بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب امام شناسی / جلد هجدهم / قسمت چهاردهم: حربه بنی امیه: جعل روایت، جاعلین حدیث، تخیلی بودن داستان جزیره خضرا، احوال معاویه

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره

 

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

صفحه قبل

جعل‌ روايت‌ حربه‌اي‌ براي‌ غلبۀ بني‌اميه‌

بعد از وفات‌ عثمان‌ از آنجا كه‌ اتّفاق‌ مسلمين‌ شكسته‌ گرديد، و آتش‌ فتنه‌ شعله‌ گرفت‌، مردم‌ به‌ شعبه‌هاي‌ مختلفي‌ منشعب‌ شدند، به‌ طوري‌ كه‌ هر يك‌ از فرقه‌ها تأييد حزب‌ خودش‌ را با تمام‌ وسايل‌ تأييد مادّيّه‌ و معنويّه‌ و قوليّه‌ كه‌ در استطاعت‌ و قدرت‌ خود داشت‌ مي‌نمود، يكي‌ پيروي‌ از هاشميّين‌ داشت‌ و آن‌ ديگري‌ ياري‌ امويّين‌ مي‌كرد و هكذا، در اين‌ معركه‌ به‌ حقيقت‌ دريافته‌ بودند كه‌ قوي‌ترين‌ سِلاح‌ غلبه‌ بر حريف‌ آن‌ است‌ كه‌ هر فريقي‌ به‌ أدّلۀ مأثوره‌ و أخبار مرويّه‌ از پيغمبر پشت‌ خود را ببندد و فرقۀ خود را استحكام‌ بخشد و دعوتش‌ را نيرومند كند.

بدين‌ جهت‌ بود كه‌ همگي‌ شروع‌ كردند به‌ روايت‌ احاديثي‌ كه‌ آنها را نسبت‌ به‌ رسول‌ اكرم‌ صلی الله علیه وآله وسلّم مي‌داده‌اند و بالخصوص‌ در باب‌ فضائل‌، همان‌ طور كه‌ در باب‌ اسباب‌ وضع‌ حديث‌ قبلاً در همين‌ كتاب‌ ديدي‌!

ايشان‌ دست‌ به‌ جعل‌ روايات‌ كاذبه‌ نزدند مگر به‌ جهت‌ آنكه‌ مي‌ديدند كه‌ شخص‌ رسول‌ الله‌ - صلوات‌ الله‌ عليه‌ - تنها فردي‌ است‌ كه‌ سرهاي‌ سرشناسان‌ به‌ سوي‌ وي‌ فرود مي‌آيد، و مقام‌ او در ميان‌ جميع‌ مجتمع‌ از هر مقامي‌ برتر است‌، وليكن‌ در اينجا دست‌ تقدير غلبه‌ را بر بني‌اميّه‌ عليه‌ بني‌ هاشم‌ نگاشت‌ به‌ دو علّت‌:

اوَّل‌ آنكه‌ بني‌اميّه‌ داراي‌ قوّۀ مكر و قدرت‌ حيله‌ بودند.

دوم‌ آنكه‌ در دستشان‌ مال‌ و سلطنت‌ و قهر وجود داشت‌.

و در آنجا يك‌ ناحيه‌ و جهت‌ ديگري‌ نيز در بازي‌ با روايت‌ حَظِّ بزرگي‌ داشت‌ و عاملان‌ آن‌ دينداران‌ و صاحب‌ شريعتاني‌ بودند كه‌ به‌ طور خَفي‌ و پنهان‌ جعل‌ حديث‌ مي‌كردند، و هدف‌ و منظورشان‌ از اين‌ جعل‌، خراب‌ كردن‌ عقائد پاك‌ و طاهري‌ بود كه‌ در مسلمين‌ وجود داشت‌. بدين‌ طريق‌ كه‌ آنان‌ داخل‌ مي‌كردند مسائلي‌ را كه‌ در دين‌ وجود نداشت‌، و از تعاليم‌ معيوب‌ و فاسد چيزهائي‌ را دسّ مي‌نمودند كه‌ جمال‌ شريعت‌ را مُشَوَّه‌ مي‌ساخت‌.

آنان‌ اهل‌ كتاب‌ بودند از يهود و نصاري‌، آنان‌ كه‌ از روي‌ خدعه‌ اسلام‌ آورده‌


ص 287

بودند و پس‌ از آن‌ تا جائي‌ كه‌ مكر و كيدشان‌ راه‌ مي‌داد و هواي‌ نفسشان‌ رهبري‌ مي‌نمود إسْرائيليّات‌، و مسيحيّات‌، و اكاذيبي‌ را در دين‌ جديد عرب‌ القاء كردند - چنانكه‌ تو را بر آن‌ مطلع‌ كرديم‌-. و از اينجا و از ناحيۀ أسباب‌ كثيره‌اي‌ كه‌ ما قبلاً برشمرديم‌ وضع‌ در روايت‌ و كذب‌ در خبر در ميان‌ مردم‌ فاش‌ شد و همچون‌ سيل‌، روايات‌ جعليّه‌ از رسول‌ الله‌ سرازير گرديد به‌ طوري‌ كه‌ ابن‌ عباس‌ مي‌گويد: مردم‌ در اين‌ حال‌ سوار هر شتر رام‌ و هر شتر سركشي‌ شدند: رَكِبَ النَّاسُ فِي‌ ذَلِكَ الصَّعْبَةَ وَ الذَّلُولَ.[1]

يعني‌ به‌ هر روايت‌ راست‌ و دروغي‌ برخورد كردند، و هر سخن‌ حقّ و باطلي‌ را با نسبت‌ به‌ پيامبر شنيدند.

شيخ‌ محمد عَبْدُه‌ جعل‌ روايات‌ را بالاخصّ در دولت‌ امويّين‌ عظيمترين‌ مصيبت‌ واردۀ در اسلام‌ مي‌داند.

أبورَيَّه‌ در تحت‌ عنوان‌ أعْظَمُ مَا رُزِي‌َ بِهِ الإسْلامُ مي‌گويد: قال‌ الاستاد الامام‌ محمد عبده‌:

بر عالَم‌ اسلام‌ مصيبتي‌ عظيمتر از آنچه‌ كه‌ منتسبين‌ به‌ اسلام‌ بدعت‌ گذاردند و از آنچه‌ كه‌ غُلات‌ از افترائاتشان‌ بر اسلام‌ پديد آوردند، رخ‌ نداده‌ است‌. زيرا اينها موجب‌ كشاندن‌ فساد بر عقول‌ مسلمين‌ مي‌شد، و موجب‌ سوء ظنّ غيرمسلمين‌ به‌ آنچه‌ كه‌ دين‌ بر آن‌ بنا شده‌ است‌ مي‌گرديد. كذب‌ و دروغ‌ بر دين‌ محمدي‌ در قرون‌ اوَّلين‌ به‌ طور فراوان‌ ظهور و بروز پيدا كرد حتّي‌ كذب‌ و جعل‌ اخبار از زبان‌ رسول‌ الله‌ در عهد صحابه‌ - رضي‌ الله‌ عنهم‌ - شناخته‌ شد، بلكه‌ كذب‌ بر پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلّم در زمان‌ حياتش‌ نيز معروف‌ شد...

مگر آنكه‌ بليّۀ عامّه‌ به‌ أكاذيب‌ در دولت‌ امويّين‌ بر مردم‌ ثابت‌ و محقّق‌ گرديد. و


ص 288

 ناقلين‌ كاذب‌ زياد شدند و محدِّثين‌ صادق‌ كم‌ شدند، و بسياري‌ از أجلّۀ صحابه‌ از بيان‌ حديث‌ خودداري‌ كردند مگر از كساني‌ كه‌ وثوق‌ به‌ حفظ‌ آنان‌ داشتند از ترس‌ تحريف‌ رواياتي‌ كه‌ از ايشان‌ اخذ مي‌شود...

و امام‌ مسلم‌ در مقدّمۀ صحيح‌ خود گفته‌ است‌: مَا رَأيْتُ أهْلَ الْخَيْرِ فِي‌ شَيْءٍ أكْذَبَ مِنْهُمْ فِي‌ الْحَدِيثِ[2].

«من‌ نديده‌ام‌ اهل‌ خير و صلاح‌ را در امري‌ از امور كه‌ دروغگوتر باشند از بيان‌ حديث‌.»

پس‌ از آن‌ دامنۀ شرّ افتراء گسترده‌ شد، و خطر اختلاق‌ و دروغ‌بافي‌ از نواحي‌ مختلفه‌ دست‌ به‌ دست‌ هم‌ دادند و با امتدادهاي‌ طويل‌ زمان‌ امتداد يافت‌.

و كسي‌ كه‌ به‌ مقدّمۀ امام‌ مسلم‌ مراجعه‌ كند درمي‌يابد: مقدار تحمّل‌ تَعَب‌ و سختيي‌ را كه‌ وي‌ در تصنيف‌ صحيحش‌ كشيده‌ است‌، و مطّلع‌ مي‌گردد بر آنچه‌ كه‌ داخل‌ كنندگان‌ در دين‌ داخل‌ كرده‌اند و از دين‌ نيست‌.

و مخفي‌ نيست‌ بر اهل‌ نظر در تاريخ‌ اسلام‌ كه‌ دين‌ اسلام‌ چشمان‌ عالَم‌ را به‌ قوّت‌ نور درخشندۀ خود پوشانيد، و با سلطان‌ سطوت‌ بر سر امَّتها فرا آمد، و مانند جريان‌ سيل‌ در زمين‌ سراشيب‌ همۀ مردم‌ را فرا گرفت‌ و فيضانش‌ به‌ همه‌ رسيد، و موجبات‌ رغبتي‌ را ارائه‌ نمود و موجبات‌ رهبتي‌ را مُمَثَّل‌ كرد، و براي‌ خردمندان‌ و اولواالالباب‌ آيات‌ بيّناتي‌ برافراشت‌. و در پيامد اين‌ دعوت‌، داخل‌شدگان‌ در دين‌ اسلام‌ بر چند قسم‌ بوده‌اند:

گروهي‌ بدان‌ معتقد شدند، چون‌ نيازشان‌ را بدان‌ إذعان‌ نمودند و استضائه‌شان‌ را به‌ نور آن‌ لازم‌ دانستند. وَ اُولَئكَ الصَّادِقُونَ.

بازگشت به فهرست

اسلام‌ ظاهري‌ برخي‌ براي‌ ترويج‌ كتب‌ خود

و گروهي‌ از ملل‌ مختلفه‌ با انتحال‌ به‌ اسلام‌ و تلقيب‌ به‌ نام‌ اسلام‌ و اتّسام‌ به‌ اسم‌


ص 289

و علامت‌ اسلام‌، يا به‌ واسطۀ رغبت‌ در غنائمش‌، و يا به‌ واسطۀ رهبت‌ از سطوت‌ اهلش‌، يا به‌ واسطۀ عزيز و مكرّم‌ شدن‌ با انتساب‌ به‌ آن‌، لباس‌ روئين‌ اسلام‌ را پوشيدند و اما لباس‌ زيرين‌ را در بر ننمودند. آنان‌ لباس‌ اسلام‌ را بر ظواهر احوالشان‌ به‌ تن‌ كردند امَّا اسلام‌ زواياي‌ دلشان‌ را مَسّ نكرد. ايشان‌ در باطن‌ بر همان‌ منهاج‌ اديانشان‌ باقي‌ بودند و فقط‌ با مسلمانان‌ در ظواهرشان‌ مشابهت‌ داشتند.

خداوند راجع‌ به‌ قومي‌ از اشباه‌ ايشان‌ مي‌گويد:

قَالَتِ الاعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْتُومِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أسْلَمْنَا وَ لَمَّايَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي‌ قُلُوبِكُمْ.[3]

«عربهاي‌ بياباني‌ و صحرانشين‌ مي‌گويند: ما ايمان‌ آورده‌ايم‌. بگو: شما ايمان‌ نياورده‌ايد، وليكن‌ بگوئيد: ما تسليم‌ شده‌، اسلام‌ آورده‌ايم‌، در حالي‌ كه‌ هنوز ايمان‌ در دلهاي‌ شما داخل‌ نشده‌ است‌.»

از اين‌ گروه‌، دسته‌اي‌ هستند كه‌ در رياء مبالغه‌ مي‌كنند تا حدّي‌ كه‌ مردم‌ معتقد مي‌شوند آنان‌ از متّقيان‌ مي‌باشند. پس‌ همين‌ كه‌ از قومي‌ و جمعيّتي‌ احساس‌ كردند كه‌ بدانان‌ وثوق‌ دارند شروع‌ مي‌كنند براي‌ آنان‌ روايات‌ وارده‌ در دين‌ قديمشان‌ را بيان‌ كردن‌ و آنها را إسناد به‌ پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلّم و يا به‌ بعض‌ اصحاب‌ او مي‌دهند.

و از روي‌ همين‌ سبب‌ است‌ كه‌ مي‌بيني‌ كه‌ جميع‌ اسرائيليّات‌ و آنچه‌ كه‌ در شروح‌ تورات‌ آمده‌ است‌، به‌ عنوان‌ احاديث‌ نبويّه‌ به‌ كتب‌ اسلاميّه‌ انتقال‌ پيدا كرده‌ است‌.[4]

و بعضي‌ از اين‌ گروهها كساني‌ مي‌باشند كه‌ از روي‌ تعمّد احاديثي‌ را جعل‌ كرده‌اند كه‌ اگر معاني‌ و محتواي‌ آنها در افكار و عقول‌ رسوخ‌ كند اخلاق‌ مجتمع‌ را فاسد مي‌نمايد و به‌ كار و اعمال‌ شرعيّه‌ سستي‌ مي‌بخشد، و امَّتها را از قيام‌ و انتصار براي‌ حقّ باز مي‌دارد و به‌ همّتها و عرفها فتور مي‌دهد. مثل‌ احاديث‌ دالّۀ بر انقضاء


ص 290

 عمر اسلام‌ «والعياذ بالله‌» و يا انسان‌ را به‌ طمع‌ عفو خدا مي‌اندازد با انحراف‌ از عمل‌ و شريعت‌ او، و يا انسان‌ را وادار مي‌كند كه‌ تسليم‌ مقدّرات‌ شود، و راه‌ عقل‌ را در آنچه‌ كه‌ به‌ صلاح‌ دين‌ و دنياي‌ اوست‌ ترك‌ گويد.

بازگشت به فهرست

بزرگترين‌ دشمنان‌ اسلام‌ ملاّنمايان‌اند

تمام‌ اينها را واضعين‌ حديث‌ جعل‌ كرده‌اند به‌ قصد افساد مسلمين‌ و برگرداندن‌ آنان‌ از اصول‌ دينشان‌، براي‌ آنكه‌ نظامشان‌ را مختلّ سازند و قدرت‌ و نيرويشان‌ را ضعيف‌ نمايند.

و از جمله‌ دروغ‌سازان‌ حديث‌، گروهي‌ مي‌باشند كه‌ مي‌پندارند: زيادتي‌ در اخبار و اِكثار در گفتار، شأن‌ دين‌ را بالا مي‌برد، بنابراين‌ تا حدّي‌ كه‌ دلشان‌ خواسته‌ است‌ شروع‌ كرده‌اند به‌ بافته‌ها و هذيانها، و منظورشان‌ از اين‌ روايات‌ پرداخته‌ به‌ دروغ‌، أجر و ثواب‌ بوده‌ است‌ در حالي‌ كه‌ به‌ آنان‌ نخواهد رسيد مگر وزر و عقاب‌.

ايشانند آنان‌ كه‌ مسلم‌ در صحيحش‌ گفته‌ است‌: مَا رَأيْتُ الصَّالِحِينَ فِي‌ شَيْءٍ أكْذَبَ مَنْهُمْ فِي‌ الْحَدِيثِ.[5] و مراد و منظورش‌ از صالحين‌ آن‌ كساني‌ مي‌باشند كه‌ سبيلهايشان‌ را دراز مي‌كنند، و لباسهاي‌ گشاد مي‌پوشند، و سرهايشان‌ را به‌ پائين‌ تكان‌ تكان‌ مي‌دهند، و صدايشان‌ را زير و نازك‌ و آهسته‌ مي‌كنند، و در مساجد چاشتگاهان‌ و شبانگاهان‌ با هيكلهايشان‌ مي‌روند امَّا دورترين‌ مردم‌ هستند از مساجد با ارواحشان‌. لبانشان‌ را با ذكر تكان‌ مي‌دهند و به‌ دنبال‌ آن‌ دانه‌هاي‌ تسبيح‌ را به‌ حركت‌ مي‌آورند،[6] وليكن‌ ايشان‌ همان‌ طور كه‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ فرموده‌ است‌: جَعَلُوا الدِّينَ مِنْ أقْفَالِ الْبَصِيرَةِ وَ مَغَالِيقِ الْعَقْلِ، فَهُمْ أغْرَارٌ[7] مَرْحُومُونَ، يُسِيئُونَ وَ


ص 291

يَحْسَبُونَ أنَّهُمْ يُحْسِنُونَ... فَهَوُلَاءِ قَدْ يُخَيَّلُ لَهُمُ الظُّلْمُ عَدْلاً، وَالْغَدْرُ فَضْلاً، فَيَرَوْنَ أنَّ نِسْبَةَ مَا يَظُنُّونَ -إلَي‌ أصْحَابِ النَّبِيِّ مِمَّا يَزِيدُ فِي‌ فَضْلِهِمْ، وَ يُعْلِي‌ فِي‌ النُّفُوسِ مَنْزِلَتَهُمْ، فَيَصِحُّ فِيهِمْ مَا قِيلَ: عَدُوٌّ عَاقِلٌ خَيْرٌ مِنْ مُحِبٍّ جَاهِلٍ.[8] تا آخر با اندكي‌ اختصار.

«دين‌ را قفلهاي‌ بسته‌ بر روي‌ بصيرت‌ قرار داده‌اند، و كُلُونهاي‌ بسته‌ بر روي‌ عقل‌، بنابراين‌ ايشان‌ أحمقاني‌ هستند تهيدست‌. كار بد مي‌كنند و چنين‌ گمان‌ دارند كه‌ كار خوب‌ مي‌كنند...

پس‌ گاهي‌ براي‌ اين‌ جماعت‌، ستم‌ به‌ صورت‌ داد و عدل‌ تخيّل‌ مي‌شود، و مَكر و غدرْ به‌صورت‌ شرف‌ و فضيلت‌. ايشان‌معتقدند كه‌ آنچه‌ را كه‌ خودشان‌ مي‌پندارند به‌ اصحاب‌ پيامبر نسبت‌ دادن‌ موجب‌ زيادتي‌ فضل‌ و شرف‌ آنها مي‌باشد، و موجب‌ اعلاء منزلت‌ و موقعيّتشان‌ در نفوس‌ مردمان‌. بنابراين‌ صحيح‌ است‌ دربارۀ آنان‌ آنچه‌ گفته‌ شده‌ است‌ كه‌: دشمن‌ دانا به‌ از نادان‌ دوست‌.»

ابورَيَّه‌ در باب‌ روايت‌ در اسلام‌ و كيفيّت‌ روايت‌ در زمان‌ خلفا مطلب‌ را ادامه‌ مي‌دهد تا مي‌رسد به‌ اينجا كه‌ مي‌گويد: از ميان‌ اصحاب‌، آن‌ كس‌ كه‌ از همه‌ روايتش‌ بيشتر بود أبوهُرَيره‌ بوده‌ است‌. وي‌ مدّت‌ سه‌ سال‌ صحبت‌ پيامبر را داشت‌[9] و پس‌ از آن‌ حضرت‌ صلی الله علیه وآله وسلّم قريب‌ پنجاه‌ سال‌ عمر كرد،[10] و بدين‌ جهت‌ بود كه‌ عمر و عثمان‌ و عائشه‌ روايتش‌ را منكَر به‌ شمار مي‌آوردند و وي‌ را متَّهم‌ به‌ كذب‌ و افتراء مي‌كرده‌اند. وي‌ اوَّلين‌ روايت‌ كننده‌ است‌ در اسلام‌ كه‌ متَّهم‌ واقع‌ شد. و عائشه‌ از همۀ


ص 292

ايشان‌ انكارش‌ بر وي‌ شديدتر بود زيرا مدّتهاي‌ طولاني‌ او و عائشه‌ هر دو زيست‌ كردند و عائشه‌ يك‌ سال‌ قبل‌ از او بمرد...

پس‌ از آن‌ فتنه‌ در أيَّام‌ عثمان‌ واقع‌ شد، و ريسمان‌ گفتار در اطراف‌ خلافت‌ به‌ اضطراب‌ افتاد، و مردم‌ در انواع‌ گوناگوني‌ از شكّ و تحيّر و قَلَق‌ فرو رفتند، و در ميان‌ مردم‌ افراد سرشناسي‌ بودند كه‌ در امر خود تثبّت‌ و تحقيق‌ نداشتند، و وقايۀ الهي‌ رادعشان‌ نبود، و اكثريَّت‌ افراد مردم‌ هم‌ با رويّۀ آنان‌ اُنس‌ گرفته‌، باكي‌ نداشتند در عدم‌ تحقيق‌ و تثبّت‌ و تبيُّن‌ تا آنكه‌ در روايت‌ رجوع‌ نمايند به‌ يك‌ شهادت‌ قاطعه‌ يا دلالت‌ قائمه‌اي‌ كه‌ حرز و پناهگاهشان‌ باشد... (تا اينكه‌ مي‌گويد:)

مگر آنكه‌ رايات‌ در آن‌ روز پيوسته‌ بر پا بود، و شاخه‌ها هنوز سرسبز. در همين‌ اواني‌ كه‌ امر ولايت‌ هنوز محكم‌ و مستحكم‌ نگرديده‌ بود كه‌ ناگهان‌ خوارج‌ از سوئي‌ خروج‌ كردند، و مردم‌ به‌ فرقه‌ها و احزاب‌ متفاوت‌ منشعب‌ شدند، و امّت‌ اسلام‌ را فرقه‌ فرقه‌ ساختند.

بازگشت به فهرست

سه‌ طائفه‌ در اسلام‌ جعل‌ روايت‌ كرده‌اند

(در اينجا سه‌ طائفه‌ جعل‌ روايت‌ كردند)

يك‌دسته‌ شروع‌كردند به‌اخذ صناعت‌ حديث‌، جعل‌ و وضع‌مي‌كردند، وحديث‌ مي‌ساختند، و كذب‌ و دروغ‌ مي‌بافتند. سپس‌ دستۀ قُصَّاص‌ و زنادقه‌ پيدا شدند، و ديگر اهل‌ اخبار زمانهاي‌ پيشين‌ و دوران‌ اوَّلين‌ كه‌ بسيار به‌ احاديث‌ خرافي‌ مشابهت‌ داشت‌.[11] در اعصار مختلفه‌اي‌ شَوْب‌ و فساد و خَلْط‌ در حديث‌ از اين‌گونه‌ وجوه‌ واقع‌ شد:

امّا قُصَّاص‌ (داستانسرايان‌ و قصّه‌گويان‌ شبيه‌ معركه‌ گيران‌) وجوه‌ عامّۀ مردم‌ را به‌ خود متوجّه‌ و ملتفت‌ مي‌كردند، و با روايات‌ منكَر و غريب‌ و كِذْب‌ جيب‌ مردم‌ را تهي‌ مي‌نمودند و تلاش‌ در كلاّشي‌ داشتند. و معلوم‌ است‌ كه‌ شأن‌ عوام‌ مردم‌ آن‌


ص 293

است‌ كه‌ در برابر قاصّ (داستانسرا) مي‌نشينند، و هر چه‌ اخبار و سخنان‌ و احاديث‌ او عجيب‌تر و خارج‌تر از دائرۀ معقول‌ باشد، و يا رقيقتر باشد تا دلها را محزون‌ كند و اشگهاي‌ چشم‌ را روان‌ سازد، بيشتر مي‌پسندند و دل‌ مي‌دهند. و در تاريخ‌ از اين‌ گروه‌ قَصَّاصان‌، أكاذيب‌ عريضه‌ و اخبار مستفيضه‌اي‌ بجاي‌ مانده‌ است‌.

امَّا زنادقه‌ آنها تمام‌ اهتمامشان‌ بر آن‌ بود كه‌ با حيله‌ و مكر به‌ اسلام‌ حمله‌ور شوند، و با وضع‌ و دَسّ احاديث‌ شنيعه‌ و مستحيله‌اي‌ كه‌ شبيه‌ خرافات‌ يونان‌ و روم‌، و اساطير هنديها و پارسيان‌ بوده‌ است‌ بر اهل‌ سنَّت‌ در روايتشان‌ تشنيع‌ كنند، و با ايراد وقايعي‌ كه‌ عقولْ صحيح‌ نمي‌شمرد و به‌ نظرْ راست‌ و مستقيم‌ نمي‌آيد أذهان‌ امَّت‌ را مشوب‌ سازند.

و امَّا اهل‌ اخبار اُمَم‌ سالفه‌ و وقايع‌ پيشين‌، آنان‌ قصدشان‌ اين‌ بود كه‌ خرافات‌ جاهليّت‌ را به‌ اسلام‌ وارد نمايند، و راهي‌ براي‌ صحَّت‌ آن‌ بجويند تا به‌ واسطۀ آن‌ در تفسير و امثال‌ تفسير، استعانت‌ در تحريف‌ داشته‌ باشند. و أمثلۀ اينها بسيار و مشهور است‌.[12]

علاّمۀ حلّي‌؛ معتقد است‌ كه‌ معاويه‌ ششماه‌ مانده‌ به‌ ارتحال‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ ايمان‌ ظاهري‌ آورده‌ است‌. وي‌ در مقام‌ ردِّ عمل‌ عامّه‌ و قراردادهاي‌ مجعولۀ آنان‌ مي‌گويد:

عائشه‌ را اُمّ المومنين‌ لقب‌ دادند، و به‌ غير او از زنهاي‌ پيامبر چنين‌ لقبي‌ ندادند، و برادرش‌ محمد بن‌ ابي‌بكر را با عظمت‌ شأنش‌ و قرب‌ منزلتش‌ به‌ پدرش‌ و خواهرش‌: عائشه‌ امّالمومنين‌، لقب‌ خال‌ المومنين‌ ندادند؟

امَّا معاوية‌ بن‌ ابي‌ سفيان‌ را به‌ خال ‌المومنين‌ ملقّب‌ نمودند چون‌ خواهرش


ص 294

امّ حَبيبَه‌ دختر ابوسفيان‌ يكي‌ از زوجات‌ پيامبر بوده‌ است‌، و حال‌ آنكه‌ خواهر محمد بن‌ ابي‌بكر و پدرش‌ أعظمند از خواهر معاويه‌ و پدرش‌. علاوه‌ بر اينها رسول‌ اكرم‌ صلی الله علیه وآله وسلّم لعنت‌ كرده‌ است‌ معاويةَ الطَّلِيقَ بنَ الطَّليقَ اللَّعِينَ ابْنَ اللَّعِينَ «معاوية‌ آزاد شدۀ پسر آزاد شده‌، لعنت‌ شدۀ پسر لعنت‌ شده‌» را و گفته‌ است‌: إذَا رَأيْتُمْ مُعَاوِيَةَ عَلَي‌ مِنْبَري‌ فَاقْتُلُوهُ! «زماني‌ كه‌ معاويه‌ را بر بالاي‌ منبر من‌ ديديد، پس‌ بكشيد او را!» معاويه‌ از المولَّفُة‌ قُلُوبُهم‌ بوده‌ است‌. وي‌ با علي‌ علیه السلام جنگيد در حالي‌ كه‌ علي‌ نزد عامّه‌ چهارمينِ خلفاء وامام‌ به‌ حقّ است‌ و هر كس‌ با امام‌ حق‌ محاربه‌ كند باغي‌ و ظالم‌ مي‌باشد.

و تمام‌ اينها بدان‌ جهت‌ بوده‌ است‌ كه‌ محمد بن‌ ابي‌بكر به‌ علي‌ علیه السلام محبّت‌ داشته‌ است‌، و از پدرش‌ مفارقت‌ داشته‌ و بغض‌ معاويه‌ را به‌ جهت‌ محاربه‌اش‌ با علي‌ علیه السلام در دل‌ داشته‌ است‌.

بازگشت به فهرست

معاويه‌ كاتب‌ وحي‌ نبوده‌ است‌

معاويه‌ را كاتب‌ وحي‌ نام‌ نهاده‌اند، با آنكه‌ يك‌ كلمۀ واحدۀ از وحي‌ را ننوشته‌ است‌. بلكه‌ وي‌ براي‌ رسول‌خدا صلی الله علیه وآله وسلّم نامه‌هائي‌ را مي‌نوشته‌ است‌. در محضرپيغمبر چهارده‌ تن‌ بوده‌اند كه‌ وحي‌ را مي‌نوشته‌اند اوَّلين‌ و مخصوص‌ترين‌ و نزديكترين‌ آنها به‌ او علي‌ بن‌ أبيطالب‌ علیهما السلام بوده‌ است‌. از همۀ اينها گذشته‌ معاويه‌ در جميع‌ مدّت‌ رسالت‌ رسول‌ اكرم‌ مشرك‌ بوده‌ است‌. وحي‌ را تكذيب‌ مي‌نموده‌ است‌، و به‌ شرع‌ استهزاء مي‌كرده‌ است‌، و در يوم‌الفتح‌ در يمن‌ بود، بر پيغمبر طعنه‌ مي‌زد و به‌ پدرش‌: صَخْر بنِ حَرْب‌ نامه‌اي‌ نوشت‌ و او را در اسلامش‌ تعييب‌ و تعيير نمود. و مي‌گفت‌: أصَبَوْتَ إلَي‌ دِينِ مُحَمَّدٍ؟! «آيا تو به‌ دين‌ محمد گرايش‌ پيدا كرده‌اي‌؟!» و براي‌ پدرش‌ نوشت‌:

يَا صَخْرُ لَاتُسْلِمَنَّ طَوْعاً فَتَفْضَحَنَا                         بَعْدَ الَّذِينَ بِبَدْرٍ أصْبَحُوا مَزِقَا 1

جَدِّي‌ وَ خَالِي‌ وَعَمِّ الاُمِّ يَا لَهُم                       قَوْماً وَ حَنْظَلةَ الْمُهْدِي‌ لَنَا الارَقَا 2

فَالْمَوْتُ أهْوَنُ مِنْ قَوْلِ الْوُشَاةِ لَنَا                خَلِّي‌ ابْنَ هِنْدٍ عَنِ الْعُزَّي‌ إذَا فُرِقَا 3


ص 295

1- «اي‌ صَخْر (پدر، ابوسفيان‌) از روي‌ اختيار اسلام‌ مياور تا ما را رسوا كني‌ پس‌ از آن‌ كساني‌ كه‌ در غزوۀ بدر قطعه‌ قطعه‌ شدند:

2- جدِّ من‌، و دائي‌ من‌، و عموي‌ مادر من‌، به‌به‌ چه‌ قوم‌ خوبي‌ بودند! و ديگر حَنْظَلَه‌ آن‌ كه‌ براي‌ ما خواب‌ و راحتش‌ را فدا كرد.

3- پس‌ مرگ‌ سهل‌تر است‌ از گفتار سخن‌چينان‌ به‌ ما! بگذار پسر هند را براي‌ پرستيدن‌ بت‌ عُزَّي‌ زماني‌ كه‌ هر گروه‌ جدا شود.»

و فتح‌ مكّه‌ در شهر رمضان‌ سنۀ هشتم‌ از قدوم‌ پيغمبر اكرم‌ صلی الله علیه وآله وسلّم به‌ مدينه‌ بوده‌ است‌ و معاويه‌ در آن‌ هنگام‌ بر شرك‌ خود پايدار بوده‌ است‌، و از پيغمبر فراري‌ بوده‌ است‌ به‌ جهت‌ آنكه‌ پيغمبر خونش‌ را هدر نموده‌ بودند و روي‌ اين‌ اصل‌ بود كه‌ به‌ مكّه‌ گريخت‌ و چون‌ ملجأ و پناهي‌ پيدا نكرد از روي‌ اضطرار به‌ سوي‌ پيامبر آمد و اظهار اسلام‌ كرد و اسلامش‌ پيش‌ از رحلت‌ پيغمبر به‌ فاصلۀ پنج‌ ماه‌ بوده‌ است‌.

معاويه‌ اميد خود را به‌ عباس‌ متوجّه‌ كرد. عباس‌ از وي‌ نزد رسول‌ خدا شفاعت‌ كرد. رسول‌ خدا پذيرفت‌ واو را عفو فرمود. در اين‌ حال‌ عباس‌ از رسول‌ اكرم‌ خواست‌ تا او را اختصاص‌ دهند و به‌ كاتبان‌ خود بيفزايند.

رسول‌ خدا اجابت‌ فرمود و وي‌ را يكي‌ از كاتبان‌ چهارده‌گانۀ خود معيّن‌ فرمود. آيا در اين‌ مدّت‌ كوتاه‌ چند نامه‌ براي‌ پيامبر نوشته‌ است‌ - اگر چه‌ فرض‌ نمائيم‌ كه‌ او از كاتبان‌ وحي‌ بوده‌ است‌ - تا اينكه‌ استحقاق‌ توصيف‌ او به‌ كاتب‌ وحي‌ غير از ماسواي‌ او گردد؟!

و زَمَخْشري‌ در «ربيع‌الابرار» كه‌ از مشايخ‌ حنفيّه‌ مي‌باشد ذكر كرده‌ است‌ كه‌: چهار تن‌ ادّعا كردند كه‌ معاويه‌ پسر ماست‌.

از اينها گذشته‌ از جملۀ كتَّاب‌ وحي‌، ابن‌ أبي‌سَرْح‌ بوده‌ است‌ كه‌ مرتدّ شد و شرك‌ آورد و دربارۀ او اين‌ آيه‌ نازل‌ گشت‌:


ص 296

وَلـٰكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ[13].

«وليكن‌ كسي‌ كه‌ سينه‌اش‌ براي‌ كفر باز است‌، پس‌ براي‌ اين‌ چنين‌ كساني‌ غضبي‌ است‌ از جانب‌ خداوند، و از براي‌ ايشان‌ است‌ عذابي‌ عظيم‌.»

عبدالله‌ بن‌ عمر روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: من‌ به‌ حضور پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلّم رفتم‌ و شنيدم‌ كه‌ مي‌فرمود: يَطْلُعُ عَلَيْكُمْ رَجُلٌ يَمُوتُ عَلَي‌ غَيْرِ سُنَّتِي‌ فَطَلَعَ مُعَاوِيَةُ.[14]

«الآن‌ ظاهر مي‌شود بر شما مردي‌ كه‌ بر غير سنَّت‌ من‌ مي‌ميرد. و معاويه‌ نمايان‌ شد.»

بازگشت به فهرست

كساني‌ كه‌ در جعل‌ خبر يد طولائي‌ داشتند

معاويه‌ با تمام‌ قوا و امكانات‌ خود از حديث‌ سازاني‌ امثال‌ كَعْب‌ الاحبار و ابوهريره‌ و عبيدالله‌ بن‌ عمرو بن‌ عاص‌ و سَمرة‌ بن‌ جُنْدَب‌ بهره‌ گرفت‌. اوَّلاً آنها را به‌ شام‌ توجه‌ داد و شام‌ را مقرّ و مستقرّ و محلّ نور و رحمت‌ و نزول‌ بركات‌ سماوي‌ توسّط‌ همين‌ جاعلان‌ خبر به‌ عامّۀ مردم‌ نشان‌ داد، و ثانياً عراق‌ و علي‌ و ياران‌ او را محل‌ خشن‌ ونكبت‌ و بعيد از نور و رحمت‌ باز توسّط‌ همين‌ جاعلان‌ خبر از لسان‌ رسول‌ خدا معرفي‌ نمود.

در اين‌ ميان‌ كساني‌ پيدا شدند كه‌ براي‌ وضع‌ حديث‌ يد طولائي‌ داشتند و داعيه‌شان‌ انحراف‌ مذهب‌ و تحريف‌ عقائد مسلَّمۀ مسلمين‌ بود كه‌ معاويه‌ از آنان‌ و از شاگردان‌ و تربيت‌ شدگان‌ زيردست‌ آنان‌ به‌ تمام‌ معني‌ الكلمه‌ براي‌ اعلاء مجازي‌ خود و نيز براي‌ كوبيدن‌ شأن‌ و مقام‌ حضرت‌ اميرالمومنين‌ علیه السلام كمك‌ يافت‌. كعب‌الاحبار، و عبدالله‌ بن‌ سلام‌، و وَهَب‌ بن‌ مُنَبِّه‌ چنانكه‌ اخيراً خواهيم‌ ديد سه‌ نفر از أعلام‌ و أعيان‌ و اركان‌ أحبار و علماي‌ يهود بودند كه‌ در تمام‌ مدت‌ بعثت‌ رسول‌ خدا قبل‌ از هجرت‌ و بعد از هجرت‌ ايمان‌ نياوردند، و پس‌ از آنكه‌ غلبۀ سياسي‌ و نفوذ كلمۀ معنوي‌ را با پيغمبر ديدند، و خلاصۀ مطلب‌ خود را عقب‌ يافته‌ يافتند، به‌


ص 297

صورت‌ ظاهر اسلام‌ آوردند تا اوَّلاً از مزاياي‌ ظاهريّۀ اسلام‌ بهره‌مند شوند و ثانياً چون‌ از تورات‌ و كتب‌ انبياي‌ سلف‌ اطلاع‌ كافي‌ داشتند بتوانند با علم‌ خود با جعل‌ روايات‌ مُحَرَّفه‌ از تورات‌ و حتَّي‌ با جعل‌ روايات‌ كاذبه‌ از لسان‌ و قول‌ رسول‌ الله‌ به‌ اسلام‌ راستين‌ ضربات‌ كوبنده‌ و قارعۀ خود را بزنند.

آنها كساني‌ بودند كه‌ عمري‌ از آنان‌ سپري‌ شده‌، و داراي‌ وجهه‌ و اعتبار بودند، و عالم‌ به‌ لسان‌ عبري‌ كتاب‌ تورات‌ كه‌ عرب‌ از آن‌ خبر نداشت‌ بودند. و لهذا راه‌ جعل‌ و تزوير خبر از هرگونه‌ برايشان‌ باز بوده‌ است‌.

آنها براي‌ خوشايند مسلمين‌ خوشدل‌ و زود باور، و براي‌ جلب‌ توجه‌ عامّۀ مردم‌ به‌ خود كه‌ اهل‌ اسرار الهيه‌ و رموز ربّانيّه‌ از كتب‌ انبياء گذشته‌ مي‌باشند، تا به‌ سخنانشان‌ گوش‌ فرا دهند و گفتارشان‌ را خوب‌ خريداري‌ نمايند، رواياتي‌ را از تورات‌ در عظمت‌ و مقام‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ براي‌ مردم‌ مي‌خوانده‌اند، و مردم‌ تازه‌ مسلمان‌ هم‌ كه‌ طبيعي‌ است‌ براي‌ دلگرمي‌ خود به‌ نبوّت‌ پيامبرشان‌ دور آنها را مي‌گرفتند، و سخنانشان‌ را هرچه‌ بود صددرصد به‌ عنوان‌ اخبار غيبيّۀ پيغمبران‌ سالفه‌ مي‌پذيرفتند، آنگاه‌ آنان‌ لابلاي‌ اين‌ اخبار از احاديث‌ كاذبه‌ كه‌ مخالف‌ عقل‌ و وجدان‌ و خلاف‌ شرع‌ بود جعل‌ مي‌كردند و به‌ پيغمبر نسبت‌ مي‌دادند تا احاديث‌ نبويّه‌ در ميان‌ مردم‌ به‌ صورت‌ سنَّت‌ قبيحه‌، و عمل‌ ناهنجاري‌ جلوه‌ كند، و با وجود اين‌ احاديث‌ نه‌ تنها كسي‌ ديگر اسلام‌ نمي‌آورد بلكه‌ تدريجاً عقيدۀ متين‌ مسلمين‌ پيشين‌ سُست‌ و واهي‌ شده‌، و در دلهاي‌ فرزندانشان‌ اسلامْ معيوب‌ و مخدوش‌ وارد مي‌گردد و آن‌ هم‌ دوام‌ و ثباتي‌ نخواهد يافت‌.

ببينيد عيناً مانند امروز مردم‌ شيعه‌ كه‌ چون‌ واقعۀ تازه‌ پديدي‌ پيشامد كند، مي‌پرسند:آيا دراخبار واحاديث‌، اين‌را از علامات‌ ظهورشمرده‌اند؟! آن‌ وقت‌خداي‌ ناكرده‌ اگر شخص‌ نادرستي‌ در ميان‌ باشد براي‌ گرمي‌ دل‌ عوام‌ النَّاس‌ شروع‌ مي‌كند به‌ يك‌ سلسله‌ مطالبي‌ كه‌ نه‌ سند شرعي‌ دارد و نه‌ دليل‌ عقلي‌، و در اين‌ صورت‌ مشهود است‌ كه‌ عقيدۀ عامّه‌ در سطح‌ نازلي‌ از معرفت‌ واقعي‌ امام‌، پائين‌ مي‌افتد در


ص 298

 حالي‌ كه‌ آن‌ مذهب‌ تشيّع‌ و متين‌ كه‌ هر كلامش‌ توأم‌ با دليل‌ عقل‌ و برهان‌ است‌ هرگز درباره‌اش‌ انتظار نمي‌رود كه‌ به‌ صورت‌ حكايات‌ و قصص‌ تخيّليّه‌ و افسانه‌هاي‌ شبيه‌ به‌ بافته‌هاي‌ خواب‌ و رويا جلوه‌ كند و مطالب‌ ضدِّ عقل‌ در آن‌ به‌ كار رود.

بازگشت به فهرست

داستان‌ جزيرۀ خضراء تخيّلي‌ است‌

جزيرۀ خضراء كه‌ غالباً جزيره‌ها خضراء هستند (سرسبز از درخت‌ و گياه‌) اوَّلاً در مغرب‌ اندلس‌ محل‌ مهدي‌ خليفۀ فاطميّين‌ بوده‌ است‌ كه‌ اينك‌ در زيرآب‌ فرورفته‌ است‌. جزيرۀ خضراء محل‌ مهدي‌ بوده‌ و بعداً به‌ آن‌ كلمۀ قائم‌ را افزودند و شد: محل‌ مهدي‌ قائم‌، و بعداً گفتند لابد مهدي‌ بايد زن‌ داشته‌ باشد زيرا امكان‌ ندارد امام‌ زمان‌ به‌ سنَّت‌ پيغمبر عمل‌ نكند، و آن‌ فرزندان‌ هم‌ فرزنداني‌ دارند وَ هَلُمَّ جَرّاً.

مثلّث‌ برمودا خليجي‌ است‌ كه‌ در تحت‌ آن‌ معدن‌ مغناطيس‌ متحرّك‌ وجود دارد، و هر كشتي‌ و أحياناً هر هواپيما از آنجا عبور كند آن‌ را به‌ خود جذب‌ مي‌كند. چه‌ كسي‌ گفته‌ است‌ كه‌ آنجا جزيره‌اي‌ است‌ محل‌ اقامت‌ حضرت‌؟! امروز با ماهواره‌ها تمام‌ نقاط‌ زمين‌ را عكسبرداري‌ كرده‌اند و حتي‌ در ايران‌ گفته‌اند: چند درياچه‌ وجود دارد كه‌ در نقشۀ جغرافيائي‌ موجود نيست‌ و بعضي‌ گفته‌اند: امكان‌ دارد سدّهائي‌ بوده‌ باشد كه‌ جديداً احداث‌ شده‌ و به‌ صورت‌ درياچه‌ درآمده‌ است‌.

و چرا جزيرۀ خضراء در مثلّث‌ برمودا كشتيها و طيّاره‌ها را ساقط‌ كند و غرق‌ نمايد گرچه‌ همۀ سرنشينان‌ آن‌ مشرك‌ بوده‌ باشند؟! مگر امام‌ زمان‌ مركز عدل‌ و كانون‌ رحمت‌ نيست‌؟! و بدون‌ اتمام‌ حُجَّت‌ و اقامۀ برهان‌ حتّي‌ كفّار حربي‌ را نمي‌كشد تا چه‌ رسد به‌ مستضعفان‌!


ص 299

آيا امام‌ زمان‌ اين‌ آيه‌ را نخوانده‌ است‌: وَ مَا كَنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي‌ نَبْعَثَ رَسُولاً[15].

«ابداً دأب‌ و دَيْدن‌ ما آن‌ نيست‌ كه‌ عذاب‌ كنيم‌ مگر زماني‌ كه‌ رسولي‌ را بفرستيم‌ و حجّت‌ را تمام‌ نمائيم‌.»

امروزه‌ بسياري‌ از ظهور حضرت‌ در هراس‌ هستند. مي‌گويند: چون‌ وي‌ ظهور كند ما را مي‌كشد. اين‌ عقيده‌ افسانه‌اي‌ است‌ باطل‌. او تا حجّت‌ را بر فرد فرد مردم‌ تمام‌ نكند كسي‌ را نمي‌كشد. او دوست‌ را نمي‌كشد. او منكر و معاند و دشمن‌ را مي‌كشد. پس‌ چرا ما از وي‌ و از ظهور وي‌ گريزان‌ باشيم‌؟! ما در انتظار فرج‌ هستيم‌ تا يك‌ نظر مرحمت‌ بفرمايد و جان‌ و روح‌ و نفس‌ ما را زنده‌ و شاد و شاداب‌ و سرشار از عشق‌ خدائي‌ كند!

داستان‌ جزيرۀ خضراء را مجلسي‌ در «بحار الانوار» نه‌ در ضمن‌ اصول‌ معتبره‌ و روايات‌ واردۀ از آن‌ اصول‌ آورده‌ بلكه‌ تصريح‌ مي‌كند كه‌ چون‌ من‌ براي‌ صحّت‌ آن‌ سندي‌ نيافتم‌ در بابي‌ عليحده‌ به‌ عنوان‌ اشياء يافت‌ شدۀ بدون‌ سند ذكر كرده‌ام‌. و مي‌گويد: من‌ چنين‌ رسالۀ مشتهره‌اي‌ را كه‌ به‌ قصّۀ جزيرۀ خضراء در بحر أبيض‌ است‌ يافته‌ام‌ و دوست‌ داشتم‌ آن‌ را ذكر كنم‌. تا مي‌رسد به‌ اينجا كه‌ صاحب‌ رساله‌ (كه‌ مجهول‌ است‌) مي‌گويد:

من‌ يافتم‌ در خزانۀ اميرالمومنين‌ علیه السلام و سيدالوصيّين‌ و حجّة‌ ربّ العالمين‌ و امام‌ المتّقين‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ علیه السلام به‌ خطّ شيخ‌ فاضل‌ و عالم‌ عامل‌: فضل‌ بن‌ يحيي‌ بن‌ علي‌ طَيِّبي‌ كوفي‌ - قدّس‌ الله‌ روحه‌ - اين‌ مطالب‌ را...

محدّث‌ نوري‌؛ در كتاب‌ «نجم‌ ثاقب‌» اين‌ داستان‌ را مفصّلاً ذكر كرده‌ است‌ و در پايان‌ آن‌ گفته‌ است‌: علاّمۀ مجلسي‌ در «بحار» و فاضل‌ خبير ميرزا عبدالله‌ اصفهاني‌ در «رياض‌ العلماء» نقل‌ نموده‌اند از رسالۀ جزيرۀ خضراء كه‌ صاحب‌ رساله‌ گفت‌: يافتم‌ به‌ خطّ شيخ‌ فاضل‌ - تا آخر قضيّه‌ و اشاره‌ نكرده‌اند به‌ اسم‌ يابنده‌ و


ص 300

 جامع‌ حكايت‌ و به‌ همين‌ قدر اكتفا نموده‌اند در اعتبار. ولكن‌ فاضل‌ صالح‌ آقاخوند ملاّكاظم‌ هزارجريبي‌ تلميذ استاد اكبر علاّمۀ بهبهاني‌ در كتاب‌ «مناقب‌» خود گفته‌ كه‌ اين‌ حكايت‌ منقول‌ است‌ از خط‌ شيخ‌ اجلّ افضل‌... محمّد بن‌ مكّي‌ مشهور به‌ شهيد به‌ نقل‌ جمعي‌ از مومنان‌ تقيِّ ثقه‌ معتمَد به‌ لَفظ‌ عربي‌.[16]

تا آنكه‌ گويد: و اما فضل‌ بن‌ يحيي‌ راوي‌ اصل‌ حكايت‌ پس‌ او از معروفين‌ علماست‌. شيخ‌ حرّ فرموده‌ است‌: او فاضل‌ و عالم‌ و جليل‌ است‌ و «كشف‌ الغُمَّة‌» را از مولّفش‌ علي‌ بن‌ عيسي‌ إربلي‌ روايت‌ و آن‌ را به‌ خط‌ خود نوشته‌ است‌ واز علي‌ بن‌ عيسي‌ براي‌ او اجازه‌اي‌ است‌. سنۀ ششصد و نود و يك‌ - تا آخر كلام‌[17].

حقير گويد: اوّلاً جلالت‌ و علم‌ و فضل‌ عالم‌ جليل‌: فضل‌ بن‌ يحيي‌، رساله‌ را معتبر نمي‌كند زيرا مرد راوي‌ از او مجهول‌ مي‌باشد نه‌ خود او. و جعل‌ كنندگان‌ حديث‌ از زبان‌ شخص‌ مشهور و معتمدي‌ جعل‌ مي‌كنند نه‌ از هر كس‌.

و ثانياً نقل‌ آقاخوند ملاّ كاظم‌ هزارجريبي‌ از جمعي‌ از مومنان‌ متّقي‌ و موثّق‌ كه‌ راوي‌ رسالۀ شهيد مي‌باشد به‌ طور حتم‌ نادرست‌ است‌. زيرا شهيد در سنۀ 734 متولد و در سنۀ 786 در سن‌ 52 سالگي‌ به‌ شهادت‌ رسيده‌،[18] و انشاء كنندۀ اين‌ رساله‌ آن‌ را در سنۀ 699 عنوان‌ كرده‌ است‌. پس‌ شهيد كه‌ بعد از جريان‌ واقعۀ مسطورۀ جزيرۀ خضراء به‌ فاصلۀ سي‌ و پنج‌ سال‌ متولد شده‌ است‌ چگونه‌ امكان‌ دارد راوي‌ اين‌ رساله‌ باشد؟! و علاوه‌ ما در متن‌ رساله‌ مطالبي‌ را مي‌يابيم‌ كه‌ خلاف‌ واقع‌است‌[19].


ص 301

مرحوم‌ محدّث‌ نوري‌؛ گويد: و در مجلّد سماء و عالم‌ «بحار» نقل‌ كرده‌ از كتاب‌ قسمت‌ أقاليم‌ ارض‌ و بلدان‌ آن‌ كه‌ تأليف‌ يكي‌ از علماي‌ اهل‌ سنَّت‌ است‌ كه‌ او گفته‌: «بلد مهدي‌» شهري‌ است‌ نيكو و محكم‌، بنا كرده‌ آن‌ را مهدي‌ فاطمي‌ و براي‌ آن‌ قلعه‌ قرار داده‌، و از براي‌ آن‌ درهائي‌ از آهن‌ قرار داد كه‌ آهن‌ هر دري‌ زياده‌ است‌ از صد قنطار. و چون‌ آن‌ را بنا نمود و محكم‌ كرد گفت‌: الآن‌ ايمن‌ شدم‌ بر فاطميّين‌.[20]

مُعَلِّق‌ اين‌ مجلد از كتاب‌ «بحارالانوار» مجلسي‌: عالم‌ متضلّع‌ خبير شيخ‌ محمد باقر بهبودي‌ در تعليقۀ خود در اين‌ قسمت‌ از كتاب‌ گويند:

اين‌ داستان‌، داستاني‌ است‌ ساختگي‌ و تخيّلي‌، كه‌ آن‌ را نويسنده‌اش‌ بر رسم‌ قصّه‌گويان‌ و داستانسرايان‌ نگارش‌ داده‌ است‌. و اين‌ گونه‌ داستانسرائي‌ در اين‌ زمان‌ متداول‌ است‌ و آن‌ را رمانتيك‌ گويند و تأثير عظيمي‌ در نفوس‌ خوانندگان‌ دارد چون


ص 302

بدان‌ سوي‌ منجذب‌ مي‌شوند، بنابراين‌ اشكالي‌ ندارد هنگامي‌ كه‌ مردم‌ بدانند اين‌ داستان‌، قصّه‌اي‌ است‌ تخيّلي‌![21]

آية‌ الله‌ محقّق‌ خبير حاج‌ ميرزا ابوالحسن‌ شعراني‌ نيز به‌ طور اشاره‌ از پنداري‌ بودن‌ جزيرۀ خضراء و مثلَّث‌ برمودا عبور فرموده‌اند، و جناب‌ آية‌الله‌ حاج‌ شيخ‌ حسن‌ حسن‌زادۀ آملي‌ آن‌ را بازگو كرده‌اند.[22]

باري‌ وجود أقدس‌ امام‌ زمان‌: حجّة‌ بن‌ الحسن‌ العسكري‌ - عجّل‌ اللّه‌ تعالي‌ فرجه‌ الشَّريف‌ - از روايات‌ متواترۀ مستفيضۀ ثابته‌ به‌ اجماع‌ امَّت‌، به‌ دليل‌ عقل‌، مطلبي‌ است‌ برهاني‌. ديگر شيعه‌ چه‌ نياز به‌ نقل‌ شواهد و مطالب‌ ضعيف‌ و بدون‌ اعتبار دارد كه‌ در كتب‌ خود بگنجاند؟!

اين‌ گونه‌ روايات‌ جزيرۀ خضراء كه‌ مخالف‌ واقع‌ و اعتبار است‌ آيا جز سخريّه‌ به‌ دست‌ معاند و دشمن‌ مگر ثمر ديگري‌ دارد؟!

جائي‌ كه‌ استاد شيعه‌ شناس‌ و صاحب‌ كرسي‌ شيعه‌ شناسي‌ فرانسه‌ پروفسور هانري‌كُرْبَن‌ به‌مذهب‌ شيعه‌ تنها به‌واسطۀ اعتقاد به‌ وجود امام‌ زمان‌ امام‌ زنده‌گرايش‌ پيدا مي‌كند و آن‌ را اصيل‌ترين‌ مذهب‌ در دنيا به‌ شمار مي‌آورد و بر آن‌ اساس‌، دليل‌ عقلي‌ اقامه‌ مي‌كند، ديگر ما نبايد از اصول‌ مسلَّمۀ عقليّۀ معتبره‌ و نقليّۀ صحيحه‌ تجاوز كنيم‌ و با نقل‌ كلمات‌ مشكوكه‌ و حكايات‌ تخيّليّه‌ خود را سرگرم‌ سازيم‌.

بازگشت به فهرست

حيات‌ و امامت‌ حضرت‌ مهدي‌ اظهر من‌ الشمس‌ است‌

حضرت‌ علاّمه‌ استاذنا الاكرم‌ طباطبائي‌ - رضوان‌ الله‌ عليه‌ - مي‌فرمودند:

كُرْبَن‌ معتقد بود كه‌ در دنيا يگانه‌ مذهب‌ زنده‌ و اصيل‌ كه‌ نمرده‌ است‌ مذهب‌ شيعه‌ است‌، چون‌ قائل‌ به‌ وجود امام‌ حيّ و زنده‌ است‌، و اساس‌ اعتقاد خود را بر اين‌ مبني‌ مي‌گذارد، و با اتّكاء و اعتماد به‌ حضرت‌ مهدي‌ قائم‌ آل‌ محمد: محمد بن‌


ص 303

الحسن‌ العسكري‌ پيوسته‌ زنده‌ است‌.

چون‌ كليميان‌ دينشان‌ با فوت‌ حضرت‌ موسي‌ مرده‌ و عيسويان‌ با عروج‌ حضرت‌ عيسي‌. و ساير طبقات‌ مسلمانان‌ با رحلت‌ حضرت‌ محمد. ولي‌ شيعه‌ زمامدار و امام‌ و صاحب‌ ولايت‌ خود را كه‌ متّصل‌ به‌ عالم‌ معني‌ و الهامات‌ آسماني‌ است‌ زنده‌ مي‌داند. و اين‌ مذهب‌ شيعه‌ فقط‌ زنده‌ است‌.

كُربن‌ خود به‌ تشيّع‌ بسيار نزديك‌ بود. و غالباً دعاهاي‌ صحيفۀ مهدويّه‌ را مي‌خواند و گريه‌ مي‌كرد.[23]

باري‌ اين‌ مطلب‌ را شاهد آورديم‌ تا تكليف‌ قبول‌ و پذيرش‌ عوام‌ امَّت‌ در برابر حديث‌سازان‌ روشن‌ گردد.

معاويه‌ از كعب‌ الاحبار يهودي‌ منافق‌ مَكَّار و حيله‌گر استفاده‌ها برد، و از شاگرد او ابوهريره‌ بهره‌ها گرفت‌. و نه‌ تنها در جعل‌ حديث‌ در اعلاء شأن‌ معاويه‌، بلكه‌ در تنقيص‌ منزلت‌ اميرالمومنين‌ علیه السلام صدها روايت‌ ساختند.

ابورَيَّه‌ مي‌گويد: خدمت‌ ابوهريره‌ در جعل‌ حديث‌ به‌ جميع‌ آل‌ ابي‌العَاص‌ و ساير بني‌اميَّه‌ بخصوص‌، جهاد عظيمي‌ بود براي‌ وي‌ كه‌ با شمشير و يا با مال‌ ساخته‌ نمي‌شد، و فقط‌ با احاديثي‌ صورت‌ مي‌گرفت‌ كه‌ آنها را در ميان‌ مردم‌ منتشر مي‌كرد و در آنها از لسان‌ رسول‌ خدا علي‌ رضی الله عنه را طعن‌ مي‌زد و بدين‌ وسيله‌ ياران‌ و انصارش‌ را مخذول‌ مي‌نمود، و مردم‌ را در هاله‌اي‌ قرار مي‌داد تا از وي‌ برائت‌ جويند، سپس‌ آن‌ احاديث‌ را به‌ احاديثي‌ در فضيلت‌ عثمان‌ و معاويه‌ مُشَيَّد مي‌نمود.[24]

شدت‌ اخلاص‌ ابوهريره‌ به‌ معاويه‌ تا حدّي‌ بود كه‌ در مواقعي‌ از صِفيّن‌ تمنّا مي‌كرد كه‌ اي‌ كاش‌ از جنگاوران‌ و دليران‌ كارزار بود تا بر ضدّ علي‌ رضی الله عنه در معارك


ص 304

جنگ‌ فرو مي‌رفت‌ و غوطه‌ مي‌خورد.

عتكي‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: در صفّين‌ ابوهريره‌ با معاويه‌ بود و پيوسته‌ مي‌گفت‌: اگر من‌ به‌ سوي‌ اهل‌ عراق‌ يك‌ تير از پيكان‌ رها كنم‌ براي‌ من‌ بهتر است‌ از شتران‌ سرخ‌ موي‌.[25]

و در كلام‌ ابن‌ صَلاح‌ و غيره‌ در باب‌ «رواية‌ الاكابر عَنِ الاصاغِر» آورده‌ است‌ كه‌: ابن‌عباس‌ و عبدالله‌هاي‌ ثلاثه‌ و ابوهريره‌ و غيرهم‌ از كعب‌ الاحبار يهودي‌ كه‌ در عصر عمر از روي‌ خدعه‌ اسلام‌ آورد، نقل‌ روايت‌ نموده‌اند و وي‌ را از أعاظم‌ تابعين‌ شمرده‌اند، و سپس‌ او را بر مسلمين‌ آقائي‌ و سيادت‌ بخشيده‌اند.[26]

بازگشت به فهرست

رواج‌ بازار جعل‌ حديث‌ در زمان‌ معاويه‌

بازار وضع‌ حديث‌ در زمان‌ معاويه‌ رواجي‌ بسزا داشت‌. چون‌ خوشايند معاويه‌ بود، و طبعاً در اين‌ گونه‌ امور هر امري‌ شدّت‌ مي‌پذيرد و دروغها و تهمتها به‌ عرصۀ ميدان‌ مي‌نشيند.

آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ حسينعلي‌ منتظري‌ آورده‌اند: مرحوم‌ حاج‌ ميرزا علي‌آقاي‌ شيرازي‌ - خداوند رحمتش‌ كند - از علماي‌ اصفهان‌ بود، مي‌گفت‌ كه‌: يك‌ آقائي‌ پاي‌ منبري‌ نشسته‌ بود و يك‌ روضه‌ خوان‌ هم‌ بالاي‌ منبر داشت‌ تعريف‌ از اين‌ آقا مي‌كرد كه‌ اين‌ آقا چه‌ كرده‌ است‌!

بعد اين‌ آقا از پاي‌ منبر گفت‌: فرزند! مي‌دانم‌ دروغ‌ مي‌گوئي‌، تملّق‌ مي‌گوئي‌، اما بگو كه‌ خوشم‌ مي‌آيد.[27]

اين‌ حكايت‌ مي‌رساند كه‌ مدح‌ كردن‌ گر چه‌ از بزرگان‌ دين‌ باشد، و گر چه‌ دروغ‌ باشد، معذلك‌ در نفوس‌ اثر مي‌گذارد، و بايد جلوي‌ آن‌ را گرفت‌ و آن‌ را از بن‌ قطع‌ نمود.

أبَوريَّه‌ داستان‌ عجيبي‌ ذكر مي‌كند براي‌ اين‌ موضوع‌ كه‌ جاي‌ شنيدن‌ است‌. او


ص 305

مي‌گويد: ما براي‌ تو فقط‌ يك‌ مثال‌ از مثالهاي‌ جعل‌ روايت‌ به‌ جهت‌ تقرّب‌ به‌ ملوك‌ و اُمراء ذكر مي‌كنيم‌:

هارون‌ الرَّشيد از كبوتر و كبوتر بازي‌ خيلي‌ خوشش‌ مي‌آمد. كبوتري‌ را براي‌ وي‌ به‌ رسم‌ هديه‌ آوردند در وقتي‌ كه‌ أبُوالبُخْتَرِي‌ قاضي‌[28] نزد او بود. ابوالبختري‌ گفت‌: ابوهريره‌ از پيغمبر روايت‌كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: لَاسَبْقَ[29] إلَّا فِي‌ خُفٍّ أوْ حَافِرٍ أوْ جَنَاحٍ.

«هيچ‌ مسابقه‌اي‌ (و يا هيچ‌ برد و باختي‌) جائز نمي‌باشد مگر در مورد حيوانات‌ كفشدار مانند شتر، و يا سم‌دار، و يا بالدار.» و كلمۀ جناح‌ (بالداران‌) را از نزد خود بيفزود. و اين‌ لفظي‌ بود كه‌ براي‌ خوشامد هارون‌ فوراً از نزد خود آن‌ را جعل‌ كرد. هارون‌ به‌ او جائزۀ گرانبهائي‌ عطا كرد.

چون‌ أبوالبختري‌ از حضور هارون‌ بيرون‌ رفت‌، هارون‌ گفت‌: به‌ خدا قسم‌ من‌ دانستم‌ كه‌ او دروغ‌ گفته‌ است‌. و امر كرد تا كبوتر را ذبح‌ كردند.

به‌ هارون‌ گفتند: گناه‌ كبوتر چه‌ بود؟! گفت‌: به‌ خاطر آن‌ بود كه‌ بر رسول‌ خدا دروغ‌ بسته‌ شد.[30]

در اينجا مي‌بينيم‌ هارون‌ با آنكه‌ يقين‌ دارد در اين‌ حديث‌ لفظ‌ جناح‌ را از روي‌ كذب‌ اضافه‌ كرده‌ است‌ ولي‌ معذلك‌ به‌ واسطۀ جعل‌ اين‌ حديث‌ كه‌ كبوتر بازي‌ او را امضاء مي‌كرد، به‌ او جايزۀ سَنيّه‌اي‌ داد.

معاويه‌ كسي‌ است‌ كه‌ مبدأ خلافت‌ را در اسلام‌ منهدم‌ كرد و تا امروز ستوني‌ براي‌ آن‌ برافراشته‌ نشده‌ است‌، و دمشق‌ را پايتخت‌ سلطنت‌ خود قرار داد. و اينك


ص 306

بنگر بعضي‌ از روايات‌ مجعول‌ را كه‌ در فضيلت‌ معاويه‌ ساخته‌اند:

ترمذي‌ تخريج‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ پيغمبر به‌ معاويه‌ گفت‌: الَّلهُمَّ اجْعَلْهُ هَادِياً مَهدِيّاً. «بار خداوندا! او را هدايت‌ كننده‌ و هدايت‌ شده‌ بگردان‌!»

و در روايت‌ دگري‌ است‌ كه‌ پيغمبر گفت‌: اللَّهُمَّ عَلِّمْهُ الْكِتَابَ وَالْحِسَابَ، وَ قِهِ الْعَذَابَ!

«بار خداوندا! به‌ او كتاب‌ و حساب‌ بياموز، و او را از عذاب‌ حفظ‌ كن‌!»

و در اين‌ حديث‌ يك‌ زيادتي‌ وجود دارد كه‌ مي‌گويد: وَ أدْخِلْهُ الْجَنَّةَ.[31] «و او را داخل‌ بهشت‌ بگردان‌.»

بازگشت به فهرست

جعل‌ حديث‌ در فضيلت‌ شام‌

و بيهقي‌ در «دلائل‌» از ابوهريره‌ مرفوعاً روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: الْخِلَافَةُ بِالْمَدِينَةِ وَالْمُلْكُ بِالشَّامِ. پيغمبر فرمود: «مقرّ خلافت‌ در مدينه‌ است‌ و مقرّ سلطنت‌ در شام‌.»

و از كعب‌ الاحبار روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: أهْلُ الشَّامِ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللهِ يَنْتَقِمُ اللهُ بِهِمْ مِمَّنْ عَصَاهُ.

«اهل‌ شام‌ شمشيري‌ هستند از شمشيرهاي‌ خداوند، خداوند به‌ واسطۀ آنان‌ از كسي‌ كه‌ عصيان‌ او را بكند انتقام‌ مي‌كشد.»

و در حديث‌ دگري‌ است‌: سَتُفْتَحُ عَلَيْكُمُ الشَّامُ. فَإذَا خَيَّرْتُمُ الْمَنَازِلَ فِيهَا فَعَليْكُمْ بِمَدِينَةٍ يُقَالُ لَهَا «دِمَشْقُ» - وَ هِيَ حَاضِرَةُ الاُمَويِّينَ - فَإنَّهَا مَعْقِلُ الْمُسْلِمِينَ فِي‌ الْمَلَاحِمِ، وَ فُسْطَاطُهَا مِنْهَا بِأرْضٍ يُقَالُ لَهَا: الْغُوطَةُ.[32]

«به‌ زودي‌ كشور شام‌ براي‌ شما فتح‌ مي‌شود. پس‌ شما اگر خواستيد منزلي‌ را براي‌ خود اختيار كنيد به‌ شهري‌ برويد كه‌ بدان‌ دمشق‌ گويند - و آن‌ شهر پايتخت‌ بني‌اميّه‌ مي‌باشد - چرا كه‌ شهر دمشق‌ در فتنه‌ها و جنگها پناهگاه‌ مسلمانان‌ است‌. و لشگرگاه‌ آن‌ شهر در زميني‌ است‌ كه‌ بدان‌ غُوطَه‌ گويند.»

گروهي‌ از مردم‌ كتابهائي‌ در فضايل‌ بيت‌المقدس‌ و ساير اماكن‌ شام‌ تدوين‌


ص 307

نموده‌اند و در آنها از آثار منقولۀ از اهل‌ كتاب‌ مطالبي‌ را بيان‌ كرده‌اند، و از كساني‌ بيان‌ كرده‌اند كه‌ براي‌ مسلمين‌ حرام‌ است‌ دينشان‌ را بر آن‌ اساس‌ بنا نمايند. و پهلوان‌ ميدان‌، كسي‌ كه‌ از او اين‌ اسرائيليّات‌ نقل‌ شده‌ است‌ كعب‌ الاحبار است‌، و اهل‌ شام‌ بسياري‌ از اسرائيليّات‌ را از او اخذ كرده‌اند.

اصل‌ قريۀ أبْدال‌

از اختصاصاتي‌ كه‌ در فضيلت‌ بلاد شام‌ قائل‌ گرديده‌اند - پس‌ از آنكه‌ شام‌ و اهل‌ شام‌ را توصيف‌ كرده‌اند به‌ آنچه‌ توصيف‌ كرده‌اند - آن‌ است‌ كه‌ براي‌ آن‌ «أبدال‌» معيّن‌ كرده‌اند.

اين‌ عقيده‌ از عوامل‌ هدم‌ اسلام‌ است‌، زيرا كه‌ صوفيّه‌ آن‌ را اصل‌ براي‌ طريقتشان‌ اتخاذ كرده‌اند، و تمام‌ أوهام‌ و خرافاتشان‌ را بر آن‌ بنا نهاده‌اند.

بازگشت به فهرست

معاويه‌ خود را امين‌ وحي‌ خدا مي‌داند

واقِدي‌ روايت‌ كرده‌ است‌[33] كه‌ چون‌ بعد از بيعت‌ امام‌ حسن‌ (سنۀ 41 ه) معاويه‌ از عراق‌ به‌ شام‌ مراجعت‌ كرد به‌ خطبه‌ برخاست‌ و گفت‌:

أيُّهَا النَّاسُ! إنَّ رَسُولَ اللهِ قَالَ: إنَّكَ سَتَلِي‌ الْخِلَافَةَ مِنْ بَعْدِي‌! فَاخْتَرِالارْضَ الْمُقَدَّسَةَ فَإنَّ فِيهَا الَابْدَالَ؛ وَ قَدْ أخْبَرْتُكُمْ فَالْعَنُوا أبَاتُرَابٍ! - أيْ عَلِيَّ بْنَ أبِي‌طَالِبٍ.

«اي‌ مردم‌! به‌ درستي‌ كه‌ رسول‌ خدا به‌ من‌ گفت‌: تو به‌ زودي‌ خلافت‌ را پس‌ از من‌ حيازت‌ خواهي‌ كرد! پس‌ أرض‌ مقدّس‌ را براي‌ خود اختيار نما! زيرا در آن‌ «أبدال‌» وجود دارند و من‌ اين‌ امر را به‌ شما خبر دادم‌! بنابراين‌ بر «أبُو تُراب‌» لعنت‌ بفرستيد -يعني‌ بر علي‌ بن‌ ابي‌طالب‌.»

فرداي‌ آن‌ روز كاغذي‌ نوشت‌ و مردم‌ را جمع‌ كرد و آن‌ كاغذ را بر آنان‌ قرائت‌ نمود در آن‌ كاغذ آمده‌ بود:

هَذَا كِتَابٌ كَتَبَهُ أمِيرُالمُومِنينَ مُعَاوِيَةُ صَاحِبُ وَحْيِ اللهِ الَّذِي‌ بَعَثَ مُحَمَّداً نَبِيّاً و


ص 308

كَانَ اُمِّيّاً لَا يَقْرَأُ وَ لَايَكْتُبُ، فَاصْطَفَي‌ لَهُ مِنْ أهْلِهِ وَزِيراً كَاتِباً أمِيناً. فَكَانَ الْوَحْيُ يَنْزِلُ عَلَي‌ مُحَمَّدٍ وَ أنَا أكْتُبُهُ وَ هُوَ لَايَعْلَمُ مَا أكْتُبُ! فَلَمْ يَكُنْ بَيْنِي‌ وَ بَيْنَ اللهِ أحَدٌ مِنْ خَلْقِهِ.[34] فَقَالَ الْحَاضِرُونَ: صَدَقْتَ![35]،[36]

«اين‌ نامه‌اي‌ است‌ كه‌ اميرالمومنين‌ معاويه‌ صاحب‌ وحي‌ خدا - آن‌ كه‌ محمد را به‌ پيامبري‌ برانگيخت‌ در حالي‌ كه‌ او درس‌ ناخوانده‌ بود و نمي‌توانست‌ بخواند و نمي‌توانست‌ بنويسد - نوشته‌ است‌.

خداوند براي‌ محمد از اهل‌ او وزيري‌ كاتب‌ و امين‌ برگزيد. بنابراين‌ وحي‌ بر محمد نازل‌مي‌شد و من‌ مي‌نوشتم‌ و اونمي‌دانست‌ من‌ چه‌مي‌نويسم‌. عليهذا درميان‌


ص 309

من‌ و ميان‌ خدا هيچ‌ يك‌ از خلايق‌ او وجود نداشتند! حاضرين‌ گفتند: راست‌ گفتي‌!»

ابن‌ خلدون‌ راجع‌ به‌ طرز و كيفيّت‌ روايات‌ اسرائيليّه‌ در تفسير قرآن‌ كريم‌ گويد:

هنگامي‌ كه‌ بنا شد علوم‌ لسان‌ به‌ طور صناعي‌ در موضوعات‌ لغت‌ و احكام‌ اِعراب‌ و بلاغت‌ در تراكيب‌ درآيد، و دواوين‌ نوشته‌ شد بعد از آنكه‌ اين‌ علوم‌ فقط‌ به‌ صورت‌ ملكه‌هاي‌ ذهني‌ عرب‌ بود و به‌ نقل‌ و يا به‌ كتابي‌ مراجعه‌ نمي‌گشت‌، آن‌ ملكات‌ به‌ نسيان‌ سپرده‌ شد و بنا شد رجوع‌ به‌ كتب‌ اهل‌ لسان‌ شود. در اين‌ حال‌ در تفسير قرآن‌ نياز به‌ كتاب‌ شد زيرا قرآن‌ به‌ زبان‌ عرب‌ و بر منهاج‌ بلاغت‌ آنهاست‌. در اين‌ وقت‌ تفسير به‌ دو قسم‌ منقسم‌ گرديد:

تفسير نَقْلي‌ كه‌ مستند مي‌باشد به‌ آثار منقولۀ از سَلَف‌، و آن‌ عبارت‌ است‌ از معرفت‌ ناسخ‌ و منسوخ‌ و اسباب‌ نزول‌ و مراد و مقصود آيات‌. و تمام‌ اين‌ امور دانسته‌ نمي‌شود مگر به‌ واسطۀ نقل‌ از صحابه‌ و تابعين‌. متقدِّمين‌ در اين‌ امر مطالبي‌ را گرد آورده‌ و محفوظ‌ داشتند مگر اينكه‌ كتب‌ و منقولاتشان‌ مشتمل‌ بود بر غَثّ و سَمين‌، و مقبول‌ و مردود.

و اين‌ به‌ علت‌ آن‌ بود كه‌ عرب‌، اهل‌ كتاب‌ و علم‌ نبوده‌اند و آنچه‌ برايشان‌ غلبه‌ داشت‌ بياباني‌ بودن‌ و بي‌سوادي‌ بود. و هنگامي‌ كه‌ نفوسشان‌ اشتياق‌ پيدا مي‌كرد تا اطلاع‌ حاصل‌ كنند به‌ آنچه‌ كه‌ نفوس‌ بشر به‌ آن‌ اشتياق‌ پيدا مي‌كند از اسباب‌ مُكَوِّنات‌ و ابتداي‌ آفرينش‌ و اسرار وجود، آنها را فقط‌ از اهل‌ كتاب‌ مي‌پرسيدند كه‌ پيش‌ از ايشان‌ صاحب‌ كتاب‌ بوده‌اند و از آنان‌ استفاده‌ مي‌نمودند.[37] و ايشان‌ اهل‌ تورات‌ بودند از يهوديان‌، و كساني‌ كه‌ از دين‌ يهود پيروي‌ مي‌كردند كه‌ مردم‌ نصاري‌ بوده‌اند.

و اهل‌ توراتي‌ كه‌ در آن‌ روز در ميان‌ عرب‌ بوده‌اند مردمي‌ بَدَوي‌ بوده‌اند مانند


ص 310

 آنها و از آن‌ مسائل‌ اطلاعي‌ نداشتند مگر آنچه‌ عامّۀ مردم‌ از اهل‌ كتاب‌ مطَّلع‌ بوده‌اند. و مُعْظَمِشان‌ از حِمْيَر بوده‌اند آنان‌ كه‌ به‌ دين‌ يهود گرويدند. و وقتي‌ كه‌ اسلام‌ آوردند باقي‌ ماندند بر همان‌ عقائد پيشين‌ خود در آنچه‌ كه‌ متعلّق‌ به‌ احكام‌ شرعيّه‌ نبوده‌ است‌ كه‌ در آنها احتياط‌ مي‌نموده‌اند، مثل‌ اخبار بَدْو خلقت‌ و آنچه‌ راجع‌ به‌ حوادث‌ و مَلاحِم‌ و امثال‌ اينها بوده‌ است‌.

و آن‌ افراد مثل‌ كعب‌ الاحبار، و وهب‌ بن‌ مُنَبِّه‌ و عبدالله‌ بن‌ سلام‌ و امثالهم‌ بوده‌اند. بر اين‌ اساس‌ كتب‌ تفاسير پر و سرشار شد از منقولات‌ و اخباري‌ كه‌ نزد آنها بوده‌ است‌.

در امثال‌ اين‌ اغراض‌ و امور رواياتي‌ نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ فقط‌ بديشان‌ ختم‌ مي‌شود، زيرا از زمرۀ احكام‌ نبوده‌ است‌ تا در صحّت‌ آنها كه‌ واجب‌ است‌ طبق‌ آنها عمل‌ گردد تحرِّي‌ و تفحُّص‌ به‌ عمل‌ آورده‌ شود.

و مفسِّرين‌ هم‌ در امثال‌ اين‌ امور تسامح‌ نمودند و كتبشان‌ را از اين‌ منقولات‌ پر كردند.[38]

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

پاورقي


[1] - «أضواءٌ علي‌ السّنّة‌ المحمّديّة‌ أو دفاع‌ عن‌ الحديث‌»، طبع‌ سوم‌ دارالمعارف‌ مصر، ص‌ 269 تا ص‌ 271.

[2] - مسلم‌ اين‌ عبارت‌ را در مقدّمۀ «صحيحش‌» از يحيي‌ بن‌ سعيد قطّان‌ به‌ اين‌ لفظ‌ روايت‌ كرده‌ است‌، و به‌ لفظ‌ الصالحين‌ به‌ جاي‌ اهل‌الخير.

[3]- آيۀ 14، از سورۀ 49: حجرات‌.

[4] - به‌ فصل‌ اسرائيليّات‌ از كتاب‌ «أضواء» ص‌ 145 و ما بعد آن‌ رجوع‌ شود.

[5] - رجوع‌ شود به‌ فصل‌ الوضّاع‌ الصالحون‌ از كتاب‌ «أضواء» ص‌ 138.

[6]- چقدر خوب‌ و لطيف‌ شاعر دربارۀ ايشان‌ سروده‌ است‌:

زاهد چه‌ بلائي‌ تو كه‌ صد دانۀ تسبيح‌                     از دست‌ تو سوراخ‌ به‌ سوراخ‌ گريزد

خلق‌ از پي‌ تو زار دويدن‌ عجبي‌ نيست‌                    يك‌ برّه‌ نديدم‌ كه‌ كه‌ ز سلاّخ‌ گريزد

[7] ـ الغِرّ: جواني‌ كه‌ تجربه‌ و خبرويّت‌ ندارد. و مونّث‌ آن‌ را غِرّ و غِرَّة‌ گويند و جمع‌ آن‌ أغْرار مي‌باشد.

[8]- «أضواءٌ علي‌ السّنّة‌ المحمّدية‌» طبع‌ سوم‌ ص‌ 389 تا ص‌ 391. و اين‌ مطالب‌ را از شيخ‌ محمّد عبده‌ از كتاب‌ وي‌: «تاريخ‌ الإسناد» ج‌ 2 ص‌ 347 تا ص‌ 349 نقل‌ نموده‌ است‌.

[9] -گفتار درست‌ آن‌است‌ كه‌ او يك‌ سال‌ ونه‌ماه‌ در صحبت‌ پيغمبراكرم‌ بوده‌ است‌. همان‌طور كه‌ ما در كتابمان‌: «شيخ‌ المضيرة‌» تحقيق‌ كرده‌ايم‌ بايد بدانجا رجوع‌ شود. (شيخ‌ محمود ابوريَّه‌)

[10]- أبوهريره‌ در سنۀ 59 از هجرت‌ بمرد.

[11] - مانند اخبار يهود و اخبار مشابه‌ آنها.

[12] - «أضواء»، طبع‌ سوم‌، ص‌ 113 و ص‌ 114.

[13] - نيمۀ دوم‌ از آيۀ 106 از سورۀ 16: نحل‌، و نيمۀ اوّلش‌ اين‌ است‌: مَنْ كَفرَ باللهِ مِنْ بَعْدِ إيَمانِهِ إلَّا مَنْ اُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مَطْمَئنٌّ بالإيمَانِ.

[14] - «منهاج‌ الكرامة‌ في‌ اثبات‌ الإمامة‌» طبع‌ سنگي‌ خطّ عبدالرحيم‌ ص‌ 27 تا ص‌ 29.

 

[15] - آيۀ 15، از سورۀ 17: اسراء.

[16] - «نجم‌ ثاقب‌» طبع‌ سنگي‌ رحلي‌، ص‌ 66 و ص‌ 67.

[17] - «نجم‌ ثاقب‌» طبع‌ سنگي‌ رحلي‌، ص‌ 66 و ص‌ 67.

[18] - «هديّة‌ الاحباب‌» محدّث‌ قمي‌ ص‌ 166 و ص‌ 167.

[19] - با توجّه‌ و دقّت‌ در مضمون‌ اين‌ رساله‌، مواقعي‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ تحقيقاً خلاف‌ واقع‌ مي‌باشد و ما در اينجا به‌ ذكر چهار مورد از آن‌ اشاره‌ مي‌نمائيم‌:

اوّل‌ پرسنده‌ از مرد درون‌ جزيرۀ خضراء سوال‌ مي‌كند: از كجا و به‌ چه‌ طريق‌ اين‌ مذهب‌ تشيّع‌ به‌ شما وارد شد؟! وي‌ مي‌گويد: از طريق‌ ابوذر غفاري‌ هنگامي‌ كه‌ عثمان‌ او را به‌ شام‌ تبعيد نمود و معاويه‌ او را به‌ اين‌ سرزمين‌ ما تبعيد كرد. با آنكه‌ مي‌دانيم‌: معاويه‌ ابوذر را به‌ همان‌ نواحي‌ اطراف‌ شام‌ و فلسطين‌ يعني‌ به‌ نواحي‌ جبل‌ عامل‌ تبعيد كرد، نه‌ به‌ اندلس‌. اندلس‌ در زمان‌ معاويه‌ هنوز فتح‌ نشده‌ بود و ميان‌ جبل‌ عامل‌ و اندلس‌ هزارها كيلومتر فاصله‌ وجود دارد. («بحارالانوار» ج‌ 52 ص‌ 173)

دوم‌: در رساله‌ به‌ وضوح‌ تصريح‌ دارد كه‌ در قرآن‌ كريم‌ تحريف‌ لفظي‌ واقع‌ شده‌ است‌ و اين‌ خلاف‌ حقيقت‌ است‌. (همين‌ مجلّد ص‌ 170)

سوم‌ آنكه‌: از بدو رساله‌ ص‌ 162 ظاهر است‌ كه‌ اين‌ شخص‌ مسافر به‌ جزيره‌ بدون‌ عيال‌ و به‌ طور تجرّد در دمشق‌ تحصيل‌ مي‌كرده‌ است‌ ولي‌ در ص‌ 172 مطلب‌ به‌ عكس‌ مي‌باشد. در آنجا صاحب‌ جزيره‌ به‌ او مي‌گويد: إنّك‌ ذوعيال‌ و غبت‌ عنهم‌ مُدَّةً مديدةً ولايجوز التخلّف‌ عنهم‌ أكثر من‌ هذا! چهارم‌ آنكه‌ تعداد لشگري‌ كه‌ در روز جمعه‌ وسط‌ ماه‌ حركت‌ مي‌كردند و هرج‌ و مرج‌ عظيم‌ مي‌نمودند و امراء لشگر بوده‌اند بنابر گفتار صاحب‌ جزيره‌ سيصد نفر بوده‌اند و نياز به‌ ضميمۀ سيزده‌ نفر داشته‌اند تا حضرت‌ ظهور كنند. (ص‌ 171) و چون‌ اين‌ قضيّه‌ در سنۀ 699 واقع‌ شده‌ است‌ (ص‌ 159) بنابراين‌ تا به‌ حال‌ كه‌ سنۀ 1414 مي‌باشد و هفتصد و پانزده‌ سال‌ از آن‌ مي‌گذرد چطور آن‌ سيزده‌ نفر تكميل‌ نشدند؟! اگر آن‌ سيصد نفر، نوعي‌ بوده‌اند نه‌ شخصي‌، چرا در مدّت‌ چهارصد سال‌ از غيبت‌ حضرت‌ سيصدنفر به‌ وجود آمد و در مدّت‌ 715 سال‌ سيزده‌ تن‌ نوعي‌ ضميمه‌ نشد؟! واگر آن‌ سيصد نفر، شخصي‌ بوده‌اند نه‌ نوعي‌، پس‌ بايد به‌ زودي‌ در همان‌ سنوات‌ سيزده‌ نفر ديگر افزوده‌ شده‌ باشد و حضرت‌ ظهور فرموده‌ باشند!

[20] - «نجم‌ ثاقب‌» ص‌ 68.

[21]- «بحارالانوار» طبع‌ كمپاني‌، ج‌ 13 ص‌ 143 تا ص‌ 147 و طبع‌ حروفي‌ ج‌ 52، ص‌ 159 تا ص‌ 174. و آقاي‌ بهبودي‌ اين‌ تعليقه‌ را در ص‌ 159 از طبع‌ جديد ذكر كرده‌ است‌.

[22] - «مجلّۀ نور علم‌» شمارۀ 50-51 يادنامۀ بيستمين‌ سال‌ درگذشت‌ علاّمۀ شعراني‌، ص‌18 و ص‌ 19.

[23] - «مهرتابان‌»: يادنامه‌ و مصاحبات‌ تلميذ و علاّمه‌ عالم‌ ربَّاني‌ سيد محمدحسين‌ طباطبائي‌ تبريزي‌، ص‌ 46 و ص‌ 47.

[24]- «شيخ‌ المضيرة‌ ابوهريرة‌ دوسي‌»، طبع‌ دوم‌، ص‌ 206 از كتاب‌ «قبول‌ الاخبار و معرفة‌ الارجال‌» ابوالقاسم‌ بلخي‌، ص‌ 59.

[25]- «شيخ‌ المضيرة‌ ابوهريرة‌ دوسي‌»، طبع‌ دوم‌، ص‌ 210.

[26] - «أضواء علي‌ السّنّة‌ المحمّديّة‌» طبع‌ سوم‌ ص‌ 72.

[27] - شرح‌ نامۀ حضرت‌ اميرالمومنين‌ علیه السلام به‌ مالك‌ اشتر، ص‌ 302.

[28]- أبوالبختري‌ قاضي‌ مدينه‌ بود بعد از بكّار بن‌ عبدالله‌. و پس‌ از آن‌ پس‌ از ابويوسف‌ مصاحب‌ ابوحنيفه‌، قاضي‌ بغداد شد، در سنۀ 200 ه در زمان‌ خلافت‌ مأمون‌ بمرد. («تفسير قرطبي‌»، ج‌ 1 ص‌ 69)

[29] - ممكن‌ است‌ سَبْق‌ با سكون‌ باء بوده‌ باشد به‌ معني‌ مسابقه‌ گذاشتن‌، و ممكن‌ است‌ سَبَق‌ با فتحۀ باء بوده‌ باشد به‌ معني‌ مالي‌ كه‌ در برد و باخت‌ به‌ ميان‌ مي‌گذارند.

[30] - «أضواء» ص‌ 126.

[31] - «أضواء» ص‌ 126.

[32] - «أضواء» ص‌ 126.

[33] - «شرح‌ نهج‌ البلاغة‌»، ج‌ 1 ص‌ 361 از طبع‌ قديم‌.

[34] - اين‌ مصائب‌ بر اسلام‌ همه‌ براساس‌ عادل‌ شمردن‌ جميع‌ اصحاب‌ رسول‌ خداست‌ كه‌ معاويه‌ و همقطارانش‌ را عادل‌ و غير گناهكار تلقّي‌ مي‌كنند و إنْ بَلَغَ مبلغ‌ جناياتهم‌ ما بَلَغَ. «وَ مِنْ أهل‌ المدينة‌ مَرَدُوا علي‌ النِّفاق‌ لاتعلمهم‌ نحن‌ نعلمهم‌.» (آيۀ 101 از سورۀ 9: توبه‌). «و بعضي‌ از مردم‌ مدينه‌ در نفاق‌ و دوئيّت‌ مطلب‌ را از حدّ گذرانيده‌اند. تو آنها را نمي‌شناسي‌ و ما آنها را مي‌شناسيم‌.» بنابراين‌ با اين‌ صراحت‌ آيۀ قرآن‌ چگونه‌ جميع‌ اصحاب‌ كه‌ در مدينه‌ بوده‌اند همه‌ پاكدل‌ و معصوم‌ از گناه‌ و عادل‌ بوده‌اند؟ مرحوم‌ سيّد شرف‌ الدّين‌ عاملي‌ در رسالۀ خود: «إلي‌ المجمع‌ العلمي‌ العربي‌ بدمشق‌» ص‌ 88 مي‌گويد: قرآن‌ كريم‌ كثرت‌ منافقين‌ را در عصر پيغمبر اثبات‌ كرده‌ است‌. و برادران‌ سنّي‌ مذهب‌ ما در اين‌ مسأله‌ با ما موافقت‌ دارند وليكن‌ مي‌گويند: صحابه‌ بعد از عصر پيغمبر همگي‌ بدون‌ استثناء عادل‌ مي‌باشند حتّي‌ اينكه‌ وجود پيغمبر صلی الله علیه وآله وسلّم در ميانشان‌ موجب‌ نفاق‌ منافقين‌ آنها گرديد وليكن‌ به‌ مجرّد آنكه‌ پيغمبر به‌ رفيق‌ أعلي‌ رحلت‌ كرد و وحي‌ منقطع‌ شد اسلام‌ منافقين‌ نيكو گرديد و ايمانشان‌ تمام‌ و كمال‌ يافت‌، بنابراين‌ ناگهان‌ جميع‌ آنان‌ همگي‌ و بدون‌ استثناء (حتّي‌ يك‌ استثناء) مردمي‌ موثّق‌ و عادل‌ و مجتهد در دين‌ گشتند. از كارشان‌ نبايد پرسش‌ شود و اگرچه‌ مخالفت‌ نصوص‌ صريحه‌ را بنمايند و نقض‌ محكمات‌ كتاب‌ و سنّت‌ را بكنند. انتهي‌. و حقير گويد: بنابر اين‌ منطق‌ عَفِن‌ و نازيبا بايد پيامبر را - عياذاً بالله‌ - خَسْرَةً للعالَمين‌ دانست‌ نه‌ رَحْمَةً للعالمين‌. چرا كه‌ وجودش‌ سبب‌ و علّت‌ تامّۀ نفاق‌ بود و با مرگش‌ رحمت‌ نازل‌ شد و همۀ منافقان‌ خودبخود بدون‌ انقلاب‌ و توبه‌ مسلمان‌ معصوم‌ و عادل‌ و موثّق‌ و مجتهد در امور دين‌ شدند!

[35] - ابوريَّه‌ در تعليقه‌ آورده‌ است‌: معاويه‌ از كاتبان‌ وحي‌ نبوده‌ است‌ و با خطّ خود حتي‌ يك‌ لفظ‌ واحد از قرآن‌ را ننوشته‌ است‌.

[36] - «أضواء» ص‌ 130.

[37] - ابن‌ اسحق‌ از يهود و نصاري‌ تحمّل‌ روايت‌ مي‌نمود و ايشان‌ را در كتب‌ خود اهل‌ العلم‌ الاوّل‌ مي‌ناميد. («معجم‌ الادباء» ج‌ 18 ص‌ 8)

[38]- «مقدّمة‌» ابن‌خلدون‌ ص‌ 439.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

 

.

كليه حقوق، محفوظ و متعلق به موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام است.