بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب امام شناسی / جلد شانزدهم و هفدهم / قسمت هفدهم: شرح حال مالک بن انس و ابوحنیفه، تمجید مالک بن انس و ابوحنیفه از امام ص...

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره

 

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

صفحه قبل

تمجيد ابوحنيفه‌ از امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام

و چون‌ از أبوحنيفه‌ استفتا كردند دربارۀ مردي‌ كه‌ وصيّت‌ نموده‌ بود براي‌ امام‌، و قيدي‌ هم‌ ذكر نكرده‌ بود، يعني‌ امام‌ با وصف‌ اطلاق‌. ابوحنيفه‌ جواب‌ داد: آن‌ وصيّت‌ براي‌ جعفر بن‌ محمد مي‌باشد. و اين‌ فتوي‌ إعلاني‌ است‌ از جانب‌ ابوحنيفه‌ كه‌ امام‌ صادق‌ را امام‌ فريد در عصر خود مي‌داند.

آري‌ آن‌ دو سالي‌ كه‌ به‌ سبب‌ آن‌، نعمان‌ بن‌ ثابت‌(ابوحنيفه‌) زنده‌ شد و هلاك‌ نگرديد نبود مگر متمّم‌ ومكمّل‌ سالياني‌ پيش‌ از آن‌ كه‌ أبوحنيفه‌ در آنها فقه‌ شيعه‌ را مي‌آموخته‌است‌. و از همان‌ مكتب‌ ومدرسه‌ است‌ كه‌ كمر زيدبن‌علي‌ رابر خروجش‌ بر هشام‌ بن‌ عبدالملك‌ بست‌ و پشتش‌ را قوي‌ ساخت‌. و گفته‌ شده‌ است‌ كه‌: به‌ محمد و ابراهيم‌(دو پسران‌ عبدالله‌ بن‌ حسن‌) در خروجشان‌ بر عليه‌ منصور ميل‌ داشت‌. و آنكه‌ زني‌ نزد وي‌ آمد و گفت‌: پسرش‌ اراده‌ دارد با اين‌ مرد خروج‌ نمايد - به‌ دنبال‌ خروج‌ ابراهيم‌ - و من‌ او را منع‌ مي‌كنم‌. ابوحنيفه‌ گفت‌: او را منع‌ مكن‌!

و ابوالفرج‌ اصفهاني‌ از أبواسحق‌ فَزاري‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: من‌ نزد ابوحنيفه‌ آمدم‌ و بدو گفتم‌: آيا از خداوند پرهيز نمي‌كني‌؟! تو فتوي‌ دادي‌ كه‌ برادرم‌ با ابراهيم‌ خروج‌ كند و برادرم‌ كشته‌ شد!

ابوحنيفه‌ گفت‌: كشته‌ شدن‌ برادرت‌ بدان‌ گونه‌ كه‌ كشته‌ شده‌ است‌ معادل‌ با كشته‌ شدن‌ اوست‌ اگر در روز بَدْر كشته‌ مي‌شد، و شهادت‌ وي‌ با ابراهيم‌ بهتر است‌ براي‌ او از زندگاني‌!

اگر مَجْد و عظمت‌ مالك‌ آن‌ باشد كه‌ وي‌ بزرگترين‌ مشايخ‌ شافعي‌ است‌، و يا مَجْد و عظمت‌ شافعي‌ آن‌ باشد كه‌ بزرگترين‌ أساتيد ابن‌حنبل‌ است‌، و يا مَجْد و عظمت‌ اين‌ دو شاگرد آن‌ باشد كه‌ در نزد چنين‌ دو استاد و شيخي‌ فراگرفته‌اند بايد دانست‌ كه‌ شاگردي‌ و تتلمذ از امام‌ صادق‌ مي‌باشد كه‌ به‌ فقه‌ مذاهب‌ أربعۀ اهل‌سنّت‌ خلعت‌ مجد و عظمت‌ را در بر كرده‌ و بر قامتشان‌ پوشانيده‌ است‌.


ص 383

اما امام‌ صادق‌ مجد و عظمتش‌ قبول‌ زيادتي‌ و نقصان‌ را نمي‌كند. امام‌ مُبَلِّغ‌ است‌ براي‌ كافّۀ مردمان‌. علمش‌ علم‌ جَدِّ او عليه‌السّلام است‌. امامت‌ مرتبۀ اوست‌. و شاگردي‌ أئمّۀ اهل‌ سنّت‌ از او، زيبائي‌ و حسن‌ منظري‌ است‌ نسبت‌ به‌ ايشان‌ به‌ واسطۀ تقرّب‌ و نزديكي‌ با صاحب‌ مرتبه‌.

عمرو بن‌ عبيد(متوفّي‌ در سنۀ 144) زعيم‌ معتزله‌ به‌ نزد امام‌ براي‌ مناظره‌ مي‌آيد. او همان‌ كس‌ است‌ كه‌ پس‌ از آنكه‌ أبوحنيفه‌ يكبار در أثناء مناظره‌ خنديد به‌ وي‌ گفت‌: اي‌ جوان‌ تو در مسأله‌اي‌ از مسائل‌ علم‌ سخن‌ مي‌گوئي‌ و مي‌خندي‌؟! ابوحنيفه‌ پس‌ از آن‌ در مدت‌ طول‌ عمر خود نخنديد. و همان‌ كس‌ است‌ كه‌ هر كس‌ وي‌ را مي‌ديد گمان‌ مي‌كرد: از دفن‌ پدر و مادرش‌ مراجعت‌ نموده‌ است‌.

چون‌ مناظرۀ او با امام‌ خاتمه‌ يافت‌ به‌ امام‌ گفت‌:

هَلَكَ مَنْ سَلَبَكُمْ تُرَاثَكُمْ، وَ نَازَعَكُمْ فِي‌ الْفَضْلِ وَالْعِلْمِ .

«به‌ هلاكت‌ رسيده‌ است‌ كسي‌ كه‌ ميراثتان‌ را از شما ربوده‌ است‌، و در فضل‌ و علم‌ با شما منازعت‌ كرده‌ است‌!»

و پيشوا و مقتداي‌ علمي‌ خراسان‌: عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ حضور امام‌ مي‌آيد. و وي‌ امام‌ فقه‌ و يگانه‌ مرد شجاع‌ معركۀ نبرد مي‌باشد. زماني‌ در نزد امام‌ شاگردي‌ كرده‌ است‌ و در نزد ابوحنيفه‌.

از امام‌ آموخته‌ است‌ چيزي‌ را كه‌ موجب‌ آن‌ شده‌ است‌ كه‌ در فتوح‌ اسلامي‌ شجاعت‌ها و شيرمردانگيهاي‌ خود را پنهان‌ بدارد، به‌ علّت‌ آنكه‌ آن‌ كسي‌ كه‌ وي‌ به‌ جهت‌ او اين‌ نبردها و دلاوريها را انجام‌ مي‌دهد، بر احوال‌ او اطّلاع‌ دارد.[267]

بازگشت به فهرست


ص 384

شعر عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ در مدح‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام

وي‌ راجع‌ به‌ امام‌ جعفر الصادق‌ عليه‌السّلام شعري‌ دارد كه‌ در آن‌ وارد است‌:

أنْتَ يَا جَعْفَرُ فَوْقُ الْـ                     مَدْحِ وَالْمَدْحُ عَنَاءْ 1

إنَّمَا اَلاشْرَافُ أرْضٌ                      وَ لَهُمْ أنْتَ سَمَاءْ 2

جَازَ حَدَّ الْمَدْحِ مَنْ                 قَدْ وَلَّدَتْهُ الانْبِيَاءْ[268] 3

1- «اي‌ جعفر تو برتر از آن‌ مي‌باشي‌ كه‌ تو را مدح‌ كنند. و كسي‌ كه‌ درصدد آن‌ برآيد كه‌ تو را مدح‌ گويد، خود را به‌ تكلّف‌ و زحمت‌ درافكنده‌ است‌.

2- همۀ شريفان‌ جهان‌ حكم‌ زمين‌ پست‌ را دارند، و تو نسبت‌ به‌ ايشان‌ حكم‌ آسمان‌ رفيع‌ و عالي‌ رتبت‌ را.

3- كسي‌كه‌ او را پيامبران‌ به‌ دنيا آورده‌ باشند، از حَدّ مدح‌ و ستايش‌ تجاوز مي‌كند.»

بالجمله‌ اينك‌ كه‌ بحث‌ ما در اطراف‌ و جوانب‌ شخصيّات‌ أئمّۀ أربعۀ عامّه‌ كه‌ بدون‌ واسطه‌ و يا با واسطه‌ از شاگردان‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام به‌ حساب‌ مي‌آيند قرار گرفته‌ است‌، سزاوار است‌ بحثي‌ اجمالي‌ در ترجمۀ احوال‌ اين‌ چهار تن‌ بنمائيم‌ سپس‌ در آراء و منهج‌ و مَمْشاي‌ آنان‌ بحث‌ كنيم‌:

بازگشت به فهرست


ص 385

شرح‌ حال‌ مالك‌ بن‌ انس‌ از ائمّۀ فقه‌ عامّه‌

بحث‌ در پيرامون‌ مالك‌ بن‌ أنس‌ بن‌ أبي‌عامر أصْبَحي‌ مَدَني‌

متتبّع‌ خبير سيد محمد باقر موسوي‌ خوانساري‌ در كتاب‌ «روضات‌» خود آورده‌ است‌: الإمام‌ الرَّفيع‌ المقام‌ عِند المُنْتَحِلين‌ لِدين‌ الإسْلَام‌: أبوعبدالله‌ مالك‌ بن‌ أنَس‌ بن‌ أبي‌عامِر بن‌ عَمْرو الحارِثِ بن‌ عُثْمان‌ الاصْبَحِيّ المدني‌، و گفته‌ شده‌ است‌: الْقُرَشيّ التَّميمي[269] كسي‌ است‌ كه‌ لقب‌ مالكي‌ بدو انتساب‌ يافته‌ است‌، صاحب‌ كتاب‌ «الْمُوطَّأ» در فقه‌ احمدي‌، و يكي‌ از أئمّۀ أربعه‌ براي‌ اهل‌ سنُّت‌ و جماعت‌ و اوَّلين‌ إعلان‌ كنندۀ بدعت‌ عمل‌ به‌ رأي‌ در اين‌ امَّت‌. صاحب‌ «تاريخ‌ گزيده‌» پنداشته‌ است‌ كه‌ پدر وي‌ انَس‌ بن‌ مالك‌ مي‌باشد يكي‌ از ده‌ نفري‌ كه‌ پيغمبر 6 را خدمت‌ نموده‌اند، و اين‌ مرد خودش‌ از جملۀ تابعين‌ اوَّلين‌، و اوَّلين‌ أئمّۀ سنّت‌ و مقدّم‌ لشگريان‌ محدّثين‌ است‌.

و اين‌ كلام‌، سخن‌ غلط‌ آشكاري‌ است‌ از وي‌. چرا كه‌ اينك‌ تو را مطّلع‌ مي‌كنم‌ بر تاريخ‌ ولادت‌ و مرگ‌ او كه‌ با آن‌ ادّعا عادةً منافات‌ دارد. علاوه‌ بر آنكه‌ اگر اين‌ امر صحيح‌ بود البتّه‌ بسياري‌ از اربابان‌ كتب‌ رجال‌ و ترجمه‌ صريحاً آن‌ را ذكر مي‌نمودند.

بالجمله‌ ترجمۀ احوال‌ او را ابن‌خلّكان‌ مورّخ‌ مشهور در كتابش‌ موسوم‌ به‌ «وفيات‌ الاعيان‌» ذكر كرده‌ است‌. و بعد از نام‌ او در صفت‌ او به‌ نحوي‌ كه‌ ما در صدر عنوان‌ آورديم‌ آورده‌ است‌ كه‌: او امام‌ دارالهجرة‌، و يكي‌ از أئمّۀ أعلام‌ بوده‌ است‌. قرائت‌ را به‌ نحو عرض‌ از نافع‌ بن‌ أبي‌نعيم‌ فراگرفته‌، و از زُهْري‌ و نافع‌ غلام‌ عبدالله‌ عمر حديث‌ شنيده‌، و از أوزاعي‌ و يحيي‌ بن‌ سعيد روايت‌ كرده‌، و علم‌ را از ربيعة‌الرَّأي‌ اخذ نموده‌ است‌، و پس‌ از آن‌ با او نزد سلطان‌ فتوي‌ داده‌ است‌.


ص 386

مالك‌ گفته‌ است‌: هر مردي‌ كه‌ من‌ از او علم‌ را أخذ نمودم‌ از دنيا نرفت‌ مگر آنكه‌ نزد من‌ آمد و از من‌ استفتاء نمود. تا آنكه‌ گويد:

و شافعي‌ گفته‌ است‌: محمد بن‌ حسن‌ به‌ من‌ گفت‌: كدام‌ يك‌ از آن‌ دو نفر أعلم‌ هستند؟! صاحب‌ ما يا صاحب‌ شما؟! يعني‌ أبوحنيفه‌ و مالك‌.

من‌ به‌ وي‌ گفتم‌: آيا از باب‌ انصاف‌ مي‌خواهي‌ پاسخ‌ دهم‌؟! گفت‌: بلي‌!

من‌ گفتم‌: من‌ با حضور و استشهاد خدا با تو سخن‌ مي‌گويم‌ كه‌: أعلم‌ به‌ قرآن‌ كيست‌؟! صاحب‌ ما و يا صاحب‌ شما؟! گفت‌: بار پروردگارا! صاحب‌ شما!

من‌ گفتم‌: من‌ با حضور و استشهاد خدا با تو سخن‌ مي‌گويم‌ كه‌: أعلم‌ به‌ سنَّت‌ كيست‌؟! صاحب‌ ما و يا صاحب‌ شما؟! گفت‌: بار پروردگارا! صاحب‌ شما![270]

من‌ گفتم‌: من‌ با حضور و استشهاد خدا با تو سخن‌ مي‌گويم‌ كه‌: أعلم‌ به‌ گفتارها و قولهاي‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم از اصحاب‌ متقدّمين‌ او كيست‌؟! صاحب‌ ما و يا صاحب‌ شما! گفت‌: بارپروردگارا! صاحب‌ شما!

شافعي‌ گفت‌: بنابراين‌ چيزي‌ باقي‌ نمي‌ماند مگر قياس‌. و قياس‌ هم‌ نمي‌باشد مگر بر اين‌ چيزها! پس‌ بر چه‌ چيز قياس‌ مي‌كني‌؟!

تا آنكه‌ ابن‌ خَلَّكان‌ مي‌گويد: ولادت‌ مالك‌ سنۀ نود و پنج‌ هجري‌ بود كه‌ سه‌ سال‌


ص 387

در شكم‌ مادر بماند و در شهر ربيع‌ الاوّل‌ سنۀ يكصد و هفتاد و نه‌ از دنيا رفت‌ و هشتاد و چهار سال‌ عمر نمود - انتهي‌.

و در «تاريخ‌ گزيده‌» آورده‌ است‌: او اوّل‌ امام‌ سنّت‌ بود و سه‌ سال‌ در رحم‌ مادر بماند، و عمرش‌ هشتاد سال‌ و در سنۀ يكصد و هفتاد و نُه‌ بمرد، و در بقيع‌ مدفون‌ گرديد.[271]

و من‌ مي‌گويم‌: بعداً در ترجمۀ احوال‌ أبوحنيفه‌ خواهد آمد كه‌ علّت‌ طول‌ توقّفش‌ در اين‌ مدّت‌ خارج‌ از عادت‌ چه‌ بوده‌ است‌؟! پس‌ انشاء الله‌ بايد ملاحظه‌ شود.[272]

و ابن‌ جوزي‌ بنابر نقل‌ از وي‌ در كتاب‌ «شُذُورُ الْعُقُود» گويد: در سنۀ يكصد و چهل‌ و هفت‌ به‌ جهت‌ فتوائي‌ كه‌ طبق‌ غرض‌ سلاطين‌ نبود داده‌ بود، هفتاد ضربه‌ تازيانه‌ خورد.

از حافظ‌ ابو عبدالله‌ حميدي‌ حكايت‌ شده‌ است‌ كه‌ قَعْنَبي‌ گفت‌: من‌ داخل‌ شدم‌ بر مالك‌ بن‌ أنس‌ در مرضي‌ كه‌ در آن‌ وفات‌ يافت‌، و بر او سلام‌ كردم‌ و پس‌ از آن‌ نشستم‌ و ديدم‌ كه‌ وي‌ گريه‌ مي‌كند. به‌ او گفتم‌: اي‌ أباعبدالله‌ سبب‌ گريه‌ات‌ چيست‌؟!


ص 388

مالك‌ به‌ من‌ گفت‌: اي‌ پسر قَعْنَب‌، چرا من‌ گريه‌ نكنم‌؟! كيست‌ كه‌ در گريه‌ كردن‌ سزاوارتر از من‌ باشد؟! سوگند به‌ خدا دوست‌ مي‌داشتم‌ در عوض‌ هر مسأله‌اي‌ كه‌ در آن‌ به‌ رأي‌ خودم‌ فتوي‌ دادم‌ يكصد هزار شلاّق‌ مي‌خوردم‌، و من‌ در آن‌ كارهائي‌ كه‌ انجام‌ دادم‌ در گرفتاري‌ و ضيق‌ نبودم‌، و براي‌ من‌ گشايشي‌ بود! و اي‌ كاش‌ من‌ فتوي‌ به‌ رأي‌ نمي‌دادم‌ - يا جملاتي‌ مشابه‌ اينها.

وفات‌ مالك‌ در مدينه‌ بود، و در بقيع‌ مدفون‌ گشت‌.[273]

و اين‌ مرد از أئمّۀ معصومين‌ ما - صلوات‌ الله‌ عليهم‌ أجمعين‌ - مولانا الإمام‌ جعفربن‌محمدالصّادق‌ عليه‌السّلام را ادراك‌ نموده‌ است‌ به‌ طوري‌ كه‌ صاحب‌ «بحارالانوار» از حافظ‌ أبُونُعَيْم‌ اصفهاني‌ در كتاب‌ «حِلْيَةُالاولياء» نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ وي‌ گفته‌ است‌: از امام‌ جعفر الصّادق‌ عليه‌السّلام از أئمّۀ أعلام‌ سنّت‌، مالك‌ بن‌ أنَس‌، و شُعْبَة‌ بن‌ حَجَّاج‌، و سُفْيان‌ ثَوْري‌ روايت‌ كرده‌اند. تا آنكه‌ صاحب‌ «بحار» مي‌گويد: و غير أبونعيم‌ گفته‌اند: از امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام روايت‌ كرده‌اند مالك‌، و شافعي‌، و حسن‌ بن‌ صالح‌، و أبُوأيُّوب‌ سَجِسْتَاني‌، و عُمَر بن‌ دينار، و احمد بن‌ حَنْبَل‌.

بازگشت به فهرست

تمجيد مالك‌ از امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام

و مالك‌ بن‌ أنس‌ گفته‌ است‌: مَا رَأتْ عَيْنٌ، وَ لَا سَمِعَتْ اُذُنٌ، وَ لَا خَطَرَ عَلَي‌ قَلْبِ بَشَرٍ أفْضَلُ مِنْ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ فَضْلاً وَ عِلْماً وَ عِبَادَةً وَ وَرَعاً .[274]

«هيچ‌ چشمي‌ نديده‌ است‌، و هيچ‌ گوشي‌ نشنيده‌ است‌، و بر دل‌ هيچ‌ بشري‌ خطور نكرده‌ است‌ كسي‌ كه‌ از جهت‌ فضل‌ و علم‌ و عبادت‌ و ورع‌ افضل‌ از جعفر الصّادق‌ بوده‌ باشد.»

و مالك‌ در بسياري‌ از اوقات‌ مُدَّعي‌ بود كه‌ از حضرت‌ استماع‌ روايت‌ نموده‌ است‌ و چه‌ بسا مي‌گفت‌: حديث‌ كرد براي‌ من‌ ثِقَه‌، و مرادش‌ امام‌ عليه‌السّلام بوده‌ است‌.

مالك‌ مي‌گويد: وقتي‌ ابوحنيفه‌ آمد تا از وي‌(يعني‌ از امام‌) استماع‌ حديث‌ نمايد


ص 389

و اين‌ در حالي‌ بود كه‌ أبوعبدالله‌ عليه‌السّلام تكيه‌ بر عصائي‌ نموده‌ مي‌خواست‌ بيرون‌ رود، ابوحنيفه‌ گفت‌: يابن‌ رسول‌ الله‌! هنوز عمرت‌ به‌ پايه‌اي‌ نرسيده‌ است‌ كه‌ محتاج‌ به‌ عصا باشي‌!

امام‌ فرمود: آري‌ چنين‌ است‌ وليكن‌ اين‌ عصاي‌ رسول‌الله‌ است‌ كه‌ من‌ مي‌خواهم‌ بدان‌ تبرّك‌ جويم‌. ابوحنيفه‌ از جاي‌ خود جستن‌ كرد و گفت‌: يابن‌ رسول‌الله‌ من‌ آن‌ را ببوسم‌؟!

امام‌ صادق‌ آستين‌ خود را تا مرفق‌ بالا زد و گفت‌: سوگند به‌ خدا مي‌داني‌ تو كه‌: اين‌ ذراع‌، پوست‌ بدن‌ رسول‌ الله‌ مي‌باشد، و اين‌ مو از موهاي‌ اوست‌، آنها را نمي‌بوسي‌ و عصا را مي‌بوسي‌!

و ابوعبدالله‌ محدّث‌ در «رامش‌» ذكر كرده‌ است‌ كه‌: ابوحنيفه‌ از تلامذۀ امام‌ بوده‌، و بدين‌ جهت‌ بني‌عباس‌ به‌ آن‌ دو احترام‌ نمي‌گذاردند. - انتهي‌.

در اينجا صاحب‌ «روضات‌» پس‌ از بيان‌ مالك‌ ادب‌ و احترامي‌ را كه‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام داشتند و اينكه‌ از او نقل‌ مي‌كند كه‌ آن‌ حضرت‌ براي‌ من‌ مِخَدَّه‌ قرار مي‌دادند، و به‌ من‌ مي‌گفتند: يَا مَالِكُ إنِّي‌ اُحِبُّكَ، فَكُنْتُ أُسَرُّ بِذَلِكَ وَ أحْمَدُ اللهَ عَلَيْهِ «اي‌ مالك‌! من‌ حقّاً تو را دوست‌ دارم‌. و من‌ در برابر اين‌ سخن‌ مسرور مي‌شدم‌ و حمد خداوند را به‌ پاس‌ اين‌ محبّت‌ حضرت‌ بجاي‌ مي‌آوردم‌» و پس‌ از بيان‌ مالك‌ كيفيّت‌ احرام‌ و لبّيك‌ نگفتن‌ حضرت‌ را، و بعضي‌ از حالات‌ ديگر مي‌گويد:

بازگشت به فهرست

ردّ امام‌ كاظم‌ عليه‌السّلام احاديث‌ عامّه‌ را براي‌ عبدالله‌ بن‌ حسن‌

و محمد بن‌ حسن‌ صفّار در «بصائرالدَّرجات‌» با اسناد مُعَنْعَن‌ خود از محمد بن‌ فلان‌ واقفي‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌ گفت‌: من‌ پسرعموئي‌ داشتم‌ كه‌ به‌ وي‌ حسن‌ بن‌ عبدالله‌ مي‌گفتند: او مرد زاهدي‌ بود، و از عُبَّاد اهل‌ زمانش‌ بيشتر عبادت‌ مي‌نمود، و سلطان‌ را ملاقات‌ مي‌كرد و چه‌ بسا با سلطان‌ با سخن‌ درشت‌ و سخت‌ به‌ جهت‌ موعظه‌ و أمر به‌ معروف‌ استقبال‌ مي‌نمود. و سلطان‌ هم‌ به‌ جهت‌ زهد و صلاحي‌ كه‌ وي‌ داشت‌ اين‌ برخوردهاي‌ ناهموار را از وي‌ تحمّل‌ مي‌كرد.

پيوسته‌ حال‌ اين‌ مرد چنان‌ بود تا روزي‌ امام‌ أبوالحسن‌ موسي‌ عليه‌السّلام داخل‌ مسجد


ص 390

شدند، و او را ديدند، و به‌ او نزديك‌ شدند و گفتند: اي‌ أبوعلي‌! من‌ چقدر دوست‌ دارم‌ اين‌ حالتي‌ را كه‌ تو در آن‌ مي‌باشي‌! و چقدر از تو شادان‌ و مسرور هستم‌، مگر آنكه‌ تو معرفت‌ نداري‌، برو و طلب‌ معرفت‌ كن‌!

مي‌گويد: من‌ عرض‌ كردم‌: جُعِلْتُ فِدَاكَ معرفت‌ كدام‌ است‌؟!

فرمود: برو و فِقْه‌ ياد بگير، و طلب‌ حديث‌ كن‌! گفتم‌: از چه‌ كسي‌؟!

فرمود: از مالك‌بن‌أنَس‌ و از فقهاي‌ مدينه‌، و سپس‌ آن‌ حديث‌ را بر من‌ عرضه‌ كن‌!

عبدالله‌ بن‌ حسن‌ مي‌گويد: من‌ رفتم‌ و با ايشان‌ تكلّم‌ نمودم‌ و پس‌ از آن‌ حضور امام‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليهماالسلام شرفياب‌ شدم‌، و آن‌ احاديث‌ را بر وي‌ خواندم‌. حضرت‌ همه‌اش‌ را إبطال‌ و إسقاط‌ نمود و سپس‌ فرمود: برو و طلب‌ معرفت‌ كن‌!

و اين‌ مرد مردي‌ بود كه‌ به‌ دين‌ خود اهتمام‌ داشت‌ و در تحصيل‌ حقيقت‌ عازم‌ و جازم‌ بود، و پيوسته‌ مترصّد حال‌ امام‌ موسي‌ الكاظم‌ ابوالحسن‌ عليه‌السّلام بود، تا هنگامي‌ كه‌ وي‌ به‌ سوي‌ زمين‌ زراعت‌ و باغي‌ كه‌ داشت‌ بيرون‌ رفت‌. او وي‌ را دنبال‌ كرد، و در بين‌ راه‌ به‌ او رسيد و به‌ او گفت‌: فدايت‌ شوم‌! من‌ در موقف‌ قيامت‌ بر عليه‌ تو در پيشگاه‌ خداوند احتجاج‌ مي‌كنم‌! تو مرا بر معرفت‌ دلالت‌ نما!

حضرت‌ امام‌ كاظم‌ عليه‌السّلام او را از اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام خبر دادند و فرمودند: پس‌ از رسول‌ اكرم‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم او بود. و او را از امر ابوبكر و عمر خبر دادند، و از حضرت‌ قبول‌ نمود.

سپس‌ گفت‌: بعد از اميرالمومنين‌ چه‌ كسي‌ بود؟!

حضرت‌ فرمود: الحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ تا به‌ خودش‌ منتهي‌ گرديد، و در اين‌ حال‌ ساكت‌ شد.

او گفت‌: جُعِلْتُ فِدَاكَ، بنابراين‌ امام‌ در اين‌ عصر كيست‌؟!

حضرت‌ فرمود: اگر من‌ براي‌ تو بيان‌ كنم‌ آيا مي‌پذيري‌؟! گفت‌: آري‌ فدايت‌ شوم‌!

حضرت‌ فرمود: أنَا هُوَ! «من‌ هستم‌ امام‌ در اين‌ زمان‌!»

گفت‌: جُعِلْتُ فِدَاكَ، آيا اثري‌ و نمونه‌اي‌ ارائه‌ مي‌دهي‌ تا آن‌ حجّت‌ من‌ بوده‌


ص 391

باشد!

حضرت‌ فرمود: برو به‌ سوي‌ اين‌ شجره‌ - و اشاره‌ فرمود به‌ درخت‌ امّ غيلان‌ - و به‌ آن‌ بگو: موسي‌ بن‌ جعفر مي‌گويد: جلو بيا! مي‌گويد: رفتم‌ و گفتم‌ و سوگند به‌ خداوند كه‌ ديدم‌ آن‌ درخت‌ يكباره‌ از زمين‌ كنده‌ شد، و در برابر من‌ ايستاد.

حضرت‌ اشاره‌ فرمود به‌ درخت‌ و به‌ جاي‌ خود برگشت‌.

حسن‌ بن‌ عبدالله‌ به‌ امامت‌ حضرت‌ و أئمّۀ طاهرين‌: ايمان‌ و اقرار آورد، و از اين‌ پس‌ ملازم‌ سكوت‌ شد، و هيچ‌ كس‌ وي‌ را بعداً نديد كه‌ تكلّم‌ كند. او قبل‌ از اين‌، روياهاي‌ حسنه‌ و خوابهاي‌ خوب‌ مي‌ديد، و نيز ديگران‌ براي‌ وي‌ مي‌ديدند، و از اين‌ پس‌ روياهاي‌ او به‌ كلّي‌ منقطع‌ گرديد.

شبانگاهي‌ كه‌ به‌ خواب‌ رفته‌ بود، در عالم‌ خواب‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام را در رويا و خواب‌ ديد، و از بريدن‌ خوابها و گسستن‌ روياها به‌ وي‌ شكايت‌ آورد.

حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام به‌ او گفتند: لَاتَغْتَمَّ فَإنَّ الْمُومِنَ إذَا رَسَخَ فِي‌ الإيَمانِ رُفِعَ عَنْهُ الرُّويَا![275] «غمگين‌ مباش‌! چرا كه‌ مومن‌ چون‌ در ايمانش‌ راسخ‌ گردد، ديگر خواب‌ نمي‌بيند!»

بالجمله‌ از جمله‌ مناسبات‌ اين‌ حديث‌ شريف‌ كه‌ ما آن‌ را در اينجا بالمناسبة‌ نقل‌ نموديم‌، حديث‌ دخول‌ عنوان‌ بصري‌ مي‌باشد بر مولانا الصّادق‌ عليه‌السّلام، و اقتباس‌ او نور حق‌ را از بركات‌ مجلس‌ شريفش‌ پس‌ از آنكه‌ مأيوس‌ گرديده‌ بود از طول‌ ممارست‌ با مالك‌ بن‌ أنَس‌ كه‌ چيزي‌ را منتفع‌ گردد.


ص 392

اين‌ حديث‌ با تمام‌ خصوصيّاتش‌ در مجلد اوّل‌ از «بحارالانوار» نقلاً از خطّ شيخنا البهائي‌ از محمد بن‌ مكّي‌ شهيد؛ مذكور مي‌باشد، و من‌ أيضاً آن‌ را در كتاب‌ «كشكول‌» يافته‌ام‌. پس‌ لازم‌ است‌ آن‌ را ملاحظه‌ نمود، و خداوند سبحانه‌ و تعالي‌ را بر اهتداء به‌ متابعت‌ رسول‌ و آل‌ رسول‌ سپاس‌ گفت‌.[276]

بازگشت به فهرست

تتمۀ احوال‌ مالك‌ بن‌ انس‌

باري‌ در برخي‌ از كتب‌ اهل‌ سنَّت‌ نقلاً از حسيب‌ داوُدي‌ شان‌ آمده‌ است‌ كه‌ او گفته‌ است‌: مالك‌ از جعفر روايت‌ نكرد تا زماني‌ كه‌ امر بني‌عباس‌ ظاهر گشت‌.

و از مُصْعَب‌ كوفي‌ شان‌ وارد است‌ كه‌: مالك‌ از جعفر روايت‌ نمي‌كند مگر آنكه‌ وي‌ را با كسي‌ ديگر ضميمه‌ نمايد.

و از واقدي‌ شهير آورده‌اند كه‌ او گفته‌ است‌: مالك‌ در مسجد مي‌آمد، و براي‌ نماز جمعه‌ و نماز جنازه‌ حاضر مي‌گرديد و عيادت‌ مريضان‌ مي‌كرد، و حقوق‌ را اداء مي‌نمود، و در مسجد جلوس‌ داشت‌، و اصحابش‌ در گِردش‌ مجتمع‌ بودند. سپس‌ جلوس‌ در مسجد را ترك‌ نمود و فقط‌ نماز را بجاي‌ مي‌آورد و مراجعت‌ مي‌كرد. سپس‌ تمام‌ اينها را ترك‌ نمود. نه‌ براي‌ نماز در مسجد حضور مي‌يافت‌، و نه‌ به‌ نماز جمعه‌ مي‌رفت‌، و نه‌ به‌ نزد كسي‌ كه‌ وي‌ را مي‌شناخت‌ مي‌رفت‌، و نه‌ حاجت‌ كسي‌ را برآورده‌ مي‌نمود و يارانش‌ بر همين‌ احوال‌ او را تحمّل‌ كردند تا بمرد. و چه‌ بسا از سبب‌ آن‌ از او سوال‌ مي‌نمودند و او در پاسخ‌ مي‌گفت‌: همه‌ كس‌ قدرت‌ آن‌ را ندارد كه‌ عذر خود را به‌ زبان‌ آورد.[277]

بازگشت به فهرست


ص 393

شرح‌ حال‌ ابوحنيفه‌

بحث‌ در پيرامون‌ ابوحنيفه‌: نعمان‌ بن‌ ثابت‌ بن‌ زُوطي‌

تَميمي‌ يكي‌ ديگر از أئمّۀ اربعۀ عامّه‌

سيد محمد باقر خوانساري‌ اصفهاني‌، همچنين‌ در كتاب‌ «روضات‌ الجنّات‌» آورده‌ است‌:

اوَّل‌ الائمّـة‌ الارْبَعَة‌ لِـهَذا النَّـاسِ، و امـام‌ أرْباب‌ الوَسْـوَسَةِ و الـرأي‌ و القيـاس‌،

أبوحنيفه‌ الكوفي‌ العراقيّ البغداديّ: نعمان‌ بن‌ ثابت‌ بن‌ زوطي‌، يا مرزبان‌،

يا طاوس‌ بن‌ هرمز ملك‌ بني‌ شَيْبان‌، مولاي‌ تميم‌ بن‌ ثَعْلَبَة‌ بن‌ عكاية‌.

وي‌ را شيخ‌ الطَّائفة‌ - عليه‌ الرّحمة‌ - در عِداد رجال‌ مولانا الصّادق‌ عليه‌السّلام بعد از تسميۀ او به‌ عنوان‌ نعمان‌ بن‌ثابت‌ ابوحنيفه‌(تميمي‌ كوفي‌) از جهت‌ مولويّت‌ با آنان‌[278] بدون‌ آنكه‌ گفتاري‌ را بر اين‌ عبارت‌ بيفزايد ذكر نموده‌ است‌. و وي‌ همچنان‌ است‌ كه‌ شيخ‌ فرموده‌ است‌ به‌ اعتراف‌ جميع‌ اهل‌ المسَالك‌ و الممالك‌. زيرا كه‌ او از بركات‌ مجالس‌ آن‌ امام‌ معصوم‌ عليه‌السّلام به‌ آن‌ درجۀ از فضل‌ موهوم‌، و اطّلاع‌ بر فنون‌ علوم‌ رسيده‌ است‌ اگر چه‌ بعد از آن‌، حقوق‌ روشن‌ و ذي‌ اهميّت‌ امام‌ را با جَفاء و ناسپاسي‌ پاداش‌ داد، و احسان‌ بسيار امام‌ را با إساءَه‌ و حَسَد و خيانت‌ و تغرير جبران‌ كرد. وَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ.[279]

و از عمر بن‌ حَمّاد نوۀ أبوحنيفه‌ نقل‌ است‌ كه‌ گفت‌: جَدِّ وي‌: زُوطي‌ از اهل‌ كابل‌ طَخارستان‌ بوده‌ است‌.

پدر ثابت‌ بر فطرت‌ اسلام‌ و معرفت‌ رحمن‌ متولد گرديد. و از اسمعيل‌ بن‌ حمّاد مذكور روايت‌ است‌ كه‌ او گفت‌: جدّ من‌ ابوحنيفه‌ نعمان‌ بن‌ ثابت‌ بن‌ مرزبان‌ از اهل‌


ص 394

فارس‌ بوده‌ است‌ و هيچ‌ كدام‌ از پدرانم‌ بَرده‌ نبوده‌اند.

و در «تاريخ‌ گزيده‌» آمده‌ است‌[280]: أبوحنيفه‌: نعمان‌ بن‌ ثابت‌ بن‌ طاوس‌ بن‌ هُرْمُزدْ ملك‌ بني‌شيبان‌ در بغداد در عهد منصور وفات‌ كرد.

و من‌ مي‌گويم‌: بعضي‌ گفته‌اند: در حبس‌ منصور در شهر رجب‌ سنۀ يكصد و پنجاه‌ويك‌، و در محلّۀ خيزرانيّه‌ كه‌ آنجا معروف‌ بود مدفون‌گشت‌. و مزار او را شَرَف‌الملك‌ أبوسعد مستوفي‌ در دولت‌ ملكشاه‌ سلجوقي‌ تعمير نمود.

وي‌ هفت‌ نفر از صحابه‌ را ادراك‌ كرده‌ است‌. از آنانند: عبدالله‌ بن‌ أبي‌ أوْفَي‌، و جابر بن‌ عبدالله‌ انصاري‌، و أنَس‌ بن‌ مالك‌ تا آخر آنچه‌ كه‌ ذكر كرده‌ است‌. و در «صحيفة‌ الصَّفاء» ذكر كرده‌ است‌ كه‌ وي‌ عبدالله‌ بن‌ أبي‌أوفي‌ را ادراك‌ نموده‌ است‌ و از عِكْرَمَه‌ و نافِع‌ و عَطاء حديث‌ شنيده‌ است‌ و فقه‌ را از حَمَّاد بن‌ أبي‌سليمان‌ اخذ كرده‌ است‌.

و من‌ مي‌گويم‌: علم‌ اصول‌ را از شيطان‌ و هواي‌ نفس‌ طغيانگر داعي‌ به‌ سوي‌ آتش‌ و نيران‌ أخذ نموده‌ است‌.

سپس‌ مستوفي‌ از آمُدي‌ شهير نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌: او در كتاب‌ «أبْكَار الافكار» در مقام‌ ترجمه‌ و تفسير مُرْجِئَه‌ و اصحاب‌ مقالات‌ آورده‌ است‌ كه‌: ايشان‌ أبوحنيفه‌ و اصحابش‌ را از مُرْجِئة‌ سنَّت‌ مي‌شمارند. و گفته‌ است‌: امَّا مُرْجِئه‌: ايشان‌ قائلند كه‌ عمل‌ از نيّت‌ و قصد موخّر مي‌باشد، و همچنين‌ قائلند كه‌: با وجود ايمان‌، معصيت‌ ضرري‌ نمي‌رساند، همان‌ طور كه‌ با كُفران‌، طاعت‌ سودي‌ نمي‌بخشد.

و به‌ جهت‌ التزامشان‌ بدين‌ دو نظريّه‌، آنان‌ را مُرْجِئَه‌ گويند. زيرا إرجاء در لغت‌ گاهي‌ به‌ معني‌ تأخير انداختن‌ آيد.

و من‌ مي‌گويم‌: از اين‌ قبيل‌ است‌ قوله‌ تعالي‌: وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لاِمْرِ اللهِ إمَّا


ص 395

يُعَذِّبُهُمْ أويَتُوبُ عَلَيْهِمْ .[281]

و زمخشري‌ در تفسير گفتار خداوند متعال‌: لَايَنَالُ عَهْدِي‌ الظَّالِمِينَ[282] آورده‌ است‌ كه‌: أبوحنيفه‌ در پنهاني‌ دأبش‌ اين‌ بوده‌ است‌ كه‌ مردم‌ را به‌ نصرت‌ زيد بن‌ علي‌ بن‌ الحسین‌ علیه السلام دعوت‌ مي‌كرده‌ است‌، و اموال‌ به‌ سوي‌ وي‌ گسيل‌ مي‌داشته‌ است‌. تا آنكه‌ مي‌گويد: زني‌ به‌ أبوحنيفه‌ گفت‌: تو بودي‌ كه‌ اشاره‌ نمودي‌ تا پسر من‌ با ابراهيم‌ خروج‌ كند و پسر من‌ كشته‌ شد.

ابوحنيفه‌ به‌ او گفت‌: اي‌ كاش‌ من‌ بجاي‌ پسرت‌ بودم‌!

و من‌ مي‌گويم‌: و از اينجا به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌: أبوحنيفه‌ در اصول‌ مذهب‌ زيدي‌ بوده‌ است‌. و گويا از اينجا مي‌باشد كه‌ زيديّه‌ با حَنَفِيّه‌ در فروع‌ شباهت‌ دارند به‌ استثناي‌ مسائل‌ قليلي‌ همان‌ طور كه‌ شريف‌ جُرجاني‌ در «شرح‌ مَواقِف‌» بدان‌ تصريح‌ نموده‌ و گفته‌ است‌: و أكثر زيديّه‌ افرادي‌ هستند مُقَلّد كه‌ در اصول‌، به‌ مذهب‌ اعتزال‌، و در فروع‌ به‌ مذهب‌ أبوحنيفه‌ رجوع‌ دارند مگر در مسائل‌ اندكي‌.

پس‌ از اين‌، صاحب‌ «صحيفة‌ الصَّفاء» مي‌گويد: ابوحنيفه‌ در مرَّات‌ عديده‌اي‌ بر أبوعبدالله‌ جعفر الصّادق‌ عليه‌السّلام وارد شده‌ است‌، و امام‌ وي‌ را از عمل‌ به‌ قياس‌ نهي‌ كرده‌اند و با او مُحاجّه‌ نموده‌، و او را مُفْحَم‌ و منكوب‌ ساخته‌اند. احتجاجات‌ امام‌ در دو كتاب‌ «احتجاج‌»، و «علل‌ الشَّرايع‌» مذكور است‌.

و از جمله‌ سخنان‌ أبوحنيفه‌ آن‌ بوده‌ است‌ كه‌ مي‌گفته‌ است‌: علي‌ چنين‌ گفت‌ و من‌ چنان‌ مي‌گويم‌. و نيز از سخنان‌ اوست‌ كه‌: جعفر بن‌ محمد نمي‌داند و من‌ از او أعلم‌ مي‌باشم‌، به‌ علت‌ آنكه‌ من‌ با رجالي‌ ملاقات‌ و برخورد داشته‌ام‌ و از دهانشان‌ مطالبي‌ شنيده‌ام‌، امّا جعفر بن‌ محمد مردي‌ است‌ صَحَفي‌(يعني‌ علومش‌ فقط‌ از


ص 396

كتابها و نوشتنيها مي‌باشد.)[283]

چون‌ اين‌ كلام‌ به‌ امام‌ عليه‌السّلام رسيد، امام‌ خنديد و فرمود: لَعَنَهُ اللهُ! «خدايش‌ لعنت‌ كند» امّا در اينكه‌ گفته‌ است‌: من‌ مردي‌ هستم‌ صَحَفي‌، درست‌ است‌، من‌ صحيفه‌هاي‌ پدرانم‌ و صحف‌ ابراهيم‌ و موسي‌ را خوانده‌ام‌. تا آخر حديث‌.[284]

بازگشت به فهرست


ص 397 (ادامه پاورقی)


ص 398

اشعار منسوب‌ به‌ ابوحنيفه‌ در فضل‌ آل‌ رسول‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم

و مَيْبُدي‌ در شرح‌ ديوان‌، أبيات‌ ذيل‌ را از ابوحنيفه‌ دانسته‌ است‌:

حُبُّ الْيَهُودِ لآلِمُوسَي‌ ظَاهِرٌ                 وَ وِلَاوُهُمْ لِبَنِي‌ أخِيهِ بَادِي‌ 1

وَ إمَامُهُمْ مِنْ نَسْلِ هَرُونَ الاُولَي‌       بِهِمِ اقْتَدَوْا وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادِ 2

وَ كَذَا النَّصَارَي‌ يُكْرِمُونَ مَحَبَّةً           لِمَسِيحِهِمْ نَجْراً مِنَ الاعْوَادِ 3

وَ مَتَي‌ تَوَالَي‌ آلَ أحْمَدَ مُسْلِمٌ              قَتَلُوهُ أوْ شَتَمُوهُ بِالإلْحَادِ 4

هَذَا هُوَ الدَّاءُ الْعُضَالُ لِمِثْلِهِ               ضَلَّتْ حُلُومُ حَوَاضِرٍ وَ بَوَادِي‌ 5

لَمْ يَحْفَظُوا حَقَّ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ                   فِي‌ آلِهِ وَاللهُ بِالْمِرْصَادِ 6

1- «محبّت‌ يهود به‌ آل‌ موسي‌ آشكار است‌، و ولاء و گرايششان‌ به‌ پسران‌ برادر موسي‌ روشن‌ است‌.

2- امام‌ يهوديان‌ از نسل‌ هارون‌ مي‌باشد، آن‌ نسلي‌ كه‌ يهود به‌ آن‌ اقتداء كرده‌ و پيروي‌ نموده‌اند. و آري‌ از براي‌ هر قوم‌ و گروهي‌ بايد هدايت‌ كننده‌ و رهبري‌ وجود داشته‌ باشد.

3- و همچنين‌ مسيحيان‌ از روي‌ محبّت‌ به‌ مسيحشان‌ چوبهائي‌ را كه‌ به‌ شكل‌ صليب‌ مي‌تراشند اكرام‌ مي‌نمايند.

4- امَّا هر وقت‌ يك‌ نفر مسلمان‌، ولاي‌ خود را با آل‌ احمد قرار دهد وي‌ را


ص 399

مي‌كشند و يا شتم‌ و سبّ مي‌كنند به‌ واسطۀ إلْحادي‌ كه‌ دارند و انحرافي‌ كه‌ در آنان‌ وجود دارد.

5- اين‌ است‌ آن‌ مرض‌ سخت‌ و غيرقابل‌ معالجه‌ كه‌ به‌ جهت‌ آن‌، عقلهاي‌ متمدّنين‌ و شهرنشينان‌ و عقلهاي‌ بيابانيها و روستائيان‌ همه‌ متحيّر و راه‌ خود را گم‌ كرده‌ است‌.

6- حفظ‌ ننمودند حقّ پيامبر آخرالزّمان‌ و خاتم‌ الرّسل‌ محمد را در آل‌ او، و خداوند هم‌ در كمينگاه‌ ستمگران‌ است‌.»

بازگشت به فهرست

مخالفتهاي‌ ابوحنيفه‌ با رسول‌ خدا صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم

زَمْخَشري‌ در كتاب‌ «ربيع‌ الابرار» روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌: اسمعيل‌ بن‌ حمّاد نوادۀ أبوحنيفه‌ شنيد كه‌: يحيي‌ بن‌ أكثم‌ در دولت‌ مأمون‌، در عيبگوئي‌ جدّ او: ابوحنيفه‌ قدم‌ گذارده‌ است‌.

به‌ يحيي‌ گفت‌: آيا اين‌ جزاي‌ جَدِّ من‌ مي‌باشد كه‌ به‌ پاس‌ خدمتي‌ كه‌ به‌ تو كرده‌ است‌ به‌ او مي‌دهي‌؟!

يحيي‌ گفت‌: چطور و كدام‌ خدمت‌؟! نوادۀ ابوحنيفه‌ گفت‌: به‌ جهت‌ آنكه‌ حَدّ را از لواط‌ كننده‌ برداشت‌، و شرب‌ نَبيذ را حلال‌ كرد.

و نيز زَمْخَشري‌ در باب‌ علم‌ از «ربيع‌ الابرار» ذكر كرده‌ است‌ كه‌: يوسف‌ بن‌ أسْباط‌ گفته‌ است‌: أبوحنيفه‌ در چهارصد حديث‌ يا بيشتر ردّ حديث‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم را نموده‌ است‌.

به‌ او گفتند: مثل‌ چه‌ حديثي‌؟! گفت‌: رسول‌ خدا فرمود در غنائم‌ جنگي‌ سهميّۀ اسب‌ را دو برابر سهميّۀ مرد قرار دهند.[285] ابوحنيفه‌ گفت‌: من‌ سهميّۀ بهيمه‌ را بيشتر از سهميّۀ مومن‌ قرار نمي‌دهم‌. و رسول‌ خدا شترها را در قرباني‌ مكّه‌(عمره‌ و يا حجّ) إشعار مي‌نمودند، ابوحنيفه‌ گفت‌: إشْعَار، مُثْلَه مي‌باشد.[286] پيامبر فرمود: الْبَيِّعَانُ


ص 400

بِالْخِيَارِ مَالَمْ يَفْتَرِقَا. «خريدار و فروشنده‌ تا هنگامي‌ كه‌ از مجلس‌ بيع‌ از يكديگر جدا نشده‌اند، حقّ فسخ‌ معامله‌ را دارند.» أبوحنيفه‌ گفت‌: إذَا وَجَبَ الْبَيْعُ فَلَا خِيَارَ . «چون‌ عقد بيع‌ واقع‌ شد ديگر حقّ فسخ‌ نمي‌باشد.»

پيامبر چون‌ ارادۀ سفر مي‌نمود، در اينكه‌ كداميك‌ از زنها را با خود همراه‌ ببرد قرعه‌ مي‌كشيد، و اصحاب‌ آن‌ حضرت‌ نيز قرعه‌ مي‌كشيدند. أبوحنيفه‌ گفت‌: قُرعه‌ قمار مي‌باشد.[287]

و سيد مرتضي‌ در «الْفُصُول‌» كه‌ از كتاب‌ «العُيُون‌ وَالْمَحاسِن‌» شيخ‌ مفيد گرفته‌ شده‌ است‌ گويد كه‌ شيخ‌[288] در محضر أكابر عبّاسيّون‌ و شيوخ‌ حنفيّه‌ گفت‌:

اين‌ است‌ أبوحنيفه‌ كه‌ مي‌گويد: اگر مردي‌ مادرش‌ را به‌ عقد نكاح‌ خود درآورد با آنكه‌ مي‌داند او مادرش‌ مي‌باشد، حَدّ از او ساقط‌ است‌ و بچه‌اش‌ به‌ او ملحق‌ مي‌گردد، و همچنين‌ راجع‌ به‌ خواهرش‌ و دخترش‌ مطلب‌ از اين‌ قرار است‌.


ص 401

و همچنين‌ اگر زني‌ را استيجار نمايد براي‌ رختشوئي‌، يا نان‌ پزي‌، و يا چيزهاي‌ مشابه‌ آن‌، و سپس‌ با آن‌ زن‌ آميزش‌ كند و زن‌ حامله‌ گردد، مطلب‌ از اين‌ قرار است‌: حدّ نمي‌خورد و طفل‌ از آنِ اوست‌.

و اگر مردي‌ بر آلت‌ خود پارچۀ حريري‌ ببندد، و سپس‌ آن‌ را در فرج‌ زني‌ داخل‌ كند، زناكار نمي‌باشد و حَدّ بر وي‌ واجب‌ نمي‌گردد، وليكن‌ با سخن‌ تند بايد وي‌ را منع‌ كرد.

و مي‌گويد: اگر مردي‌ با پسربچه‌اي‌ لواط‌ كند و در او داخل‌ نمايد، حَدّ بر او واجب‌ نمي‌گردد، وليكن‌ بايد او را منع‌ كنند.

و مي‌گويد: شرب‌ نَبِيذ مُسْكِر، حلال‌ و بدون‌ شبهه‌ مي‌باشد، و آن‌ سنّت‌ است‌، و حرام‌ دانستنش‌ بدعت‌ است‌ - تمام‌ شد كلام‌ سيد مرتضي‌؛ .

و از يوسف‌ بن‌ أسباط‌ نقل‌ است‌ كه‌ گفت‌: ابوحنيفه‌ گفت‌: اگر رسول‌ خدا مرا دريابد، در بسياري‌ از أقوال‌ قول‌ مرا مأخوذ مي‌دارد.[289]

و ابن‌مهدي‌ در «مجالس‌» خود آورده‌ است‌ كه‌: أبوحنيفه‌ با مُسَاوِر شرب‌ خمر مي‌كردند. پس‌ از اين‌ به‌ عيب‌ گوئي‌ مساور پرداخت‌. مساور به‌ او نوشت‌:

إنْ كَانَ فِقْهُكَ لَاتَتِمُّ بِغَيْرِ شَتْمِي‌ وَانْتِقَاصِي             ‌ فَاقْعُدْ وَ قُمْ بِي‌ حَيْثُ شِئْتَ مِنَ الادَانِي‌ وَ الاقَاصِي‌ 1

فَلَطَالَمَا زَكَّيْتَنِي‌ وَ أنَا الْمُقِيمُ عَلَي‌ الْمَعَاصِي                       ‌ أيَّامَ تُعْطِينِي‌ مُدَامِي‌ فِي‌ أبَارِيقَ الرَّصَاصِ 2

1- «اگر فقاهت‌ تو كمال‌ نمي‌پذيرد به‌ غير از شتم‌ و سبّ من‌، و به‌ غير از ناقص‌ و پست‌ شمردن‌ من‌! پس‌ هر كار از دستت‌ برمي‌آيد بكن‌، مرا بر زمين‌ بكوب‌، و مرا استوار بدار در نزد هر كس‌ كه‌ بخواهي‌ از مردمان‌ نزديك‌ و آشنا، و از مردمان‌ دور و


ص 402

ناآشنا!

2- به‌ علت‌ آنكه‌ زمانهائي‌ بس‌ طويل‌ و دراز كه‌ من‌ بر معصيتها مقيم‌ بوده‌ام‌ تو مرا پاك‌ و مُنَزَّه‌ معرّفي‌ مي‌كردي‌. در آن‌ أيَّامي‌ كه‌ شراب‌ را به‌ دست‌ من‌ مي‌دادي‌ در ابريق‌هايي‌ از فلز سُربي‌.»

ابوحنيفه‌ به‌ سوي‌ وي‌ مالي‌ فرستاد، و او هم‌ از كتابت‌ و افشاء أسرار دست‌ برداشت‌.

بازگشت به فهرست

كيفيت‌ نماز قفّال‌ مروزي‌ به‌ فتواي‌ ابوحنيفه‌

ابن‌ خَلّكان‌ در «وَفَيات‌ الاعيان‌» روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: امام‌ الحرمين‌ در كتاب‌ خود: «مُغِيثُ الْخَلْق‌» ذكر نموده‌ است‌ كه‌: سلطان‌ محمود بن‌ سبكتكين‌[290] بر مذهب‌ أبوحنيفه‌ بود، و به‌ فراگرفتن‌ علم‌ حديث‌ وَلَعي‌ بسزا داشت‌. ديد كه‌ أكثر احاديث‌ طبق‌ مذهب‌ شافعي‌ مي‌باشد.

فقهاء از دو گروه‌ را جمع‌ كرد و امر كرد تا در ميان‌ دو مذهب‌ رأي‌ دهند كه‌ ترجيح‌ با كدام‌ است‌؟ قَفَّال‌ مَرْوَزي‌[291] در نزد سلطان‌ نمازي‌ را كه‌ در نزد ابوحنيفه‌ جايز است‌ انجام‌ داد بدين‌ گونه‌:

پوست‌ دبَّاغي‌ شدۀ سگي‌ را در بر كرد، و سرش‌[292] را به‌ نجاست‌ آلوده‌ ساخت‌، و


ص 403

با نبيذ خرما وضو گرفت‌. و چون‌ فصل‌، فصل‌ تابستان‌ بود، پشه‌ها و مگسها گردش‌ گرد آمدند. در اين‌ حال‌ احرام‌ نماز را به‌ فارسي‌ گفت‌، و خواند: «دُو بَرگ‌ سَبْز» كه‌ ترجمۀ مُدْهَامَّتانَ مي‌باشد. سپس‌ مانند منقار زدن‌ خروس‌ بر زمين‌ دوبار سر خود را بر زمين‌ زد بدون‌ فاصله‌، و بدون‌ ركوع‌، و بدون‌ تشهّد. و در پايان‌ بادي‌ صدادار از دُبُرش‌ بيرون‌ آورد و گفت‌: اين‌ است‌ نماز ابوحنيفه‌.

سلطان‌ امر كرد تا مرد بصيري‌ از ما[293] در كتب‌ او تفحّص‌ به‌ عمل‌ آورد، و نماز أبوحنيفه‌ را از كتابهايش‌ تعيين‌ نمايد. آن‌ مرد چنان‌ يافت‌ كه‌ قَفَّال‌ درست‌ مي‌گويد، و نماز آنچناني‌ نزد أبوحنيفه‌ صحيح‌ است‌. بنابراين‌ از مذهب‌ حَنَفي‌ به‌ مذهب‌ شافعي‌ برگشت‌.[294]


ص 404

سپس‌ ابن‌خلّكان‌ گويد: از أبوحنيفه‌، عبدالله‌ بن‌ مبارك‌، و وكيع‌ بن‌ جَرَّاح‌ و سابق‌ ابن‌عبدالله‌، و أبويوسف‌، و أبونعيم‌ مقري‌، و محمدبن‌حسن‌ شيباني‌ روايت‌مي‌كنند، و أبوحنيفه‌ كتبي‌ دارد كه‌ بعضي‌ از آنها مسند مي‌باشد - انتهي‌[295].

بازگشت به فهرست

شرح‌ حال‌ ابويوسف‌ قاضي‌ شاگرد ابوحنيفه‌

و منظور ابن‌خَلّكان‌ از أبويوسف‌، قاضي‌ أبويوسف‌ فقيه‌ مشهور مي‌باشد كه‌ در قسمت‌ شرقي‌ صحن‌ مطهّر كاظمين‌ عليهماالسلام از أرض‌ بغداد مدفون‌ است‌. نامش‌ يعقوب‌ بن‌ ابراهيم‌ بن‌ حبيب‌، و از علماي‌ دولت‌ هارون‌الرّشيد است‌، و با مولانا الامام‌ الكاظم‌ عليه‌السّلام در مجلس‌ خليفه‌ مكالماتي‌ دارد.

و از طرائف‌ اخبار وي‌ چنانكه‌ از صاحب‌ كتاب‌ «المستطرف‌» وارد شده‌ است‌ آن‌ است‌ كه‌: وقتي‌ ميان‌ هارون‌ و زوجه‌اش‌ امّ جعفر اختلافي‌ واقع‌ شد در آنكه‌ آيا پالوده‌ لذيذتر است‌ يا لوزينه‌؟! در اين‌ حال‌ ابويوسف‌ حاضر شد، و هارون‌ دربارۀ اين‌ اختلاف‌ از وي‌ سوال‌ نمود.

أبويوسف‌ گفت‌: يا أميرالمومنين‌! من‌ نمي‌توانم‌ حكم‌ بر چيز غائب‌ نمايم‌.

هارون‌ هر دو تا را براي‌ او حاضر كرد، و او از هر دو به‌ قدر كفايت‌ تناول‌ نمود.

هارون‌ گفت‌: اينك‌ ميان‌ آن‌ دو حكم‌ كن‌!


ص 405

ابويوسف‌ گفت‌: الآن‌ اين‌ دو خصم‌ بايكدگر صلح‌ كرده‌اند(و ديگر نزاعي‌ ندارند).

هارون‌ خنديد، و هزار دينار به‌ وي‌ جايزه‌ داد. چون‌ داستان‌ به‌ زُبَيْدَه‌ مادر پسر هارون‌: «امين‌» رسيد او هم‌ براي‌ وي‌ هزار دينار منهاي‌ يك‌ دينار جايزه‌ فرستاد.[296]

ابو يوسف‌ در سنۀ 182 در سنّ 85 سالگي‌ درگذشت‌.

و اما محمد بن‌ حسن‌ شَيْبَاني‌ بَري‌ او هم‌ به‌ منزلۀ تخم‌ چپ‌ امام‌ اعظم‌: ابوحنيفه‌ بود. اصلش‌ از دمشق‌ بود، پدرش‌ به‌ عراق‌ نقل‌ مكان‌ كرد و در واسِط‌ سكونت‌ مي‌نمود. اين‌ فرزند در واسط‌ از او به‌ دنيا آمد، و سپس‌ در كوفه‌ نشو و نما كرده‌ به‌ غايت‌ امرش‌ رسيد، و مقام‌ قاضي‌الْقُضَاتي‌ در عصرش‌ به‌ او داده‌ شد. پسردائي‌ او فَرّاء نحوي‌ بود، و شيباني‌ با كسائي‌ مشهور در يك‌ روز از دنيا رفتند، و در مكان‌


ص 406

واحدي‌ مُسَمَّي‌ به‌ قريۀ «رنبويه‌» از قراء ري‌ مدفون‌ شدند. برگرديم‌ به‌ تتمّۀ احوال‌ صاحب‌ ترجمه‌: ابوحنيفه‌ و گوئيم‌:

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

پاورقي


[267] - در تعليقه‌ گويد: در قلعه‌اي‌ از قلعه‌هاي‌ روم‌ فتح‌ و گشايش‌ آن‌ بر مسلمانان‌ سخت‌ افتاد. اسب‌ سواري‌ لثام‌ بر چهره‌ بسته‌ متصدّي‌ فتح‌ آن‌ گرديد و با فشار و هجوم‌ وارد شد و مسلمين‌ به‌ دنبال‌ او رفتند و سپس‌ آن‌ سوار لثام‌ بسته‌ در ميان‌ مسلمين‌ پنهان‌ شد. بعداً چون‌ از عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ پرسيدند سبب‌ اخفائت‌ چه‌ بوده‌ است‌؟ گفت‌: لانّ مَن‌ صنعتُ ذلك‌ لاجله‌ - سبحانه‌ - مطّلع‌ عليه‌. عبدالله‌ سالي‌ براي‌ حج‌ بيرون‌ شد مرور كرد به‌ زني‌ كه‌ كلاغ‌ مرده‌اي‌ را از جائي‌ كه‌ در آنجا افتاده‌ بود بيرون‌ مي‌كشيد. از علّتش‌ پرسيد: زن‌ گفت‌: خودش‌ و شوهرش‌ چيزي‌ را كه‌ بخورند نيافته‌اند. عبدالله‌ به‌ وكيلش‌ گفت‌: چقدر نزد تو نفقه‌ براي‌ حج‌ ما وجود دارد؟ گفت‌: هزار دينار. عبدالله‌ گفت‌: از آن‌ بيست‌ دينار بشمر كه‌ براي‌ مراجعت‌ ما به‌ مرو(پايتخت‌ خراسان‌) كافي‌ مي‌باشد، و الباقي‌ را بدين‌ زن‌ بده‌! اين‌ عمل‌ از حجّ ما در اين‌ سال‌ أفضل‌ است‌. از آنجا عبدالله‌ برگشت‌ و حجّ بجاي‌ نياورد. و هارون‌ الرّشيد روزي‌ در رِقَّه‌ بود و ابن‌مبارك‌ به‌ رِقَّه‌ آمد و مردم‌ در پشت‌ سر عبدالله‌ از جا كنده‌ شده‌ و مانند سيل‌ روان‌ شده‌ بودند. امّ ولد هارون‌ او را ديد و گفت‌: هذا والله‌ المُلْك‌ لامُلك‌ هارون‌ الّذي‌ يَجمع‌ النّاس‌ بشُرطةٍ و أعوانٍ. «قسم‌ به‌ خدا پادشاهي‌ اين‌ است‌ نه‌ پادشاهي‌ هارون‌ كه‌ مردم‌ را به‌ واسطۀ پاسبانان‌ و نگهبانان‌ بر گردش‌ جمع‌ مي‌كند.» و چون‌ عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ بمرد هارون‌ خودش‌ متقبّل‌ عزا و سوگواري‌ وي‌ گرديد.

[268] - «الامام‌جعفرالصّادق‌» صادر از الجمهوريّة‌ مصر العربيّة‌ المجلس‌ الاعلي‌ للشئون‌ الاسلاميّة‌، ص‌ 158 تا ص‌ 164.

[269] - ترجمۀ احوال‌ او را در «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 10 ص‌ 174، و «تاريخ‌ گزيده‌» ص‌ 625، و «تهذيب‌ التهذيب‌» ج‌ 10 ص‌ 5 و «حلية‌ الاولياء» ج‌ 6 ص‌ 316، و «الدّيباج‌ المُذَهَّب‌» ص‌ 17 و «سفينة‌ البحار» ج‌ 2 ص‌ 550، و «شذرات‌ الذّهب‌» ج‌ 4، و «العبر» ج‌ 2 ص‌ 272، و «اللّباب‌» ج‌ 3 ص‌ 86 و «وفيات‌ الاعيان‌»، ج‌ 3 ص‌ 284 آورده‌ است‌.

[270] - از جمله‌ فتاواي‌ مالك‌، جواز آب‌ خوردن‌ يا شير آشاميدن‌ از ظرفي‌ است‌ كه‌ سگ‌ در آن‌ دهان‌ زده‌ باشد، و جواز وضو با اين‌ آب‌ در صورت‌ اضطرار با كراهت‌، در كتاب‌ «المدوّنة‌ الكبري‌» تصنيف‌ مالك‌ بن‌ انس‌ به‌ روايت‌ سحنون‌ بن‌ سعيد تنوخي‌ از عبدالرحمن‌ بن‌ قاسم‌ عَتقي‌ از طبع‌ مطبعة‌ السَّعادة‌ سنۀ 1323 هجريّه‌ قمريّه‌ در ج‌ 1 ص‌ 6 آورده‌ است‌: قاسم‌ گويد: مالك‌ گفت‌: باكي‌ نيست‌ اگر نيازمند شدي‌ به‌ سور سگي‌ كه‌ به‌ لباس‌ مردي‌ اصابت‌ كرده‌ است‌. و ابن‌ شهاب‌ گفت‌: باكي‌ نيست‌ براي‌ تو اگر مضطرّ شدي‌ به‌ سور كلب‌ كه‌ با آن‌ وضو بگيري‌!

و در ج‌ 1 ص‌ 7 گويد: حَدَث‌ كردن‌ رو به‌ قبلۀ از بول‌ و غائط‌ در منازل‌ اشكال‌ ندارد و مالك‌ گفته‌ است‌: حديثي‌ كه‌ در اين‌ باب‌ آمده‌ است‌: لاتستقبل‌ القبلة‌ لبولٍ و لغائطٍ مراد از آن‌ در بيابانهاست‌ و مقصود از آن‌ قراء و شهرها نمي‌باشد. .... گفتم‌: آيا مالك‌ مكروه‌ مي‌دارد استقبال‌ قبله‌ و استدبار آن‌ را براي‌ بول‌ و غائط‌ در فيافي‌ أرض‌(بيابانهاي‌ هموار)؟ گفت‌: آري‌! استقبال‌ و استدبار داراي‌ يك‌ حكم‌ مي‌باشد!

[271] - «تاريخ‌ گزيده‌» ص‌ 625 و ص‌ 626.

[272] - در اينجا بر صاحب‌ «روضات‌» اشتباهي‌ رخ‌ داده‌ است‌ و مالك‌ را در اين‌ مزيّت‌ با شافعي‌ خلط‌ نموده‌ است‌. چرا كه‌ آنچه‌ را بعداً در احوال‌ ابوحنيفه‌ ذكر كرده‌ است‌ تأخّر ولادت‌ شافعي‌ مي‌باشد كه‌ به‌ جهت‌ حيا از عظمت‌ قياسات‌ و آراء ابوحنيفه‌، پنج‌ سال‌ در شكم‌ مادر بماند و در سنۀ يكصد و پنجاه‌ كه‌ ابوحنيفه‌ بمرد وي‌ متولّد گرديد. و اما دربارۀ مالك‌ چنين‌ نيست‌.

[273] - «وفيات‌ الاعيان‌» ج‌ 3 ص‌ 286، و «جذوة‌ المقتبس‌» ص‌ 347.

[274] - اين‌ نقل‌ از دكتر سيد محمد تيجاني‌ تونسي‌ - زاده‌ الله‌ شرفاً - در كتاب‌ خود: «لاكون‌ مع‌ الصّادقين‌» ص‌148 از كتاب‌ «مناقب‌ آل‌ ابي‌طالب‌ في‌ احوال‌ الإمام‌ الصادق‌ علیه السلام » است‌.

[275] - اين‌ را به‌ عين‌ اين‌ عبارات‌ در كتاب‌ «بصائر الدّرجات‌» طبع‌ حروفي‌ كه‌ به‌ تصحيح‌ و اهتمام‌ حاج‌ ميرزا محسن‌ بن‌ ميرزا عباسعلي‌ كوچه‌ باغي‌ طبع‌ گرديده‌ است‌ در ص‌ 254 و ص‌ 255 آمده‌ است‌ الاّ آنكه‌ بجاي‌ فلان‌ الواقفي‌، فلان‌ الرّافعي‌ آورده‌ است‌. و شايد اين‌ درست‌ باشد به‌ جهت‌ آنكه‌ واقفيّه‌ بعد از شهادت‌ امام‌ موسي‌ بن‌ جعفر 8 پديد آمدند و راوي‌ اين‌ روايت‌ از خود حضرت‌ امام‌ كاظم‌ علیه السلام مي‌باشد. ابوجعفر محمد بن‌ حسن‌ به‌ فَرّوخ‌ صفّار از اصحاب‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسكري‌ 7 است‌ و در سنۀ 290 وفات‌ يافته‌ است‌.

[276] - ما در تعليقۀ ص‌ 378 از همين‌ مجموعه‌ به‌ خصوصيّات‌ اين‌ حديث‌ مبارك‌ اشاره‌ نموده‌ايم‌، و ذكر نموده‌ايم‌ كه‌ آن‌ حديث‌ را به‌ طور تفصيل‌ با ترجمه‌اش‌ در كتاب‌ «روح‌ مجرد»: يادنامۀ حاج‌ سيدهاشم‌ حداد - روحي‌ فداه‌ - از ص‌ 175 تا ص‌ 183 نقل‌ و ايراد نموده‌ايم‌.

[277] - «روضات‌ الجنّات‌ في‌ احوال‌ العلماء و السَّادات‌» از طبع‌ سنگي‌ رحلي‌، ج‌ 4، ص‌ 144 و ص‌ 145، از طبع‌ حروفي‌ مطبعۀ مهر استوار قم‌، ج‌ 7 ص‌ 223 تا ص‌ 227، تحت‌ شمارۀ 627.

[278] - مولي‌ را اگر نسبت‌ به‌ شخص‌ دهند به‌ معني‌ بنده‌ مي‌باشد مثل‌ مولي‌ رسول‌ الله‌، و اگر به‌ طائفه‌ و يا قبيله‌اي‌ منسوب‌ سازند به‌ معني‌ هم‌عهد و يا واردشونده‌ و نازل‌ شوندۀ با آن‌ گروه‌ است‌ مثل‌ مولي‌ بني‌شيبان‌، و مولي‌ تميم‌ بن‌ ثعلبة‌.

[279] - آيۀ 6، از سورۀ 67: ملك‌: «و پاداش‌ آنان‌ كه‌ كفر ورزيده‌اند عذاب‌ جهنّم‌ مي‌باشد و بد بازگشتگاهي‌ است‌.»

[280] - «تاريخ‌ گزيده‌» تأليف‌ حمدالله‌ مستوفي‌ قزويني‌ است‌.

[281] - آيۀ 106، از سورۀ 9: توبه‌ چنين‌ است‌: ... وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ : «و جماعت‌ ديگري‌ هستند كه‌ امر ثواب‌ و يا عقابشان‌ تأخير انداخته‌ مي‌شود و به‌ امر خداوند واگذار مي‌گردد.»

[282] - آيۀ 124، از سورۀ 2: بقره‌: خداوند مي‌فرمايد: «عهد من‌ به‌ ستمگران‌ نمي‌رسد.»

[283] - زمخشري‌ در «ربيع‌ الابرار»، در كتاب‌ العلم‌، ج‌ 4 ص‌ 94 آورده‌ است‌ كه‌: ابوحنيفه‌ مي‌گفت‌: آنچه‌ از جانب‌ خدا و رسول‌ باشد ما به‌ روي‌ سَر و چشم‌ مي‌پذيريم‌، و آنچه‌ از صحابه‌ به‌ ما رسيده‌ است‌ ما بهترش‌ را انتخاب‌ مي‌كنيم‌ و از أقاويلشان‌ خارج‌ نمي‌گرديم‌، و آنچه‌ از تابعين‌ به‌ ما برسد، پس‌ ما مرداني‌ مي‌باشيم‌ و ايشان‌ هم‌ مرداني‌ مي‌باشند. ـ انتهي‌. و بنابراين‌ چون‌ حضرت‌ صادق‌ علیه السلام از تابعين‌ بوده‌اند، طبق‌ اين‌ گفتار، ابوحنيفه‌ خودش‌ را همرديف‌ آن‌ حضرت‌ مي‌دانسته‌ است‌.

[284] - مناقب‌ ساختگي‌ براي‌ ابوحنيفه

براي‌ أبوحنيفه‌ مناقب‌ و فضائلي‌ ذكر كرده‌اند كه‌ عقل‌ از قبول‌ آن‌ ابا دارد: در «وفيات‌ الاعيان‌» طبع‌ بيروت‌ ج‌ 5 ص‌ 413 مي‌گويد: اسد بن‌ عمرو گفت‌: در آنچه‌ به‌ ثبت‌ رسيده‌ است‌: ابوحنيفه‌ چهل‌ سال‌ نماز صبح‌ را با وضوي‌ نماز عشاء انجام‌ داد و در تمام‌ شبهايش‌ جميع‌ قرآن‌ را در ركعت‌ واحد قرائت‌ مي‌نمود و صداي‌ گريه‌اش‌ در شب‌ به‌ گوش‌ مي‌رسيد تا به‌ جائي‌ كه‌ همسايگان‌ بر او ترحّم‌ مي‌نمودند. و از او نيز به‌ ثبت‌ رسيده‌ است‌ كه‌: در آن‌ موضعي‌ كه‌ دنيا رفت‌ قرآن‌ را هفتهزار مرتبه‌ ختم‌ كرده‌ بود. اسمعيل‌ بن‌ حمّاد بن‌ أبي‌حنيفه‌ از پدرش‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ مي‌گويد: چون‌ پدرم‌ بمرد ما از ابن‌ عماره‌ خواستيم‌ تا مباشر غسل‌ او شود و او نيز قبول‌ كرد. چون‌ غسل‌ را خاتمه‌ داد گفت‌: رحمك‌ الله‌ و غفرالله‌ لك‌! تو مدّت‌ سي‌ سال‌ است‌ كه‌ روزه‌ را افطار نكرده‌اي‌ و چهل‌ سال‌ است‌ كه‌ در شب‌ پهلويت‌ به‌ زمين‌ نرسيده‌ است‌! تو پس‌ از خودت‌ كار را بر ديگران‌ سخت‌ كردي‌! و قاريان‌ قرآن‌ را رسواء و مفتضح‌ نمودي‌!

در ديباجۀ كتاب‌ «الدّرّ المختار» در شرح‌ «تنوير الابصار» كه‌ در فقه‌ حنفي‌ است‌ و مولّف‌ آن‌ محمد علاءالدّين‌ حسكفي‌ مي‌باشد(و اصل‌ «تنوير الابصار» تأليف‌ شيخ‌ محمد تمرتاشي‌ حنفي‌ است‌) در اوّلين‌ طبع‌ آن‌ كه‌ در هندوستان‌ و در سنۀ 1272 هجريّه‌ مطابق‌ سنۀ 1856 ميلادي‌ انجام‌ پذيرفته‌ است‌ در ص‌ 5 تا ص‌ 8 مطالبي‌ را ذكر كرده‌ است‌ كه‌ ما اينك‌ برخي‌ از آن‌ را در اينجا مي‌آوريم‌: اسمعيل‌ بن‌ أبي‌رجا گويد: من‌ محمد بن‌ حسن‌ شيباني‌(شاگرد معروف‌ ابوحنيفه‌) را در عالم‌ رويا ديدم‌ و پرسيدم‌: خدا با تو چه‌ كرد؟! گفت‌: مرا آمرزيد و سپس‌ خدا گفت‌: اگر من‌ اراده‌ داشتم‌ تو را عذاب‌ كنم‌ اين‌ علم‌ را در تو نمي‌نهادم‌! من‌ به‌ محمد بن‌ حسن‌ گفتم‌: ابويوسف‌(شاگرد ممتاز ديگر ابوحنيفه‌) در كجاست‌؟ گفت‌: در بالاي‌ ما به‌ دو درجه‌! گفتم‌: پس‌ ابوحنيفه‌ كجاست‌؟! گفت‌: هيهات‌ او در أعلي‌ عليّيّن‌ مي‌باشد. انتهي‌

چگونه‌ اين‌ طور نباشد در صورتي‌ كه‌ چهل‌ سال‌ نماز صبح‌ را با وضوي‌ نماز عشاء بجاي‌ آورده‌ است‌، و پنجاه‌ و پنج‌ بار حج‌ انجام‌ داده‌ است‌، و يكصد مرتبه‌ خداوند خود را در خواب‌ ديده‌ است‌، و از براي‌ او در حجّ أخيرش‌ قضيّۀ مشهوري‌ مي‌باشد: وي‌ از پرده‌داران‌ و حاجبان‌ كعبه‌ درخواست‌ كرد تا بگذارند يك‌ شب‌ را در خود كعبه‌ بماند. ابوحنيفه‌ در داخل‌ كعبه‌ ميان‌ دو ستون‌ يك‌ لنگه‌اي‌ روي‌ پاي‌ راستش‌ بايستاد و كف‌ پاي‌ چپش‌ را روي‌ پاي‌ راستش‌ گذارد تا اينكه‌ نصف‌ قرآن‌ را ختم‌ كرد، و پس‌ از آن‌ ركوع‌ كرد و سجده‌ كرد و ايستاد باز يك‌ لنگه‌اي‌ بر روي‌ پاي‌ چپش‌ و كف‌ پاي‌ راست‌ را بر روي‌ پاي‌ چپش‌ گذارد تا اينكه‌ نصف‌ ديگر قرآن‌ را ختم‌ نمود. و چون‌ سلام‌ داد گريه‌ كرد و با پروردگارش‌ مناجات‌ نمود و گفت‌: إلَهي‌ ما عَبدَكَ هذا العبد الضَّعيفُ حَقَّ عِبادتك‌، لكن‌ عَرَفَكَ حَقَّ مَعْرفتك‌! فهَب‌ نقصانَ خدمته‌ لكمال‌ معرفته‌!

«بار خداي‌ من‌! اين‌ بندۀ ناتوان‌ حق‌ عبادت‌ تو را بجاي‌ نياورده‌ است‌، وليكن‌ آن‌ طور كه‌ بايد و شايد به‌ تو معرفت‌ حاصل‌ نموده‌ است‌. بنابراين‌ نقصان‌ خدمتش‌ را به‌ واسطۀ كمال‌ معرفتش‌ بدو ببخش‌ و آن‌ را ناديده‌ بگير!»

در اين‌ حال‌ هاتفي‌ از جانب‌ بيت‌ الله‌ صدا زد: قَدْ عَرَفْتَنَا حقَّ المعرفة‌، و قد خَدِمْتَنَا فَأحْسَنْتَ الخِدمةَ، و قد غَفَرْنا لَكَ وَ لِمَن‌ اتَّبَعَك‌ مِمَّن‌ كان‌ علي‌ مذهبك‌ إلي‌ يوم‌ القيمة‌!(بعضي‌ از اين‌ اخبار را خطيب‌ در «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 354 ذكر نموده‌ است‌، آنگاه‌ روايات‌ مستفيضه‌اي‌ را در ذمّ ابوحنيفه‌ ذكر كرده‌ است‌.) «تو آن‌ طور كه‌ بايد و شايد به‌ حق‌ ما معرفت‌ پيدا كردي‌! و به‌ تحقيق‌ كه‌ خدمت‌ ما را نمودي‌ و خدمتت‌ را نيكو انجام‌ دادي‌، و تحقيقاً ما تو را و همگي‌ پيروان‌ تو را كه‌ از مذهب‌ حنفي‌ تو متابعت‌ مي‌كنند تا روز قيامت‌ مورد غفران‌ و آمرزش‌ خود قرار داديم‌!» تا آنكه‌ مي‌گويد: از پيامبر عليه‌ الصّلوة‌ و السّلام‌ روايت‌ است‌ كه‌: إنّ آدم‌ افتخر بي‌، و أنا أفتخر برجلٍ من‌ اُمَّتي‌ اسمه‌ نُعمان‌ و كُنيته‌ ابوحنيفه‌ و هو سِراج‌ اُمَّتي‌. «تحقيقاً آدم‌ بوالبشر به‌ من‌ افتخار كرده‌ است‌، و من‌ افتخار مي‌كنم‌ به‌ مردي‌ از امَّتم‌ كه‌ نامش‌ نُعمان‌ و كنيه‌اش‌ ابوحنيفه‌ مي‌باشد، و اوست‌ چراغ‌ امّت‌ من‌.» تا آنكه‌ گويد: مَن‌ أحَبَّه‌ فقد أحَبَّني‌، و مَن‌ أبْغَضَه‌ فقد أبْغَضَني‌. «هركس‌ او را دوست‌ داشته‌ باشد مرا دوست‌ داشته‌ است‌، و هركس‌ او را دشمن‌ داشته‌ باشد مرا دشمن‌ داشته‌ است‌.»(اين‌ طور در مقدّمۀ شرح‌ مقدّمۀ أبوالليث‌ وارد شده‌ است‌.) در كتاب‌ «الضِّياء المعنوي‌» وارد است‌ كه‌: كلام‌ ابن‌ جوزي‌ مبني‌ بر آنكه‌ اين‌ حديث‌ ساختگي‌ و دروغ‌ است‌، درست‌ نيست‌ زيرا كه‌ از تعصّب‌ برخاسته‌ است‌ و به‌ طرق‌ مختلفه‌ روايت‌ شده‌ است‌.

جرجاني‌ در «مناقب‌» خود با سندش‌ از سهل‌ بن‌ عبدالله‌ تُسْتَري‌ وارد كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: اگر در ميان‌ امت‌ موسي‌ و عيسي‌ يك‌ نفر مثل‌ ابوحنيفه‌ بود ايشان‌ يهودي‌ و نصراني‌ نمي‌شدند ... تا آنكه‌ گويد: و حاصل‌ مطلب‌ آنكه‌ پس‌ از قرآن‌ ابوحنيفه‌ نُعمان‌ از أعظم‌ معجزات‌ مصطفي‌ 6 مي‌باشد. و از مناقب‌ وي‌ براي‌ تو همين‌ بس‌ است‌ كه‌ مذهب‌ او اشتهار يافته‌ است‌ و كلامي‌ را نگفته‌ است‌ مگر آنكه‌ يكي‌ از أعلام‌ بدان‌ اخذ كرده‌ است‌. و خداوند هم‌ حكم‌ را براي‌ اصحابش‌ و أتباعش‌ تا اين‌ زمان‌ قرار داده‌ است‌، و تا زماني‌ كه‌ عيسي‌ 7 از آسمان‌ بيايد باقي‌ و برقرار خواهد بود... تا آنكه‌ گويد: از جمله‌ مناقب‌ او آن‌ است‌ كه‌: شافعي‌ در روز فوت‌ از متولّد گرديد. تا آخر مقدّمۀ طويلۀ او. باري‌ منظور ما از اين‌ شرح‌ آن‌ بود كه‌: بر احدي‌ از قرّاء و صاحبان‌ درايت‌ پوشيده‌ نيست‌ كه‌ اين‌ مناقب‌ همگي‌ مجعول‌ و موضوع‌ است‌، و عامّۀ طرفداران‌ وي‌ براي‌ عَلَم‌ ساختن‌ او بدين‌ تمويهات‌ دست‌ آلوده‌اند.

بازگشت به فهرست

[285] - قال‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم: لِلْفَرَسِ سَهْمَانِ وَ للِرَّجُلِ سَهْمٌ وَاحِدٌ.

[286] - إشعار بُدْن‌ عبارت‌ است‌ از علامتي‌ كه‌ روي‌ شتر مي‌زنند يا به‌ آنكه‌ پوستش‌ را مي‌شكافند و يا به‌ آنكه‌ به‌ آن‌ چاقوئي‌ مي‌زنند تا خون‌ جاري‌ گردد و دانسته‌ شود كه‌ آن‌ هَدْي‌ مي‌باشد يعني‌ قرباني‌ حاجي‌ كه‌ احرام‌ بسته‌ است‌ و با خود به‌ سمت‌ مكّه‌ از ميقات‌ مي‌برد.

[287] - اين‌ روايت‌ بعينها در «ربيع‌الابرار» زمخشري‌ ج‌ 4 ص‌ 93 و ص‌ 94 مرسلاً آمده‌ و خطيب‌ در «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 407 مسنداً با سند صحيح‌ عند العامّة‌، از قاضي‌ ابوالقاسم‌ عبدالواحد بن‌ محمد بن‌ عثمان‌ بجلي‌ از عمر بن‌ محمد بن‌ عمر به‌ فياض‌ از ابوطلحة‌ احمد بن‌ محمد بن‌ عبدالكريم‌ وساوسي‌ از عبدالله‌ بن‌ خبيق‌ از ابوصالح‌ فراء از يوسف‌ بن‌ أسباط‌ روايت‌ كرده‌ است‌ و به‌ قدري‌ قوي‌ است‌ كه‌ صاحب‌ كتاب‌ «السّهم‌ المصيب‌ في‌ كبد خطيب‌» كه‌ بر ردّ او نوشته‌ است‌ نتوانسته‌ است‌ بر اين‌ روايت‌ ايرادي‌ بگيرد. بايد دانست‌ كه‌ در تاريخ‌ خطيب‌ اين‌ روايت‌ تتمّه‌ دارد كه‌ زمخشري‌ ذكر نكرده‌ است‌ و آن‌ اين‌ است‌ كه‌: و قال‌ ابوحنيفة‌: لو أدركني‌ النّبي صلی الله علیه وآله وسلم و أدركته‌ لاخذ بكثير من‌ قولي‌، و هل‌ الدين‌ الاّ الرأي‌ الحسن‌؟!

[288] - اصل‌ اين‌ كتاب‌ از شيخ‌ مفيد: محمد بن‌ محمد بن‌ نعمان‌ است‌ كه‌ سيد مرتضي‌ جمع‌آوري‌ كرده‌ و به‌ نام‌ «الفصول‌ المختارة‌» ارائه‌ داده‌ است‌ و در نجف‌ اشرف‌ به‌ نام‌ فهرست‌ طبع‌ شده‌. شيخ‌ محمد جواد مغنيه‌ در كتاب‌ «الشّيعة‌ و التّشيع‌» ص‌ 17 از طبع‌ مدرسه‌ و دارالكتب‌ اللبناني‌ بيروت‌ در تعليقه‌ گويد: اين‌ كتاب‌ را مرتضي‌ از اقول‌ استادش‌ شيخ‌ مفيد جمع‌ كرده‌ است‌، و در نجف‌ در سنۀ 1937 ميلادي‌ به‌ اسم‌ «فهرست‌» طبع‌ گرديد از ترس‌ آنكه‌ سلطان‌ آن‌ ايّام‌ اگر به‌ اسم‌ حقيقي‌اش‌ طبع‌ مي‌شد نسخ‌ آن‌ را مصادره‌ مي‌نمود و از نشر و طبع‌ آن‌ جلوگيري‌ مي‌كرد.

[289] - اين‌ روايت‌ را خطيب‌ در تاريخ‌ بغداد ج‌ 13 ص‌ 401 از يوسف‌ بن‌ اسباط‌ با يك‌ سند به‌ لفظ‌: لو أدركني‌ رسولُ الله‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم و أدركته‌ لَاخذ بكثير من‌ قولي‌؛ و در ص‌ 407 با سند ديگر و ذيلي‌ آورده‌ است‌ كه‌: و هل‌ الدينُ إلاّ الرأي‌ الحسن‌ ؟!

[290] - در «وفيات‌ الاعيان‌» طبع‌ دار صادر بيروت‌ ج‌ 5 ص‌ 182 گويد: سُبُكْتِكين‌ با ضمۀ سين‌ و با و سكون‌ كاف‌ اوَّل‌ و كسرۀ تاء و كاف‌ دوم‌ است‌.

[291] - در «وفيات‌ الاعيان‌» طبع‌ دار صادر بيروت‌ در ج‌ 3 ص‌ 46 تحت‌ شمارۀ 331 ترجمۀ احوال‌ قفّال‌ مروزي‌ را بدين‌ گونه‌ ذكر نموده‌ است‌: ابوبكر عبدالله‌ بن‌ احمد بن‌ عبدالله‌ فقيه‌ شافعي‌ معروف‌ به‌ قفّال‌ مروزي‌، وحيد زمان‌ خود در حفظ‌ و فقه‌ و ورع‌ و زهد بوده‌ است‌. او در مذهب‌ شافعي‌ آثاري‌ دارد كه‌ از غير او از أبناء زمانش‌ نبوده‌ است‌. نوشتجات‌ او همه‌ متين‌ و استوار و محاجّه‌ها و الزاماتش‌ همه‌ بجا و درست‌.(تا آنكه‌ گويد:) ابتداي‌ تحصيل‌ او به‌ علم‌ در كبر سنّ بود پس‌ از آنكه‌ دوران‌ جواني‌ را سپري‌ كرده‌ بود در كار قفل‌سازي‌، و از اين‌ جهت‌ بدو گويند: قفّال‌. او در عمل‌ قفل‌سازي‌ مهارتي‌ بسزا داشت‌. و گفته‌ مي‌شود: ابتداي‌ شروع‌ او به‌ فقه‌ در سي‌ سالگي‌ بوده‌ است‌... تا آنكه‌ گويد: وفاتش‌ در بعضي‌ از شهور سنۀ 417 در سنّ نود سالگي‌ بوده‌ است‌. وي‌ در سجستان‌ مدفون‌ گرديد و قبرش‌ در آنجا معروف‌ مي‌باشد.

[292] - در «وفيات‌» آمده‌ است‌: رُبعش‌ را، نه‌ سرش‌ را.

[293] - در تعليقه‌ گويد: در «وفيات‌» گويد: سلطان‌ امر كرد كه‌ تا مرد نصراني‌ نويسنده‌اي‌ هر دو مذهب‌ را تحقيق‌ كند.

[294] - اين‌ داستان‌ را بتمامه‌ و كماله‌ در «وفيات‌» از همين‌ طبع‌ مذكور ج‌ 5 در ضمن‌ احوال‌ محمود بن‌ سُبُكتِكين‌: شمارۀ 713، در ص‌ 180 و ص‌ 181 مفصّل‌تر از آنچه‌ مُصَنِّف‌ ما صاحب‌ «روضات‌» از وي‌ نقل‌ كرده‌ است‌ آورده‌ است‌. و گويا صاحب‌ «روضات‌» تلخيص‌ آن‌ را ذكر نموده‌ است‌. در «وفيات‌» اين‌طور آمده‌ است‌: امام‌ الحَرَمين‌ ابوالمعالي‌ عبدالملِك‌ جويني‌ در كتابش‌: «مُغيث‌ الخلق‌ في‌ اختيار الاحقّ» ذكر كرده‌ است‌: سلطان‌ محمود بر مذهب‌ ابوحنيفه‌ بود... و اهل‌ علم‌ در برابر او حديث‌ را در حالي‌ كه‌ او استماع‌ مي‌كرد و مي‌شنيدند ... پس‌ در دلش‌ شكي‌ افتاد كه‌ كداميك‌ صحيح‌ مي‌باشد... بنابراين‌ اتّفاق‌ كردند كه‌ در مقابل‌ او دو ركعت‌ نماز بر مذهب‌ حنفي‌ و بر مذهب‌ شافعي‌ بخوانند تا سلطان‌ نظر كند و پس‌ از تفكّر، آن‌ را كه‌ أحسن‌ است‌ اختيار نمايد. قَفَّال‌ مروزي‌ با يك‌ طهارت‌ كامل‌ و شرائط‌ معتبره‌ از طهارت‌ و ساتر و استقبال‌ قبله‌ و با بجاآوردن‌ اركان‌ و هيئات‌ و سنن‌ و آداب‌ و فرائض‌ بر وجه‌ كمال‌ و تمام‌ نمازي‌ را انجام‌ داد و گفت‌: اين‌ است‌ نمازي‌ كه‌ شافعي‌ غير از آن‌ را جائز نمي‌شمرد، و پس‌ از آن‌ دو ركعت‌ نماز گزارد موافق‌ نمازي‌ كه‌ ابوحنيفه‌ جائز مي‌داند بدين‌ ترتيب‌ كه‌ پوست‌ سگ‌ دباغي‌ شده‌اي‌ را پوشيد و رُبْعِ آن‌ را به‌ نجاست‌ آلوده‌ كرد... و با نبيذ خرما وضو گرفت‌ و اين‌ كار در وسط‌ تابستان‌ و در بيابان‌ بود و پشّه‌ها و مگسها ... و وضوئي‌ كه‌ گرفت‌ معكوس‌ بود(يعني‌ آب‌ را از چانه‌ به‌ پيشاني‌ برد، و از سر دست‌ به‌ مرفق‌ رسانيد) و احرام‌ نماز بست‌ بدون‌ نيّت‌ در وضوء ... تا آخر آنچه‌ كه‌ صاحب‌ «روضات‌» نقل‌ كرده‌ است‌. در اين‌ حال‌ قفّال‌ گفت‌: أيَّها السّلطان‌! اين‌ است‌ نماز ابوحنيفه‌! سلطان‌ گفت‌ اگر اين‌ نماز ابوحنيفه‌ نباشد تو را البته‌ خواهم‌ كشت‌! زيرا هيچ‌ صاحب‌ ديني‌ اين‌ گونه‌ نماز را جائز نمي‌شمارد. علماي‌ حنفيّه‌ انكار كردند كه‌: اين‌ نماز، نماز ابوحنيفه‌ نمي‌باشد. قفّال‌ امر كرد تا كتابهاي‌ ابوحنيفه‌ را حاضر ساختند، و سلطان‌ امر كرد تا يك‌ مرد مسيحي‌ كه‌ خواندن‌ و نوشتن‌ را مي‌دانست‌، كتب‌ هر دو مذهب‌ را بخواند. در اين‌ حال‌ يافتند كه‌: نماز بر مذهب‌ ابوحنيفه‌ همان‌ است‌ كه‌ قفّال‌ مي‌گويد. در اين‌ حال‌ سلطان‌ از مذهب‌ ابوحنيفه‌ به‌ مذهب‌ شافعي‌ بازگشت‌ نمود. انتهي‌ كلام‌ امام‌ الحرمين‌: جويني‌. و أنا أقول‌: انتهي‌ كلام‌ صاحب‌ «الوفيات‌» ابن‌خلّكان‌.

باري‌ آنچه‌ را كه‌ ما از ابن‌ خلّكان‌ از امام‌ الحرمين‌ جويني‌ در اينجا ذكر نموديم‌، عين‌ عبارت‌ آن‌ بدون‌ اندك‌ تغيير در كتاب‌ «مغيث‌ الخلق‌ في‌ ترجيح‌ القول‌ الحق‌» در طبع‌ اوَّل‌ آن‌، مطبعۀ مصريّه‌، ص‌ 57 تا ص‌ 59 آورده‌ گرديده‌ است‌.

[295] - اين‌ كلام‌ را در «وفيات‌» ج‌ 5 ص‌ 406 بدون‌ سابق‌ بن‌ عبدالله‌ و ابونعيم‌ مقري‌ ذكر كرده‌ است‌.

[296] - جار الله‌ محمود زمخشري‌ در كتاب‌ «ربيع‌ الابرار و نُصوص‌ الاخبار» با تحقيق‌ سليم‌ نعيمي‌ در رج‌ 4 ص‌ 98 و ص‌ 99 آورده‌ است‌: ابويوسف‌ بر دَرِ بارگاه‌ هارون‌ الرّشيد يك‌ سال‌ براي‌ ملاقات‌ او بماند! و دستش‌ به‌ وي‌ نمي‌رسيد تا اينكه‌ واقعه‌اي‌ رخ‌ داد و آن‌ اين‌ بود كه‌ رشيد عشق‌ به‌ كنيزي‌ از جواري‌ زبيده‌ ( زبيده‌ زوجۀ هارون‌ و دختر جعفر است‌.) پيدا كرد و زبيده‌ قسم‌ ياد نموده‌ بود كه‌ آن‌ را به‌ هارون‌ نفروشد و نبخشد. راه‌ وصول‌ هارون‌ بدين‌ كنيزك‌ بر فقهاء مشكل‌ آمد. هارون‌ از ربيع‌ (ربيع‌، ربيع‌ بن‌ يونس‌ حاجب‌ منصور و هارون‌ بود.) سوال‌ كرد تا او را به‌ مكان‌ ابويوسف‌ دلالت‌ كند و ربيع‌ دلالت‌ نمود. ابويوسف‌ گفت‌: اي‌ اميرمومنان‌ من‌ تنها تو را به‌ فتواي‌ خودم‌ مطّلع‌ سازم‌ يا در حضورر فقيهان‌ تا آنكه‌ از شكّ و شبه‌ دورتر باشد و يقين‌ به‌ صحّت‌ گفتارم‌ جاي‌ خود را بهتر بگيرد؟! فقهاء را احضار كردند، ابويوسف‌ گفت‌: راه‌ حل‌ اين‌ مسأله‌ آن‌ است‌ كه‌: زبيده‌ نصفش‌ را به‌ تو ببخشد و نصفش‌ را به‌ تو بفروشد. فقيهان‌ همگي‌ تصديق‌ گفتارش‌ بنمودند. سپس‌ هارون‌ گفت‌: من‌ مي‌خواهم‌ امروز با وي‌ درآميزم‌! ( چون‌ كسي‌ كه‌ كنيزي‌ را بخرد براي‌ استبراء و اطمينان‌ از حامله‌ نبودن‌ او بايد يك‌ طهر صبر كند وليكن‌ در زن‌ آزاد اين‌ شرط‌ وجود ندارد.) ابويوسف‌ گفت‌: كنيزك‌ را آزاد كن‌ پس‌ از آن‌ او را به‌ عقد ازدواج‌ خودت‌ درآور! چهرۀ هارون‌ بشگفت‌ و از اندوه‌ بيرون‌ آمد و منزلت‌ و مقام‌ ابويوسف‌ نزد هارون‌ عظيم‌ گشت‌. ( اين‌ خبر در تاريخ‌ بغداد ج‌14 در ص‌250 و ص‌251 ترجمۀ ابويوسف‌ يعقوب‌ بن‌ابراهيم‌ موجود مي‌باشد با تفصيل‌ بيشتر.)

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

 

.

كليه حقوق، محفوظ و متعلق به موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام است.