|
| گفتگوي شافعي با مالكو در اوَّليّات فاضل سيوطي و غيره آمده است كه: شافعي اوَّلين كس است كه در آيات الاحكام تصنيف كرده است. و اوَّلين كس است كه در اصول فقه تصنيف نموده است. و اوَّلين كس است كه در مختلف الحديث تصنيف كرده است. صاحب «روضات» گويد: من ميگويم: از جمله تصنيفات او در مدّت اقامتش در بغداد كتاب قديم اوست كه آن را «الْحُجَّة» اسم گذارده است، همان طور كه محييالدّين نَوَوي در شرح مشكلات كتاب «تَنْبيه» ذكر كرده است. و دَميري در كتاب «حَيَاة الحيوان» حكايت كرده است كه بُوَيْطي از شافعي نقل كرده است كه او گفت: من در زماني كه جوان بودم و در مجلس مالك بن أنس حضور مييافتم، مردي به نزد مالك آمده و استفتاء نمود كه: من به سه بار طلاق سوگند ياد كردهام كه اين بلبل از خواندن آرام نميگيرد. مالك گفت: حَنْثِ قسم كردهاي![444] آن مرد راهش را گرفت و رفت. در اين حال شافعي رو كرد به برخي از اصحاب مالك و گفت: اين فتوي خطا ميباشد. مالك را بدين واقعه اطّلاع دادند، و مالك مردي بود داراي اُبَّهَت و هيبت، كسي را جرأت آن نبود كه سخن او را ردّ كند، و چه بسا اتّفاق ميافتاد كه رئيس نظميّۀ شهر نزد او ميآمد و چون او در مجلس خود ص 484 نشسته بود آن رئيس شهرباني همين طور بر فراز سر او ميايستاد. به مالگ گفتند: اين جوان كه شافعي است چنين معتقد است كه: اين فتوي اغفال و خطا ميباشد. مالك به شافعي گفت: از كجا اين اشكال را آوردهاي؟! شافعي گفت: آيا تو همان كس نبودي كه براي ما از رسول اكرم صلّياللهعليهوآلهوسلّم روايت كردي كه در داستان فاطمه بنت قيس، وي به پيامبر عرض كرد: ابوجَهم و معاويه از من خواستگاري نمودهاند! رسول خدا فرمود: اما أبوجَهم مردي است كه عصا را از گردهاش فرونميگذارد، و امَّا معاويه مردي است صُعلوك و مستمند. مالي ندارد. آيا عصاي ابوجَهم پيوسته در گردهاش بوده است يا نه؟! مراد رسول خدا از عصا بر دوش بودن پيوسته، اغلب اوقات بوده است. بدين كلام شافعي، مالك قدرش را شناخت. شافعي ميگويد: چون خواستم من از مدينه بيرون شوم با مالك وداع كردم. مالك به من گفت در هنگام مفارقت: اي جوان! تقواي خدا پيشه گير و اين نوري را كه خداي عزّوجلّ به تو عطا نموده است به معصيت خاموش مكن! مراد مالك از نور، علم بوده است آنجا كه خداي تعالي ميگويد: وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ .[445] سيد احمد بن محمد بن احمد حافي حُسَيني در كتابش كه به نام «التِّبْرُالْمُذَابُ» و در ترتيب اصحاب است چون به شمارش فضائل اميرالمومنين عليهالسّلام رسيده است چنين آورده است: وي را رسول خدا صلّياللهعليهوآلهوسلّم اخذ كرد و تربيت نمود و به اسلام فرا خواند و او لبّيك گفت. هنگامي كه رسول خدا به نبوّت مبعوث گرديد، او دوازده ساله بود، و همان طور كه احمد در «مسندش» با سند خود از حَبَّة عُرَني روايت كرده است: او اوَّلين ص 485 ايمان آورنده به رسول خدا بود. (تا ميرسد به اينجا كه گويد:) صاحبان علوم همگي به وي انتساب دارند. فقهاء اربعه به او رجوع ميكنند. أمَّا الإمام أبوحنيفه وي شاگرد جعفر بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي بن أبيطالب عليهالسّلام ميباشد. و امَّا الإمام الشَّافعي وي دروس خود را نزد محمد بن حسن شيباني شاگرد أبوحنيفه خوانده است، و أيضاً نزد مالك بن أنَس خوانده است. پس فقه او به امام صادق برميگردد. و امَّا الإمام مالِك وي دروسش را نزد دو نفر خوانده است: يكي رَبيعة الرَّأي شاگرد عِكْرِمَه كه او شاگرد ابن عباس و او شاگرد علي عليهالسّلام است. و ديگري جعفر بن محمد الصادق عليهماالسلام . و أمّا الإمام احمد وي دروسش را نزد شافعي خوانده است، پس فقهش به حضرت منتهي ميشود. اشعار شافعي در ولاء اهل البيتشافعي داراي اشعاري بس فاخر است، و أبياتي در معاني و مقامات مختلف دارد كه مقداري از آن را صاحب «وفيات» ذكر كرده است. از جمله اين ابيات اوست كه أجود اشعارش محسوب است: يَا رَبِّ! أعْضَاءُ الْوُضُوءِ عِتْقُهَا من فَضْلِكَ الْوَافِي وَ أنْتَ الْوَاقِي 1 وَ الْعِتْقُ يَسْرِي فِي الْغِنَي يَا ذَاالْغِنَي فَامْنُنْ عَلَي الْفَانِي بِعِتْقِ الْبَاقِي 2 1- «اي پروردگار من! تو از فضل و كرم سرشارت، اجزاء بدنم را كه محلّ وضو ميباشد از آتش جهنم آزاد كردي! و حقّاً تنها تو هستي كه نگهدارنده و حفظ كننده ميباشي! 2- و قاعدۀ آزادي و عتق اگر به بعضي از اجزاء تحقّق گيرد، درباره آزادكنندگان غَني و مالدار آن است كه: سرايت ميكند و تمام اجزاء را فرا ميگيرد، پس اي خداي غَني و متمكّن، بر اين بندۀ فاني منّت گذار و عتق و آزادي را در بقيّۀ اجزاء و جوارحش سرايت بده، و جملۀ بدنش را آزاد كن!» ص 486 و همچنين از اوست: وَ لَوْلَا الشِّعْرُ بِالْعُلَمَاءِ يُزْرِي لَكُنْتُ الْيَوْمَ أشْعَرَ مِنْ لَبِيدِ «و اگر سرودن شعر موجب حقارت علماء نميشد، تحقيقاً من امروز در فنّ شعر از لَبيد برتر بودم.» و همچنين از اوست: يَقُولُونَ أسْبَابُ الْفِرَاغِ ثَلَاثَة وَ رَابِعُهَا خَلْوَةٌ وَ هْوَ خِيَارُهَا 1 وَ قَدْ ذَكَرُوا مَالاً وَ أمْناً وَ صِحَّة وَ لَمْ يَعْلَمُوا أنَّ الشَّبَابَ مَدَارُهَا 2 1- «ميگويند: اسباب و وسائل فراغت سه چيز است، و چهارمين آنها خلوت است كه بهترين آنهاست. 2- و آن سه چيز را مال و امنيّت و صحّت ذكر كردهاند، امّا ندانستند كه: جواني مدار و محور همۀ آنهاست.» و همچنين از اوست: مِحَنُ الزَّمَانِ كَثِيرَةٌ لَاتَنْقَضِي و سُرُورُهُ يَأْتِيكَ كَالاعْيَادِ 1 تَأْتِي الْمَكَارِهُ حِينَ تَأْتِي جُمْلَةً و تَرَي السُّرُورَ يَجِيءُ كَالْفَلَتَاتِ 2 1- «محنتها و غصّههاي روزگار بسيار است و انتها پيدا نميكند، اما سرور آن به ندرت به تو ميرسد همچون روزهاي عيد. 2- ناگواريها چون روي ميآورد يكجا و با هم هجوم ميكند، امَّا سرور و خوشي گهگاهي مانند روزهاي آخر ماه، كه در سي روز فقط يك روز است، به سراغت ميآيد.» و همچنين از اوست: وَ إذَا عَجَزْتَ عَنِ الْعَدُوِّ فَدَارِهِ وامْزَحْ لَهُ إنَّ الْمُزَاحَ وِفَاقُ 1 فَالْمَاءُ بِالنَّارِ الَّتِي هِيَ ضِدُّهُ يعْطِي النَّضَاجَ وَ طَبْعُهَا الإحْرَاقُ 2 1- «و اگر عاجز شدي از درهم شكستن دشمن، پس با وي مدارا كن و مزاح و شوخي نما! چرا كه مزاح، تو را با نفس او وفق ميدهد و از صولت و گزند او ص 487 ميكاهد. 2- به علّت آنكه آب(لطيف) با آتش(گدازان) كه ضِدِّ آن است چون درآميزد، موجب پختنغذا ميگردد باآنكه مقتضاي طبيعت آتش، سوزاندن و گداختناست.» و دربارۀ امر ولايت، شافعي اشعار بسيار و مدائح كثيري دارد كه راجع به آنان كه در شأنشان آيۀ تطهير نازل گرديده سروده است. از آن جمله ميباشد آنچه كه صاحب «حَدَائقُ الشِّيعَة» نقل كرده است كه: وقتي از شافعي از اوصاف مولانا اميرالمومنين عليهالسّلام پرسيدند. او در پاسخشان گفت: مَا يَسَعُنِي أنْ أقُولَ فِي حَقِّ مَنِ اجْتَمَعَتْ فِيهِ ثَلَاثٌ مَعَ ثَلَاثٍ لَمْ يَجْتَمِعْنَ فِي أحَدٍ قَطُّ: الْجُودُ مَعَ الْفَقْرِ، وَالْجَلَادَةُ مَعَ الرَّأيِ، وَالْعِلْمُ مَعَ الْعَمَلِ. ثُمَّ أنْشَأ يَقُولُ: أنَا عَبْدٌ لِفَتَي اُنْزِلَ فِيهِ هَلْ أتَي إلَي مَتَي أكْتُمُهُ إلَي مَتَي إلَي مَتَي؟ «مرا توان آن نيست كه لب بگشايم در حقّ كسي كه در وي سه صفت با سه حالت گرد آمدهاند، آن صفاتي كه با آن حالات هيچ وقت در كسي گرد نيامدهاند: سخاوت با فقر، و تردستي با عاقبتانديشي، و علم با عمل. و سپس شروع كرد به سرودن اين بيت: «من بنده و غلام آن جوانمردي ميباشم كه دربارۀ او سورۀ هَلْ أتَي فرود آمد. تا كي من اين حقيقت را كتمان كنم؟! تا كي؟! تا كي؟!» و نيز از او نقل شده است كه در جواب مرد ديگري كه از اين موضوع از او پرسيد، او در جواب گفت: مَا أقُولُ فِي رَجُلٍ أسَرَّ أوْلِيَاوُهُ مَنَاقِبَهُ تَقِيَّةً، وَ كَتَمَهُ أعْدَاوُهُ حَنَقاً وَ عَدَاوَةً، وَ مَعَ ذَلِكَ قَدْ شَاعَ مِنْهُ مَا مَلَاتِ الْخَافِقَيْنِ.[446] «من چه بگويم راجع به مردي كه دوستانش مناقبش را از روي خوف و تقيّه ص 488 كتمان كردند، و دشمنانش از روي كينه و عداوت. و با وجود اين به قدري از آن مناقب شيوع پيدا كرده است كه مشرق و مغرب عالم را پر كرده است.» و سيد تاج الدِّين عاملي؛ اين مضمون را از او اخذ كرده است آنجا كه گويد: لَقَدْ كَتَمَتْ آثَارَ آلِ مُحَمَّد مُحِبُّوهُمُ خَوْفاً وَ أعْدَاوُهُمْ بُغْضاً 1 فَاُبْرِزَ مِنْ بَيْنِ الْفَرِيقَيْنِ نَبْذَةٌ بهَا مَلَا اللهُ السَّمَوَاتِ وَ الارْضَا 2 1- «تحقيقاً آثار آل محمد را مُحبّينشان از روي خوف، و دشمنانشان از روي بغض كتمان كردهاند. 2- و معذلك مقداري مابين محبّان و مبغضان ظهور يافته كه با وجود قِلَّت و كمي آن، خداوند متعال آسمانها و زمين را از آن پر نموده است.» و از جمله آنچه مشهور و متواتر از اوست، گفتار اوست در جملۀ آنچه كه تماميش بدو نسبت داده شده است: لَوْ أنَّ الْمُرْتَضَي أبْدَا مَحَلَّهْ لخَرَّ النَّاسُ طُرّاً سُجَّداً لَهْ 1 وَ مَاتَ الشَّافِعِيُّ لَيْسَ يَدْرِي علِيٌّ رَبُّهُ أمْ رَبُّهُ اللَّهْ 2 1- «اگر هر آينه مرتضي محلّ و جا و موقعيّت خود را ظاهر مينمود تحقيقاً جميع مردم به سجدۀ وي بر روي خاك ميافتادند. 2- و شافعي مرد در حالي كه نميدانست: پروردگار او علي است و يا پروردگارش الله است.» و همچنين از اوست: إذَا فِي مَجْلِسٍ ذَكَرُوا عَلِيًّا وشبْلَيْهِ وَ فَاطِمَةَ الزَّكِيَّهْ 1 يُقَالُ: تَجَاوَزُوا يَا قَوْمِ عَنْه فَهَذَا مِنْ حَدِيثِ الرَّافِضِيَّهْ 2 بَرِئْتُ إلَي الْمُهَيْمِنِ مِنْ اُنَاسٍ يرَوْنَ الرَّفْضَ حُبَّ الْفَاطِميَّهْ 3 عَلَي آلِ الرَّسُولِ صَلَاةُ رَبِّي وَ لَعْنَتُهُ لِتِلْكَ الْجَاهِلِيَّهْ 4 1- «وقتي كه در مجلسي نام علي و دو شير بچۀ او و فاطمۀ مطهّر و كامل در انسانيّت برده شود، ص 489 2- ميگويند: اي قوم از ذكر آنان روي بگردانيد، چرا كه اين گونه گفتار، گفتار رافضيان است. 3- من به خداوندِ با هيمنه و با سيطره بيزاري ميجويم از مردماني كه رافضي بودن را محبّت خاندان فاطمه ميپندارند. 4- بر آل و اهل بيت رسول خدا باد صلوات پروردگار من! و لعنت او بر آن انديشۀ جاهليّت باد!» و همچنين از اوست بنا به روايت ابن حجر مكّي در كتاب «صواعق»: يَا أهْلَ بَيْتِ رَسُولِ اللهِ حُبُّكُمُ فرْضٌ مِنَ اللهِ فِي الْقُرْآنِ أنْزَلَهُ 1 كفَاكُمُ مِنْ عَظِيمِ الْقَدْرِ أنَّكُمُ من لَا يُصَلِّي عَلَيْكُمْ لَا صَلَوَةَ لَهُ 2 1- «اي اهل بيت رسول خدا! محبّت شما فرض و واجب است از ناحيۀ خدا در قرآني كه فرستاده است! 2- براي عظمت قدر و منزلت شما همين بس است كه شما كساني ميباشيد كه اگر كسي در نمازش بر شما صلوات نفرستد، نمازش باطل است.» و از محمد بن يوسف زَرَنْدي روايت است كه: چون محمد بن ادريس شافعي مُطَّلبي تصريح به محبتش نسبت به اهل بيت پيامبر صلّياللهعليهوآلهوسلّم نمود، و بر وي در ضمن گفتاري طويل انتقاد و مذمّت نمودند، وي بر صاحبان گفتارِ تخطئه اين ابيات را سرود: إذَا نَحْنُ فَضَّلْنَا عَلِيًّا فَإنَّنَا رَوَافِضُ بِالتَّفْضِيلِ عِنْدَ اُولِي الْجَهْلِ 1 وَ فَضْلُ أبِيبَكْرٍ إذَا مَا ذَكَرْتُهُ رُمِيتُ بِنَصْبٍ عِنْدَ ذِكرِيَ لِلْفَضْلِ 2 فَلَازِلْتُ ذَا رَفْضٍ وَ نَصْبٍ كِلَاهُمَا بِحُبَّيْهِمَا حَتَّي أُوَسَّدَ فِي الرَّمْلِ 3 1- «زماني كه ما سخني از أفضليت علي به ميان آوريم، مردم نادان به واسطۀ اين تفضيل ما را رمي به رفض ميكنند. 2- و چون فضيلت ابوبكر را ذكر كنم در آن وقت مرا رَمْي به نصب ميكنند. 3- بنابراين من پيوسته رافِضي و ناصبي ميباشم به واسطۀ محبت علي و ص 490 ابوبكر تا زماني كه سر در گور نهم.» و همچنين به روايت صاحب كتاب «التِّبرُ المُذَاب» و غير او اشعار و مراثي بسياري راجع به حضرت امام حسين بن علي عليهماالسلام دارد كه مقداري از آن را در اواخر مجلد دهم(طبع كمپاني) از «بحارالانوار» ذكر كرده است كه انشاء الله بايد ملاحظه گردد. شعر شافعي در حبّ آل محمد صلّياللهعليهوآلهوسلّمو همچنين بنا به روايت ابنصبّاغ مالكي در كتاب خود: «الفُصُول المُهِمَّة» اين ابيات به او منسوب است: يَا رَاكِباً قِفْ بِالْمُحَصَّبِ[447] مِنْ مِنَي اهْتِفْ بِسَاكِنِ خَيْفِهَا وَالنَّاهِضِ 1 سَحَراً إذَا فَاضَ الْحَجِيجُ إلَي مِنَي فيضاً كَمُلْتَطِمِ الْفُرَاتِ الْفَائِضِ 2 إنْ كَانَ رَفْضاً حُبُّ آلِ مُحَمَّد فلْيَشْهَدِ الثَّقَلَانِ أنِّي رَافِضِي[448] 3 ص 491 شافعي در اين ابيات، منظرۀ كوچ نمودن مردم را از مشعرالحرام به سوي زمين «مِنَي» هنگام صبح روز عيدقربان، و سيل جمعيّت را كه از مشعر از جا كنده شده و به مِنَي روي ميآورند، در نظر خود مُجَسَّم نموده ميگويد: «اي سوار بر مركب! در محلّ رمي جمار در مِنَي بايست، و روي به جمعيّت نموده به تمام افراد چه آنان كه در مسجد الْخَيْف جا گرفتهاند، و چه آنان كه در حال حركتند، در آن وقت سحري كه حاجيان مانند موجهاي آب دريا در آبشخوار به سوي مِنَي حركت ميكنند، بگو و به آنان اين خبر را بده كه: من از آن افرادي ميباشم كه محبّت و وَلاي آل محمد را نميشكنم. اگر بنا بشود رافضي بودن محبّت آل محمد بوده باشد، پس جنّ و انس گواهي دهند كه: من از رافضيان هستم.» و از جمله فوائد پسنديدۀ او به نقل صاحب كتاب «اثناعشريّه» آن است كه ميگويد: مَنْ تَعَلَّمَ الْقُرْآنَ عَظُمَتْ قِيْمَتُهُ، وَ مَنْ تَعَلَّمَ الْفِقْهَ نَبُلَ مِقْدَارُهُ، وَ مَنْ كَتَبَ الْحَدِيثَ قَوِيَتْ حُجَّتُهُ، وَ مَنْ تَعَلَّمَ الْحِسَابَ جَزُلَ رَأيُهُ، وَ مَنْ تَعَلَّمَ الْعَربِيَّةَ رَقَّ طَبْعُهُ، وَ مَنْ لَمْيَصُنْ نَفْسَهُ لَمْ يَنْفَعْهُ عِلْمُهُ. انتهي. «كسي كه قرآن را بياموزد ارزشش عظيم ميگردد. و كسي كه فقه را بياموزد قدر و قيمتش بالا ميرود. و كسي كه حديث را بنويسد حُجَّت و برهانش قوي ميگردد. و ص 492 كسي كه حساب را بياموزد رأيش سديد و استوار ميگردد. و كسي كه عربيّت و أدبيّت را بياموزد طبعش لطيف ميگردد. و كسي كه خويشتنداري نكند علمش به او نفعي نميرساند.» سعايت ابويوسف و شيباني نزد خليفه از شافعيو از كتاب «تفصيل فرق الشِّيعَة» شيخ ابوالمعالي جويني نقل شده است كه: چون هميشه در مناظرات شافعي با محمد بن حسن شيباني و ابويوسف قاضي كه دو شاگرد ابوحنيفه كوفي بودهاند، غلبه با او بوده است، اين موجب شد تا آن دو نفر نزد خليفه سعايت نمودند كه: او داعيۀ خلافت و امثال آن را دارد تا به حدّي كه نظر خليفه به او تغيير كلي يافت. امّا از آنجائي كه خداوند تعالي خلاف مطلوب آن دو را اراده كرده بود و در تمام جهات و موارد مورد نميمه و سعايت، كذب و دروغشان منكشف گرديد، داستان واژگونه گشت و همين سعايت موجب تقرّب شافعي به خليفه شد و باعث شدّت غضب او بر آن دو نفر گرديد به طوري كه امر عالي از مجلس رفيع صادر شد بر آنكه: اين دو تن را بر روي صورت روي خاك بكشند، و از مجلس خليفه بيرونِ در ببرند. آن دو نفر نيز بعد از آنكه خود را در معرض اين فضيحت نگريستند شروع كردند به نفرين كردن بر شافعي. و پس از اين قضيّه ميگفتند: اللَّهُمَّ أمِتْهُ وَ أهْلِكْهُ! «خداوندا او را بميران و هلاك گردان!» چون نفرينشان به شافعي ابلاغ شد اين دو بيت بگفت: تَمَنَّي رِجَالٌ أنْ أمُوتَ وَ إنْ أمُتْ فتِلْكَ سَبِيلٌ لَسْتُ فِيهَا بِأوْحَدِ 1 فَقُلْ لِلَّذِي يَبْقَي خِلَافَ الَّذِي مَضي تهيَّأْ لاِخْرَي مِثْلِهَا فَكَأنْ قَدِ[449] 2 1- «مرداني آرزوي مرگ مرا دارند، و اگر من بميرم در راهي قدم نهادهام كه در آن منحصر به فرد نميباشم. 2- بنابراين بگو به كسي كه خلاف قضيّۀ گذشته را دنبال و جستجو ميكند، تو ص 493 اينك خود را آمادۀ قضيّهاي مثل آن قضيّه بنما! پس گويا تحقيقاً آن قضيّۀ مُحْتَمَل صورت يقين خواهد گرفت.» ابن حَجَر هَيْتَمي مَكّي در «صواعق» خود پس از نقل آن سه بيت از شافعي: « يَا رَاكِباً» گويد: اين ابيات را شافعي هنگامي سرود كه خوارج وي را نسبت به رفض داده بودند از روي حسادت و عداوتي كه با او داشتند. و چون مُزْنِي به او گفت: تو مردي هستي كه داراي ولاء اهل البيت ميباشي! چهخوب بود كه در اين باب ابياتي را انشاء مينمودي! شافعي اين اشعار را انشاء كرد: وَ مَازَالَ كَتْماً مِنْكَ حَتَّي كَأنَّنِي بِرَدِّ جَوَابِ السَّائلِينَ لَاعْجَمُ 1 وَ أكْتُمُ وُدِّي مَعْ صَفَاءِ مَوَدَّتِي لِتَسْلَمَ مِنْ قَوْلِ الْوُشَاةِ وَ أسْلَمُ 2 1- «و من هميشه ولاء خودم را از تو پنهان ميداشتم تا به جائي كه گويا: من از پاسخ پرسندگان عاجزم. 2- من مودّت خودم را مكتوم ميدارم با صفاء و طراوت آن، به جهت آنكه تو از سخنچيني و سعايت سخنچينان سالم بماني و من نيز سالم بمانم!» و همچنين شافعي گفته است: قَالُوا تَرَفَّضْتَ قُلْتُ كَلاّ ما الرَّفْضُ دِينِي وَ لَا اعْتِقَادِي 1 لَكِنْ تَوَلَّيْتُ غَيْرَ شَكٍّ خير إمَامٍ وَ خَيْرَ هَادِي 2 إنْ كَانَ حُبُّ الْوَلِيِّ رَفْضا إنَّنِي أرْفَضُ الْعِبَادِ[450] 3 1- «به من ميگويند: رافضي گرديدهاي! كَلاّ و حاشا! رافضي بودن نه دين من است و نه اعتقاد من. 2- وليكن بدون شكّ و ترديد من ولايت بهترين امام و بهترين هدايت كننده را دارم. ص 494 3- اگر محبّت به وَلي(علي مرتضي) رَفْض به حساب آيد، بنابراين من رافضيترين بندگان خدا هستم.» شافعي، عامي مذهب و معتقد به خلفا بوده استاز آنچه بيان شد پيداست كه: شافعي حضرت امام علي اميرالمومنين عليهالسّلام و أبناء طاهرين او را در كمال عُلُوّ و ارتقاء ميبيند و به آنان عشق ميورزد، و امَّا اينكه بهطوري بوده است كه خود را در تحت ولايت آنان قرار دهد و از غاصبان خلافت: ابوبكر و عمر تبرّي جويد، اين طور نبوده است بلكه براي ايشان فضيلت قائل است و آنان را خليفۀ نخستين و دومينِ پيامبر ميداند، و براي عثمان نيزمنزلت و فضيلتي را قائل است، چنانكه از ربيع بن سليمان ابياتي شنيده شده است كه سرودۀ شافعي بوده و او آن را حكايت نموده است:[451] ص 495 شَهِدْتُ بِأنَّ اللهَ لَا رَبَّ غَيْرُه وَ أشْهَدُ أنَّ الْبَعْثَ حَقٌّ وَ اُخْلِصُ 1 وَ أنَّ عُرَا الإيْمَانِ قَوْلٌ مُحَسَّن وَ فِعْلٌ زَكِيٌّ قَدْ يَزِيدُ وَ يَنْقُصُ 2 وَ أنَّ أبَابَكْرٍ خَلِيفَةُ رَبِّه وَ كَانَ أبُوحَفْصٍ عَلَي الْخَيْرِ يَحْرِصُ 3 وَ أُشْهِدُ رَبِّي أنَّ عُثْمَانَ فَاضِل وَ أنَّ عَلِيّاً فَضْلُهُ مُتَخَصَّصُ 4 أئِمَّةُ قَوْمٍ نَهْتَدِي بِهُدَاهُم لحَا اللهُ مَنْ إيَّاهُمُ يَتَنَقَّصُ[452] 5 1- «گواهي ميدهم كه: الله پروردگاري جز او نيست. و گواهي ميدهم كه بعث حقّ است و من بر اين گواهي اخلاص دارم. 2- و اينكه دستاويزهاي ايمان، گفتار و اقرار نيكو با زبان است، و ديگر عمل پاك و نموّ نموده و تربيت شدهاي كه گاهي ايمان به واسطۀ آنها زيادتي و گاهي نقصان ميپذيرد. 3- و اينكه ابوبكر خليفۀ پروردگارش ميباشد، و عمر بر انجام كارهاي خير حريص بوده است. 4- و گواه ميگيرم پروردگارم را كه: عثمان، صاحب فضيلت بوده است. و اينكه فضيلت علي منحصر به خود او ميباشد(و كسي در آن فضائل همتا و شريك او نيست). 5- ايشان پيشوايان قومي بودهاند كه ما به هدايت آن قوم هدايت شدهايم. بنابراين خداوند معيوب بشمارد كسي را كه آنان را معيوب ميشمارد.» ص 496 بنابراين جميع اشعار راقي و بلند مرتبۀ او دلالت بر تشيّع او نميكند، زيرا در تشيّع علاوه بر تولِّي، تبرِّي لازم است. همچون ابنابيالحديد معتزلي كه با وجود آن قصائد سبع غرّاي كم نظير، و آن محامد و محاسني كه در «شرح نهجالبلاغة» آورده است، معذلك چون قائل به حقّانيّت خلافت شيخين ميباشد، لهذا مردي است عامّي و سنّي. شافعي سنّي معتدل استأمَّا شافعي يك مرد سنّي معتدلي است نه متجاوز و متهتّك. زيرا أوَّلاً مانند ساير عامّه در اصول تابع أشعري نميباشد و قائل به عدل است. و ثانياً رأي و قياس ظنّي و استحسان را در فروع ردّ ميكند و همچون ابوحنيفه و مالك نميباشد. اما دربارۀ عدل حضرت ربّ العزّة همچون شيعه و معتزله معتقد به عدالت است همان طور كه شيخ سليمان حنفي قندوزي از وي روايت نموده است كه: او در شعرش اين طور سروده است: لَوْ فَتَّشُوا قَلْبِي لَالْفَوْا بِه سَطْرَيْنِ قَدْ خُطَّا بِلَا كَاتِبِ 1 الْعَدْلُ وَالتَّوْحِيدُ فِي جَانِب وَ حُبُّ أهْلِ الْبَيْتِ فِي جَانِبِ[453] 2 1- «اگر دل مرا بشكافند و در آن تفتيشي به عمل آورند، در آنجا خواهند ديد كه: بدون آنكه نويسندهاي بنويسد، دو سطر نوشته شده است: 2- در يك جانب آن عدل و توحيد خداوند، و در جانب دگر محبّت اهل بيت رسول خداوند.» همچنان كه در اشعار پيشينش كه از «النُّجوم الزَّاهِرَة» نقل شد تصريح دارد كه: ايمان كمي و زيادتي ميپذيرد و اين از مسائلي است كه ابوحنيفه براي ردّش كمربسته است، و صريحاً اعلام ميدارد كه: الإيمانُ لَايَزِيدُ و لاينقصُ . شافعي عمل به رأي و قياس را جايز نميداندو امّا دربارۀ عمل به رأي و قياس و استحسان بايد گفت كه: شافعي متفرّد است ص 497 به عدم عمل به آنها.[454] رأي عبارت است از نظريّه و فتواي فقيه در صورت عدم اطّلاع بر مدارك حكم از كتاب و سنَّت. قياس عبارت است از كشاندن حكم بر موضوع مماثِل در صورت قطع و يا ظنّ و يا احتمال به وجود ملاك و مناط در اين موضوع مماثل با موضوع حكم. استحسان عبارت است از نظريّه و فتوي با وجود حكم كتاب و سنّت برخلاف آن به مجرّد خوشايند آمدن آن نظريّه در نظر. عمل به رأي در هر صورت غلط ميباشد. چرا كه شريعت عبارت است از: حكم الهي موجود در كتاب و سنّت و اجماع قطعي بر وجود حُجّت و يا دخول معصوم. و عمل به رأي عملي است قائم به شخص و در مقابل و برابر شرع. عمل به قياس در صورت تنقيح مناط قطعي و ملاك يقيني درست است، و در صورت عدم يقين به وجود ملاك حكم در موضوعِ مورد نظر، كشانيدن حكم از موضوع قطعي بدين موضوع ظنّي واحتمالي، كشانيدن حكم از متيقّن به مشكوك است. و در هر حال طبق آيات قرآن و روايات مستفيضه بر لزوم تحصيل يقين، مردود و محكوم ميباشد. [455] ص 498 عمل به استحسان و عمل به رأي و عمل به قياسات وهميّه و ظنيّه را شافعي باطل ميداند و فقط عمل به قياس نزد وي هنگامي مقبول ميباشد كه قطع به ملاك حاصل آيد. بنابراين از اين جهت ميان مصادر فتواي او با فتواي علماء شيعه خلافي وجود ندارد. مذهب شافعي گرچه در فروع نيز با مذهب شيعۀ جعفريّه بسيار تفاوت دارد، ولي ميتوان گفت: از جميع مذاهب عامّه به مذهب خاصّه نزديكتر است.[456] ابوالمعالي عبدالملك جويني در اثبات مذهب شافعي، و ردِّ مذهب حنفي دربارۀ استحسان ميگويد: قول به استحسان، عمل است بدون دليل. زيرا حاصل آن ص 499 اين است كه: دليل طبق قاعدۀ خبر و قياس با شما ميباشد، وليكن من نيكو ميشمارم (أسْتَحْسِنُ) مخالفتش را. و اين مستلزم اثبات شريعتي است از نزد خود. و شافعي چون در اين مسأله با محمد بن حسن شيباني مناظره نمود گفت: كسي كه استحسان كند، شريعتي به ميان آورده است. و كسي كه از نزد خود شريعتي را به ميان آورد شرك به خداوند آورده است.[457] و خود شافعي در كتاب «الاُمّ» در باب إبطال استحسان گويد: (شافعي ميگويد) و تمام آنچه را كه من براي تو توصيف نمودم، با آنچه را كه بيان ميكنم، و آنچه را كه از گفتن آن سكوت اختيار نمودم به جهت اكتفاي به آنچه كه ذكر كردهام از آنچه كه ذكر ننمودهام از حكم خدا و رسول خدا صلّي الله عليه(وآله) و سلّم و سپس حكم مسلمين، دليل است بر آنكه: جايز نيست براي كسي كه اهليّت آن را دارد كه حاكم گردد يا مفتي شود اينكه حكم كند و يا فتوي دهد مگر به جهت خبر لازم الاخذ. و آن منحصر است در كتاب، و پس از آن سنّت يا آنچه كه اهل علم بدون اختلافي گفتهاند، يا قياسي براساس بعضي از اين امور، و جايز نيست كه حاكم حكم كند و يا فتوي دهد به استحسان[458]. زيرا عمل به استحسان واجب نيست، و داخل در يكي از اين امور مذكوره نيز نميباشد. و اگر كسي اشكال كند و بگويد: دليل بر عدم جواز عمل به استحسان كدام است؟! چون استحسان در يكي از اين معاني كه در كتابت ذكر كردي نميباشد، چرا نبايد بدان عمل كرد؟! به اين قائل بايد گفت: خداوند عزّوجلّ ميفرمايد: أيَحْسَبُ الانْسَانُ أنْ يُتْرَكَ ص 500 سُدًي .[459] «آيا انسان چنين ميپندارد كه ما او را يله و رها گذاردهايم؟ (و امري و نهيي به او نمينمائيم؟)». و آنچه من به خاطر دارم در معني سُدَي در ميان اهل علم به قرآن خلافي نيست كه: مراد آن كس است كه به او أمر نميشود و نهي نميشود. و كسي كه فتوي دهد و يا حكم كند به آنچه كه بدان مأمور نشده است تحقيقاً به خود اجازه داده است كه خود را در معاني سُدَي قرار داده باشد، در حالي كه خداوند به او اعلام كرده است كه او را سُدَي نخواهد گذاشت، و چنين ميداند كه ميتواند بگويد: من آنچه را كه بخواهم ميگويم. و ادّعا نموده است آنچه را كه قرآن بر خلافش در اين مورد نازل شده است و در سُنَن وارد گرديده است، و بر خلاف منهاج پيامبران صلّي الله عليهم(وآلهم) و سلّم أجمعين رفته، و مخالفت جميع احكامي را كه جماعتي از پيامبر روايت كردهاند نموده است.[460] بالجمله از ضروريّات مذهب شيعه بطلان و حرمت حكم و فتوي از روي رأي و اسْتِحْسان و قياس است[461]. البته همان طور كه اشاره شد قياس غيرعلمي و احتمالي. ص 501 اما قياس علمي در رتبۀ كتاب و سنّت و اجماعِ محقّق حجّيّت دارد. اين قياس را قياس مستنبط العِلَّة نامند، يعني علت حكم استنباط گرديده است و هرجا كه آن علّت تحقّق پيدا كند حكم كه معلول آن است متحقّق ميگردد. مثل آنكه در روايت معصوم وارد شده باشد: لَا تَشْرَبِ الْخَمْرَ لاِنَّهُ مِسْكِرٌ! «حرام است آشاميدن خمر به جهت آنكه آشاميدنش سُكْر ميآورد.» در اين قضيّه ميبينيم حكم حرمت شرب خمر بر موضوع خمر به جهت خمريّت(تخمير) و يا به جهت عناوين دگر نميباشد، بلكه علّت حرمت، مست كننده بودن آن است، لهذا هر جا در موضوعي اسكار تحقّق يابد حرمت بر وي تعلّق ميگيرد خواه از مادّۀ مُخَمَّره باشد و يا مانند چرس و بنگ از مادّۀ مخمَّره نباشد. زيرا در حقيقت قضيّۀ ما به قضيّۀ دگري تبديل پيدا مينمايد و آن اين است: لَا تَشْرَبْ كُلَّ مُسْكِرٍ! «هر چيزي كه شربش إسكار آورد حرام ميباشد.» و يا مانند أولويّت قطعيّه چون آيۀ مباركۀ: فَلَاتَقُلْ لَهُمَا أفٍّ![462] «به پدر و مادرت اُفّ نگو!» كه از آن استفاده ميشود كه: به طريق أوْلي كتك زدنشان حرام ميباشد. پس ميتوان از حكم حرمت اُفّ گفتن، حكم حرمت فحش دادن، و سَبّ نمودن، و ضرب آنها را به طريق أولويّت استنتاج نمود. امَّا در قياسهاي محتمل الملاك و مظنون المناط، حكم قطعي به سرايت حكم نميتوان كرد فلهذا استعمال آنها براي استنتاج احكام شرعيّه و قضايا ممنوع، و اين باب به كلي بر روي مجتهدين و فقهاء مسدود است. رد امام صادق عليهالسّلام بر ابوحنيفه در مورد قياسشيخ طبرسي در «احتجاج» از بشير بن يحيي عامري از ابن أبيليلي روايت نموده است كه گفت: من با نعمان ابوحنيفه بر جعفر بن محمد وارد شديم. وي به ما مرحبا گفت و پس از آن فرمود: اي ابن أبي ليلي اين مرد كيست؟! ص 502 من گفتم: فدايت شوم. مردي است از اهل كوفه داراي رأي و بصيرت و نفوذ كلمه! حضرت فرمود: شايد اين مرد همان كس است كه اشياء را با رأي خود قياس مينمايد! سپس فرمود: اي نُعْمان! ميتواني براي سر خودت قياسي بگيري؟! ابوحنيفه گفت: نه! حضرت فرمود: من تو را چنان نمييابم كه بتواني چيزي را قياس نمائي! فَهَلْ عَرَفْتَ الْمُلُوحَةَ فِي الْعَيْنَيْنِ، وَ الْمَرَارَةَ فِي الاُذُنَيْنِ، وَالْبُرُودَةَ فِي الْمِنْخَرَيْنِ، وَالْعُذُوبَةَ فِي الْفَمِ؟! «آيا دانستهاي سرّ اينكه خداوند در چشمان آب شور، و در گوشها آب تلخ، و در سوراخهاي بيني آب خنك، و در دهان آب شيرين قرار داده چيست؟! گفت: نه! حضرت فرمود: آيا دانستهاي كلمهاي را كه اوَّلش كفر و آخرش ايمان است چيست؟! گفت: نه! ابن أبي ليلي گفت: جُعِلْتُ فِدَاكَ. ما را در آنچه توصيف نمودي در نابينائي جهالت رها مكن! حضرت فرمود: نَعَمْ، حديث كرد براي من پدرم از پدرانش: كه رسول خدا فرمود: خداوند چشم آدمي را از دو قطعه پيه آفريد، و در آن مزۀ شور را قرار داد. واگر اين طور نبود آنها ذوب ميگرديدند. و هيچ چيزي از قَذَي(ميكروبات و كثافات) در چشم نميروند مگر آن را از بين ميبرد. و شوري پيه چشم موجب ميشود كه آنچه را كه در چشم از ميكروبات و كثافات بريزد به بيرون افكند. و در گوش آدمي تلخي را قرار داده است تا حاجب مغز و دماغ بوده باشند، هيچ جنبندهاي داخل گوش نميشود مگر آنكه راه خروجش را ميجويد؛ و اگر اين طور نبود خود را به مُخّ و مغز سر ميرسانيد و آن را فاسد و تباه مينمود. و در سوراخهاي بيني برودت را نهاده است تا حجاب دماغ باشند، و اگر اين طور نبود مُخّ و مغز سر سيلان ميكرد و پائين ميآمد. ص 503 و مزۀ شيرين را در دهان گذارده است از روي رحمت و مِنَّتي كه خداوند تعالي بر بنيآدم آورده است تا آنكه لذّت طعام و شراب را بيابد. و امَّا كلمهاي كه اوَّلش كفر و آخرش ايمان ميباشد كلمۀ لَا إلَهَ إلَّا اللهُ است. سپس حضرت فرمود: يَا نُعْمَانُ! إيَّاكَ وَ الْقِيَاسَ! فَإنَّ أبِي حَدَّثَنِي عَنْ آبَائِهِ: أنَّ رَسُولَ اللهِ قَالَ: مَنْ قَاسَ شَيْئاً مِنَ الدِّينِ بِرَأيِهِ قَرَنَهُ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي مَعَ إبْلِيسَ، فَإنَّهُ أوَّلُ مَنْ قَاسَ، حَيْثُ قَالَ: خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ.[463] فَدَعُوا الرَّأيَ وَالْقِيَاسَ فَإنَّ دِينَ اللهِ لَمْ يُوضَعْ عَلَي الْقياسِ. «اي نعمان! مبادا دست به قياس آلوده كني! زيرا پدرم حديث كرد براي من از پدرانش كه رسول خدا صلّياللهعليهوآلهوسلّم گفت: كسي كه در امر دين چيزي را به رأي خود قياس كند خداي تعالي او را با ابليس قرين قرار ميدهد. زيرا او اوَّلين قياس كننده بود آنجا كه گفت: تو مرا از آتش آفريدي و آدم را از گل. بنابراين دست از قياس برداريد، چون دين خدا بر قياس بنا نهاده نشده است.[464] دَميري در كتاب «حَيَاةُ الحيوان» در مادّۀ ظَبْي گويد: ابنخَلّكان در ترجمۀ احوال امام جعفر الصادق عليهالسّلام گويد: آنحضرت از ابوحنيفه پرسيدند: چه ميگوئي دربارۀ شخص محرمي كه دندان رباعيّۀ ظَبْي(آهو) را شكسته باشد؟! گفت: اي پسر دختر رسول خدا، من حكمش را نميدانم كه چقدر كفّاره دارد! حضرت فرمود: إنَّ الظَّبْيَ لَايَكُونُ رَبَاعِياً وَ هُوَ ثَنِيٌّ أبَداً .[465] «آهو دندان رباعي ندارد ص 504 و او هميشه بدون دندان ثنايا ميباشد.» و جَوْهري در مادّۀ سَ نَ نَ در قول شاعر در وصف إبِل آورده است: فَجَاءَتْ كَسِنِّ الظَّبْيِ لَمْ أرَ مِثْلَهَا سَنَاءَ عَلِيلٍ أوْ حَلُوبَةَ جَائعِ «آن شترهاي ديه آمدند در حالي كه دندانهايشان افتاده بود مانند دندان آهو كه اصلاً در قسمت جلو دندان ندارد و مانند آنها نديده بودم كه آن شترها مركوب خوبي(يا شفائي) براي بيمار، و شير دهندهاي براي گرسنه بودند.» أيْ هِيَ ثَنِيَّاتٌ، لاِنَّ الثَّنِيَّ هُوَ الَّذِي يُلْقِي ثَنِيَّتَهُ، وَالظَّبْيُ لَا تَنْبُتُ لَهُ ثَنِيَّةٌ قَطٌّ فَهُوَ ثَنِيٌّ أبَداً .[466] «يعني آن شتران دندانهاي جلو و ثنايا را ميافكندهاند. چون ثَنيّ آن حيواني است كه دندانهاي ثناياي خود را افكنده است. و آهو اصولاً براي او دندان ثنايا هيچ گاه نميرويد. بنابراين او هميشه ثَنِيّ ميباشد(بدون دندان پيشين.) ابن شُبْرُمَه ميگويد: من با أبوحنيفه بر جعفر بن محمد الصّادق وارد شديم، و من گفتم: اين مرد فقيهي است از اهل عراق! امام صادق گفتند: بايد همان كس باشد كه دين را با رأيش قياس ميكند! آيا او نُعمان بن ثابت نيست؟! ابن شبرمه ميگويد: من تا آن روز از اسم ابوحنيفه به عنوان نُعمان مطّلع نبودم. ابوحنيفه گفت: آري من همان مرد ميباشم. أصْلَحَكَ اللهُ! امام جعفر گفتند: اِتَّقِ اللهَ، وَ لَاتَقِسِ الدِّينَ بِرَأيِكَ، فَإنَّ أوَّلَ مَنْ قَاسَ بِرَأيِهِ إبْلِيسُ، ص 505 إذْ قَالَ: أنَا خَيْرٌ مِنْهُ. فَأخْطَأ بِقِيَاسِهِ فَضَلَّ . «تقواي خدا را پيشه گير، و دين خدا را با رأي خودت قياس مگير، زيرا اوَّلين كسي كه به رأي خودش قياس كرد ابليس بود. در وقتي كه گفت: من از آدم بهترم. بنابراين به واسطۀ قياسش به خطا افتاد و گمراه شد.» در اينجا حضرت عدم توانائي ابوحنيفه را در قياس سَرَش به جَسَدش، و سپس از علّت آفرينش چهار نوع آب مختلف در چشم و گوش و بيني و دهان، و از كلمهاي كه اوَّلش شرك و آخرش ايمان است - همان طور كه در روايت قبل بيان شد - پس از سوال از او و فرو ماندن وي در خواب، نشان دادند. و پس از آن گفتند: وَيْحَكَ! أيُّمَا أعْظَمُ عِنْدَ اللهِ إثْماً، قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللهُ بِغَيْرِ حَقٍّ أوِ الزِّنَا؟! قَالَ: بَلْ قَتْلُ النَّفْسِ! «اي واي بر تو! بگو: گناه كداميك عظيمتر ميباشد نزد خداوند: كشتن نفس انسان را بدون حق كه خداوند حرام كرده است، يا زنا كردن؟! گفت: البته كشتن نفس.» حضرت گفتند: إنَّ اللهَ تَعَالَي قَدْ قَبِلَ في قَتْلِ النَّفْسِ شَهَادَةَ شَاهِدَيْنِ وَ لَمْ يَقْبَلْ فِي الزِّنَا إلَّا شَهَادَةَ أرْبَعٍ. فَأنَّي يَقُومُ لَكَ الْقِيَاسُ؟! «خداوند تعالي در قتل نفس محترمه شهادت دو شاهد را پذيرفته است و در زنا نپذيرفته است مگر شهادت چهار شاهد را، بنابراين چگونه ميتواند حكم قياس براي تو استوار بماند؟!» پس از آن حضرت گفتند: أيُّمَا أعْظَمُ عِنْدَ اللهِ، الصَّوْمُ أوِ الصَّلَوةُ؟ قَالَ: الصَّلَوةُ . «كدام يك عظيمتر است نزد خدا: روزه يا نماز؟! ابوحنيفه گفت: نماز.» حضرت گفتند: فَمَا بَالُ الْحَائِضِ تَقْضِي الصَّوْمَ وَ لَاتَقْضِي الصَّلَوةَ؟! اِتَّقِ اللهَ يَا عَبْدَاللهِ وَ لَاتَقِسِ الدِّينَ بِرَأيِكَ. فَإنَّا نَقِفُ غَداً وَ مَنْ خَالَفَنَا بَيْنَ يَدَيِ اللهِ، فَنَقُولُ: قَالَ اللهُ وَ قَالَ رَسُولِ اللهِ. وَ تَقُولُ أنْتَ وَ أصْحَابُكَ: سَمِعْنَا وَ رَأيْنَا. فَيَفْعَلُ اللهُ بِنَا وَ بِكُمْ مَايَشَاءُ. ص 506 «پس چرا زن حائض روزهاش را قضا ميكند، و نمازش را قضا نميكند؟! بنابراين اي بنده خدا تقوي پيشه ساز، و دين خدا را با رأيت قياس مگير! زيرا ما فردا در پيشگاه خداوند وقوف خواهيم داشت و مخالفين ما نيز حضور خواهند داشت، آنگاه ما ميگوئيم: خدا چنين گفت، رسول خدا چنان گفت. و تو و اصحاب تو ميگوئيد: ما اين طور شنيديم و به رأي خودمان رفتار كرديم. فعليهذا خداوند با ما و شما آنچه را كه اراده كند انجام ميدهد.» و جواب آن است كه در زنا قبول نميگردد مگر شهادت چهار نفر به جهت پرده پوشي خداوند از عصمت. و در حائض، نماز قضا نميشود براي رفع مشقّت. زيرا نماز در هر شبانهروز پنج بار تكرار ميشود به خلاف روزه كه در سال يكبار بيشتر نميباشد. وَ اللهُ أعْلَمُ. و جعفرٌ الصّادق هو جعفر بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي بن أبيطالب: . و جعفر يكي از أئمّۀ اثنيعشريه بر مذهب اماميّه و از سادات اهلالبيت ميباشد. و او را لقب صادق دادهاند به جهت صدق در گفتارش. و براي او كلامي است در صنعت كيميا، و زَجْر، و فال. و در باب جيم در مادّۀ جَفْرَة از ابنقُتَيْبَه گذشت كه: وي در كتابش: «أدَب الكاتب» گفته است: كتاب جفر پوست جفرهاي بوده است كه امام جعفر صادق براي اهل بيت آنچه را كه به دانستن آن نياز دارند، و آنچه را كه از حوادث تا روز قيامت واقع ميگردد در آن نوشتهاند. و همچنين ابنخَلّكان اين طور از او حكايت نموده است. و بسياري از مردم كتاب جفر را به علي بن أبيطالب نسبت ميدهند و آن غلط است. و گفتار صواب آن است كه - همان طور كه گذشت - واضع كتاب جفر، جعفر الصّادق عليهالسّلام است. نصايح امام صادق به امام كاظم عليهماالسلام به نقل دميريو جعفر به پسرش: موسي الكاظم وصيّت كرده و گفته است: يَا بُنَيَّ احْفَظْ وَصِيَّتِي تَعِشْ سَعِيداً وَ تَمُتْ شَهِيداً! يَا بُنَيَّ إنَّ مَنْ قَنِعَ بِمَا قُسِمَ لَهُ اسْتَغْنَي، وَ مَنْ مَدَّ عَيْنَيْهِ إلَي مَا فِي يَدِ غَيْرِهِ مَاتَ فَقِيراً. ص 507 وَ مَن لَمْ يَرْضَ بِمَا قَسَمَ اللهُ لَهُ اتَّهَمَ اللهَ فِي قَضائِهِ. وَ مَنِ اسْتَصْغَرَ زَلَّةَ نَفْسِهِ اسْتَعْظَمَ زَلَّةَ غَيْرِهِ. يَا بُنَيَّ مَنْ كَشَفَ حِجَابَ غَيْرِهِ انْكَشَفَتْ عَوْرَاتُ بَيْتِهِ، وَ مَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ. وَ مَنِ احْتَفَرَ لاِخِيهِ بِئْراً سَقَطَ فِيهَا. وَ مَنْ دَاخَلَ السُّفَهَاءَ حَقِرَ. وَ مَنْ خَالَطَ الْعُلَمَاءَ وَقُرَ. وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ. يَا بُنَيَّ قُلِ الْحَقَّ لَكَ أوْ عَلَيْكَ. وَ إيَّاكَ وَ النَّمِيمَةَ فَإنَّهَا تَزْرَعُ الشَّحْنَاءَ فِي قُلُوبِ الرِّجَالِ. يَا بُنَيَّ إذَا طَلَبْتَ الْجُودَ فَعَلَيْكَ بِمَعَادِنِهِ! «اي نور چشم، پسرم، وصيّت مرا به خاطرت بسپار، تا به سعادت زندگي كني و به شهادت بميري! اي نور چشم، پسرم، هر كس قناعت ورزد به آنچه براي او معيّن شده است بينياز ميگردد، و هر كس چشمان خود را بدوزد به آنچه در دست دگري است از فقر و مسكنت ميميرد. و هر كس راضي نباشد به آنچه خداوند براي وي مقدّر نموده است خداوند را در حكمش متَّهم داشته است. و هر كس لغزش خودش را كوچك بشمارد لغزش غيرش را بزرگ ميشمارد. اي نور چشم، پسرم، هركس كه پردۀ عصمت غير را بدرد زشتيهاي خانۀ او دريده خواهد شد. و هركس شمشير ستم را از غلاف بكشد خودش به آن كشته ميگردد. و هركس براي برادرش چاهي بكند خودش در آن سقوط مينمايد. و هركس با سفيهان همكلام گردد حقير ميشود. و هر كس با علماء بياميزد صاحب وقار ميشود. و هركس داخل شود در محلهاي زشت متَّهم ميگردد. اي نور چشم، پسركم، هميشه حق را بگو، به نفع تو باشد و يا به ضررت. و از نمّامي و سخنچيني بپرهيز، چرا كه در دلهاي مردان تخم كينه ميكارد. اي نور چشم، پسركم، اگر جود كردن را خواستاري به معدنهاي جود روي آور!» و روايت شده است كه چون به جعفر صادق گفته شد: ص 508 مَا بَال النَّاسُ فِي الْغَلَاءِ يَزْدَادُ جُوعُهُمْ بِخِلَافِ الْعَادَةِ فِي الرَّخْصِ؟! فَقَالَ: لاِنَّهُمْ خُلِقُوا مِنَ الارْضِ وَ هُمْ بَنُوهَا، فَإذَا أقْحَطَتْ أقْحَطُوا، وَ إذَا أخْصَبَتْ أخْصَبُوا. «به چه علّت گرسنگي مردم در زمان قحطي و تنگي بيشتر ميگردد، به خلاف عادتشان در گشايش و فراواني؟! فرمود: به علّت آنكه ايشان از زمين خلق شدهاند و آنها فرزندان زميناند، پس هر وقت در زمين تنگي و عسرت پديد آيد در ايشان هم تنگي و عسرت پديد ميآيد، و هر وقت در زمين وفور نعمت باشد ايشان هم سير و سيراب ميگردند.» جعفر - رحمة الله تعالي عليه - در سنۀ هشتاد از هجرت متولّد شد و گفته شده است: در سنۀ هشتاد و سه، و در سنۀ يكصد و چهل و هشت رحلت نمود. - پايان كلام دَميري.[467] بايد دانست: دَميري، شافعي مذهب بوده است، و در كتاب «حياة الحيوان» مطالبي را كه بر ردّ ابوحنيفه ذكر كرده است بسيار ميباشد. پاورقي [444] - عامّه همگي سوگند به طلاق ميخورند. يعني زنم مطلّقه باشد اگر چنين نباشد و يا چنان نكنم. ولي شيعيان اجماع دارند بر بطلان اين نوع قسم و امثال آن مثل سوگند به عِتاق و بخشيدن مال در سبيل الله، و ميگويند: سوگندي كه نافذ است فقط سوگند به خداوند ميباشد. [445] - آيۀ 40 از سورۀ 24: نور: «و كسي كه خداوند براي او نوري قرار نداده باشد داراي نوري نيست.» [446] - در «أقرب الموارد» گويد: خافقان به معني مشرق و مغرب است چون شب و روز در آن غائب ميشود. خَفَقَ النّجم خُفُوقاً: غاب و كذلك الشمس و القمر. [447] - در «مجمع البحرين» گويد: در حديث آمده است: فَرَقَدَ رَقْدَةً بِالْمُحَصَّبِ . و محصَّب به ضمّ ميم و تشديد صاد در نزد اهل لغت محلّ رمي جمار است، و مراد از محصَّب در اين حديث چنانكه بعضي از شرّاح حديث تنصيص بر اين مطلب نمودهاند ابطح است، زيرا صحيح است اطلاق محصَّب به هر موضعي كه سنگريزۀ آن زياد است. و ابطح مسيل واسعي است كه در آن سنگريزه است؛ و نام اين موضع را گاهي ابطح و گاهي محصَّب گويند. مُحَصَّب زميني است كه اول آن از منقطع شِعْب مني است و آخر آن قبرستان مَعْل'ي در مكه. و مراد از مُحَصَّب محل رمي جمار در مني نيست، چون پيغمبر پس از نماز مغرب و عشاء در مُحَصَّب يك ساعتي خوابيدند. و از آنجا كه بعد از زوال آفتاب، حاجي از مني به مكه حركت ميكند لذا نماز مغرب و عشاء و تحصيب رسول خدا مسلَّماً در نزديكي مكه در أبْطح واقع شده است. و در «لسان العرب» گويد: مُحَصَّب محل رمي جمار است در مني. و بعضي گفتهاند: مراد از محصّب كوههاي مني و شعب آن(تنگۀ آن) گذشته و از آنجا تا مكه است. و علي أي تقدير، معلوم است كه: مرادشافعي از محصّب همان محل رمي جمار ميباشد. چون ميگويد: در محصّب بايست و به مردمي كه هنگام سحر به سوي مني ميآيند ندا كن. و البته معلوم است: هنگام سحر مردم از مشعر به سوي مني ميآيند، نه از مني به سمت مكه. [448] - اين ابيات را امام فخر رازي در ج 27 ص 166 و قندوزي حنفي با يك بيت دگر كه مجموعاً چهار بيت ميشوند در «ينابيع المودّة» طبع نجف ص 568 نقلاً از ابن حجر هيتمي در «الصواعق» آورده است. و آن بيت را بيت سوم قرار دادهاند بدين عبارت: و اخبرهم أني من النفر الذي لِولاء اهلالبيت ليس بناقض و اما ابنحجر در «الصواعق المحرقة» ص 79 اين بيت را ذكر نكرده است. مستشار عبدالحليم جندي در كتاب «الامام جعفر الصادق» ص 51 بيت اول و چهارم را از شافعي نقل كرده است و ميان اين دو بيت نقطه گذاري نموده است يعني: بيتي فاصله ميباشد. و بيت اول را با عبارت: واهتف بقاعد خفيها و النّاهض ضبط كرده است. او گويد: سَمِع العالَمُ الشّافعيَّ في جامع عَمْرو يهتزُّ تَحْناناً إلي أبناء عليٍّ في الحجاز، فينشد: ... «اهل جهان كلام شافعي را شنيدند كه در مسجد عمروعاص در مصر از شدت شوق و حنين به وجد و اهتزاز آمده دربارۀ پسران علي در حجاز شعر ميسرود...» [449] - «روضات الجنّات»، طبع سنگي ج 2، ص 154 تا ص 156 و طبع حروفي بيروت، ج 7 ص 257 تا ص 263. و اين دوبيت آخر را أبوالمعالي جويني نيز در كتاب «مغيث الخلق في ترجيح القول الحقّ» از طبع اول 1352 هجريّه در ص 84 ذكر نموده است. [450] - «الصّواعق المحرقة في الرّدّ علي أهل البدع و الزّندقة»، ص 79. [451] - و از جمله ايرادهائي كه همگي بر شافعي گرفتهاند، فتواي او به جواز نكاح دختر مردي است كه از نطفۀ او از راه زنا متولّد شده است. شافعي ميگويد: چون زنا نسب را باطل ميكند، و زنازاده رابطهاي با پدر و مادر از جهت ارث و رويت نظر و ماشابههما ندارد بنابراين شرعاً عنوان بنت(دختر) بر او صادق نيست و آيۀ كريمۀ حُرِّمَت عليكم اُمَّهَاتُكُمْ وَ بَنَاتُكُمْ(آيۀ 23 از سورۀ 4: نساء) شامل آن نميشود و شخص زناكار ميتواند وي را نكاح كند. مخالفان شافعي از جمله طائفۀ حقّۀ اماميّه ميگويند: آيۀ حرمت نكاح بر روي عنوان بِنْت آمده است و بر دختر متولد از زنا عنوان بنت صادق است و در عرف و لغت به او دختر ميگويند لهذا نكاح او حرام ميباشد، و رفع يد از بعضي از احكام بنت مثل ارث و رويت نظر شرعاً او را در لغت از عنوان دختر بيرون نميبرد. فلهذا آن احكام به طور تخصيص بجاي خود صحيح است و عنوان بنت هم در قرآن بجاي خود صحيح است و نكاح با وي حرام. در كتاب «الفصول المختارة» كه به املاء شيخ مفيد و تقرير سيد مرتضي است در ج 1 ص 137 و ص 138 گويد: ابوحنيفه ميگويد: اگر مردي زني را تزويج كند و سپس به دنبال عقد نكاح بدون فاصله وي را طلاق دهد و زن پس از شش ماه فرزندي بزايد، اين فرزند ملحق به اين مرد ميشود اگر چه با او مجامعت و آميزش نكرده است و با وي خلوت نكرده است بلكه صيغۀ عقد را پدر زن جاري ساخته و مرد در همان مجلس او را طلاق داده باشد. لهذا ابوحنيفه به اين مرد، غير پسر او را ملحق كرده است. و نيز گفته است: اگر مردي كه در مصر است زني را كه در بغداد است براي خود عقد كند و سپس اين زن در حالي كه مرد هنوز در مصر است و از آنجا بيرون نيامده است بچهاي بزايد، اين بچه از آن مرد است. و شافعي بر ضدّ اين مطلب فتوي داده است. وي ميگويد: اگر مردي دختر باكرهاي را آبستن كند و آن زن دختري بزايد جايز است بر اين مرد كه او را براي خودش عقد كند و حلال است بر او مجامعت با وي. بنابراين شافعي نكاح دختر را حلال دانسته است و أبوحنيفه فرزندي كه از غير است به گردن او انداخته است. [452] - «النّجوم الزّاهرة في ملوك مصر و القاهرة» تأليف يوسف بن تغري بردي اتابكي، طبع دار الكتب المصريّة، قاهره سنۀ 1351 هجريّۀ قمريّه ج 3 ص 299 و معلِّق آن در تعليقه گويد: در «تاريخ ابن عساكر» ج 2 ص 65 به جاي لاربّ غيره، لا شيء غيره آمده است. و در فضله متخصّص گويد در نسخۀ اصل فضله لمخصّص بوده است وليكن ما از «تاريخ ابن عساكر» ثبت نموديم. و بيت پنجم را ما از تاريخ ابنعساكر افزوديم. [453] - «ينابيع المودّة» طبع سابع نجف اشرف سنۀ 1384 قمريّه ص 568. [454] - عبدالملك جويني در كتاب «مغيث الخلق» ص 32 در تأييد مذهب شافعي و ردّ مذهب ابوحنيفه گفته است: و از جمله ايرادات بر ابوحنيفه آن است كه وي ميگويد: خبر واحد چون بر خلاف قياس باشد مردود است. با آنكه شكّي نيست كه اصل قياس، خبر است. و واجب آن است كه موافقت ميان فرع و اصل مطلوب باشد. اگر قياس، موافق با اصل باشد كه خبر است مقبول است و اگر مخالف اصل باشد، معلوم البطلان است. و اما اين نظريّه و منهج كه موافقت اصل را با فرع طلب نمائيم تا اصول با فروع هماهنگ گردند، اين امر عقلاً و نقلاً مستحيل ميباشد. بلكه هميشهبايد فروع را مساوي و مطابق با اصول كرد. و مثل اين انحراف در تطبيق بنا بر اصول ابوحنيفه زياد وجود دارد. [455] - در كتاب «مغيث الخلق» ص 35 گويد: امام المسلمين احمد بن حنبل چون به شافعي برخورد كرد گفت: جاءنا صيرفيّ الحديث . «صيرفي حديث به نزد ما آمده است.» و شافعي ميگويد: من علم الحديث غزرت حجّته. «كسي كه به حديث عالم باشد، حجّت و برهانش فراوان و استوار ميباشد.» وابوحنيفه سرمايه و بضاعتش از علم حديث اندك بوده است. و شاهد بر گفتار ما آن است كه: اصحاب حديث بر ابوحنيفه اشكال و ايراد شديدي نمودهاند و گفتهاند: گروهي از حفظ احاديث رسول خدا صلّياللهعليهوآلهوسلّم فرو ماندند، آنگاه دست به عمل به رأي زدند و بنابر اين هم خودشان گمراه شدند و هم دگران را گمراه كردند. [456] - از جمله موارد مميّزه ميان شافعي و اماميّه نكاح دختري است كه از زناي پدر مخلوق شده است. اماميّه ميگويند: چنين دختري بر پدر و برادر و عمو و دائي و ساير محرّمات ابدي نسبي حرام است. و شافعي ميگويد: حلال است. علامه در «نهج الحق و كشف الصّدق» ص 522 و ص 523 گويد: شافعي قائل است به آنكه تمام اين عناوين نكاحشان بر شخص زناكار حلال است و بر اين اساس جايز است بر مرد كه دختر متولّد از زناي خود را بگيرد و همچنين مادرش را و خواهرش را و عمّهاش را و خالهاش را و جميع كساني را كه خداوند در كتابش حرام نموده است و نيز كسي كه در او يك سبب تحريم يا اسباب تحريم مجتمع گرديده است مانند مادري كه خواهر است يا دختري كه دختر است يا عمّهاي كه خاله است ( كتاب «الاُمّ» شافعي ج 5 ص 25، و «بداية المجتهد» ج 2 ص 29.) و اين همان مذهب مجوس ميباشد «نعوذ بالله تعالي من المصير الي ذلك» در حالي كه خدا ميفرمايد: حُرِّمَتْ عليكم اُمَّهَاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ . و اين صفات حقيقيّه است كه با تغير شرايع و اديان تغيير نميپذيرد و اين كه در باب ارث و غير آن از حقوق شرعيه به انسان ملحق نميشوند آنان از اين صفات حقيقيه خارج نميكند، و بدين جهت است كه به او نسبت داده ميشود و گفته ميشود: دختر او، يا مادر او، يا خواهر او از زنا، و اين تقييد ايجاب مجازيّت نميكند همان طور كه ميگوئيم: خواهر نسبي او براي آنكه از خواهر رضاعي جدا گردد. و دليل ديگر آنكه تحريم شامل هر كس است كه اين عنوان بر او صادق باشد يا به حقيقت و يا به مجاز - إلي آخر كلامه. [457] - كتاب «مغيث الخلق» ص 32. [458] - شيخ محمد نجار زُهري در مقدّمۀ كتاب «الاُمّ» شافعي در صفحۀ ح گويد: اصول مذهب شافعي: امام شافعي بناي مذهب خود را بر كتاب و سنّت واجماع و قياس قرار داده است و ميل به استحسان كه ابوحنيفه بدان گرويده است ننموده است. و تحرير خلاف ميان شافعي و ابوحنيفه در اتّخاذ استحسان به عنوان اصل در شريعت، محلش در كتب اصول ميباشد. [459] - آيۀ 36، از سوره75: قيامت. [460] - «الاُمّ» تأليف محمد بن ادريس شافعي، طبع اوّل، سنۀ 1381 هجريّۀ قمريّه، شركة الطباعة الفنّية المتّحدة، ج 7 ص 298. [461] - جويني بعد از شرح مفصّلي در كيفيّت اخذ قياس نزد شافعي و با تعيين سلسله مراتب و درجاتي در تنقيح احكام شرعيّه كه در كتاب «مغيث الخلق» تا قبل از صفحۀ 43 بيان كرده است، آنگاه در ص 43 گويد:اين دقت نظر شافعي و وجه تصرّفات او در تفاريع اوست كه اين ترتيب را مقرّر كرده است و اين مراتب را مراعات نموده است. و اما ابوحنيفه ميان معاملات و مناكحات، تسويه برقرار نموده است. و بين تكبير و عبادات و قرآن معجز نازل شده از نزد ربّالسموات والارض فرقي نگذارده است و گفته است: بيع منعقد ميشود به غير لفظ بيع، و نكاح به غير لفظ نكاح، و تكبير بدون لفظ آن و قرآن به غير نظمش حتي اگر به فارسي در نماز قرآن بخواند نمازش منعقد است، و اين رويّه و نظريّه، مزج فنّي است به فنّ ديگر، و خلط دستهاي است به دستۀ ديگر، و به نسيان سپردن دقائق ميباشد. بنابراين شافعي در امر قياس نظرش تمامتر و دقّتش وسيعتر است از ابوحنيفه. و از اين جهت بود كه محمد بن الحسن و ابويوسف از متابعت او در دو ثلث از مذهبش سر باز زدند و در اكثر مسائل موافقت شافعي كردند. [462] - آيۀ 23، از سورۀ 17: اسراء. [463] - آيۀ 12 از سورۀ 7: اعراف. [464] - «احتجاج» ابومنصور احمدبن عليبنابيطالب طبرسي طبع نجف اشرف 1386 هجريّۀ قمريّه ج 2 ص 110 تا ص 115. [465] - «وفيات الاعيان»، طبع بيروت با تحقيق دكتر احسان عباس، ج 1 ص 328. و قاضي ابنخلّكان اين مطلب را در كشاجم در كتاب «المصايد و المطارد» حكايت كرده است و درخاتمهاش دارد كه: حضرت به ابوحنيفه گفتند: أنت تتداهي و لاتعلم أنَّ الظَّبي لايكون له رباعيةو هو ثَنِيٌّ أبداً؟! بايد دانست مراد حضرت از دندان رباعي همان دندانهاي ثنايا است كه درمقدّم دهان است، نه رباعيات كه چهار عددند و ميان چهار دندان ثنايا و دو دندان أنياب واقعند. [466] - «صحاح اللّغة»، طبع بولاق سنۀ 1282 قمريه ج 2 ص 384. و گويد: شاعر اين ابيات را در وصف ديۀ مأخوذه انشاء كرده است. و در «حياة الحيوان» با ضبط شفاء عليل ميباشد و در اصل صحاح سناءَ قتيلٍ و در «لسان العرب» ج13 ص220 ستون چپ گويد: اين بيت از ابوجرول جُشمي است و اسمش هند ميباشد و اين بيت را در مرثيۀ مردي از اهل عاليه سروده است كه اولياي دم او حكم به ديه نمودند و همۀ ديه را شتران ثُنْيان مأخوذ داشتند آنگاه آنچه را كه جوهري در «صحاح» آورده است او در اينجا ذكر مينمايد. [467] - «حياة الحيوان»، طبع سنگي رحلي، صفحه شمار ندارد و اين مطلب را به مناسبت رباعيۀ ظبي در مادّۀ ظبي ذكر كرده است.
|
|
|