بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب امام شناسي / جلد سوم / قسمت پنجم: صفات شیعه واقعی، بدعتهای عمر، اختلافات شیعه و سنی

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره

 

 

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

صفحه قبل

روايت امام صادق عليه السلام در اوصاف شيعه

از «تفسير عياشى‏» از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود:

انما شيعتنا اصحاب الاربعة الاعين عين فى الراس و عين فى القلب، الا و الخلائق كلهم كذلك، الا ان الله فتح ابصاركم و اعمى ابصارهم[143].

«شيعيان ما داراى چهار چشم هستند، دو چشم در سر، و دو چشم در دل.متوجه باشيد كه همه بندگان خدا چنين‏اند لكن خدا چشم دل شما شيعيان را باز كرده و چشم دل ديگران را نابينا نموده است‏».

و از «محاسن‏» برقى از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه:

ان لكل شئى جوهرا و جوهر ولد آدم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و نحن و شيعتنا[144].

«از براى هر چيزى حقيقت و جوهرى است و جوهر فرزندان آدم محمد صلى الله عليه و آله و سلم است، و ما هستيم و شيعيان ما هستند».

و نيز از «محاسن‏» از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه به فضيل بن يسار كه از خواص شيعيان و روات آن حضرت بود فرمودند: انتم و الله نور فى ظلمات


ص 101

الارض[145]. «سوگند به خدا كه شما نور هستيد در ظلمات زمين‏».

و نيز از «محاسن‏» نقل است از على بن عبد العزيز از حضرت صادق عليه السلام كه مى‏فرمود:

و الله انى لاحب ريحكم و ارواحكم و رؤيتكم و زيارتكم، و انى لعلى دين الله و دين ملائكته فاعينوا على ذلك بورع، انا فى المدينة بمنزلة الشعيرة [الشعرة] اتقلقل حتى ارى الرجل منكم فاستريح اليه[146].

«سوگند به خدا كه من بوى شما را دوست دارم، و ارواح شما را دوست دارم، و زيارت و ديدار شما را دوست دارم، و حقا كه من بر دين خدا و دين فرشتگان خدا هستم، اى شيعيان، شما مرا بر اين دين يارى كنيد.من در تمام مدينه مانند يك دانه جو تك و تنها هستم، در تمام مدينه حركت مى‏كنم تا يكى از شما را ببينم و با ملاقات و ديدار او استراحت‏خاطر برايم حاصل شود».

بازگشت به فهرست

خطبه امير المؤمنين عليه السلام در اوصاف شيعه و مرگ همام

و از كتاب «كنز الفوائد» كراجكى با اسناد خود نقل است از ابو حمزه ثمالى از مردى از قوم او كه اسمش يحيى بن ام طويل است، از نوف بكالى كه مى‏گويد: «براى من نزد حضرت امير المؤمنين عليه السلام حاجتى پيدا شد و محل حضرت را از جندب بن زهير و ربيع بن خثيم و برادرزاده او همام بن عبادة بن خثيم كه از اصحاب برانس بود جويا شدم، همگى براى ملاقات امير المؤمنين روانه شديم و با خود اعتماد داشتيم كه آن حضرت را زيارت خواهيم نمود، پس به آن حضرت رسيديم در وقتى كه از منزل خارج شده و براى نماز عازم مسجد بود.و در حالى كه ما با آن حضرت به سوى مسجد مى‏آمديم به چند تن از مردان فربه برخورد كرديم كه در مطالب فكاهى فرو رفته و بعضى با بعضى مزاح و شوخى نموده و بعضى از كارهاى لهو را انجام مى‏دادند.چون نزديك بود كه امير المؤمنين عليه السلام به آنها برسد به سرعت‏برپا برخاسته و سلام كردند.حضرت جواب سلام فرمود و پس از آن فرمود: شما كه هستيد؟ عرض كردند: جماعتى از شيعيان تو اى امير المؤمنين، حضرت براى آنها دعاى خير نمود و سپس فرمود: چرا من در چهره‏هاى شما آثار و علائم شيعيان خود را نمى‏بينم؟ و نشانه‏هاى زينت محبين ما اهل بيت را مشاهده نمى‏كنم؟ آن جماعت از روى حياء از دادن پاسخ خوددارى نمودند.


ص 102

نوف بكالى گويد: جندب بن زهير و ربيع بن خثيم به آن حضرت متوجه شده عرض كردند: علامات و صفات شيعيان شما چيست اى امير المؤمنين؟ حضرت از پاسخ آنها كوتاهى فرمود و فقط فرمود: اى دو مردى كه با من مذاكره داريد از خدا بپرهيزيد و نيكوئى و احسان را پيشه خود سازيد چون خداوند تبارك و تعالى با كسانى است كه تقوا پيشه خود ساخته و با كسانى كه احسان را شعار و عمل خود قرار داده‏اند.

همام بن عباده كه مرد عابد و كوشائى بود عرض كرد: تو را سوگند مى‏دهم به آن خدائى كه شما اهل بيت را گرامى داشت و از خواص حرم خود قرار داد و از الطاف و عنايات خود بهره‏مند ساخت و شما را بر بندگان به درجات و مراتبى بس بلند تفضيل و برترى داد كه براى ما اوصاف شيعيان خود را بيان فرمائى.حضرت فرمود: اى همام سوگند نخور من بزودى براى همه شما اوصاف آنها را بيان خواهم كرد.حضرت دست همام را گرفته و داخل مسجد شد و دو ركعت نماز مختصر ولى كامل بجاى آورد و نشست و رو به ما كرد و تمام جمعيت اطراف آن حضرت گرد آمدند.حمد خداى را به جاى آورد و تحيت و درود بر پيامبر فرستاد و فرمود:

اما بعد حقا خداوند جل ثناؤه و تقدست اسماؤه بندگان خود را آفريد، و عبادت خود را بر آنها لازم گردانيد، و اوامر خود را بر آنها تكليف فرمود، و ارزاق و معيشت را بين آنها تقسيم كرد، و در دنيا هر يك را در مقام و محلى معين قرار داد، در حالى كه در تمام اين كارها و عنايت‏ها از مردم بى‏نياز بوده، نه طاعت اطاعت كننده‏اى به او فائده مى‏رساند، و نه معصيت معصيت كننده بر او ضررى وارد مى‏كند...

و سپس راوى، كلام آن حضرت را ادامه مى‏دهد تا آنكه مى‏گويد: امير المؤمنين عليه السلام دست‏خود را بر دوش همام گذارد و فرمود: بدان كسى كه از شيعيان اهل بيت‏سئوال كند آن اهل بيتى كه خدا هرگونه رجس و پليدى را از آنان برده و آنها را پاك و پاكيزه نموده است، پس آنها عارفين به خدا هستند، و عاملين به امر خدا، و اهل فضايل و كمالات، گفتار آنان صواب، و لباس آنها ميانه و معمولى، و رويه و روش آنها تواضع...و حضرت صفات آنها را مفصلا يكايك به طور مشروح شمرد و حالات روحى و ملكات نفس و مشاهدات غيبى آنها را بيان فرمود تا آنكه


ص 103

فرمود: اولئك عمال الله و مطايا امره و طاعته و سرج ارضه و بريته، اولئك شيعتنا و احبتنا و منا و معنا، الا هاه شوقا اليهم.

آنان عمال خدا، و مركب‏هاى امر خدا و طاعت‏خدا هستند، و چراغهاى درخشان در زمين خدا و در ميان بندگان خدا.آنان شيعيان و محبان ما هستند و از ما هستند و با ما هستند.آه چقدر مشتاق ديدارشان هستم.ناگهان همام صيحه‏اى زد و غش كرده به روى زمين افتاد، چون او را حركت دادند ديدند مرغ روحش از دنيا مفارقت كرده است، رحمة الله عليه.

ربيع بن خثيم عموى او شروع به گريه و زارى نموده و عرض كرد: چقدر با سرعت مواعظ تو اى امير المؤمنين برادرزاده مرا هلاك كرد! اى كاش من جاى او بودم و به اين فيض نائل مى‏شدم.

حضرت فرمودند: مواعظ بليغه اين طور اهلش را مى‏يابد و به آنها مى‏رسد.سوگند به خدا من بر او خوف داشتم و از اين مواعظ احتمال موت او را مى‏دادم.

شخصى گفت: اى امير المؤمنين پس چرا خودت اين طور نشدى و اين مواعظ در تو چنين اثرى نگذارد؟ حضرت فرمود: اى واى بر تو براى هر كس اجلى معين شده كه نمى‏تواند از آن تخلف ورزد، و براى آن اجل، سببى معين گشته كه نمى‏توان از آن تجاوز كرد.آرام باش و ديگر از اين سخنان بر زبان نياور، اين كلمات را شيطان بر زبان تو دميده است.

نوف گويد: امير المؤمنين عصر آن روز بر جنازه او نماز خواندند و بر جنازه او حاضر شدند و ما با آن حضرت بوديم.

راوى اين حديث‏به نقل از نوف مى‏گويد:

من روزى نزد ربيع بن خثيم رفتم و مطالبى را كه نوف به من گفته بود براى ربيع ذكر كردم، ربيع آنقدر گريست كه نزديك بود جانش از قالب بيرون آيد، و گفت: برادر من نوف آنچه را كه گفته راست گفته، موعظه امير المؤمنين و واقعه‏اى كه اتفاق افتاد در امر همام در حضور من و در مقابل ديدگان من بود، و من در سعه و فراخى عيش بودم كه آن موعظه آن را تيره ساخت و هيچ شدتى براى من نبود مگر آنكه موجب گشايش آن شد»[147].

و همچنين از «امالى‏» شيخ طوسى از نوف بكالى روايت است كه قال: قال


ص 104

لى على عليه السلام: يا نوف خلقنا من طينة طيبة و خلق شيعتنا من طينتنا، فاذا كان يوم القيامة الحقوا بنا.قال نوف: فقلت: صف لى شيعتك يا امير المؤمنين، فبكى لذكرى شيعته، و قال: يا نوف شيعتى و الله الحكماء العلماء بالله و دينه العاملون بطاعته و اوامره[148]- الحديث.

نوف مى‏گويد كه: «امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام به من فرمود: اى نوف ما از سرشت پاكى آفريده شده‏ايم و شيعيان ما از سرشت ما آفريده شده‏اند، و چون قيامت‏برپا گردد به ما ملحق شوند.نوف مى‏گويد: عرض كردم: اى امير المؤمنين شيعيان خود را براى من توصيف كن.آن حضرت گريست چون نام شيعيان او را بردم و حالات آنها را از خاطر گذرانيد و فرمود: اى نوف سوگند به خدا شيعيان من حكماء هستند و علماء بالله و به دين خدا هستند، عمل كنندگان به اوامر خدا و مطيع به طاعت پروردگار - تا آخر حديث‏».

ابو نعيم اصفهانى در «حلية الاولياء» ج 1 ص 86 گويد:

حدثنا احمد بن على بن محمد، عن...عن مجاهد قال: شيعة على الحكماء العلماء، الذبل الشفاه، الاخيار الذين يعرفون بالرهبانية من اثر العبادة.

و نيز گويد:

حدثنا محمد بن عمرو بن سلم، عن...عن على بن الحسين قال: شيعتنا الذبل الشفاه، و الامام منا من دعا الى الله.

و از كتاب «فضايل‏» ابن شاذان و كتاب «روضة‏» در فضايل از عبد الله بن ابى اوفى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حديث مى‏كند كه فرمود: چون خداوند عز و جل ابراهيم خليل را خلق كرد پرده عالم غيب را از مقابل ديدگان آن حضرت برداشت و نظر به جانب عرش خدا كرد، نورى را مشاهده كرد.گفت اى پروردگار من و اى مولاى من اين نور چيست؟ خدا خطاب فرمود: اى ابراهيم اين محمد برگزيده من است.ابراهيم عرض كرد: اى پروردگار من و اى سيد من در طرف اين نور نور ديگرى مى‏بينم؟ خطاب رسيد: اين على است كه يارى كننده دين من است.ابراهيم عرض كرد: اى خداى من و اى مولاى من در پهلوى اين دو نور، نور ديگرى مى‏بينم اين نور چيست؟ خطاب رسيد: اى ابراهيم اين فاطمه است كه در دنبال پدر و شوهرش قرار گرفته و تمام محبان خود را از آتش غضب خدا جدا خواهد نمود.ابراهيم‏


ص 105

عرض كرد: دو نور ديگر در پشت‏سر اين سه نور مى‏بينم، خطاب رسيد: اى ابراهيم اين‏ها حسن و حسين هستند كه به دنبال پدر و مادر و جد خود قرار گرفته‏اند.ابراهيم عرض كرد: پروردگار من و آقاى من نه نور ديگر مى‏بينم كه اطراف و گرداگرد اين پنج نور را گرفته و به دور آنها حلقه زده‏اند، خطاب رسيد: اى ابراهيم آنان ائمه طاهرين از اولاد آن انوار هستند.

عرض كرد: پروردگار من و سيد من به چه نامهائى آنها در دنيا شناخته مى‏شوند؟ خطاب رسيد اى ابراهيم اول آنها على بن الحسين است، و ديگر محمد فرزند على، و جعفر فرزند محمد، و موسى فرزند جعفر، و على فرزند موسى، و محمد فرزند على، و على فرزند محمد، و حسن فرزند على، و محمد فرزند حسن كه قائم و مهدى است.عرض كرد: پروردگار من و آقاى من در اطراف اين انوار نورهاى بى‏شمارى را مى‏بينم كه غير از تو كسى قادر بر شمارش آنها نيست.خطاب رسيد: اى ابراهيم آنها شيعيان اين انوار و محبان آنها هستند.عرض كرد: پروردگار من آنها به چه علامت و نشانه‏اى شناخته مى‏شوند؟ خطاب آمد: به پنجاه و يك ركعت نماز در شبانه روز، و به بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحيم، و به قنوت برداشتن قبل از ركوع، و به سجده شكر، و به انگشترى در دست راست نمودن.ابراهيم عرض كرد: خدايا مرا نيز از شيعيان آنها و از محبان آنها قرار ده.خطاب آمد: تو را از شيعيان آنها قرار دادم، پس اين آيه را خدا درباره او فرستاد:

و ان من شيعته لابراهيم اذ جاء ربه بقلب سليم‏»[149].

مرحوم محدث قمى فرموده است كه: شيخ ما در «مستدرك‏» از كتاب «غيبت‏» فضل بن شاذان اين روايت را نقل كرده و در آخرش فرموده كه: مفضل بن عمر مى‏گويد: «براى ما روايت‏شده است كه چون ابراهيم عليه السلام احساس كرد كه مرگ او رسيده است اين خبر و مكاشفه روحى را براى اصحاب خود گفت و سپس به سجده افتاد و در سجده جان به جان آفرين تسليم كرد»[150].

و از كتاب «كافى‏» نقل است‏با سلسله سند متصل خود از ابى يحيى


ص 106

كوكب الدم، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام قال: ان حواريى عيسى كانوا شيعته، و ان شيعتنا حواريونا، و ما كان حوارى عيسى باطوع له من حوارينا لنا، و انما قال عيسى للحواريين: من انصارى الى الله؟ قال الحواريون: نحن انصار الله، فلا و الله ما نصروه من اليهود و لا قاتلوهم دونه، و شيعتنا و الله لم يزالوا منذ قبض الله عز ذكره رسوله صلى الله عليه و آله و سلم ينصروننا و يقاتلون دوننا و يحرقون و يعذبون و يشردون فى البلدان، جزاهم الله عنا خيرا»[151].

«حضرت صادق عليه السلام فرمودند: حواريون حضرت مسيح عيسى بن مريم شيعيان او بودند، و شيعيان ما حواريون ما هستند، و حواريون عيسى نسبت‏به اوامر او مطيع‏تر از حواريون ما نسبت‏به ما نيستند.عيسى به حواريون گفت: ياران من در راه خدا كيستند؟ آنها پاسخ دادند: ما ياران خدا هستيم.سوگند به خدا كه او را يارى نكردند و از دست‏يهود رها ننمودند، و در مقابل يهود براى حفظ او شمشير نزدند.و اما شيعيان ما قسم به خدا از آن روزى كه خداوند پيغمبرش را قبض روح فرمود دائما ما را يارى كردند، و براى حفظ ما در مقابل ما شمشير زدند، و در آتش سوزان محترق شدند، به انواع عذاب‏ها و شكنجه‏ها معذب گشتند، و در شهرها آواره و پريشان شدند، خداوند به خاطر ما به آنان جزاى خير مرحمت فرمايد».

بازگشت به فهرست


ص 107

درس سى و هشتم و سى و نهم :

تفسير آيه «من يطع الرسول فقد اطاع الله‏»


ص 109

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم: من يطع الرسول فقد اطاع الله[152].

«كسى كه متابعت‏حضرت رسول را كرده باشد به تحقيق خدا را اطاعت كرده است‏».چون رسول خدا فرستاده خداست و واسطه بين خلق و خالق.و اطاعت موكل به اطاعت وكيل، و اطاعت منوب عنه به اطاعت نائب، و اطاعت‏سلطان به اطاعت قائم مقام اوست.اطاعت‏خدا هم به اطاعت فرستاده و پيغام آورنده خداست.

از ميان تمام دستجات و فرق مختلفه اسلام فقط شيعه اطاعت‏خدا را مى‏نمايد چون اطاعت رسول او را مى‏كند، و باقى مذاهب از نزد خود در كتاب و سنت تصرفاتى مى‏نمايند و بالنتيجه عقيده و همچنين عمل آنها طبق دستور خدا و رسول خدا نشده بلكه افكار و آراء خود آنان نيز در عقيده و عمل آنان مدخليت پيدا مى‏كند.

بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شيعه طبق كلام رسول خدا و وصيت‏هاى آن حضرت از امير المؤمنين و ائمه اهل بيت عليهم السلام پيروى كرد و آراء باطله و افكار متهوسانه‏اى را كه اكثريت جمعيت را به دنبال خود مى‏برد رفض نموده و به دور ريخت، و به امت‏حق و جماعت‏يقين پيوست، و لذا دو صف متمايز در مقابل‏


ص 110

يك ديگر واقع شدند: شيعه پيرو اهل بيت، و عامه پيرو شيخين و ساير خلفائى كه بعد از آنها يكى پس از ديگرى آمدند.

بازگشت به فهرست

مراد از جماعت ، اهل حقند اگر چه اندك باشند

شيعه مى‏گويد: پيروى از سنت و رويه شيخين طبق هيچ آيه و روايتى از رسول اكرم امضاء نشده است لكن پيروى از عترت و اهل بيت طبق نصوص صريحه متواتره از رسول خدا و بيان تفسير آيات قرآنيه و شان نزول آنها معين شده و پيروى از اهل بيت عين سنت رسول خداست.و مراد از جماعتى كه پيغمبر فرمود: از آن بر كنار نرويد و هميشه با جماعت‏باشيد منظور جماعت‏حق است نه باطل.بنابراين شيعه هم اهل سنت و جماعت است‏بالمعنى الحقيقى و هم اهل رفض و دور افكندن مرام باطل و عقيده و اعمال مستحدثه و بدعت مى‏باشد.

عامه مى‏گويند: ما اهل سنتيم و اهل جماعت، اما اهل سنتيم به علت آنكه از اصحاب رسول خدا پيروى كرديم و آنها را گرامى و محترم شمرديم و حكم آنها را لازم الاجراء دانستيم.و اما اهل جماعت‏به علت آنكه اكثريت افراد امت كه توده انبوه و عظيم امت را تشكيل مى‏داد بعد از رسول خدا از عترت تبعيت ننمودند و از آراء و انتخابات اصحاب پيروى كردند.و شما رافضى هستيد، بدين معنى كه سنت رسول خدا را به دور انداختيد و از اصحاب آن حضرت پيروى نكرديد و بر جماعت و توده چشمگير مسلمانان شكست‏حاصل نموده، خود داراى رويه و آئين مستقلى شديد[153].

شيعه مى‏گويد: خدا حق است و رسول خدا حق و كتاب خدا حق و آفرينش آسمان و زمين حق، و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين


ص 111

كفروا فويل للذين كفروا من النار.[154]

«و ما آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست‏باطل نيافريديم، اين گمان كسانى است كه كافر شده (و چهره واقعيت و حقيقت را نسبت‏به خدا و رسول خدا پوشانيده‏اند) و واى بر چنين افراد حق‏پوش از آتش دوزخ‏».

بنابراين مراد رسول خدا از پيوستن به جماعت، جماعت‏حق است نه باطل.دينى كه بر اساس عدل و حق آمده و تمام كليات و جزئيات خود را بر اين اساس پايه‏گذارى مى‏كند چگونه پيوند با جماعت‏باطل را حق مى‏شمارد؟ مراد از جمعيت‏حق وصى رسول خدا و اهل بيت آن حضرت و شيعيان واقعى هستند كه در نهايت درجه از سختى‏ها تحمل ورزيده، و در شدائد و مكاره با وجود نداشتن امكانات به دنبال باطل نرفته و از جمعيت‏حق جدا نشدند.

ابراهيم خليل گرچه يك انسان بيشتر نبود ولى روى عظمت روحى و ايمانى خداوند او را در قرآن مجيد به لفظ امت‏ياد مى‏كند:

ان ابراهيم كان امة قانتا لله حنيفا و لم يك من المشركين[155]

«ابراهيم حقا امتى بود مطيع و منقاد خدا، پيوسته گرايشش به سوى حق بود و از مشركان نبود».

بنابراين مراد از جماعت، اهل حق هستند گرچه در اقليت‏باشند همان طور كه مرحوم صدوق فرموده است كه:

اهل الجماعة اهل الحق و ان قلوا; و قد روى عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم انه قال: المؤمن حجة، و المؤمن وحده جماعة[156].

«اهل جماعت اهل حقند گرچه عددشان كم باشد.و از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت‏شده است كه فرمود: مؤمن به تنهائى حجت‏خداست‏بر خلق خدا، و مؤمن به تنهائى جماعت است‏».

بنابراين مراد از اتصال به جماعت كه رسول خدا توصيه مى‏كند.جماعت‏حق است و شيعه فقط اين دستور را رعايت كرده و عامه تخلف ورزيده‏اند، و نتيجه آنكه شيعه اهل جماعت‏بوده و عامه از اهل جماعت تخلف ورزيده‏اند.

بازگشت به فهرست

شيعه اهل سنت رسول خداست و رفض باطل است

و نيز شيعه مى‏گويد: سنت‏يعنى عمل كردن به گفتار رسول خدا و پيروى‏


ص 112

كردن از كردار و رويه آن حضرت، بنابراين اهل سنت كسانى هستند كه بدستور آنحضرت عمل كنند نه آنكه تخلف نمايند، و فقط شيعه اوامر آن حضرت را اطاعت كرده و پيروى از عترت و اهل بيت، طبق آن همه سفارشها و وصيت‏ها و گوشزدهاى متواتره نموده است، و عامه سنت را ترك گفتند و از تبعيت و اطاعت دستورات آن رسول - مكرم تخلف ورزيدند.پس شيعه از اهل سنت است و عامه از ترك‏كنندگان سنت.

و اما رفض را كه به شيعه نسبت مى‏دهند داراى معنى صحيح و حقيقى است گرچه آنها خلاف آن را اراده دارند.آنها مى‏گويند: شيعه بعد از رسول خدا از صحابه كه دست پرورده رسول خدا بودند، تبرى جستند و سنت رسول خدا را به دور افكندند.شيعه مى‏گويد: ما صحابه را محترم شمرده و مى‏شماريم اما نه همه صحابه را، چون طبق آيات قرآن همه آنها يكسان نبودند، در ميان آنها منافقين بودند، و علاوه احترام صحابه در صورتى است كه از دستورات رسول اكرم پيروى كنند اما اگر مخالفت ورزند و در دين او بدعت‏بگذارند و زحمات آن حضرت را تباه كنند آيا باز هم بايد آنها را محترم شمرد و از آنها اطاعت نمود؟ شيعه مى‏گويد: ما رفض كرديم سنت‏باطل را و بدعت را، ما از گروه باطل و دار و دسته تباه دورى جستيم و به جمعيت‏حق پيوستيم.پس اين رفض، شرف ماست و عنوان رافضى افتخار ما، شما از اين عنوان، معنى باطل را در نظر خود گرفته و به ما نسبت مى‏دهيد، گناه از فهم كوتاه و درك ناقص شماست.

در كتاب «محاسن‏» احمد بن محمد بن خالد برقى از عتيبه نى‏فروش از حضرت صادق عليه السلام روايت‏شده كه:

قال: و الله لنعم الاسم الذى منحكم الله ما دمتم تاخذون بقولنا و لا تكذبون علينا[157].

«حضرت فرمود: سوگند به خدا (رافضى) اسم بسيار خوبى است كه چون مورد عنايت‏خدا قرار گرفته‏ايد اين اسم را به شما عطا كرده است، اما تا زمانى كه از گفتار ما پيروى كنيد و دروغ بر ما نبنديد».

و نيز از «محاسن‏» نقل است كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: انا


ص 113

من الرافضة و هو منى، قالها ثلاثا[158].

«من از رافضه هستم و رافضه از من است، اين جمله را حضرت سه بار تكرار فرمود».

و نيز از «محاسن‏» نقل است از ابو بصير قال: قلت لابى جعفر عليه السلام جعلت فداك اسم سمينا به استحلت‏به الولاة دماءنا و اموالنا و عذابنا، قال: و ما هو قال: الرافضة، فقال ابو جعفر عليه السلام: ان سبعين رجلا من عسكر فرعون رفضوا فرعون فاتوا موسى عليه السلام فلم يكن فى قوم موسى احد اشد اجتهادا و اشد حبا لهارون منهم فسماهم قوم موسى الرافضة، فاوحى الله تعالى الى موسى عليه السلام: ان اثبت لهم هذا الاسم فى التوراة فانى نحلتهم، و ذلك اسم قد نحلكموه الله[159].

«ابو بصير گويد: به حضرت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم: فدايت‏شوم براى ما اسمى گذارده‏اند كه به واسطه آن، حاكمان و واليان حكومت‏خون ما و اموال ما را حلال كرده‏اند و هر گونه عذاب و شكنجه را در حق ما روا مى‏دارند.حضرت فرمود: آن اسم چيست؟ عرض كرد: رافضه، حضرت فرمود: هفتاد نفر از لشكر فرعون جدا شده و بدعت‏ها و سنت‏هاى فرعون را ترك كردند و به موسى پيوستند و به اندازه‏اى مطيع و منقاد اوامر موسى بوده و نسبت‏به هارون برادر و وصى موسى محبت و علاقه داشتند و در راه دين خدا كوشش مى‏كردند كه در ميان قوم موسى كسى مانند آنها نبود، قوم موسى آنها را رافضه نام نهادند، خداوند تبارك و تعالى به حضرت موسى عليه السلام خطاب كرد: اين اسم را براى آنان باقى بدار، من اين اسم را به آنها عطا كرده‏ام.اى ابو بصير اين اسمى است كه خدا به شما عنايت فرموده است‏».

و در «كافى‏» نيز از ابو بصير نظير اين روايت‏به طور مشروح و مبسوط روايت‏شده است[160].


ص 114

و از «تفسير امام حسن عسكرى‏» عليه السلام روايت است كه: «روزى خدمت‏حضرت صادق عليه السلام عرض كردند كه: عمار دهنى روزى براى اداء شهادت نزد قاضى كوفه ابن ابى ليلى حاضر شد، قاضى گفت: اى عمار ما تو را شناخته‏ايم و چون رافضى هستى شهادتت را نمى‏پذيريم.عمار ناگهان به پا برخاست و بدنش لرزيد و آنقدر گريه كرد كه گريه به او مهلت نمى‏داد.ابن ابى ليلى گفت: اى عمار تو مردى هستى از اهل علم و حديث، اگر بر تو ناگوار است كه به تو رافضى گويند از رافضى بودن بى‏زارى بجوى، در آن حال از برادران ما هستى و شهادت تو را البته خواهيم پذيرفت.عمار گفت: اى مرد اشتباه فهميدى نظر من آنچه كه تو تصور كردى نبود ليكن من هم برخودم و هم بر تو گريستم، اما گريه بر خودم به جهت آنكه نسبت‏شريفى را به من دادى كه من اهل آن نيستم، گمان كردى من رافضى هستم، واى بر تو امام صادق براى من حديث كرد كه: اولين كسانى كه رافضى ناميده شده‏اند همان ساحرانى بودند كه مشاهده معجزه موسى را نموده و عصاى او را نگريستند و به او ايمان آوردند و از او پيروى كردند و امر فرعون را به دور افكندند و تسليم تمام مشكلاتى شدند كه بر آنها وارد شد.فرعون آنها را رافضى ناميد، چون دين و آئين او را به دور ريختند.پس رافضى كسى است كه به دور اندازد تمام آن چيزهائى را كه بر خدا ناپسند است و به جاى آورد تمام كارهائى را كه خدا به او امر كرده است.و كجا مثل چنين كسى در اين زمان پيدا مى‏شود؟ و علت گريه من آن بود كه اين اسم شريف را بر خود ببندم و تلقى به قبول كنم و خداوند كه از دل من آگاه است مرا مورد عتاب و مؤاخذه خود قرار دهد و بگويد: اى عمار آيا تو رفض كننده باطل و به جا آورنده طاعات من هستى كه اين لقب را به خود بستى؟ و در اين صورت اگر با من مسامحه كند لا اقل از درجات من كم كند و اگر مسامحه نفرمايد مرا مورد عذاب شديد خود قرار دهد مگر آنكه به بركت‏شفاعت مواليان من مرا به آنها ببخشد.و اما جهت گريه من بر تو آن بود كه دروغ بزرگى گفتى و مرا به اسمى كه سزاوار آن نيستم خواندى، بر تو رحمت آوردم و شفقت نمودم


ص 115

كه عذاب خدا به تو برسد كه بهترين اسم‏ها و شريف‏ترين لقب‏ها را به پست‏ترين از بندگان او نهادى، چگونه بدن تو طاقت عذاب اين كلمه تو را دارد!

حضرت صادق عليه السلام چون اين را شنيدند فرمودند: اگر فرضا عمار گناهانى را به اندازه آسمانها و زمين مرتكب شده بود هر آينه به پاداش اين كلام حق در مقابل اين قاضى جائر محو و نابود مى‏شد، و آن قدر اين گفتار درجات او را نزد خداى تعالى بالا برد كه هر ذره به اندازه خردل از طاعات او را چندين هزار برابر دنيا نمود».

از آنچه گفته شد اين نتيجه به دست آمد كه رافضى عنوان صحيحى است‏براى شيعيان، لكن عامه از آن معناى بدى را اراده مى‏كنند كما آنكه شيعه از شاع يشيع به معناى مطاوعه و فرمانبرى دل است، و مشايعت كردن به معنى دنبال كردن و پيروى نمودن است.

ابن اثير در كتاب لغت‏خود در ماده شيع گويد: اصل شيعه فرقه‏اى از مردم را گويند، و بر يك نفر و دو نفر و بر جماعت‏به طور يكسان گفته مى‏شود، و در آن مذكر و مؤنث واحد است، و اين اسم غلبه پيدا كرده بر كسانى كه گمان مى‏كنند كه ولايت على - رضى الله عنه - و اهل بيت او را دارند، و اين غلبه به حدى رسيده كه اسم خاص آنان شده است.بنابر اين اگر گفته شود: فلان كس از شيعه است دانسته مى‏شود كه از مواليان اهل بيت است، و اگر گفته شود كه: در مذهب شيعه فلان مطلب است‏يعنى در نزد اين طائفه خاص اين مطلب است.و لفظ شيعه جمعش شيع آيد، و اصل اين لفظ از ماده مشايعت است و آن به معناى متابعت و تسليم و پذيرش است - انتهى كلام ابن اثير.

بازگشت به فهرست

اختلاف شيعه با عامه در اصول و فروع است

شيعه هم در اصول با عامه اختلاف دارد، هم در فروع.عامه، سيره شيخين را عملا جزو برنامه عمل خود قرار داده و معتقدند در عمل بايد از رويه و سنت آنها پيروى كرد.گرچه در ظاهر فقط كتاب خدا و سنت رسول خدا را مدرك حكم مى‏گيرند ولى در تمام مسائل بدون استثناء سيره شيخين را با كتاب خدا و سنت رسول خدا ضميمه مى‏كنند، و لذا در مجلس شورائى كه بعد از عمر تشكيل شد عبد الرحمن عوف به امير المؤمنين گفت: حاضرى با تو بيعت كنم بر


ص 116

خلافت‏به شرط آنكه به كتاب خدا و سنت پيغمبر و سيره شيخين عمل كنى؟ حضرت فرمود: من فقط به كتاب خدا و سنت پيغمبر عمل مى‏كنم، لذا با آن حضرت بيعت نكرد، و روى به عثمان نمود و گفت: حاضرى به كتاب خدا و سنت پيغمبر و سيره شيخين عمل كنى؟ گفت: آرى، و لذا با او دست‏بيعت داده، او را به خلافت‏برگزيد.

شيعه صحابه را معصوم نمى‏داند و لذا پيروى از آنها را جايز نمى‏شمرد.در وقتى كه ابو بكر انتظار دارد كه رسول خدا او را از اهل بهشت‏بشمرد، و حضرت صريحا او را رد كرده و مى‏فرمايد: به علت‏حوادثى كه بعد از من ممكن است از شما سر زند نمى‏توانم شما را از اهل بهشت‏بشمارم، چگونه مى‏توان او را معصوم دانست و عمل او را ملاك عمل قرار داد؟!

در باب جهاد از «موطا» مالك وارد است كه:

عن مالك، عن ابى النضر مولى عمر بن عبيد الله انه بلغه ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال لشهداء احد: هؤلاء اشهد عليهم.فقال ابو بكر الصديق: السنا يا رسول الله اخوانهم؟ اسلمنا كما اسلموا و جاهدنا كما جاهدوا، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: بلى و لكن لا ادرى ما تحدثون بعدى.فبكى ابو بكر ثم بكى ثم قال: ائنا لكائنون بعدك؟[161]

«مالك با سند خود از عمر بن عبيد الله روايت مى‏كند كه به او چنين رسيده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره شهداء احد فرمودند: اينان جماعتى هستند كه من گواهى مى‏دهم از اهل بهشت‏اند.ابوبكر مى‏گويد: اى رسول خدا آيا ما برادر آنها نيستيم؟ ما اسلام آورديم همانطور كه آنها اسلام آوردند، و جهاد كرديم همانطور كه آنها جهاد كردند (يعنى حتما ما هم اهل بهشتيم كما آنكه آنها اهل بهشت‏اند).

حضرت رسول اكرم فرمود: بلى شما اسلام آورده و جهاد كرديد لكن من نمى‏دانم كه بعد از من چه حوادثى پيش خواهيد آورد. ابوبكر از شنيدن اين كلام گريه كرد و باز هم گريه كرد و سپس گفت: اى رسول خدا آيا ما بعد از تو خواهيم بود؟».

بازگشت به فهرست


ص 117

بدعتهاي عمر

همچنين عمر خود را مجتهد مى‏دانست و طبق راى خود رفتار مى‏كرد، و بسيارى از چيزهائى را كه رسول خدا حلال فرموده بود حرام كرد، و تغييراتى در سنت رسول خدا داد، در اين صورت چگونه مى‏شود از او پيروى كرد؟ در حالى كه شيعه و سنى روايت كنند از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود:

ايها الناس و الله ما من شى‏ء يقربكم من الجنة و يباعدكم من النار الا و قد امرتكم به، و ما من شى‏ء يقربكم من النار و يباعدكم من الجنة الا و قد نهيتكم عنه[162].

«اى مردم هيچ چيز شما را به بهشت نزديك و از آتش دور نمى‏نمود الا آنكه من شما را به آن امر كردم، و هيچ چيز شما را به آتش نزديك و از بهشت دور نمى‏نمود مگر آنكه من شما را از آن نهى كردم‏».

و نيز فرمود:

حلال محمد حلال الى يوم القيامة و حرام محمد حرام الى يوم القيامة

«حلال محمد حلال است تا روز قيامت، و حرام محمد حرام است تا روز قيامت‏».

علامه امينى[163] و علامه طباطبائى[164] گويند: اخرج الطبرى فى المستبين عن عمر انه قال: ثلاث كن على عهد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم انا محرمهن و معاقب عليهن: متعة الحج، و متعة النساء، و حى على خير العمل فى الاذان.

«طبرى در كتاب «مستبين‏» با سلسله سند متصل خود از عمر روايت كند كه گفت: سه چيز در زمان رسول خدا بوده است لكن من آنها را حرام مى‏كنم و هر كس بجا آورد او را عقاب مى‏كنم: متعه حج و متعه زنان و گفتن حى على خير العمل در اذان‏».

و نيز طبرى در «تاريخ‏» خود با سلسله سند متصل خود از عمران بن سواء روايت كند كه: عمران مى‏گويد: «نماز صبح را با عمر خواندم، عمر در نماز سبحان[165] را و يك سوره را با آن خواند و سپس برخاست و منصرف شد.من با او برخاستم، گفت: آيا حاجتى دارى؟ گفتم: بلى حاجت دارم.گفت: با من بيا.من‏


ص 118

با او رفتم، چون داخل منزل شد به من اجازه ورود داد و خود در روى تختى كه هيچ چيز بر روى آن نبود نشست.گفتم: آمده‏ام تو را نصيحتى كنم.گفت: مرحبا به پند دهنده هر صبح و شام.گفتم: امت تو، بر تو چهار چيز را عيب مى‏شمارند.در اين حال شلاق كوتاه خود را كه به دره معروف است‏يك سر آنرا در زير چانه و سر ديگر آنرا روى ران خود قرار داد و سپس گفت: بگو ببينم چه مى‏گوئى؟

گفتم: امت مى‏گويند كه: تو عمره تمتع را در ماههاى حج‏حرام كردى و رسول خدا حرام ننمود و ابو بكر نيز حرام ننمود و عمره تمتع حلال است.گفت: آيا حلال است؟ اگر مردم در ماههاى حج عمره تمتع بجا آوردند آنرا از رفتن به ميقات براى احرام حج كافى مى‏دانند، بنابر اين نتيجه عمل آنها در آن سال فقط عمره بوده و حج آنها خراب و كوفته و له خواهد شد در حالى كه حج‏حسن و نظارت و طراوتى است از نضارت و حسن‏هاى خدا، و من در اين حكم كار صحيحى انجام دادم.و لو انهم اعتمروا فى اشهر الحج راوها مجزية من حجهم فكانت قائبة قوب عامها فقرع حجهم و هو بهاء من بهاء الله، و قد اصبت.[166]


ص 119

گفتم: و امت مى‏گويند كه: تو متعه نساء را حرام كردى در حالى كه از طرف خدا جايز شمرده شده است، و ما در سابق با يك كف از طعام استمتاع مى‏نموديم و بعد از سه استمتاع در سه مرحله متفاوت جدائى ابدى حاصل مى‏كرديم.[167] گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم متعه را در زمان ضرورتى جايز شمرد و سپس مردم به وسعت و گشايش رسيدند و از آن به بعد ياد ندارم يكى از مسلمانان به آن عمل كرده، يا آن عمل را تكرار كرده باشد و الآن هم اگر كسى بخواهد با يك كف از طعام عقد كند و بعد از سه طلاق مفارقت جويد مانعى ندارد، و من در حكم به تحريم متعه كار صحيحى انجام دادم.

گفتم: و چنين حكم كرده‏اى كه اگر كنيزى از مولاى خود بچه‏اى بزايد فورا آزاد مى‏شود با آنكه مولا او را آزاد نكرده باشد.گفت: الحقت‏ حرمة بحرمة و ما اردت الا الخير و استغفر الله[168].


ص 120

من به جهت احترام فرزند كه آزاد است احترام مادر او را رعايت كردم و حكم به آزادى او نمودم، در اين عمل اراده خير و خوبى كردم.گفتم: امت از تو شكايت دارند كه رعيت را به شدت و تندى حركت مى‏دهى و با خشونت و تعب مى‏رانى.در اين حال عمر آن شلاق كوتاه خود را به هم پيچد و دستى از اول آن تا آخر آن كشيد و پس از آن گفت: انا زميل محمد - و كان زامله فى غزوة قرقرة الكدر - فوالله انى لارتع فاشبع، و اسقى فاروى، و انهز اللفوت، و ازجر العروض، و اذب قدرى، و اسوق خطوى، و اضم العنود، و الحق القطوف، و اكثر الزجر، و اقل الضرب، و اشهر العصا، و ادفع باليد، لو لا ذلك لاعذرت.

عمر گفت: «من هم طراز و هم رديف محمد هستم - و در غزوه قرقرة الكدر روى مركب در رديف پيغمبر اكرم نشسته و عديل او بود - سوگند به خدا كه من گله را مى‏چرانم[169] و سيرشان مى‏كنم، و آب مى‏دهم و سيراب مى‏كنم، و شتر سركش را مى‏زنم و دفع مى‏كنم، و ناقه غير مطيع و متمرد را زجر و عذاب مى‏دهم، و به اندازه قدر خودم دفع مى‏كنم و به قدر گام خود مردم را سوق مى‏دهم، و شخص منحرف و كج‏رو را به جمع دعوت مى‏كنم، و حيوان متمرد بد راه را به جماعت ملحق مى‏نمايم، و زياد زجر مى‏كنم لكن كم مى‏زنم، عصا بلند مى‏كنم اما با دست مدافعه مى‏كنم، و اگر چنين نبود هر آينه من مراتب عذرخواهى خود را بيان مى‏نمودم‏».راوى گويد: چون اين كلام عمر را براى معاويه نقل كردند، گفت: سوگند به خدا كه به احوال رعيت‏خود عالم است‏»[170].

در اين روايت ملاحظه مى‏شود كه عمر علنا اظهارنظر مى‏كند.اولا -


ص 121

احكامى را كه از نزد خود بر خلاف احكام رسول خدا اجرا كرده است صحيح مى‏شمارد و مى‏گويد: من در اين امور اصابه به واقع كرده‏ام و كار صحيح انجام دادم.ثانيا - خود را زميل يعنى هم طراز و هم رديف پيغمبر مى‏شمرد و مى‏گويد: همان طور كه پيغمبر داراى نظر و اجتهاد بوده است من هم داراى نظر و اجتهاد هستم.

بازگشت به فهرست

برخي اختلافات شيعه با اهل سنت در اصول و فروع

شيعه مى‏گويد: غير از قرآن و سنت پيغمبر هيچ چيز لازم الاجراء و معصوم يعنى خالى از خطا نيست و ائمه اهل بيت كه معصوم‏اند اولا به علت معجزات و كرامات و عدم وقوع خبط و اشتباه، و ثانيا به جهت نصوص متواترى است كه از صاحب شريعت معصوم رسيده و آنها را واجب الاطاعة يعنى معصوم دانسته است، و بدون جهت نبايد كسى را مطاع شمرد و از او تبعيت كرد.

عمر به عقيده خود مجتهد بوده ولى به چه دليل امر او لازم الاجراء باشد و به چه علت‏حكم به تحريم متعه حج و متعه نساء را مسلمانان از او بايد پيروى كنند؟ به كدام آيه يا به كدام يك از كلمات رسول خدا چنين حقى به او داده شده است كه حكم قرآن و حكم رسول خدا را نسخ كند و تا روز قيامت در بين مسلمانان لازم الاجراء باشد؟ حكم لازم الاجراء حكمى است كه از خطا و غلط محفوظ باشد و بنابر لزوم تبعيت از سنت‏شيخين بايد آنها معصوم باشند.

و عجيب است كه عامه عصمت ائمه را قبول ندارند، و بعضى از آنها عصمت رسول خدا را نيز قبول ندارند، و بعضى در آيات قرآن قبول دارند و در سيره و روش خود آن حضرت قبول ندارند، و رواياتى كه از آنان وارد شده و نسبت‏خطا و سهو و نسيان و اشتباه به رسول الله داده شده بسيار زياد است، حتى در بعضى صراحت دارد كه در هنگام نزول بعضى از آيات قرآن شيطان بر زبان آن حضرت آيه دعوت به بت و تمجيد از بتها را گذارد و پيغمبر براى مردم قرائت كرد لكن جبرئيل نازل شد و پيغمبر را متوجه اشتباه خود نمود، و لكن مع ذلك عملا شيخين را معصوم مى‏دانند يعنى سيره آنها را لازم الاتباع مى‏دانند و ناسخ سيره پيغمبر مى‏شمرند.

شيعه مى‏گويد: شيخين معصوم نيستند، آنها مانند ساير افراد مردم جايز الخطا هستند و تبعيت از سيره و روش آنها تبعيت از خطا است، در حالى كه‏


ص 122

مى‏بينيم بسيارى از آيات قرآن در مذمت و توبيخ و عتاب و مؤاخذه بعضى اصحاب نازل شده است و رواياتى را بزرگان اهل تسنن نقل نموده‏اند كه دلالت‏بر انحراف بعضى از صحابه و بيزارى رسول خدا از آنها و عدم قبول شفاعت آن حضرت درباره آنها است.در عين حال به مجرد آن كه كسى نام صحابى بر خود گرفت چگونه طاهر و مطهر مى‏شود و از هر گونه نقص و عيب، مادر زاد بيرون مى‏آيد؟ مگر اين همه اختلافات و مشاجرات و منازعات و قتال در زمان حضرت رسول الله و بعد از آن حضرت در ميان اصحاب واقع نشد؟ پس چگونه بدون چون و چرا چشم بسته بايد آنها را خوب دانست و سخن آنها را پذيرفت؟ دين اسلام دين علم و واقع‏بينى است، چگونه مى‏شود امر به تبعيت از باطل كند و سخن افراد مجهول الحال را بدون تفحص و تجسس در صحت و سقم آن لازم الاتباع داند.

مگر قرآن مجيد نمى‏فرمايد:

و لا تقف ما ليس لك به علم[171].

«از آنچه به آن علم ندارى پيروى مكن‏».

مگر نمى‏فرمايد:

ان الظن لا يغنى من الحق شيئا[172].

«به درستى كه گمان، انسان را نسبت‏به چيزى از حق بى‏نياز نمى‏كند».

در روايت صحيح عامه آمده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:

روز قيامت كه مى‏شود بينا انا قائم اذا زمرة حتى اذا عرفتهم خرج رجل من بينى و بينهم، فقال: هلم. فقلت: اين؟.قال: الى النار و الله.قلت: و ما شانهم؟ قال: ارتدوا على ادبارهم القهقرى، ثم اذا زمرة حتى اذا عرفتهم خرج رجل من بينى و بينهم، فقال: هلم، قلت: اين؟ قال: الى النار و الله.قلت: ما شانهم؟ قال: انهم ارتدوا على ادبارهم القهقرى، فلا اراه يخلص الا مثل همل النعم[173].

«حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: چون قيامت‏برپا شود در هنگامى كه من در صحراى محشر ايستاده‏ام ناگهان جماعتى را مى‏آورند و چون من آنها را شناختم مردى


ص 123

از بين من و آنها مى‏آيد و به آن جماعت مى‏گويد: بيائيد و حاضر شويد.من مى‏گويم: به كجا بيايند؟ جواب مى‏دهد: سوگند به خدا به سوى آتش.من مى‏گويم: به چه علت؟ جواب مى‏گويد: آنها به پشت‏سر و بر آداب جاهليت‏برگشتند.پس ناگهان جماعت ديگرى را بياورند و همين كه من آنها را شناختم مردى از بين من و آنها مى‏آيد و مى‏گويد به آن جماعت كه: بيائيد و حاضر شويد.من مى‏گويم: به كجا بيايند؟ جواب مى‏دهد: سوگند به خدا به سوى آتش من مى‏گويم: گناهشان چيست؟ جواب گويد: آنها به پشت‏سر به آداب جاهليت‏برگشتند.سپس حضرت رسول فرمايد: همين طور دسته دسته به جهنم روند تا حدى كه من نيابم كسى را كه نجات يابد مگر به اندازه همل النعم‏».

علامه امينى گويد كه: قسطلانى در «شرح صحيح بخارى‏» ج 9 ص 325 همل را به معناى شتران گم شده يا شتران بدون ساربان معنى نموده است، يعنى نجات يافتگان از اصحاب من كم‏اند مانند كم بودن شتران گمشده و بى‏ساربان[174].

و علامه طباطبائى در تفسير خود فرمايد:

و فى الصحيحين عن ابى هريرة: ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال: يرد على يوم القيامة رهط من اصحابى (او قال: من امتى) فيحلئون عن الحوض، فاقول: يا رب اصحابى. فيقول: لا علم لك بما احدثوا بعدك.ارتدوا على اعقابهم القهقرى فيحلئون[175].

در «صحيح بخارى و مسلم‏» از ابو هريره از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت مى‏كند كه فرمود: «روز قيامت جماعتى از اصحاب من (يا از امت من) بر من وارد مى‏شوند و آنها را از حوض كوثر دور مى‏كنند.من مى‏گويم: بار پروردگارا اينان اصحاب من هستند.خداوند تبارك و تعالى خطاب مى‏فرمايد: تو نمى‏دانى بعد از تو چه حوادثى پيش آورده‏اند، آنها بر پاشنه پاهاى خود به عقب برگشته بر آداب جاهليت‏به قهقرى رجوع كرده‏اند».

علامه امينى در جلد سوم «الغدير»[176] روايات بسيارى از صحاح عامه در اين‏


ص 124

موضوع بيان مى‏فرمايد، و علامه مجلسى در جلد هشتم «بحار الانوار» اخبار كثيرى از بخارى و مسلم و ديگران راجع به انحراف صحابه بعد از رحلت رسول خدا نقل مى‏كند[177].

و كلينى در «روضه كافى‏» با اسناد متصل خود از زراره از حضرت باقر يا صادق عليهما السلام روايت مى‏كند كه

قال: اصبح رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كئيبا حزينا، فقال له على عليه السلام: ما لى اراك يا رسول الله كئيبا حزينا؟ فقال: و كيف لا اكون كذلك و لقد رايت فى ليلتى هذه ان بنى تيم و بنى عدى و بنى امية يصعدون منبرى هذا يردون الناس عن الاسلام القهقرى، فقلت: يا رب فى حياتى او بعد موتى؟ فقال: بعد موتك[178].

«حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم صبحگاهى به حال غصه و اندوه شديدى بودند، امير المؤمنين عليه السلام عرض مى‏كند: اى رسول خدا چرا اين قدر اندوهگين و غمناكى؟ حضرت رسول فرمودند: چگونه حزين و غمگين نباشم، ديشب ديدم بنى - تيم و بنى عدى و بنى امية از ابن منبر من بالا مى‏روند و مردم را از اسلام برگردانده و به قهقراى جاهليت‏سوق مى‏دهند.پس عرض كردم: اى پروردگار من آيا اين كار را در زمان حيات من مى‏كنند يا بعد از مردن من؟ خطاب از طرف خدا آمد: بعد از مرگ تو».

لو لا اكره ان يقال: ان محمدا استعان بقوم حتى اذا ظفروا بعدوه قتلهم لضربت اعناق قوم كثير[179].

«حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: اگر من ناپسند نمى‏داشتم اين كه گفته شود: محمد از گروهى يارى جست و چون با كمك آنان بر دشمنش غالب شد آنها را كشت، هر آينه گردنهاى افراد بسيارى را مى‏زدم‏».

بارى اين روايات كه به طور نمونه بيان شد شاهد است‏بر آنكه تمام اصحاب رسول خدا مؤمن و تسليم اوامر نبوده و در ميان آنها متمرد و مخالف بسيار بوده‏اند.و چون شرط عمل به گفتار كسى را قرآن مجيد و گفتار رسول خدا منحصر به علم به صحت و واقعيت و حقانيت مى‏داند لذا بايد در عمل صحابه و روش آنان تفحص‏


ص 125

نمود، آنان كه اهل تقوا و عمل صالح و تسليم اوامر خدا و رسول خدا بوده‏اند روايتشان را از رسول خدا پذيرفت و كلام آنها را كه مطابقه با كتاب و سنت كند قبول كرد، و آنان كه تسليم اوامر خدا و رسول خدا نبوده و از آنان خلافى در زمان رسول خدا يا بعد از رحلت آن حضرت سرزده است نه كلام آنها را پذيرفت و نه روايتشان را از رسول خدا قبول كرد، و الا متابعت از باطل بوده و طبق صراحت آيه قرآن منع شده است.

اين يك جهت، مخالفت‏شيعه با عامه است در اصول.

بازگشت به فهرست

جهت مخالفت‏ شيعه با عامه در فروع

و اما جهت مخالفت‏شيعه با آنان در فروع اين كه: عامه مى‏گويند: در عمل به احكام بايد از يكى از علماى مذاهب اربعه پيروى كرد، يا از ابو حنيفه يا از شافعى و يا از مالك و يا از احمد بن حنبل، و غير از آراء آنان مجزى و كافى نيست.شيعه مى‏گويد: كتاب خدا بر همه افراد بشر نازل شده و همه افراد حق استفاده از آنرا دارند و پيامبر اكرم واسطه نزول وحى خدا براى استفاده بشر است.

و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون[180].

«اى پيغمبر، ما قرآن را به سوى تو فرستاديم تا آنكه براى مردم بيان كنى و روشن سازى آنچه را به سوى آنان نازل شده است و به اميد آنكه تفكر كنند».

كلام و سنت رسول خدا نيز براى هر شخص عاقل حجت است.به چه علت مسلمانان نتوانند خود در كتاب خدا نظر نموده و سنت رسول خدا را نيز ضميمه نموده و از آن دو استفاده حكم شرعى خود را بنمايند، و باب اجتهاد مسدود شود؟ آيا دين اسلام دين علم نيست؟ آيا تقليد براى همه افراد بشر غير از اين چهار نفر واجب شده است؟ آيا ممكن نيست فردى از مسلمانان با تحصيل علم و كاوش در پيدا كردن مراد از آيات و تفحص در سيره رسول خدا پايه دانشش از هر فرد از اين چهار تن بالا رود؟ به چه مجوز عقلى اين مرد عالم بايد از اينها تقليد كند و حق نداشته باشد فتوائى مخالف آنان بدهد، و خود و ديگران را زندانى در فتاواى آنان كند؟ اين منطق، خلاف منطق‏


ص 126

فطرت و حكم عقل مستقل است.

معنى انحصار مذهب در مذاهب چهارگانه آن است كه هر مسلمان بايد عملا معنى يا ايها الذين آمنوا را از يكى اين چهار تن بپرسد و در عمل به هر آيه‏اى از آيات و هر گفتارى از رسول خدا زبان يكى از اين چهار تن را مفسر قرار دهد، آيا اين چهار نفر معصوم‏اند، و در كلام آنها خطائى نيست؟ اگر چنين است پس چرا چهار مذهب شد و اختلافات به چهار رسيد؟ دين، دين واحد است، و اين اختلاف، خود بهترين شاهد بر عدم عصمت آنان است.علاوه با علم اجمالى قطعى در بين اين آراء و فتاوى يا همه باطل و يا بعض از آنها باطل است، و لزوم اتباع از يكى از آنها لزوم پيروى و وجوب متابعت از امر محتمل الخطاء است و اين حكم خلاف حكم عقل است.هر كس مى‏تواند مستقلا با عقل و دانش خود از كتاب خدا و سنت رسول خدا پيروى كند.عدم جواز اجتهاد به طور مطلق و حصر اجتهاد در داخل يكى از مذاهب چهارگانه، حكم به لزوم پيروى از خطا است، و چون اين چهار تن معصوم از خطا نيستند و هيچ كس درباره آنان احتمال عصمت را نداده است، بنابر اين باب اجتهاد مطلق بدون محبوسيت در آراء و فتاواى اين چهار نفر براى تمام افراد مسلمانان تا روز قيامت‏باز است.اين گفتار صريح شيعه مى‏باشد، كه ابدا جاى اشكال و ابهامى ندارد و احدى را از عامه قدرت بر دفع آن نيست.

بازگشت به فهرست

نباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

پاورقي


[143] «بحار الانوار» ج 15 كتاب الاخلاق ص 31.

[144] «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 109.

[145] «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 109.

[146] همان.

[147] «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 153.

[148] «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 149.

[149] «بحار الانوار» ج 9 ص 124.و آيه شريفه در سوره صافات 37- آيه 83 و 84.

[150] «سفينة البحار» ج 1 ص 732 ماده «شيع‏».

[151] «بحار الانوار» ج 5 ص 398.

[152] سوره نساء 4- آيه 80.

[153] ظاهرا اين اصطلاحات تاريخ مخصوصى ندارد، اما در زمان صلح با معاويه اصطلاح جماعت رسميت‏يافت و اهل سنت هم گويا در زمان اشعرى اصطلاح شده است.و با نظر دقيق‏تر مى‏توان گفت كه: اصطلاح اهل سنت ابتدا در مقابل معتزله وضع شد كه عقل را سند و حجت مى‏دانستند، بر خلاف جماعت و جمهور كه اهل تعبد محض بودند، و از قرن دوم و احتمالا اواخر قرن اول اين اصطلاح رائج‏شد.آنچه از زمان اشعرى رائج‏شد اصطلاح اشاعره بود كه بر اهل سنت و جماعت اطلاق شد.قرار گرفتن اصطلاح سنى در مقابل شيعى پس از آن بود كه معتزله در قرن سوم به سوى نابودى رفتند و تنها شيعه از اصحاب عدل و عقل باقى ماند. ظاهرا اصطلاح جماعت هم از همان وقت پيدا شد كه اصطلاح سنت پيدا شد.و در لسان ائمه اطهار عليهم السلام لغت‏سنى در مقابل شيعى به كار نرفته است.

[154] سوره ص 38- آيه 27.

[155] سوره نحل 16- آيه 120.

[156] «بحار الانوار» ج 8 ص 2.

[157] «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 127.

[158] «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 127.

[159] همان.

[160] «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 115.در كتاب «الصواعق المحرقة‏» ص 79: و من كلام الشافعى رضى الله عنه:

قالوا ترفضت قلت كلا         و ما الرفض دينى و لا اعتقادى

ان كان حب الولى رفضا         فاننى ارفض العباد

و قال ايضا رضى الله عنه:

يا راكبا قف بالمحصب من منى             و اهتف بساكن خيفها و الناهض

سحرا اذا فاض الحجيج الى منى             فيضا كملتطم الفرات الفائض

ان كان رفضا حب آل محمد             فليشهد الثقلان انى رافضى

[161] «موطا» مالك ج 2 ص 20- 21 كتاب الجهاد طبع مصر دار احياء الكتب العربية با تصحيح و تعليق محمد فؤاد عبد الباقى.و نيز در ص 18 از جلد دوم «تنوير الحوالك‏» كه در متن آن «موطا» مالك است اين حديث را در متن آورده است.

[162] «بحار الانوار» ج 15 كتاب الاخلاق ص 18 از «اصول كافى‏» كلينى (ره).

[163] «الغدير» ج 6 ص 213.

[164] «الميزان‏» ج 4 ص 316.

[165] يعنى آيه: «سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام...» را تا آخر آيه، و يك سوره تمام را بعد از قرائت‏حمد قرائت كرد.

[166] قوب به معنى جوجه است و قائب يعنى ذاقوب، بنابراين تخمى را كه در آن جوجه باشد قائب گويند، و مقوب تخمى است كه جوجه آن بيرون آمده باشد.عمر چون حج را با احرام از ميقات مى‏داند و احرام از مكه را بعد از عمل عمره تمتع كافى نمى‏داند، همچنان كه در سنه حجة الوداع بعد از تبديل حج افراد به عمره تمتع و حج كه لازمه آن احرام حج از مكه است‏بر رسول خدا اعتراض كردند كه اين چه حجى است كه بعد از ورود به مكه و تمتع، جوانان ما در زير درخت اراك آرميده و از سرهاى آنان قطرات غسل جنابت جارى باشد؟ پيغمبر فرمود: امر خداست، دست من نيست.بنابراين عمر حج را فقط با احرام از ميقات مى‏داند و احرام از مكه را بعد از عمره تمتع صحيح نمى‏شمارد و مى‏گويد: حجى كه بعد از تمتع با زنان بعد از عمره بجا آورده شود حج يست‏بلكه حج ناقص و كوفته شده و له شده است.حج آن است كه از ميقات شعثا غبرا عازم عرفات شوند يا اگر در مكه آيند تمتع ننموده و با حال احرام صبر كنند تا موسم حج‏برسد.بنابراين كسى كه عمره تمتع بجا آرد آن عمره مانند تخمى است كه نتيجه آن كه جوجه است‏خارج شود و ديگر آن تخم بدون جوجه خواهد بود.اگر كسى عمره تمتع بجا آورد نتيجه آن سال همان عمره اوست و حج او صحيح نيست و چون حج‏بهائى است از بهاء خدا لذا از ميقات بايد محرم براى حج‏شد و در اين صورت عمره تمتع را حرام شمرده و عمل را منحصر به حج افراد قرار داده است.اشخاصى كه حج افراد مى‏كنند پس از اتمام آن از مكه خارج شده و از مسجد تنعيم يا جعرانه محرم مى‏شوند و به مكه آمده و عمره مفرده را انجام مى‏دهند، كما آنكه عائشه چون حائض بود و عمل حج را بجا آورد حضرت براى عمره او دستور دادند به مسجد تنعيم برود و از آنجا محرم شود و به مكه آمده عمل عمره مفرده را بجا آورد.اين معنى حرف عمر بود كه علنا مى‏گويد: عمره تمتع حرام است چون حج را مى‏شكند و حج‏بهاء من الله است.و ليكن ابن اثير در كتاب لغت، كلام عمر را به طورى ديگر تفسير مى‏كند و مى‏خواهد بگويد كه: علت تحريم عمر عمره تمتع را اين بود كه اگر مردم عمره تمتع را بجا آورند و با حج توام كنند ديگر در ايام سال به مكه نيامده و مكه از معتمرين خالى خواهد ماند.

قال فى «النهاية‏» فى مادة قوب: و فى حديث عمر: «ان اعتمرتم فى اشهر الحج رايتموها مجزئة عن حجكم فكانت قائبة قوب عامها». ضرب هذا مثلا لخلو مكة من المعتمرين فى باقى السنة، يقال: قيبت البيضة فهى مقوبة اذا خرج فرخها منها، فالقائبة البيضة، و القوب الفرخ، و المعنى ان الفرخ اذا فارق بيضته لم يعد اليها و كذا اذا اعتمروا فى اشهر الحج لم يعودوا الى مكة.و عين اين كلام را در «لسان العرب‏» ذكر مى‏كند.و لا يخفى آنكه اين معنى مراد عمر نيست و آنها مى‏خواهند با اين تفسير خود روى كلام او را پرده بكشند و توجيه كنند.عمر تصريح مى‏كند كه حج كوبيده مى‏شود در حالى كه بهاء است و عمره قائبه قوب يعنى تخم با جوجه آن سال است و وقتى جوجه بيرون آمد تخم خالى مى‏شود و در آن سال ديگر حجى نيست.و اين خلاف نص رسول خدا و قابل هيچ گونه توجيهى نيست، چون در زمان رسول خدا افرادى كه حج ادا مى‏كردند بعدا بلافاصله مى‏توانستند از مسجد تنعيم محرم شوند، و لازمه حج افراد آن بود كه بعد از آن عمره را بجا نياورند و در بقيه ايام سال بجا آورند تا مكه از معتمر خالى نماند.

[167] ممكنست معناى و نفارق عن ثلاث بطلاق اين باشد كه بعد از سه روز استمتاع رها مى‏كرديم.

[168] در روايات اهل بيت، سنت رسول خدا بر اين است كه چنانچه كنيزى از مولاى خود بچه آورد و ام ولد گردد آن كنيز بعد از مردن مولا از سهميه ارث بچه خود آزاد مى‏شود يعنى قهرا به بچه مى‏رسد و چون بچه مالك مادر خود نمى‏تواند بشود قهرا آزاد مى‏شود.اما در زمان حيات مولا بدون آنكه مولا اختيارا او را آزاد كند آزاد نمى‏شود، ولى عمر مى‏گويد: من به جهت احترام ام ولد اين حكم را كردم گرچه مخالف حكم رسول خدا باشد.

[169] جمله لارتع از باب افعال است‏بنابر اين معناى ارتع فاشبع اين مى‏شود كه: گله را مى‏چرانم و سيرشان مى‏كنم، كنايه از آنكه راعى خوبى براى رعيت هستم (ارتع الدابة: جعلها ترتع).

[170] اين روايت را از عمر طبرى در «تاريخ‏» خود ج 3 ص 29 آورده و در «الغدير» ج 6 ص 212 از طبرى و از ابن ابى الحديد در «شرح النهج‏» ج 3 ص 28 نقلا عن الطبرى و ابن قتيبه روايت مى‏كند.و در «تفسير الميزان‏» ج 4 ص 316 از طبرى و از ابن الحديد در «شرح نهج البلاغه‏» نقلا عن ابن قتيبة ذكر مى‏كند.

[171] سوره اسراء 17- آيه 36.

[172] سوره النجم 53- آيه 28.

[173] «الغدير» ج 3 ص 297. اين روايت‏خالى از تشويش لفظى نيست، اولا - بايد هلموا باشد نه هلم.ثانيا جمله فلا اراه يخلص بايد فلا اراها تخلص باشد، مگر اينكه گفته شود افراد هلم به اعتبار افراد لفظ زمرة است.و اما تذكير ضمير به اعتبار رجوع به شى‏ء و من و امثال آنها از الفاظ مبهمه بوده باشد.

[174] «الغدير» ج 3 ص 297.

[175] «الميزان فى تفسير القرآن‏» ج 3 ص 420.

[176] «الغدير» ج 3 ص 296 و 297.

[177] «بحار الانوار» ج 8 ص 7 و ص 8.

[178] «روضه كافى‏» طبع آخوندى ص 345.

[179] «روضه كافى‏» طبع آخوندى ص 345.

 

.

كليه حقوق، محفوظ و متعلق به موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام است.