بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب امام شناسي / جلد دوم / قسمت پنجم: بحث شیعه و سنی تاریخی نیست، روایات مجعول در اطاعت از حاکم ظالم، آیات حرمت اطاعت از ...

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره

 

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

صفحه قبل

حديث امام رضا (ع) راجع به شرايط امام

مرحوم محمد بن يعقوب كلينى[192] حديث مى‏كند از عبد العزيز - بن مسلم كه او گفت: ما با حضرت رضا (ع) در مرو بوديم و در بدو ورود در مسجد جامع مرو در روز جمعه‏اى به جماعت


ص 109

رفتم.در آنجا از امر امامت‏بسيار سخن به ميان رفت و اختلافات مردم را در اين موضوع بيان مى‏كردند.پس از آن من بر حضرت رضا عليه السلام وارد شدم و او را از بحث و خوض مردم در امر امامت مطلع نمودم.

آن حضرت تبسمى فرمود و سپس گفت: اى عبد العزيز اين مردم جاهلند و به آراء و افكار خود گول خورده‏اند.خداوند عز و جل جان پيغمبر خود را نگرفت مگر آنكه دين او را كامل نمود و قرآن را بر او فرو فرستاد كه فيه تبيان كل شى‏ء.در قرآن حلال و حرام بيان شده و حدود و احكام و جميع آنچه كه مردم بدانها نيازمندند همه را بيان فرموده، فقال عز و جل:

ما فرطنا فى الكتاب من شى‏ء[193].

و در حجة الوداع كه آخر عمر حضرت رسالت‏بود اين آيه را فرستاد:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا[194].

و امر امامت از تماميت دين است و پيغمبر از دنيا نرفت مگر آنكه براى امت‏خود معالم دين آنها را بيان فرموده و روشن ساخت و راه سلوك آنها را نشان داد و بر راه حق آنها را برقرار كرد و براى آنها على عليه السلام را راهنما و امام قرار داد، و تمام چيزهائى را كه امت‏بدانها محتاج هستند روشن ساخت.پس كسى كه گمان كند خداوند عز و جل دين خود را كامل ننموده است كتاب خدا را رد كرده و كسى كه كتاب خدا را رد كند به خدا كافر شده است.آيا آنها قدر و منزلت امام را مى‏دانند و محل و مكانت او را مى‏شناسند تا بتوانند براى خود امام اختيار كنند؟

ان الامامة اجل قدرا و اعظم شانا و اعلى مكانا و امنع جانبا و ابعد غورا من ان يبلغها الناس بعقولهم او ينالوها بآرائهم او يقيموا اماما باختيارهم.

«امامت قدرش بزرگتر و شانش عظيم‏تر و درجه‏اش عالى‏تر و از دسترس مردم دورتر و رسيدن به حقيقت او مشكل‏تر است از آنكه مردم بتوانند با عقل‏هاى خود بدان برسند يا به آراء خود بدان دست‏يابند يا به اختيار خود امامى را تعيين كنند».

امامت مقامى است كه خداوند عز و جل به حضرت ابراهيم بعد از اعطاى نبوت و خلت، در درجه سوم عنايت فرمود، و فضيلتى است كه خدا او را بدان مشرف فرمود و بدان فضيلت ثنا و مدح خود را بر آن پيغمبر بيان كرد فقال: انى جاعلك للناس اماما[195] «من


ص 110

ترا براى مردم امام قرار دادم‏». و از مسرتى كه ابراهيم از اين خطاب پيدا نمود عرض كرد: و من ذريتى؟ «آيا اين منصب امامت نصيب ذريه من نيز مى‏گردد؟»

خداوند تبارك و تعالى فرمود: لا ينال عهدى الظالمين «عهد من به ستمكاران نخواهد رسيد».

پس اين آيه، امامت هر ظالمى را تا روز قيامت‏باطل نمود و امامت مخصوص به پاكان و برگزيدگان شد.سپس خداوند ابراهيم را گرامى داشته، و امامت را در آن طبقه از ذريه او كه اهل طهارت و صفوت بودند قرار داد و فرمود:

و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكاة و كانوا لنا عابدين[196].

و پيوسته و هميشه امامت در ذريه ابراهيم بود بعضى از بعضى قرنا بعد قرن ارث مى‏بردند تا آنكه خدا آن را به پيغمبر اكرم ميراث داد و فرمود جل و علا:

ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا و الله ولى المؤمنين[197].

پس اين امامت اختصاص به رسول الله پيدا كرد و آن حضرت آن را به على عليه السلام سپرد به امر خداوند تعالى طبق ما فرض الله و سپس در ذريه پاك و اصفياى از اولاد آن حضرت آنهائى كه به آنها علم و ايمان داده شد، قرار گرفت.

خداوند تعالى فرمود:

و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث[198].

پس آن امامت فقط در اولاد على عليهم السلام است تا روز رستاخيز چون پيغمبرى بعد از محمد صلى الله عليه و آله و سلم نيست. بنابر اين از كجا اين جهال امام اختيار مى‏كنند؟

به درستى كه امامت منزله و مقام پيمبران و ارث اوصياء است.امامت‏خلافت‏خدا و جانشينى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و مقام امير المؤمنين عليه السلام و ميراث حسن و حسين عليهما السلام است.امامت زمامدارى دين و نظام مسلمين و موجب صلاح دنيا و عزت مؤمنين است.امامت ريشه و اساس زنده، و شاخه‏هاى بلند اسلام است.به امام است كه نماز كامل و تمام مى‏شود و زكات و روزه و حج و جهاد هر يك موقعيت و تماميت‏خود را حائز مى‏گردند، و نيز موجب زيادى فيى‏ء و صدقات و به‏


ص 111

جريان انداختن حدود و احكام و منع سرحدات و اطراف است از دستبرد تعديات.

امام حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام مى‏گرداند و حدود خدا را اجرا مى‏نمايد و دست دشمنان و متجاوزان را از حريم دين خدا دور مى‏دارد و با حكمت و پندهاى نيكو مردم را به راه خدا مى‏خواند.امام مانند شمس عالمتاب است كه طلوع نموده و جهان را به نور خود روشن مى‏نمايد، و او بر فراز افق مكان و منزلتى دارد كه دستها و چشمها را ياراى وصول به آن نيست، امام ماه شب چهارده و نور دهنده دلها است و چراغ رخشان و نور بلند و نمايان و ستاره راهنما در قطعات تاريكى‏هاى شديد و در وسط بيابان‏ها و زمين‏هاى خشك و سوزان و در لجه‏هاى درياها است، امام آب شيرين است در تشنگى و راهنما است‏بر راه سعادت و نجات دهنده است از سقوط و هلاكت، امام آتشى است‏بر فراز تپه‏ها و موجب حرارت است‏براى افرادى كه خود را بدان گرم مى‏كنند و راهنما و دليل است در مواضع هلاكت، كسى كه از امام جدا شود هلاك گردد.امام ابر پرباران و باران درشت و فراوان و خورشيد نور دهنده و آسمان رحمت‏سايه گستر و زمين صاف و بى‏خاشاك و چشمه پر آب حيات و منبع آب و گلستان فضائل است.

امام انيسى است‏با مهر و شفقت، و پدرى است‏با رحمت و عطوفت و برادرى است عديل و مهربان و چون مادرى است‏با كودك خردسال خود نيكو و رئوف، و ملجا و پناه بندگان است در شدائد و مهمات.امام امين خدا است‏بر آفريدگان او و حجت اوست‏بر بندگان او و خليفه اوست در بلاد او، و دعوت كننده مردمان است‏به سوى او، و منع كننده مفاسد و موانع است از حرم او، امام از هر گناهى منزه و از هر عيب و نقصى مبرى است.

خداوند او را مخصوص به علم نموده و موسوم به حلم فرموده است و نظام دين و عز مسلمين و قهر و غضب بر منافقين و هلاكت كافرين است.امام يكه و فريد زمان است كه هيچ كس را ياراى نزديكى به مقام او نيست و هيچ دانشمندى هم طراز و هم رتبه او نه، و نه از براى او بدلى يافت‏شود و نه مثل و مانندى، خداوند بخشاينده و كرم كننده او را بدين فضائل بدون طلب و اكتساب مخصوص گردانيده است.بنابر اين چه كسى را قدرت معرفت امام است، يا مى‏تواند او را اختيار كند هيهات هيهات!


ص 112

عقول در اينجا گم مى‏شود و دلها متحير مى‏گردد و خردها عاجز و سرگردان مى‏ماند و چشمها فرو مى‏خوابد.بزرگان كوچك مى‏شوند و حكيمان متحير مى‏گردند و حليمان كوتاه مى‏گردند و خطيبان محدود و محصور مى‏شوند و خردمندان به جهل اعتراف مى‏كنند و شاعران لال مى‏گردند و اديبان ناتوان مى‏شوند و بليغان عاجز مى‏گردند از توصيف شانى از شئون امام يا فضيلتى از فضائل او، و همه و همه اقرار به عجز و اعتراف به تقصير مى‏نمايند.و چگونه تمام صفات و فضائل او را مى‏توان وصف كرد يا از كنه و ذات او سخنى گفت‏يا چيزى از شئون او را ادراك كرد يا بتوان كسى را بر مسند او نشاند كه مانند امام بهره دهد و بى‏نياز كند؟ نه، چنين نمى‏شود چگونه و به چه كيفيت‏بتوان چنين كارى كرد؟ در حالى كه او مانند ستاره‏اى است‏بر فراز آسمان، كجا مى‏توانند مردم او را به دست گيرند، و توصيف كنندگان از حقيقت اوصاف او سخنى گويند؟ با اين حال مردم كجا مى‏توانند امام را اختيار كنند و عقلها كجا مى‏تواند اين حقيقت را درك كند و كجا مى‏تواند مانند امام كسى ديگر پيدا شود؟

آيا شما چنين گمان مى‏بريد كه امامت در غير آل رسول الله محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله و سلم يافت مى‏شود؟ سوگند به خدا كه نفس‏هاى آنها به آنان دروغ گفت و امانى و آرزوهاى باطل در دلهاى آنان جا گرفت و بنابر اين بر مكان سخت و مرتفعى، و بر نردبان لرزان و صعبى بالا رفتند كه ناگهان قدمهاى آنان از فراز به پائين بلغزيد.آنها چنين خواستند كه امام را با عقل‏هاى ناقص و پريشان و گرفتار هوى و هوس خود تعيين كنند و با آراء گمراه كننده خود نصب نمايند پس هر چه بيشتر كوشيدند بيشتر دور شدند قاتلهم الله انى يؤفكون[199]. و حقا قصد مطلب صعبى نمودند و با افك و دروغ سخن گفتند و گمراه شدند گمراهى آشكارى و در حيرت و سرگردانى در افتادند زيرا با بصيرت امام را ترك گفتند، و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين[200]. از اختيار خدا و اختيار رسول خدا و اهل بيت رسول خدا اعراض نموده و به اختيارات خود گرويدند در حالى كه قرآن به اعلى صوت ندا در


ص 113

مى‏دهد: و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة سبحان الله و تعالى عما يشركون.[201] و نيز خداى عز و جل فرمود: و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم[202]. و نيز فرمود: ما لكم كيف تحكمون ام لكم كتاب فيه تدرسون ان لكم فيه لما تخيرون ام لكم ايمان علينا بالغة الى يوم القيمة ان لكم لما تحكمون سلهم ايهم بذلك زعيم ام لهم شركاء فلياتوا بشركائهم ان كانوا صادقين[203]. و نيز خداوند عز و جل فرمود: ا فلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها،[204] يا آنكه طبع الله على قلوبهم فهم لا يفقهون[205]، يا آنكه قالوا سمعنا و هم لا يسمعون ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون.[206] و لو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون يا آنكه قالوا سمعنا و عصينا[207].

بلكه امامت فضل خداست، كسى را كه بخواهد مى‏دهد و خداوند داراى فضل عظيمى است.چگونه براى آنان اختيار تعيين امام است؟ در حالى كه امام عالمى است كه براى او هيچ چيز مجهول نيست و نگهبان و حافظى است كه به هيچ وجه فتور و سستى در او پيدا نمى‏شود.معدن قدس و طهارت است، و چشمه تقوى و زهادت، و علم و عبادت، اختصاص يافته به دعوت رسول، و نسل پاك بتول، در نسب او گفتگو و طعنى نيست، و هيچ ذى حسب و اعتبارى را ياراى نزديكى به مقام او نه.از بيت قريش است و از خاندان بلند مرتبه هاشم و از عترت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و الرضا من الله عز و جل.از تمام اشراف شريف‏تر و شاخه‏اى از عبد مناف.علمش پيوسته زنده و بيدار، حلمش كامل و استوار، در انجام وظائف امامت قادر و توانا است، و بر سياست عالم و دانا، پيروى او از ناحيه خدا بر همه خلق واجب آمده، و به امر خداوند عز و جل قائم شده، نصيحت كننده بندگان خداست، و نگهدارنده دين و آئين خدا.

خداوند به انبياء و ائمه صلوات الله عليهم توفيقى خاص عنايت نموده و از خزانه علم و حكم خود چيزهائى به آنان مرحمت فرموده است كه به ديگران نداده،


ص 114

بنابر اين علم آنها عالى‏تر و رفيع‏تر از علم تمام اهل زمان است.خدا مى‏فرمايد:

افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ام من لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون[208].

و نيز فرمايد:

و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا[209].

و درباره طالوت گويد:

ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم و الله يؤتى ملكه من يشاء و الله واسع عليم[210].

و به پيمبرش صلى الله عليه و آله و سلم فرموده:

انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما[211].

و درباره ائمه از اهل بيت او و عترت او و ذريه او صلوات الله عليهم فرموده است:

ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا[212].

چون بنده‏اى را خدا براى ولايت و سرپرستى امور بندگانش اختيار كند سينه او را براى تحمل اين بار، منشرح و گشاده مى‏دارد و در دل او چشمه‏هاى حكمت قرار مى‏دهد و پيوسته از علوم خود بدو الهام مى‏نمايد به طورى كه ديگر از جواب فرو نخواهد ماند و از راه صواب حيران و سرگردان نخواهد شد، و بنابراين او به عصمت الهى معصوم و به تاييد و توفيق او مؤيد و موفق خواهد بود، از هر گونه اشتباهى يا لغزش و خطائى مامون و مصون خواهد بود.و اين مقام را خدا به او اختصاص داده تا بر بندگانش حجت‏بوده باشد و بر آفريدگانش شاهد و گواه

و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم[213].

آيا كسى مى‏تواند اين ملكات را داشته باشد و قدرت بر وظائف امامت را دارا باشد تا او را انتخاب كنند؟ يا اينكه مختار و منتخب آنان داراى چنين صفاتى است تا او را مقدم دارند؟ سوگند به بيت الله كه از حق تجاوز كردند و كتاب خدا را چنان به پشت‏سر انداختند گويا كه اصلا بر آن دانا نبودند.در كتاب خدا راه هدايت مشهود و شفاى از هر گزند و مصيبتى معلوم بود لكن آنرا به دور انداختند، و از اهواء و خيالات خود پيروى كردند.خداوند آنان را مذمت نموده و وجهه بصيرت آنها را برو در افكنده، ديده دل آنان را كور و قلب آنان را هلاك و تباه فرموده است.


ص 115

قال الله تعالى: و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله ان الله لا يهدى القوم الظالمين.[214] و نيز فرمود: فتعسا لهم و اضل اعمالهم[215]. و نيز فرمود: كبر مقتا عند الله و عند الذين آمنوا كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار[216]. و صلى الله على النبى محمد و آله و سلم تسليما كثيرا.

بارى چون اين حديث از معدن ولايت و چشمه امامت فيضان يافته است و از دو لب مبارك حضرت ثامن الائمة و الحجج ترشح نموده و حقا هر كلمه از آن گنجينه‏اى است‏بس نفيس كه بايد روى آن ماهها تفكر نمود و از خدا درخواست فهم و ادراك حقائق آن را كرد، تمام آن را بيان كرديم تا موجب روشنى دلها و سرور قلبها و طراوت و تازگى چشمها گردد.

نتيجه بحث ما اين شد كه براى بشر راه اختيار و انتخاب امام مسدود است و چون فكرش به مقامات و درجات امام نمى‏رسد و از حدود افكار و اهواء خود تجاوز نمى‏كند براى او چنين حقى نيست.

و بعضى كه گفته‏اند[217]: همين طور كه در خبر واحد احتمال خطا موجود و ليكن در خبر متواتر احتمال خطا معدوم مى‏گردد و خبر متواتر مفيد يقين است، همچنين اگر فرد واحدى بخواهد امام را انتخاب كند در انتخاب او احتمال خطا زياد است ولى هر چه تعداد انتخاب كنندگان بيشتر باشد اين احتمال رو به ضعف مى‏گذارد تا رفته رفته، چنانچه اجماع اهل حل و عقد بر آن قائم گردد، به كلى معدوم، و نتيجه آراء، معصوم خواهد بود، از بحث ما روشن شد كه اين دعوى غلط و خبر متواتر شاهد و مثالى براى ما نخواهد بود چون در خبر متواتر شرط است كه مخبرين، اخبار از محسوسات دهند چون احتمال خطا در هر يك از اخبارات آنها به تنهائى مى‏رود از كثرت مخبرين بدون تواطى و تشريك مساعى يقين به صدق خبر حاصل مى‏شود.و اما اگر از معقولات و آراء خبر دهند ابدا مفيد يقين نبوده و به طور كلى خبر متواتر در اين مقولات تحقق نمى‏يابد.مسئله انتخاب امام نيز چنين است، براى مردمى كه درك


ص 116

فضائل امام و ملكات و نفسيات خفيه مخفيه و حالات روحيه و درجات قرب او را به عوالم توحيد نمى‏توانند بكنند چه يك نفر چه صد هزار نفر همه در يك رديف و در يك طراز واقع‏اند، و از اجتماع و انتخاب آنها ابدا كشف آن ملكات و فضائل روحى نخواهد شد، و بنابر اين راه اختيار مسدود و اختيار آنان منتج عصمت راى و مصونيت از اشتباه و خطا نخواهد گرديد.

بازگشت به فهرست


ص 117

درس بيستم:

امام بايد افضل و در راس امور امت‏باشد


ص 119

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى‏ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر ذلك خير و احسن تاويلا.[218]

آنچه درباره امامت از نقطه نظر عقل و شرع به نظر مى‏رسد آن است كه امامت منصبى است مانند نبوت از جانب خدا بر اساس لطف و محبت‏بر بندگان، گر چه شان رسول تشريع احكام و قوانين به واسطه وحى الهى است، و شان خليفه رسانيدن احكام و بيان نمودن آداب و سنن و روشن نمودن مجملات و تفسير معضلات و تطبيق آيات و كلمات بر مصاديق و موضوعات و نبرد و پيكار براى رسانيدن تاويل آيات همچنان كه وظيفه خود پيغمبر قتال براى تنزيل كتاب بود، و نيز اظهار و بيان بعضى از خصوصيات احكامى است كه در زمان رسول الله به عللى موقعيت‏براى اظهار آن نبوده يا به جهت تاخر ظروف و عدم تحقق موضوعات آن يا به جهت آماده نبودن نفوس براى پذيرش آن، همچنان كه اصول كتاب به تدريج‏بر مردم نازل شده است و به عللى قوانين و احكام رفته رفته بدانها رسيده، همچنين فروع احكام و خصوصيات موضوعات و بيان حقائق و تاويل قرآن نيز بايد متدرجا براى آنها روشن شود، و اين وظيفه خليفه و امام است.

بازگشت به فهرست


ص 120

در لزوم نصب امام معصوم به قاعده لطف

و به همان دليل كه لطف الهى پيغمبران را براى نزديك نمودن بندگان به طاعت‏خدا و دور نمودن آنان از معصيت‏خدا و معرفت و وصول به مقام قرب و حرم امن خدا برگزيد تا بندگان را به آداب عبوديت مؤدب كنند و نادانستنى‏ها را بدانها تعليم فرمايند و آنان را مانند بهائم و چهار پايان نيافريد تا بخورند و بياشامند و غافلانه زيست كنند بلكه براى معرفت، آنها را به وجود آورد تا به راهنمائى پيمبران راه رضاى او را جستجو كنند و بدين وسيله جاده‏هاى سلوك را براى آنان سهل و آسان فرمود، و با ارسال رسل و انزال كتب و پياپى آمدن وحى آسمانى در هر زمان پيوسته حجت را بر مردم تمام نموده، و آنان را به وسيله پيمبران به راه سعادت هدايت فرمود، به همان دليل، لطف الهى ايجاب مى‏كند كه بعد از پيمبران براى شريعت و آئين آنها امامى باشد افضل خلق و اعرف و اعلم آنها به حقائق دين تا نفوسى را كه تكميل نشده‏اند كامل گرداند و احكامى كه تشريع شده ولى به عللى به مردم تبليغ نشده تبليغ گردد، و نيز افرادى كه در زمان آن پيغمبر تولد نيافته و بعدا به دنيا مى‏آيند آنها را تربيت‏بنمايد و به راه هدايت‏سوق دهد.و معقول نيست كه امت را مهمل و بى‏سرپرست‏بگذارد در حالى كه تمام مردم از نقطه نظر احتياج به مربى، يكسان و از نقطه نظر شمول قاعده لطف الهى درباره آنان برابرند.

پس لازم است‏ بر خداوند تبارك و تعالى آنكه براى تكميل نفوس برانگيزاند كسى را كه با بيان خود شريعت را كامل كند و شبهات ملحدين را دفع نمايد، و عالم جهل را به نور عرفان منور كند، و معارف و اسرار دين را براى نفوس قابله واضح گرداند، و با شمشير و سنان نيز دشمنان دين را از حوزه آن دور نمايد، و با دست و زبان خود كژى‏ها را راست و كاستى‏ها را برطرف و پر نمايد.چون بين زمان دو پيغمبر، زمانى فاصله است و بعد از زمان خاتم النبيين ديگر شريعتى و قانونى نيست، بنابر اين وجود امام در بين شرايع و پس از انقضاى زمان حيات رسول الله به عنوان وجود مبقيه آن اساس فرض و لازم خواهد بود.و چون خداى سبحان را بر بندگانش لطفى است‏خفى و عنايتى دقيق و خود بر خود هدايت و نيكى به آنها را بر عهده گرفته و غير از خير و سعادت بر آنان چيزى مقرر نفرموده بنابر اين بر عهده اوست كه دين پيغمبر خود را به رحلت او ناقص نگذارد و با تعيين امام كه فقط او قدرت بر حمل اين بار گران و


ص 121

وظيفه سنگين را دارد و در تمام خصوصيات نمونه و مثال بارز و مثل اعلاى وجود پيغمبر است، مردم را در راه كمال سوق دهد.و بر همين اساس تعيين وصى از طرف پيغمبر لازم است و لذا خداوند به وسيله پيغمبرش، على بن ابيطالب سلام الله و صلواته عليهما را بر كافه امت‏به وصايت تعيين نمود و گذشته از وصايائى كه در دوران بيست و سه سال زمان نبوت چه در مكه و چه در مدينه راجع به خلافت و وصايت آن حضرت بيان فرمود، نزديك به رحلت در مراجعت از حجة الوداع در غدير خم آن حضرت را به مشهد و مرآى صد هزار و بيشتر از نفوس مردم به امامت و خلافت تعيين و بر اين اريكه نصب فرمود.

ليكن چون رسول خدا رحلت فرمود، و افرادى در ماسك دلسوزى به اسلام در سقيفه بنى ساعده برخلاف نص رسول خدا قيام نموده و وصى آن حضرت را ناديده گرفته و مردم را به بيعت‏خود دعوت كردند و كردند آنچه را كه كردند و سپس كه به منبر آن حضرت برآمدند نيازهاى مردم را نتوانستند برآورند و در جواب مسائل و حل مشكلات فرو مى‏ماندند و در اداره امور مسلمين حتى از نقطه نظر ظاهر عاجز مى‏شدند و به حضرت مولى المولى كرارا و مرارا مراجعه مى‏نمودند، لذا علماى اهل تسنن و طرفداران آنها بنا را بر اين اصل گذاردند كه اصلا امامت افضل افراد بر امت لازم نيست، مفضول را با وجود افضل مى‏توان بدين سمت نصب نمود، و تعيين امام نيز از طرف خدا لازم نيست.اختيار به دست امت است هر كس را كه بخواهند به زعامت‏خود انتخاب مى‏كنند.و چون با آنها بحث‏شود و از آيات قرآن و اخبارى كه مورد نظر و صحت است و در كتب خود ثبت نموده‏اند بر آنها خوانده شود هيچ پاسخى ندارند مگر آنكه مى‏گويند: چون فعل سلف صالح بر اين بوده است و ما را حق دخالت و انتقاد در افعال صحابه نيست لذا حتما فعل آنها را هر كه باشند و هر چه بنمايند بدون ملاحظه و دقت و بدون بحث و انتقاد و بدون جرح و تعديل و بدون تجزيه و تحليل بايد بپذيريم.

بازگشت به فهرست

اعتذار اهل تسنن بر عدم انتقاد از عمل صحابه، اعتذار مردم جاهلى است

انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون[219].

«ما پدران و نياكان خود را بر اين راه و روش يافتيم و البته ما


ص 122

از آثار آنها تبعيت‏خواهيم نمود».

عينا همان پاسخ مردمان جاهليت است در مقابل براهين ساطعه و آيات باهره حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كه چون آيات خدا را بر آنان مى‏خواند و از راه عقل و فطرت تمام طرق شرك را بر آنها مسدود نموده آنان را به پرستش خداوند يگانه ملزم و از نقطه نظر استدلال و برهان مبين مى‏ساخت، مى‏گفتند:

انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مهتدون[220]

«چون ما نياكان خود را بر اين راه و روش يافتيم لذا در راه و روش آنها رفته و از آثار و رويه آنها تجاوز نمى‏كنيم‏».

و چون به آنان گفته مى‏شد بيائيد تا از احكام خدا پيروى كنيم در جواب مى‏گفتند كه: از سنت قومى و رويه پدران دست‏بر نمى‏داريم.

و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا ا و لو كان آبائهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون.[221]

خداوند در پاسخ آنها مى‏فرمايد:

«اگر چه پدرانشان هيچگاه فكر نكنند و قادر بر تعقل هيچ چيز نباشند و راه را نيافته باشند»؟

ما نيز به اهل سنت مى‏گوئيم آيا ميزان، دين و اصول تعاليم كتاب خدا و سنت رسول خداست؟ يا آنكه عمل صحابه نيز در قبال آنها حجيت دارد؟ اگر فقط حجت كتاب خدا قرآن و سيره رسول الله است ديگر نبايد عمل صحابه را با آن ضميمه نمود و آنرا نيز از اصول و مدارك اعتقاد و عمل به حساب آورد، بلكه بايد با كتاب خدا و سنت رسول خدا اعمال آنها را بررسى نموده نيك را نيك و زشت را زشت قرار داد، و اما اگر عمل صحابه را با كتاب خدا و سيره رسول خدا مجموعا دليل براى اعتقاد و عمل قرار دهيم در آن حال دين جديدى پيدا شده كه نتيجه عمل صحابه و عمل رسول خدا است.و البته اين دين، دين آسمانى نخواهد بود چون طبعا به واسطه حجيت عمل صحابه بايد بعضى از سنت رسول خدا يا بعضى از آيات خدا را كنار گذاشت، و در مقام تعارض از آنها ست‏برداشت.فلذا نتيجة عمل صحابه ملاك عمل واقع مى‏شود اين كجا و اسلام كجا؟

سنى‏ها نيز پاسخ مردمان جاهلى را داده و همان دليل تبعيت از نياكان و صحابه رسول خدا را ملاك عمل نموده و از آيات صريحه قرآن و اخبار متضافر و متواترى كه درباره وصايت و خلافت‏بلا فصل امير المؤمنين عليه السلام است رفع يد


ص 123

نموده هر يك از آنها را بنحو غير قابل تاويلى تاويل و با توجيهات بارده غير وجيهى توجيه مى‏كنند، و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آبائنا ا و لو كان آبائهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون[222] «و زمانى كه بدانها گفته شود بيائيد از آنچه خدا نازل نموده و از سيره و عمل پيغمبر پيروى كنيم (كه دو اصل اصيل براى اعتقاد و عمل است و چيز ديگرى لفافه ننموده و جزء اصول اعتقادى خود نياوريم، و از اهواء باطله خوددارى كنيم.ميزان، حق است و بس، نه عمل صحابه، ميزان قول خدا و روش رسول خداست، نه كردار افراد بشرى جايز الخطاء) در جواب مى‏گويند براى ما آن روش و طريقه پدران و بزرگان ما كافى است (خداوند مى‏فرمايد) گرچه پدران آنها ابدا چيزى را ندانند و به راه مستقيم هدايت نشده باشند»؟.

بازگشت به فهرست

بحث شيعه با اهل سنت يك بحث تاريخي نيست

در بعضى از اقوال ديده مى‏شود و نيز در بعضى از نوشتجات به چشم مى‏خورد كه بعد از هزار سال چرا ما بايد در اقوال و افعال صحابه نظر كنيم و آنها را مورد عتاب قرار داده و با ميزان اخبار رسول خدا و آيات اندازه‏گيرى نموده و بعضى را از درجه صدق و امانت‏خارج كنيم، اين بحث‏ها كه دوران خود را طى نموده به چه درد ما مى‏خورد آنها خوب يا بد، حسابشان با خداست ما را بدان‏ها چكار؟ امروز وقت‏ها كوتاه و اجازه ورود در مسائل اختلافيه را نمى‏دهد.گذشته، اين بحثها موجب طغيان احساسات و عواطف مذهبى است كه منجر به جدال خواهد شد و و و...لكن با اندك توجه واضح مى‏شود كه اين ايرادات بى‏جاست، چون نظر در سيره صحابه از نقطه نظر عيب‏جوئى نيست تا عواطف را برانگيزد بلكه از نقطه نظر ملاك عمل و تطبيق روش ما بر اساس صحيح است و بس، هيچ منظور ديگرى نيست، ما با برادران سنى نشسته و مانند دو برادر بايد در اين مسائل بحث روان و آزاد نموده و از هر گونه تعصب جاهلى خود را بر كنار داريم تا هر يك از حجتهاى شرعيه كه ميزان و ملاك عمل ماست واضح شده خداى ناكرده ساليان دراز، عمرها، قرن‏ها عمل خود را بر اساس غير صحيح و غير اسلامى قرار ندهيم.اگر ما صحابه را نشناسيم و روش آنها را ندانيم و ميزان معرفت و ايمان آنها را نشناسيم و بدون توجه ساليان متمادى عمل خود را طبق عمل و سيره آنها قرار دهيم، و به فعل آنها در امور خود احتجاج كنيم آيا


ص 124

اين عمل صحيح است‏يا نه؟ مطلب و مبحث ما، خوبى و بدى آنها از نقطه نظر خود آنها نيست، امير المؤمنين عليه السلام فرمود: و الحساب على الله.[223]

بحث ما از نقطه نظر اصطكاك عمل ماست‏با سيره آنها.اين درد مهم و ناراحت كننده است كه ما به عقيده خود مى‏خواهيم مسلمان باشيم و ملاك عمل خود را حق قرار دهيم و بر شريعت الهيه سيد المرسلين متكى باشيم و سپس خلاف اين منظور به علت پيروى از افرادى كه عملشان منطبق بر كتاب و سنت نبوده است‏حاصل شود، ما زحمت مى‏كشيم كه دين خود را براى خدا خالص كنيم، و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين[224] و سپس غير خالص از آب درآيد فهذه هى المصيبة العظمى.ما مى‏ترسيم كه در تحت عنوان آيه شريفه:

و ان كثيرا ليضلون باهوائهم بغير علم[225] «و بسيارى از مردم به علت پيروى از اهواء خود گمراه مى‏كنند» واقع شويم.ما مى‏ترسيم مصداق اين آيه بوده باشيم:

افرايت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة فمن يهديه من بعد الله افلا – تذكرون[226] «آيا ديدى تو كسى را كه خدا و معبود خود را هواى نفس خود قرار داده و خدا او را با وجود علم گمراه نموده است و گوش و قلب او را مهر كرده و بر روى چشم او پرده‏اى كشيده در اين صورت كه هدايت الهى بر او مسدود شده چه كسى مى‏تواند او را هدايت كند، آيا شما متذكر نمى‏گرديد؟».

ما از افتراء بر خدا بيم داريم و از تشريع محرم ناراحتيم و گريزان، و من اظلم ممن افترى على الله الكذب و هو يدعى الى الاسلام و الله لا يهدى القوم الظالمين.[227]

«كدام فردى ظالم‏تر است از كسى كه به دروغ بر خدا افتراء ببندد در حالتى كه او را به اسلام (واقعى و دين پاك و بى‏آلايش الهى) دعوت مى‏كنند و خداوند ستمكاران را به مقصود نمى‏رساند».

ما مى‏خواهيم خود و همه مسلمانان بلكه همه اهل عالم تابع شريعت‏حقه و دين پاك و بى‏پيرايه و خالى از هر گونه خرافات و تعصبات نژادى و قومى و عارى از هر گونه پليدى كه بعدا در طول راه و سير تاريخ به آن بسته شده است‏بوده باشيم،


ص 125

افمن كان على بينة من ربه كمن زين سوء عمله و اتبعوا اهوائهم.[228] «آيا كسى كه پيوسته از طرف خدا با بينه و دليل روشن مواجه است‏با كسى كه زشتى كردار بر او زينت داده شده و از اهواء باطله خود پيروى مى‏كند مساوى خواهد بود»؟

و بالاخره دين اسلام دين عقل و علم و بصيرت است، دين تفكر و تامل و دقت است و بر همين اساس بايد از جزئيات حالات و سيره رسول و ائمه معصومين اطلاع كافى داشته باشيم و به روش صحابه و طرز تفكر آنها كاملا بصير باشيم و به ظن و گمان اكتفاء نكنيم،

و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسؤلا[229].

«از چيزى كه به او علم و يقين ندارى پيروى مكن، حقا كه گوش و چشم و دل، همه آنها از پيروى باطل مؤاخذه خواهند شد»،

و ان الظن لا يغنى من الحق شيئا.[230]

«و بدرستى كه حدس و گمان انسان را از حق بى‏نياز نمى‏كند»،

بل اتبع الذين ظلموا اهوائهم بغير علم فمن يهدى من اضل الله و ما لهم من ناصرين.[231]

«بلكه ستمكاران از آراء و اهواء خود بدون رسيدن به علم و درك حقيقت پيروى مى‏كنند و كسى كه خدا او را گمراه كند چه كسى مى‏تواند او را به مقصود برساند، اين افراد يار و ياورى ندارند».

علماى تسنن مى‏گويند: عصمت و افضليت در امام لازم نيست چون منصب خليفه را فقط براى رسيدگى به امور اجتماعى و شئون عامه مى‏دانند، مانند اقامه حدود، بريدن دست دزد و كشتن قاتل و حفظ امنيت و نگهدارى و جمع آوري زكوات و بيت المال و نگهدارى سرحدات و تجهيز جيش و دفع ظالم و تقسيم فيى‏ء بين مسلمانان و فرستادن آنها به حج و جهاد.مى‏گويند: در اين امور افضليت لازم نيست‏بلكه ممكن است‏شخص غير افضل و غير اعلم فردى بوده باشد كه از نقطه نظر رسيدگى به اين امور قدرتش بيشتر و عملش صحيح‏تر بوده از عهده آن بهتر برآيد و بنابر اين بر امت لازم است كه افضل را كنار گذاشته و مفضول را به لافت‏برگزينند.مى‏گويند: خلافت‏به وصيت و تنصيص خليفه سابق و يا با بيعت اهل حل و عقد منعقد مى‏گردد مانند وصيتى كه ابو بكر براى خلافت عمر نمود و مانند بيعتى كه مسلمين با خلفاى بعدى نمودند، و لازم نيست تمام اهل حل و عقد بيعت كنند بلكه‏


ص 126

بيعت يك نفر يا دو نفر و حداكثر پنج نفر كافى است، به دليل آنكه در روز سقيفه يك نفر يا دو نفر يا پنج نفر بيشتر با ابو بكر بيعت نكردند، عمر، ابو عبيده جراح، اسيد بن حضير، بشير بن سعد، سالم مولى ابى حذيفه.

ماوردى گويد: «علماء تسنن در تعدادى كه با بيعت آنان خلافت تحقق مى‏يابد اختلاف كرده‏اند: بعضى گفته‏اند كه خلافت منعقد نمى‏گردد مگر به بيعت تمام افراد اهل حل و عقد در بلد، براى آنكه رضا به خلافت او عام بوده و همگى تسليم امامت او باشند.و اين مذهب صحيح نيست چون بيعت‏با ابو بكر با اختيار حاضرين تمام شد و منتظر آمدن غائبين نشدند.و اما بعضى كه گويند كه در بيعت، پنج نفر لازم است‏يكى استدلال كرده‏اند به بيعت پنج نفر فوق با ابو بكر، و ديگر آنكه عمر شورى را بين شش تن قرار داد تا آنكه پنج تن از آنها با يك تن بيعت كنند.و بعضى گويند: بيعت دو نفر كافى است تا آنكه او حاكم، و بيعت كنندگان به منزله دو شاهد بوده باشند، مانند عقد نكاح كه با ولى و دو شاهد صورت مى‏گيرد.و بعضى گفته‏اند كه بيعت‏يك نفر كافيست چون عباس هنگام رحلت رسول خدا به على بن ابيطالب گفت: امدد يدك ابايعك فيقول الناس عم رسول الله بايع ابن عمه فلا يختلف عليك اثنان «دستت را پيش بياور تا من با تو بيعت كنم تا مردم بگويند عموى رسول خدا با پسر عموى رسول خدا بيعت كرد و در اين صورت حتى دو نفر را ياراى مخالفت‏با تو نخواهد بود».

بازگشت به فهرست

بيان اهل تسنن در عدم لزوم امام معصوم

و دليل ديگر آنكه «بيعت‏حكم است و حكم شخص واحد نافذ است‏».[232]

و بر همين مطلب يعنى كفايت‏بيعت‏يكنفر از اهل حل و عقد، امام الحرمين جوينى در كتاب «ارشاد» و الامام ابن العربى المالكى در «شرح صحيح بخارى‏» و قرطبى در تفسير خود و الامام ابو المعالى و ديگران اتفاق دارند.[233] و حتى تفتازانى در «شرح مقاصد» گويد: اگر خليفه بميرد كسى كه قابليت‏خلافت را دارد مى‏تواند متصدى مقام خلافت گردد گرچه هيچكس با او بيعت نكند و حتى اگر فاسق يا جاهل هم بوده باشد على الاظهر، و اطاعت‏خليفه واجب است وقتى كه بر خلاف


ص 127

شرع حكمى نداده باشد خواه خود او عادل باشد يا ظالم.[234]

و اما صفات و مشخصاتى كه بايد در خليفه باشد آنكه بايد قرشى باشد و بتواند قضاوت كند و در امر جنگ بصير باشد و تدبير جيش و لشكر بتواند بنمايد و سرحدات را حفظ كند و انتقام از ظالم بكشد و در اقامه حدود رقت قلب نداشته و در تازيانه زدن و آدم كشتن جزع نكند.و لازم نيست افضل امت‏باشد بلكه در صورت مصالحى مى‏توان مفضول را به امامت منصوب نمود و لازم نيست معصوم باشد و نه عالم به غيب باشد، نه از همه امت فراستش بيشتر و نه شجاع‏تر و نه از بنى هاشم بوده باشد.امام از نقطه نظر علم با ساير امت مساوى است و لازم نيست اعلم باشد و اگر بگويند كه در مسائل، مردم به كه مراجعه كنند و مجهولات خود را به كه ارجاع دهند؟ جواب داده مى‏شود كه امام مسئول اين امر نيست‏بلكه مسئوليت و عهده‏دارى او همان امور اجتماعى ظاهرى است كه ذكر شد.

و جمهور از اهل تسنن كه به كلام آنها اعتنا مى‏شود مى‏گويند: امام به فسق و ظلم و غصب اموال و تازيانه‏هاى بيجا زدن بر مردم بى‏گناه و آدم كشى‏هاى بيجا و قتل نفوس محترمه و ضايع نمودن حقوق و تعطيل كردن حدود و ساير محرمات از خلافت نمى‏افتد و باز هم خليفه و واجب الاطاعة است و حرام است كسى بر او خروج كند بلكه فقط در صورت امكان بايد او را موعظه نمود. طاعت‏خليفه در هر صورت واجب است گرچه مال انسان را ببرد و شلاق و تازيانه ستم بر انسان بنوازد چون از پيغمبر و از صحابه روايت‏شده است كه: اسمعوا و اطيعوا و لو لعبد اجدع، و لو لعبد حبشى، و صلوا وراء كل بر و فاجر.و روى انه قال: اطعهم و ان اكلوا مالك و ضربوا ظهرك و اطيعوهم ما اقاموا الصلاة. «گوش فرا داريد و اطاعت كنيد گرچه حاكم بر شما غلام لب بريده‏اى باشد يا غلامى از سياهان حبشه، و نماز بخوانيد پشت‏سر هر مرد صالح و هر مرد فاسق و فاجر، و روايت‏شده است كه رسول خدا گفت: اطاعت كن آنها را گرچه مال تو را بخورند و گر چه ترا تازيانه بيجا زنند، اطاعت كنيد از آنها تا وقتى كه آنها نماز را اقامه مى‏كنند».

اينها مطالبى بود كه از ابو بكر باقلانى صاحب كتاب «تمهيد القواعد» كه در اصول طبق آراء اهل سنت نوشته است نقل كرديم.[235]

بازگشت به فهرست


ص 128

روايات مجعوله در لزوم اطاعت‏حاكم جائر

عامه بر وجوب اطاعت‏خليفه و حاكم ظالم همانطور كه باقلانى اشاره كرده به اخبار بسيارى استدلال مى‏كنند كه ما بعضى از آنها را در اينجا ذكر مى‏كنيم:

علامه امينى گويد:[236] «صحيح مسلم‏» و «سنن بيهقى‏» از حذيفه روايت است كه:

قال: قلت: يا رسول الله انا كنا بشر فجاء الله بخير فنحن فيه، فهل من وراء هذا الخير شر؟ قال: نعم.قلت: و هل وراء هذا الشر خير؟ قال: نعم.قلت: فهل وراء ذلك الخير شر؟ قال: نعم.قلت: كيف يكون؟ قال: يكون بعدى ائمة لا يهتدون بهداى و لا يستنون بسنتى، و سيقوم فيهم رجال قلوبهم قلوب الشياطين فى جثمان انس.قلت: كيف اصنع يا رسول الله ان ادركت ذلك؟ قال: تسمع و تطيع للامير، و ان ضرب ظهرك و اخذ مالك فاسمع و اطع.

«حذيفه مى‏گويد: به رسول خدا گفتم: اى رسول خدا ما در زمان شرى بوديم خدا خيرى آورد و بحمد الله ما الآن در خير هستيم آيا دنباله اين خير شرى است؟ فرمود: بلى، گفتم دنباله آن شر خيرى است؟ فرمود: بلى.گفتم آيا دنباله آن خير نيز شرى است؟ فرمود: بلى.گفتم: چگونه است؟ فرمود: بعد از من پيشوايانى بر شما حكومت كنند كه به هدايت من هدايت نيافته‏اند و به سيره و سنت من رفتار نمى‏كنند و در ميان آنان مردانى هستند كه دلهاى آنها دلهاى شياطين است ولى در لباس انسان درآمده‏اند.گفتم: اگر من آن زمان را دريافتم چه كنم؟ فرمود: گوش فرادار و از امير اطاعت كن، و اگر پشت تو را تازيانه بيجا زند و مال تو را بر بايد گوش بده و پيروى كن‏».

ديگر در «صحيح مسلم‏» و «سنن بيهقى‏» از عوف بن مالك اشجعى روايت است كه گفت: از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود:

خيار ائمتكم الذين تحبونهم و يحبونكم و تصلون عليهم و يصلون عليكم.و شرار ائمتكم الذين تبغضونهم و يبغضونكم و تلعنونهم و يلعنونكم، قال: قلنا: يا رسول الله افلا ننابذهم عند ذلك؟ قال: لا، ما اقاموا فيكم الصلاة.الا و من ولى عليه وال فرآه ياتى شيئا من معصية الله فليكره ما ياتى من معصية الله و لا تنزعن يدا من طاعته.

«بهترين پيشوايان شما كسانى هستند كه شما آنها را دوست داريد و آنها نيز شما را دوست دارند، شما بر آنها دعا مى‏كنيد آنها نيز شما را دعا مى‏كنند،


ص 129

وپيشوايان بد شما كسانى هستند كه شما آنها را مبغوض داريد آنان نيز شما را مبغوض دارند، شما آنها را لعن مى‏كنيد آنها نيز شما را لعن مى‏كنند.مى‏گويد: گفتيم: يا رسول الله آيا در اين حال ما بر عليه آنان قيام نكنيم و آنها را از اين مسند كنار نزنيم؟ فرمود: نه، مادامى كه در ميان شما نماز را اقامه مى‏كنند.آگاه باشيد كسى كه بر او اميرى ولايت كند و در او معصيتى از معاصى خدا را ببيند بايد آن معصيت را روش ناپسند بداند ولى نبايد دست اطاعت را از دست او بيرون كشى‏».

و نيز در «صحيح مسلم‏» و «سنن بيهقى‏» از سلمه بن يزيد جعفى روايت است مى‏گويد گفتم:

يا رسول الله ان قامت علينا امراء يسالوننا حقهم و يمنعوننا حقنا فما تامرنا؟ قال: فاعرض عنه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ثم ساله فقال: اسمعوا و اطيعوا فانما عليهم ما حملوا و عليكم ما حملتم.

«اگر امرائى بر ما فرمان دهند و آنان حق خود را از ما طلب كنند ولى حقوق ما را به ما ندهند در آن حال تكليف ما چيست؟ مى‏گويد: پيغمبر از پاسخ اعراض كردند و دو مرتبه سؤال كرد حضرت فرمودند: گوش فرا داريد و اوامر آنان را اطاعت كنيد، بر عهده آنانست كارهائى را كه مى‏كنند و بر عهده شما است كارهائى را كه مى‏كنيد».

و نيز از «سنن بيهقى‏» از مقدام روايت است كه رسول خدا فرمود[237]: اطيعوا امراءكم ما كان، فان امروكم بما حدثتكم به فانهم يؤجرون عليه و تؤجرون بطاعتكم، و ان امروكم بشى‏ء مما لم آمركم به فهو عليهم و انتم منه برآء، ذلك بانكم اذا لقيتم الله قلتم: ربنا لا ظلم؟ فيقول: لا ظلم.فتقولون: ربنا ارسلت الينا رسلا فاطعناهم باذنك و استخلفت علينا خلفاء فاطعناهم باذنك، و امرت علينا امراء فاطعناهم.قال: فيقول: صدقتم هو عليهم و انتم منه برآء.

«امراى خود را اطاعت كنيد در هر امرى كه بنمايند.اگر شما را امر كردند به آنچه من به شما امر كرده‏ام آنها مزد مى‏برند و شما نيز به سبب اطاعت از آنها به ثواب مى‏رسيد، و اگر شما را امر كردند به چيزى كه من شما را بدان امر نكرده‏ام گناه آن به عهده خود آنها است نه به عهده شما، به علت آنكه چون خدا را ملاقات كنيد مى‏گوئيد: خدايا اين روز ظلم نيست؟ خدا مى‏گويد: ظلم نيست.پس مى‏گوئيد: خدايا به سوى ما فرستادى پيغمبرانت را و ما از آنان به اذن تو اطاعت‏


ص 130

كرديم، و خلفائى بر ما گماشتى[238] و ما از آنها به اذن تو پيروى كرديم، و امرائى را بر ما حكومت دادى و ما از آنها اطاعت كرديم، خدا مى‏گويد: راست مى‏گوئيد گناه به عهده آنان است و شما از هر گونه گناهى منزه هستيد».

و در «سنن بيهقى‏» از سويد بن غفله نقل است كه قال لى عمر بن الخطاب: يا ابا امية لعلك ان تخلف بعدى، فاطع الامام و ان كان عبدا حبشيا.ان ضربك فاصبر، و ان امرك بامر فاصبر، و ان حرمك فاصبر، و ان ظلمك فاصبر، و ان امرك بامر ينقص دينك فقل: سمع و طاعة، دمى دون دينى.[239] و نيز سيوطى روايت كند از ابن جرير از ابن زيد فى قوله تعالى:

و اولى الامر منكم قال: قال ابى: هم السلاطين، قال: و قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: الطاعة و في الطاعة بلاء. و قال: لو شاء الله لجعل الامر فى الانبياء - يعنى لقد جعل اليهم و الانبياء معهم - الا ترى حين حكموا فى قتل يحيى بن زكريا؟ [240]

«گويد: ابى گفته: مراد از اولى الامر سلاطين‏اند، و مى‏گويد: پيغمبر فرمود: از حاكمان اطاعت كنيد اطاعت، و رد اطاعت‏بلا است. اگر خدا مى‏خواست پيوسته رياست و حكومت را در انبياء قرار مى‏داد لكن قرار نداد بلكه با وجود انبياء در امراء و حكام قرار داد آيا نمى‏بينى درباره كشتن يحيى بن زكريا حكم نمودند؟».

و نيز روايت كند از بخارى از انس قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: اسمعوا و اطيعوا و ان استعمل عليكم حبشى كان راسه زبيبة.[241]

«گوش فرا دهيد و پيروى كنيد اگر چه يك غلام حبشى بر شما حكومت كند و سرش مانند كشمش يا انجيرى خشك بوده باشد».

و نيز از ابى هريره روايت كند كه پيغمبر فرمود: سيليكم بعدى ولاة فيليكم البر ببره و الفاجر بفجره فاسمعوا لهم و اطيعوا فى كل ما وافق الحق، و صلوا وراءهم، فان


ص 131

احسنوا فلهم و لكم، و ان اساؤوا فلكم و عليهم[242]

«ابو هريره مى‏گويد كه: پيغمبر فرمودند: به زودى بعد از من بر شما واليانى حكومت مى‏كنند، والى‏هاى خوب و نيكوكار و والى‏هاى فاجر و فاسق و زشت كردار.پس بشنويد فرمان آنها را و اطاعت كنيد هر چه را با حق موافقت دارد، و پشت‏سر همه نماز بخوانيد.اگر خوب بودند هم براى آنها مفيد است و هم براى شما، و اگر بد بودند براى شما مفيد است و براى آنان مضر».

بارى اينها نمونه‏اى از رواياتى است كه عامه در كتب خود نقل نموده و اساس اطاعت از اولوا الامر را بر آنها پايه‏گذارى مى‏كنند.آنها اطاعت امراء را تا وقتى كه نماز را اقامه كنند واجب مى‏دانند، امير هر كه باشد و هر چه بجا آورد.البته معلوم است كه اين روايات همگى مجعول است.بعد از آنكه خلفاى جور بر سر كار آمدند بالاخص در زمان معاويه براى سر و صورت دادن به زشتيهاى آنها و براى ساكت نمودن مردم روايات بسيارى را علماء درباره معاويه جعل كردند و در بين مردم منتشر نمودند، و بر خلاف نص صريح قرآن مجيد و سنت رسول اكرم صلى الله عليه و آله احكامى را نشر و اباطيلى را پخش كردند.خود حضرت رسول الله از اين مصيبت‏خبر داده و مى‏فرمايد:

«بعد از من اقوال بى‏جا در بين مردم پيدا مى‏شود هر حديثى را از قول من اگر يافتند كه مخالف كتاب خدا باشد آنرا به ديوار بزنيد».

كنايه از آنكه آنرا دور بيفكنيد و بدان اعتنا نكنيد، روايت‏سازان آنرا جعل نموده و مردم مسكين را بدين وسيله گمراه مى‏كنند.ما قبل از مراجعه به سند روايات فوق بايد آنها را با كتاب خدا تطبيق كنيم.

بازگشت به فهرست

آيات داله بر حرمت اطاعت اهل معصيت

اينك ما چند آيه از قرآن مجيد نقل مى‏كنيم: فلا تطع المكذبين[243] «از افرادى كه حقائق را تكذيب مى‏كنند اطاعت مكن‏». و لا تطع كل حلاف مهين[244] «از هر فردى كه سوگند بسيار ياد مى‏كند و فرومايه است پيروى منما».

و لا تطع الكافرين و المنافقين و دع اذيهم و توكل على الله[245] «از كافران و منافقان اطاعت مكن و از جور و آزار آنان درگذر و كار خود را به خداى خود بسپار». فلا تطع


ص 132

الكافرين و جاهدهم به جهادا كبيرا[246] «از پوشانندگان حق و كافران پيروى منما و با آنها جهاد بزرگى بجاى آور و مبارزه سختى بنما». و لا تطيعوا امر المسرفين[247] «و از رويه و امر اسراف كنندگان اطاعت مكنيد».

فاصبر لحكم ربك و لا تطع منهم آثما او كفورا[248]

«براى بجا آوردن حكم خدا شكيبا باش و پافشارى بنما و ابدا از مردمى كه گناهكارند يا كفران مى‏نمايند پيروى مكن‏».

و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا[249]

«و پيروى مكن از كسى كه ما قلب او را از ياد خود غافل نموديم و او از هواى نفس خود پيروى نموده و كارهاى او از روى ظلم و تعدى است‏».

يوم تقلب وجوههم في النار يقولون يا ليتنا اطعنا الله و اطعنا الرسولا و قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا ربنا آتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعنا كبيرا[250]

«و روزى خواهد رسيد كه گناه كاران در آتش افتاده و صورتهايشان از شدت آتش برگردد، مى‏گويند: اى كاش ما از خدا و رسول خدا اطاعت مى‏كرديم.و مى‏گويند: بار پروردگارا ما از بزرگان و رؤساى خود تبعيت نموديم و آنها راه را بر ما گم نمودند.بار پروردگارا آنان را از عذاب خود دو چندان بچشان و آنها را از رحمت‏خود بسيار دور گردان‏».

و ذروا ظاهر الاثم و باطنه ان الذين يكسبون الاثم سيجزون بما كانوا يقترفون و لا تاكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه و انه لفسق و ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم و ان اطعتموهم انكم لمشركون[251]

«و از ظاهر و باطن گناه (از آشكار و پنهان آن) دورى جوئيد، كسانى كه خود را به گناه آلوده كنند به زودى به نتيجه گناه خود خواهند رسيد.و از چيزى كه نام خدا بر او برده نشده است نخوريد و به درستى كه آن خوردن فسق و گناه است و شياطين به سوى دوستان خود خبر مى‏دهند كه با شما مجادله كنند و اگر شما از آنها پيروى كنيد هر آينه شما از مشركين خواهيد بود».

كلا لا تطعه و اسجد و اقترب.[252] پس از آنكه خداوند انحراف و رو گرداندن شخصى را كه از نماز


ص 133

منع مى‏نمود بيان كرد مى‏فرمايد: «ابدا از او پيروى مكن و سجده خدا بجا آور و نزديك شو».

بارى اينها نمونه‏اى از آياتى است كه متابعت از ظالم و اطاعت از او را به هر عنوان كه باشد حرام نموده و صريحا از پيروى او جلوگيرى مى‏كند.

و بنابر اين چون متن اخبارى كه ذكر شد مخالف با نص كتاب خدا است همه از درجه اعتبار ساقط و نسبت دادن چنين اخبارى به رسول خدا گناه است.هر كس به كتاب خدا و سيره رسول خدا آشنائى داشته و با روح دين مانوس باشد بطلان اين اخبار را فورا درمى‏يابد.[253]

جائى كه خداوند انسان را از اطاعت پدر و مادر اگر انسان را به معصيتى دعوت كنند باز مى‏دارد چگونه مى‏شود كه امر به اطاعت فساق و فجار و ظلمه بنمايد؟

و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما[254].

و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما.[255]

«اگر پدر و مادر تو را وادار نمودند كه به خدا شريك بياورى آنچه را كه به او علم ندارى، از آندو پيروى منما».

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

پاورقي


[192] «اصول كافى‏» ج 1 ص 198.

[193] سوره انعام: 6- آيه 38.

[194] سوره مائده: 5- آيه 3.

[195] سوره بقره: 2- آيه 124.

[196] سوره انبياء: 21- آيه 72 و 73.

[197] سوره آل عمران: 3- آيه 68.

[198] سوره روم: 30- آيه 56.

[199] سوره توبه: 9- آيه 30.و اين آيه بنا به روايت صفوانى است همچنانكه مجلسى اشاره كرده است.

[200] سوره عنكبوت: 29- آيه 38.

[201] سوره قصص: 28- آيه 68.

[202] سوره احزاب: 33- آيه 36.

[203] سوره قلم: 68- آيه 37- 42.

[204] سوره محمد (ص): 47- آيه 24.

[205] سوره توبه: 9- آيه 87. «فهم لا يعلمون‏».

[206] سوره انفال: 8- آيه 21 تا 23.

[207] سوره بقره: 2- آيه 93.

[208] سوره يونس: 10- آيه 35.

[209] سوره بقره: 2- آيه 269.

[210] سوره بقره: 2- آيه 247.

[211] سوره نساء: 4- آيه 113.

[212] سوره نساء: 4- آيه 53- 54.

[213] سوره جمعه: 62- آيه 4.

[214] سوره قصص: 28- آيه 50.

[215] سوره محمد: 47- آيه 8.

[216] سوره غافر: 40- آيه 35.

[217] تفسير «الميزان‏» ج 4 ص 418 عند التعرض لادلة القائلين بالاختيار.

[218] سوره نساء: 4- آيه 59.

[219] سوره زخرف: 43- آيه 23.

[220] سوره زخرف: 43- 22.

[221] سوره بقره: 2- 170.

[222] سوره مائده: 5- آيه 105.

[223] راجع به كردار عائشه در جنگ جمل، «نهج البلاغه‏» چاپ فيض الاسلام ص 487.

[224] سوره بينه: 98- آيه 5.

[225] سوره انعام: 6- آيه 119.

[226] سوره جاثيه: 45- آيه 23.

[227] سوره صف: 61- آيه 7.

[228] سوره محمد (ص): 47- آيه 14.

[229] سوره اسراء: 17- آيه 36.

[230] سوره نجم: 53- آيه 28.

[231] سوره روم: 30- آيه 29.

[232] «الغدير» ج 7 ص 142.

[233] همان كتاب ج 7 ص 143 و 144.

[234] «الغدير» ج 7 ص 139.

[235] همان كتاب ص 136 و 137.

[236] «الغدير» ج 7 ص 137.

[237] اين روايت در «الدر المنثور» ج 2 ص 178 نيز ذكر شده است.

[238] اين مطلب افتراء و دروغ بستن به خداست، هيچگاه خداوند خلفاء و امراى جور را بر مردم قرار نداده و اطاعت آنانرا واجب ننموده است.

[239] «الغدير» ج 7 ص 138.و نيز اين روايت را در «الدر المنثور» ج 2 ص 177 آورده است.

[240] «الدر المنثور» ج 2 ص 176.

[241] همان.

[242] «الدر المنثور» ج 2 ص 177.

[243] سوره قلم: 68- آيه 8.

[244] سوره قلم: 68- آيه 10.

[245] سوره احزاب: 33- آيه 48.

[246] سوره فرقان: 25- آيه 52.

[247] سوره شعراء: 26- آيه 151.

[248] سوره دهر: 76- آيه 24.

[249] سوره كهف: 18- آيه 28.

[250] سوره احزاب: 33- آيه 66- 68.

[251] سوره انعام: آيه 120- 121.

[252] سوره علق: 96- آيه 19.

[253] خطبه مفصلى امير المؤمنين عليه السلام ايراد نموده‏اند كه در آن روايات دروغى را كه از رسول الله نقل كرده‏اند بيان مى‏فرمايد - «نهج البلاغه‏» ج 1 ص 423.

[254] سوره عنكبوت: 29- آيه 8.

[255] سوره لقمان: 31- آيه 15.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

 

.

كليه حقوق، محفوظ و متعلق به موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام است.