|
| منهاج علاّمۀ حلّي و منهاج ابن تيميّهعلَّامۀ حِلِّي كه به حقّ ميتوان او را همچون شيخ مفيد از أركان پاسداران امَّت و مدافعين آن براساس تعقّل و برهان از متكلّمين و باحِثين درجۀ اوَّل مذهب به شمار آورد، كتاب «منهاج الكرامة» خود را به تقاضاي الجايتو(سلطان محمد خدابنده) كه مرد سنّي حنفي بود، و با مجلس و برهان علاّمه مذهب تشيّع را برگزيد نگاشت. و اين كتاب پس از آن مجلس انتشار يافت، و الحقّ كتابي است نفيس و سزاوار است طلاّب مبتدي در ضمن دروس كلامي خود، آن را نيز نزد استاد بخوانند. ابنتَيمِيَّة حَنْبَلي كه از معاندين شيعه و از ناصبين محسوب ميگردد، و معاصر با علَّامه بود، كتابي به نام «مِنْهاج السُّنَّة» تصنيف كرد، و در ردّ و اعتراض و ايراد واهي در پاسخ علاّمه با از دست دادن عفّت قلم، از هيچ نسبت ناروائي و نابجائي دريغ نكرد. چون كتاب «منهاج الكرامة» بسيار مختصر، و فقط حاوي اصول معتقدات شيعه است، علاّمه پس از منهاج كتابي ديگر نگاشت كه بسيار مفصَّلتر و مشروحتر بحث كرده است، و نام آن را «نهج الحق و كشف الصدق» گذارد و به قدري از ذخائر نفايس ص 545 ولئالي شاهوار و دُرَرِ آبدار در آن منطوي ميباشد كه به نظر حقير مورد نياز و استفادۀ أعلام نيز خواهد بود. اينك ما در اينجا در بعضي از موارد اختلاف شيعه با عامّه كه از اصول اعتقادات و معارف دينيّه به حساب ميآيد بحث مينمائيم: وي در بحثي كه خداوند ديده نميشود ميگويد: اشاعره قائل به جسمانيت خدا در رويت اويندبحث هفتم در آنكه رويت خداوند تعالي مستحيل است. در اين مسأله أشاعِره با جميع عقلاي عالم مخالفت كرده و گفتهاند: خداوند تعالي براي بشر ديده ميشود. امَّا فلاسفه و معتزله و اماميّه شك ندارند كه خداوند متعال محال است ديده شود. و امَّا مُشَبِّهَه و مُجَسِّمَه جايز ميدانند كه خداوند تعالي ديده شود. زيرا خداوند در نزد ايشان جِسْم ميباشد و در برابر رويت رائي و بيننده قرار ميگيرد. و لهذا در اين مسأله أشاعره با جميع عقلاي عالم مخالفت نموده، و همچنين مخالفت با امري ضروري كردهاند.[504] زيرا ضرورت حكم ميكند كه چيزي كه جسم ص 546 نيست، و در جسم حلول نكرده است، و در جهت قرار ندارد، و مكان ندارد، و حَيِّزِ شاغل خود را ندارد. و در برابر و مقابِل نميباشد و نيز در حكم مقابِل نيست، آن موجود امكان رويت ندارد. و كسي كه در اين مسأله مكابره كند، تحقيقاً حكم ضروري را انكار كرده است و در ارتكاب اين مقابله و مكابره سَوْفَسْطَائي گرديده است. أشاعِره أيضاً با آيات كتاب الله عزيز كه دلالت بر امتناع رويت ميكند مخالفت نمودهاند. خداوند عَزَّ مِنْ قائلٍ گفته است: لَا تُدْرِكُهُ الابْصَارُ.[505] خداوند خودش را به واسطۀ اين جمله مَدْح كرده است چون آن را ميان دو مدح ذكر كرده است. لامحاله مَدح خواهد بود. زيرا داخل كردن چيزي را كه دلالت بر مدح ندارد در ميان دو مدح، قبيح است. اگر بگوئيم: فلان كس عالِم فاضِل است، نان ميخورد، زاهد پاكدامني است. اين طرز عبارت نيكو به شمار نميآيد. و چون خداوند خود را به نفي إبْصار ستوده است، لهذا ثبوت إبصار براي او نقص است و نقص بر خداوند متعال محال است.[506] علاّمه در بحث نفي جسميّت از خداوند ميفرمايد: بحث سوم در آنكه خداوند تعالي جسم نيست. ص 547 جميع عقلاي عالم بر اين امر اجماع و اطباق نمودهاند مگر اهل ظاهر مانند داود، و تمامي حَنْبَليها. به جهت آنكه آنان ميگويند: خداوند جسم است و بالاي تخت خود(عرش) مينشيند. و عرش او از هر طرف، شش وجب به وَجَبهاي خدا وسعتش بيشتر است. و او در هر شب جمعه سوار الاغي ميشود و تا سپيدۀ صبح ندا در ميدهد: هَلْ مِنْ تَآئِبٍ؟ هَلْ مِنْ مُسْتَغْفِرٍ؟![507] «آيا كسي هست كه توبه كند؟! آيا كسي هست كه استغفار كند؟!» اين جماعت آيات تشبيه را بر ظواهرش حمل ميكنند.[508] و علت اين اعتقاد ص 548 فاسد، قلّت تميزشان و عدم تَفطُّنشان به مناقضهاي است كه گريبانگيرشان ميشود و انكار ضروريّاتي ميباشد كه مقاله و كلامشان را ابطال مينمايد. زيرا ضرورتْ يگانه حاكم و قاضي است كه هر جسمي لامحاله مُنفكّ از حركت و سكون نيست. و در علم كلام به ثبوت پيوسته است كه: حركت و سكون حادث هستند. و ضرورت حاكم است كه هر چيزي كه از امر حادثي انفكاك نداشته باشد لامحاله حادث است. بنابراين لازم ميآيد خود خداوند تعالي نيز حادث بوده باشد. واشكال و ضرورت دوم آن است كه: هر چيز حادث شدهاي نياز به حادثكننده دارد. لهذا واجب الوجود نيازمند به مُوَثِّر خواهد شد و ممكن ميگردد. بنابراين واجب نيست، در حالي كه فرض نمودهايم: او واجب ميباشد. و اين خُلْف است. و كثيري از آنها مطلب را بدانجا كشاندهاند كه گفتهاند: جايز است بر خداوند كه مُصافِحه نمايد. و مخلِصين در دنيا با خدا مُعانِقه ميكنند(خدا را بغل ميگيرند و در آغوش ميكشند.)[509] داود[510] ميگويد: اُعْفُونِي عَنِ الْفَرْجِ وَاللِّحْيَةِ وَاسْألُونِي عَمَّا وَرَاءَ ذَلِكَ . «مرا از بيان كيفيّت آلت آميزش، و كيفيّت ريش خدا معاف داريد (كه به جهت ص 549 قبح آن شرمم ميآيد كه بيان كنم) و از چگونگي و كيفيّت غير آندو هر چه ميخواهيد بپرسيد!» داود معتقد است كه: معبود او جسم است، گوشت و خون دارد، جوارح و اعضاء دارد، و در طوفان نوح به قدري گريست تا دو چشمش متورّم و رَمَددار شد، و هنگامي كه چشمان او آسيب ديدند ملائكه به عيادتش آمدند. بنابرآنچه ذكر شد شخص عاقل مقلّد بايد از خودش انصاف دهد كه: آيا بر او جايز است كه از امثال اين جماعت تقليد كند؟! و آيا عقل وي به او اجازه ميدهد در تصديق اين مقالات كاذبه و اعتقادات فاسده؟! و آيا نفس او وثوق پيدا ميكند كه انظار اين جماعت به راستي و درستي به چيزي برسد و آن را ادراك نمايد؟! خداوند تعالي در جَهَت، واقع نميباشد بحث چهارم: در آنكه خداوند تعالي در جهتي بخصوصها نيست. تمامي عقلاي جهان برآنند كه خداوند در جهتي از جهات نيست به خلاف كَرّامِيَّه[511] كه ميگويند: خداوند تعالي در جهت فوق قرار دارد. و نفهميدهاند كه: حكم ضروري اقتضا دارد بر آنكه هر موجودي كه در جهتي باشد، يا بايد در آنجا درنگ كند و يا از آنجا حركت كند. بنابراين مُنفكّ از حوادث(درنگ يا حركت) نميباشد و هرچه از حوادث انفكاك نپذيرد، بنا بر اساس برهان پيشين، خود او حادث خواهد ص 550 بود.[512] نظر شيعه و اهل سنت دربارۀ عدل نقل خلاف در مسائل عَدْل مبحث يازدهم: در عدل و در آن مطالبي است: اوَّل: در نقل خلاف در مسائل اين باب. بدان: اين اصل اصل عظيمي است كه قواعد اسلاميّه بر آن مبتني ميباشد، بلكه تمام احكام دينيّه بدان بستگي دارد، و بدون آن هيچ يك از أديان تمام نخواهد شد. و به طوري كه در آتيه خواهيم ديد انشاءالله، راستي و صدق گفتار پيغمبري از پيغمبران بدون هيچ استثنائي امكان پذير نيست مگر با مسألۀ عدل. و چه زشت است كه انسان براي خود مذهبي اختيار كند كه با آن از جميع أديان خارج شود، و براي وي امكان نداشته باشد خداوند را به يكي از شرايع سابقه و لاحقه بپرستد و عبادت نمايد، و قاطع نباشد بر نجات پيامبر مرسلي، يا فرشتۀ مقرّبي، يا بندۀمطيعي از اولياءالله كه در جميع كارهايش فرمانبرده است، و از خُلَصاي درگاه او گرديده است، و يا جزم نداشته باشد بر عذاب احدي از كفّار و مشركين و انواع فُسّاق و معصيتكاران. پس واجب است بر هر فرد عاقلي كه تقليد ميكند نظر كند كه آيا جايز است براي وي كه خداي تعالي را با مثل اين آراء فاسده و عقائد باطله كه اتّكاء آن بر متابعت شهوت و انقياد مطامع است، ملاقات كند؟! * * * إماميّه و پيروانشان از معتزله ميگويند: حُسْن و قُبْحْ عقلي هستند و مستند به صفاتي ميباشند كه به افعال قيام دارند، و يا وجوه و اعتباراتي هستند كه بر افعال واقع ميگردند. ص 551 أشاعره ميگويند: عقل به هيچ وجه حكم به حُسْن چيزي يا به قبح چيزي نمينمايد. بلكه آنچه در عالمِ وجود به وقوع ميپيوندد مثل انواع شرور: مانند ظلم و عُدوان و قتل و شرك و إلحاد و سَبّ كردن خداي متعال و سَبّ كردن ملائكه و أولياي خدا همگي حسن و نيكو است.[513] * * * إماميّه و پيروانشان از معتزله ميگويند: جميع افعال خداي تعالي از روي حِكمت و صواب است و در آنها شائبهاي از ظلم و جور و كذب و عَبَث و فاحشه وجود ندارد. فواحش و قبائح و كذب و جهل از افعال بندگان ميباشد، و خداي تعالي از آنها بري و منزّه است. أشاعره ميگويند: جميع افعال خداوند متعال حكمت و صواب نيست، زيرا فواحش و قبائح همگي از خداوند صادر ميگردد، چون در عالم موثّري غير از او وجود ندارد.[514] * * * إماميّه ميگويند: ما راضي به قضاي خداوند هستيم شيرينش و تلخش، چون خدا حكم نمينمايد مگر به حق. أشاعره ميگويند: ما راضي بهجميع اقسام قضاي خداوند نيستيم،چون خداوند است كه كفر و فواحش و معاصي و ظلم و جميع انواع فساد را مقدّر كرده است.[515] * * * ص 552 إماميّه و مُعْتزله ميگويند: جايز نميباشد كه خداوند مردم را عذاب كند بر كاري كه خودش كردهاست، و نه آنكه ملامت نمايد بر فعلي كه خودش بجايآورده است، وَ لَاتَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ اُخْرَي .[516] «هيچ حمل كنندهاي نميباشد كه بار(گناهِ) شخص ديگري را حمل كند.» أشاعره ميگويند: اصولاً خداوند مردم را عذاب نميكند مگر بر آنچه كه ايشان انجام ندادهاند. و ملامتشان نمينمايد مگر بر آنچه كه بجاي نياوردهاند. و فقط و فقط عذابشان ميكند بر كاري كه خودش در آنها كرده است و بر سَبِّ خودش و شتم خودش، و پس از آن آنها را ملامت ميكند و عذاب مينمايد به جهت فعل خودش. خداوند در بندگانش حالت اعراض و رويگرداني را ايجاد ميكند آنگاه ميگويد: فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ .[517] «چرا ايشان از تذكار و يادآوري روي- گردانند؟!» خداوند آنان را از فعل منع ميكند آنگاه ميگويد: وَ مَا مَنَعَ النَّاسَ أنْ يُومِنُوا . - آيۀ 55 از سورۀ 18: كهف. «و چه چيز بازداشته است مردم را از اينكه ايمان بياورند؟!» * * * إماميّه ميگويند: خداوند متعال كار بيهوده و عبث نميكند بلكه كارها را از روي غرض و مصلحت انجام ميدهد. و بندگانش را كه مريض ميكند براساس مصلحت آنهاست و در پاداش آن درد و ألَم ثواب ميدهد تا عبث و ظلمي در ميانه وجود نداشته باشد. أشاعره ميگويند: جايز نيست خداوند چيزي را به جهت غَرَضي از اغراض بجا آورد، و نه بر روي مصلحتي انجام دهد. بندهاش را بدون اندك مصلحتي و يا غرضي ص 553 مريض مينمايد و به درد ميكشد. بلكه بر وي جايز است خلقي را در آتش بيافريند كه در آن به طور جاودان و مخلّد بمانند بدون آنكه در ابتداء گناهي از آنان سر زده باشد.[518] * * * إماميّه ميگويند: در حكمت خداوند متعال نيكو نميباشد كه بر دست افراد دروغگو معجزات خود را جاري سازد، و نه آنكه مُبطِلين را تصديق نمايد، و نه آنكه سفيهان و فاسقان و عاصيان را به پيامبري ارسال دارد. أشاعِره ميگويند: همۀ اين كارها نيكو ميباشد.[519] * * * إماميّه ميگويند: خداوند سبحانه هيچ كس را بيشتر از مقدار طاقتش تكليف نميكند. أشاعره ميگويند: خداوند هيچ كس را تكليف نميكند مگر بيشتر از مقدار طاقتش. و تكليف نمينمايد مگر كارهائي را كه بندگان متمكّن از فعل و ترك آن نميباشند. و خداوند بندگان را ملامت ميكند بر ترك كاري كه بدانها قدرت بر فعلش را نداده است. و جايز ميدانند كه به شخص دست بريدهاي امر و تكليف كتابت نمايد، و به شخصي كه مال ندارد زكوة بپردازد، و به شخص زمينگيري كه قدرت بر رفتن ندارد امر كند كه به آسمان طيران كند، و به شخص عاطل فَلَج شدۀ زمينگير تكليف كند تا اجسامي را بسازد، و امر كند تا چيز كهنه را جديد و چيز تازه را قديمي كند. و جايز ميدانند تا پيغمبري را با تمام معجزات به سوي بندگانش گسيل دارد براي آنكه ايشان را تكليف نمايد تا جسم سياهي را ناگهان سپيد نمايند. و تكليف ص 554 كند آنان را كه با خطّ نيكو بنويسند بدون آنكه دست و آلت كتابت براي آنها بيافريند. و تكليف كند كه بدون دوات و مداد و قلم در روي هوا چيز بنويسند چيزي را كه همه كس بتوانند بخوانند.[520] إماميَّه ميگويند: پروردگار ما عادلتر و استوار است از اين گونه اوامر. * * * إماميَّه ميگويند: خداي تعالي أحدي از بندگانش را از راه دين گمراه نميكند، و پيغمبري را ارسال نميدارد مگر با حكمت و موعظۀ حَسَنَه. أشاعره ميگويند: خداوند بسياري از بندگانش را از راه دين گمراه كرده است و بر آنها تلبيس نموده و إغواء كرده است. و جايز ميباشد پيامبري را به سوي گروهي بفرستد كه آن گروه را امر نكند مگر به سَبّ نمودن خدا، و مَدْح كردن ابليس. و بنابراين كسي كه خداي تعالي را سبّ كرده است و مدح شيطان نموده است و معتقد به تثليث و الحاد و انواع شرك بوده است مستحقّ ثواب و تعظيم گردد. و كسي كه در مدّت طول عمرش مدح خدا را كرده است، و به مقتضاي اوامرش عبادت و عبوديّت وي را بجاي آورده است، و ابليس را دائماً مذمّت نموده است، در عذابِ مُخَلَّد و لعنتِ موبَّد گرفتار شود. و جايز دانستهاند: در ميان پيامبران گذشته از آنان كه خبرشان به ما نرسيده است پيامبري وجود داشته باشد كه شريعتش غير از اين نبوده باشد.[521] * * * ص 555 إماميَّه ميگويند: خداي تعالي طاعات را از ما خواسته است. خداوند طاعت را دوست دارد و پسنديده دارد و آن را برگزيده است، و آن را كراهت ندارد و غضب و سَخَطَش بر آن قرار نگرفته است. و خداوند معصيتها را ناپسند دارد و فواحش را دوست ندارد و آنها را نميپسندد و اختيار نمينمايد. أشاعِره ميگويند: خداوند از كافر خواسته است تا وي را سَبّ كند و مخالفت امرش را بنمايد، و خودش آن را اختيار كرده است. و مكروه داشته است كافر خداوند را مدح كند. و برخي از آنان گفتهاند: خداوند وجود فَساد را دوست دارد و وجود كفر براي او پسنديده ميباشد.[522] * * * إماميّه ميگويند: پيامبر صلّياللهعليهوآلهوسلّم اراده داشت از ميان اطاعتها آنچه را كه خداوند عزّوجلّ براي او اراده كرده بود، و از ميان معصيتها آن را ناپسند داشت كه خداوند ناپسند داشته بود. أشاعِره ميگويند: پيامبر اراده داشت بسياري از آنچه را كه خداوند عزّوجلّ ناپسند داشته بود، و ناپسند داشت بسياري از آنچه را كه خداوند اراده كرده بود.[523] * * * إماميَّه ميگويند: خداوند تعالي آن چنان طاعاتي را اراده كرده بود كه پيامبرانش اراده كرده بودند، و ناپسند داشت آنچه را كه پيامبران ناپسند داشتهاند. و آنچنان اطاعتهائي را كه شياطين ناپسند داشتند خداوند آنها را اراده كرده بود. و آنچه را كه ص 556 از كارهاي زشت و قبيح شياطين اراده داشتهاند خداوند ناپسند داشته بود. أشاعِره ميگويند: آن كارهاي زشت و قبيحي را كه شياطين اراده داشتند خداوند هم اراده داشته است، و بسياري از طاعات را كه شياطين مكروه داشتهاند خداوند هم مكروه داشته است، و بسياري از طاعتهائي را كه انبياء اراده داشتهاند خداوند اراده نداشته است بلكه ناپسند داشته است آن طاعتهائي را كه آنان اراده داشتهاند.[524] * * * إماميَّه ميگويند: آنچه را كه خداوند عزّوجلّ بدان اراده داشته است بدان امر كرده است و آنچه مكروه داشته است از آن نهي نموده است. أشاعِره ميگويند: خداوند امر كرده است به بسياري از چيزهائي كه مكروه داشته است، و نهي كرده است از بسياري چيزهائي كه بدانها اراده داشته است.[525] اين بود خلاصۀ اقوال دو گروه در عدل خداي تعالي. * * * گفتار إماميَّه در باب توحيد خداوند نظير گفتارشان در باب عَدْل ميباشد: ايشان ميگويند: خداي عزّوجلّ واحد است و قديمي غير از او نميباشد و معبودي جز او نيست و با أشياء مشابهت ندارد. و آنچه كه صحيح است نسبت آن به اشياء داده شود مانند تحرّك و سكون، جايز نيست به او نسبت داده شود. و او در ص 557 أزل زنده بوده است و لايزال زنده خواهد بود. او قادر است و عالِم و مُدْرِك. محتاج به اشياء نميباشد تا به واسطۀ آنها علم پيدا نمايد، و تقديرات از اوست. و زنده ميكند. و اوست كه خلايق را خلق كرده است و آنها را امر كرده است و نهي نموده است. و پيش از آنكه آنان را خلق كند امري و نهيي از جانب او نبوده است. مُشَبِّهَه ميگويند: خداوند شبيه مخلوقات است، و او را توصيف به أعضاء و جوارح مينمايند. ميگويند: خداوند در أزل قبل از آنكه مخلوقي را بيافريند، آمر و ناهي(امر كننده و نهي كننده) بوده است. او به واسطۀ اين امر و نهي از چيزي استفاده نميكرد، و به غير خود نيز فائدهاي نميرسانيد. و أيضاً در لايزال پس از خراب عالم، و پس از عالم حشر و نشر، هميشه آمر و ناهي خواهد بود. اين امر و نهي دائمي ميباشد به دوام ذات او تعالي.[526] و اين مقالۀ در امر و نهي و دوام آن، مقالۀ أشاعره نيز ميباشد. أشاعِره همچنين ميگويند: خداوند تعالي قادر، عالم، حَيّ، إلي غيرذلك از صفات ميباشد به ذوات قديمه كه آن ذوات الله نميباشند، و غيرالله نميباشند و بعض الله نميباشند. و اگر آن صفات به ذوات قديم نبودند، خداوند قادر و عالم و حيّ نبود.[527] ص 558 تَعَالَي عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً «خداوند از اين مقوله بسي رفيعتر و بلندتر است.» * * * گفتار شيعه و اهل سنت درباب عصمت انبياءإماميَّه ميگويند: تحقيقاً أنبياي خدا و أئمّه از هر گونه معصيت منزَّه ميباشند، و از هرگونه اعمالي كه موجب استخفاف و نفرت مردم است نيز منزّه هستند. و تعظيم اهل البيت را كه خداي تعالي امر به مودّتشان كرده است دين خود قرار ميدهند، آن مودّتي كه خدا آن را اجر رسالت قرار داده و گفته است: قُلْ لَاأسْألُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي.[528] «بگو: من در مقابل رسالت خود از شما مزدي طلب نميكنم مگر مودَّت به ذويالقرباي خودم را.» أهل سُنَّت[529] ميگويند: بر پيامبران و امامان گناهان صغيره جايز است، و خصوص اشاعره ميگويند: گناهان كبيره هم جايز است.
ترجيح يكي از دو مذهب بر شخص عاقل، فرض و لازم است تا در هر دو مقاله بنگرد، و نظري به هر دو مذهب بيفكند، و در ترجيح، طريق انصاف بپويد، و بر دليل واضح صحيح اعتماد نمايد،[530] و تقليد از پدران و مشايخي را كه از روي أهواء علمشان را گرفتهاند[531] و ص 559 حيات دنيا آنان را فريفته بوده است بر كنار[532] نهد. بلكه واجب است كه براي خود ناصِح مُشْفِقي باشد، و اعتماد و اتّكاء بر غير نكند[533] و الآن عذر خودش را كه در روز قيامت اقامه مينمايد كه: من از فلان شيخم تقليد نمودم[534]، و يا پدران و اجدادم را بر اين مقاله يافتم،[535] قبول نكند. زيرا در روز قيامت كه متبوعين از تابعين و پيروانشان تبرّي ميجويند، و از أشياع و مريدانشان فرار مينمايند براي وي منفعتي ندارد. و تحقيقاً خداوند بر اين جريان در كتاب عزيزش تنصيص نموده است[536] أمّا ص 560 دلهاي فراگيرنده و گوشهاي شنوا كجاست؟! آيا امكان دارد عاقل در انتخاب راه صحيح از اين دو مقاله شكّ كند؟! آري مقالۀ اماميَّه بهترين مقالات است، و به دين شبيهتر است، و پويندگان آن كساني هستند كه خداوند دربارۀ آنان گفته است: فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أحْسَنَهُ أُولَئكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللهُ وَ اُوْلَئِكَ هُمْ أُولُواالالْبَابِ.[537] «پس(اي پيامبر) بشارت بده بندگان مرا آنان كه هرگونه گفتار را ميشنوند و از بهترين آن پيروي مينمايند. آنانند كساني كه ايشان را خداوند هدايت كرده است و ايشانند صاحبان عقل و درايت.» پاورقي [504] - در تعليقه آورده است: كسي كه به كتاب «الإبانة في اُصول الدّيانة» ص 5 و 6 تدوين ابوالحسن اشعري رئيس اشاعره مراجعه كند براي وي ظاهر ميشود كه: او مذهب جديدي كه ممتاز از مذاهب متكلّمين اهل حديث باشد نياورده است. وي در اين كتابش تصريح كرده است كه آنچه او بدان اعتقاد دارد و آنچه از اصول عقائد اظهار نموده است، همگي آنها به تبعيّت و تقليد از احمد بن حَنْبَل بوده است. او در تعظيم احمد بن حنبل افراط كرده است و غلو دربارۀ او را از حدّ گذرانده است. عبدالكريم شهرستاني در «ملل و نحل» ج 1 ص 93 گويد: «تا آنكه زمان منتهي گرديد به عبدالله بن سعيد كلابي و أبي العبّاس قَلانِسي، و حارث بن أسد محاسبي و اين جماعت همگي از جملۀ سَلَف بودهاند مگر آنكه در علم كلام مباشرت نمودند و با براهين كلاميّه عقائد سَلَف را تأييد كردند و حجج اُصوليّه براي آن آوردند. ابوالحسن أشعري با مناهج كلاميّه مقالۀ آنها را تأييد نمود و اين مذهب مذهب جديدي براي اهل سنّت و جماعت شد و علامت صفاتيّه به اشعريّه انتقال يافت» پايان كلام شهرستاني. و محمد كردعلي نيز در جزء ششم از كتاب خود: «خِطَط الشّام» ذكر كرده است كه: مشبّهه و مجسّمه از متكلّمين همان صِفاتيّه ميباشند. و در اين گفتار أشعري تابع احمد بن حنبل و پيروانش بوده است.(«ملل و نحل» ج 1 ص 92 تا ص 108 و حاشيۀ كستلي مطبوع در هامش شرح عقائد تفتازاني ص 70) [505] - آيۀ 103، از سورۀ 6: انعام: لَاتُدْرِكُهُ الابْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الابْصَارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبيرُ . «چشمها او را ادراك نميكنند و او چشمها را ادراك ميكند و اوست لطيف خبير.» [506] - «نَهْج الحقِّ و كَشْف الصِّدق»، طبع منشورات دارالهجرة قم با تعليقۀ عالم فاضل شيخ عين الله اُرموي حسني، ص 46 و ص 47. [507] - در تعليقه گويد: و در أحاديث واردۀ از أئمّه اهل البيت: وارد است: إنَّ الله يبعث مَلَكاً ينادي ليلة الجمعة: هل من تائب؟ هل من مستغفر؟ بدون آنكه نزول خدا و جسميّت او ذكر شود.(تعليقۀ «احقاق الحقّ» ج 1 ص 173) [508] - در تعليقه گويد: بر صاحبان خرد پوشيده نيست كه: احمد بن حنبل امام حنابله معتقد بوده است كه خدا جسم است و داراي اعضائي مثل دست و صورت و چشم ميباشد و تمسّك نموده است به ظواهر آيات متشابهه و همچنين مالك بن أنس امام مالكيّه اين طور بوده است(«ملل و نحل» ج 1 ص 93 و ص 104) و زمخشري در «تفسير كشّاف» ج 1 ص 301 گويد: فَإن حنبليّاً قلتُ قالوا: بأنّني ثقيل حُلوليٌّ بغيضٌ مجسِّم. ابنأثير جزري در «كامل التواريخ» ج 6 ص 248 تحت عنوان ذكر «فتنۀ حنابله ببغداد» گويد: «و در آن فتنه امر حنابله عظيم شد و شوكتشان قوّت گرفت(تا آنكه گويد) در اين حال توقيع خليفه الراضي صادر شد تا بر حنابله قرائت گردد و كارهايشان را مورد مذمّت و انكار قرار دهد و آنان را بر عقيدۀ تشبيه توبيخ كند. از جملۀ آن مكتوب است: «و گاهي شما معتقد ميشويد كه: صورتهاي قبيحۀ ناهنجارتان بر شكل و شمايل ربّ العالمين است، و هيئتهاي رذل شما بر مثال هيئت اوست و ذكر ميكنيد: خداوند دست و انگشتان و دو پا و دو كفش طلائي و موي مجعّد دارد و به آسمان صعود مينمايد و به دنيا نزول ميكند «تعالي الله عمّا يقول الظّالمون علوّاً كبيراً» از آن گذشته طعن زدن شما بر برگزيدگان ائمّه و نسبت دادن شما شيعۀ آل محمد صلّياللهعليهوآلهوسلّم را به كفر و ضلالت و پس از آن فراخواندن شما مسلمين را به دينتان كه مشحون است از بدعتهاي ظاهره و مذاهب فاجرهاي كه قرآن بدانها گواهي نداده است!» و كتب حنابله سرشار از اين خرافات ميباشد در امور اعتقاديّه حتي آنكه ابوالحسن أشعري رئيس اشاعره به پيروي از امامش: احمدبنحنبل براي ذكر اين منكرات أبوابي را در كتابش: «الإبانة في اُصول الديانة» ص 36 تا ص 55 مفتوح كرده است. وهّابيها و پيشوايشان ابنتيميّه اين مذهب را اتّخاذ كردهاند.(«العقيدة الحمويّة» در ضمن «مجموعۀ رسائل» ج 1 ص 429 و «منهاج السّنّة» ج 2 ص 240 تا ص 278 و «الرّسائل الخمس» كه «الهدية السّنيّة» ناميده ميشود ص 97 تا ص 99 و در رسالۀ پنجم ص 105) [509] - محمد بن عبدالكريم شهرستاني اين قول را از عدّهاي از علماي سنّت در كتاب «ملل و نحل» ج 1 ص 105 ذكر نموده است. [510] - وي داود جوارب از علماي اهل سنّت است. شهرستاني در كتاب «ملل و نحل» ج 1 ص105 او را ذكر نموده است. [511] - و در تعليقه آورده است كرّاميّه، اصحاب ابوعبدالله محمد بن كرّام هستند تعدادشان به دوازده فرقه رسيده است(«الفرق بين الفرق» ص 131، و «ملل و نحل» ج 1 ص 108) ابوالحسن اشعري رئيس اشاعره داراي مذهب كرّاميّه بوده است و براي خداوند متعال اثبات فوقيّت كرده است(«الإبانة في اصول الدّيانة» ص 36 تا ص 55) و فرقۀ وهابيّه أيضاً آن مذهب را اخذ كردهاند و مقتدايشان ابنتيميّه چنين بوده است.(«رسالة العقيدة الحمويّة» ج 1 ص 429 تدوين ابنتيميّه و «الهدية السّنيّة» ص 97 و رسالۀ پنجم از آن ص 105 تدوين عبداللطيف نوادۀ محمد بن عبدالوهاب) [512] - «نهج الحقّ و كشف الصِّدق» ص 55 تا ص 57. [513] - «شرح تجريد» قوشجي ص 373 و «الفِصَل» ابنحزم ج 3 ص 66 و «ملل و نحل» ج 1 ص 101. [514] - «ملل و نحل» ج 1 ص 96 و «عقائد النّسفي» و شرح آن از تفتازاني ص 109 و «فصل» ابنحزم ج 3 ص 69. [515] - «شرح العقائد» و حاشيۀ آن از كستلي ص 113 و «ملل و نحل» ج 1 ص 94 و «تفسير كبير» ج 26 ص 201. [516] - آيۀ 15، از سورۀ 17: اسراء. [517] - آيۀ 49 از سورۀ 74: المدّثّر. [518] - «تفسير كبير» ج 17 ص 11 و ج 28 ص 232 و «شرح تجريد» قوشچي ص 375. [519] - «الفِصَل» ابن حزم ج 3 ص 1، و «المنخول» غزالي. - «الملل و النّحل» ج 1 ص 96 و ص 102 و «الفصل» ابن حزم ج 3 ص 54 و «شرح عقائد نسفي» ص 102 و ص 123. [521] - در تعليقه گويد: و اين مقالۀ آنها را متكلّمشان: فضل بن روزبهان در اين مقام ذكر كرده است.(«الفصل» ابن حزم، ج 3 ص 142 و «شرح العقائد» ص 109 و ص 129 و در حاشيهاش نوشتۀ كستلي) [522] - اين قول را نيز فضل بن روزبهان در اين مقام تقرير نموده است و درصدد توجيه آن برآمده است.(«الملل و النحل» ج 1 ص 96 و «شرح العقائد» ص 113 و أيضاً ابنقيّم جوزيّه در شرح «منازل السّائرين») [523] - در تعليقه آورده است: «تفسير كبير» ج 17 ص 218. وانشاء الله در مسألۀ نبوّت قول حق خواهد آمد. [524] - اگر فرض شود كه فاعل شرور در افعال بشر خداوند باشد در اين صورت لامحاله خداوند خواستار قبائح و فواحشي بوده است كه آنها مراد شياطين هستند. و مراد شياطين مورد كراهت پيامبران است. بنابراين خداوند از آنها چيزي را خواسته است كه مكروه پيغمبران ميباشد. و آنچه را كه از پيامبران خواسته است از جملۀ طاعات آنها را از شياطين و فسّاق نخواسته است. [525] - «تفسير كبير» ج 1 ص 142 و «الفصل» از ابنحزم ج 1 ص 142 و «شرح العقائد» و در حاشيۀ آن از كستلي ص 109 تا ص 113. [526] - در تعليقه آورده است: ابومنصور بغدادي در كتابش: «الفَرْق بين الفرق» ص 37 از طبع مصر گويد: مُشَبِّهَه دو گروه هستند: يك گروه ذات باري تعالي را به ذات غير او تشبيه ميكنند، و گروه ديگر صفات او را به صفات غير او. و هر يك از اين دو گروه به اقسام مختلفي متفرّق گرديدهاند. أقول: احمد بن حنبل و پيروانش از حنابله و غيرهم مثل ابوالحسن اشعري و وهّابيّون در تشبيه با هر دو گروه موافقت دارند. رجوع كن به «الإبانة في اصول الدِّيانة» از اشعري و «ملل و نحل» ج1 ص92 و ص93 و ص103 و ص108 و «تاريخ كامل» ج6 ص248 و «تفسير كشّاف» ج 1 ص 301 و «منهاج السّنّة» ج 2 ص 240 تا ص 278 و «الرّسائل الخمس مسمّاة به الهدية السّنيّة» ص97 تا ص99 و در رسالۀ پنجم از آن ص105 و «مجموعة الرّسائل» ج1 ص429. [527] - «المِلَل و النّحل» ج 1 ص 95. [528] - آيۀ 23، از سورۀ 42: شوري. [529] - مراد او أعم است از معتزله و اشاعره. [530] - همان طور كه در آيۀ 203 از سورۀ 7: اعراف ميفرمايد: هَذَا بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُم وَ هُديً وَ رَحْمةٌ لِقَوْم يُومِنُونَ . و در آيۀ 57 از سورۀ 10: يونس ميفرمايد: يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَ هُديً وَ رَحْمَةٌ لِلْمومِنِينَ. [531] - همان طور كه در آيۀ 23، از سورۀ 9: توبه ميفرمايد:یَـٰأيُّهَا الذين آمَنُوا لَاتَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَ إخْوَانَكُمْ أوْلِيَاءَ إنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَي الإيْمَانِ. و در آيۀ 31 از همين سوره ميفرمايد: اتَّخَذُوا أحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أرْبَاباً مِنْ دُونِ اللهِ. [532] - همان طور كه در آيۀ 70 از سورۀ 6: أنعام ميفرمايد: وَ ذَرِ الَّذينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيوةُ الدُّنْيَا. [533] - آيۀ 56 از سورۀ 39: زمر: أنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتَي عَلَي مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللهِ وَ إنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرينَ. [534] - همان طور كه در آيۀ 113 از سورۀ 11: هود ميفرمايد: وَ لَاتَرْكَنُوا إلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ. و در آيۀ 57 از سورۀ 30: روم ميفرمايد: فَيَوْمَئذٍ لَايَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ. [535] - آيۀ 28، از سورۀ 7: اعراف: وَ إذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللهُ أمَرَنَا بِهَا قُلْ إنَّ اللهَ لَايَأمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أتَقُولُونَ عَلَي اللهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ. [536] - در قرآن مجيد تصريح است بر آنكه در روز قيامت اسرار فاش ميگردد، و به انسان زحمات و كوششش تذكر داده ميشود و ميبيند كه در صحيفۀ عمل او چيز كوچك و يا بزرگي نيست مگر آنكه ضبط شده است در آيۀ 34 و 35 از سورۀ 79: النّازعات وارد است: فَإذَا جَاءَت الطَّامَّة الْكُبْرَي، يَوْمَئذٍ يتذكّر الإنسانُ مَا سَعَي . و در آيۀ 49 از سورۀ 18: كهف وارد است: وَ وُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَي الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقينَ مِمَّا فِيهِ وَ يَقُولُونَ يَاوَيْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرةً وَ لَا كَبِيرَةً إلَّا أحْصَ'يهَا وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَ لَايَظْلِمُ رَبُّكَ أحَداً. و در آيۀ 166 و 167 از سورۀ 2: بقره وارد است: إذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأوُا الْعَذَابَ وَ تَقطَّعَتْ بِهِمُ الاسْبَابُ. وَ قَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذَلِكَ يُرِيهِمُ اللهُ أعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَ مَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ. [537] - آيۀ 17 و 18 از سورۀ 39: زمر.
|
|
|