|
| اشكالات جويني بر مالكدر كتاب «المدوَّنة الكُبْري» كه انشاء خود مالك است، به روايت سَحْنُون بن سعيد تَنُوخي از عبدالرّحمن بن قاسم بن خالد بن جنادة عُتْقي كه در شش مجلد[421] است آن را پيدا ننمودم، و حتي در ساير كتب و رسائلي كه براي موارد اختلاف آراء ميان مذاهب گرد آمده است، همچون «خلاف»، و «تذكره» و ماشابههما آن را نيافتم. و شايد نميدانم - والله أعْلَم - سرّش اين باشد كه به قدري اين رأي، شنيع و قبيح ص 465 است كه خود آنان شرم آوردهاند در كتابهايشان ضبط و ثبت كنند و رأيي بوده كه سينه به سينه تحويل داده شده است، و شاهد بر اين آن است كه مثلاً براي مالكيهاي ساكن عراق نقل نشده است ولي براي مالكيهاي مغرب و اندلس نقل شده است، لهذا ملاحظه ميشود كه در مناطق جغرافيائي مختلف جواز و عدم جواز وطي غلام در ميان مالكيها متفاوت ميباشد. شيخ موسي تبريزي در حاشيۀ «أوثق الوسائل في شرح الرَّسائل» شيخ اعظم انصاري - قدَّس الله سرَّهما - در كتاب «حجيّة الظّنّ» آنجا كه شيخ ميفرمايد: الَّذِينَ هُمُ الاصْلُ لَهُ «يعني در حجيّت اجماع، عامّه اصل هستند» گفته است: به جهت آنكه ايشان بر شيعه در اثبات اجماع سبقت دارند، همچنان كه از سيد مرتضي حكايت شده است كه چون آنان اجماع را ذكر كردند و بر ما عرضه داشتند ما آن را حقّ يافتيم و قبول كرديم. و اما بودن اجماع اصل براي عامّه به جهت آن است كه: اجماع مبناي دينشان است، چون عمدۀ ادلّۀ آنان بر خلافت پسر أبيقحافه به گمانشان اجماع امّت است بر او. وَ الْمَوْلَي الفاضِلُ البارعُ الآغا محمدعلي بن الوحيد البهبهاني در كتابش مسمّي به «سُنَّةُ الْهِدَاية» ميگويد: به خاطر دارم كه در «شرح مواقف» و يا «مقاصد» تصريح نموده به اينكه در اجماع، كثرت معتبر نيست. بلكه حق آن است كه اجماع به موافقت يك نفر محقّق ميشود، چنانكه خلافت ابوبكر به بيعت عمر به تنهائي ثابت شد - انتهي. اي طالب حقّ چشم بصيرت بگشا به اين هذيانها نظر نما كه به چه خرافات و هذيانها بناي مذهب خودشان گذاشتهاند؟! به مقام تشنيع و تعيير طائفۀ ناجيۀ محقّه برآمدهاند: اوّلِ آنها بر سر منبر علي رووس الاشْهَاد اعتراف به قصور خود نموده و زبان به «أقِيلُونِي وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ وَ عَلِيٌّ فِيكُمْ» گشوده. ص 466 و ثاني ايشان در مَلا عامّ و محفل ناس در جواب زني اقرار به جهل خود به آيات قرآنيّه و سنّت نبويّه نموده و «كُلُّ النَّاسِ أفْقَهُ مِنِّي حَتَّي الْمُخَدَّرَاتِ» را عذر ناموجّه خود ساخته. و ثالث آنها كلام الله مجيد را با آب بالاي آتش پخته، و تابعين او كه در حقيقت اولاد ابليس پرتلبيس هستند، در رفع قبح اين فعل شنيع و عمل قبيح، كلام نفسي غير معقول را اختراع نموده، و به اين جهل و قصور اغواي عامّۀ كَالْهَمَجِ الرَّعَاء را نموده، و مشكاة هدايت، و مقباس ولايت، و كلام الله ناطق را در زاويۀ خمول و سكوت چندين سالها ساكت و خاموش كرده، رايت ضلالت برافراشته، و آتش حسرت بر قلوب مومنين برافروخته. حكايتي كنمت بشنو و شناسا شو كه اين حديث ز پير شريعتم ياد است مجو طهارت مولد ز دشمنان علي كه حمل مادر اين قوم از دو داماد است يكي پدر دگر ابليس كرده است دخول زاختلاط دو آب اين عَدويِ حق زاد است جائي كه اصول دين برين مباني فاسده مرتّب شود، فروع عمليّه را چه رسد؟ و اگر مالك وَطْي غلام را مباح داند، و حَنْبَلي خوردن بنگ، هيچ جاي استبعاد نخواهد شد. چه خوش گفته بديهةً شاعر شيعي ظريف، اين رباعي[422] طريف را: جواز كشيدن بنگ و بازي شطرنج و ... در نزد فقهاي اربعهشافعي گفت كه شطرنج مباح است مدام [423] راست گفته است چنين است كه فرموده امام ص 467 خواجهمالكسخني گفت ازين باركتر كه به نزديك خردمند مباح است غلام بوحَنيفه به ازين گويد در باب شراب كه ز جوشيده بخور كان نبود هيچ حرام حَنْبَلي گفت كه گر زانكه ز غم درماني بستۀ بنگ تناول كن و خوش باش مدام بنگ و مي ميخور و كون ميدر و ميباز قمار كه مسلماني ازين چار امام است تمام اخبار كثيره به طريق اهل سنَّت در منع كردن از وَطْي در دُبُر زنان وارد شده، از شرح عقائد نَسفي كه از أعاظم علماي ايشان است مستفاد ميشود كه: نزد ايشان قول به كفر فاعل آن نيز هست. لكن مشهور آن است كه: مالِك اين فعل را حلال ميدانست چنانكه ملاّ عبدالرّحمن جامي در «بهارستان» به اين معني اشاره نموده گفته است: گفت مملوكهاي به مالك خويش كز قفايش گرفت راه فساد ترك اين فعل كن كه جايز نيست نزد دين پرورانِ شرع نهاد گفت: خامش كه شيخ دين مالك به چنين عيش رخصت ما داد گفت مسكين ز زير او كه: خدات در زد و گيرِ مالك اندازاد كلام منسوج بر اين منوال نظماً و نثراً در كتب قوم زياده از حَدِّ إحصاء نقل ص 468 نمودهاند، لكن بسته گلي از بوستان محبّت أنوار ولايت چيده، به مشام طالبين حقّ و هدايت برساند تا تطريف دماغي براي ناظرين حاصل آيد.[424] اللَّهم اجعَلنا من المتمسّكين بولايتهم، و الرّاسخين في محبّتهم، و الآمنين من الفزع الاكبر بشفاعتهم بحقّهم يا الله.[425] رد استدلال مالكيها بر جواز وطي غلامحقير گويد: طائفۀ مالكيّه وطي غلام را مباح ميشمرند. و در تواريخ و سيَر در احوال مشايخ مالكيّه از علماء و قضات و ارباب فتوي و أئمّۀ جماعاتشان كه داراي غلام بودهاند حكايات و قضاياي شرم آوري هست كه جاي انكار نميباشد. هم اكنون هم مالكيّه اين عمل را انكار ندارند، و در مقام بحث از رئيسشان: مالِك بن أنَس از فتواي او دفاع ميكنند، و حِلّيّت آن را مطابق مطلقات ميشمارند. حضرت سرور گرامي و صديق ارجمند آية الله حاج سيد موسي شُبَيْري زنجاني دامت بركاته ميفرمودند: من وقتي در مدينۀ طيّبه با بعضي از مشايخ مالكيّه در اين موضوع يعني دربارۀ جواز وطي غلام گفتگو كردم. او گفت: آيۀ قرآن: وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ، إلَّا عَلَي أزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَكَتْ أيْمَانُهُمْ فَإنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ[426] دلالت دارد بر جواز، زيرا لفظ مَا مَلَكَتْ أيْمَانُهُمْ عامّ است و شامل غلام و كنيز هر دو ميگردد. من گفتم: غلام از مدلول اين آيه به اجماع خارج است. او گفت: اجماع براي شماست ولي براي ما اجماعي نميباشد - انتهي. حقير گويد: آيه اطلاق ندارد تا سخن از تخصيص و عدم تخصيص به ميان آيد. زيرا به قرينۀ ذكر ازواج و متعارف بودن آميزش با آنها در خصوص قُبُل، مراد از ص 469 تخصيص إلاّ عَلَي أزْوَاجِهِمْ، خصوص مضاجعت و مباشرت معروف ميباشد، و اطلاقي براي آن انعقاد نمييابد تا شامل وطي غير متعارف و مستهجن در دُبُر گردد. و به همين بيان در عبارت أوْ مَا مَلَكَتْ أيْمَانُهُمْ نيز به قرينۀ عطف بر ازواج بايد گفت: وطي با خصوص كنيزان است از خصوص قُبُل، نه در دُبُر، و نه وطي با غلامان، چرا كه انصراف وطي به وطي معروف و شناخته شدۀ متعارف، قرينۀ مقاميّهاي ميباشد براي صرف لفظ أزْوَاجهُمْ در خصوص موضع متعارف، و صرف مَا مَلَكَتْ أيْمَانُهُمْ در خصوص كنيزان آن هم فقط در خصوص موضع متعارف. اين در صورتي است كه خطاب قَدْ أفْلَحَ الْمُومِنُونَ را اختصاص به مردان دهيم، كما هُوَ الظَّاهرُ مِنَ اللَّفْظ. و اما اگر به تنقيح ملاك به مومنين و مومنات تعميم دهيم، و به جهت آنكه ازواج جمع زوج است، و شامل شوهر و زن هر دو ميشود، بنابر صحّت اخذ به اطلاق طبق استدلال عالم مالكي، بايد وطي غلامان را با زناني كه غلامان ملك يمين آنها هستند مباح بشماريم. و اين مسأله مُسَلَّماً خلاف اجماع و ضرورت است حتي در نزد مالكيَّه. اما راجع به ردّ مالكيّه بايد گفت: اوَلاًّ به مناسبت حكم و موضوع احكام همخوابگي و آميزش، مراد از مَا مَلَكَتْ أيْمَانُهُمْ بالاخصّ با عطف آن به أزْواج كه خصوص زنها باشند، خصوص مِلْكِ يمين از طائفۀ نسوان هستند، يعني خصوص كنيزان. وَطْي در دُبُر، وَطْي در راه و سبيل نيست، بلكه قطع سبيل است. متبادر از حلّيّت وطْي، حلّيّت وطْي در موضع معروف طبق غريزه و رغبت است، نه وطي در مواضع قبيحه و مضرّه و غيرملائمه، و ميتوان به ادّعاي تبادر و صحّت سلب و تناسب حكم و موضوع، انصراف مورد آيۀ: «أوْ مَا مَلَكَتْ أيْمَانُهُمْ» را از غلامان، و حصر آن را در خصوص كنيزان نمود. همچون انصراف آيات حلّيّت لحوم بَهائم از كَلْب، چرا كه چون گوشت سگ مورد رغبت مردم نيست حتي در ميان آنان كه سگ را در خانههاي خود نگه ص 470 ميدارند و با آن معاملۀ طهارت مينمايند همچون نصاري و مُلْحِدين، هيچ گاه ديده نشده است كه با آن معاملۀ حلّيّت كنند و آن را بخورند. لهذا علّت عدم بيان حرمت اكل لحم كَلْب در قرآن كريم، عدم متعارف بودن آن ميباشد به طوري كه اگر از حرمتش ذكري به ميان ميآمد بيانِ حرمتِ امر بديهي و زائد و غيرشايسته تلقّي ميشد. و ثانياً عذاب قوم لوط به واسطۀ اين عمل شنيع بود، بيان شناعت آن در قرآن مجيد آمده است با تعبيراتي كه به طور اطلاق و عموم اين فعل قبيح و زشت را با مردان ميرساند چه غلامِ شخص باشد يا نباشد: وَ لُوطاً إذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إنَّكُمْ لَتَأتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ. أئِنَّكُمْ لَتَأتُونَ الرِّجَالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنْكَرَ فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إلَّا أنْ قَالُوا ائْتِنَا بِعَذَابٍ اللهِ إنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ.[427] ملاحظه ميگردد در اين دو آيه با چه تعبير شديد و كوبندهاي اين عمل را محكوم كرده است: عبارت « فَاحِشَه » و خصوصيّت «مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ»، و عبارت «إتْيَانُ الرِّجَال»، و عبارت «تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ»، و عبارت «تَأتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنْكَرَ» همه و همه به خوبي ميرساند كه: اين فعل شنيع به قدري از مراتب وقاحت و قباحت را حائز ميباشد كه هر عقل و وجداني به طور عموم و اطلاق، حكم به تحريم آن مينمايد. بنابراين آيه، در جملۀ «قَدْ أفْلَحَ الْمُومِنُونَ ... وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ، إلَّا ص 471 عَلَي أزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَكَتْ أيْمَانُهُمْ[428] غلام و ملك يمين از جنس مردان بر فرض اطلاق به وضوح در عمومات مستثني منه داخل ميباشند، و رستگار مومني است كه فرج خود را از آن مصون و محفوظ بدارد. اُفٍّ لِمَالِكٍ وَ لِمُتابِعِيهِكَيْفَ غَيَّرُوا حُكْمَ اللهِ ظَهْرَ الْمِجَنِّ وَ أتَوْا بِالشَّنَاعَةِ وَالْقَبَاحَةِ مَكَانَ الْحُسْنِ وَ الْجَمَالِ! و استدلال كردهاند بر خلاف مراد قرآن به خود قرآن. و اي كاش من ميدانستم: اگر ايشان در ملاكات ظنيّه و وهميّه بلكه استحسانيّه عمل به قياس مينمودند، آيا در اين مورد حكمشان سر از تحريم بيرون نميآورد؟! آري كسي كه ريسمانش را از ولاء اهل بيت قطع كند، بازگشتي جز مسير به سوي آتش ندارد. وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ .[429] مسأله رضاع بزرگسال در نظر عامهقضيّۀ تاريخيّۀ ننگين از عائشه كه در رِضاع، طُفوليّت را شرط نميدانست، و براي آنكه مردان بزرگسال با وي محرم شوند دستور ميداد تا پنج بار تمام، ايشان از پستان خواهرش امّ كلثوم شير بخورند تا شرايط رِضاعِ مُحَرِّم متحقّق گردد و مردان بتوانند با او به واسطۀ محـرميّت در خلـوت ملاقـات نماينـد از عجائب تاريخ كه شرمندگي و افتضاح و بيشرمي را براي عائشه به حدّ أكمل و أتمّ در خود ضبط و ثبت نموده است داستان رضاع و شيردادن است كه نزد عائشه، شيرخوارگي و صغر سنّ مرتضع(شيرخوار) مطرح نبود. او معتقد بود: رضاع در ميان بزرگسالان أيضاً صورت ميگيرد و بنابراين براي تحقّق رِضاع و محرميّت مردان أجنبي با او، دستور ميداد تا پنج بار مردان از پستان خواهرش شير بخورند تا او خالۀ رضاعي آن مرد محسوب گردد، و بتواند در خلوت با او ملاقات ص 472 كند. اين قضيّه مُسَلَّماً جعل و ساخت و پرداخت خود اوست، و با ناموس رسالت و عصمت زوجۀ نبوّت به هيچ وجه سازگار نميباشد. أوّلاً شما تصوّر كنيد: مردي أجنبي با ريش و سبيل چگونه بر سينۀ امّ كلثوم دختر ابوبكر ميافتد، و پنج بار هم بايد شير بخورد؟؟؟ و لذا ساير زوجات پيامبر، عائشه را در اين رأي و نظر ردّ كردهاند و با او موافقت ننمودهاند. در كتاب «بدَاية المجتهد» ابنرشد كه در فقه عامّه تصنيف شده است ميگويد: علماء اتّفاق كردهاند كه: رضاعي كه موجب محرميّت ميگردد بايد در دو سال اوَّل تولّد نوزاد صورت گيرد. و در رضاع مرد بزرگسال اختلاف نمودهاند. مالِك، و أبوحنيفه، و شافعي و كافّۀ فقهاء ميگويند: رضاع در بزرگسال صورت نميگيرد. داود، و اهل ظاهر بر آن شدهاند كه صورت ميگيرد. و آن است مذهب عائشه. رأي و مذهب جمهور فقهاء در اين مسأله همان مذهب ابنمسعود، و ابنعُمَر، و أبوهُرَيره، و ابنعباس و ساير زوجات رسول اكرم صلّياللهعليهوآلهوسلّم ميباشد. و علّت اختلافشان، تعارض آثار و اخبار وارده است. زيرا در اينجا دو حديث وارد است: يكي از آن دو، حديث سالِم است كه گذشت، و ديگري حديث عائشه ميباشد كه بخاري و مسلم آن را تخريج كردهاند: عائشه ميگويد: رسول خدا صلّي الله عليه(وآله) و سلّم بر من وارد شدند و در نزد من مردي بود. اين منظره بر حضرت گران آمد بهطوري كه من غضب را در چهرۀ او مشاهده كردم. من گفتم: يا رسول الله! اين مرد برادر رضاعي من است. رسول خدا صلّياللهعليهوآلهوسلّم فرمود: انْظُرْنَ مَنْ إخْوَانُكُنَّ مِنَ الرَّضَاعَةِ؟! فَإنَّ الرَّضَاعَةَ مِنَ الْمَجَاعَةِ! «بنگريد كه برادران شما كيستند؟! زيرا رضاع در صورت گرسنگي طفل است كه بايد غذاي او محسوب گردد.» ص 473 اگر كسي اين حديث را ترجيح دهد، رأيش بر آن قرار ميگيرد كه: آن شيري كه براي شيرخوار بجاي غذاي او نمينشيند و جايگزين آن نميشود، موجب نشر حرمت نميگردد و مَحرميّت نميآورد. و آن حديث سالم در موردي بخصوص وارد شده است، و ساير زوجات رسول الله صلّياللهعليهوآلهوسلّم آن را رخصتي براي وي پنداشتهاند. و اگر كسي حديث سالم را ترجيح دهد، و اين حديث عائشه را به واسطۀ عدم عمل به آن معلول بداند، رأيش بر آن ميرود كه: رضاع در مردان نيز تحقّق ميپذيرد.[430] و ثانياً رضاع كه ايجاب محرميّت ميكند به واسطۀ شيري ميباشد كه غذاي طفل ميگردد و سلّولهاي بدن او را مشابه با مرد صاحب شير و زن شير دهنده(صاحِبُ اللَّبَن و مُرْضِعَه) مينمايد و به جهت يگانگي ميان خونها، عنوان مادريّت و خواهريّت و امثالهما تحقّق ميگيرد. و اين حتماً بايد در زمان شيرخوارگي طفل يعني در ميان حَوْلَيْن(دو سال) واقع شود. و بر اين معني عامّۀ شيعه، و جمهور فقهاء عامّه اتّفاق دارند. شير خوردن پس از دو سال چون اين اثر را در اتّحاد سلولهاي خون و نسوج بدن ايجاد نمينمايد لهذا ايجاب محرميّت و اتّحاد رَحِمِيَّت نميكند. و امَّا اصل داستان واقع كه عائشه از آن به غلط تنقيح ملاك و تعيين مناط نموده است، اين ميباشد كه: در قضيۀ سالم كه مورد خاصّي بوده است، رسول خدا خواسته است با امر ولائي خود، حَرَج و عسرت از سَهْلَه: زوجۀ أبوحُذَيفه بردارد، لهذا بدين طريق راهي را براي وي گشودهاند. اين داستان اختصاص به سَهْلَه دارد، و ص 474 از آن به مورد دگري نميتوان تعدّي نمود. داستان رضاع سالم مولي حذيفهدر «مُوَطَّأ» مالك وارد است كه: حديث كرد براي من يحيي از مالك، از ابنشهاب كه چون از وي راجع به شيرخوردن مرد بزرگسال سوال شد، او در پاسخ گفت: خبر داد به من عروة بن زبير كه: أبُوحُذَيفة بن عُتْبَة بن رَبِيعَة كه از اصحاب رسول الله صلّي الله عليه(وآله) و سلّم بود و در غزوۀ بَدْر حضور داشت، سالم را كه به وي سالِم مَوْلي أبيحُذَيْفَه ميگفتند، پسر خواندۀ خود كرده بود همان طور كه پيامبر صلّي الله عليه(وآله) و سلّم زيد بن حارِثَه را پسر خود خوانده بود. أبوحُذَيْفه براي سالم كه او را پسر خود ميدانست، دختر برادرش فاطمه بنت وليد بن عُتْبَة بن رَبِيعَة را به نكاح درآورد. فاطمه در آن ايَّام از زنان مهاجرات دورۀ اوَّل محسوب ميشد، و از أفضل زنان بدون شوهر قريش بود. از آنجائي كه خداوند در كتاب خود قرآن كريم دربارۀ زيد بن حارثه پسرخواندگي را برداشت و فرمود: اُدْعُوهُمْ لآبَائِهِمْ هُوَ أقْسَطُ عِنْدَ اللهِ فَإنْ لَمْتَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَوالِيكُمْ،[431] در آن هنگام هر پسرخواندهاي را به پدرش برگردانيدند، و اگر پدرش معلوم نبود به مولايش برميگردانيدند. در اين حال سَهْله دختر سُهَيل كه زن ابيحذيفه بود، و از بَنِيعامِرِ بْنِ لَوَيّ بود حضور رسول الله صلّي الله عليه(وآله) و سلّم آمد و گفت: يا رسول الله! ما اين طور معتقد بوديم كه سالم پسر ماست، و بر ما وارد ميشد در حالي كه من با يك پيراهن ص 475 بودم و در زير آن إزار نپوشيده بودم[432] و ما هم غير از بيت واحدي نداريم. رأي شما دربارۀ او چيست؟! رسول خدا صلّي الله عليه(وآله) و سلّم گفتند: أرْضِعِيهِ خَمْسَ رَضَعَاتٍ فَيَحْرُمُ بِلَبَنِهَا! «وي را پنج بار شير بده تا به واسطۀ آن شير محرميّت پيدا گردد!» و از آن پس، وي را به چشم پسر رضاعي خود ميديد. اين قضيّه را عائشه امّ المومنين أخذ كرد، و دربارۀ مرداني كه دوست داشت بر او وارد شوند إعمال نمود، و عادتش بر آن بود كه خواهرش امّ كلثوم دختر ابوبكر و دختران برادرش را امر مينمود تا هر كه را از مردان دوست ميداشت بر او داخل گردند شير دهند. و امَّا ساير زنهاي پيامبر صلّي الله عليه(وآله) و سلّم إبا و امتناع نمودند تا بر ايشان احدي از افراد مردم بدين گونه از رضاع وارد گردد و گفتند: لَا وَاللهِ! ما نميبينيم آنچه را كه رسول خدا به سَهله بنت سُهَيل امر كرده است مگر رخصتي را از وي در خصوص رضاع سالم به تنهائي. لَا وَاللهِ! هيچ كس از مردان بدين قسم از شير دادن بر ما وارد نخواهد گرديد. اين است داستان رضاع كبير دربارۀ ازواج النّبيّ صلّي الله عليه(وآله) و سلّم.[433] عائشه رضاع بزرگسال را قبول داشته استمسلم بن حجّاج در اين باب شش حديث از عائشه روايت كرده است، و ما در اينجا به ذكر دو حديث از آن اكتفا مينمائيم: ص 476 اوَّل با سند متّصل خود روايت ميكند از ابومليكه كه قاسم بن محمد بن أبيبكر به او خبر داد كه: عائشه به او خبر داده است كه: سَهْله بنت سُهَيل بن عَمْرو حضور رسول خدا مشرّف شد و عرض كرد: يا رسول الله! سالم(سالم مَوْلي أبيحُذَيفه) با ماست، و در خانۀ ماست، و به حدّي رسيده است كه مردان بالغ ميرسند، و دانسته است چيزهائي را كه مردان بالغ ميدانند. حضرت فرمود: او را شير بده تا تو بر او محرم شوي! ابومليكه راوي روايت ميگويد: من يك سال يا قريب يك سال درنگ كردم، و اين حديث را براي احدي نقل نكردم و از بيان آن ترسيدم. پس از آن قاسم را ديدم و به او گفتم: تو براي من حديثي را نقل نمودي كه من تا به حال آن را براي كسي بيان ننمودهام. قاسم گفت: چيست آن حديث؟! من براي او گفتم. قاسم گفت: آن حديث را از من نقل كن و بگو: عائشه آن را به قاسم خبر داده است[434]. دوم با سند متّصل خود روايت ميكند از أبوعُبَيدة بن عبدالله بن زَمْعَة كه مادرش زينب دختر أبوسَلِمَه به او خبر داده است كه: مادرش امّ سَلِمَه زن پيامبر پيوسته ميگفت: بقيّۀ زوجات رسول اكرم صلّي الله عليه(وآله) و سلّم إبا داشتند از آنكه احدي به واسطۀ اين گونه رضاع بر ايشان داخل شود و به عائشه ميگفتند: وَاللهِ ما اين قضيّه را نميبينيم مگر اجازهاي كه پيامبر به خصوص سالم داده است. بنابراين هيچ كس را به واسطۀ اين رضاع حقّي نميباشد كه بر ما وارد گردد و يا آنكه ما را ببيند![435] باري داستان شير مكيدن از پستانهاي امّ كلثوم، و خواهرزادگان عائشه به قدري وقيح ميباشد كه بعضي از علماي سنّت خواستهاند سرپوشي بر روي آن نهند، و شرمندگي را تا حدّي مرتفع سازند، و لهذا توجيه كردهاند كه: رضاع كبير به مكيدن از ص 477 پستان نيست، بلكه به خوردن شير دوشيده شدۀ از پستان است در ظرفي. محمد فُواد عبد الباقي در تعليقۀ حديث «مُوَطَّأ»: «أرْضِعِيهِ خَمْسَ رَضَعَاتٍ» چنين آورده است: أبوعَمْرو گفته است: كيفيّت رضاع كبير آن است كه: شير را براي كبير ميدوشند، و به وي ميخورانند. و امَّا بدين صورت كه زن پستانش را در دهان مرد نهد، در نزد احدي از علماء سزاوار نيست. و قاضي عياض گفته است: شايد سَهله شيرش را دوشيده باشد، وبه سالم خورانيده باشد بدون آنكه تماسي با پستان او حاصل گردد، و بدون آنكه بَشَرَه و پوست بدنشان به هم تلاقي نمايد، زيرا كه ديدن پستان و نه مَسِّ آن با بعضي از اعضاء جايز نميباشد. نَوَوي گفته است: اين توجيه، توجيه نيكوئي است.[436] وليكن اين توجيه، وجيه نيست به دليل آنكه در روايت است: أرْضِعِيهِ خَمْسَ رَضَعَاتٍ! و إرْضَاع عبارت است از شير دادن با پستان نه نوشانيدن شير از خارج پستان. فرق است ميان آنكه بگويند: أرْضَعَتْهُ با آنكه بگويند سَقَتْهُ اللَّبَنَ. مراد از آيۀ كريمۀ: وَ الْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أرَادَ أنْ يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ[437]، و آيۀ كريمۀ: وَ اُمَّهَاتُكُمُ اللَّاتِي أرْضَعْنَكُمْ وَ أخَوَاتُكُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ،[438] شير دادن با پستان است. فلهذا اگر در اين مدّت شير پستان را بدوشند و سپس به طفل بنوشانند رضاع صورت نميگيرد. سَلَّمْنا در خصوص اين مورد، رضاع را به معني سَقْيُ اللَّبَن به طور مجاز بگيريم، ص 478 ولي با دم خروس چه كنيم؟! آنهم چند دم خروس: اوّل: در اوَّلين روايت مسلم آمده است كه: سَهْلَه به پيامبر گفت: وَ كَيْفَ اُرْضِعُهُ وَ هُوَ رَجُلٌ كَبيرٌ؟! «چگونه من او را شير دهم در حالتي كه او مردي است بزرگ؟!»[439] آيا شير دادن از پستان مورد تعجّب سهله است، يا دوشيدن شير را در ظرف و به او دادن؟! رضاع بزرگسال در نظر عائشه از پستان بوده استدم دوم خروس: در سومين روايت مسلم آمده است كه: ابومليكه ميگويد: من پس از شنيدن اين خبر از برادرزادۀ عائشه: قاسم بن محمد بن أبيبكر، از دهشت و خوف، يك سال و يا قريب آن صبر كردم و آن را براي كسي بازگو ننمودم؟![440] آيا بيان شير دادن مرد بزرگ را از پستان مورد خوف و خشيت و درنگ ابومليكه شده است يا دوشيدن شير و در ظرفي ريختن و به وي خورانيدن؟! دم سوم خروس: روايت ديگر مسلم است كه چون رسول خدا فرمود: أرْضِعِيهِ! وي گفت: إنَّهُ ذُو لِحْيَةٍ![441] «سالم ريش دارد!» آيا شير دادن با پستان مورد شگفت و سوال سَهله نسبت به مردي ريشدار واقع شد يا دوشيدن شير را از پستان و نوشانيدن آن را به سالم خارج از پستان در ظرفي؟! آيا مرد ريشدار هيچ گاه از ظرف شير نميآشامد؟! آيا أبوعَمْرو، و قاضي عياض، و نووي كه تحمّل جرم و وزر اين روايت را بدين گونه توجيه نمودهاند، خودشان در وقتي كه ميخواهند شير بخورند ريش خود را ميتراشند؟! باري بدين تأويلات بارده نميتوان امّ المومنين عائشه را تبرئه نموده و حكم وي را صواب دانست. اما حلّ مسأله نزد حقير آن است كه: سالم فرزند خواندۀ سهله و أبوحذيفه بود، ص 479 و در خانۀ آنها به مقام رشد و كمال از زمان طفوليّت تا بلوغ و بعد از آن رسيده بود. و اعراب جاهلي مانند بسياري از ملل غيرمسلمان بلكه مسلمان فعلي كه به احكام آشنائي ندارند، با پسر خواندۀ خود معاملۀ پسر حقيقي ميكنند. بدين معني كه عيناً مانند يكي از محارم خود ميشمارند. با بدن نيمه عريان نزد او ميروند، و بوسه ميكنند و او را در آغوش ميگيرند به طوري كه وقتي ميخواهند به پسرخوانده و يا دخترخوانده بگويند: تو واقعاً فرزند ما نميباشي، او وحشت ميكند و ضربه ميخورد. و اگر مادر پسرخوانده در وقت بلوغ او از وي حجاب گيرد و در پرده رود او را دهشت و اضطراب درميگيرد كه چه قضيّهاي رخ داده است؟! لهذا از اوّل بايد پسران و يا دختراني را كه در منزل غيروالدين حقيقي خودشان رشد ميكنند كم كم و به تدريج حالي كنند كه: پسرخوانده پسر نيست. شناسنامۀ وي به نام اين پدر و مادر حرام و باطل است تا اينكه هم مردم از نگهداري أطفال بيسرپرست محروم نباشند و بدين فيض نائل گردند، و هم آن اطفال در رديف فرزندان واقعي اينها درنيايند. سالم پسر خواندۀ ابوحذيفه، وقتي پسرخوانده بود كه حكم قرآن بر رفع آن نازل نگرديده بود. فلهذا او با سَهله و أبوحذيفه رفتار با پدر و مادر را ميكرد، و پدر و مادر هم همين طور. عيناً به مثابۀ يك نفر محرم. در آن وضعيّت كه چه بسا سالم سهله را ميبوسيد، و چون مادر در آغوش ميگرفت، شير دادن از پستان به او زياد مستبعد و مستهجن نبوده است. فلهذا پيامبر ميفرمايد: ميدانم كه بزرگ است ولي معذلك شير بده! اين امر اختصاصي مولوي نبوي است براي رَفْع حَرَج و ضيق و ناراحتي كه براي أبوحذيفه حاصل شده بود بعد از نزول قرآن به رفع پسرخواندگي. و بنابراين نميتوان در ساير پسرخواندگان جاري كرد، چون اختصاص به مورد دارد. و از طرف دگر به طريق أوْل'ي نميتوان در مردان أجنبي جاري كرد همانطور كه ساير زنان پيامبر فهميدند و به عائشه اعتراض كردند. ص 480 امَّا عائشه كه خود را داراي رأي و فتوي ميدانست، ميخواهد به مثابه پيامبر -عِيَاذاً بِالله - رأي و حكم دهد. و اگر پيامبر به وي اعتراض كند: چرا تو چنين كردي؟! فوراً بگويد: براي آنكه تو در مورد سهله و سالم چنان كردي! باري، باز خدا را شكر كه عائشه در رضاع پنج بار را كافي ميدانست، و اگر بنا بود بنابر حكم حقّ در نزد شيعۀ اماميّه كه رِضاع حتماً بايد ده بار يا پانزده بار متوالي از پستان صورت گيرد عمل مينمود، ديگر تقاضامندان ديدار و ملاقات با خلوت او طبعاً چند برابر ميشدند، چرا كه ده و پانزده بار بايد به روي پستانهاي امّ كلثوم خواهر او، و يا خواهرزادۀ او بيفتند، و به قدري شير بمكند كه درونشان پر شود و يا گوشتشان فربه و استخوانشان محكم گردد. بالجمله اينك كه قدري از أطوار و اعمال و فتاواي دو عالم رئيس و مقتداي عامّه مطّلع شديم سزاوار است عنان خامه را قدري به سوي دو امام دگرشان منعطف داريم: شرح حال محمد بن ادريس شافعيبحث در پیرامون محمد بن ادریس شافِعی قُرَشی مُطَّلِبی بحّاثۀ عليم سيد محمد باقر موسوي خوانساري در كتاب «روضات» خود آورده است كه: «السّيّد المشكور و المُقْتَدَي المشهور في مذهب الجمهور محمد بن ادريس «ابن العبّاس بن عثمان بن الشَّافِع بن السّائب بن عُبَيد بن عَبديزيد بن «هاشم بن المطّلب بن عبد مناف القرشي المطّلبي «المشتهر بالإمام الشَّافعي». صاحب «قاموس» در نسب وي گويد: بنيشافع از بنيمطّلب بن عبدمناف هستند. از ايشان است امام شافعي. و نسب او را امام رافعي به نظم در آورده است و گفته است: مُحمّدْ إدريسٌ عَبَّاسْ و مَنْ بعْدَهُمْ عُثمانُ بْنُ شَافِعْ ص 481 وَ سَائِبُ ابنُ عبَيْدٍ سَابِعْ عبْدُ يَزِيدَ ثَامِنٌ وَالتَّاسِعْ هَاشِمٌ الْمَوْلُودُ ابْنُ الْمُطَّلِبْ عبْدُ مَنَافٍ لِلْجَمِيعِ تَابِعْ قاضي ابنخلّكان در «وَفَيات الاعيان» او را ذكر كرده است، و پس از آنكه نسب او را به عبدمناف معروف كه از اجداد سيّد فرزندان عَدْنان است كشانيده است گويد: جَدَّش شافِع رسول خدا صلّياللهعليهوآلهوسلّم را در وقتي كه او طفلي تازه قدم و نوخاسته بود زيارت نموده است. و پدرش سائب دارندۀ رايت بنيهاشم در لشكر كفّار در روز بَدْر بوده است كه اسير شد و براي خلاصي خود فديه داد و پس از آن اسلام آورد. چون به وي گفتند: چرا پيش از آنكه فديه بدهي اسلام نياوردي؟! گفت: نخواستم مومنين را كه در بهاي فداي من طمع بستهاند محروم گردانم.[442] پس از اين، ابنخَلَّكَان شروع كرده است در فضيلت اين مرد، و جامعيَّت او در علوم دينيّه و أدبيّه و شعر نيكو و غير آنها با تفصيلي طولاني، تا آنكه گويد: حتّي اينكه احمد بن حنبل گفته است: من روايت ناسخ را از روايت منسوخ باز نشناختم تا هنگامي كه با شافعي مجالست نمودم. شافعي ميگويد: من وقتي كه «مُوَطَّأ» را حفظ كردم بر مالك بن أنس وارد شدم. او به من گفت: كسي را كه بتواند بخواند حاضر كن تا براي تو «مُوَطَّأ» را قرائت نمايد! من گفتم: خودم خواننده ميباشم. پس شروع كردم براي وي «مُوَطَّأ» را از برخواندن. مالك گفت: اگر كسي بناست رستگار گردد، اين جوان است! و سفيان بن عُيَيْنَه هرگاه كه به نزدش از تفسير يا فتوي، چيزي را ميپرسيدند ميگفت: از اين جوان بپرسيد! و أحمد بن حَنْبَل ميگويد: هر كس را ببينيد كه در دستش دواتي و يا دفترچهاي ص 482 ميباشد بدانيد كه: شافعي برگردن او منّت دارد! و زعفراني ميگفت: اصحاب حديث خواب بودند تا هنگامي كه شافعي آمد و بيدارشان كرد، و آنان بيدار شدند. و فضائل او زياده است از آنكه به شمار آيد. تولّدش در سنۀ يكصد و پنجاه، و گفته شده در آن روزي بوده است كه ابوحنيفه مرده است. در اينجا صاحب «روضات»، شرح مُشْبِعي از كتاب «مقامع الفضل» آقا محمد علي كرمانشاهي در بيان مدّت حمل و اكثر و أقلّ آن و مقدار حمل رسول الله و آيۀ نسيء بيان ميكند، و پس از آن ميگويد: برگرديم به گفتار صاحب «وفيات الاعيان». وي ميگويد: شافعي وارد بغداد شد در سنۀ يكصد و نود و پنج، و دو سال در آنجا توقّف نمود، سپس به سوي مكّه رفت و آنگاه در سال يكصد و نود و هشت به بغداد بازگشت و يك ماه در آنجا اقامت نمود، سپس به سوي مصر رفت و تاريخ ورودش سنۀ يكصد و نود و نه بود. و پيوسته در آنجا درنگ كرد تا در روز جمعهاي كه آخر شهر رجب سنۀ دويست و چهار بود وفات يافت. و بعد از عصر همان روز در قُرَافَة صُغْرَي دفن شد، و مزارش در آنجا در نزديكي مَقْطَم، معروف است. - پايان گفتار ابنخَلَّكان.[443] و ابنخلّكان در ترجمۀ احوال ابوجعفر محمد بن احمد بن نصر تِرْمَذي فقيه شافعي گويد: او ميگفت: من فقه را براساس فقه مذهب ابوحنيفه ميپيمودم، پس پيامبرصلّياللهعليهوآلهوسلّم را در مدينه در سالي كه حج نمودم(در رويا) ديدم و گفتم: يا رسول الله من به فقه ابوحنيفه تفقه كردهام، آيا صحيح است كه آن را اخذ كنم؟! فرمود: نه! گفتم: آيا به گفتار مالك بن أنَس عمل كنم؟! فرمود: به مقداري از آن كه موافق سنّت من است ص 483 عمل كن! گفتم: آيا به قول شافعي عمل كنم؟! فرمود: مَا هَزَّ بِقَوْلِهِ إلَّا أنَّهُ أخَذَ بِسُنَّتِي وَ رَدَّ عَلَي مَنْ خَالَفَهَا . «او به نشاط و حركت علمي قدم ننهاد مگر آنكه سنّت مرا گرفت، و مخالفان آن را مردود دانست.» من چون اين رويا را ديدم به تعقيب آن به مصر درآمدم و كتابهاي شافعي را نوشتم. و دارقُطْني راجع به شافعي گفته است: او مردي است مورد وثوق و امين و اهل عبادت.
پاورقي [421] - طبع مطبعۀ سعادت، جنب محافظۀ مصر سنۀ 1323 هجريّۀ قمريّه. [422] - رباعي نيست. [423] - شيخ الطّائفة: شيخ طوسي - رضوان الله تعالي عليه - در كتاب «خلاف» ج 2 ص 625 از طبع كوشانپور فرموده است: في أنّ اللاّعِبَ بالشِّطْرنج فاسِقٌ مسألۀ 51: شطرنج بازي حرام است هر قسمي كه بوده باشد، و بازي كنندۀ با آن فاسق است، و شهادت او در محكمۀ حاكم مقبول نميباشد. مالك و ابوحنيفه گفتهاند: مكروه است مگر آنكه ابوحنيفه آن را به حرام ملحق نموده است و هر دو گفتهاند شهادتش مردود است، و شافعي گفته است: مكروه است و حرمت ندارد و شهادت بازي كنندۀ با آن مردود نميباشد مگر آنكه در آن قمار(برد و باخت) باشد و يا موجب ترك نماز گردد تا وقت نماز متعمّداً بگذرد، و يا آنكه اگر هم متعمّد نباشد ولي با تكرار، خروج وقت نماز لازم آيد. سعيد بن مسيّب و سعيد بن جُبَير گفتهاند: مباح است. دليل ما اجماع فرقۀ محقّه و رواياتشان ميباشد در اين مقام. و أيضاً حسن بصري روايت كرده است از مرداني از اصحاب النبي صلّياللهعليهوآلهوسلّم از پيغمبر 7 كه او از بازي شطرنج نهي نموده است. و نيز از پيامبر روايت شده است كه: او به قومي كه با شطرنجبازي مينمودند مرور فرمود و گفت: مَا هَذِهِ التّماثيل الَّتي أنتم لَهَا عَاكِفُون .َ ( آيۀ 51 و 52 از سورۀ 21: أنبياء: وَ لَقَدْ آتَيْنَا إبْرَ'هِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عَالِمينَ. إذْ قَالَ لاِبِيهِ وَ قَومِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِي أنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ.) «چيست اين تمثالهايي كه شما بر آن تكيه زده و وقوف نمودهايد؟!» پيامبر دراينجا آن صورتهاي شطرنج را به اصنام معبوده تشبيه كرده است. و همچنين از پيغمبر روايت شده است كه فرمود: اللَّاعب بالشِّطرنج مِنْ أكْذَبِ خَلْق الله يقول: مَاتَ و مَا مَاتَ يعني: قولهم: شَاهْ مَاتَ. «بازي كنندۀ با شطرنج از دروغگوترين خلق خداست. ميگويد: مرد، در حالي كه نمرده است. يعني: گفتارشان كه: شاه مرد، دروغ است.» [424] - تا اينجا مطالب وارده در كتاب «سُنَّة الهداية» آقا محمد علي بهبهاني فرزند وحيد بهبهاني: آقا محمد باقر است بنا بر نقل مرحوم صاحب حاشيه. [425] - اين دعاي عربي ممكن است تتمۀ مطالب صاحب كتاب «سنّة الهداية» باشد و أظهر آن است كه انشاء صاحب حاشيه بوده باشد. [426] - آيۀ 5 و 6 از سورۀ 23: مومنون. [427] - آيۀ 28 و 29 از سورۀ 29: عنكبوت: «و ما لوط را فرستاديم زماني كه به قوم خود گفت: شما تحقيقاً كار قبيحي را انجام ميدهيد كه تا به حال در عالميان كسي بر شما در اين عمل پيشي نگرفته است. آيا شما بر مردان ورود ميكنيد، و راه را ميبُريد، و در مجلس خود فعل منكر بجاي ميآوريد؟! پاسخي قومش به او ندادند مگر آنكه: اگر در گفتارت راست ميگوئي عذاب خدا را براي ما بياور!» [428] - آيۀ 5 و 6 از سورۀ 23: مومنون. [429] - آيۀ 40 از سورۀ 24: نور: «و كسي كه خداوند براي وي نوري قرار نداده باشد داراي نور نيست.» [430] - «بداية المجتهد و نهاية المقتصد» طبع مطبعۀ مصطفي البابي الحلبي در مصر سنۀ 1339 هجريّۀ قمريّه، ج 2 ص 34. و اين حديث را در صحيح مسلم از طبع بولاق مصر سنۀ 1290 هجريّه قمريّه ج 1 ص 416، و از طبع بيروت با تحقيق محمد فواد عبدالباقي ج 2 ص 1078 در باب «إنَّما الرّضاعة من المَجاعَة» ذكر كرده است. [431] - آيۀ 5، از سورۀ 33: أحزاب: «پسرخواندگان را به نام پدرانشان بخوانيد، كه در نزد خداوند به حق و عدالت نزديكتر ميباشد، و اگر پدرانشان را نميشناسيد آنان برادران شما و مواليان شما در دين خدا هستند.» و قبل از اين آيه ميفرمايد: و ما جعل أدعياءكم أبناءكم ذلكم قولكم بأفواهكم و الله يقول الحقَّ و هو يهدي السَّبيلَ. و دربارۀ زيدبنحارثه بخصوصه در آيۀ 37 از همين سوره ميفرمايد: وَ إذْ تَقُولُ لِلَّذِي أنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِ وَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِ أمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَي النَّاسَ وَاللهُ أحقُّ أن تخشيَ'ه فلمّا قضي زيدٌ منها وطراً زوّجنَاكَهَا لِكَي لايَكُونَ عَلَي الْمُومِنينَ حَرَجٌ فِي أزْوَاجِ أدْعِيَائهِمْ إذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كَانَ أمر اللهِ مَفْعُولاً. [432] - عين عبارت اين است: و كان يدخل عليَّ و أنا فُضُلٌ . در «أقرب الموارد» گويد:(الفُضُل) الثّوب يتفضّل فيه الرّجل. و المرأة «خرجت في فضل» ثوب واحد(رجلٌ و امرأةٌ فُضُل) اي متفضّل في ثوب واحد. و محمد فواد عبدالباقي در تعليقه گويد:(فُضُلٌ) أي مكشوفة الرّأس و الصّدر. و قيل: علي ثوب واحد لا إزار تحته. وقيل: متوشّحة بثوب علي عاتقها خالفت بين طرفيه. قال ابنعبدالبرّ: أصحّها الثاني لان كشف الحرّة الصّدر لايجوز عند محرم و لا غيره. [433] - «مُوَطَّأ» مالك، طبع بيروت، دار احياء التّراث العربي، با تحقيق محمد فواد عبدالباقي ج 2 ص 605 و ص 606 كتاب الرّضاع، باب ماجاء في الرّضاعة بعد الكبر. [434] صحيح مسلم از طبع بولاق سنۀ 1290، هجريّۀ قمريّه، ج 1 ص 415 و ص 416 در باب رضاعة الكبير، و از طبع بيروت با تحقيق محمد فواد عبدالباقي ج 2 ص 1076 تا ص 1078 در تحت شمارۀ 28 و 31 از همين باب ذكر كرده است. [435] صحيح مسلم از طبع بولاق سنۀ 1290، هجريّۀ قمريّه، ج 1 ص 415 و ص 416 در باب رضاعة الكبير، و از طبع بيروت با تحقيق محمد فواد عبدالباقي ج 2 ص 1076 تا ص 1078 در تحت شمارۀ 28 و 31 از همين باب ذكر كرده است. [436] - «موطّأ» مالك طبع بيروت ج 2 ص 605 تعليقۀ روايت 12. [437] - آيۀ 233، از سورۀ 2: بقره: «و بر مادران واجب است اولاد خود را دو سال تمام شيردهند براي كسي كه ميخواهد رضاع را به طور كامل انجام دهد.» [438] - آيۀ 23 از سورۀ 4: نساء: «و حرام است بر شما نكاح مادراني كه شما را شير دادهاند و خواهران رضاعي شما.» [439] - «صحيح» مسلم از طبع بولاق، ج 1 ص 415 و از طبع بيروت با تحقيق محمدفواد عبدالباقي ج 2 ص 1076. [440] - «صحيح» مسلم از طبع بولاق، ج 1 ص 415 و ص 416، و از طبع بيروت ج 2 ص1076 تا ص 1078. [441] - «صحيح» مسلم از طبع بولاق، ج 1 ص 415 و ص 416، و از طبع بيروت ج 2 ص1076 تا ص 1078. [442] - «تاريخ بغداد» للخطيب، ج 2 ص 58. [443] - آنچه را كه صاحب «روضات» از صاحب «وفيات الاعيان» نقل كرده است در تاريخ ابنخلّكان از طبع بولاق ج 2 ص 214 تا ص 218 و از طبع بيروت و تحقيق دكتر احسان عباس، ج 4 ص 163 تا ص 169 تحت شمارۀ 558 موجود است.
|
|
|