‌ از خطايا و از قربانيانشان‌ مملو و سرشار گرديده‌ است‌. ما اينك‌ براي‌ تو فقط‌ يك‌ نمونه‌ ذكر مي‌كنيم‌ از تاريخ‌ دولتي‌ كه‌ دموكراسي‌ غربي‌ كليدهايش‌ را گرفت‌ و به‌ آن‌ دوران‌ خاتمه‌ داد:


ص 360

هنري‌ اول‌ پادشاه‌ انگلستان‌، سواران‌ خود را فرستاد تا رئيس‌ اسقفهاي‌ لندن‌ را كه‌ توماس‌ بيكت‌ بود، به‌ سبب‌ مخالفت‌ او با ولايتعهدي‌ پسرش‌ در ثلث‌ اخير قرن‌ دوازدهم‌ ميلادي‌ بكشند.

و هنري‌ هشتم‌ پادشاه‌ انگلستان‌ در ثلث‌ اول‌ از قرن‌ شانزدهم‌ توماس‌ ولزي‌ رئيس‌ اسقفهاي‌ يورك‌ را به‌ زندان‌ فرستاد تا آنكه‌ حكم‌ اعدامش‌ را صادر كند؛ وي‌ قبل‌ از اعدام‌ بمرد. و سپس‌ توماس‌ مور قاضي‌ القضات‌ خود را به‌ مِقْصَلَه‌ (آلت‌ جدا كنندۀ سر، و گيوتين‌) فرستاد، و جرم‌ اين‌ دو نفر كشيش‌ آن‌ بود كه‌ در امر ازدواج‌ و طلاق‌ او با وي‌ مخالفت‌ كرده‌ بودند.

بازگشت به فهرست

ترس‌ و وحشت‌ منصور از امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام

آري‌ ترس‌ و دهشت‌ منصور براي‌ برقراري‌ دولتش‌ بحدّي‌ بود كه‌ وي‌ را از ميزان‌ خارج‌ كرد، و بنابراين‌ شيطان‌ بر او چيره‌ گرديد. اگر امام‌ جعفر صادق‌ آن‌ عنان‌ گسيخته‌ را نگه‌ نمي‌داشتند هر وقت‌ كه‌ وي‌ را ملاقات‌ مي‌نمودند، و وي‌ را در موضع‌ انصاف‌ قرار نمي‌دادند هيچ‌ اثري‌ و اسم‌ و رسمي‌ باقي‌ نمي‌ماند.

و كساني‌ كه‌ از برخورد و ديدار سلاطين‌ خوف‌ و دهشت‌ دارند ضعيفاني‌ مي‌باشند كه‌ از إخفاء تراوشات‌ قلبي‌ خودشان‌ همچون‌ حَسَد، يا خوف‌، و يا بُغْض‌ ناتوان‌ هستند، و اما كساني‌ كه‌ در قلوبشان‌ اين‌ چيزها وجود ندارد، با شجاعت‌ با ملوك‌ و فرماندگان‌ روبرو مي‌گردند.

اما أئمّه‌(عليهم السلام) پس‌ خدا با آنهاست‌، و خدا براي‌ آنها كافي‌ است‌، و در اين‌ صورت‌ با مثل‌ كسي‌ كه‌ مالك‌ آسمان‌ و زمين‌ با وي‌ كمك‌ و همراه‌ است‌ كجا مي‌تواند معارضه‌ كند پادشاه‌ دولتي‌ و يا اقليمي‌؟!

و بدين‌ جهت‌ است‌ كه‌: صدق‌ و راستي‌، مرداني‌ را تشجيع‌ مي‌كند تا سرحدّ آنكه‌ شهيد مي‌گردند. و بدين‌ جهت‌ است‌ كه‌: امام‌ صادق‌ به‌ أبوجعفر منصور با شجاعت‌ و صِدْق‌ مواجه‌ مي‌گردد، و وي‌ را به‌ ميانه‌روي‌ و انصاف‌ دعوت‌ مي‌كند.

و شگفتي‌ نيست‌ در صورتي‌ كه‌ ابوجعفر منصور در كمون‌ نفسش‌ مي‌خواهد ظاهر امر خود را در وقار و موقعيّت‌ كسي‌ كه‌ خون‌ نمي‌ريزد مگر به‌ قدر معيّن‌ حفظ‌


ص 361

نمايد، و امام‌ صادق‌ حجت‌ براي‌ او باشد در ثبات‌ حكمش‌ از آن‌ هنگامي‌ كه‌ بيعت‌ با غير او نكرده‌ است‌.

و ابوجعفر هم‌ به‌ آنچه‌ در مملكتش‌ جاري‌ است‌ دانا و عليم‌ مي‌باشد، در أوائل‌ و مطالع‌ امارتش‌ جواسيس‌ را در انحاء و اطراف‌ كشور گسيل‌ مي‌داشت‌، تا از احوال‌ بيچارگان‌ و درماندگان‌ به‌ وي‌ خبر دهند اما چند سالي‌ تا به‌ جائي‌ رسيد كه‌ صداي‌ گريۀ دختر مالك‌ بن‌ أنَس‌ را از گرسنگي‌ در داخل‌ خانه‌ مي‌دانست‌، و او و پدرش‌ آن‌ گريه‌ را از هركس‌ مگر از خداوند سبحانه‌ و تعالي‌ كتمان‌ مي‌نمودند.

و ابوجعفر منصور همان‌ كس‌ است‌ كه‌ از أوتاد و أركان‌ حكومتش‌ خبر مي‌دهد كه‌: چقدر من‌ نيازمندم‌ تا در باب‌ من‌ چهار نفر وجود داشته‌ باشند كه‌ عفيفتر از آنان‌ نبوده‌ باشند. و ايشان‌ اركان‌ دولتند، و مُلْك‌ بدون‌ آنها تحقّق‌پذير نخواهد بود:

يكي‌ از اين‌ چهار نفر قاضي‌ است‌ كه‌ ملامت‌ ملامت‌ كننده‌اي‌ در راه‌ خدا او را نگيرد، و از عمل‌ باز ندارد.

دوم‌ رئيس‌ شرطه‌ و نظميّه‌ كه‌ حق‌ ضعيف‌ را از قوي‌ بستاند.

سوم‌ مأمور وصول‌ خراج‌ كه‌ درست‌ به‌ نهايت‌ عمل‌ كند و به‌ رعيّت‌ ستم‌ روا ندارد.

در اين‌ حال‌ منصور سه‌ بار انگشت‌ سبّابه‌اش‌ را به‌ شدت‌ گزيد و مي‌گفت‌: آه‌ آه‌!

گفتند: چيست‌ اي‌ اميرمومنان‌؟!

منصور گفت‌: رئيس‌ پست‌ و چاپاري‌ كه‌ خبر آن‌ سه‌ دسته‌ را براي‌ من‌ به‌ درستي‌ بياورد![254]

وي‌ در مقامي‌ ديگر گويد:

امام‌ صادق‌( عليه‌السّلام) به‌ پستي‌ گرائيدن‌ مردم‌ را بعد از عصر خلفاي‌ اوَّلين‌ مشاهده‌ كرده‌ بود، و با ديدگان‌ حادّ و تيزبين‌ خود كه‌ از اهل‌ بيت‌ رسول‌ الله‌ انتظار مي‌رود به‌


ص 362

خوبي‌ ديده‌ بود آنچه‌ را كه‌ عمر بن‌ عبدالعزيز در ايّام‌ خلافتش‌ در ميان‌ سنوات‌ 98-101 بجاي‌ آورده‌ بود كه‌ چگونه‌ در مدت‌ سي‌ ماه‌ مي‌تواند دين‌ را به‌ صورت‌‌تر و تازه‌ اعادت‌ داد، و براي‌ دنيا به‌ ثبوت‌ رسانيد كه‌: مدتي‌ را كه‌ مردم‌ براي‌ وي‌ خلافت‌ نام‌ نهادند، كافي‌ مي‌باشد براي‌ خليفۀ صادق‌ العَزمي‌ كه‌ مردم‌ را به‌ اسلام‌ صحيح‌ برگرداند. آن‌ خليفه‌اي‌ كه‌ خلافت‌ را - به‌ طوري‌ كه‌ خود وي‌ مي‌گويد - سبيل‌ براي‌ جنّت‌ قرار دهد.

بازگشت به فهرست

برخي‌ اصلاحات‌ عمر بن‌ عبدالعزيز

در زمان‌ عمر بن‌ عبدالعزيز بعضي‌ از صالحين‌ در بجا آوردن‌ وي‌ آنچه‌ را كه‌ در نظر داشت‌ استعجال‌ مي‌نمودند تا در همان‌ نخستين‌ روز ولايت‌ خود انجام‌ دهد. پسرش‌: عبدالملك‌ به‌ او گفت‌:( يَا أبَتِ مَابَالُكَ لَاتُنْفِذُ الاُمُورَ، فَوَاللهِ لَا اُبَالِي‌ فِي‌ الْحَقِّ لَوْ غَلَتْ بِيَ الْقُدُورُ! )

«اي‌ پدرجان‌ چه‌ چيز جلوگير ارادۀ تو مي‌باشد تا آنكه‌ امور را به‌ جريان‌ بيفكني‌؟! سوگند به‌ خدا من‌ در بجا آوردن‌ حق‌ هيچ‌ باك‌ ندارم‌ اگر ديگها براي‌ پختن‌ من‌ در آنها به‌ جوش‌ و غليان‌ درآيند!»

وليكن‌ عمر بن‌ عبدالعزيز كه‌ امور را بر وفق‌ رفق‌ و تأمّل‌ و مهلت‌ و اصرار و ابرام‌ انجام‌ مي‌داد به‌ وي‌ گفت‌: لَاتَعْجَلْ يَا بُنَيَّ! إنَّ اللهَ تَعَالَي‌ ذَمَّ الْخَمْرَ مَرَّتَيْنِ وَ حَرَّمَهَا فِي‌ الثَّالِثَةِ، وَ إنِّي‌ أخَافُ أنْ أحْمِلَ النَّاسَ عَلَي‌ الْحَقِّ جُمْلَةً، فَيَدْفَعُوهُ جُمْلَةً فَتَكُونَ فِتْنَةٌ.

«اي‌ نور ديده‌ پسرك‌ من‌! شتاب‌ مكن‌! زيرا خداوند تعالي‌ مسكر را دوبار مذمّت‌ نمود و دربار سوم‌ حرام‌ گردانيد. و من‌ از آن‌ هراسناكم‌ كه‌ حقّ را يك‌ دفعه‌ بر مردم‌ تحميل‌ كنم‌ و آنان‌ هم‌ يك‌ دفعه‌ كنار بزنند، و به‌ دنبال‌ آن‌ فتنه‌ برپا گردد!»

و بدين‌ تدبير و سياست‌ بود كه‌ ابن‌ عبدالعزيز توانست‌ مظالم‌ را رد كند و خداوند بر دست‌ او مردم‌ را غني‌ و بي‌نياز گرداند. و كار بدينجا رسيد كه‌ در شهر و مدينه‌، و يا غير مدينه‌ همچون‌ قريه‌ فقيري‌ يافت‌ نمي‌شد تا مال‌ فقراء را به‌ ايشان‌ توزيع‌ كنند.

وليكن‌ امام‌ صادق‌ از طريقۀ زندگي‌ و حيات‌ خليفۀ صادق‌ العزم‌(ابن‌ عبدالعزيز) مي‌دانست‌: اصلاحات‌ او بعد از مماتش‌ ثمر نداد، زيرا خلفائي‌ كه‌ پس‌ از او آمدند


ص 363

 آنها را خراب‌ و تباه‌ كردند، و افرادي‌ كه‌ بعداً مي‌آيند و باقي‌ هستند، آنها هم‌ كارشان‌ خرابي‌ و تباهي‌ مي‌باشد.

امام‌ صادق‌( عليه‌السّلام) مَقْدَم‌ بني‌عباس‌ را مشاهده‌ نموده‌ است‌ كه‌ چگونه‌ نقض‌ شعارهاي‌ خودشان‌ را نموده‌ و به‌ حكم‌ جاهليّت‌ حكم‌ رانده‌اند.

آري‌ اين‌طور امام‌ صادق‌ به‌ رأي‌ العيان‌ مي‌بيند كه‌: اصلاح‌ امور به‌ تصدّي‌ و تولي‌ سلطنت‌ نيست‌، و يا به‌ مجرد اصلاح‌ امر ولايت‌ در زمان‌ كوتاهي‌، و يا در دراز زماني‌ نمي‌باشد - با آنكه‌ تمام‌ عمر كوتاه‌ است‌ - و فقط‌ اصلاح‌ تامّ و كامل‌ به‌ اصلاح‌ امَّت‌ است‌. فَكَيْفَمَاتَكُونُوا يُوَلَّي‌ عَلَيْكُمْ، وَ لِكُلِّ اُمَّةٍ الْحُكُومَةُ الَّتِي‌ تَسْتَحِقُّهَا.

«هر طور كه‌ بوده‌ باشيد همان‌ طور بر شما حكومت‌ مي‌كنند، و از براي‌ هر امَّتي‌ حكومتي‌ خواهد بود كه‌ استحقاق‌ آن‌ را دارند.»

امام‌ صادق‌( عليه‌السّلام) در آن‌ زمينه‌ به‌ يقين‌ مي‌دانست‌: كار صحيح‌ آن‌ است‌ كه‌ پدرش‌ و جدَّش‌ بجاي‌ آورده‌اند، و آن‌ عبارت‌ است‌ از تعليم‌ امَّت‌.

هنگامي‌ كه‌ امَّت‌، علم‌ را فرا گرفت‌ به‌ صلاح‌ در مي‌آيد، و حاكمانِ آن‌ امَّت‌ را توان‌ استضعافشان‌ نمي‌باشد. آن‌ امَّت‌ در آن‌ صورت‌، حكّام‌ را به‌ معروف‌ امر مي‌كند، و از منكر نهي‌ مي‌نمايد، و تبعات‌ و نتائج‌ اعمال‌ آنان‌ را شريك‌ مي‌گردد. امّت‌ قوي‌ هيچ‌ گاه‌ بر حاكمانش‌ ستم‌ نمي‌كند، و حكّامش‌ نيز بر امّت‌ ستم‌ روا نمي‌دارند.

امام‌ صادق‌( عليه‌السّلام) با شعار الثِّقَةُ بِاللهِ سُبْحَانَهُ «اعتماد و اتّكاء او فقط‌ به‌ خداوند سبحانه‌ است‌» كه‌: اللهُ وَلِيِّي‌ وَ عِصْمَتِي‌ مِنْ خَلْقِهِ «خداوند است‌ وليّ من‌ و نگهبان‌ من‌ از مخلوقاتش‌» و با نقش‌ انگشتري‌ خود كه‌ مصدر قوّت‌ خود را اعلان‌ مي‌كند: مَاشَاءَاللهُ. لَاقُوَّةَ إلَّا بِاللهِ. أسْتَغْفِرُاللهَ «آنچه‌ خدا بخواهد شدني‌ است‌. هيچ‌ قوّه‌اي‌ نيست‌ مگر به‌ خدا. من‌ از خدا طلب‌ غفران‌ مي‌نمايم‌.» با چهار بُعد قصد مجلس‌ علم‌ را در مسجد النَّبِي‌ يا در خانه‌اش‌ مي‌كند:

بعد مكاني‌: به‌ علت‌ آنكه‌ مجلس‌ تعليم‌ خود را در مدينة‌ الرَّسُول‌ قرار مي‌دهد.


ص 364

بعد زماني‌: به‌ علت‌ آنكه‌ وي‌ تابعي‌ است‌ كه‌ در جيل‌ تابعين‌ و تابعي‌ التّابعين‌ زيست‌ مي‌نمايد.

بعد ثالث‌: ارتفاع‌ و بلندي‌ نَسَب‌ او كه‌ به‌ نَبي‌ و علي‌ مي‌رسد.

بعد رابع‌: عمق‌ علم‌ او و پدرش‌ و جدّش‌ مي‌باشد.

در اين‌ مجلس‌ باشكوه‌ چه‌ در مدينه‌ يا در كوفه‌ مرد متوسط‌ القامه‌اي‌ مي‌نشيند كه‌ نه‌ بلند است‌ و نه‌ كوتاه‌، با سيماي‌ درخشان‌ كه‌ به‌ مانند چراغ‌ لَمَعان‌ دارد، نورش‌ در پيشاپيشش‌ حركت‌ مي‌كند، بشرۀ چهره‌اش‌ ظريف‌ و لطيف‌، مويش‌ مُجَعَّد و سياه‌، بيني‌اش‌ باريك‌ و بلند و زيبا، أنْزَع‌ است‌ كه‌ موهاي‌ جبينش‌ ريخته‌، و ناصيه‌اش‌ بدين‌ جهت‌ مانند چراغ‌ اشراق‌كننده‌اي‌ نور مي‌دهد، بر گونه‌اش‌ خالي‌ وجود دارد سيه‌فام‌.

بازگشت به فهرست

نياز مردم‌ زمانه‌ به‌ علوم‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام

الْمُسْلِمُونَ أيَّامَئِذٍ أحْوَجُ إلَيْهِ لِيُعَلِّمَهُمْ، مِنْهُمْ إلَيْهِ لِيَحْكُمَهُمْ.

«مسلمانان‌ در آن‌ ايّام‌ به‌ تعليم‌ وي‌ نيازمندتر بودند تا به‌ حكومتي‌ كه‌ بر ايشان‌ بنمايد.»

تمام‌ علومي‌ را كه‌ بدانها احاطه‌ دارد با وحي‌ اميد و رجاء در فضل‌ خداوندي‌ به‌ وي‌ إفاضه‌ گرديده‌ است‌. و چون‌ سِنَّش‌ بالا مي‌رود، جلال‌ و سَناء و آرزويش‌ به‌ احياي‌ سنّت‌ و شريعت‌ زياده‌ مي‌گردد.

براي‌ خويشتن‌ لباسهائي‌ را انتخاب‌ مي‌كند كه‌ جدّش‌ - عليه‌ الصّلوة‌ و السلام‌- اختيار مي‌نمود. در وقتي‌ كه‌ گفت‌: كُلُوا وَاشْرَبُوا وَالْبَسُوا فِي‌ غَيْرِ سَرَفٍ وَ لَا مَخِيلَةٍ!

«بخوريد و بياشاميد، و بپوشيد به‌ طوري‌ كه‌ به‌ اسراف‌ و به‌ تكبّر و خودپسندي‌ نرسد!»

سفيان‌ ثَوْري‌ وي‌ را ديد كه‌ بر تن‌ جَبّۀ خَزّ خاكستري‌ رنگ‌ نموده‌ است‌. گفت‌: يَابْنَ رَسُولِ الله‌! لباس‌ تو شايسته‌ نيست‌ اين‌ طور باشد!

حضرت‌ فرمود: اي‌ ثَوْري‌! اين‌ را براي‌ شماها پوشيده‌ام‌! سپس‌ در زير لباسش‌ به‌ وي‌ نشان‌ داد جبّۀ پشمينه‌اي‌ را كه‌ در تن‌ نموده‌ بود، و فرمود: اين‌ را براي‌ خدا


ص 365

پوشيده‌ام‌.

رويّه‌ و دأب‌ جدّش‌ علي‌ آن‌ بود كه‌ از لباسها نوع‌ خشن‌ را اختيار مي‌نمود. و گرسنگي‌ كه‌ بر او فشار مي‌آورد، معدۀ خود را با قرص‌ نان‌ جوين‌ تسكين‌ مي‌داد. اگر به‌ كاري‌ اشتغال‌ نداشت‌ خودش‌ كفش‌ خود را مي‌دوخت‌، و اگر به‌ كاري‌ مشغول‌ بود مزد مي‌داد تا كفش‌ پارۀ او را بدوزند. وليكن‌ زمان‌ در تغيّر است‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام هم‌ تغيير مي‌دهد تا اثر نعمت‌ بر مردم‌ ظاهر گردد.

و به‌ مردم‌ مي‌گفت‌:

إذَا أنْعَمَ اللهُ عَلَي‌ عَبْدِهِ بِنِعْمَةٍ أحَبَّ أنْ يَرَاهَا عَلَيْهِ. لاِنَّ اللهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ الْجَمَالَ .

«در زماني‌ كه‌ خداوند بر بنده‌اش‌ نعمتي‌ را عنايت‌ كند، دوست‌ دارد آن‌ نعمت‌ را بر او ببيند. به‌ جهت‌ آنكه‌ خداوند جميل‌ است‌ و جمال‌ را دوست‌ دارد.»

و مي‌گفت‌: إنَّ اللهَ يُحِبُّ الْجَمَالَ وَ التَّجَمُّلَ، وَ يَكْرَهُ الْبُوْسَ وَ التَّبَاوُسَ.

«حقّاً خداوند جمال‌ و تجمّل‌ را دوست‌ دارد، و از شدّت‌ و فقر، و اظهار فقر و نياز كردن‌ كراهت‌ دارد.»

نظافت‌ از ايمان‌ است‌، و در آن‌ كرامت‌ و سلامت‌ نفس‌ و اجتماع‌ و شهر است‌. بنابراين‌ بر عهدۀ انسان‌ است‌ همان‌ طور كه‌ امام‌ فرموده‌ است‌:

أنْ يُنَظِّفَ ثَوْبَهُ، وَ يُطَيِّبَ رِيحَهُ، وَ يُجَصِّصَ دَارَهُ، وَ يَكْنِسَ أفْنِيَتَهُ .

«لباسش‌ را نظيف‌ كند، و بويش‌ را معطّر گرداند، و اطاقش‌ را گچكاري‌ كند، و فضاهاي‌ خانه‌اش‌ را جاروب‌ زند.»

بازگشت به فهرست

مباحثۀ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام با متصوفه‌ دربارۀ زهد حقيقي‌

روزي‌ عَبَّادُبْنُ كثير بصري‌ وي‌ را در طواف‌ ديد و به‌ او گفت‌:

تَلْبَسُ هَذِهِ الثِّيَابَ فِي‌ هَذَا الْمَوْضِعِ وَ أنْتَ فِي‌ الْمَكَانِ الَّذِي‌ أنْتَ فِيهِ مِنْ عَلِيٍّ؟!

«آيا تو در چنين‌ مكاني‌ اين‌ لباس‌ را مي‌پوشي‌، در حالي‌ كه‌ منزلت‌ و مكانتي‌ كه‌ تو با علي‌ داري‌ بلند و عالي‌ است‌؟!»

امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام به‌ طوري‌ كه‌ خودش‌ جواب‌ را براي‌ ما بيان‌ مي‌كند، مي‌فرمايد: من‌ گفتم‌: فُرْقُبيٌّ، يعني‌ لباسي‌ است‌ منسوب‌ به‌ فُرْقُبْ: جائي‌ كه‌ در آنجا لباس‌ كتان‌


ص 366

سپيد تهيّه‌ مي‌كنند.

اشْتَرَيْتُهُ بِدينَارٍ. وَ قَدْ كَانَ عَلِيٌّ فِي‌ زَمَنٍ يَسْتَقيمُ لَهُ مَا لَبِسَ فِيهِ. وَ لَوْ لَبِسَ مِثْلَ ذَلِكَ اللِّبَاسِ فِي‌ زَمَانِنِا لَقَالَ النَّاسُ: هَذَا مُرَآئيٌّ مِثْلُ «عَبَّادٍ» .

«من‌ آن‌ را به‌ يك‌ دينار خريده‌ام‌. و علي‌ در زماني‌ بود كه‌ براي‌ وي‌ شايسته‌ بود آن‌ لباسي‌ را كه‌ در آن‌ زمان‌ مي‌پوشيد. و اگر مثل‌ آن‌ لباس‌ را در زمان‌ ما مي‌پوشيد مردم‌ مي‌گفتند: او اهل‌ ريا مي‌باشد مانند عَبَّاد

روزي‌ به‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام گفته‌ شد: كَانَ أبُوكَ وَ كَانَ .... فَمَا لِهَذِهِ الثِّيَابِ الْمَرْوِيَّةِ.! «پدرت‌ چنان‌ بود و چنان‌ مي‌پوشيد! بنابراين‌ اين‌ لباسهاي‌ مَرْويّ(حرير مرو) چه‌ مي‌باشد؟!

حضرت‌ در پاسخ‌ گفت‌: وَيْلَكَ! فَمَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللهِ الَّتِي‌ أخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ؟

«اي‌ واي‌ بر تو! پس‌ چه‌ كسي‌ حرام‌ كرده‌ است‌ زينت‌ خداوندي‌ را كه‌ براي‌ بندگانش‌ بيرون‌ آورده‌ است‌؟! و طَيِّبات‌ از رزق‌ و روزي‌ را چه‌ كسي‌ حرام‌ كرده‌ است‌؟!»

و تو مشاهده‌ مي‌نمائي‌ كه‌: آثار نعمت‌ بر مالك‌ و أبو حَنيفه‌ ظاهر بود، و ايشان‌ در پاسخ‌ ردّهائي‌ كه‌ بديشان‌ مي‌شد جوابهائي‌ مشتق‌ از جوابهاي‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام مي‌داده‌اند. اگر به‌ دقّت‌ ملاحظه‌ گردد، معلوم‌ مي‌شود كه‌ در شأن‌ لباسهاي‌ خود و نعمتي‌ كه‌ خداوند به‌ آنها ارزاني‌ داشته‌ است‌، با وجودي‌ كه‌ هر دو نفر آنها لباسهاي‌ مختلف‌ دربرمي‌كرده‌اند،پاسخهائي‌ مأخوذ ازپاسخهاي‌ امام‌صادق‌ عليه‌السّلام مي‌داده‌اند. مانند:

فَالْمَذْمُومُ مِنَ الثِّيَابِ مَافِيهِ خُيَلَاءُ، وَالْمَحْمُودُ مَاكَانَ إظْهَاراً لِنِعْمَةِ اللهِ عَلَي‌ عَبْدِهِ.

«پس‌ لباس‌ نكوهيده‌ آن‌ لباسي‌ مي‌باشد كه‌ در آن‌ عُجْب‌ و خودپسندي‌ باشد، و لباس‌پسنديده‌ آن‌لباسي‌ مي‌باشدكه‌ درآن‌ اظهار نعمت‌ خدا بربنده‌اش‌ مشهودباشد.»

تعليم‌ حضرت‌ تا بدينجا رسيد كه‌ شاگرد عظيم‌ او: سفيان‌ ثَوْري‌ كه‌ امام‌ زهد و


ص 367

ورع‌ و حديث‌ و فقه‌ مي‌باشد از دروس‌ امام‌ در كيفيّت‌ لباس‌ بهره‌مند گرديده‌ است‌، و گفتارش‌ بدين‌ گونه‌ تغيير پيدا كرده‌ است‌ كه‌ مي‌گويد: الزُّهْدُ فِي‌ الدُّنْيَا هُوَ بِقَصْرِ الامَلِ، لَيْسَ بِأكْلِ الْخَشِنِ، وَ لَا بِلُبْسِ الْغَلِيظِ. اِزْهَدْ فِي‌ الدُّنْيَا ثُمَّ نَمْ! لَا لَكَ وَ لَا عَلَيْكَ!

إنَّ الرَّجُلَ لَيَكُونُ عِنْدَهُ الْمَالُ وَ هُوَ زَاهِدٌ فِي‌ الدُّنْيَا. وَ إنَّ الرَّجُلَ لَيَكُونُ فَقِيراً وَ هُوَ رَاغِبٌ فِيهَا .

«زهد در دنيا به‌ كاهش‌ دادن‌ آرزوست‌، نه‌ به‌ چيز درشت‌ و خشن‌ خوردن‌، و نه‌ به‌ لباس‌ ضخيم‌ و غليظ‌ در تن‌ نمودن‌. زاهد شو در دنيا سپس‌ بخواب‌ رو! نه‌ چيزي‌ بر كسي‌ داشته‌ باشي‌، و نه‌ چيزي‌ بر تو كسي‌ داشته‌ باشد!

مردي‌ هست‌ كه‌ صاحب‌ مال‌ مي‌باشد و حال‌ آنكه‌ در دنيا زاهد است‌، و مردي‌ هست‌ فقير و حال‌ آنكه‌ به‌ دنيا راغب‌ است‌.»

و دأب‌ و ديدن‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم آن‌ بود كه‌: هر لباسي‌ كه‌ برايش‌ ميسّر بود مي‌پوشيد. گاهي‌ پشم‌، گاهي‌ پنبه‌، و گاهي‌ كتان‌. بالش‌ پيامبر از چرم‌ بود كه‌ آن‌ را از ليف‌ خرما پر كرده‌ بودند.

و وقتي‌ مردي‌ به‌ پيغمبر گفت‌: يَارَسُولَ اللهِ! من‌ دوست‌ مي‌دارم‌ كه‌ لباسم‌ نيكو و كفشم‌ نيكو باشد آيا اين‌ از باب‌ تكبّر مي‌باشد؟! فرمود: لَا. إنَّ اللهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ الْجَمَالَ. الْكِبْرُ بَطَرُ الْحَقِّ وَ غَمْطُ النَّاسِ.

«نه‌! خداوند جميل‌ است‌ و جمال‌ را دوست‌ دارد. تكبّر عبارت‌ مي‌باشد از زير بار حقّ نرفتن‌ و در برابر حقّ خودنمائي‌ كردن‌، و ديگر آنكه‌ مردم‌ را پست‌ و خوار و حقير به‌ شمار آوردن‌.»

و اصحاب‌ رسول‌ الله‌ نيز بعضي‌ بر بعضي‌ دگر از أعلي‌ و أدني‌ در كيفيّت‌ لباس‌ عيب‌ نمي‌گرفتند. كسي‌ كه‌ لباس‌ خَز بر تن‌ داشت‌ بر كسي‌ كه‌ لباس‌ پشمينه‌ داشت‌ عيب‌ نمي‌گرفت‌، و كسي‌ كه‌ لباس‌ پشمينه‌ داشت‌ بر صاحب‌ خَز.[255]

بازگشت به فهرست


ص 368

مدرسه‌ و علوم‌ و شاگردان‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام

بحث‌ دوم‌ در مدرسه‌ و علوم‌ و شاگردان‌ امام‌ صادق‌ عليه السلام

مستشرق‌ «رونلدسن‌» بعضي‌ از مجالس‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام با شاگردانش‌ را براي‌ ما اين‌ طور تصوير مي‌نمايد: وي‌ در عباراتي‌ كه‌ به‌ عربي‌(و سپس‌ ما به‌ فارسي‌) ترجمه‌ كرده‌ايم‌ مي‌گويد: و از توصيفي‌ كه‌ ما از امام‌ جعفر صادق‌ دربارۀ اكرام‌ و پذيرائي‌ او از ميهمانانش‌ در بستان‌ جميل‌ و زيبايش‌ در مدينه‌ خوانده‌ايم‌، و از روي‌ آوردن‌ مردم‌ به‌ وي‌ با وجود اختلاف‌ مذهبهايشان‌ به‌ دست‌ آورده‌ايم‌ اين‌ طور براي‌ ما آشكار مي‌گردد كه‌: داراي‌ مدرسه‌اي‌ شبيه‌ مدرسۀ سُقْراطِيَّه‌ بوده‌ است‌، و شاگردانش‌ با تقدّم‌ در دو علم‌ فقه‌ و كلام‌ و پيشبردشان‌ در اين‌ دو فن‌ با سبقت‌ عظيمي‌ گوي‌ فضيلت‌ و برتري‌ را از همگنان‌ ربوده‌اند. و دو تن‌ از تلامذۀ او كه‌ «ابوحنيفه‌ و مالك‌» مي‌باشند در مابعد از اصحاب‌ مذاهب‌ فقهيّه‌ مي‌گردند، و در مدينه‌ فتوي‌ داده‌اند كه‌: سوگندي‌ كه‌ مردم‌ در بيعت‌ با منصور دوانيقي‌ ياد كرده‌اند از درجۀ اعتبار ساقط‌ مي‌باشد چرا كه‌ از روي‌ اكراه‌ انجام‌ پذيرفته‌ است‌.

و روايت‌ شده‌ است‌ كه‌: شاگرد دگري‌ از شاگردانش‌ كه‌ «واصِل‌ بن‌ عَطاء» مي‌باشد و رئيس‌ معتزله‌ گرديد در جَدَليّات‌، نظريّاتي‌ را ابداع‌ نمود كه‌ وي‌ را از حلقۀ تدريس‌ امام‌جعفر خارج‌كرد. و جابربن‌حَيَّان‌ شيميست‌مشهور از تلامذۀ او مي‌باشد.[256]

حافظ‌ ابوالعبّاس‌ ابن‌عُقْدَه‌ كتابي‌ تصنيف‌ نموده‌ است‌ كه‌ در آن‌ رجال‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام و روايان‌ حديث‌ وي‌ را گرد آورده‌ است‌، و ايشان‌ را بالغ‌ بر چهار هزار نفر شمرده‌ است‌، و از جوابهاي‌ مسائلش‌ چهارصد مصنَّف‌ تصنيف‌ گرديده‌ است‌.

و اين‌ امكان‌ را به‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام آن‌ داد كه‌ وي‌ خود را براي‌ تعليم‌ عامّۀ مردم‌، و تعليم‌ سنن‌ و فقه‌ و تفسير براي‌ خاصّۀ مردم‌ از شيعيان‌ و غيرشيعيان‌ با خلوصي‌


ص 369

عالي‌ منقطع‌ و يكسره‌ نموده‌ بود.[257]

مرحوم‌ آية‌ الله‌ سيد محسن‌ امين‌ عاملي‌ آورده‌ است‌: و بالجمله‌ عصر او از جهت‌ خوف‌ اهل‌بيتش‌ كمترين‌ عصري‌ بوده‌ است‌ كه‌ خوف‌ و دهشت‌ داشته‌اند. راويان‌ حديث‌ و مَصنِّفان‌ از شيعيان‌ در زمان‌ وي‌ بيشتر از زمان‌ پدرش‌ بوده‌اند. آن‌ مقداري‌ كه‌ از او روايت‌ شده‌ است‌ از احدي‌ از اهل‌ بيتش‌ روايت‌ نشده‌ است‌ تا به‌ جائي‌ كه‌ حسن‌ بن‌ علي‌ وَشَّا، كه‌ از اصحاب‌ امام‌ رضا عليه‌السّلام مي‌باشد مي‌گويد: أدْرَكْتُ فِي‌ هَذَا الْمَسْجِدِ(يَعْنِي‌ مَسْجِدَ الْكُوفَةِ) تِسْعَمِأةِ شَيْخٍ كَلٌّ يَقُولُ: حَدَّثَنِي‌ جَعْفَرُبْنُ مُحَمَّدٍ.

«من‌ در اين‌ مسجد(يعني‌ مسجد كوفه‌) نهصد شيخ‌ و راوي‌ روايت‌ را ادراك‌ كرده‌ام‌ كه‌ همه‌ مي‌گفتند: براي‌ من‌ جعفر بن‌ محمد حديث‌ نموده‌ است‌.»

اين‌ عبارت‌ است‌ از آنچه‌ كه‌ راوي‌ واحدي‌ در عصر متأخّر او ادراك‌ كرده‌ است‌. و ما مي‌بينيم‌ تنها يك‌ راوي‌ كه‌ أبَانُ بْنُ تَغْلِب‌ باشد سي‌ هزار حديث‌ از وي‌ روايت‌ نموده‌ است‌.

و حافظ‌ أبوالعبّاس‌ احمد بن‌ عُقْدَه‌ زيدي‌ كوفي‌ كتابي‌ را فقط‌ دربارۀ اشخاصي‌ كه‌ از آن‌ حضرت‌ روايت‌ كرده‌اند تصنيف‌ نموده‌ است‌ و در آن‌ چهار هزار انسان‌ را از راويان‌ برشمرده‌ است‌، و مُصَنَّفاتشان‌ را نيز ذكر كرده‌ است‌، در عين‌ حال‌ جميع‌ افرادي‌ را كه‌ از امام‌ روايت‌ كرده‌اند ذكر ننموده‌ است‌. شاهد ما بر اين‌ مدّعي‌ گفتار شيخ‌ مفيد است‌ در كتاب‌ «ارشاد» كه‌ دلالت‌ دارد بر آنكه‌: اينها فقط‌ اسماء موثّقين‌ از راويان‌ از ايشان‌ است‌ نه‌ همۀ آنها.

مفيد در جائي‌ كه‌ احوال‌ او را ذكر كرده‌ است‌ گفته‌ است‌: به‌ قدري‌ علوم‌ حضرت‌ گسترش‌ پيدا كرد، و از وي‌ نقل‌ گرديد كه‌ براي‌ اخذ آن‌ قافله‌ها به‌ راه‌ مي‌افتاد، و در بلاد انتشار پيدا مي‌نمود. علماء از احدي‌ از اهل‌ بيت‌ او آن‌ قدر كه‌ از وي‌ نقل‌


ص 370

كرده‌اند، نقل‌ ننموده‌اند. زيرا اصحاب‌ حديث‌ چون‌ اسامي‌ راويان‌ موثّق‌ را كه‌ از او روايت‌ كرده‌اند، با وجود اختلافشان‌ در آراء و مقالات‌ إحصاء نموده‌اند، چهار هزار مرد يافته‌اند - تا آخر گفتار مفيد.

بازگشت به فهرست

چهار هزار شاگرد امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام

و شيخ‌ ابوجعفر محمد بن‌ حسن‌ طوسي‌ در كتاب‌ «رجال‌» خود در باب‌ اصحاب‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام ايشان‌ را چهار هزار تن‌ إحصاء نموده‌ است‌، نه‌ آنكه‌ اسامي‌ آنها را يكايك‌ بر شمرده‌ باشد.

شيخ‌ طبرسي‌ در «إعلام‌ الوَرَي‌» گفته‌ است‌: اين‌ گفتار كه‌ كساني‌ كه‌ از حضرت‌ ابوعبدالله‌ جعفر بن‌ محمد الصّادق‌ عليه‌السّلام از مشهورين‌ اهل‌ علم‌ اخذ روايت‌ نموده‌اند چهار هزار نفر مي‌باشند، از نقلهاي‌ متضافره‌ مي‌باشد.

و محقق‌ در «مُعْتَبَر» گويد: به‌ قدري‌ علم‌ از امام‌ جعفر بن‌ محمد در علوم‌ و فنون‌ مختلفه‌ انتشار يافته‌ است‌ كه‌ عقلها را مي‌برد. و قريب‌ چهارهزار مرد از وي‌ روايت‌ كرده‌اند، و از تعاليم‌ او جمعي‌ كثير از فقهاء أفاضل‌ بروز كرده‌اند مانند زُرَارَة‌ بن‌ أعْيَن‌، و دو برادرش‌: بُكَيْر و حُمْران‌، و جميل‌ بن‌ صالح‌ و جميل‌ بن‌ دُرَّاج‌، و محمد بن‌ مسلم‌، و بُرَيدْ بن‌ معاوية‌، و دو هشام‌، و أبوبصير، و عبيدالله‌ و محمد و عمران‌ كه‌ اين‌ سه‌ تن‌ حَلَبي‌ بوده‌اند، و عبدالله‌ بن‌ سنان‌، و أبوالصَّباح‌ كِناني‌ و غيرهم‌ از أعيان‌ فضلاء - تا آخر گفتار محقّق‌ حلّي‌.

و شهيد در «ذِكْري‌» گويد: از رجال‌ معروف‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام كه‌ معروفند چهار هزار مرد از اهل‌ عراق‌ و حجاز و خراسان‌ و شام‌ تدوين‌ يافته‌ است‌ - تا آخر كلام‌ شهيد. و مراد شهيد آن‌ است‌ كه‌: أسماء آنان‌ در كتب‌ «رجال‌» تدوين‌ يافته‌ است‌.

و محقّق‌ در «معتبر» گويد: از جوابهاي‌ مسائل‌ او چهار صد كتاب‌ تصنيف‌ شده‌ است‌، از چهارصد مَصَنِّف‌ مختلف‌ كه‌ آنها را اُصول‌ نامگذاري‌ كرده‌اند.

و مدرسۀ حضرت‌ در خانۀ خودش‌ در مدينه‌، و در مسجد النَّبي‌، و هر جا كه‌ ميسور بود بر پا مي‌گرديده‌ است‌.

هر كس‌ از آفاق‌ مختلفه‌ در موسم‌ حجّ و در غير موسم‌ به‌ مدينه‌ وارد مي‌گشت‌


ص 371

مسائلش‌ را از وي‌ مي‌پرسيد، و از او أخذ مي‌نمود، و قبل‌ از وصول‌ به‌ مدينه‌ مسائلش‌ را تهيّه‌ و آماده‌ مي‌كرد تا وصولش‌ به‌ مدينه‌ ميسّر گردد.

و در علم‌ كلام‌ از آن‌ حضرت‌ آثار بسياري‌ روايت‌ گرديده‌ است‌. و مُفَضَّل‌ بن‌ عمر كتابي‌ از او روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌ به‌ «توحيد مُفَضَّل‌» معروف‌ است‌، و آن‌ استوارترين‌ كتاب‌ در رَدِّ دهريّه‌ مي‌باشد. وفاتش‌ در سنۀ 148، و عمرش‌ 68 سال‌ بوده‌ است‌.[258]

بازگشت به فهرست

جمع‌ كثيري‌ از مشايخ‌ شاگرد امام‌ بوده‌اند

و تلاميذ حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام كه‌ مشهور مي‌باشند غير از آنان‌ كه‌ ذكرشان‌ گذشت‌ از بزرگان‌ اهل‌ سنّت‌ مشايخي‌ هستند در جميع‌ مذاهب‌. از ايشانند:

سفيان‌ بن‌ عُيَيْنَه‌، و سعيد بن‌ سالم‌ قَدَّاح‌، و ابراهيم‌ بن‌ محمد بن‌ أبويحيي‌، و عبدالعزيز دَراوردي‌. و شافعي‌ از هر يك‌ از اينها روايت‌ نموده‌ است‌.

و جُرير بن‌ عبدالحميد، و ابراهيم‌ بن‌ طَهْمَان‌، و عاصم‌ بن‌ عمر.... بن‌ عمر بن‌ خَطَّاب‌، و أبوعاصم‌ نَبيل‌(متوفّي‌ در سنۀ 212) شيخ‌ احمد بن‌ حنبل‌، و أبوعاصم‌ آخرين‌ شاگردي‌ است‌ از تلامذۀ آنحضرت‌ كه‌ فوت‌ كرده‌ است‌، و كتابي‌ را از وي‌ روايت‌ كرده‌ است‌.

و كسائي‌ عالم‌ لغت‌، و عبدالعزيز بن‌ عبدالله‌ ماجشون‌ عديل‌ و هم‌ لنگۀ مالك‌ در فتوا دادن‌ در موسم‌ حج‌، و عبدالعزيز بن‌ عمران‌.... بن‌ عبدالرحمن‌ بن‌ عَوْف‌، و ابن‌ جُرَيْح‌ امام‌ مكَّه‌، و فُضَيْل‌ بن‌ عياض‌، و قاسم‌ بن‌ مَعْن‌، و حَفْص‌ بن‌ غياث‌، و اين‌ سه‌ تن‌ از اصحاب‌ ابوحنيفه‌ هستند.

و منصور بن‌ مُعْتَمر، و مسلم‌ بن‌ خالد زَنْجي‌ شيخ‌ شافعي‌ در مكّه‌، و يحيي‌ بن‌ سعيد قَطَّان‌.

بايد دانست‌ كه‌ تنها سياست‌ بوده‌ است‌ كه‌ ميان‌ فقهاي‌ سنَّت‌ و فقهاي‌ شيعه‌ اختلاف‌ انداخته‌ است‌، و به‌ پي‌ آمدن‌ سياست‌، وجوهي‌ از خلافهاي‌ فقهيّه‌ و


ص 372

 حديثيّه‌ را نتيجه‌ داده‌ است‌.[259]

باري‌ تنها و تنها سياست‌ اُمراي‌ جائر و حكّام‌ جابر بوده‌ است‌ كه‌ فقه‌ و كلام‌ جعفري‌ را كنار زده‌ است‌، و اين‌ امر از مطاوي‌ آنچه‌ كه‌ بيان‌ كرده‌ايم‌ به‌ خوبي‌ مشهود مي‌شود. زيرا پس‌ از آنكه‌ علم‌ و درايت‌ حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام معلوم‌ گرديد كه‌ بر همه‌ تفوّق‌ داشته‌ است‌، و خود أبوحنيفه‌ و مالك‌ چنانكه‌ خواهيم‌ ديد از شاگردان‌ بلافاصلۀ حضرت‌ بوده‌، و چنان‌ وي‌ را مي‌ستايند كه‌ نظير ندارد، و شافعي‌ از شاگردان‌ مالك‌، و احمد بن‌ حنبل‌ هم‌ شاگرد شافعي‌ بوده‌ است‌، و بالنتيجه‌ اين‌ دو نفر هم‌ از شاگردان‌ حضرت‌ با فاصله‌ محسوب‌ مي‌گردند، در اين‌ صورت‌ چه‌ جواب‌ خواهند گفت‌ پيروان‌ مذاهب‌ أربعه‌ در اعراض‌ از فقه‌ جعفري‌ و تمسّك‌ به‌ أذيال‌ فقه‌ آنان‌، و در اصول‌ عقائد تمسّك‌ به‌ عقائد و آراء أشعري‌؟!

با آنكه‌ كراراً دانسته‌ايم‌: رسول‌ خدا صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم فرموده‌ است‌: أئمّه‌: ثَقَل‌ و متاع‌ نفيس‌ امَّتند كه‌ پيامبر با قرآن‌ به‌ يادگار گذارده‌ است‌، و ايشانند سفينه‌هاي‌ نجات‌، و باب‌ حِطَّه‌، و امان‌ از اختلاف‌ در دين‌، و أعلام‌ هدايت‌، و بقيّة‌ الرّسول‌ در ميان‌ امَّت‌. و فرموده‌ است‌: فَلَاتَقَدَّمُوهُمْ فَتَهْلِكُوا، وَ لَاتُقْصِرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا، وَ لَاتُعَلِّمُوهُمْ فَإنَّهُمْ أعْلَمُ مِنْكُمْ!

«از ايشان‌ جلو نيفتيد كه‌ هلاك‌ مي‌گرديد، و عقب‌ هم‌ نمانيد كه‌ هلاك‌ مي‌گرديد، و به‌ ايشان‌ چيزي‌ را نياموزيد، زيرا كه‌ ايشان‌ از شما عالم‌ترند!»

امَّا ببينيد اين‌ سياستهاي‌ ظَلوم‌ و جَهول‌ و غاشِم‌ و بيدادگر كار را به‌ كجا مي‌رساند كه‌ بايد از افكار و آراء اين‌ منحرفان‌ پيروي‌ كرد، و از آراء و افكار امام‌ به‌ حقّ ناطق‌ اعراض‌ نمود؟!

آيت‌ الهي‌ و محقّق‌ خبير سيد عبدالحسين‌ سيد شرف‌ الدِّين‌ مي‌فرمايد: علاوه‌ بر اينها مي‌گوئيم‌: اهل‌ قرون‌ ثلاثۀ ابتداي‌ هجرت‌ به‌ هيچ‌ يك‌ از اين‌ مذاهب‌ أبداً متديّن‌


ص 373

نگشته‌اند. اين‌ مذاهب‌ در قرون‌ ثلاثه‌ كه‌ بهترين‌ قرون‌ بوده‌ است‌ كجا بوده‌اند؟!

أشْعَري‌ در سنۀ 270 متولد و در سنۀ 330 و اندي‌ بمرد.

ابن‌ حنبَل‌ در سنۀ 164[260] متولد و در سنۀ 241 بمرد.

و شافعي‌ در سنۀ 150 متولد و در سنۀ 204 بمرد.

و مالك‌ در سنۀ 95[261] متولد و در سنۀ 179 بمرد.

و أبوحنيفه‌ در سنۀ 80 متولد و در سنۀ 150 بمرد.

اما شيعه‌ به‌ مذهب‌ أئمّۀ اهل‌ البيت‌ تديّن‌ دارند(وَ أهْل ُالْبَيْتِ أدْرَي‌ بِالَّذِي‌ فِيهِ) «و اهل‌ بيت‌ بهتر مي‌دانند كه‌ در درون‌ بيت‌ چه‌ چيز موجود است‌.»

و غير شيعه‌ عمل‌ به‌ عمل‌ علماء از صحابه‌ و تابعين‌ مي‌كنند. در اين‌ صورت‌ چه‌ چيز الزام‌ مي‌كند مسلمين‌ را تا بعد از قرون‌ ثلاثه‌ بدين‌ مذاهب‌ عمل‌ كنند، و عمل‌ به‌ ساير مذاهبي‌ را كه‌ از قبل‌ معمول‌ بوده‌(حتي‌ غير مذهب‌ شيعه‌) ترك‌ گويند. و چه‌ باعث‌ شد تا از عِدْلها و هم‌ لنگه‌هاي‌ كتاب‌ خدا در حجّيّت‌، و از سفيران‌ خدا، و ثَقَل‌ رسول‌ خدا و گنجينۀ علم‌ او، و سفينۀ نجات‌ امَّت‌، و ناخدايان‌ آن‌ كشتي‌، و از أمان‌ امَّت‌ و باب‌ حطّۀ امّت‌ عدول‌ كنند؟؟؟[262]

* * *

در اينجا ضروري‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ براي‌ روشن‌ شدن‌ شخصيّت‌ و منزلت‌ و مكانت‌ علمي‌ حضرت‌ امام‌ جعفرصادق‌ عليه‌السّلام، قدري‌ بحث‌ را دربارۀ أعاظم‌ از تلاميذ


ص 374

وي‌ كه‌ خود در اصول‌ و فروع‌، امامان‌ اهل‌ سنَّت‌ به‌ شمار مي‌روند، گسترش‌ دهيم‌:

مستشار عبدالحليم‌ جندي‌ در تحت‌ عنوان‌ التَّلَامِيذُ الائمَّةُ «شاگردان‌ حضرت‌ كه‌ خود امامان‌ اصول‌ و فروع‌ بوده‌اند» آورده‌ است‌:

سفيان‌ ثَوْري‌ امام‌ عصر در وَرَع‌ و سُنَن‌ و فقه‌ براي‌ كافّۀ اهل‌ عراق‌، از تلاميذ حضرت‌ بوده‌ است‌. وي‌ در مواقف‌ برخوردهايش‌ با خليفه‌، مقاومتهائي‌ دارد كه‌ انسان‌ از ذكر آنها ملول‌ و خسته‌ نمي‌گردد. و غير از سفيان‌ بسياري‌ از واردين‌ و متنعّمين‌ از مجلس‌ امام‌ همانند سفيان‌ از جهت‌ مكانت‌ و منزلت‌ هستند: از ايشان‌ است‌ عَمْرو بن‌ عُبَيد كه‌ بر دست‌ وي‌ فرقۀ معتزله‌ نشأت‌ يافت‌. و ديگر أبوحنيفه‌، و محمد بن‌ عبدالرّحمن‌ بن‌ أبي‌ ليلي‌ همرديف‌ و همقطار أبوحنيفه‌، و ديگر امام‌ مدينه‌: مالك‌ بن‌ أنَس‌ .

ابوحنيفه‌ امام‌ أعظم‌ اهل‌ سنَّت‌ مي‌باشد، و مالك‌ بزرگترين‌ كسي‌ است‌ كه‌ شافعي‌ علوم‌ خود را از او تلقّي‌ كرده‌ است‌، و طولاني‌ترين‌ دورۀ درس‌ را نزد وي‌ گذرانده‌ است‌، و شافعي‌ استاد و شيخ‌ احمد بن‌ حَنْبَل‌ است‌.

و همانند آنان‌ محدِّثيني‌ بس‌ عظيم‌ بوده‌اند، مثل‌ يحيي‌ بن‌ سعيد محدّث‌ مدينه‌، و ابن‌جُرَيْح‌ و ابن‌عُيَيْنَه‌ دو نفر محدّث‌ مكّه‌. و ابن‌عُيَيْنَه‌ در حديث‌ معلّم‌ اوَّل‌ شافعي‌ به‌ حساب‌ مي‌آيد.

اينك‌ سزاوار است‌ وصف‌ مكانت‌ آنان‌ را نسبت‌ به‌ امام‌ از زبان‌ خودشان‌ بشنويم‌ كه‌ در ضمن‌، وصف‌ مجالس‌ علمي‌ حضرت‌ هم‌ دستگير مي‌شود:

بازگشت به فهرست

شاگردي‌ مالك‌ در محضر امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام

مالك‌ بن‌ أنَس‌ مي‌گويد: من‌ پيوسته‌ جعفر بن‌ محمد را مي‌ديدم‌ كه‌ بسيار اهل‌ مزاح‌ و تبسّم‌ بود. چون‌ نام‌ پيغمبر در نزدش‌ برده‌ مي‌شد از عظمت‌ او رنگش‌ سبز و يا زرد مي‌گرديد.

من‌ مدّتي‌ به‌ حضورش‌ رفت‌ و آمد داشتم‌. نديدم‌ او را مگر به‌ سه‌ حالت‌: يا در حال‌ نماز بود، و يا در حال‌ قيام‌، و يا در حال‌ قرائت‌ قرآن‌. و نديدم‌ او را كه‌ از رسول‌ الله‌ حديث‌ كند مگر با حال‌ طهارت‌. و أبداً دربارۀ مطالب‌ غيرمفيده‌ لب‌ نمي‌گشود.


ص 375

او از علماء و عُبَّاد و زُهَّادي‌ بود كه‌ از خداوند خشيت‌ داشتند، و من‌ هيچ‌ گاه‌ او را نديدم‌مگرآنكه‌برمي‌خاست‌ وبالش‌را از زيرخود برمي‌داشت‌ ودر زيرمن‌مي‌گذاشت‌.

مالك‌ در گفتاري‌ دگر مي‌افزايد: وي‌ كثيرالحديث‌، خوش‌ مجلس‌، و كثيرالفائدة‌ بود. چون‌ مي‌گفت‌: قَالَ رَسُولُ الله‌ گاهي‌ رنگ‌ سيمايش‌ سبز مي‌شد، و گاهي‌ زرد، تا به‌ جائي‌ كه‌ كساني‌ كه‌ او را مي‌شناختند ديگر نمي‌شناختند. من‌ با وي‌ در سالي‌ حجّ بجاي‌ آوردم‌، همين‌ كه‌ در وقت‌ احرام‌ راحله‌اش‌ قرار گرفت‌، هر چه‌ خواست‌ تلبيه‌ بگويد صدا در گلويش‌ مي‌گرفت‌، و نزديك‌ بود از شتر به‌ زير افتد.

من‌ عرض‌ كردم‌: يَا بْنَ رَسُولِ اللهِ! مگر واجب‌ نيست‌ كه‌ بالاخره‌ بگوئي‌؟!

گفت‌: كَيْفَ أجْرَوُ أنْ أقُولَ: لَبَّيْكَ، وَ أخْشَي‌ أنْ يَقُولَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: لَا لَبَّيْكَ وَ لَا سَعْدَيْكَ!

«چگونه‌ من‌ جرأت‌ نمايم‌ كه‌ لبّيك‌ را به‌ زبان‌ آورم‌ در حالي‌ كه‌ مي‌ترسم‌ از آنكه‌ خداوند عزّوجلّ بگويد: نه لَبَّيْك‌ و نه‌ سَعْدَيْك‌!»

در اينجاست‌ كه‌ به‌ ما خاطرنشان‌ مي‌سازد آنچه‌ را كه‌ جدّش‌ زين‌ العابدين‌ در اين‌ مقام‌ بجاي‌ آورده‌ است‌.

و بر أثر تعليم‌ امام‌ بوده‌ است‌ كه‌ چون‌ مالك‌ نام‌ پيامبر را مي‌برد رنگش‌ زرد مي‌شد، و چون‌ جليسانش‌ از وي‌ مي‌پرسيدند، مي‌گفت‌: اگر شما مي‌ديديد آنچه‌ را كه‌ من‌ ديده‌ام‌، منكر نمي‌شمرديد آنچه‌ را كه‌ مشاهده‌ نموده‌ايد! و براي‌ ايشان‌ حال‌ ابْنِ مُنْكَدِر[263] و سپس‌ حال‌ جعفر را بيان‌ مي‌كرد.


ص 376

آري‌ فقط‌ و فقط‌ مالك‌ بوي‌ رسول‌ خدا را در مجلس‌ پسردختر او استشمام‌ مي‌كند و حسّ مي‌نمايد، و يا آنكه‌ نزديك‌ است‌ چيز مادي‌ را لمس‌ كند كه‌ از جدّش‌ به‌ نواده‌اش‌ به‌ تسلسل‌ رسيده‌ است‌، و اشياء غيرمادي‌ را نيز مسّ كند كه‌ بر لُبْ و قلب‌ وارد مي‌گردد و آنها را تملّك‌ مي‌نمايد. آري‌ رويت‌ تمتّعي‌ است‌، و شنيدن‌ نعمتي‌ است‌، و همجواري‌ - مجرّد همجواري‌ - تأديب‌ و تربيت‌ است‌. و در جميع‌ اينها طرقي‌ وجود دارد كه‌ به‌ سوي‌ بهشت‌ رهنمون‌ مي‌گردد.

صاحب‌ مجلس‌، تمام‌ وجودش‌ طهارت‌ است‌، از جدّش‌ سخن‌ نمي‌گويد مگر با حالت‌ طهارت‌. مي‌گويد: الْوُضُوءُ شَطْرُ الإيمَانِ . «وضو جزئي‌ از ايمان‌ است‌.»

و بر اين‌ اساس‌ است‌ كه‌ وضوء نزد وي‌، و يا در مذهب‌ وي‌، مجرّد وسيله‌اي‌ براي‌ غير نيست‌ - يعني‌ مجرّد وسيله‌اي‌ براي‌ نماز نيست‌ - بلكه‌ در مذهب‌ او مستحبّ ذاتي‌ مانند نماز مستحبّي‌ شمرده‌ مي‌شود، كه‌ به‌ واسطۀ آن‌ شخص‌متوضّي‌ خود را براي‌ دخول‌ در مساجد، و قرائت‌ قرآن‌، بلكه‌ زن‌ و شوهر در شب‌ زفاف‌، و مسافر در وقت‌ بازگشت‌ به‌ سوي‌ اهلش‌، و قاضي‌ چون‌ اراده‌ مي‌كند به‌ مجلس‌ قضاوت‌ بنشيند، و پيشوائي‌ كه‌ فتوي‌ و يا تعليم‌ مي‌دهد، آماده‌ و مهيّا مي‌سازد.

و شگفتي‌ نيست‌ در آنكه‌ مالك‌ - كه‌ اموي‌گرا مي‌باشد - به‌ امام‌ شَغَف‌ داشته‌ باشد. زيرا كه‌ حُبِّ امام‌ جعفر حبّ رسول‌ و اهل‌ بيت‌ اوست‌. كه‌ بنابراين‌ محبّتشان‌ ايمان‌ است‌، و تعبير مالك‌ از وي‌ چيزي‌ غير از محبّت‌ نبوده‌ است‌. و از اين‌ گذشته‌ او شاگردي‌ نجيب‌ براي‌ فقهاء بني‌تيم‌ (قبيلۀ ابوبكر) مي‌باشد، چه‌ اينكه‌ آن‌ فقيه‌ از مواليشان‌ بوده‌ باشد - مثل‌ رَبيعَةُ الرَّأي‌ - يا از خودشان‌ مثل‌ محمد بن‌ مُنْكَدِر، يا آنكه‌ مادرشان‌ از آنان‌ بوده‌ باشد مثل‌ امام‌ جعفر.

و أبوبكر در قُمّة‌ تاريخ‌ علمي‌ براي‌ مصادر مالك‌ قرار مي‌گيرد، به‌ واسطۀ پيروي‌ از وي‌، و اجتهادش‌، و به‌ واسطۀ پسرانش‌ و بني‌تيم‌....

مالك‌ بسياري‌ از طريق‌ سلوك‌ و منهاج‌ امام‌ جعفر عليه‌السّلام را آموخته‌ بود. او نيز حديثي ‌بيان‌ نمي‌نمود مگر با حال‌ طهارت‌. و مجلس‌خود را از كساني‌ كه‌ او را از مقصدش‌


ص 377

خارج‌ مي‌كردند محافظت‌ مي‌نمود، همچنان‌ كه‌ تلامذه‌اش‌ را گرامي‌ مي‌داشت‌.

بلكه‌ پيشوا براي‌ تسكين‌ و عدم‌ سخت‌گيري‌ و آرامشي‌ شد كه‌ خصائص‌ اهل‌ مدينه‌ در آن‌ يُسر و سهولت‌، متمثّل‌ و متحقّق‌ مي‌باشد، و در دگر وقت‌ عنواني‌ براي‌ علم‌ شمرده‌ گرديد. و چون‌ با اهل‌ سُلطه‌ مخاصمه‌ مي‌نمود فقط‌ از جهت‌ نزاهت‌ علمي‌ مخاصمه‌ مي‌كرد. در منهج‌ او اجتماع‌ كامل‌ به‌ واقع‌ و حقيقت‌ بود. و در روش‌ و رويّه‌اش‌ عمل‌ كسب‌ براي‌ جلب‌ روزي‌ تا اينكه‌ محتاج‌ به‌ احدي‌ نگردد. اينها تماماً اقتداي‌ كامل‌ وي‌ را به‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام حكايت‌ مي‌نمايد.

و بر منهاج‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام بر طبق‌ رويّۀ فقهاي‌ عراق‌ در گفتارشان‌: أرَأيْتَ أرَأيْتَ جاري‌ و ساري‌ نمي‌گرديد، يعني‌ به‌ فرضهاي‌ ساختگي‌ و تخيّلي‌ و پيشواز نمودن‌ از حوادث‌، و اظهار و إبداء رأي‌ و نظريّه‌ در آنچه‌ كه‌ هنوز حادث‌ نگرديده‌ است‌ خود را سرگرم‌ نمي‌نمود. به‌ خلاف‌ اهل‌ عراق‌ كه‌ خصومشان‌ ايشان‌ را به‌ أرَأيْتِيِّين‌(جماعت‌ اگر و مگر گويان‌) نام‌ نهادند.

و از رضايت‌ امام‌ عليه‌السّلام به‌ اين‌ تلميذ آن‌ است‌ كه‌: حضرت‌ اشاره‌ مي‌كند به‌ حلقۀ مالك‌ بروند: عنوان‌ بصري‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: وي‌ در نزد امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام تعلّم‌ مي‌نمود. چون‌ امام‌ از مدينه‌ غيبت‌ فرمود، در مدّت‌ دو سال‌ به‌ حضور مالك‌ بن‌ انس‌ تردّد و رفت‌ و آمد مي‌كرد، سپس‌ كه‌ امام‌ به‌ مدينه‌ بازگشت‌ نمود، عنوان‌ هم‌ به‌ حضور امام‌ بازگشت‌ نمود. امام‌ در اينجا او را نصيحت‌ مي‌كند كه‌ به‌ مجلس‌ مالك‌ برود.[264]

بازگشت به فهرست


ص 378

امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام و ابن‌ ابي‌ ليلي‌ قاضي‌ كوفه‌

و در بعضي‌ اوقات‌ كه‌ امام‌ وارد مسجد مدينه‌ شد، يكي‌ از تلامذه‌اش‌: ابن‌أبي‌لَيْلي‌[265](متوفّي‌ در سنۀ 148) كه‌ قاضي‌ كوفه‌ بود به‌ حضورش‌ آمد. امام‌ به‌ وي‌ مي‌گويد: تو ابن‌أبي‌لَيْلي‌ مي‌باشي‌؟!

وي‌ جواب‌ داد: آري‌! امام‌ وي‌ را در اينجا بر عظمت‌ و جلالت‌ خطر قضاوت‌ متوجّه‌ و متنبّه‌ گردانيد و فرمود: ... تَأخُذُ مَالَ هَذَا وَ تُعْطِيهِ هَذَا! وَ تُفَرِّقُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ! لَاتَخَافُ فِي‌ ذَلِكَ أحَداً....

فَمَا تَقُولُ إذَاجِي‌ءَ بِأرْضٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَمَاءٍ مِنْ فِضَّةٍ ثُمَّ أخَذَ رَسُولُ اللهِ بِيَدِكَ، فَأوْقَفَكَ بَيْنَ يَدَيْ رَبِّكَ فَقَالَ: يَا رَبِّي‌ هَذَا قَضَي‌ بِغَيْرِمَا قَضَيْتُ!

«مال‌ اين‌ را مي‌گيري‌ و به‌ آن‌ مي‌دهي‌، و ميان‌ زن‌ و شوهرش‌ جدائي‌ مي‌افكني‌، و


ص 379

در اين‌ اعمال‌ از احدي‌ هراس‌ نداري‌!

پس‌ چه‌ جواب‌ مي‌گوئي‌ در وقتي‌ كه‌ يك‌ زميني‌ را از نقره‌ و يك‌ آسماني‌ را از نقره‌ بياورند، پس‌ از آن‌ رسول‌ خدا دستت‌ را بگيرد و در برابر پروردگارت‌ تو را وقوف‌ دهد و بگويد: اي‌ پروردگار من‌! اين‌ زمين‌ مملوّ از نقره‌ و اين‌ آسمان‌ مملوّ از نقره‌، چيزهائي‌ است‌ كه‌ دربارۀ آنها ابن‌أبي‌ليلي‌ بر خلاف‌ حكم‌ من‌ قضاوت‌ نموده‌ است‌!»

در اين‌ حال‌ چهرۀ ابن‌ابي‌ليلي‌ همچون‌ زعفران‌ زرد شد، وليكن‌ از مسجد خارج‌ شد در حالي‌ كه‌ با توشۀ خشيت‌ الهي‌ كه‌ از پسر رسول‌ خدا توشه‌ برداشته‌ بود، بارگيري‌ كرده‌ بود.

و چون‌ زماني‌ از ابن‌أبي‌ليلي‌ سوال‌ نمودند كه‌: آيا شده‌ است‌ تو به‌ واسطۀ رأي‌ كسي‌ از فتوي‌ و يا قضاوت‌ خود برگردي‌؟! جواب‌ داد: نه‌، مگر فقط‌ رأي‌ يك‌ مرد و او جعفر بن‌ محمد الصّادق‌ است‌. خاطر نشان‌ مي‌سازد كه‌ ابن‌أبي‌ليلي‌ قاضي‌ بني‌اميَّه‌ و بني‌ عبّاس‌ بوده‌ است‌، و ايشان‌ دشمنان‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام بوده‌اند.

و در اين‌ مجلس‌ كه‌ يا در مدينه‌و يا در كوفه‌ در يكي‌ از آمدن‌هاي‌ امام‌ جعفر به‌ عراق‌ صورت‌ پذيرفته‌ است‌، امامان‌ فقه‌ كوفه‌ كه‌ عبارتند از أبوحنيفه‌ و ابن‌أبي‌ليلي‌ و ابن‌ شُبْرُمَه‌(متوفّي‌ در سنۀ 144) با همدگر بر امام‌ داخل‌ شدند، حضرت‌، أبوحنيفه‌ را در حضور دو عالم‌ ديگر بر خطر قياس‌ متوجّه‌ ساختند، و أداۀ قياس‌ را با خِطابشان‌ به‌ وي‌ أبطال‌ نمودند كه‌:

اِتَّقِ اللهَ وَ لَاتَقِسِ الدِّينَ بِرَأيِكَ . «از خداي‌ بپرهيز و مسائل‌ دينيّه‌ را از روي‌ رأي‌ مستنتج‌ از قياس‌ قرار مده‌!»

بازگشت به فهرست

امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام و ابوحنيفه‌

و در يكي‌ از اوقات‌ أبوحنيفه‌ در حلقۀ درس‌ خود، يا در مدينه‌ و يا در كوفه‌ بود، و امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام بر آن‌ حلقه‌ ايستاد به‌ طوري‌ كه‌ چشم‌ أبوحنيفه‌ به‌ وي‌ نيفتاد. چون‌ چشمش‌ به‌ امام‌ افتاد ناگهان‌ در مجلس‌ درس‌ از جا برخاست‌ و ايستاد و گفت‌: «اي‌ پسر رسول‌ خدا، اگر در اوَّلين‌ وهلۀ قيام‌ شما من‌ متوجّه‌ مي‌شدم‌ هيچ‌ گاه‌ خداوند مرا نشسته‌ و تو را ايستاده‌ نمي‌يافت‌». اين‌ عمل‌ براي‌ آن‌ بود كه‌ ابوحنيفه‌ خدا را گواه‌


ص 380

بگيرد بر آنكه‌: نفس‌ وي‌ أبداً رضايت‌ نمي‌دهد در جائي‌ كه‌ امام‌ ايستاده‌ باشد او بنشيند. و أبوحنيفه‌ كه‌ تولدش‌ سال‌ 80، و وفاتش‌ سال‌ 150 بود، عمرش‌ از امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام طولاني‌تر بود، وليكن‌ امام‌ صادق‌ با عبارات‌ تشجيع‌ انگيز كمرش‌ را محكم‌ ببستند و گفتند:

اِجْلِسْ يَا أبَاحَنِيفَةَ فَعَلَي‌ هَذَا أدْرَكْتُ آبَائي‌!

«بنشين‌ اي‌ابوحنيفه‌، زيراكه‌ بر همين‌ طريق‌، من‌ منهاج‌ پدرانم‌ را ادراك‌نموده‌ام‌!»

حضرت‌ در اينجا مرادشان‌ بزرگداشت‌ مجالس‌ علم‌ مي‌باشد كه‌ همه‌ مي‌ايستند و استاد مي‌نشيند.

أبوحنيفه‌ در مجالس‌ تدريس‌ امام‌ دو سال‌ را در مدينه‌ سپري‌ كرد، و راجع‌ بدين‌ سنوات‌ است‌ كه‌ مي‌گويد: لَوْلَا الْعَامَانِ لَهَلَكَ النُّعْمَانُ[266] . «اگر آن‌ دو سال‌ نبود، نعمان‌ هلاك‌ مي‌شد.»

پيوسته‌ أبوحنيفه‌ صاحب‌ مجلس‌ درس‌ را بدين‌ عبارت‌ مخاطب‌ مي‌ساخت‌ كه‌: جُعِلْتُ فِدَاكَ يَابْنَ بِنْتِ رَسُولِاللهِ . «جانم‌ به‌ فدايت‌ باد اي‌ پسر دختر رسول‌ خدا!»

و تحقيقاً امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام در مجلس‌ خود با أبوحنيفه‌ تحدّي‌ و مغالبه‌ در بحث‌ نموده‌ است‌ براي‌ آنكه‌ رأي‌ صاحب‌ رأي‌ را بيازمايد، آنجا كه‌ از وي‌ سوال‌ كرد: مَاتَقُولُ فِي‌ مُحْرِمٍ كَسَرَ رَبَاعِيَةَ الظَّبْيِ؟!

«چه‌ مي‌گوئي‌ دربارۀ شخص‌ مُحرمي‌ كه‌ دندان‌ رَباعيۀ آهو را شكسته‌ باشد؟!»

أبوحنيفه‌ در پاسخ‌ مي‌گويد: يابن‌ رسول‌ الله‌! نمي‌دانم‌ مقدار كفّاره‌اش‌ چه‌ اندازه‌ مي‌باشد؟!»

امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام به‌ او گفتند: أنْتَ تَتَدَاهَي‌! أوَلَاتَعْلَمُ أنَّ الظَّبْيَ لَاتَكُونُ لَهُ رَبَاعِيَةٌ؟!


ص 381

«تو خودت‌ زيرك‌ و فطن‌ هستي‌! آيا نمي‌داني‌ كه‌ آهو اصلاً دندان‌ رَباعي‌ ندارد!»

علّت‌ سكوت‌ أبوحنيفه‌ يا طبق‌ گفتارش‌ عدم‌ علم‌ او بوده‌ است‌، يا آنكه‌ از تصحيح‌ سوال‌امام‌ اجتناب‌ مي‌ورزيده‌ است‌. چقدر أدب‌ ابوحنيفه‌ در ميان‌ نظيرانش‌ عظيم‌ بوده‌ است‌، تا چه‌ گمان‌ بري‌ در جائي‌ كه‌ در برابر امام‌ قرار گرفته‌ باشد!

و در زماني‌ كه‌ ابن‌شُبْرُمَة‌ به‌ تنهائي‌ حضور امام‌ بيايد، و مانند دأب‌ و دَيدن‌ أبوحنيفه‌ و مدرسۀ كوفه‌ از وقايع‌ و امور غيرحادث‌ و واقع‌ بپرسد، امام‌ عليه‌السّلام در ردّ وي‌ از طريق‌ أحْسَن‌ بازگشت‌ نمي‌نمايند:

ابن‌شبرمه‌ روزي‌ به‌ محضرامام‌ رسيد و از «قَسَامَة‌ دم‌»(مقدار شاهدي‌ كه‌ براي‌ اثبات‌ خون‌ بايد اقامه‌ گردد) پرسيد. امام‌ پاسخ‌ وي‌ را به‌ كيفيّت‌ عمل‌ پيامبر در اين‌ مورد، دادند.

ابن‌ شبرمه‌ گفت‌: اگر أحياناً پيامبر بدين‌ كيفيّت‌ عمل‌ نمي‌نمود، گفتار در مقدار و كيفيّت‌ آن‌ چه‌ بود؟!

حضرت‌ جواب‌ دادند: أمَّا مَا صَنَعَ النَّبِيُّ فَقَدْ أخْبَرْتُكَ بِهِ. وَ أمَّا مَالَمْيَصْنَعْ فَلَاعِلْمَ لِي‌ بِهِ!

«أما آنچه‌ را كه‌ پيغمبر انجام‌ داد من‌ تو را آگاه‌ نمودم‌، و امّا آنچه‌ را كه‌ او انجام‌ نداد من‌ بدان‌ علم‌ ندارم‌!»

و امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام به‌ اختلاف‌ آراء فقهاء يعني‌ به‌ علم‌ فقهاي‌ مدينه‌، و علم‌ فقهاي‌ شام‌، و علم‌ فقهاي‌ كوفه‌، عليم‌ و بصير است‌. امام‌ دهها هزار عدد از احاديث‌ را روايت‌ مي‌كند در حالي‌ كه‌ آفت‌ علمي‌ علماي‌ حديث‌ در عراق‌، قِلَّت‌ و اندك‌ بودن‌ مقدار أحاديثي‌ مي‌باشد كه‌ آن‌ را مسلَّم‌ مي‌دانند، تا كار به‌ آنجا كشيد كه‌ شافعي‌ در پايان‌ قرن‌ دوم‌ با أدلّۀ متقنه‌ خود كه‌ در آن‌ نزاع‌ نيست‌، اثبات‌ حُجِّيَّت‌ خبر واحد، و وضع‌ قواعد قياس‌(منصوص‌ العلّة‌) را نمود.

حسن‌ بن‌ زياد لُولُوي‌ نظريّۀ رفيقش‌ ابوحنيفه‌ را دربارۀ احاطۀ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام بيان‌ مي‌كند كه‌ چون‌ وقتي‌ از أبوحنيفه‌ پرسيدند: فقيه‌ترين‌ مردم‌ از كساني‌ كه‌


ص 382

ديده‌اي‌ چه‌ كسي‌ است‌؟!

أبوحنيفه‌ جواب‌ داد: جَعْفَر بْنُ مُحَمَّدٍ!

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

پاورقي


[253] - كتاب‌ «الامام‌ جعفر الصّادق‌» ص‌ 65 و ص‌ 67.

[254] - كتاب‌ «الامام‌ جعفر الصّادق‌» مستشار عبدالحليم‌ جندي‌، ص‌ 90 تا ص‌ 93.

[255] - كتاب‌ «الامام‌ جعفر الصّادق‌» مستشار عبدالحليم‌ جندي‌، ص‌ 153 تا ص‌ 156.

[256] - دكتر عبدالحليم‌ جندي‌ در كتاب‌ «الامام‌ جعفر الصّادق‌» صادر از مجلس‌ اعلاي‌ شئون‌ اسلاميّۀ جمهوريّۀ مصر، ص‌ 219.

[257] - دكتر عبدالحليم‌ جندي‌ در كتاب‌ «الامام‌ جعفر الصّادق‌» صادر از مجلس‌ اعلاي‌ شئون‌ اسلاميّۀ جمهوريّۀ مصر، ص‌ 217.

[258] - «أعيان‌ الشّيعة‌» طبع‌ دوم‌ سنۀ 1363، ج‌ 1 ص‌ 368 تا ص‌ 370.

[259] - «الامام‌ جعفر الصّادق‌» عبدالحليم‌ جندي‌، ص‌ 224 و ص‌ 225.

[260] - در نسخۀ مطبوعه‌ أربع‌ و تسعين‌ و مأة‌ ضبط‌ گرديده‌ بود و چون‌ تسعين‌ با ستّين‌ مشتبه‌ گرديده‌ بود، ما به‌ عدد 164 تصحيح‌ نموديم‌.

[261] - در تعليقه‌ گويد: ابن‌خلّكان‌ در «وفيات‌ الاعيان‌» در احوال‌ مالك‌ آورده‌ است‌ كه‌: وي‌ در شكم‌ مادرش‌ سه‌ سال‌ بماند. و ابن‌قتيبه‌ چون‌ از جملۀ اصحاب‌ رأي‌، مالك‌ را در كتاب‌ «معارف‌» خود ص‌ 170 ذكر كرده‌ است‌ بر اين‌ مطلب‌ تنصيص‌ نموده‌ است‌. و أيضاً در ص‌ 198 از معارف‌ در آنجا كه‌ بعضي‌ معتقدند كه‌ مادرانشان‌ بيش‌ از وقت‌ بارداري‌ آنان‌ را حامل‌ بوده‌اند ذكر كرده‌ است‌.

[262] - «المراجعات‌»، طبع‌ اوّل‌ ص‌ 6 و ص‌ 7.

[263] - در تعليقه‌ آورده‌ است‌: محمد بن‌ منكدر از بني‌تيم‌ قبيلۀ ابوبكر مي‌باشد كه‌ مرگش‌ در سنۀ 130 واقع‌ گشت‌. وي‌ از چشمه‌هاي‌ صدق‌ در مدينه‌ و از اشياخ‌ مالك‌ است‌. بني‌تيم‌ در مدينه‌ به‌ رقّت‌ و ورع‌ معروفند و أجداد امام‌ جعفر به‌ شمار مي‌آيند. ابن‌ منكدر از احدي‌ حديث‌ را نمي‌پرسيد مگر آنكه‌ مي‌گريست‌. و مالك‌ مي‌گفت‌: چون‌ من‌ در خودم‌ قساوتي‌ بيابم‌ به‌ نزد ابن‌منكدر مي‌روم‌ و به‌ وي‌ نظر مي‌كنم‌ و تا چند روز نَفْسَم‌ برايم‌ مبغوض‌ مي‌گردد. ابن‌ منكدر مي‌گويد: «من‌ با نفس‌ خودم‌ چهل‌ سال‌ كلنجار رفتم‌ تا استقامت‌ يافت‌». از بني‌ منكدر سه‌ برادر از فقهاء محسوب‌اند: محمد، و ابوبكر، و عمر، پسران‌ منكدر.

[264] - در اينجا گويا بر مولّف‌ محترم‌ خطائي‌ رخ‌ داده‌ است‌ و چنين‌ فهميده‌ است‌ كه‌: حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ علیه السلام عنوان‌ بصري‌ را به‌ مالك‌ بن‌ أنس‌ ارجاع‌ داده‌اند. در صورتي‌ كه‌ چنين‌ نيست‌ و حضرت‌ چون‌ نخواسته‌اند عنوان‌ را نزد خود بپذيرند فرموده‌اند: برو نزد مالك‌ چنانكه‌ سابق‌ بر اين‌ مي‌رفتي‌! عبارت‌ حديث‌ اين‌ طور است‌: .... عن‌ عنوان‌ البصري‌ - و كان‌ شيخاً كبيراً قد أتي‌ عليه‌ أربع‌ و تسعون‌ سنة‌ - قال‌: كنت‌ أختلف‌ الي‌ مالك‌ بن‌ أنس‌ سنين‌ فلمّا قدم‌ جعفر الصادق‌ علیه السلام المدينة‌ اختلفت‌ اليه‌ و أحببت‌ أن‌ آخذ عنه‌ كما أخذت‌ عن‌ مالك‌. فقال‌ لي‌ يوماً: انّي‌ رجلٌ مطلوبٌ و مع‌ ذلك‌ لي‌ أوراد في‌ كلِّ ساعةٍ من‌ آناء الليل‌ و النّهار فلاتشغلني‌ عن‌ وردي‌ و خذ عن‌ مالك‌ و اختلف‌ اليه‌ كما كنتَ تخلتف‌ اليه‌. فاغتممت‌ من‌ ذلك‌ و خرجت‌ من‌ عنده‌ و قلت‌ في‌ نفسي‌: لو تفرّس‌ فيّ خيراً لَما زجرني‌ عن‌ الاختلاف‌ إليه‌ و الاخذ عنه‌ - تا آخر روايت‌ كه‌ عنوان‌ ديگر نزد مالك‌ نمي‌رود و نزد حضرت‌ مي‌آيد و حضرت‌ يك‌ دستورالعمل‌ جامع‌ و نافعي‌ در يك‌ مجلس‌ به‌ او مي‌دهند. و عنوان‌ با سرور و رضايت‌ از نزد امام‌ علیه السلام خارج‌ مي‌گردد. اين‌ دستورالعمل‌ بسيار ذي‌اهميّت‌ است‌ و مرحوم‌ آية‌ الله‌ عظيم‌ حاج‌ ميرزا علي‌ آقا قاضي‌ - جعلنا الله‌ من‌ تابعيه‌ - به‌ شاگردان‌ سلوكي‌ خود مرحمت‌ مي‌فرموده‌اند. اصل‌ آن‌ را مجلسي‌ - رضوان‌ الله‌ عليه‌ - در كتاب‌ «بحارالانوار» از طبع‌ حروفي‌ مطبعۀ حيدري‌، ج‌ 1 ص‌ 224 تا ص‌ 226 «كتاب‌ العلم‌»، باب‌ آداب‌ طلب‌ العلم‌ و احكامه‌ حديث‌ 17 از شيخ‌ بهائي‌ از خط‌ شهيد اول‌ از شيخ‌ احمد فراهاني‌ نقل‌ كرده‌ است‌ و ما بحمدالله‌ و منّته‌ تمام‌ آن‌ را با ترجمه‌اش‌ در كتاب‌ «روح‌ مجرد» يادنامۀ حاج‌ سيد هاشم‌ حداد -روحي‌ فداه‌ - از ص‌ 175 تا ص‌ 183 نقل‌ و ايراد نموده‌ايم‌.

[265] - در تعليقه‌ آورده‌ است‌: أوَّلين‌ كسي‌ كه‌ رفيق‌ و مصاحب‌ ابوحنيفه‌: ابويوسف‌ نزد او تعلم‌ نموده‌ است‌، محمد بن‌ عبدالرّحمن‌ بن‌ أبي‌ليلي‌ مي‌باشد. و در اختلاف‌ فيمابين‌ او و ابوحنيفه‌، ابويوسف‌ كتاب‌ مشهور خود: «اختلاف‌ أبي‌حنيفة‌ و ابن‌أبي‌ليلي‌» را نگاشت‌ و در بسياري‌ از مواضع‌ آراء ابوليلي‌ را بر آراء ابوحنيفه‌ ترجيح‌ مي‌دهد. و از آن‌ قبيل‌ مي‌باشد اخذ وي‌ را به‌ رأي‌ ابوليلي‌ در قضيّه‌اي‌ كه‌ به‌ حضور خليفه‌ هادي‌ كشانده‌ شد و به‌ نظريّۀ ابوليلي‌ خليفه‌ حقّ را به‌ صاحب‌ حق‌ بازگردانيد.(به‌ كتاب‌ ابوحنيفه‌ «بَطَل‌ الحريّة‌ و التّسامح‌» از مولّف‌ ص‌ 100 طبع‌ مجلس‌ اعلي‌ شئون‌ اسلاميّه‌ مراجعه‌ شود)

[266] - دكتر سيد محمد تيجاني‌ تونسي‌ در كتاب‌ ارزشمند خود: «لاكون‌ مع‌ الصّادقين‌» با عبارت‌: لولا السَّنتان‌ لهلك‌ النّعمان‌ ذكر كرده‌ است‌ و اضافه‌ كرده‌ است‌: مراد از دو سالي‌ كه‌ ذكر كرده‌ است‌ همان‌ دو سالي‌ است‌ كه‌ او در تحت‌ تعليم‌ الامام‌ جعفر الصادق‌ علیه السلام بوده‌ است‌.(نقل‌ از كتاب‌ مناقب‌ آل‌ ابيطالب‌ في‌ احوال‌ الامام‌ الصادق‌ علیه السلام )

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

 

.

كليه حقوق، محفوظ و متعلق به موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام است.