بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب امام شناسی / جلد شانزدهم و هفدهم / قسمت نوزدهم: نقد بر ابوحنیفه

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره

 

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

صفحه قبل

گفتار خطيب‌ بغدادي‌ دربارۀ ابوحنيفه‌

قال‌ الخطيب‌: ما تا به‌ حال‌ در ترجمۀ احوال‌ ابوحنيفه‌ از أيُّوب‌ سَخْتِياني‌، و سفيان‌ ثَوْري‌، و سفيان‌ بن‌ عُيَيْنَه‌، و أبي‌بكر بن‌ عيّاش‌ و غيرهم‌ من‌ الائمّة‌ اخبار بسياري‌ را كه‌ متضمّن‌ تقريظ‌ و مدح‌ و ثناي‌ بر او بود ذكر كرديم‌. وليكن‌ آنچه‌ از ناقلين‌ حديث‌ از أئمّه‌ متقدّمين‌ به‌ ضبط‌ رسيده‌ است‌ - آنان‌ كه‌ اين‌ افرادي‌ كه‌ أخيراً ذكر


ص 420

شدند أيضاً از ايشانند - دربارۀ ابوحنيفه‌ خلاف‌ آن‌ را گفته‌اند، و گفتارشان‌ مشحون‌ از امور كثيرۀ شَنيعه‌اي‌ است‌ كه‌ از وي‌ ثبت‌ كرده‌اند. بعضي‌ از آنها راجع‌ به‌ اصول‌ ديانات‌ است‌، و بعضي‌ راجع‌ به‌ فروع‌.

و ما إنشاء الله‌ تعالي‌ آنها را ذكر مي‌كنيم‌، و از كساني‌ كه‌ بر آن‌ واقف‌ گردند و خوشايندشان‌ نباشد اعتذار مي‌جوئيم‌ به‌ اينكه‌ ابوحنيفه‌ در نزد ما با جلالت‌ قدرش‌، اُسْوۀ غير خود علمائي‌ است‌ كه‌ ما ذكرشان‌ را در اين‌ كتاب‌ آورده‌ايم‌، و اخبارشان‌ را نقل‌ نموده‌ايم‌ و اقوال‌ مردم‌ را دربارۀ ايشان‌ با وجود تباين‌ آن‌ اقوال‌ ذكر نموده‌ايم‌، وَاللهُ المُوَفِّق‌ للصَّوَاب‌ .

آنگاه‌ خطيب‌ 66 مورد از ص‌ 370 تا ص‌ 395 دربارۀ انحراف‌ عقيدتي‌ و انحراف‌ فتوائي‌ وي‌، و 137 مورد از ص‌ 399 تا ص‌ 448 در افعال‌ و اقوال‌ شنيعۀ او ذكر نموده‌ است‌.

و ما در اينجا از مجموع‌ 203(دويست‌ و سه‌) موردي‌ كه‌ وي‌ بر شمرده‌ است‌ فقط‌ به‌ ذكر «چهل‌»[314] مورد كه‌ با مطالب‌ سابقه‌ تكراري‌ نباشد، و از جهت‌ اهميّت‌ درجۀ بالاتري‌ را حائز مي‌باشد ذكر مي‌كنيم‌، بِحَول‌ الله‌ و قوّته‌ و لا حَوْل‌ وَ لَا قُوَّة‌ إلاّ بالله‌ العليّ العظيم‌ .

خطيب‌ اوَّلاً با سند متّصل‌ خود روايت‌ مي‌كند از يزيد بن‌ هارون‌ كه‌ چون‌ ابوحنيفه‌ را نزد وي‌ نام‌ بردند گفت‌: ابوحنيفه‌ مردي‌ است‌ از مردم‌، خطاي‌ وي‌ مانند خطاي‌ مردم‌ است‌، و صوابش‌ مانند صواب‌ مردم‌.

و با سند ديگر از محمد بن‌ سلم‌ خَتْلي‌ كه‌ گفت‌: براي‌ ما ابوالعبّاس‌ احمد بن‌ علي‌ بن‌ مسلم‌ آبار، در شهر جمادي‌الآخرة‌ از سنۀ 288 املاء نمود و گفت‌: طوائفي‌ كه‌ بر أبوحنيفه‌ ردّ كرده‌اند عبارتند از: أيُّوب‌ سَخْتِياني‌، و جرير بن‌ حازِم‌، و هَمَّام‌ بن‌ يَحيي‌، و حَمّاد بن‌ سَلِمَة‌، و حَمَّاد بن‌ زيد، و أبوعوانة‌، و عَبدالوارث‌، و سَوَّار عنبري‌


ص 421

قاضي‌، و يزيد بن‌ زريع‌، و علي‌ بن‌ عاصِم‌، و مالِك‌ بن‌ أنس‌، و «جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّد»، و عُمَر بن‌ قَيْس‌، و أبو عبدالرّحمن‌ مُقْرِي‌ء، و سَعيد بن‌ عبدالعزيز، و أوْزاعي‌، و عبدالله‌ بن‌ مُبَارَك‌، و أبواسحق‌ فَزاري‌، و يوسف‌ بن‌ أسْبَاط‌، و محمد بن‌ جابر، و سفيان‌ ثَوْري‌، و سفيان‌ بن‌ عُيَيْنَة‌، و حَمَّاد بن‌ ابي‌سليمان‌، و ابن‌ أبي‌ ليلي‌، و حَفْص‌ بن‌ غياث‌، و أبوبكر بن‌ عَيَّاش‌، و شريك‌ بن‌ عبدالله‌، و وَكيع‌ بن‌ جَرَّاح‌، و رَقَبَة‌ بن‌ مُصْقَلَة‌، و فَضل‌ بن‌ موسي‌، و عيسي‌ بن‌ يونس‌، و حَجَّاج‌ بن‌ أرطاة‌، و مالك‌ بن‌ مغول‌، و القاسم‌ بن‌ حبيب‌، و ابن‌ شُبْرُمَة‌.[315]

امَّا مواردي‌ را كه‌ ما از تاريخ‌ خطيب‌ برگزيده‌ايم‌ عبارتند از:

اوَّل‌: حارث‌ بن‌ عمير مي‌گويد: شنيدم‌ كه‌ ابوحنيفه‌ مي‌گفت‌: اگر دو نفر شاهد نزد قاضي‌ شهادت‌ دهند كه‌: فلان‌ بن‌ فلان‌ زنش‌ را طلاق‌ داده‌ است‌. و آن‌ دو شاهد هر دو بدانند كه‌ شهادتشان‌ شهادت‌ زور و باطل‌ بوده‌ است‌ و قاضي‌ ميان‌ زن‌ و شوهر جدائي‌ افكند، پس‌ از آن‌، يكي‌ از آن‌ دو شاهد زن‌ را ملاقات‌ كند، آيا جائز است‌ وي‌ را به‌ ازدواج‌ خود درآورد؟! ابوحنيفه‌ در پاسخ‌ سوال‌ خود گفت‌: آري‌!

ابوحنيفه‌ گفت‌: اگر قاضي‌ بعداً بفهمد آن‌ دو شاهد، شاهد باطل‌ بوده‌اند، آياجايز است‌ ميان‌ آن‌شاهد و زني‌ كه‌گرفته‌ است‌ جدائي‌بيفكند؟!ابوحنيفه‌ گفت‌:نمي‌تواند.[316]

دوم‌: با سند خود از اسمعيل‌ بن‌ عيسي‌ بن‌ علي‌ كه‌ گفت‌: شريك‌ به‌ من‌ گفت‌: ابوحنيفه‌ با كفر آوردن‌ به‌ دو آيه‌ از كتاب‌ الله‌ تعالي‌ كافر است‌:

خداوند مي‌فرمايد: «وَ يُقِيمُوا الصَّلَوةَ وَ يُوتُوا الزَّكَاةَ وَ ذَلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ»؛[317]

و مي‌فرمايد: «لِيَزْدَادُوا إيمَاناً مَعَ إيمَانِهِمْ»؛[318]


ص 422

با وجودي‌ كه‌ ابوحنيفه‌ معتقد است‌ كه‌ ايمان‌ كم‌ و زيادي‌ نمي‌پذيرد، و معتقد است‌ كه‌ نماز از دين‌ خدا نمي‌باشد.[319]

بازگشت به فهرست

گفتار حمّاد و شريك‌ دربارۀ انحراف‌ ابوحنيفه‌

سوم‌: با سند خود از عبدالرَّحمن‌ بن‌ حَكَم‌ بن‌ شتر بن‌ سلمان‌ از پدرش‌ - يا غير پدرش‌ و گمان‌ بيشتر من‌ آن‌ است‌ كه‌ از غير پدرش‌ مي‌باشد - كه‌ گفت‌: من‌ حضور حَمّاد بن‌ أبي‌سليمان‌ بودم‌ كه‌ ناگهان‌ ابوحنيفه‌ روي‌ آورد. چون‌ حَمّاد او را ديد گفت‌: لَا مَرْحَباً وَ لَا أهْلاً، اگر سلام‌ كند جواب‌ سلامش‌ را ندهيد! و اگر نشست‌ براي‌ او جا باز نكنيد!

در اين‌ حال‌ ابوحنيفه‌ رسيد و نشست‌. حَمّاد در مطلبي‌ سخن‌ آغاز كرد، ابوحنيفه‌ آن‌ را ردّ كرد. حَمّاد مشتي‌ از ريگ‌ برگرفت‌ و بر وي‌ پاشيد.[320]

چهارم‌: با سند خود از شريك‌ بن‌ عبدالله‌ قاضي‌ كوفه‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ ابوحنيفه‌ را از زندقه‌ دوبار توبه‌ داده‌اند.[321] و از شريك‌ سوال‌ شد: از چه‌ چيز وي‌ را توبه‌ داده‌اند؟! شريك‌ گفت‌: از كفر.[322] و سفيان‌ ثَوْري‌ مي‌گفت‌: ابوحنيفه‌ را دوبار از كفر توبه‌ داده‌اند.[323] و يعقوب‌ گفته‌ است‌: چندين‌ بار.[324] و سفيان‌ ثوري‌ گفته‌ است‌ چندين‌ بار.[325] و سفيان‌ بن‌ عُيَيْنه‌ گفته‌ است‌: سه‌ بار.[326] و محمد بن‌ عبدالله‌ شافعي‌ گفته‌ است‌: از جعفر بن‌ شاكر شنيدم‌ كه‌ ابن‌سِنْدي‌ از عبدالله‌ بن‌ ادريس‌ روايت‌ مي‌كرد كه‌ او مي‌گفت‌: ابوحنيفه‌ را دوبار توبه‌ داده‌اند و وي‌ مي‌گفت‌: كَذَّابٌ مَنْ زَعَمَ أنَّ الإيْمَانَ لَايَزِيدُ وَ لَايَنْقُصُ.[327]

«بسيار دروغگوست‌ آن‌ كس‌ كه‌ گمان‌ كند ايمان‌ زيادتي‌ و نقصان‌ نمي‌پذيرد.»

پنجم‌: با سند خود آورده‌ است‌ از ابوبكر بن‌ أبي‌ داود سَجِسْتاني‌ كه‌ وي‌ روزي‌ به‌ اصحاب‌ خود مي‌گفت‌: نظريّۀ شما دربارۀ مسأله‌اي‌ كه‌ در آن‌ مالك‌ و اصحابش‌، و شافعي‌ و اصحابش‌، و أوزاعي‌ و اصحابش‌، و حسن‌ بن‌ صالح‌ و اصحابش‌، و سفيان‌


ص 423

ثَوْري‌ و اصحابش‌، و احمدبن‌حَنْبل‌ و اصحابش‌ در آن‌ اتّفاق‌ كرده‌ باشند، چيست‌؟!

گفتند: اي‌ ابوبكر در جهان‌ مسأله‌اي‌ از اين‌ صحيحتر يافت‌ نمي‌شود!

أبوبكر سجستاني‌ گفت‌: تمام‌ اين‌ افراد، اتّفاق‌ نموده‌اند بر ضلالت‌ ابوحنيفه‌[328].

ششم‌: با سند خود از أبومُطيع‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: ابوحنيفه‌ مي‌گفت‌: بهشت‌ و جهنّم‌ چون‌ مخلوق‌ مي‌باشند لهذا فاني‌ مي‌گردند. ابومطيع‌ مي‌گويد: سوگند به‌ خدا دروغ‌ گفته‌ است‌. سرّاج‌ مي‌گويد: سوگند به‌ خدا دروغ‌ گفته‌ است‌. نجّاد مي‌گويد: سوگند به‌ خدا دروغ‌ گفته‌ است‌، زيرا خداي‌ تعالي‌ مي‌گويد: «اُكُلُهَا دَائِمٌ»[329] . ابن‌ فضل‌ مي‌گويد: سوگند به‌ خدا دروغ‌ گفته‌ است‌.[330]

هفتم‌: با سند خود از أبواسحق‌ فزاري‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: من‌ نزد ابوحنيفه‌ مي‌رفتم‌ و از مسألۀ جنگ‌ مي‌پرسيدم‌. از مسأله‌اي‌ سوال‌ نمودم‌ و او جوابي‌ گفت‌. من‌ گفتم‌: از رسول‌ اكرم‌ صلّي‌الله‌ عليه‌(وآله‌) و سلّم‌ چنين‌ و چنان‌ روايت‌ گرديده‌ است‌.

ابو حنيفه‌ گفت‌: دَعْنَا مِنْ هَذَا .[331] «واگذار ما را از اين‌ روايت‌ رسول‌ الله‌!»

و با سند خود از علي‌ بن‌ عاصم‌ روايت‌ مي‌كند كه‌: أبوحنيفه‌ حديثي‌ را از پيغمبر صلّي‌الله‌ عليه‌(وآله‌) وسلّم‌ روايت‌ كرد و گفت‌: لَا آخُذُ بِهِ. «من‌ به‌ آن‌ عمل‌ نمي‌كنم‌.»

من‌ به‌ او گفتم‌: از پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌(وآله‌) و سلّم‌ است‌. گفت‌: لَا آخُذُ بِهِ![332].

هشتم‌: با سند خود از يحيي‌ بن‌ آدم‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ به‌ أبوحنيفه‌ گفته‌ شد: رسول‌ اكرم‌ صلّي‌الله‌ عليه‌(وآله‌) و سلّم‌ فرموده‌اند: الْوُضُوءُ نِصْفُ الإيْمَانِ . «وضو گرفتن‌ نصف‌ ايمان‌ است‌.»

ابو حنيفه‌ گفت‌: بنابراين‌ واجب‌ است‌ دوبار وضو بگيرد تا ايمانش‌ كامل‌ گردد.

راوي‌ روايت‌ از يحيي‌ كه‌ اسحق‌ مي‌باشد گفت‌: يحيي‌ بن‌ آدم‌ گفت‌: معني‌ نصف‌


ص 424

بودن‌ وضو از ايمان‌، نصف‌ بودن‌ آن‌ از نماز است‌. به‌جهت‌ آنكه‌ خداوند نماز را ايمان‌ ناميده‌ و فرموده‌ است‌: «وَ مَا كَانَ اللَهُ لِيُضِيعَ إيمَانَكُمْ»[333] يعني‌ صَلَوتَكُمْ(نمازتان‌ را).

بازگشت به فهرست

تفسير غلط‌ ابوحنيفه‌ از لاأدري‌ نصف‌ العلم‌

و پيغمبر فرموده‌ است‌: لَاتُقْبَلُ صَلَوةٌ إلَّا بِطَهُورٍ . «نماز قبول‌ نمي‌شود مگر با طهور.» عليهذا طهور كه‌ همان‌ وضو مي‌باشد نصف‌ ايمان‌ خواهد گرديد، زيرا كه‌ نماز تمام‌ نمي‌شود مگر با وضو.

عبدالله‌ گفت‌: اسحق‌ گفت‌: يحيي‌ بن‌ آدم‌ گويد كه‌ چون‌ گفتار آن‌ كس‌ را كه‌ گفت‌: لَاأدْرِي‌ نِصْفُ الْعِلْمِ «نمي‌دانم‌، نصف‌ علم‌ است‌» به‌ ابوحنيفه‌ گفتند، او گفت‌: بنابراين‌ واجب‌ است‌ دوبار بگويد: نمي‌دانم‌، تا علمش‌ كامل‌ گردد.

و يحيي‌ گفت‌: تفسير لَاأدْرِي‌ نِصْفُ الْعِلْمِ آن‌ مي‌باشد كه‌ تمام‌ علم‌ عبارت‌ است‌ از أدْرِي‌ وَ لَاأدْرِي‌ «مي‌دانم‌ و نمي‌دانم‌». بناءً عليهذا يكي‌ از اين‌ دو تا نصف‌ علم‌ خواهد بود.[334]

نهم‌: با سند خود از وَكيع‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌ گفت‌: ابن‌ مبارك‌ از ابوحنيفه‌ دربارۀ بالا بردن‌ دستها در وقت‌ تكبير براي‌ ركوع‌ پرسيد.

ابوحنيفه‌ گفت‌: مگر نمازگزار در اين‌ حال‌ مي‌خواهد پرواز كند كه‌ دست‌ خود را بالا ببرد؟!

وكيع‌ مي‌گويد: ابن‌ مبارك‌ مرد عاقلي‌ بود، به‌ ابوحنيفه‌ گفت‌: اگر نمازگزار در بار اوَّل‌ كه‌ تكبيرة‌ الإحرام‌ گفت‌ پرواز كرده‌ بود، اين‌ بار دوم‌ هم‌ كه‌ براي‌ ركوع‌ مي‌باشد پرواز مي‌كند: «إنْ كَانَ طَارَ فِي‌ الاُولَي‌ فَإنَّهُ يَطِيرُ فِي‌ الثَّانِيَةِ» . أبوحنيفه‌ ساكت‌ شد و چيزي‌ نگفت‌.[335]

دهم‌: با سند خود از مومّل‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ مي‌گفت‌: شنيدم‌ حَمّاد بن‌ سَلِمَه‌ - در


ص 425

هنگامي‌ كه‌ ذكر ابوحنيفه‌ به‌ ميان‌ آمده‌ بود - مي‌گفت‌: ابوحنيفه‌ به‌ آثار و سُنن‌ روي‌ آورد و آنها را طبق‌ رأي‌ خودش‌ بازگردانيد.[336]

بازگشت به فهرست

حكم‌ ابوحنيفه‌ در بريدن‌ دست‌ دزد نهال‌ خرما

يازدهم‌: با سند خود از بِشْر بن‌ سَري‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: من‌ نزد أبوعُوَانه‌ رفتم‌ و به‌ وي‌ گفتم‌: به‌ من‌ چنين‌ رسيده‌ است‌ كه‌ در نزد تو كتابي‌ از ابوحنيفه‌ موجود است‌! آن‌ را براي‌ من‌ بيرون‌ بياور!

به‌ من‌ گفت‌: اي‌ نور ديده‌ پسرم‌! مرا بدان‌ كتاب‌ متذكّر نمودي‌! برخاست‌ و رفت‌ به‌ سوي‌ صندوقي‌ كه‌ داشت‌ و كتابي‌ را از آن‌ بيرون‌ آورد. و آن‌ را تكّه‌ تكّه‌ نمود و پرت‌ كرد. من‌ به‌ أبوعوانه‌ گفتم‌: چرا اين‌ كار را كردي‌؟!

گفت‌: من‌ نزد ابوحنيفه‌ نشسته‌ بودم‌ كه‌ ناگهان‌ پيكي‌ از جانب‌ سلطان‌ به‌ عجله‌ آمد به‌ طوري‌ كه‌ گويا آهن‌ سرخ‌ بود و مي‌خواستند قِلادۀ امر را بر عهدۀ او نهند.[337]


ص 426

آن‌ فرستاده‌ گفت‌: امير مي‌گويد: رَجُلٌ سَرَقَ وَدِيّاً فَمَا تَرَي‌؟ «مردي‌ نهال‌ خرما دزديده‌ است‌، نظر تو درباره‌او چيست‌؟!»

ابوحنيفه‌ بدون‌ درنگ‌ و شكّ و ترديد در كلام‌ گفت‌: اگر قيمتش‌ ده‌ درهم‌ است‌ دست‌ او را قطع‌ كنيد! آن‌ مرد رسول‌ بازگشت‌. من‌ به‌ ابوحنيفه‌ گفتم‌: ألَا تَتَّقِي‌ اللهَ «آيا تقواي‌ خدا را پيشه‌ نمي‌سازي‌!»

حديث‌ كرد براي‌ من‌ يحيي‌ بن‌ سعيد از محمد بن‌ يحيي‌ بن‌ حبان‌ از رافِع‌ بن‌ خَديج‌ كه‌ رسول‌ خدا صلي‌ الله‌ عليه‌(وآله‌) و سلّم‌ گفت‌: لَا قَطْعَ فِي‌ ثَمَرٍ وَ لَا كَثَرٍ .

«در دزديدن‌ ميوه‌ و در دزديدن‌ جُمَّار خرما - يا طَلْعِ خرما - نبايد دست‌ دزد را بريد.» فوراً برخيز و مرد را درياب‌ كه‌ دستش‌ بريده‌ مي‌گردد.

أبوحنيفه‌ بدون‌ ترديد و درنگ‌ گفت‌: ذَاكَ حُكْمٌ قَدْ مَضَي‌ فَانْتَهَي‌! «آن‌ حكمي‌ بود كه‌ صادر شد و نافذ گرديد و به‌ پايان‌ رسيد» و دست‌ مرد را بريدند. أبوعوانه‌ مي‌گويد: اينچنين‌ مردي‌ در نزد من‌ كتاب‌ ندارد.[338]

دوازدهم‌: با سند خود از أبوعاصم‌ از أبوعُوانه‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ وي‌ گفت‌: من‌ نزد ابوحنيفه‌ بودم‌، مردي‌ از او پرسيد: مردي‌ «وَدِيَّه‌»اي‌(نهال‌ خرمائي‌) را دزديده‌ است‌. ابوحنيفه‌ گفت‌: بايد دستش‌ قطع‌ گردد. من‌ به‌ او گفتم‌: يحيي‌ بن‌ سعيد از محمد بن‌ يحيي‌ بن‌ حبان‌ از رافع‌ خَديج‌ روايت‌ مي‌كند كه‌: رسول‌ الله‌ صلي‌ الله‌ عليه‌


ص 427

(وآله‌) و سلّم‌ گفتند: لَا قَطْعَ فِي‌ ثَمَرٍ وَ لَا كَثَرٍ .[339]

أبوحنيفه‌ گفت‌: أيِّشْ تَقُولُ؟! «اين‌ چه‌ مطلبي‌ است‌ كه‌ مي‌گوئي‌؟!»

گفتم‌: نَعَم‌! «آري‌ مطلب‌ از اين‌ قرار است‌» گفت‌: به‌ من‌ اين‌ مطلب‌ نرسيده‌ است‌!

گفتم‌: الآن‌ اين‌ مردي‌ را كه‌ فتوي‌ به‌ قطع‌ يد او دادي‌ برگردان‌! گفت‌: دَعْهُ! فَقَدْ جَرَتْ بِهِ الْبِغَالُ الشُّهُبُ .[340] «واگذار او را! چرا كه‌ يابوهاي‌ سپيد خال‌ سياه‌دار او را براي‌ قطع‌ يد برده‌اند. ابوعاصم‌ گفت‌: أخَافُ أنْ تَكُونَ جُرْتَ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ!

«من‌ مي‌ترسم‌ از آنكه‌ تو كه‌ أبوعوانه‌ هستي‌(به‌ واسطۀ عدم‌ اطلاع‌ و افشاء به‌ حاكم‌) در قطع‌ و بريدن‌ گوشت‌ و خون‌ او، بر آن‌ مرد بي‌گناه‌ ستم‌ نموده‌ باشي‌!»[341]

سيزدهم‌: با سند خود نقل‌ مي‌كند از علي‌ بن‌ صالح‌ بَغَوي‌ كه‌ اين‌ ابيات‌ را كه‌ از احمد بن‌ معدّل‌ مي‌باشد، محمد بن‌ زيد واسطي‌ براي‌ من‌ انشاء كرده‌ است‌:

إنْ كُنْتِ كَاذِبَةَ الَّذِي‌ حَدَّثْتِنِي‌                     فَعَلَيْكِ إثْمُ أبِي‌حَنِيفَةَ أوْ زُفَرْ 1


ص 428

الْمَائِلَيْنَ إلَي‌ الْقِيَاسِ تَعَمُّداً           وَالرَّاغِبَيْنِ عَنِ التَّمَسُّكِ بِالْخَبَرِ[342] 2

1- «اي‌ زن‌ اگر آنچه‌ را كه‌ به‌ من‌ گفتي‌ دروغ‌ باشد، بر عهدۀ تو باشد گناه‌ ابوحنيفه‌ يا زُفَر.

2- آنان‌ كه‌ عمداً عمل‌ به‌ قياس‌ نمودند، و از تمسّك‌ به‌ خبر صحيح‌ وارد از رسول‌ خدا اعراض‌ نمودند.»

بازگشت به فهرست

تشبيه‌ ابوحنيفه‌ به‌ مولَّدون‌ بني‌اسرائيل‌

چهاردهم‌: خطيب‌ مي‌گويد: خبر داد به‌ ما ابونُعَيم‌ حافِظ‌ از محمد بن‌ احمد بن‌ حسن‌ صَوَّاف‌ كه‌ حديث‌ كرد براي‌ ما بِشر بن‌ موسي‌ كه‌ حديث‌ كرد براي‌ ما حميدي‌ كه‌ حديث‌ كرد براي‌ ما سفيان‌ از هشام‌ بن‌ عُروه‌ از پدرش‌ كه‌ گفت‌: لَمْ يَزَلْ أمْرُ بَنِي‌إسْرَائيلَ مُعْتَدِلاً حَتَّي‌ ظَهَرَ فِيهِمُ الْمُوَلَّدُونَ، أبْنَاءُ سَبَايَا الاُمَمِ، فَقَالُوا فِيهِمْ بِالرَّأيِ فَضَلُّوا وَ أضَلُّوا.

«پيوسته‌ جريان‌ امور بني‌ اسرائيل‌ بر حُسن‌ و اعتدال‌ سپري‌ مي‌شد تا هنگامي‌ كه‌ در ايشان‌ مولَّدين‌، پسران‌ اسيران‌ امَّتها به‌ ظهور رسيدند، و در ميان‌ آنها با رأي‌ خودشان‌ عمل‌ نمودند، پس‌ هم‌ خودشان‌ گمراه‌ شدند و هم‌ دگران‌ را گمراه‌نمودند.»

سفيان‌ گفت‌: و همين‌ طور در اين‌ امَّت‌ امور مردم‌ به‌ حسن‌ و اعتدال‌ مي‌گذشت‌ تا هنگامي‌ كه‌ ابوحنيفه‌ در كوفه‌، و ] عثمان‌ [ بتي‌ در بصره‌، و رَبيعة‌ ] بن‌ أبي‌- عبدالرّحمن‌ [ در مدينه‌ آن‌ را تغيير دادند. و چون‌ ما در ايشان‌ نظر افكنديم‌ ديديم‌ ايشان‌ از پسران‌ اسيران‌ امَّتها مي‌باشند.[343]

پانزدهم‌: با سند خود از حَمْدَوَيْه‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: من‌ به‌ محمد بن‌


ص 429

مَسْلَمَه‌ گفتم‌: به‌ چه‌ علّت‌ رأي‌ نُعمان‌ داخل‌ همۀ شهرها شده‌ است‌ بجز مدينه‌؟!

در پاسخ‌ گفت‌ به‌ علّت‌ آنكه‌ رسول‌ خدا صلي‌ الله‌ عليه‌(وآله‌) و سلّم‌ فرموده‌ است‌: لَايَدْخُلُهَا الدَّجَّالُ وَ لَا الطَّاعُونَ . «در مدينه‌، دَجّال‌ و طاعون‌ داخل‌ نمي‌شوند.» و أبوحنيفه‌ دَجَّالي‌ مي‌باشد از دَجَّالان‌.[344]

شانزدهم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از ابوصالح‌ اسدي‌ كه‌ گفت‌: شنيدم‌ از شَريك‌ كه‌ مي‌گفت‌: لَانْ يَكُونَ فِي‌ كُلِّ حَيٍّ مِنَ الاحْيَاءِ خَمَّارٌ خَيْرٌ مِنْ أنْ يَكُونَ فِيهِ رَجُلٌ مِنْ أصْحَابِ أبِي‌حَنِيفَةَ[345].

«در هر قبيله‌اي‌ از قبائل‌ اگر يك‌ نفر شراب‌ فروش‌ باشد، بهتر از آن‌ است‌ كه‌ در آنجا مردي‌ از اصحاب‌ ابوحنيفه‌ بوده‌ باشد.»

و با سند ديگر خود روايت‌ مي‌كند از منصور بن‌ أبي‌ مزاحم‌ كه‌ گفت‌: شنيدم‌ از شريك‌ بن‌ عبدالله‌ كه‌ مي‌گفت‌: لَوْ أنَّ فِي‌ كُلِّ رَبْعٍ مِنْ أرْبَاعِ الْكُوفَةِ خَمَّارٌ يَبيعُ الْخَمْرَ كَانَ خَيْراً مِنْ أنْ يَكُونَ فِيهِ مَنْ يَقُولُ بِقَوْلِ أبِي‌حَنِيفَةَ.[346]

«اگر در هر ناحيه‌اي‌ از نواحي‌ كوفه‌ يك‌ نفر شراب‌ فروش‌ باشد كه‌ شراب‌ بفروشد، بهتر است‌ از آنكه‌ در آن‌ كسي‌ باشد كه‌ طبق‌ گفتار أبوحنيفه‌ سخن‌ گويد.»

هفدهم‌: با سند خود از أسْود بن‌ عامِر روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ شريك‌ گفت‌:

إنَّمَا كَانَ أبُوحَنِيفَةَ جَرَباً[347]. «فقط‌ وجود أبوحنيفه‌ جَرَبي‌ بود كه‌ در ميان‌ مردم‌ افتاد.»

هجدهم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از ابن‌ ابي‌سريج‌ كه‌ گفت‌: شنيدم‌ شافعي‌ مي‌گفت‌: شنيدم‌ مالك‌ بن‌ أنس‌ مي‌گفت‌ در وقتي‌ كه‌ از وي‌ سوال‌ شد: آيا ابوحنيفه‌ را مي‌شناسي‌؟!

در جواب‌ گفت‌: آري‌! گمان‌ شما چگونه‌ است‌ به‌ مردي‌ كه‌ اگر بگويد: اين‌ ستون‌ از طلاست‌، براي‌ آن‌ اقامۀ حجّت‌ مي‌كند تا آنكه‌ آن‌ را طلا مي‌كند با وجودي‌ كه‌ آن‌ ستون‌ از چوب‌ يا از سنگ‌ مي‌باشد؟!


ص 430

ابو محمد مي‌گويد: مُفاد جواب‌ مالِك‌ آن‌ است‌ كه‌: ابوحنيفه‌ بر خطاي‌ خودش‌ پافشاري‌ مي‌كند، و براي‌ آن‌ اقامۀ حجّت‌ و برهان‌ مي‌نمايد، و در صورتي‌ كه‌ صواب‌ به‌ او نشان‌ داده‌ شود و مبيّن‌ گردد، معذلك‌ به‌ آن‌ بر نمي‌گردد.[348]

صدر اين‌ روايت‌ را خطيب‌ از شافعي‌ از مالِك‌ با سند ديگر در بيان‌ فقه‌ ابوحنيفه‌ ذكر كرده‌ است‌.[349]

بازگشت به فهرست

ردّ هارون‌ بر ابويوسف‌ قاضي‌ شاگرد ابوحنيفه‌

نوزدهم‌: با سند صحيح‌ خود روايت‌ مي‌كند از ابوبلال‌ أشعري‌ كه‌ گفت‌: از ابويوسف‌ قاضي‌ شنيدم‌ مي‌گفت‌: من‌ با شريك‌، و ابراهيم‌ بن‌ أبي‌يحيي‌، و حَفص‌ بن‌ غِياث‌، نزد هارون‌ الرَّشيد بوديم‌. هارون‌ از مسأله‌اي‌ پرسش‌ كرد.

ابراهيم‌ بن‌ أبي‌ يحيي‌ گفت‌: صالح‌ غلام‌ توأمه‌ از أبوهريره‌ براي‌ ما حديث‌ نمود كه‌ رسول‌ خدا صلي‌ الله‌ عليه‌(وآله‌) و سلّم‌(چنان‌ فرمود).

و شريك‌ گفت‌: حديث‌ كرد براي‌ ما ابواسحق‌ از عمرو بن‌ مَيْمون‌ كه‌ عُمَر بن‌ خَطَّاب‌ چنين‌ گفت‌.

و حَفص‌گفت‌: حديث‌كرد براي‌ما أعمش‌ ازابراهيم‌ ازعَلْقمه‌كه‌ عبدالله‌چنان‌گفت‌.

أبو يوسف‌ مي‌گويد: هارون‌ به‌ من‌ گفت‌: تو چه‌ مي‌گوئي‌؟!

من‌ گفتم‌: مي‌گويم‌: ابوحنيفه‌ چنين‌ گفت‌.

أبو يوسف‌ مي‌گويد: هارون‌ به‌ من‌ گفت‌: خَاكْ بِسَرْ .

خطيب‌ مي‌گويد: قُلْتُ: تَفْسِيرُهُ تُرَابٌ عَلَي‌ رَأسِكَ.[350]

جالب‌ توجه‌ است‌ كه‌ در اينجا فقط‌ عبارت‌ «خاك‌ بسر» را هارون‌ به‌ زبان‌ فارسي‌ گفته‌ است‌ و خطيب‌ تفسير و معني‌ آن‌ را به‌ زبان‌ عربي‌ آورده‌ است‌.

بيستم‌: با سند خود روايت‌ كرده‌ است‌ از عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ كه‌ گفت‌:


ص 431

مَنْ نَظَرَ فِي‌ كِتَابِ الْحِيَلِ لاِبِي‌حَنِيفَةَ أحَلَّ مَا حَرَّمَ اللهُ، وَ حَرَّمَ مَا أحَلَّ اللهُ .[351]

«هر كس‌ در كتاب‌ «حِيَل‌» ابوحنيفه‌ نظر كند براي‌ به‌ كار بستن‌ آن‌، حلال‌ شمرده‌ است‌ آنچه‌ را كه‌ خداوند حرام‌ كرده‌، و حرام‌ شمرده‌ است‌ آنچه‌ را كه‌ خداوند حلال‌ كرده‌ است‌.»

و از اينجا دستگير مي‌شود كه‌: أبوحنيفه‌ در كتاب‌ «حِيَل‌» خود كه‌ به‌ عقيدۀ خود خواسته‌ است‌ حيله‌هاي‌ شرعي‌ را به‌ كار ببندد، به‌ قدري‌ از واقعيّت‌ دور افتاده‌ است‌ كه‌ احكام‌ خداوند به‌ واسطۀ آن‌ دگرگون‌ مي‌گردد.

همان‌ طور كه‌ خطيب‌ با سند خود روايت‌ مي‌كند از احمد بن‌ سعيد دارمي‌ كه‌ گفت‌: شنيدم‌ از نَضْر بن‌ شُمَيِّل‌ كه‌ مي‌گفت‌: فِي‌ كِتَابِ الْحِيَلِ كَذَا كَذَا مَسْألَةً كُلُّهَا كُفْرٌ.[352] «در كتاب‌ حيل‌، فلان‌ مقدار و فلان‌ مقدار مسأله‌ مي‌باشد كه‌ جميع‌ آنها كفر است‌.»

بازگشت به فهرست

فتواي‌ ابوحنيفه‌ زنها را از شوهران‌ جدا مي‌كند

و با سند خود از أبو اسحق‌ طالقاني‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌ شنيدم‌ از عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ كه‌ مي‌گفت‌: مَنْ كَانَ عِنْدَهُ كِتَابُ حِيَلِ أبِي‌حَنِيفَةَ يَسْتَعْمِلُهُ - أوْ يُفْتِي‌ بِهِ - فَقَدْ بَطَلَ حَجُّهُ، وَ بَانَتْ مِنْهُ امْرَأتُهُ.

«هر كس‌ در نزد وي‌ كتاب‌ حِيَل‌ أبوحنيفه‌ بوده‌ باشد و بدان‌ عمل‌ كند - يا بدان‌ فتوي‌ دهد - تحقيقاً حجّش‌ باطل‌ است‌، و زنش‌ از او جدا گرديده‌ است‌.»

غلام‌ ابن‌ مبارك‌ به‌ او گفت‌: اي‌ أبوعبدالرحمن‌! من‌ چنين‌ نمي‌دانم‌ كه‌ كتاب‌ حيل‌ را كسي‌ نوشته‌ باشد مگر شيطان‌!

ابن‌ مبارك‌ گفت‌: آن‌ كس‌ كه‌ كتاب‌ حيل‌ را نوشته‌ است‌ از شيطان‌ شرورتر است‌.[353]

و با سند خود أيضاً روايت‌ مي‌كند از زكريّا بن‌ سَهْل‌ مروزي‌ كه‌ گفت‌: شنيدم‌ ابواسحق‌ طالقاني‌ مي‌گفت‌: من‌ از عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌:

مَنْ كَانَ كِتَابُ الْحِيَلِ فِي‌ بَيْتِهِ يُفْتِي‌ بِهِ أوْيَعْمَلُ بِمَا فِيهِ فَهُوَ كَافِرٌ بَانَتِ امْرَأتُهُ وَ بَطَلَ


ص 432

حَجُّهُ. «هر كس‌ در خانۀ وي‌ كتاب‌ حيل‌ بوده‌ باشد و بدان‌ فتوي‌ دهد و يا عمل‌ كند او كافر است‌؛ زنش‌ از او جدا و حجّش‌ باطل‌ است‌.»

طالقاني‌ گفت‌: به‌ ابن‌مبارك‌ گفته‌ شد: در اين‌ كتاب‌ آمده‌ است‌ كه‌:

إذَا أرَادَتِ الْمَرْأةُ أنْ تَخْتَلِعَ مِنْ زَوْجِهَا ارْتَدَّتْ عَنِ الإسْلَامِ حَتَّي‌ تَبِينَ، ثُمَّ تُرَاجِعَ الإسْلَامَ.

«هر وقت‌ زني‌ بخواهد از شوهرش‌ جدا گردد از اسلام‌ ارتداد كند(مرتد گردد) تا به‌ واسطۀ ارتداد حكم‌ به‌ بينونت‌ و جدائي‌ گردد، سپس‌ به‌ اسلام‌ برگردد.»

عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ گفت‌: كسي‌ كه‌ چنين‌ قراري‌ بدهد كافر مي‌باشد، زنش‌ از او جدا و حجّش‌ باطل‌ مي‌گردد.

خاقان‌ موذّن‌ به‌ عبدالله‌ گفت‌: مَا وَضَعَهُ إلَّا إبْلِيسُ . «اين‌ حكم‌ را قرار نداده‌ است‌ مگر ابليس‌.»

عبدالله‌ گفت‌: الَّذِي‌ وَضعَهُ أبْلَسُ مِنْ إبْلِيسَ .[354] «آن‌ كس‌ كه‌ اين‌ كيفيّت‌ را جعل‌ و قرار داده‌ است‌، تلبيس‌ و تدليسش‌ از إبليس‌ بيشتر است‌.»

و لهذا مي‌بينيم‌ عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ از ابوحنيفه‌ برگشته‌ است‌ و در اوَّل‌ امر كه‌ از وي‌ جانبداري‌ مي‌نموده‌ است‌ در آخر امر كه‌ بدين‌ آراء و حيل‌ و فتاواي‌ شيطاني‌ او رسيده‌ است‌ از تمام‌ رواياتي‌ كه‌ از وي‌ روايت‌ نموده‌ عدول‌ كرده‌ و به‌ درگاه‌ خداوند استغفار نموده‌ است‌.

خطيب‌ مي‌گويد: خبر داد به‌ من‌ زكريّا كه‌ خبر داد به‌ ما حسين‌ بن‌ عبدالله‌ نيشابوري‌ و گفت‌: من‌ شهادت‌ مي‌دهم‌ دربارۀ عبدالله‌ بن‌ مبارك‌ آن‌ گونه‌ شهادتي‌ كه‌ خداوند از من‌ سوال‌ كند كه‌ او به‌ من‌ گفت‌: يَا حُسَيْنُ قَدْ تَرَكْتُ كُلَّ شَيْءٍ رَوَيْتُهُ عَنْ أبِي‌حَنِيفَةَ، فَأسْتَغْفِرُ اللهَ وَ أتُوبُ إلَيْهِ.[355]

«اي‌ حسين‌! از جميع‌ آنچه‌ از ابوحنيفه‌ روايت‌ نموده‌ام‌ دست‌ شسته‌ام‌! بنابراين‌


ص 433

من‌ از آنها استغفار مي‌كنم‌ و به‌ خداوند توبه‌ دارم‌!»

بيست‌ و يكم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از محمد بن‌ يوسف‌ فريابي‌ كه‌ مي‌گفت‌: سفيان‌ ثوري‌ نهي‌ مي‌كرد از نظر در رأي‌ أبوحنيفه‌، و از محمد بن‌ يوسف‌ شنيدم‌ در وقتي‌ كه‌ از وي‌ سوال‌ شد كه‌: آيا سفيان‌ ثوري‌ از ابوحنيفه‌ روايت‌ كرده‌ است‌؟! در جواب‌ گفت‌: مَعَاذَ اللهِ! از سفيان‌ ثوري‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌: چه‌ بسا اتّفاق‌ مي‌افتد كه‌ ابوحنيفه‌ از من‌ چيزي‌ مي‌پرسد در حالي‌ كه‌ من‌ از سوال‌ وي‌ كراهت‌ دارم‌. و من‌ هيچ‌ گاه‌ از ابوحنيفه‌ چيزي‌ را نپرسيده‌ام‌.[356]

بازگشت به فهرست

شهادت‌ علماي‌ عامّه‌ بر تهي‌ بودن‌ ابوحنيفه‌ از علم‌

بيست‌ و دوم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از محمد بن‌ عُبَيد طَنافسي‌ كه‌ مي‌گفت‌: شنيدم‌ از سفيان‌ ثوري‌ هنگامي‌ كه‌ ذكري‌ از ابوحنيفه‌ به‌ ميان‌ آمد كه‌ گفت‌: يَتَعَسَّفُ الاُمُورَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا سُنَّةٍ .[357] «در امور بدون‌ علم‌ و بدون‌ سنّت‌ با كجروي‌ راه‌ مي‌رود.»

بيست‌ و سوم‌: با سند خود روايت‌ مي‌نمايد از سفيان‌ بن‌ وكيع‌ جرّاح‌ كه‌ مي‌گفت‌: از پدرم‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌: چون‌ در مجلس‌ سفيان‌ ذكري‌ از ابوحنيفه‌ شد گفت‌: كَانَ يُقَالُ: عَوِّذُوا بِاللهِ مِنْ شَرِّ النَّبَطِيِّ إذَا اسْتَعْرَبَ![358] «اين‌ طور گفته‌ مي‌شود: پناه‌ ببريد به‌ خدا از شر مرد نَبَطي‌ زماني‌ كه‌ در زيّ عرب‌ درآيد!»

بيست‌ و چهارم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از عبدالله‌ بن‌ عبدالرّحمن‌ كه‌ گفت‌: چون‌ از قَيْس‌ بن‌ رَبيع‌ راجع‌ به‌ ابوحنيفه‌ پرسش‌ شد گفت‌: مِنْ أجْهَلِ النَّاسِ بِمَا كَانَ، وَ أعْلَمِهِ بِمَا لَمْ يَكُنْ.[359] «وي‌ از جاهلترين‌ مردم‌ مي‌باشد به‌ امور واقع‌ شده‌ و حقيقيّه‌، و عالمترين‌ مردم‌ است‌ به‌ امور واقع‌ نشده‌ و أباطيل‌ و امور موهومه‌!»

بيست‌ و پنجم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از زكريّا كه‌ گفت‌: از محمد بن‌ وليد بُسْري‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌: من‌ بر حفظ‌ و ضبط‌ و ثبت‌ قول‌ ابوحنيفه‌ تأكيد داشتم‌. تا هنگامي‌ كه‌ من‌ روزي‌ نزد أبوعاصم‌ بودم‌ و بعضي‌ از مسائل‌ ابوحنيفه‌ را به‌ عنوان‌ درس‌ پس‌ دادن‌ بر وي‌ عرضه‌ مي‌داشتم‌، به‌ من‌ گفت‌: مَا أحْسَنَ حِفْظَكَ، وَلَكِنْ مَا


ص 434

دَعَاكَ أنْ تَحْفَظَ شَيْئاً تَحْتَاجُ أنْ تَتُوبَ إلَي‌ اللهِ مِنْهُ.[360]

«چه‌ نيكو حفظ‌ نموده‌اي‌! وليكن‌ چه‌ چيز تو را برانگيخت‌ تا حفظ‌ كني‌ چيزي‌ را كه‌ نيازمند گردي‌ تا از آن‌ به‌ سوي‌ خدا توبه‌ نمائي‌؟!»

بيست‌ و ششم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از يحيي‌ بن‌ آدم‌ كه‌ گفت‌: حديث‌ كردند براي‌ ما سفيان‌ بن‌ سعيد و شريك‌ بن‌ عبدالله‌، و حسن‌ بن‌ صالح‌ و گفتند: أدْرَكْنَا أبَاحَنِيفَةَ وَ مَا يَعْرِفُ بِشَيْءٍ مِنَ الْفِقْهِ، مَا نَعْرِفُهُ إلَّا بِالْخُصُومَاتِ.[361]

«ما أبوحنيفه‌ را ادراك‌ نموديم‌، و وي‌ را عارف‌ به‌ چيزي‌ از فقه‌ نيافتيم‌، و ما او را فقط‌ عالم‌ به‌ خصومات‌ مي‌دانيم‌.»

بيست‌ و هفتم‌: با سند خود روايت‌ مي‌نمايد از مُزْني‌ كه‌ مي‌گفت‌: شنيدم‌ كه‌ شافعي‌ مي‌گفت‌: ابوحنيفه‌ با مردي‌ مناظره‌ مي‌كرد و در ميان‌ مناظره‌ با او صدايش‌ را بلند مي‌كرد. در اين‌ حال‌ مردي‌ بر آنها ايستاد و آن‌مرد به‌ ابوحنيفه‌ گفت‌: خطا نمودي‌!

ابوحنيفه‌ گفت‌: آيا تو مگر مي‌داني‌ كه‌ مسأله‌ در چه‌ بحثي‌ است‌ تا خطايش‌ را بشناسي‌؟!

آن‌ مرد گفت‌: نه‌!

ابوحنيفه‌ گفت‌: پس‌ چگونه‌ دانسته‌اي‌ كه‌ من‌ خطا نموده‌ام‌؟!

آن‌ مرد گفت‌: از آنجا دانستم‌ كه‌ هنگامي‌ كه‌ حُجَّت‌ تو بر عليه‌ رفيقت‌ استوار است‌، با او به‌ رِفق‌ و آرامي‌ مباحثه‌ مي‌كني‌، و هنگامي‌ كه‌ حُجَّت‌ او بر عليه‌ تو قوي‌ است‌ فرياد كشيده‌ و عصباني‌ مي‌شوي‌ و جنايت‌ مي‌كني‌!»[362]

بيست‌ و هشتم‌: با سند خود روايت‌ مي‌نمايد از أباربيعه‌ محمد بن‌ عَوْف‌ كه‌ مي‌گفت‌: من‌ از حَمّاد بن‌ سَلِمَه‌ شنيدم‌ كه‌ ابوحنيفه‌ را به‌ كنيۀ أبُوجيفَه‌ نام‌ مي‌برد.[363]

بيست‌ و نهم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از حنبل‌ بن‌ اسحق‌ كه‌ گفت‌: شنيدم‌


ص 435

حميدي‌ چون‌ مي‌خواست‌ از ابوحنيفه‌ ياد كند به‌ ابوجيفَه‌ ياد مي‌كرد و اين‌ را در سِتْر و پرده‌ نمي‌گفت‌، بلكه‌ در مسجدالحرام‌ در وقتي‌ كه‌ در حلقۀ خود بود و مردم‌ اطرافش‌ گرد آمده‌ بودند مي‌گفت‌.[364]

سي‌ام‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از محمد بن‌ بَشّار عبدي‌ بندار كه‌ مي‌گفت‌: كمتر اتّفاق‌ مي‌افتاد كه‌ عبدالرّحمن‌ بن‌ مهدي‌ ابوحنيفه‌ را ياد كند مگر آنكه‌ مي‌گفت‌: كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْحَقِّ حِجَابٌ .[365] «ميان‌ او و ميان‌ حقّ، حجاب‌ است‌.»

سي‌ و يكم‌: با سند خود روايت‌ مي‌كند از عُمَر بن‌ قَيْس‌ كه‌ مي‌گفت‌: مَنْ أرَادَ الْحَقَّ فَلْيَأتِ الْكُوفَةَ فَلْيَنْظُرْ مَا قَالَ أبُوحَنِيفَةَ وَ أصْحَابُهُ فَلْيُخَالِفْهُمْ.[366]

«كسي‌ كه‌ مي‌خواهد حكم‌ حق‌ و واقع‌ را به‌ دست‌ آورد بايد به‌ كوفه‌ بيايد و نظر كند به‌ آنچه‌ ابوحنيفه‌ و اصحابش‌ مي‌گويند و مخالفت‌ آنان‌ را بنمايد!»

و بر همين‌ اساس‌ خطيب‌ با سند خود روايت‌ كرده‌ است‌ از عَمَّار بن‌ زريق‌ كه‌: خَالِفْ أبَاحَنِيفَةَ فَإنَّكَ تُصِيبُ .[367] «با أبوحنيفه‌ خلاف‌ كن‌ تا حقّ را به‌ دست‌ آري‌!»

و بشري‌ گويد: فَإنَّكَ إذَا خَالَفْتَهُ أصَبْتَ .[368] «به‌ سبب‌ آنكه‌ در زماني‌ كه‌ تو با وي‌ مخالفت‌ كردي‌ حكم‌ حقّ را به‌ دست‌ آورده اي‌!»[369]

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

پاورقي


[314] - تعداد موارد ذكر شده‌ به‌ چهل‌ و يك‌ مورد بالغ‌ گرديده‌ است‌.

[315] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 370 و ص‌ 371.

[316] - همين‌ مصدر ص‌ 373.

[317] - آيۀ 5 از سورۀ 98: بيّنه‌: «و اقامۀ نماز مي‌كنند و ايتاء زكوة‌ مي‌نمايند و اين‌ است‌ دين‌ استوار و پابرجا.»

[318] - آيۀ 4، از سورۀ 48: فتح‌: «براي‌ آنكه‌ بر مقدار ايماني‌ كه‌ آورده‌اند بيفزايند.»

[319] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 376.

[320] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 388.

[321] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 391 تا ص‌ 393.

[322] «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 391 تا ص‌ 393.

[323] «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 391 تا ص‌ 393.

[324] «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 391 تا ص‌ 393.

[325] «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 391 تا ص‌ 393.

[326] «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 391 تا ص‌ 393.

[327] «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 391 تا ص‌ 393.

[328] - «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 394 و ص‌ 395.

[329] - آيۀ 35، از سورۀ 13: رعد: «خوراك‌ بهشت‌ دوام‌ دارد.»

[330] - «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 399 و ص‌ 400.

[331] - «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 401

[332] - «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌‌ 402.

[333] - آيۀ 143 از سورۀ: بقره‌: « اين‌طور نيست‌ كه‌ خداوند ايمان‌ شما را ضايع‌ گرداند.»

[334] - اين‌ روايت‌ از روايات‌ صحيحه‌ عند جميع‌ عامّه‌ است‌، فلهذا در تعليقه‌ از ذكر وجه‌ ضعف‌ خودداري‌ كرده‌ است‌. و در «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 404 آمده‌ است‌.

[335] - «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 406.

[336] - «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 408.

[337] - در عبارت‌ مطبعه‌اي‌ «تاريخ‌ بغداد» وَدْياً با ضبط‌ سكون‌ دال‌ ثبت‌ نموده‌ است‌ و اين‌ مسلَّماً غلط‌ مي‌باشد به‌ جهت‌ آنكه‌ در لغت‌ ودْي‌ فقط‌ به‌ معني‌ آبي‌ كه‌ از مرد بعد از بول‌ كردن‌ خارج‌ مي‌شود آمده‌ است‌ و امّا وَدِيّ بر وزن‌ فعيل‌ به‌ معني‌ فسيل‌ خرما يعني‌ نهال‌ آن‌ كه‌ براي‌ كشت‌ از جائي‌ به‌ جائي‌ مي‌برند مي‌باشد. در «تاج‌ العروس‌» ج‌ 10 ص‌ 387 و «لسان‌ العرب‌» ج‌ 15 ص‌ 386 و «صحاح‌ اللغة‌» ج‌ 2 ص‌ 561 به‌ ترتيب‌ وارد است‌: الْوَدِيُّ(كَغَنيّ صِغَارُ الفَسِيلِ، الواحدةُ كَغَنيَّة‌). وَالْوَدِيُّ علي‌ فَعِيلٍ: فَسِيلُ النّخل‌ و صغارهُ، وَاحِدتها وَدِيَّة‌. و در «نهاية‌» ابن‌اثير ج‌ 5 ص‌ 170 همين‌ معني‌ را كرده‌ است‌ و گفته‌ است‌: و منه‌ حديث‌ أبي‌هريرة‌ «لم‌يَشْغَلني‌ عن‌ النّبيّ صلّي‌ الله‌ عليه‌(وآله‌) و سلم‌ غَرْسُ الوَدِيِّ. و قد تكرّر في‌ الحديث‌. و در «سنن‌» ابوداود با تصحيح‌ محمد محيي‌الدين‌ عبدالحميد ج‌ 4 ص‌ 136 و ص‌ 137 از عبدالله‌ بن‌ مَسْلَمَه‌ از مالك‌ بن‌ انس‌ از يحيي‌ ابن‌ سعيد از محمد بن‌ يحيي‌ بن‌ حبان‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: غلامي‌ از باغ‌ مردي‌ يك‌ عدد « وَدِيّ »(نهال‌ درخت‌ خرما) را دزديد و در باغ‌ سَيِّد خودش‌ كاشت‌. صاحب‌ نهال‌ بيرون‌ آمد و در پي‌ پيدا كردن‌ نهالش‌ بود و پيدا كرد. و از آن‌ غلام‌ نزد مروان‌ بن‌ حكم‌ كه‌ حاكم‌ مدينه‌ بود شكايت‌ برد. مروان‌ غلام‌ را حبس‌ كرد و اراده‌ داشت‌ تا دستش‌ را ببرد. سيّد آن‌ غلام‌ نزد رافع‌ بن‌ خديج‌ آمد و از مسأله‌ پرسش‌ نمود. رافع‌ به‌ وي‌ گفت‌: از پيامبر شنيده‌ است‌ كه‌ مي‌فرمود: لَا قَطْعَ فِي‌ ثَمَرٍ و لَا كَثَرٍ. آن‌ مرد گفت‌: مروان‌ غلام‌ مرا گرفته‌ است‌ و مي‌خواهد دستش‌ را قطع‌ كند و من‌ از تو تقاضا دارم‌ تا با من‌ به‌ نزد مروان‌ بيائي‌ و او را از آنچه‌ كه‌ از رسول‌ خدا شنيده‌اي‌ خبر بدهي‌! رافع‌ بن‌ خديج‌ با آن‌ مرد آمد به‌ نزد مروان‌ و گفت‌: شنيده‌ام‌ كه‌ مي‌فرمود: لَا قَطْعَ فِي‌ ثَمَر و لَا كَثَرٍ. مروان‌ امر كرد تا غلام‌ را آزاد كردند. ابوداود مي‌گويد: كَثَر به‌ معني‌ جُمَّار است‌ و جُمَّار و جامور به‌ طوري‌ كه‌ در «اقرب‌ الموارد» آورده‌ است‌ عبارت‌ است‌ از شَحم‌ النّخل‌(مادۀ سفيدي‌ است‌ در بن‌ تنۀ درخت‌ خرما مانند پيه‌ كه‌ آن‌ را مي‌خورند و آن‌ غير از جَمارًي‌ و جمارَي‌ است‌ كه‌ آن‌ مادۀ سپيد نرم‌ و لذيذ است‌ مانند شير منجمد در سر درخت‌ خرما كه‌ آن‌ را نيز مي‌خورند.) و در «مجمع‌ البحرين‌» گويد: در حديث‌ آمده‌ است‌: لا قَطْعَ فِي‌ ثَمَر و لَا كَثَر با دو فتحه‌ و با سكون‌ ثاء به‌ معني‌ جَمّار نخل‌. و بعضي‌ گفتند: به‌ معني‌ طلع‌ خرما مي‌باشد.

[338] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 408.

[339] - آية‌ الله‌ شيخ‌ محمد حسن‌ صاحب‌ «الجواهر» در اين‌ كتاب‌ از طبع‌ حروفي‌ وزيري‌، ج‌ 41 ص‌ 498 گويد: آري‌ در مورد پرنده‌ و سنگ‌ مرمر از طرق‌ ما روايتي‌ مي‌باشد كه‌ دست‌ دزد را نبايد قطع‌ كرد ليكن‌ آن‌ روايت‌ ضعيف‌ است‌ و بدان‌ عمل‌ نكرده‌اند و آن‌ روايت‌ سكوني‌( «وسائل‌ الشّيعة‌» باب‌ 23 از ابواب‌ حدّ سرقت‌ - الحديث‌.) است‌ از حضرت‌ صادق‌ علیه السلام كه‌ پيامبر صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم فرموده‌اند: «لَا قَطْعَ علي‌ من‌ سرق‌ الحِجارةَ.» يعني‌ الرُّخَام‌ و أشباه‌ ذلك‌. و نيز پيامبر فرموده‌اند: ( «وسائل‌ الشّيعة‌» باب‌ 23 از ابواب‌ حدّ سرقت‌ - الحديث‌.) « لا قطع‌ في‌ ثَمَرٍ و لا كَثرٍ.» و الكَثَر شحم‌ النّخل‌ . أقول‌: قول‌ قوي‌ اعتماد و عمل‌ بر روايت‌ سَكوني‌ است‌.

[340] - أشهب‌ و مونّث‌ آن‌ شَهْبَاء به‌ چيز سپيدي‌ گويند كه‌ در آن‌ خطوطي‌ سياه‌ داخل‌ است‌. و اين‌ رنگ‌ در اسب‌ و قاطر مطلوب‌ مي‌باشد. لهذا ابوحنيفه‌ مي‌گويد: آن‌ مرد سارق‌ را سوار قاطر أشهب‌ نموده‌اند و به‌ محل‌ قطع‌ يد برده‌اند. گويا در آن‌ زمان‌ افرادي‌ را كه‌ مي‌خواستند حدّ بر آنان‌ جاري‌ كنند، تا محل‌ حد سوار قاطر أشهب‌ مي‌نموده‌اند.

[341] - «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 409.

[342] - «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 411 و ص‌ 412.

[343] - همين‌ مصدر ص‌ 413 و ص‌ 414. اين‌ خبر را خطيب‌ بغدادي‌ بدون‌ واسطه‌ خودش‌ از ابونُعَيم‌ حافظ‌ اصفهاني‌ بيان‌ مي‌كند زيرا آن‌ دو مرد مورّخ‌ و عالم‌ معاصر بودند. خطيب‌ در سنۀ 449 وفات‌ مي‌كند و أبونعيم‌ در سنۀ 430. أبونعيم‌ احمد بن‌ عبدالله‌ اصفهاني‌ از أعاظم‌ روات‌ و مشايخ‌ و موثّقين‌ عامّه‌ مي‌باشد و كتاب‌ «حلية‌ الاولياءِ» وي‌ مصدر جميع‌ محقّقين‌ براي‌ نقل‌ مطالب‌ موثوق‌ بها و معتمد اهل‌ خبره‌ و درايت‌ است‌. حافظ‌ ذهبي‌ راجع‌ بدين‌ كتاب‌ گفته‌ است‌: كتاب‌ «حليه‌» را در عصر خودِ مصنّف‌ به‌ نيشابور بردند و به‌ چهارصد دينار فروختند.

[344] - «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 415 تا ص‌ 417.

[345] - «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 415 تا ص‌ 417.

[346] - «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 415 تا ص‌ 417.

[347] - «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 415 تا ص‌ 417.

[348] - «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 421.

[349] - «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 337 و ص‌ 338.

[350] - «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 422 و ص‌ 423.

[351] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13، ص‌ 426.

[352] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13، ص‌ 427.

[353] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13، ص‌ 427.

[354] - «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 427 و ص‌ 428

[355] «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 427 و ص‌ 428.

[356] «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 429 و ص‌ 430.

[357] «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 429 و ص‌ 430.

[358] «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 429 و ص‌ 430.

[359] «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 429 و ص‌ 430.

[360] 4- «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 431 و ص‌ 432.

[361] 4- «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 431 و ص‌ 432.

[362] - «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 431 و ص‌ 432.

[363] «تاريخ‌ بغداد»، ج‌ 13 ص‌ 431 و ص‌ 432.

[364] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13، ص‌ 432 تا ص‌ 434.

[365] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13، ص‌ 432 تا ص‌ 434.

[366] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13، ص‌ 432 تا ص‌ 434.

[367] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13، ص‌ 432 تا ص‌ 434.

[368] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13، ص‌ 432 تا ص‌ 434.

[369] - در كتاب‌ «مغيث‌ الخلق‌» ص‌ 75 و ص‌ 76 پس‌ از آنكه‌ مطالبي‌ مشروح‌ از ابوبكر باقلاني‌ در فوائد اسلام‌ و جهاد و عمل‌ بيان‌ كرده‌ است‌ گويد: اما ابوحنيفه‌ قضيّه‌ را واژگون‌ نموده‌ و دَرِ آنچه‌ را كه‌ فسادش‌ به‌ ترغيب‌ به‌ سوي‌ كفر مي‌كشاند باز كرده‌ است‌. ابوحنيفه‌ گفته‌ است‌: كسي‌ كه‌ مدتي‌ دراز و طولاني‌ عمر كند و عهدهاي‌ بعيده‌ بر وي‌ سپري‌ گردد و پير از كار افتاده‌ و فرتوت‌ شود و مانند پاره‌ گوشتي‌ بر روي‌ چوب‌ تختۀ قصّاب‌ گردد، و در تمام‌ عمر نمازي‌ نخوانده‌ و روزه‌اي‌ نگرفته‌ و پشتش‌ از بار گناه‌ سنگين‌ شده‌ باشد تا به‌ همين‌ منوال‌ برسد به‌ آخر عمرش‌ و نزديك‌ شود كه‌ مرگ‌ او را درگيرد و آرزو او را هلاك‌ كند در اين‌ حال‌ يك‌ لحظه‌ مرتد گردد و پس‌ از آن‌ به‌ اسلام‌ برگردد خداوند عزّوجلّ را در روز قيامت‌ با پشتي‌ سبكبار از گناهان‌ ملاقات‌ خواهد نمود. و اين‌ كلام‌ ابوحنيفه‌ كاملاً بر ضدّ مقتضيات‌ و عكس‌ مطلوب‌ و موجبات‌ شريعت‌ مي‌باشد. بنابراين‌ دقت‌ نظر ابوحنيفه‌، امّت‌ را از اصل‌ بر كنار مي‌زند، و دقّت‌ نظر شافعي‌ به‌ اصل‌ تمسّك‌ مي‌دهد.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

 

.

كليه حقوق، محفوظ و متعلق به موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام است.