بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب امام شناسي / جلد دوم / قسمت نهم: شرح حدیث انس در ولایت علی علیه السلام، گفتگوی خدا با پیامبر صلی الله علیه و آله دربا...

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره

 

 

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

صفحه قبل

حديث انس در وصايت امير المؤمنين عليه السلام

در اينجا حضرت استدلال به حديث انس مى‏كنند.حديث انس از احاديث مشهور و معتبرى است كه در صدور آن از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هيچ جاى شبهه و ترديد نيست.بزرگان از محدثين سنى مذهب گذشته از محدثين شيعه در كتب خود ضبط و ثبت نموده‏اند و در رديف حديث غدير و حديث عشيره از مسلمات و قطعيات شمرده‏اند.اين حديث‏به نام حديث انس معروف شده است.ابو نعيم اصفهانى در «حلية الاولياء» ج 1 ص 63 و محمد بن طلحه شافعى در «مطالب السؤول‏» ص 21 از ابو نعيم در «حليه‏» و احمد بن موفق خوارزمى در «مناقب‏» ص 51 و ابراهيم بن محمد حموينى شافعى در «فرائد السمطين‏» ج 1 باب 27 و گنجى شافعى در «كفاية الطالب‏» ص 92 تحت عنوان «تخصيص على بكونه سيد المسلمين‏» و ابن ابى الحديد معتزلى شافعى در «شرح نهج البلاغة‏» ج 2 ص 450 و قندوزى حنفى در «ينابيع المودة‏» ص 313 از ابو نعيم در «حليه‏» و ابن شهر آشوب در «مناقب‏» ج 1 ص 543 از «حليه‏» ابو نعيم و «ولايت‏» طبرى و سيد هاشم بحرانى در «غاية المرام‏» ص 619 از حموينى و ابن عساكر در «تاريخ كبير دمشق‏» مجلد امير المؤمنين ورقه 99 [386]با اسناد خود روايت كرده‏اند از انس كه:

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: يا انس اسكب لى وضوءا، ثم قام فصلى ركعتين، ثم قال: يا انس اول من يدخل عليك من هذا الباب امير المؤمنين و سيد المسلمين و قائد الغر المحجلين و خاتم الوصيين.قال انس: قلت: اللهم اجعله رجلا من الانصار، و كتمته، اذ جاء على، فقال: من هذا يا انس؟ فقلت: على، فقام مستبشرا فاعتنقه ثم جعل يمسح عرق وجهه بوجهه و يمسح عرق على بوجهه.قال على: يا رسول الله لقد رايتك صنعت‏شيئا ما صنعت لى من قبل؟ قال: و ما يمنعنى و انت تؤدى عنى و تسمعهم صوتى و تبين‏


ص 217

لهم ما اختلفوا فيه بعدى.[387]

«انس مى‏گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفتند: اى انس براى من آب وضو آماده كن، سپس برخاسته و دو ركعت نماز بجاى آوردند و گفتند: اى انس اولين كسيكه بر تو از اين در داخل شود اوست امير المؤمنين و سيد المسلمين و قائد الغر المحجلين و خاتم الوصيين، يعنى: حكمران و امير مؤمنان و سيد و سالار مسلمانان و پيشوا و رهبر درخشان چهرگان آرميده در غرفه‏هاى بهشت و خاتم و آخرين اوصياى پيمبران.

انس مى‏گويد: من با خود گفتم: بار پروردگارا مردى كه فى الحال وارد مى‏شود و داراى چنين صفاتى است او را مردى از قبيله من كه طائفه انصار مدينه‏اند قرار ده، ولى اين خواهش را كتمان نمودم.در اين حال على بن ابيطالب وارد شد.حضرت رسول الله فرمودند: اى انس كيست؟ گفتم: على است.حضرت برخاستند و با نهايت مسرت و خوشحالى دست‏به گردن على انداخته او را در آغوش مهر و محبت‏خود مى‏فشردند، و صورت به صورت على مى‏ماليدند و عرق چهره خود را به عرق چهره على و عرق صورت على را به عرق صورت خود مى‏كشيدند.على بن ابيطالب عرض كرد: اى رسول خدا من در اين حال ديدم از شما كارى سر زد كه تا به حال به چنين كيفيت‏سر نزده بود.حضرت فرمودند: چرا چنين نكنم؟ در حاليكه تو هستى كه از عهده عهود و مواثيق و ديون من بر مى‏آئى، تو هستى كه صداى مرا به گوش عالميان مى‏رسانى، تو هستى كه در اختلافات واقعه بعد از من حقيقت امر را بر مردم آشكارا مى‏كنى‏».

ما در دو مرحله در اين روايت‏بحث مى‏كنيم.مرحله اول در سند اين روايت است و نيز در اين مرحله از لغات وارده در روايت‏بحث مى‏شود.و مرحله دوم در دلالت آن.


ص 218

اما مرحله اول - پس بيان شد كه بزرگان از ائمه حديث آن را با سلسله اسناد متصل خود روايت نموده‏اند و ما ده نفر از آنان را با اسم خود و كتاب خود بيان كرديم و روات آن ممدوح بوده و گنجى شافعى گويد: و هذا حديث‏حسن عال «اين حديث، حديث‏حسن و عالى است‏».

و نيز ذكر شد كه اين حديث از مشهورات است و كسى بدان اعتراضى ننموده و آن را ضعيف نشمرده است‏بلكه مانند حافظ ابو نعيم و حموينى و طبرى كه از اجلاء فن و اعاظم اساتذه حديث‏اند آن را ذكر نموده و با اسناد متصل خود از انس روايت كرده‏اند و ابن عساكر در «تاريخ كبير دمشق‏» آورده است.

ابن عساكر همان مورخ مشهور است كه حافظ و محدث بوده و در ديار شام منزل داشته و رفيق سمعانى صاحب كتاب «الانساب‏» مى‏باشد و در سنه 499 در دمشق متولد شده و در سنه 571 هجريه فوت كرده است.او اين روايت را با سلسله سند خود از ابى على مقرى از انس روايت كرده است.

بازگشت به فهرست

شرح الفاظ حديث انس

در الفاظ اين حديث اختلافى نيست مگر در بعضى از جزئيات كه ما در پاورقى اشاره كرديم.

وضوء بفتح واو به معناى آبى است كه با آن وضو گرفته مى‏شود.امير به معنى امر كننده و فرمان دهنده و رئيس است.و سيد به معناى آقا و بزرگ و سرور و سالار است.

و اما قائد الغر المحجلين، در «شرح قاموس‏» گويد: غره به ضم و غرغره به ضم دو غين سپيدى در پيشانى است و فرس اغر بر وزن احمر و غراء بر وزن حمراء وصف از آن است، و اغر بر وزن احمر سپيد از هر چيز است.و نيز گويد: حجلة - به تحريك - مثل خرگاه است و جائى است كه آراسته شود به جامه‏ها و پرده‏ها از براى عروس.تا آنكه گويد: حجلها تحجيلا از باب تفعيل يعنى: گرفت از براى عروس حجله، يا اينكه حجلها يعنى داخل كرد او را در حجله.و سپس گويد: و تحجيل از باب تفعيل سفيدى در چهار دست و پاى اسب است...و آن اسب محجول بر وزن منصور، و محجل بر وزن معظم است.

و در «مجمع البحرين‏» گويد: و فى حديث على عليه السلام «قائد الغر المحجلين‏» اى مواضع الوضوء من الايدى و الاقدام، اذا دعوا على رؤوس الاشهاد او الى الجنة كانوا


ص 219

على هذا النهج، استعار اثر الوضوء فى الوجه و اليدين و الرجلين للانسان من البياض الذى يكون فى وجه الفرس و يديه و رجليه.

و در «مصباح المنير» گويد: الحجل: الخلخال بكسر الخاء و الفتح لغة.و يسمى القيد حجلا على الاستعارة و الجمع حجول و احجال مثل حمل و حمول و احمال. و فرس محجل و هو الذى ابيضت قوائمه و جاور البياض الارساغ الى نصف الوظيف و نحو ذلك، و ذلك موضع التحجيل فيه.و التحجيل فى الوضوء غسل بعض العضد و غسل بعض الساق مع غسل اليد و الرجل.

و ابن اثير در «نهايه‏» گويد: فى صفة الخيل: «خير الخيل الاقرح المحجل‏» هو الذى يرتفع البياض فى قوائمه الى موضع القيد و يجاوز الارساغ و لا يجاوز الركبتين لانهما مواضع الاحجال و هى الخلاخيل و القيود، و لا يكون التحجيل باليد و اليدين ما لم يكن معها رجل او رجلان.و منه الحديث: «امتى الغر المحجلون‏» اى بيض مواضع الوضوء من الايدى و الوجه و الاقدام، استعار اثر الوضوء فى الوجه و اليدين و الرجلين للانسان من البياض الذى يكون فى وجه الفرس و يديه و رجليه.

و در «لسان العرب‏» اولا گويد: و الحجلة مثل القبة، و حجلة العروس معروفة و هى بيت‏يزين بالثياب و الاسرة و الستور، و منه «اعروا النساء يلزمن الحجال‏»، و حجل العروس: اتخذ لها حجلة.

و سپس عين عبارت سابق را از ابن اثير نقل كرده است.

بنابر آنچه ذكر شد معنى قائد الغر المحجلين يكى از دو چيز است‏يا غر به معنى سفيد پيشانى‏ها و محجلون يعنى سفيد دست و پاها است، و اين كنايه است از نورانيت صورت و دست و پاهاى وضو گيرندگان كه در عوالم معنى تابش نموده و مسافتى را به نور خود روشن مى‏كند، و حضرت امير المؤمنين پيشوا و قائد يعنى راهبر مردمان نورانى و طاهر به عوالم قدس و طهارت و عوالم نور هستند.و يا آنكه غر به معنى نورانى‏ها و محجلون به معنى در حجله نشستگان باشد يعنى پيشوا و راهنماى مؤمنان به غرفات بهشتى و محل امن و امان و آرامش و سكون، آنحضرت خواهد بود.

شاهد بر معناى اول آنكه لفظ محجلون را با غر آورده است و چون تحجيل خصوص سفيدى در سر دستها و پاهاى اسب است و غر به معنى سفيدى در پيشانى‏


ص 220

اوست، بنابر اين تشبيه و استعاره وضو گيرندگان كه پنج موضع آنها نورانى مى‏شود كه عبارت از صورت و سر دستها و روى پاها باشد به اسبهاى پيشانى سفيد و دست و پا سفيد كاملا تمام و روشن خواهد بود.و شاهد معنى دوم آنكه يكى از درجات بهشت همان غرفات آمنه و حجله‏هاى مطمئنه است چنانكه فرمايد:

و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لنبوئنهم من الجنة غرفا.[388]

و نيز فرمايد:

لكن الذين اتقوا ربهم لهم غرف[389]

و نيز فرمايد:

و هم فى الغرفات آمنون.[390]

و درباره بندگان رحمان كه صفات بسيارى را مى‏شمرد و چهارده خصلت از آنها را در سوره فرقان بيان مى‏كند، مى‏فرمايد:

اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقون فيها تحية و سلاما.[391]

«آنان گروهى هستند كه آن غرفه بهشتى پاداش صبر و استقامت آنها بوده و از جانب پروردگار مورد سلام و تحيت قرار مى‏گيرند».

و اما معنى خاتم الوصيين مانند خاتم النبيين است، چون خاتم و خاتم بالفتح و الكسر به معناى آن انگشترى است كه با آن نامه را مهر مى‏كنند تا از تعدى و تجاوز مصون باشد.در «شرح قاموس‏» گويد: و ختام بر وزن كتاب گلى است كه مهر كرده مى‏شود به او چيزى، و خاتم بر وزن كامل آن چيزى است كه نهاده مى‏شود بر آن گل تا مهر شود، و خاتم پيرايه‏اى است از براى انگشت و آنرا به فارسى انگشتر مى‏گويند مثل خاتم بفتح...تا آنكه گويد: مترجم گويد كه: خاتم - بكسر تاء - اسم فاعل است‏يعنى مهر كننده، و خاتم - بفتح تاء - و خاتام و خيتام، اسم انگشترى و غير آن است كه به آن مهر مى‏شود، و كرده مى‏شود به انگشت.

و در «نهايه‏» ابن اثير گويد: «آمين، خاتم رب العالمين على عباده المؤمنين‏» قيل: معناه طابعه و علامته التى تدفع عنهم الاعراض و العاهات لان خاتم الكتاب يصونه و يمنع الناظرين عما فى باطنه، و تفتح تاؤه و تكسر لغتان.

و نظير اين معنى را نيز در «لسان العرب‏» نموده است.و بنابر اين خاتم يا خاتم به معناى آخر بوده باشد.


ص 221

اگر خاتم خوانديم بالكسر به معناى اسم فاعل يعنى ختم كننده و مهر كننده اوصياى پيمبران، و اگر خاتم بالكسر يا خاتم بالفتح، به معناى ما يختم به گرفتيم معنايش همان مهرى است كه بر طغراى صحيفه اوصياء زده شده و به واسطه وجود مبارك آنحضرت وصايت، مهر و ختم شده است[392].

و اما يعسوب الدين كه ابن ابى الحديد نيز روايت نموده است همان طور كه سابقا ذكر شد به معناى نر از زنبور عسلى است كه رياست و حكومت كند و را به عهده داشته باشد، و يعسوب الدين كنايه از مقام رياست و سيادت و حكومت آنحضرت است در جميع شئون دينيه.

بازگشت به فهرست

بحث در دلالت حديث انس

و اما مرحله دوم - كه همان مرحله دلالت‏حديث‏باشد.حضرت رسول دو ركعت نماز گزاردند، از حالات حضرت در اين نماز و نزول جبرائيل و مشاهده آنحضرت عوالم ملكوت و مقامات حضرت امير المؤمنين را ما اطلاع نداريم خود آنحضرت هم چيزى نفرمودند، ولى همين قدر مى‏دانيم كه اولا حضرت بعد از نماز به انس گفتند: اولين كسى كه وارد مى‏شود او سيد و سالار مسلمانان و امير مؤمنان و خاتم اوصياى پيمبران است و سپس چون امير المؤمنين عليه السلام وارد شدند حضرت به حال عجيبى برخاسته و مانند شخصى كه گم شده خود را يافته باشد و به معشوق و محبوب خود رسيده باشد امير المؤمنين را در آغوش گرفته و صورت به صورت او مى‏سودند و عرق خود را به صورت او و عرق او را به صورت خود مى‏ماليدند به طورى كه امير المؤمنين از اين حال رسول خدا كه بى‏سابقه بوده است‏به شگفت در آمده و متحيرانه عرض كرد: اى رسول خدا با من كار بى‏سابقه‏اى انجام مى‏دهى، حضرت اشاره به مقامات او نموده و فرمودند: تو هستى كه از عهده عهود و مواثيق و ديون من بر مى‏آئى، تو هستى كه صداى توحيد و نداى اسلام را از حلقوم من به گوش اهل جهان مى‏رسانى، تو هستى كه در فتنه‏ها و انقلابات واقعه بعد از من در ظلمات جهل


ص 222

و تاريكى‏هاى شهوات چون موجى از نور و حقيقت لجه‏هاى ژرف هوى و هوس مردم را مى‏شكافى، و حقيقت را براى مردم روشن مى‏كنى.گويا حضرت رسول الله مى‏ديدند كه برنامه‏اى كه بعد از رحلت آنحضرت تنظيم شده به كلى اساس اسلام را واژگون و همان بت‏پرستى زمان جاهليت را به صورت ديگرى در ميان مردم مى‏آورد.از برنامه خلفاى بعد از آنحضرت و شيوه معاويه و يزيد به خوبى صدق گفتار ما واضح مى‏شود، از خطبه‏هاى «نهج البلاغه‏» و از خطبه حضرت سيد الشهداء عليه السلام در اواخر زمان حيات معاويه در منى و ساير فرمايشات آنحضرت معلوم مى‏شود كه ديگر خلفاء براى اسلام جان و رمقى باقى نگذاردند.[393]

و چون رسول خدا مى‏دانستند كه يگانه فردى كه از حق دفاع كند و دين رسالت را ادا بنمايد و عهود و مواثيق خدا را با رسول خدا انجام دهد و نداى توحيد و لا اله الا الله وحده وحده و معناى قل هو الله احد را به گوش دل جهانيان برساند، و يگانه فردى كه از اصل توحيد با آنحضرت منشعب شده و در درك حقيقت و معارف الهى و فناى در ذات احديت عاليترين درجات و رفيع‏ترين مقامات را حائز گرديده است امير المؤمنين است و بس.[394] لذا در پاسخ امير المؤمنين مى‏فرمايد: چرا من به تو عشق نورزم، چرا تو را در آغوش نگيرم، چرا عرق صورت زيباى تو را به چهره خود نسايم؟ تو روح منى، تو جان و حقيقت منى، تو برافرازنده پرچم معدلت و توحيد و نگهدارنده دين خدا و سنت منى، و در شديدترين مراحل و جانكاه‏ترين عقبات تو حامى و معين منى، تو نتيجه رسالت منى، تو علت مبقيه و حافظ شريعت‏خدا در ميان‏


ص 223

اصناف مختلفه مردم تا روز قيامت و استوار كننده شجره توحيد و ولايت منى.

بارى هم صدر اين حديث و هم ذيل آن بر خلافت و امارت و وصايت مولاى متقيان گواه صادق و شاهد صريحى است.

اولا - لفظ امير المؤمنين كه به معناى حكمران و كارفرماست نسبت‏به جميع مؤمنان.

و ثانيا - سيد المسلمين، و ثالثا - قائد الغر المحجلين كه همان عنوان پيشوا و راهنما و جلودار است، و رابعا - از همه صريح‏تر لفظ خاتم الوصيين كه دلالت‏بر مقام وصايت آنحضرت در جميع شئون نبوت طبق وصايت اوصياى پيمبران گذشته و اعلى و اشرف از آنها است.

و نيز اداء عهود و ديون رسول خدا و ابلاغ صوت آنحضرت و تبيين اختلافات و مشاجرات بعد از آنحضرت تمام اينها ساخته از مقام ولايت است و بس و لذا اين حديث را همان طور كه ذكر شد از نصوص صريحه بر وصايت و خلافت امير المؤمنين شمرده‏اند.

بارى اين روايت‏شريف را با الفاظ متقارب و اسناد ديگرى نيز روايت كرده‏اند.

بحرانى در «غاية المرام‏» ص 19 [395] و نيز در «مناقب صغير» خود به نام «على و السنة‏»[396] از «مناقب‏» ابن مردويه از انس روايت كرده است،

قال: كان النبى فى بيت ام حبيبة بنت ابى سفيان فقال: يا ام حبيبة اعتزلينا فانا على حاجة، ثم دعا بوضوء فاحسن الوضوء ثم قال: ان اول من يدخل من هذا الباب امير المؤمنين و سيد العرب و خير الوصيين و اولى الناس بالناس.قال انس: فجعلت اقول: اللهم اجعله رجلا من الانصار.قال: فدخل على فجاء يمشى حتى جلس الى جنب النبى (رسول الله در نسخه مناقب) فجعل (رسول الله در نسخه مناقب) يمسح وجهه بيده ثم يمسح بها وجه على بن ابى طالب، فقال على: و ما ذاك يا رسول الله؟ قال: انك تبلغ رسالتى من بعدى و تؤدى عنى و تسمع الناس صوتى و تعلم الناس من كتاب الله ما لا يعلمون.

و نيز بحرانى در ص 20 [397] و در «مناقب صغير[398]» خود ايضا با اسناد خود از


ص 224

«مناقب‏» ابن مردويه از انس روايت مى‏كند كه قال: بينا (بينما نسخه مناقب) انا عند النبى (رسول الله، مناقب) اذ قال: الآن يدخل سيد المسلمين و امير المؤمنين و خير الوصيين و اولى الناس بالمؤمنين (بالناس، مناقب) اذ طلع على بن ابيطالب، فقام النبى (فقال رسول الله: اللهم و ال من والاه.و قال: فجلس بين يدى رسول الله، مناقب) فاخذ يمسح العرق عن جبهته و وجهه و يمسح به وجه على بن ابيطالب، و يمسح العرق عن وجه على و يمسح به وجهه.فقال له على: يا رسول الله نزل فى شى‏ء؟ قال: ا ما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى؟ انت اخى و وزيرى و خير من اخلفه (اخلف، مناقب) بعدى تقضى دينى و تنجز موعدى و تبين لهم ما اختلفوا فيه بعدى و تعلمهم من تاويل القرآن ما لم يعلموا، و تجاهدهم على التاويل كما جاهدتهم على التنزيل.

و نيز بحرانى در «غاية المرام‏» ص 19 از ابن عباس از انس روايت كرده است[399]

قال: قال رسول الله: يا انس اسكب لى وضوءا او ماءا، فتوضى ثم انصرف فقال: يا انس من يدخل على اليوم امير المؤمنين و سيد المسلمين و خاتم الوصيين و امام الغر المحجلين.فجاء على حتى ضرب الباب فقال: من هذا يا انس فقلت: هذا على بن ابيطالب، قال: افتح له الباب.

و در ص 20 گويد[400]: و فى المناقب عن انس قال: كنت‏خادما للنبى، فبينما انا يوما اوضيه اذ قال: يدخل رجل و هو امير المؤمنين و سيد الوصيين و اولى الناس بالمؤمنين و قائد الغر المحجلين.قال: قلت: اللهم اجعله رجلا من الانصار فاذا هو على بن ابيطالب.

و نيز در همين صفحه گويد[401]: عن انس بن مالك: قال: بينا النبى صلى الله عليه و آله و سلم اذ قال: يطلع الآن، قلت: فداك ابى و امى من ذا؟ قال: سيد المسلمين و امير المؤمنين و خير الوصيين و اولى الناس بالنبيين.قال: فطلع على، ثم قال لعلى: [اما ترضى] ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى.

ديگر از اخبارى كه دلالت‏بر وصايت آنحضرت دارد خبر گفتگوى خدا با


ص 225

رسول الله در سدرة المنتهى راجع به امير المؤمنين است كه در آن، مقامات آنحضرت را خدا بيان مى‏كند و سپس مى‏فرمايد: انه سيخصه بالبلاء «خداوند او را به امتحانات خاصى اختصاص داده و به بلاياى خاصى منفرد داشته است‏».

اين روايت‏به دو سند نقل شده است: اول از خود امير المؤمنين عليه السلام، دوم از ابو برزه اسلمى.و ما هر دو روايت را با خصوصيات آن از طريق عامه بيان مى‏كنيم.

بازگشت به فهرست

گفتگوي حق تعالي با رسول الله در سدره المنتهي راجع به امير المؤمنين عليه السلام

اما روايت اول را موفق بن احمد خوارزمى در كتاب «مناقب‏» خود در ص 240 طبع ايران با اسناد خود از غالب جهنى از حضرت ابى جعفر از اجدادش از امير المؤمنين عليهم السلام از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است:

قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: لما اسرى بى الى السماء ثم من السماء الى سدرة المنتهى وقفت‏بين يدى ربى عز و جل فقال لى: يا محمد، قلت: لبيك و سعديك، قال: قد بلوت خلقى فايهم رايت اطوع لك؟ قال: قلت: يا ربى عليا، قال: صدقت‏يا محمد، فهل اتخذت لنفسك خليفة تؤدى عنك و يعلم عبادى من كتابى ما لا يعلمون؟ قال: قلت: يا رب اختر لى فان خيرتك خيرتى، قال: اخترت عليا فاتخذه لنفسك خليفة و وصيا، و نحلته علمى و حلمى، و هو امير المؤمنين حقا، لم ينلها احد قبله و ليست لاحد بعده. يا محمد، على راية الهدى و امام من اطاعنى و نور اوليائى، و هو الكلمة التى الزمتها المتقين، من احبه فقد احبنى، و من ابغضه فقد ابغضنى، فبشره يا محمد بذلك.فقال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: قلت: ربى فقد بشرته، فقال: انا عبد الله و فى قبضته، ان يعاقبنى فبذنوبى لم يظلمنى شيئا، و ان تمم لى وعدى فانه مولاى.قال: اجل، قال: قلت: يا رب فاجل قلبه و اجعل ربيعه الايمان. قال: قد فعلت ذلك به يا محمد غير انى مختص له بشى‏ء من البلاء لم اخص به احدا من اوليائى.قال: قلت: يا رب اخى و صاحبى! قال: قد سبق فى علمى انه مبتلى، لو لا على لم يعرف حزبى و لا اوليائى و لا اولياء رسلى.

و نيز اين حديث را بحرانى در «غاية المرام‏» ص 34 تحت عنوان حديث هجدهم از موفق بن احمد خوارزمى آورده است و هيچ در الفاظ با حديث‏خوارزمى اختلاف ندارد مگر در جمله غير انى مختص له بشى‏ء من البلاء كه او آن را بدين لفظ آورده: غير انى مشخصه بشى‏ء من البلاء.

بارى مفاد حديث و معناى آن اينست كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم‏


ص 226

فرمودند: «چون مرا به آسمان بردند و از آسمان به سدرة المنتهى رسانيدند و در حضور پروردگار جل و عز وقوف پيدا نمودم خداى مرا خطاب نموده گفت: اى محمد! گفتم: بلى اى پروردگار من.خدا فرمود: من افراد انسان را به بلاهائى و مشكلاتى آزمايش نمودم، كدام يك از آنانرا نسبت‏به خودت مطيع‏تر يافتى؟ عرض كردم: اى پروردگار من! من على را فرمانبردارتر يافتم.خطاب فرمود: اى محمد راست گفتى آيا تو براى خود خليفه‏اى قرار مى‏دهى تا عهود و مواثيق و وظائف ترا ادا كند و به بندگان من از كتاب من آنچه را كه ندانند بياموزد؟ عرض كردم: اى پروردگار من تو براى من خليفه‏اى معين بنما اختيار تو اختيار من است، خداوند خطاب فرمود: من على را اختيار كردم او را براى خود خليفه و وصى قرار ده و من از علم و حلم خود به على داده‏ام و از اين مواهب او را سرشار نموده‏ام و اوست‏حقا امير مؤمنان، اين مقام را هيچكس قبل از او و بعد از او حائز نخواهد شد.اى محمد، على پرچم هدايت است و پيشواى مطيعان من، و اوست نور اولياى من.و او كلمه‏ايست كه بر پرهيزگاران ثبت و لازم نمودم، كسيكه او را دوست‏بدارد مرا دوست داشته و كسيكه او را مبغوض بدارد مرا مبغوض داشته است.پس اى محمد او را بدين مقامات بشارت بده.

حضرت فرمودند كه: من عرض كردم: بار پروردگار من او را بدين مقامات بشارت دادم او در جواب من گفت: من بنده خدا هستم و در دست قدرت خدا، اگر مرا عذاب كند به علت گناهان من است و بنابر اين ابدا به من ستمى ننموده است، و اگر آنچه را كه به من وعده فرموده است وفا كند او نيز مولاى من و صاحب اختيار من است.خداوند فرمود: بلى همين طور است.حضرت فرمود: عرض كردم: خداوندا دل او را جلا بده و بهار او را ايمان قرار ده.خداوند خطاب فرمود: اى محمد، حقا من دل او را جلا دادم و بهار او را ايمان قرار دادم، فقط من او را به بعضى از بلايا و شدائد و گرفتاريهاى عجيب اختصاص داده‏ام كه نظير آن شدائد را به هيچيك از اولياى خود واقع نساختم.عرض كردم: بار پروردگارا او برادر من و مصاحب من است.فرمود: اين از قضا و علم من گذشته است كه بايد او مبتلى شود.اگر على نبود حزب من شناخته نمى‏شد و اولياى من و اولياى پيمبران من نيز شناخته نمى‏شدند».

و اما آنچه كه از ابو برزه اسلمى روايت‏شده است همين روايت است‏با اسقاط صدر و ذيل آن و ما آنرا از «حلية الاولياء» حافظ ابو نعيم اصفهانى در ج 1ص


ص 227

66 مى‏آوريم و سپس درباره آن گفتگو مى‏كنيم.

ابو نعيم با سند خود از ابو برزه روايت مى‏كند كه: قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ان الله عهد الى عهدا فى على فقلت: يا رب بينه لى.فقال: اسمع، فقلت: سمعت.فقال: ان عليا راية الهدى و امام اوليائى و نور من اطاعنى و هو الكلمة التى الزمتها المتقين، من احبه احبنى، و من ابغضه ابغضنى، فبشره بذلك.فجاء على فبشرته، فقال: يا رسول الله انا عبد الله و فى قبضته فان يعذبنى فبذنبى و ان يتم لى الذى بشرتنى به فالله اولى بى. قال: قلت: اللهم اجل قلبه و اجعل ربيعه الايمان.فقال الله: قد فعلت‏به ذلك.ثم انه رفع الى انه سيخصه من البلاء بشى‏ء لم يخص به احدا من اصحابى.فقلت: يا رب اخى و صاحبى، فقال: ان هذا شى‏ء قد سبق فى علمى انه مبتلى و مبتلى به.

محمد بن طلحه شافعى در «مطالب السئول‏» ص 21 عين اين روايت را با همين الفاظ از حافظ ابو نعيم نقل كرده است و نيز ابن ابى الحديد معتزلى در «شرح نهج البلاغه‏» ج 2 ص 449 [402]ضمن بيست و چهار حديثى كه در فضائل آنحضرت در ذيل قول آنحضرت: قد خاضوا ابحار الفتن و اخذوا بالبدع دون السنن - الخ نقل كرده است، از حافظ ابو نعيم روايت كرده است البته عبارت ابن ابى الحديد نيز در نقل روايت عين عبارات ابو نعيم است كه ما از «حلية الاولياء» نقل نموديم.

لكن شيخ سليمان قندوزى حنفى در «ينابيع المودة‏» در سه موضع كه اين روايت را از ابو نعيم نقل مى‏كند در هر سه موضع ص 78، 79، 134 به جاى لفظ يا رب انه اخى و صاحبى لفظ يا رب انه اخى و وصيى روايت كرده است.

بنابر اين معلوم نيست كه آيا واقعا لفظ وصيى در «حليه‏» بوده است و به همين لفظ به دست قندوزى رسيده است و بعدا در طبع «حليه‏» تحريف به عمل آمده است‏يا آنكه از «حليه‏» دو قسم نقل شده يك قسم به لفظ صاحبى بوده كما آنكه ابن ابى الحديد و محمد بن طلحه از او روايت كرده‏اند و يك قسم به لفظ وصيى بوده كه قندوزى در هر سه موضع از كتاب خود بدين قسم از او نقل كرده است.

شاهد بر روايت اول آنكه آنچه را كه از «مناقب‏» خوارزمى و «غاية المرام‏» نقل كرديم به لفظ صاحبى بوده است.


ص 228

و شاهد بر روايت دوم آنكه در صدر روايت «مناقب‏» خوارزمى و «غاية المرام‏» خدا مى‏فرمايد: فاتخذه لنفسك خليفة و وصيا.

و ديگر سلسله احاديثى است كه دلالت دارد بر آنكه ايمان متوقف بر توحيد و نبوت و ولايت است مانند حديثى كه سليمان قندوزى در «ينابيع المودة‏» ص 248 از مير سيد على همدانى شافعى در كتاب «مودة القربى‏» ضمن مودت رابعه روايت مى‏كند از عتبة بن عامر الجهنى قال: بايعنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على قول ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا نبيه و عليا وصيه، فاى من الثلاثة تركناه كفرنا.و قال لنا النبى صلى الله عليه و آله و سلم: احبوا هذا - يعنى عليا - فان الله يحبه، و استحيوا منه فان الله يستحيى منه.

عتبة بن عامر جهنى گويد: «ما بر گفتار لا اله الا الله وحده لا شريك له و بر نبوت محمد و بر وصايت على با رسول خدا بيعت كرديم. بنابر اين هر يك از اين سه موضوع را ترك كنيم كافر شده‏ايم.و رسول خدا به ما فرمود: اين را دوست داشته باشيد يعنى على را چون خدا او را دوست دارد، و از او حيا كنيد چون خدا از او حيا مى‏كند».

و نيز در «ينابيع المودة‏» ص 82 ضمن باب پانزدهم از طلحة بن زيد از حضرت امام جعفر صادق از پدرانش از امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام روايت ميكند كه: قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ما قبض الله نبيا حتى امره الله ان يوصى الى افضل عشيرته من عصبته، و امرنى ان اوص الى ابن عمك على، اثبتته فى الكتب السالفة و كتبت فيها انه وصيك، و على ذلك اخذت ميثاق الخلائق و ميثاق انبيائى و رسلى، و اخذت مواثيقهم لى بالربوبية و لك يا محمد بالنبوة و لعلى بن ابيطالب بالولاية و الوصية.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمودند كه: «حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: خداوند هيچ پيغمبرى را بعد از حيات در دنيا به سوى خود نبرد مگر آنكه به او امر كرد كه از ارحام پدرى خود بهترين و با فضيلت‏ترين آنها را وصى خود قرار دهد و به من نيز امر نمود كه پسر عموى خود على را وصى خود گردان.خداوند فرمود: من اين حقيقت را در كتب پيمبران گذشته آورده‏ام و در آنها وصايت على را براى خلافت تو نوشته‏ام و بر اين مطلب از جميع آفريدگان و از همه پيمبران و رسل خود عهد و ميثاق‏


ص 229

گرفته‏ام[403]. من از همه براى ربوبيت‏خودم و براى نبوت تو اى محمد و براى ولايت و وصايت على بن ابيطالب پيمان گرفته‏ام‏».

و ديگر احاديثى است كه دلالت دارد بر آنكه از براى هر پيغمبرى وارث و وصيى هست و وارث و وصى رسول الله على بن ابيطالب است.شيخ سليمان قندوزى در «ينابيع المودة‏» ص 86 از «مناقب‏» خوارزمى از مقاتل بن سليمان از جعفر الصادق از پدرانش از على بن ابيطالب عليه السلام روايت كرده است كه:

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: يا على انت‏بمنزلة شيث من آدم و بمنزلة سام من نوح و بمنزلة اسحاق من ابراهيم كما قال تعالى:

و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب - الآية

و بمنزلة هارون من موسى و بمنزلة شمعون من عيسى، و انت وصيى و وارثى، و انت اقدمهم سلما و اكثرهم علما و اوفرهم حلما و اشجعهم قلبا و اسخاهم كفا، و انت امام امتى و قسيم الجنة و النار، بمحبتك يعرف الابرار من الفجار و يميز بين المؤمنين و المنافقين و الكفار.

«حضرت رسول اكرم به امير المؤمنين عليه السلام فرمودند: اى على مكانت و منزلت تو نسبت‏به من مانند مكانت و منزلت‏شيث است نسبت‏به آدم، و مانند منزلت‏سام است نسبت‏به نوح، و مانند منزلت اسحاق است نسبت‏به ابراهيم، همچنان كه خداى تعالى فرمايد: «وصيت كردند ابراهيم و يعقوب به فرزندانشان...» و مانند منزلت هارون است نسبت‏به موسى، و مانند منزلت‏شمعون است نسبت‏به عيسى، و تو وصى من هستى و وارث من و تو از همه امت من زودتر اسلام آوردى و علمت‏بيشتر است و حلمت فراوانتر است و قلبت‏شجاعتر است و دستت‏سخى‏تر است و تو امام و پيشواى امت من هستى و تو قسمت كننده بهشت و دوزخى، به محبت تو ابرار و پاكان خدا از فجار شناخته مى‏شوند، و مؤمنين از صف منافقين و كفار جدا مى‏گردند».

در اين حديث اولا - رسول خدا بيان مى‏فرمايد كه هر كس از پيغمبران مانند آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى داراى وصيى بوده‏اند.و بر همين اساس نيز من هم كه پيغمبر خدا هستم داراى وصيى خواهم بود و وصى من تو هستى اى على.


ص 230

بنابر اين، اصل وصايت‏يك سنت‏خدائى بوده كه بايد در تمام پيمبران جارى و سارى باشد و من نيز از آن سنت تخلف نخواهم نمود.

و ثانيا - وصى پيغمبر بايد از همه امت، اسلام و ايمانش سابقه‏دارتر و علمش فزونتر و حلمش فراوانتر و قلبش قويتر و سخاوتش بيشتر باشد و چون تمام اين صفات در تو اى على از همه امت من به حد اعلا بيشتر و فراوانتر است لذا خداى تعالى تو را امام و پيشواى امت من قرار داده است كه بر اساس اين معيار و ميزان صحيح، بهشت و آتش كه درجات پيروان و متمردان است‏شناخته مى‏شود و بر حسب اختلاف درجاتى كه دارند در نقاط مختلفه از بهشت‏يا دوزخ جاى خواهند گرفت.

و نيز بر اساس محبت تو پاكان و نيكان شناخته مى‏شوند و مؤمنان از گروه كافران و منافقان جدا مى‏گردند.

و نيز در همين كتاب ص 248 ضمن مودت چهارم از «مودة القربى‏» ى سيد على شافعى همدانى نقل مى‏كند كه امير المؤمنين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده‏اند كه:

ان الله تعالى جعل لكل نبى وصيا، جعل شيثا وصى آدم و يوشع وصى موسى و شمعون وصى عيسى و عليا وصيى، و وصيى خير الاوصياء فى البداء، و انا الداعى و هو المضى‏ء.

«رسول خدا فرمود: خداوند تبارك و تعالى براى هر پيمبرى وصيى قرار داد، شيث را وصى آدم و يوشع را وصى موسى و شمعون را وصى عيسى و على را وصى من قرار داد، و وصى من بهترين وصى از اوصياى پيغمبران است در عالم مشيت و اراده حق تعالى، و من دعوت كننده و دلالت كننده به سوى خدا هستم و على بن ابيطالب نور دهنده و روشن كننده اين راه است‏».

و نيز در همين كتاب ص 79 با اسناد خود از موفق بن احمد خوارزمى با اسناد خود از ام سلمه روايت كرده است.

قالت: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: ان الله اختار من كل نبى وصيا، و على وصيى فى عترتى و اهل بيتى و امتى بعدى.

«ام سلمه گويد: رسول خدا فرمود كه: خداوند تبارك و تعالى براى هر پيغمبرى وصيى قرار داده و على را وصى من قرار داد در ميان عترت من و اهل بيت من و امت من بعد از رحلت من‏».

قندوزى بعد از نقل اين حديث گويد كه: نظير اين حديث را خوارزمى نيز


ص 231

روايت نموده.و شيخ الاسلام حموينى حديث وصيت را از على بن موسى عليهما السلام روايت كرده است.

و ديگر در كتاب «على و الوصية‏» ص 226 از كتاب «مناقب‏» خوارزمى با اسناد خود از ابو القاسم عبد الله بن محمد بن عبد العزيز بغوى[404] از حميد رازى از على بن مجاهد از محمد بن اسحاق از شريك بن عبد الله از ابى ربيعة الآيادى از ابن بريدة از پدرش بريدة روايت كرده است قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: لكل نبى وصى و وارث، و ان عليا وصيى و وارثى. «رسول خدا فرمود: براى هر پيغمبرى وصى و وارثى هست و وصى و وارث من على بن ابيطالب است‏».

اين حديث‏شريف را محب الدين طبرى در «ذخائر العقبى‏» ص 71 از «معجم الصحابة‏» حافظ ابو القاسم بغوى از بريدة و در «الرياض النضرة‏» ج 2 ص 178 در باب «ذكر اختصاص امير المؤمنين بالولاية و الارث‏» از بريدة روايت كرده است.و نيز گنجى شافعى در «كفاية الطالب‏» ص 131 و عبد الرؤوف مناوى متوفاى سنه 1031 قمريه در كتاب خود «كنوز الحقائق فى حديث‏خير الخلائق‏» كه در حاشيه جزء دوم از «جامع صغير» سيوطى ص 69 طبع شده است آورده‏اند.و شيخ سليمان قندوزى در «ينابيع المودة‏» ص 207 از «معجم الصحابة‏» ابو القاسم بغوى و در ص 180 از ديلمى و نيز در ص 232 از ديلمى صاحب كتاب «فردوس الاخبار» و در ص 79 از موفق بن احمد خوارزمى روايت كرده است و نيز در ص 248 ضمن مودت چهارم از كتاب «مودة القربى‏» روايت كرده است.

و ديگر حديثى است كه حموينى در «فرائد السمطين‏» در جزء دوم در باب سى و يكم ذكر كرده و علامه بحرانى در ص 39 تحت عنوان حديث‏سى و ششم آورده و قندوزى حنفى در «ينابيع المودة‏» ص 441 از مجاهد از ابن عباس روايت كرده است راجع به آمدن نعثل يهودى خدمت رسول خدا و از صفات و اسماى الهى سئوال كردن، و سپس از اوصياى آنحضرت سئوال نمودن.اين ديث‏بسيار مفصل است و ما فقط يك فقره از آن را كه راجع به وصيت است ذكر مى‏كنيم.

قال (اى نعثل اليهودى):


ص 232

فاخبرنى عن وصيك من هو؟ فما من نبى الا و له وصى و ان نبينا موسى بن عمران اوصى الى يوشع بن نون، فقال: نعم ان وصيى و الخليفة بعدى على بن ابيطالب و بعده سبطاى الحسن و الحسين يتلوه تسعة من صلب الحسين ائمة ابرار - الحديث.[405]

«يهودى عرض كرد: به من از وصى خود خبر بده چون هيچ يك از پيمبران نيامدند مگر آنكه براى آنان وصيى بوده است، و بدرستى كه پيغمبر ما موسى ابن عمران به يوشع بن نون وصيت نمود.حضرت فرمودند: بلى وصى من و خليفه بعد از من على بن ابيطالب است و بعد از او دو سبط من، حسن و حسين، و بعد از حسين نه نفر از صلب حسين ائمه و پيشوايان صالح اين مت‏خواهند بود».

و ديگر از احاديث وصيت، حديث‏سلمان فارسى است، كه از آن حضرت سؤال كرد وصى شما كيست؟ حضرت در پاسخ فرمودند: «اى سلمان مى‏دانى وصى موسى كه بوده است؟ عرض مى‏كند: بلى اى رسول خدا وصى موسى يوشع بن نون بوده است.حضرت مى‏فرمايد: اى سلمان بدان كه وصى من و وارث من و برادر من و وزير من و بهترين كسى كه بعد از من براى شما مى‏ماند و آن كسيكه ديون و عهود مرا ادا مى‏كند و وعده‏هاى مرا انجام مى‏دهد على بن ابيطالب است‏».

اين حديث را بسيارى از علماء شيعه و سنى در كتب خود آورده‏اند و بزرگان از علماى عامه بر صحت آن تصديق نموده و گواهى داده‏اند.و چون اين حديث‏به طرق مختلفى بيان شده و از طرفى نيز عبارات آن با يكديگر فى الجمله تفاوتى دارد لذا ما عين اين حديث را از كتب معتبره قوم مى‏آوريم.

بازگشت به فهرست

حديث سلمان فارسي در وصايت امير المؤمنين عليه السلام

علامه بحرانى در مناقب صغير خود كه موسوم است‏به «على و السنة‏» از ابو سعيد خدرى روايت مى‏كند كه:

ان سلمان قال: قلت لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: لكل نبى وصى فمن وصيك؟ فسكت عنى فلما كان بعد رآنى فقال: يا سلمان، فاسرعت اليه و قلت: لبيك، فقال: تعلم من وصى موسى؟ قلت: نعم يوشع بن نون، فقال: لم قلت؟ قلت: لانه كان اعلمهم يومئذ، قال: فان وصيى و موضع سرى و خير من اخلف بعدى، ينجز موعدى و يقضى دينى، على بن ابيطالب.

حضرت رسول الله در اين حديث كه علت وصى بودن يوشع بن نون را براى‏


ص 233

حضرت موسى از سلمان سئوال مى‏كنند او در جواب مى‏گويد: به علت اعلم بودن از جميع امت در آن وقت وصى آن حضرت واقع شد، مى‏خواهند اين معنى را برسانند كه البته وصى پيغمبر بايد از همه امت در آن وقت داناتر و به مسائل دين و معارف الهيه و در رموز و اسرار دين داناتر و عالمتر باشد.و لذا مى‏فرمايد: وصى من و محل سر من و بهترين كسى كه من او را به يادگار براى شما مى‏گذارم، آن كسى كه بتواند عهود و وعده‏هاى مرا وفا كند و ديون مرا ادا بنمايد و از عهده تحمل اين بار گران برآيد اعلم امت من على بن ابيطالب است.

و نيز در همين كتاب از «مناقب‏» ابن مردويه از انس روايت كرده است كه سلمان مى‏گويد: قلت لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: عمن ناخذ بعدك و بمن نثق؟ قال: فسكت عنى حتى سالت ذلك عشرا، ثم قال: يا سلمان، ان وصيى و خليفتى و اخى و وزيرى و خير من اخلفه بعدى على بن ابيطالب، يؤدى عنى و ينجز موعدى.

و نيز محب الدين طبرى در «الرياض النضرة‏» ج 2 ص 178 بعد از حديث‏بريدة گويد:

عن انس قال: قلنا لسلمان: سل النبى صلى الله عليه و آله و سلم من وصيه؟ فقال سلمان: يا رسول الله، من وصيك؟ قال: يا سلمان من كان وصى موسى؟ قال: يوشع بن نون، قال: فان وصيى و وارثى، يقضى دينى و ينجز موعدى على بن ابيطالب.

و سپس گويد: اين حديث را احمد بن حنبل در كتاب «مناقب‏» خود تخريج كرده است.

و نيز عين اين حديث را با همين عبارت طبرى، سبط ابن جوزى در «تذكره‏» ص 26 آورده است، و آن را حديث صحيح شمرده است، و جواب اعتراض بعضى را كه آن را ضعيف شمرده‏اند داده است.و حاصل آنكه حديثى را كه ضعيف شمرده‏اند در اسناد او اسماعيل بن زياده است كه دار قطنى درباره او سخن گفته و علت قدح دار قطنى درباره اسماعيل، همان زيادتى است كه در ذيل حديث او آمده است و آن زياده اين عبارت است: و هو خير من اترك بعدى.

سپس مى‏گويد: اما حديثى را كه ما ذكر كرديم در آن اين زيادتى نيست و اين حديث را از طريق احمد بن حنبل آورديم و در سلسله روات آن اسماعيل بن زياده نيست و اين حديث غير از آن حديث است.

و لكن محب طبرى در كتاب ديگر خود به نام «ذخائر العقبى‏» در ص 71 آن فقط ذيل حديث‏سلمان را ذكر كرده است

قال: روى انس ان النبى صلى الله عليه و آله و سلم قال:


ص 234

وصيى و وارثى يقضى دينى و ينجز موعدى على بن ابيطالب. سپس گويد: احمد بن حنبل اين حديث را در «مناقب‏» خود آورده است.

و ابن شهر آشوب نيز در «مناقب‏» خود ج 1 ص 542 با دو سند اين حديث را ذكر كرده است.اول از طبرى روايت نموده با اسناد خود از سلمان

قال: قلت لرسول الله: يا رسول الله انه لم يكن نبى الا و له وصى، فمن وصيك؟ قال: وصيى و خليفتى فى اهلى و خير من اترك بعدى، مؤدى دينى و منجز عداتى على بن ابيطالب.

دوم از مطير بن خالد از انس، و قيس ماناه و عبادة بن عبد الله از سلمان كه هر دوى آنان يعنى انس و سلمان گفتند كه پيغمبر فرمود:

يا سلمان سالتنى من وصيى من امتى، فهل تدرى لمن كان اوصى اليه موسى عليه السلام؟ قلت: الله و رسوله اعلم.قال: اوصى الى يوشع لانه كان اعلم امته، و وصيى و اعلم امتى بعدى على بن ابيطالب.

و همچنين شيخ سليمان قندوزى در باب پانزدهم از «ينابيع المودة‏» از «مسند» احمد بن حنبل با اسناد خود از انس بن مالك روايت مى‏كند كه

قال: قلنا لسلمان: سل النبى صلى الله عليه و آله و سلم عن وصيه، فقال سلمان: يا رسول الله من وصيك؟ فقال: يا سلمان.من وصى موسى؟ فقال: يوضع بن نون.قال صلى الله عليه و آله و سلم: وصيى و وارثى يقضى دينى و ينجز وعدى على بن ابيطالب.

سپس گويد: كه ثعلبى حديث وصيت را نسبت‏به على بن ابيطالب از براء بن عازب در تفسير خود ذيل آيه:

و انذر عشيرتك الاقربين

روايت كرده است.

و ابن المغازلى اين حديث را با سند خود از ابن عباس و جابر بن عبد الله انصارى و بريده و ابو ايوب انصارى روايت نموده است.

و نيز در ص 231 از «ينابيع المودة‏» ضمن هفتاد منقبتى كه براى امير المؤمنين نقل نموده عين اين حديث را از احمد بن حنبل از انس آورده است.

بازگشت به فهرست

همه پيمبران داراى وصى بوده‏اند

و نيز در ص 253 ضمن مودت هفتمين از كتاب «مودة القربى‏» از عبد الله بن عمر نقل مى‏كند كه

قال: مر سلمان الفارسى و هو يريد ان يعود رجلا و نحن جلوس فى حلقة و فينا رجل يقول: لو شئت لانباتكم بافضل هذه الامة بعد نبيها و افضل من هذين الرجلين ابى بكر و عمر، فسئل سلمان فقال: اما و الله لو شئت لانباتكم


ص 235

بافضل هذه الامة بعد نبيها و افضل من هذين الرجلين ابى بكر و عمر.ثم مضى سلمان فقيل له: يا ابا عبد الله ما قلت؟ قال: دخلت على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى غمرات الموت فقلت: يا رسول الله هل اوصيت؟ قال: يا سلمان: اتدرى من الاوصياء؟ قلت: الله و رسوله اعلم.قال: آدم و كان وصيه شيث و كان افضل من تركه بعده من ولده، و كان وصى نوح سام و كان افضل من تركه بعده، و كان وصى موسى يوشع و كان افضل من تركه بعده، و كان وصى عيسى شمعون بن فرخيا و كان افضل من تركه بعده، و انى اوصيت الى على و هو افضل من اتركه من بعدى.

و عين اين حديث را در كتاب «على و الوصية‏» در ص 366 از كتاب «الكوكب الدرى‏» للسيد محمد صالح الترمذى الحنفى ص 105 با اسناد خود از عمر بن الخطاب نقل مى‏كند، ولى جمله

«فسئل سلمان فقال: اما و الله لو شئت لانباتكم بافضل من هذه الامة‏»

را نياورده ولى جمله ديگرى را اضافه نموده است و آن جمله «و وصى سليمان آصف بن برخيا» است.و نيز وصى عيسى را شمعون بن برخيا ذكر كرده است.

و حاصل مطلب آنكه از عبد الله بن عمر و از خود عمر بن الخطاب روايت است كه مى‏گويد: «سلمان فارسى از نزد ما عبور مى‏نمود و قصد عيادت مردى را داشت و ما جماعتى بوديم كه حلقه‏وار نشسته بوديم و در ميان ما مردى بود كه مى‏گفت: اگر بخواهم شما را خبر مى‏دهم از افضل اين امت‏بعد از پيغمبر و افضل از اين دو مرد ابو بكر و عمر، در اين حال از سلمان سئوال شد از اين موضوع. سلمان گفت: اگر بخواهم من نيز به شما خبر مى‏دهم از با فضيلت‏ترين اين امت‏بعد از پيغمبر و افضل از اين دو مرد ابو بكر و عمر. اين را بگفت و بگذشت، بعضى گفتند: اى سلمان چه گفتى؟

سلمان در جواب گفت: من در حال سكرات مرگ بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد شدم و عرض كردم: اى رسول خدا! آيا شما وصيت نموده‏ايد؟ حضرت فرمودند: اى سلمان آيا وصى‏هاى پيمبران را مى‏شناسى؟ عرض كردم: خدا و رسول خدا داناترند. حضرت فرمودند: آدم ابو البشر وصى او شيث‏بود و او با فضيلت‏ترين افرادى بود از اولاد او كه بعد از آدم بجاى ماند، و وصى نوح پيغمبر، سام بود و او افضل افرادى بود كه بعد از نوح باقى ماند، و وصى موسى يوشع بود و او با فضيلت‏ترين


ص 236

‏فردى بود كه بعد از موسى بود، و وصى عيسى شمعون بن فرخيا بود و او افضل فردى بود كه بعد از عيسى بجاى ماند، و من وصيت نموده‏ام به على بن ابيطالب و او افضل امت من است كه بعد از من بجاى مى‏ماند».

بازگشت به فهرست

پيامبر اكرم و امير المؤمنين از نور واحدي خلق شده‌اند

و ديگر اخبارى است كه دلالت دارد بر آنكه خداوند نبوت را در محمد و وصايت را در على قرار داده است مثل حديثى كه در «ينابيع المودة‏» ص 256 وارد است: عثمان رفعه: خلقت انا و على من نور واحد قبل ان يخلق الله آدم باربعة آلاف عام فلما خلق الله آدم ركب ذلك النور فى صلبه فلم يزل شيئا واحدا حتى افترقنا فى صلب عبد المطلب، ففى النبوة و فى على الوصية.

«عثمان گويد كه: رسول خدا فرمود: من و على از نور واحدى آفريده شده‏ايم قبل از چهار هزار سال كه خداوند آدم را بيافريند. چون خدا آدم را آفريد آن نور را در صلب آدم قرار داد و پيوسته همين طور آن نور در اصلاب آباء واحد بود تا در صلب عبد المطلب به دو نيمه گشت، پس نبوت در من قرار گرفت و وصايت در على واقع شد».

و نيز در همين صفحه گويد:

عن على عليه السلام قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: يا على خلقنى الله و خلقك من نوره، فلما خلق آدم عليه السلام اودع ذلك النور فى صلبه فلم - نزل انا و انت‏شيئا واحدا، ثم افترقنا فى صلب عبد المطلب، ففى النبوة و الرسالة، و فيك الوصية و الامامة.

«امير المؤمنين عليه السلام گويد كه:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: اى على خداوند مرا و تو را از نور خود آفريد و چون آدم را بيافريد آن نور را در صلب او به وديعت نهاد، و من و تو دائما نور واحدى بوديم تا در صلب عبد المطلب جدا شديم، و نبوت و رسالت در من و وصايت و امامت در تو قرار گرفت‏».

و نيز در «شرح نهج البلاغة‏» ابن ابى الحديد[406] ج 2 ص 450 گويد:

الحديث الرابع عشر: قال صلى الله عليه و آله و سلم: كنت انا و على نورا بين يدى الله عز و جل قبل ان يخلق آدم باربعة عشر الف عام فلما خلق آدم قسم ذلك فيه و جعله جزئين فجزء انا و جزء على.

«حضرت رسول فرمودند: كه من و على نور واحدى بوديم در نزد خداى‏


ص 237

عز و جل قبل از چهارده هزار سال كه خداوند آدم ابو البشر را بيافريند، و چون آدم را آفريد آن نور را قسمت كرد و آن را دو جزء نمود جزئى را من و جزئى را على قرار داد».

و سپس گويد: اين حديث را احمد بن حنبل در «مسند» خود روايت نموده است و نيز در كتاب «الفضائل لعلى‏» روايت كرده است.

و صاحب «الفردوس‏» نيز اين روايت را ذكر كرده و در آن جمله‏اى را زياده نقل نموده است و گويد:

ثم انتقلنا حتى صرنا فى عبد المطلب، فكان لى النبوة و لعلى الوصية.

و ديگر سلسله اخبارى است كه مفادش آن است كه جبرائيل به پيغمبر خبر وصايت امير المؤمنين را داده است، مانند آن كه:

موفق بن احمد خوارزمى در «مناقب‏» ص 223 در فصل نوزدهم از محمد بن احمد بن شاذان و محمد بن على بن فضل الزيات از على بن بديع الماجشونى از اسماعيل بن ابان وراق از غياث بن ابراهيم از حضرت جعفر بن محمد از پدرش از على بن الحسين از پدرش عليهم السلام روايت نموده است كه:

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نزل على جبرئيل عليه السلام صبيحة يوم فرحا مسرورا مستبشرا، فقلت: حبيبى مالى اراك فرحا مستبشرا؟ فقال: يا محمد و كيف لا اكون فرحا مستبشرا و قد قرت عينى بما اكرم الله اخاك و وصيك و امام امتك على بن ابيطالب عليه السلام.فقلت: و بم اكرم الله اخى و وصيى و امام امتى؟ قال: باهى الله بعبادته البارحة ملائكته و حملة عرشه و قال: ملائكتى انظروا الى حجتى فى ارضى على عبادى بعد نبيى محمد فقد عفر خده بالتراب تواضعا لعظمتى، اشهدكم انه امام خلقى و مولى بريتى.

«حضرت سيد الشهداء عليه السلام از رسول خدا روايت كرده‏اند كه آن حضرت فرمود: جبرائيل در صبح روزى بر من نازل شد و بسيار مسرور و خوشحال و با چهره گشوده پر بشارت بود، گفتم: اى حبيب من چه اتفاق رخ داده كه تا اين حد تو را خوشحال و پر بشارت مى‏نگرم؟ گفت: اى محمد! چگونه من مسرور و خوشحال نباشم در حاليكه چشمان من به مواهبى كه خدا به برادرت و وصيت و پيشواى امتت على بن ابيطالب عليه السلام عنايت فرموده است تازه و روشن گرديده است.من گفتم: به چه سببى خداوند برادر من و وصى من و امام امت مرا گرامى داشته و او را بدين‏


ص 238

مواهب بزرگ شمرده است؟ گفت: به عبادتهائى كه ديشب بجاى آورد. خداوند بر فرشتگان و حاملين عرش خود فخر نمود و فرمود: اى ملائكه من بنگريد به حجت من در روى زمين من بر بندگان من بعد از پيمبر من محمد، ببينيد چگونه گونه‏هاى خود را به پاس عظمت و جلال من به روى خاك مى‏سايد! من شما را گواه مى‏گيرم كه او پيشواى آفريدگان من است و سيد و سالار همگى مردمان‏».

و اين حديث‏شريف را قندوزى حنفى در «ينابيع المودة‏» در ص 79 و ص 127 از خوارزمى از غياث بن ابراهيم با همان سند سابق با مختصر اختلافى در لفظ نقل كرده است.

و در «مناقب‏» ابن شهر آشوب ج 1 ص 543 از عكرمه از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:

ان جبرئيل نظر الى على فقال: هذا وصيك.

«جبرائيل نظر به سوى على بن ابى طالب نمود و به من گفت: اين است وصى تو».

بازگشت به فهرست

روايات داله بر اينكه امير المؤمنين وصي، وزير و ادا كننده ديون پيامبر در بين امت مي‌باشند

و ديگر يك سلسله احاديثى است از رسول خدا كه دلالت دارد بر آنكه امير المؤمنين عليه السلام وصى و وزير و وفا كننده عهد و اداء كننده ديون و انجام دهنده وعده‏هاى رسول خدا و خليفه آنحضرت در ميان امت است.چون اين روايات نيز از بزرگان علماء با اسناد مختلفه نقل شده و علاوه متن آنها نيز به يك عبارت واحده نيست لذا ما بسيارى از آنها را عليحده با ذكر كتاب نقل مى‏كنيم.

حموينى در «فرائد السمطين‏» ج 2 باب 8 با اسناد خود از سعيد بن جبير از ابن عباس از رسول خدا حديث مفصلى را نقل مى‏كند و از جمله فقرات آن اين است كه: اما على بن ابى طالب فانه اخى و شقيقى و صاحب الامر بعدى و صاحب لوائى فى الدنيا و الآخرة و صاحب حوضى و شفاعتى، و هو ولى كل مسلم و امام كل مؤمن و قائد كل تقى، و هو وصيى و خليفتى على اهلى و امتى فى حياتى و بعد موتى و مبغضه مبغضى و بولايته صارت امتى مرحومة و بعداوته صارت المخالفة له ملعونة.

«حضرت رسول الله مى‏فرمايد: و اما على بن ابى طالب پس او برادر من است و جدا شده از ريشه و بنياد من و بعد از من صاحب امر و ولايت است و در دنيا و آخرت صاحب لواى من است و صاحب حوض من و شفاعت من است و او سرپرست و صاحب اختيار هر فرد مسلمان است و امام و پيشواى هر فرد مؤمن و رهبر و راهنماى هر فرد پرهيزگار، و او وصى من و جانشين من است در اهل من و در امت من در زمان‏


ص 239

حيات من و پس از مرگ من.دشمن او دشمن من است، و به واسطه ولايت او امت من مرحومه شدند و مورد لطف و حمت‏خدا قرار گرفتند، و به واسطه عداوت با او و مخالفت‏با او مورد دورى و لعن قرار گرفتند.

و علامه بحرانى در كتاب «مناقب صغير» خود، از كتاب «وسيله‏» كه متعلق به علامه شيخ احمد بن فضل بن محمد با كثير مكى شافعى است از انس بن مالك از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده است كه قال: ان خليلى و وزيرى و خليفتى و خير من اترك بعدى يقضى دينى و ينجز موعدى على بن ابى طالب.

«حضرت رسول الله فرمودند: حقا كه خليل من و وزير من و جانشين من و بهترين فردى كه من بعد از خود بجا مى‏گذارم، آن كسى كه دين مرا ادا كند و وعده مرا وفا كند على بن ابى طالب است‏».

و در كتاب «على و الوصية‏» ص 109 از «مناقب‏» ابن مغازلى شافعى با اسناد خود از نافع غلام عبد الله بن عمر روايت كرده است،

قال: قلت لابن عمر: من خير الناس بعد رسول الله؟ قال: ما انت و ذا، لا ام لك؟ ثم استغفر الله و قال: خيرهم بعده من كان يحل له ما يحل له، و يحرم عليه ما يحرم عليه.قلت: من هو؟ قال: على بن ابى طالب، سد ابواب المسجد و ترك باب على و قال له: لك فى هذا المسجد مالى و عليك فيه ما على، و انت وارثى و وصيى تقضى دينى و تنجز عداتى و تقتل على سنتى، كذب من زعم انه يبغضك و يحبنى.

«نافع كه غلام ابن عمر است مى‏گويد: من به ابن عمر گفتم: بعد از رسول خدا چه كسى از همه مردم بهتر است؟ در پاسخ گفت: اى بى‏مادر تو را با اين سخن چه كار؟ و سپس استغفار بجاى آورد، و گفت: بهترين مردم پس از رسول خدا آن كس است كه حلال ست‏بر او آنچه كه بر رسول خدا حلال بوده، و حرام است‏بر او آنچه كه بر رسول خدا حرام بوده است، گفتم: آن كدام كس است؟ گفت: آن على بن ابى طالب است، كه رسول خدا درهاى همه اصحاب را كه به مسجد باز بود بست و فقط در او را باقى گذارد و به على گفت: بر تو در اين مسجد جايز است هر چه بر من جايز است و حرام است آنچه بر من حرام است، و تو وارث و وصى من هستى، ديون مرا ادا مى‏كنى و وعده‏هاى مرا وفا مى‏نمائى و بر روش و سنت من كارزار مى‏كنى، دروغ مى‏گويد كسى كه مى‏پندارد تو را دشمن داشته و مرا دوست مى‏دارد».


ص 240

و نيز ابراهيم بن محمد حموينى در «فرائد السمطين‏» ج 1 باب 29 با اسناد خود از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت نموده است كه او گفت:

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لام سلمة: هذا على امير المؤمنين و سيد المسلمين و وصيى و عيبة علمى و بابى الذى اوتى منه، اخى فى الدنيا و الآخرة، و معى فى السنام الاعلى، يقتل القاسطين و الناكثين و المارقين.

«حضرت رسول الله به ام سلمه فرمودند: اين است على بن ابى طالب حكمران بر مؤمنان و سيد و سالار مسلمانان، و اوست وصى من و صندوقچه علوم من و راه و در ورود به معارف و دانشهاى من.اوست‏برادر من در دنيا و آخرت، و با من است در عالى‏ترين درجه از مقامات قرب و منزلت‏بعد از من، با شكنندگان بيعت و طائفه ستمگران و از دين خارج شدگان (منظور اصحاب جمل و صفين و نهروان‏اند) كارزار خواهد نمود».

و سبط ابن جوزى در «تذكره‏» ص 49 نامه عمرو عاص را به معاويه آورده است، در آن نامه بسيارى از فضائل على بن ابى طالب را شرح مى‏دهد.بايد دانست كه عمرو عاص در ابتداى امر از مخالفين امير المؤمنين نبوده است و چنانچه از نامه او هويداست‏بر عليه معاويه مطالبى را نگاشته است، لكن چون در نامه ديگرى كه معاويه به او نوشت و او را به معونت و يارى خود دعوت كرد و منشور حكومت مصر را نيز ضميمه با نامه ارسال نمود براى كمك معاويه آماده شد لذا هر چه فرزندش و غلامش نيز او را از متابعت معاويه منع نمودند مؤثر نيفتاد، و براى كارزار با امير المؤمنين عليه السلام به شام حركت نموده و به معاويه پيوست.

سبط ابن جوزى در ص 49 گويد: اهل تواريخ و سير گويند كه: چون عثمان روى كار آمد التفاتى به عمرو عاص نكرد و او را حكومتى نداد بلكه او را از حكومت مصر عزل نمود.و چون عثمان محصور شد عمرو عاص به سوى شام رفت و در فلسطين سكنى گزيد و از افرادى بود كه مسلمانان را بر عليه عثمان تحريص مى‏نمود تا عثمان كشته شد.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

پاورقي


[386] بسيارى از مجلدات تاريخ ابن عساكر هنوز به طبع نرسيده است و در كتابخانه‏هاى مختلف جهان موجود است از آنجمله جلدى است كه فقط در حالات امير المؤمنين عليه السلام نوشته است آن نيز هنوز به طبع نرسيده است مرحوم علامه امينى دستور داد بعضى از فضلاى نجف از روى آن نسخه كه در كتابخانه ظاهريه دمشق است‏يك نسخه فتوغرافى برداشته و در مكتبة الامام امير المؤمنين العامة در نجف ضبط نمودند و ما روايت فوق را از ابن عساكر از روى همان نسخه بنا به نقل صاحب «على و الوصية‏» در ص 376 كه در استدراكات كتاب خود آورده است نقل نموديم.

[387] عين الفاظ اين حديث متفق عليه بين جميع علمائى است كه از آنان نقل كرديم مگر در بعضى از جزئياتى كه ذيلا اشاره مى‏شود 1- خوارزمى گويد: ثم جعل يمسح عرق وجهه و يمسح وجه على على وجهه 2- ابن عساكر گويد: ثم جعل يمسح عن وجهه بوجهه و يمسح عرق علي بوجهه 3- ابن شهر آشوب گويد ثم جعل يمسح عرق وجهه بوجهه و فقره دوم را نياورده است.4- قندوزى و ابن ابى الحديد گويند: ثم جعل يمسح عرق وجهه و فقره ديگر را نيز نياورده‏اند.5- ابن ابى الحديد صدر حديث را اين طور ذكر كرده است: امام المتقين و سيد المسلمين و يعسوب الدين و خاتم الوصيين و قائد الغر المحجلين.

[388] سوره عنكبوت 29- آيه 58.

[389] سوره زمر 39- آيه 20.

[390] سوره سبا 34- آيه 37.

[391] سوره فرقان 25- آيه 75.

[392] ممكن است گفته شود كه معناى خاتم الاوصياء اين است كه وصى خاتم الانبياء است پس مفهوم جداگانه نسبت‏به جمله «انا خاتم الانبياء» نيست، و اگر مراد آن باشد كه وصايت‏به ايشان خاتمه يافته است پس ائمه ديگر بايد اوصياى رسول خدا نباشند بلكه وصى الوصى باشند، و حال آنكه آنها هم اوصياى رسول خدا (ص) مى‏باشند.

[393] در سال پنجاه و هفتم هجرى كه معاويه ولايت عهد را براى يزيد تثبيت نمود و موسم حج‏برسيد سيد الشهداء براى حج‏به مكه حركت فرمود و عبد الله بن جعفر و عبد الله بن عباس و جمعى از بنى هاشم از زنان و مردان و جماعتى از مواليان و شيعيان با آنحضرت بودند.حضرت در منى خطبه مفصلى ايراد كردند: اما بعد فان هذا الطاغية قد صنع بنا و بشيعتنا ما قد علمتم و رايتم و شهدتم و بلغكم، و انى اريد ان اسالكم عن اشياء فان صدقت فصدقونى، و ان كذبت فكذبونى، اسمعوا مقالتى و اكتموا قولى ثم ارجعوا الى امصاركم و قبائلكم من امنتموه و وثقتم به فادعوهم الى ما تعلمون فانى اخاف ان يندرس الحق و يذهب، و الله متم نوره و لو كره الكافرون - الخطبة (ناسخ التواريخ ج سيد الشهداء ج 1 ص 210).

[394] ابو نعيم در «حليه‏» ص 66 گويد: قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم: لا تسبوا عليا فانه ممسوس فى ذات الله تعالى.

[395] حديث‏بيست و هشتم.

[396] «على و السنة‏» ص 64.

[397] حديث‏سى‏ام.

[398] همان كتاب ص 66.

[399] حديث‏بيست و چهارم.

[400] حديث‏بيست و نهم.

[401] حديث‏سى و دوم.

[402] طبع مصر سنه 1329.

[403] و نيز در «ينابيع المودة‏» ص 238 در تحت عنوان حديث 49 از ابو هريره روايت كرده كه قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: لما اسرى بى فى ليلة المعراج فاجتمع على الانبياء فى السماء فاوحى الله تعالى الى: سلهم يا محمد بما ذا بعثتم فقالوا: بعثنا على شهادة ان لا اله الا الله وحده و على الاقرار بنبوتك و الولاية لعلى بن ابيطالب.رواه الحافظ ابو نعيم.

[404] بغوى از مشاهير علماى عامه است، كنيت او ابو القاسم و اسم او عبد الله است.كتاب «معجم الصحابة‏» از تاليفات اوست و در سنه 317 هجريه قمريه فوت كرده است.

[405] اين حديث را در كتاب «على و الوصية‏» در ص 26 و 27 ذكر كرده است.

[406] طبع مصر سنه 1329.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

 

.

كليه حقوق، محفوظ و متعلق به موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام است.