|
|
صفحه قبلاحتجاج أميرالمؤمنين عليه السّلام با منافقين به آيۀ ولايت18 ـ از طبرسيّ در «احتجاج» همچنين در حديث أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است كه: منافقين به رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم گفتند: آيا از احكام و تكاليف پروردگار تو بر ما، غير از آنچه تا به حال نازل شده و واجب و لازم گرديده است. چيز ديگري هم هست كه خدا آن را واجب كند؛ و چون آن را ذكر كند نفوس ما آرام گيرد و ميدانيم كه ديگر تكليفي و واجبي و فريضهاي نيست ؟! خداوند اين آيه را نازل كرد: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ» يَعْنِي الوَلَايَةَ، فَأنزَلَ اللهُ ص 243 «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ». و لَيْسَ بَيْنَ الاُمَّةِ خِلَافٌ أنَّهُ لَمْ يُؤتِ الزَّكَوةَ يَؤمَئِذٍ وَ هُوَ رَاكِعٌ غَيْرُ رَجُلٍ وَاحِدٍ لَوْ ذَكِرَ اسْمُهُ فِي الكِتَابِ لَا سُقِطَ مَعَ مَا اسْقِطَ مِن ذِكْرِهِ؛ وَ هَذَا وَ مَا أشْبَهَهُ مِنَ الرُّمُوزِ الَّتي ذَكَرْتُ لَكَ ثُبُوتَهَا فِي الكِتابِ لِيَجْهَلَ مَعْنَاهَا المُحَرِّفُونَ فَيَبْلُغَ إلَيْكَ وَ إلَي أمْثَالِكَ؛ وَ عِندَ ذَلكَ قَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإسْلَـٰمُ دِيناً». [40] «بگو (اي پيغمبر) من شما را به يك چيز اندرز ميدهم ـ و آن ولايت است ـ و خداوند آيۀ ولايت ( إِنَّمَا وَليُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ) را فرستاد. و در بين جميع امّت هيچ خلافي نيست در اينكه در ميان همۀ مسلمانان غير از مرد واحدي هيچكس در حال ركوع زكات نداده است، كه اگر هر آينه نام او در قرآن ذكر ميشد، از بيان و ذكرش صَرف نظر ميشد با آن چيزهايي كه صرف نظر شده است. و اين مسأله و اشباه اين مسأله، از رموزي است كه براي تو ذكر كردم كه در كتاب خدا ثابت است، (و اين مطالب در قرآن به طور رمز گفته شده) تا اهل تحريف كه در معناي آيات دخالت ميكنند و در مسير غير واقع قرار ميدهند آن معاني را نفهمند و در نتيجه آن حقايق به تو و امثال تو برسد، و اينجاست كه خداوند عزّوجلّ فرموده: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُم دِينَكُم وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإسْلَـٰمَ دِيناً. «من امروز دين شما را براي شما كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و پسنديدم براي شما كه: دين اسلام، دين شما باشد». در اينجا سيّد هاشم بحراني ميگويد: براي عظمت و اهميّت اين مطلب همين بس است كه حضرت امام عليّ الهاديّ عليه السّلام نقل اجماع فرموده است؛ و آن اينكه اين آيه در شأن أميرالمؤمنين عليه السّلام نازل شده است و گفتار او حجّت است و مزيدي بر آن حجّيّت نيست. [41] ص 244 باري حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام و سائر أئمّۀ طاهرين عليهم السّلام در موارد كثيرهاي به آيۀ ولايت و اعطاء انگشتري، احتجاج نموده، و در مقام مخاصمه با منكر و مدّعي، آن را به عنوان شاهد و دليل ذكر كردهاند. و هيچگاه از هيچكس ديده نشده است كه انكار كند؛ و دلالت آيه را بر ولايت أميرالمؤمنين منكر شود. از جمله آنكه طبرسي آورده است كه: در يوم شُوري، حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام با اصحاب شوري: ( زُبَير و طَلحد و عُثمان و سَعد و عُبدُالرحمن) در ضمن مُناشده واحتجاج مفصّلي كه نمودند، احتجاج به آيۀ ولايت كردند: قالَ: نَشَدُتُكُمْ بِاللَهِ: هَلْ فِيكُمُ أحَدٌ نَزَلَتْ فِيهِ هَذِهِ آلايةٌ: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ» غيري ؟! قالوا: لا. [42] «حضرت فرمود: شما را به خدا قسم: آيا غير از من، در ميان شما كسي هست كه يان آيۀ ولايت دربارۀ او فرود آمده باشد؟! گفتند: نه». احتجاج أميرالمؤمنين عليه السّلام با مهاجرين و انصار به آيۀ ولايتو از جمله آنكه طبرسي، در ضمن احتجاج أميرالمؤمنين عليه السّلام با مهاجرين و انصار آورده است كه ميفرمايد: قَالَ: فَأنشَدُكُمْ بِاللهِ: أَتَعْلَمُونَ حَيثُ نَزَلَتْ: «يَـٰأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الامْرِ مِنكُم، (59: نسآ) وَ حَيْثذ نَزَلَتْ: إِنَّمَا وَليُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ، وَ حَيثُ نَزَلَتْ: وَ لَمْ يَتَّخَذُوا مِن دُونِ اللهِ وَ لَا رَسُولِهِ وَ لَا الُمؤمِنِينَ وَلِيجَةً (آيۀ 16 از سورۀ 9: توبه). قَالَ النَّاسُ: يَا رَسُولَ اللهِ ! أَخَاصَّةُ فِي بَعْضِ المُؤمِنِينَ أمْ عَامَةٌ لِجِميعِهِم ؟! فَأَمرَ اللهُ نَبِيَّهُ أن يُعْلِمَهُمْ وَلاةَ أمْرِهِم وَ أنْ يِفَسِّرَ لَهُمْ مِنَ الوَلَايَةِ مَا فَسَّرَ لَهُمْ مِنَ صَلَاتِهِمْ وَ زَكَاتِهِمْ وَ صَوْمِهِمْ وَ حَجِّهِمْ، فَنَصَبَنِي لِلنَّاسِ عَلَماً بِغَديرِ خُمٍّ ؟ الحديث. [43] «شما را به خدا سوگند: آيا ميدانيد: وقتي آيۀ اطاعت از خدا و از رسول خدا و از اُولوالامر نازل شد؛ و وقتي آيۀ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا نازل شد؛ ص 245 و نيز وقتي آيۀ وَليجَه آنجا كه خدا ميفرمايد: «و اتّخاذ نكردهاند غير از خدا و غير از رسول خدا و غير از مؤمنين را پناه و همراز خود» نازل شد؛ مردم گفتند: اي رسول خدا ! آيا مراد از اين آيات بعض از مؤمنين بخصوصهم هستند، يا آنكه جميع مؤمنان ميباشند !! در اين حال خداوند پيامبرش را امر نمود كه: وَاليانِ امر را به ايشان بشناساند؛ و همانطوري كه معناي نماز، و روزه، و زكات، و حجّ و كيفيّت بجا آوردن آنها را به مردم نشان داده و شناسانده است، ولايت را نيز بشناساند و كيفيّت و مورد آن را واضح و روشن سازد. و بر همين اساس بود كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم مرا در روز غدير به خلافت نصب كرد؟!» و از جمله آنكه طبرسي، در ضمن حديث احتجاج أميرالمؤمنين عليه السّلام با مهاجرين وانصار، روايتي از سُلَيم بن قَيس روايت ميكند كه او ميگويد: مردي به عليّ بن أبيطالب عليه السّلام بطوري كه من ميشنيدم ـ گفت: از بهترين منقبتهاي خودت مرا خبردار كن ! حضرت فرمود: از آنچه خداوند در كتاب خودش نازل كرده است تو را خبر دهم ؟! گفت: از آنچه خداوند در كتاب خودش در شأن تو نازل كرده است ! حضرت فرمود: آيۀ أَفَمَنْ كَانَ عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ (آيۀ 17 از سورۀ 11: هود). «آيا آن كسي كه بر حجّت و بيّنۀ خداوندي است. (محمّد رسول خدا) و در كنار او شاهدي از اوست (عليّ وليّ الله). من شاهدي از رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم هستم ! و آيۀ: وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَ بَينَكُم وَ مَن عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـٰبِ (آيۀ 43، از سورۀ 13: رَعد). «و كساني كه كافر شدهاند، به تو (اي پيغمبر) ميگويند: تو فرستادۀ خدا نيستي ! بگو خداوند شاهد و گواه من است در ميان من و شما و كسي كه علم كتاب در نزد اوست نيز شاهد و گواه من است». ص 246 خداوند از كسي كه علم كتاب نزد اوست، مرا قصد كرده است. آنگاه أميرالمؤمنين از يكايك آياتي كه خداوند در قرآن كريم در شأن او نازل كرده است برشمرد. مثل آيۀ: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ. و مثل آيۀ: أَطِيُعُوا اللَهَ وِ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الامْرِ مِنكُم و غير ذلك ـ الحديث. [44] بَحراني گويد: از عَمَّار سَابَاطِيّ از حضرت صادق عليه السّلام روايت است كه وزن آن انگشتري را كه أميرالمؤمنين عليه السّلام صدقه دادهاند، چهار مثقال از نقره بوده است، و نگين آن پنج مثقال از ياقوت سرخ بوده است، و قيمت آن معادل خراج شام بوده، و خراج شام عبارت بوده است، از سيصد بار نقره و چهار بار طلا، و آن انگشتري متعلّق به مران بن طوق بوده است كه در جنگ، أميرالمؤمنين عليه السّلام او را كشتند و انگشتري را از دست او درآوردند، و به سوي پيغمبر از جمله غنائم آوردند، و پيغمبر به أميرالمؤمنين گفتند كه آن خاتم متعلّق به توست. آن را برگير.[45] و حضرت امير آن را برداشتند و در دست كردند، و در مسجد آمدند كه سائل سؤال كرد، و حضرت انگشتر را دادند، در وقتي كه در پشت پيغمبر مشغول خواندن نماز بودند. مشخصات و ارزش انگشتری صدقه داده شدهو غَزَالي در كتاب «سِرّ العالَمين» گويد: آن انگشتري را كه أميرالمؤمنين عليه السّلام صدقه دادند، همان انگشتري سُلَيمان بن دَاوُد بوده است؛ و شيخ طوسي فرموده است: تصدّق به اين انگشتري در روز بيست و چهارم از ماه ذي حجّه بوده است؛ و اين مطلب را صاحب كتاب «مَسَارُّ الشِّيعة» ذكر كرده؛ و نيز ذكر كرده است كه مُبَاهَلَه نيز در چنين روزي واقع شده است. [46] و علاّمۀ اميني در «الغدير» جلد سوم از ص 156 تا ص 162 از ص 247 شصت و شش نفر از حفّاظ و مشايخ بزرگ اهل تسنّن با ذكر نام و نام كتاب آورده است كه همگي شأن نزول اين ايه را دربارۀ أميرالمؤمنين عليه السّلام دانستهاند. و در اين صورت انكار ابن تيميّۀ معاند شيعه و مروّج حزب امويّه غير از عناد و انكارِ امر بديهي، مَحملي نخواهد داشت. حضرت استاد علاّمۀ طباطبائي ـ رضوان الله عليه ـ بعد از آنكه بحث بليغي دربارۀ آيه ولايت فرموده و از هر دسته از روايتي در اين مقام گلچيني را ذكر نمودهاند، در آخر بحث ميفرمايند: روايات وارده در نزول اين دو آيۀ در داستان تصدّق انگشتري بسيار است؛ و مقداري از آنها را بحراني در كتاب «غاية المَرام» از مصادري ذكر كرده است. و تمام اين روايات بعينها در آن مصادر موجود است. و ما در كيفيّت وقوع اين قضيّه به همان روايات منقوله با اختلاف لحن و كيفيّتي كه داشت، اكتفا كرديم. و در نقل اين روايات بسياري از صحابۀ رسول الله اشتراك دارند همچون: أبوذرّ غفّاري، و عَبدُالله بن عبّاس، و أنَسَ بن مالِكِ، و عَمَّار بن يَاسِر، و جَابِر بن عبدالله انصاريّ، و سَلَمة بن كُهَيْل، و أبو رافع، و عَمْرو بن عاص، و عليّ بن أبيطالب، و الحُسَينُ بن عليّ و همچنين از غير صحابه همچون حضرت سجّاد و حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت هادي و غيرهم از إمامان حديث و روايت. و أئمّۀ تفسير بدون هيچگونه اعتراض وَردِّي در نقل آنها اتّفاق دارند همچون أحمد بن حنبل و نَسائي و طَبَري و طَبَراني و عَبد بن حَمِيد، و غير از ائمّۀ تفسير، همچون حفّاظ و ائمّۀ حديث. و نيز متكلّمين ورود آنها را از رسول الله، مورد تسليم و امضاء قرار دادهاند، و فقهاء در مسألۀ فعل كثير در بحث نماز عنوان كردهاند، و همچنين در مسألۀ ناميدن هر صدقهاي به اسم زكات؛ و هيچيك از فحول أدَب و پيشتازان عربيّت و ادبيّت همچون زِمَخَشرَي در تفسير « كَشّاف» و أبو حيّان در تفسير خود، در صحّت انطباق آيه با روايات وارده در مورد أمير عليّ بن أبيطالب أميرالمؤمنين عليه السّلام مناقشهاي ننمودهاند و راويان اين احاديث همچنين به طور تلّقي به قبول و عدم ايراد و نِقاش روايات را ذكر كردهاند. با اينكه همگي از اهل لسان و عربيّت ميباشند.
ص 248 و عليهذا به آنچه بعضي از عامّه و مخالفين كه ذكر كردهاند: حديث نزول آيه در قصۀ انگشتري يك امر ساختگي است، نبايد اعتنائي كرد، و بعضي از آن مخالفين همچون ابن تيميّه، ادّعاي اجماع علما را بر مجعول بودن اين روايات نمودهاند. و اين از آن ادّعاهاي عجيب است، و ما در اين مقام آنچه را كه حقّ مسأله بود بيان كرديم. [47] بيان و تفسير آيۀ ولايتتا به حال آنچه بحث شد راجع به شأن نزول آيۀ ولايت بود؛ و دانستيم كه مضافاً بر اجماع وادّعاي اجماع و اتّفاق، روايات كثيره و مستفيضه و بلكه متواترهاي دربارۀ نزول آن نسبت به حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد شده است؛ حال ببينيم دلالت آيه چيست و از نظر فقه القرآن چه دلالتي دارد ؟ وليّ، همانطور كه ذكر شد صيغۀ فَعِيل از مصدر ولايت است، و همانطور كه راغب اصفهاني در «مفردات القرآن» گفته است: الوَلآء (با فتح واو) وَالتَّوالِي أنْ يَحْصُلَ شَپنانِ فَصَاعِداً حُصُولاً لَيْسَ بَيْنَهُمَا مَا لَيْسَ مِنْهُمَا. «وَ لآء و توالي اينست كه: دو چيز و يا بيشتر از دو چيز به طوري شوند كه هيچ چيز غير از خود آن دو چيز در ميان آن دو چيز نباشد». اينست حقيقت معناي ولايت؛ و بقيۀ معاني كه براي آن شده است از قبيل نصرت و محبّت و مودّت و تصرّف در امور و وَلاي عتق و امثالها همه راجع به آن اصل و ريشه است، كه در هر موردي از موارد، با حفظ همان معناي اصلي يكي از اين خصوصيّات به عنوان مورد و موضوع قرار داده شده است. و بنابراين لفظ وَلايَت به نحو اشتراك لفظي داراي معاني عديده نيست؛ بلكه به نحو اشتراك معنوي معناي واحدي دارد، كه در اين موارد و عناوين مختلف از باب انطباق آن امر واحد در اين مصاديق استعمال شده است. و هر جا كه قرينهاي براي صرف معناي حقيقي به معناي استعاري و مجازي و ملاحظۀ عين خصوصيّت مورد و ارادۀ خصوصيّت تصرّف و محبت و عِتق و امثالها در ميان نباشد؛ همان معناي ص 249 اصلي و حقيقي مراد است؛ و هر جا كه نتوانيم آن معناي اصلي و كلي را به حال خود واگذاريم، ناچار با وجود قرينه، به يكي از معاني موضوعيّه و مصاديق مشخّصه اقتصار ميكنيم. اين است معناي لفظ ولايت و ساير مشتقّاتي كه از اين مصدر اشتقاق يافته است؛ و لذا براي قرب مكاني و قرب از جهت نسبت و از جهت صداقت و نصرت و اعتقاد استعاره ميآورند. راغب گفته است: تَولّي چون بنفسه و بدون حرف جَرّ متعدّي شود ! اقتضاي معناي وَلايت و حصول آن چيز را در نزديكترين مواضع ميرسدند مانند: وَلَّيْتُ سَمْعِي كَذَا؛ وَ وَلَّيْتُ عَيْني كَذَا، وَ وَلَيْتُ وَجْهي كَذَا يعني «با گوشم و با چشمم و با چهرهام به سوي آن چيز متوجّه شدم و چشم و گوش و چهرهام را به آن طرف كردم». خداوند ميفرمايد: فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا. [48] «ما تو را به طرف قبلهاي كه مورد پسند توست بر ميگردانيم». فَوَلِّ وَجْهِكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الحَرَامِ. [49] «پس صورت خود را به جانب مسجد الحرام بگردان». وَ حَيْثذ مَا كُنتُم فَوَلُّوا وُجُوهَكُم شَطْرَهُ. [50] «و هر كجا كه بوده باشيد، صورتهاي خودتان را به جانب مسجد الحرام بگردانيد». و چون تَوَلَّي با حرف عَن متعدّي شود خواه لفظاً و خواه تقديراً در اين صورت معناي اعراض و ترك قرب و نزديكي ميدهد ـ انتهي. [51] و از آنچه گفته شد استفاده ميشود كه وَلَايت كه همان قرب خاصّ است، اگر در امور معنويّه ملاحظه شود، لازمهاش آن است كه براي وليّ، حقّي و چيزي باشد كه براي غير او نباشد، مگر به واسطۀ او. و بنابراين تمام تصرّفاتي كه در شئون و امور خود، شخص صاحب شأن ص 250 ميتواند بكند. در صورتي كه قابل نيابت و خلافت باشد، شخص وليّ ميتواند آنها را بجاي بياورد مانند وليّ شخص مَيّت، زيرا كه وارث داراي ولايت است، و همه گونه تصرّفاتي كه شخص متوفّي در اموال خود در زمان حيات ميكرده است، اينك وليّ او كه وارث اوست همان تصرّفات را ميكند و اين را ولايت وِراثت گويند. و مانند وليّ صغير كه در امور صغير همه گونه تصرّفاتي كه بايد انجام دهد، با ولايت خود انجام ميدهد. و مانند وليّ نصرت كه درامر مورد نظر همه گونه ياري و كمك را از جهت دفاع ميكند. و معلوم است كه: خداوند تعالي وليّ بندگان است، در تدبير امور آنها، در دنيا و آخرت؛ و وليّ مؤمنان است در تدبير امر دين و دعوت و هدايت آنها به سوي كمال، با اعطاء توفيق و ردّ موانع و سدّ قواطع و پيغمبر، وليّ بندگان و مؤمنان است به ولايت خداوند و به اذن خدا؛ و أميرالمؤمنين عليه السّلام نيز به ولايت خداوند ولايت بر امّت رسول الله دارد؛ و لهذا ما در آيۀ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا بايد ولايت را به همان معناي حقيقي و اصلي و واقعي خود بگيريم؛ و لازمۀ آن تصرّف در امور، و اُولويّت در نفس و جان و مال و عِرض و دين است. در آيۀ مباركه، اين ولايت را به صيغۀ مفرد آورده است؛ و إِنَّمَا وَلِيُكُمُ فرموده است، با آنكه خبر آن، اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ ميباشد، به جهت آنكه ولايت، امر واحدي است و قابل تعدّد و تكثّر نيست، مگر به لحاظ ظروف مجازاً و اعتباراً، و معلوم است كه اصل ولايت منحصر در ذات حضرت حقّ است تبارك و تعالي، و براي رسول الله و غير رسول الله بالتَّبَع والمجاز. و با كلمۀ إنَّمَا كه براي حَصْر است، آن حقيقت در انحصار خدا و رسول خدا و خلفاي حقّۀ آن حضرت است، كه رفع همه گونه حجابها را نموده؛ و بين آنان و ذات اقدس حقّ فاصله و حجابي نيست. و روي اين اصل، ولايت امر واحدي است؛ و ولايت خدا و رسول خدا و زكات دهندۀ در حال ركوع، يك ولايت است، و يك معني دارد. و شاهد بر اين معني آنكه در ذيل آيۀ بعد ميفرمايد: فَإِنَّ حِزْبَ اللَهِ هُمُ الغَـٰلِبُونَ يعني كساني كه ولايت ص 251 خدا و رسول او و أميرالمؤمنين را بپذيرند همگي حِزْبُ الله هستند، چون در تحت اين ولايت كه امر واحدي است و مال خداست ميباشند و البتّه حزب خدا پيوسته از غلبه كنندگان هستند. و بايد دانست كه: الَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ كه فقطّ مصداق خارجي آن در زمان رسول الله منحصر به أميرالمؤمنين بوده است، اينطور نيست كه در خصوص ايشان استعمال شده باشد؛ يعني لفظ جمع در معناي مفرد استعمال شده باشد؛ بلكه مصداق و منطبقُّ عليه آن لفظ، واحد بوده است؛ و اين گونه استعمال بسيار شايع و رائج است؛ و در كلام اهل بلاغت و فصاحت متداول؛ و چه بسا از مُحَسنَّات تعبيرات، در بعضي از مواقع شمرده ميشود؛ كه لفظ كلّي كه داراي معناي عامّي باشد بگويند؛ و همان معناي كلّي را قصد كنند؛ وليكن در خارج آن كلّي يك مصداق و يا دو مصداق بيشتر نداشته باشد. البتّه استعمال لفظ جمع در مفرد صحيح نيست؛ وليكن استعمال جمع در معناي جمع، و ارادۀ يك فرد خاصّ از باب انطباق آن معناي جمع بر اين فرد اشكالي ندارد؛ و مسلّماً مراد از وَالَّذِينَ ءَامَنُوا از جهت استعمال أدبي همان معناي صحيح است؛ وليكن يك فرد بيشتر مصداق خارجي نداشته است و آن وجود مقدّس حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام بوده است. و شايد سِرِّ تعبير به لفظ جمع به جهت آن باشد كه اولاً: بفهماند اعطاء اين منصب جَزافي و بدون دليل نيست؛ بلكه روي مَلَكات و صفاتي است كه منحصر در آن حضرت بوده است. و ثانيا: آيۀ شريفه از اين نقطه نظر به كليّيت خود باقي بوده؛ و شامل أئمّۀ دوازده گانه: خلفاي حقّۀ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم شود؛ و همه را در تحت پوشش عنوان خود قرار دهد. شيعه با اين بياني كه نموديم، در تفاسير خود، به طور واضح و روشن مطلب را مشروحاً بيان ميكند؛ و به ضميمۀ روايات كثيرۀ مسلّمۀ وارده در شأن نزول، ولايت أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب را مبرهن ميسازد. و اين آيه را يكي از آيات كريمۀ قرآنيّه، دربارۀ ولايت ايشان ذكر مينمايد كه لازم با امامت است. ص 252 و امّا عامّه كه بناي مذهب آنها، مخالف اين ولايت است؛ با وجود اقرار و اعتراف به شأن نزول آن دربارۀ أميرالمؤمنين عليه السّلام، طبق روايات كثيري كه از مصادر خودشان توسّط حُفّاظ و اعلام و مَهرة فنّ روايت كردهاند؛ معذلك در تفسير اين آيه، هر يك راه تأويل و توجيهي را پيمودهاند، كه تا بدين وسيله از دلالت آيه بر ولايت آن حضرت كه ملازم با امامت ايشان است رفع يد كنند. شبهات فخر رازي پيرامون آيه و ردّ بر آنهافخر رازي در تفسير خود، كوشش بسيار نموده و سعي وافي به خرج داده است تا به هر گونه ممكن باشد، نگذارد كه امامت و ولايت مولاي متّقيان و امام موحّدان از اين آيه استنتاج گردد؛ ولي همانطور كه خواهيد ديد اين كوششها جز حسرت بر او چيز ديگري نخواهد بود ثُمَّ تَكُونُ حَسْرَةً عَلَيْهِم. [52] زيرا كجا ميتواند حركات مگسها روي آفتاب را بپوشاند ؟ و شعاع تابان خورشيد را محو مطموس گرداند ! از همه محرومتر خفّاش بود كُو عَدُوي آفتاب فاش بود اينك ما يكايك از ايرادات او را ذكر ميكنيم؛ و پاسخ آن را نيز ميآوريم؛ تا ببينيد چقدر از جادّۀ صواب و راه مستقيم به دور افتاده است ؟! 1 ـ او ميگويد: چون اين دو آيه بين دو دسته از آياتي قرار گرفتهاند كه نهي از ولايت يهود و نصاري ميكند، و مراد از ولايت آنها نصرت و ياري آنهاست؛ بنابراين مراد از ولايت در اين دو آيه هم، معناي نصرت و ياري كردن است. و آن آيات چنين است؛ اوّل: آيۀ 51 از اين سورۀ: سورۀ مائده: يَـٰأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَا تَتَّخِذوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَي أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُم أَوْلِيَاءَ بَعْضٍ وَ مَن يَتَوَلَّهُمْ مِنكُمْ فَإِنَّهُ مِنهُمْ إِنَّ اللَهَ لَا يَهْدِي القَوْمَ الظَّـٰلِمِينَ. ص 253 «اي كساني كه ايمان آوردهايد، يهود و نصاري را أولياء خود قرار ندهيد؛ بعضي از آنان اولياء بعضي ديگرند؛ و هر كدام از شما كه ولايت آنها را بپذيرد، از آنها ميباشد؛ حقّاً خداوند مردم ظالم را هدايت نميكند.» دوّم: آيۀ 57 از اين سوره: يَـٰأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِبًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَـٰبَ مِن قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّار أَوْلِيَاءَ وَاتَّقُوا اللَهَ إِن كُنتُم مُؤمِنِينَ. «اي كساني كه ايمان آوردهايد، كساني را كه دين شما را بازي گرفتيد، و مسخره پنداشتند، چه از كساني باشند كه قبل از شما به آنان كتاب داده شده است، و چه از كافران بوده باشند؛ أولياء خود قرار مدهيد ! و از خداوند بپرهيزيد اگر شما از مؤمنان ميباشيد». و بنابراين، اتّحاد سياق اقتضا دارد كه: مراد از ولايت در تمام اين آيات، معناي واحدي بوده باشد؛ و نميتوان مراد از آن را در آيات نهي از اتّخاذ يهود ونصاري را به عنوان ولايت، نصرت و ياري گرفت؛ و مراد از آيۀ اتّخاذ ولايت خدا و رسول خدا و مؤمنان متّصف به اوصاف مذكوره را صاحب تصرّف در شئون بودن و معناي امامت و پيشوائي قرار داد. پاسخ آنكه: به كدام شاهد و دليلي بايد در آيات قبليّه و بَعديّه، ولايت را به معناي نصرت كردن و ياري خواستن گرفتن، تا بر آن اساس اين آيه را هم به همان معني بگيريم ؟ اين احتمال رَجْماً بالغيب و اين مُدّعي بدون دليل است. بلكه در تمام اين آيات ولايت به همان معناي اصلي و واقعي خود ميباشد و همان رفع حجاب و فاصله و عدم بينونت و پرده بين دو چيز است. در آيات نهي از قرار دادن كفّار و يهود و نصاري را به عنوان ولايت، خداوند از همرنگي و صميميّت و مودّت و محبّت آنها ما را بر حذر ميدارد، همچنانكه اين معاني، مفادِ آيات ديگري نيز ميباشد. و لازمۀ همرنگي و قرب و نزديكي با آنان، دخالت دادن آنها را در امور و تصرّف در شئون مردم مسلمان است، و ما در خود اين آيات شواهدي مييابيم كه دلالت دارند بر آنكه مراد از ولايت نصرت نيست؛ زيرا ميفرمايد: بَعْضُهُمْ مِن بَعضٍ «بعضي از كفّار از جنس بعض ديگرند». و يا ميفرمايد: وَ مَن يَتَوَلَّهُمْ مِنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ «هر كدام از شما كه ولايت آنها را قبول كند از آنها خواهد ص 254 بود». و اين گونه تعبيرات با ولايت به معناي رفع حجاب و يگانگي و سيطرۀ روحي و تصرّف در امور مناسبت دارد نه با مجرّد ياري خواستن و طلب كمك نمودن از آنها. و البتّه لازمۀ پذيرفتن ولايت آنها كمك خواستن و نصرت طلبيدن از آنها است در موارد لازم. و شاهد بر آنكه ولايت آنها غير از نصرت خواستن از آنها است آنكه در آيۀ 23 از سورۀ 48: فتح ميفرمايد: وَ لَوْ قَاتَلَكُمُ الُّرينَ كَفَرُوا لَوَلَّوا الآدْبَارَ ثُمَّ لَا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لَا نَصِيرًا. «اگر هر آينه آنان كه كافر شدهاند با شما كارزار كنند، پشت خود را به شما نموده (و پا به فرار ميگذارند) و پس از آن هيچ وليّي و هيچ ناصري براي خود پيدا نميكنند». در اينجا ميبينيم كه: وليّ را قسيم نصير قرار داده است و بر اساس عطف كه مبني بر مغايرت است معطوف داشته است. و در آيۀ ولايت نيز معيّن و مشخّص ميكند كه: آن كساني كه بين شما و آنان حجاب و فاصلهاي نيست؛ و از هر جهت نزديك به شما هستند؛ به طوري كه هيچ گونه بينونت و دوئيّتي وجود ندارد؛ خدا و رسول او و شخص زكات دهندۀ در حال ركوع ميباشند؛ و لازمۀ اين گونه قرب و نزديكي، تصرّف در امور و شئون و دخالت دادن آنها در جميع مراتب حياتي است؛ پس امامت و پيشوائي لازمۀ ولايت آنهاست، نه عين وَلايت. 2 ـ او ميگويد: آيه دلالت دارد بر آنكه مؤمنان در حال نزول آيه داراي وصف وَلايتند؛ و بنابراين اگر ولايت به معناي تصرّف در امور كه همان امامت است بوده باشد، لازمهاش اين است كه عليّ بن أبيطالب عليه السّلام در حال نزول آيه، امام بوده باشد؛ و چون چنين نيست و حتّي بنا بر عقيدۀ شيعه هم پس از رسول خدا به منصب امامت رسيد، عليهذا بايد ولايت را در اين آيه به معناي نصرت و يا محبّت بگيريم. پاسخ آن است كه: آن حضرت در زمان رسول الله هم داراي مقام ولايت بوده است؛ و ما گفتيم كه معناي وَلايت غير از امامت است؛ غاية الامر لازمۀ ولايت آن حضرت پس از رسول خدا، زمامداري امور مسلمين و زعامت و حكومت و اولويّت در امور است. 3 ـ او ميگويد: خداوند مؤمنان را در اين آيه در هفت جا به صيغۀ جمع آورده است؛ و آن هفت جا اينطور است: الَّذِينَ ـ ءَامَنوا ـ يُقِيمُونَ ـ يُؤتُونَ ـ هُمْ ـ ص 255 رَاكِعُونَ ؛ و استعمال صيغۀ جمع در معناي مفرد، اگر چه بر سبيل تعظيم جايز است، لكن اينگونه استعمال مَجاز است و اصل آنست كه لفظ را بر معناي حقيقي خودش حمل كنيم كه همان معناي عموميّت و جمعيّت بوده باشد، نه خصوص فرد. پاسخ آن است كه: در اينجا استعمال لفظ جمع و بر معناي مفرد نشده است؛ بلكه لفظ جمع در همان معناي كلّي و جمعي استعمال شده است، و همان معناي كلّي اراده گرديده است؛ مُنتهي الامر آن معناي كلّي بيش از يك فرد در خارج نداشته است؛ و آن عليّ بن أبيطالب عليه السّلام بوده است. و آنچه در لغت جايز نيست مگر به نحو مجاز قسم اوّل نه دوّم، و استاد ما حضرت آية الله علاّمۀ طباطبائي رضوان الله عليه در «تفسير الميزان» در ضمن تفسير آيۀ مباهله در توضيح اين معني بسط سخن دادهاند. [53] و ما در بسياري از موارد در قرآن كريم ميبينيم كه حكم را به نحو عموم و بر سبيل جمع آورده است در حالي در خارج يك فرد بيشتر نبوده است. مانند آيۀ: الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ (آيۀ 173، از سورۀ 3: آل عمران). «آن مؤمناني كه مردم به آنها ميگويند كه: مردم براي حمله به شما اجتماع كرده، و مهيّا شدهاند». و مراد از مردم كه گويندۀ اين سخن هستند نَعيمُ بنُ مَسْعُود أشْجَعِي بوده است. و مانند آيۀ: ثُمَّ أَفِيضُوا مِن حَيثُ أَفَاضَ النَّاسُ (آيۀ 199، از سورۀ 2: بقره). «(و پس از آنكه در مشعر الحرام آمديد و خدا را ياد كرديد) سپس به سوي (زمين مِنَي) كوچ كنيد ! از آنجائي كه مردم كوچ ميكنند». و مراد از مردم در اينجا: خود حضرت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم است. و مانند آيۀ: الَّذِينَ قَالُوا لإخْوَانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا (آيۀ 68، از سورۀ 3: آل عمران). «آن كساني كه از جنگ نشستند و به برادران خود گفتند كه: اگر آن گروه كه با پيامبر رفتند و كشته شدند، از ما پيروي ميكردند كشته نميشدند». ص 256 مراد از گويندۀ اين كلام عَبدُاللهِ بنُ أبِّي بنِ سَلُول رئيس منافقان مدينه است. [54] و ما ذكر كرديم كه در آيۀ: يَـٰأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَا تَتَّخِذوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُم أَوْلِيَاءَ «اي كساني كه ايمان آوردهايد دشمن مرا و دشمن خودتان را وليّ خود قرار ندهيد»، مخاطب به اين خطاب فقط حَاطِبُ بنُ أبي بُلْتَعَة ميباشد كه براي كفّار مكّه جاسوسي ميكرد. و مانند آيۀ: الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَموَالَهُمْ بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ سِرّاً وَ عَلَانِيَةً (آيۀ 274، از سورۀ 2: بقره). «آن كساني كه اموال خود را در شب و روز در پنهان و آشكارا انفاق ميكنند»؛ و مراد از اين انفاق كنندگان، خصوص علي بن أبيطالب عليه السّلام بوده است. و مانند آيۀ: وَ مِنهُمُ الَّذِينَ يُؤذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ قُلْ اُذُنُ خَيرٍ لَكُمْ [55] (آيۀ 61، از سورۀ 9: توبه). «و بعضي از منافقان كساني هستند كه پيغمبر را آزار ميدهند و ميگويند: او گوش است (و هر چه به او بگويند ميپذيرد) بگو: گوش خوبي است براي شما». و مراد از گويندۀ اين كلام يكي از منافقين به نام عَبدُاللهِ بن نَبْتَل بوده است. [56] و عجيب اينجا است كه در بين همين آياتي كه مورد بحث است آيهاي است كه در آن لفظ جمع به كار برده شده است، و همۀ مفسّرين عامّه بر اين اتّفاق دارند كه: گويندۀ آن عَبْدُاللهِ بنُ اُبَّي ميباشد؛ و آن آيه اين است: فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ [57] (آيۀ 53 از سورۀ 5: مائده). «پس (اي پيغمبر) ميبيني كساني را كه در دلهايشان مرض است با سرعت به يهود و نصاري روي ميآورند؛ و ميگويند: اگر روي نياوريم ميترسيم از آنها به ما گزندي و آسيبي برسد». ص 257 چگونه در اينجا و در آيۀ بعد در يازده جا لفظ جمع به كار برده شده است [58]: الَّذِينَ ـ قُلُوبِهِمْ ـ يُسَارِعُونَ ـ فِيهِمْ ـ يَقُولُونَ ـ نَخْشَي ـ تُصِيبُنَا ـ فَيُصْبُحُوا ـ أسَرُّوا ـ أنفُسِهِم ـ نَادِمِينَ ؛ و مراد شخص واحدي بوده است، اين امر جايزي است؛ وليكن آيۀ ولايت دربارۀ عليّ بن أبيطالب اينگونه استعمال حرام شد ؟ با اين كه بين اين آيه و آيۀ ولايت، فقطّ دو آيۀ ديگر فاصله هست. و مانند آيۀ: أَمْ يَحْسُدوُنَ النَّاسَ عَلَي مَا ءَاتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ (آيۀ 54 از سوره 4: نساء) «يا اينكه بر مردم حَسد ميبرند دربارۀ آنچه را كه خداوند از فضل خود به آنها داده است؟» در كتاب «الغدير» ج 1، ص 372 آورده است كه ابن مغازلي در «مناقب» و ابن أبي الحديد در «شرح نهج البلاغه» ج 2، ص 236 و حضرمي شامي در «رَشفة» ص 27 آوردهاند كه اين آيه در شأن عليّ بن أبيطالب و علوم مختصّۀ او نازل شده است؛ و علاّمۀ اميني در ج 3 از «الغدير» از ص 163 تا ص 167 بيست آيه از مدارك تفسيري عامّه آورده است كه در آنها به صيغۀ جمع آمده وليكن مراد از آن شخص خاصّي بوده است. در بسياري از آيات قرآن با لفظ يَسئَلُونَكَ مطلب را مطرح ميكند؛ و سپس حكم را بيان مينمايد با اينكه ميدانيم: سائل در اين موارد، شخص واحدي بوده است مانند آيۀ كريمۀ: يَسْئَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ ؟ (آيۀ 215، از سورۀ 2: بقره) «از تو ميپرسند: چه چيز را انفاق كنند؟». و مانند: يَسئِلُونَكَ عَنِ الاهِلَّةِ (آيۀ 189، از سورۀ 2: بقره). «از تو ميپرسند: از جهت تغييرات شكل هلال و ماه (در روي آسمان)؟» و مانند يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا (آيۀ 187 از سورۀ 7: اعراف، و آيۀ 42 از سورۀ 79 نازعات) «از تو ميپرسند: ساعت قيامت كي بر پا ميشو؟» و اگر گفته شود كه: در اين موارد كثيره كه چنين قسم وارد شده است، جماعتي از مردم بودهاند كه در رأي خود با پرسش كننده متّفق بودهاند؛ و يا در فعل ص 258 خود با شخص فاعل هم عقيده بودهاند، و خداوند در پاسخ، جواب او را به صيغۀ جمع ميدهد كه آن حكم شامل آنان هم بگردد؛ در جواب گفته ميشود: پس محصّل مطلب اين ميشود كه: استعمال اين گونه الفاظ در معاني جمع براي نكتۀ صحيحي جايز است؛ و البتّه اين نكته هم در آيۀ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ موجود است، و شايد سِرَّش آن باشد كه: انواع كرامات دينيّه و معنويّه، و از جملۀ آنها مقام ولايت كه در اين آيه آمده است، مبني بر بعضي از عمل مؤمنان جَزافاً و اعتباراً نيست؛ بلكه ناشي از تقدّم در مقام اخلاص در عمل است؛ و نيز شايد سرّش براي شمول افرادي همچون ساير امامان به حقّ باشد، كه به تدريج، مقام ولايت را حائز ميگردند. و از همۀ اينها گذشته: ما ميبينيم كه بسياري از ناقلان اين گونه اخبار، اصحاب حضرت رسول و تابعيني هستند كه زمانشان متّصل به زمان اصحاب بوده است و ايشان اصلاً و عِرْقاً از عرب بودهاند؛ نه لغت آنها خراب شده و نه زبان آنها تغيير كرده است؛ و اگر احياناً اينگونه استعمالات را در لغت و در زبان شايسته نميديند؛ طبع آنها آن را نميپذيرفت، و قبول نميكرد؛ و آنان أحقّ به اعتراض و اشكال بودند، و ما حتّي أحدي از آنان را نميبينم كه اشكال كرده باشد؛ و در نقل اين روايات در تفسير آيۀ ولايت؛ دچار شكّ و اعتراض شده باشد. زمخشري استاد أدبيّت و عربيّت در «كشّاف» گويد: اگر بگوئي: چگونه ممكن است و صحيح است كه اين آيه در شأن عليّ بن أبيطالب نازل شده باشد، با اينكه لفظ آن جمع است ؟! در جواب ميگويم: به لفظ جمع آوري شده است ـ و اگر چه سبب نزول آن مرد واحدي بوده است ـ براي آنكه مردم در مثل چنين فعلي رغبت كنند؛ و همانند همان درجات و مقامات را حائر شوند، علاوه بر آنكه بر سجيّه و طبيعت مؤمن واجب است كه: تا اين سرحدّ حريص براي احسان و نيكوئي و تفقّد برفقراء بوده باشد، كه حتّي تأخير آن را هم از حال ركوع در نماز جائز نداند. [59] 4 ـ او ميگويد: عليّ بن أبيطالب به تفسير قران عارفتر بود از اين گروه ص 259 روافض؛ و اگر اين آيه دلالت بر امامت او داشت بايد در مجلسي به آن استدلال كند؛ و روافض نميتوانند بگويند كه: از روي تقيّه بيان نكرده است؛ زيرا ميگويند: در روز شوري به خبر غدير و خبر مباهله احتجاج كرده؛ و جميع مناقب و فضائل خود را برشمرده است؛ و چون به اين آيه تمسّك ننموده است، ما يقين پيدا ميكنيم كه اين آيه دلالت بر ولايت او ندارد و اين گفتار روافض لَعَنُهُم الله ساقط است. پاسخ آنكه أميرالمؤمنين عليه السّلام در روز شوري به اين آيه احتجاج فرمود؛ و در برابر سَعْد بن وَقّاص و عُثمان و عبدالرّحمن بن عوف و طلحة و زبير آنان را به خدا سوگند داد و فرمود: فَهَلْ فِيكُم أحَدٌ أتَي الزَّكودَ وَ هُوَ راكِعٍ فَنَزَلَتْ فِيهِ: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ » غَيرِي ؟! قَالُوا: لَا. «آيا در ميان شما كسي هست كه در حال ركوع زكات داده باشد، و دربارۀ او اين ايۀ ولايت نازل شده باشد، غير از من ؟! همه گفتند: نه». و ما اين استدلال حضرت را در روز شوري در همين مجلس از بحث، در ضمن روايات وارده در تحت شمارۀ 16 از «غاية المرام» نقل كرديم. [60] و نيز از «احتجاج» شيخ طبرسي آورديم. [61] و نه تنها در قضيۀ شوري بلكه در ابتداي غصب خلافت، حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام در ضمن احتجاج خود با أبوبكر، به اين آيه ولايت استدلال و احتجاج نمودند، آنجا كه فرمايد: أنَشُدُكَ بِاللهِ إلَي الوَلَايَةُ مِنَ اللهِ مَعَ وَلَايَةِ رَسُولِ اللهِ صَلَّي الله عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ فِي آيَةِ زَكَوةِ الخَاتَمِ أمْ لَكَ ؟! قَالَ: بَلْ لَكَ. «تو را به خداوند قسم ميدهم كه: آيا با ولايت رسول خدا در آيۀ زكات انگشتري، ولايت از جانب خدا براي تو است يا براي من ؟ ابوبكر گفت: بلكه براي توست». و ما اين استدلال بعد از غَصب خلافت را در ضمن روايات وارده، در تحت ص 260 شمارۀ 15 از «غاية المرام» از شيخ صدوق نقل كرديم. [62] و نيز از «احتجاج» شيخ طبرسي آورديم. [63] 5 ـ او ميگويد: فرض كنيد: كه اين آيه دلالت بر امامت علي بن أبيطالب داشته باشد؛ ليكن ما با شيعه در اين امر توافق داريم كه اين آيه در حال نزول آن دلالت بر امامت آن حضرت ندارد؛ چون عليّ در حال حياة رسول خدا نافذ التصرّف نبوده است؛ پس بايد آيه را حمل بر امامت آن حضرت بعد از زندگي رسول الله بنمائيم؛ و ما هم اين امر را قبول ميكنيم؛ و حمل بعد از امامت أبوبكر و عمر و عثمان ميكنيم؛ چون در آيه وقت امامتش معيّن نشده است. پاسخ آن است كه اين آيه دلالت بر ولايت فعليّۀ آن حضرت دارد؛ و امامت و نفوذ تصرّف و امر و نهي لازمۀ آنست، و چون رسول خدا رحلت كردند امامت و زعامت از لوازم حتميّۀ مترتبۀ بر ولايت است. 6 ـ او ميگويد: لائق به مقام عليّ عليه السّلام آن است كه در حال نماز مستغرق در ياد خدا و ذكر خدا باشد؛ و چنين كسي چگونه استماع كلام غير را ميكند ؟ پاسخ آن است كه عدم استماع در حال فناء في الله است؛ نه در حال بقاء بالله؛ و حالات آن بزگوار هم فناء و هم بَقاء بوده است؛ و معلوم است كه بقاء بعد از فناء اشرف و افضل است. 7 ـ او ميگويد: دادن انگشتري در حال نماز، فعل كثير است و شأن عليّ اين نيست كه چنين كاري را بكند. پاسخ آن است كه فعل كثير نيست؛ و خود اين عمل دلالت بر تجويز نظائر آن در حال نماز را دارد. 8 ـ او ميگويد: مشهور اين است كه عليّ عليه السّلام فقير بوده است؛ و مالي نداشته است كه زكات به آن تعلّق گيرد. [64] و روي همي اصل ميگويند: چون سه ص 261 قرص نان خود را داد سورۀ هَلْ أتي در شأن او نازل شد؛ و اين نزول در صورتي است كه فقير باشد و تمام سرمايۀ او همين سه قرص نان بوده باشد؛ و اگر أحياناً داراي مالي بود كه به آن زكات تعلّق ميگرفت، با مجرّد دادن سه قرص نان مستحقّ چنين مدح عظيمي نميشد. و علاوه دادن زكات، واجب فوري است، و چگونه او در اوّل وقت با ترك اين واجب فوري داخل در نماز شد ؟ پاسخ آن است كه دادن انگشتري به عنوان صدقۀ مستحبّه بوده است؛ نه به عنوان زكات واجب مصطلح؛ زيرا كه تعيّن لفظ زكات در معناي اصطلاحي آن در عرف متشرّعه صورت گرفته است، بعد از نزول قرآن، و امر آن به وجوب و تشريع در دين؛ و امّا در لغت لفظ زكات اعمّ از زكات اصطلاحي در نزد متشرّعه ميباشد؛ و هر وقت كه اطلاق شود و يا در مقابل نماز گفته شود منظور و مقصود همان انفاق مال در راه خداست. ما در قرآن كريم ميبينيم در بسياري از آيات، پيغمبران گذشته را به دادن زكات تمجيد ميكند، و معلوم است كه زكات اصطلاحي در آن زمان بدين صورت و بدين كيفيّت از اشياء نه گانه؛ گندم، جو، كشمش، خرما، طلا، نقره، گاو، شتر و گوسفند؛ آنهم اگر به قدرِ نصاب برسد؛ آنهم به مقدار مشخّص نبوده است. و بنا براين زكات به معناي صدق و دادن مال في سبيل الله است.
ص 262 خداوند دربارۀ حضرت ابراهيم و اسحاق و يعقوب ميفرمايد: (آيۀ 73، از سورۀ 21: أنبياء). وَ أَوْحَينَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةَ وَ إيتاءَ الزَّكَوةِ. «و ما به آنها كارهاي خير و برپاداشتن نماز و دادن زكات را وَحْي كرديم». و دربارۀ حضرت اسماعيل ميفرمايد: (آيۀ 55، از سورۀ 19: مريم). وَ كَانَ يَأمُرُ أهْلَهُ بِالصَّلوةِ وَالزَّكَوةِ وَ كَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيًا. «و حالش چنين بود كه اهل خود را به نماز و زكات امر ميكرد؛ و او در نزد پروردگارش پسنديده بود». و دربارۀ حضرت عيسي بن مريم در گاهواره ميفرمايد: (آيۀ 31، از سورۀ 19: مريم). وَ أَوْصَانِي بِالصَّلوةِ وَ الزَّكَوةِ مَا دُمْتُ حَياً. «و خداوند مرا سفارش به نماز و زكات نمود تا مادامي كه زنده هستم). و همچنين در بسياري از آيات سور مكيّه لفظ زكات وارد شده است همچون آيۀ شريفۀ: قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي * وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّي. (آيۀ 15، 16، از سورۀ 87: أعلي). «حقّا فلاح و رستگاري از آن كسي است كه زكات ميدهد؛ و ذكر اسم خداي خود ميكند و پس از آن نماز ميخواند». و همچون آيۀ: الَّذِينَ لَا يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُمْ بِالَاخِرَةِ هُمْ كَـٰفِرُونَ. (آيۀ 7، از سورۀ 32: حم سجده) «آنان كه زكات نميدهند و ايشان به سراي آخرت كافرند». و همچون آيۀ: وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَوةِ فَاعِلُونَ (آيۀ 4، از سورۀ 23: مؤمنون). «و آنانكه بجا آورندگان زكات هستند). و غير از اين آيات كه در سورههاي مكّي وارد است؛ و بالاخصّ سورههائي كه در اوّل بعثت نازل شده است؛ همچون سورۀ حم سَجدۀ و غير آن؛ و در آن زمان أبداً زكات معمولي به معناي اصطلاحي تشريع نشده بود. و ما نفهميديم كه اين منكران ولايت و آيۀ ولايت، از لفظ زكات در اين آيات چه ميفهمند ؟ بلكه اُصولاً آيۀ زكات اصطلاحي كه در قرآن آمده، به لفظ صدقه آمده است: ص 263 خُذْ مِن أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرَهُم وَ يُزَكِّيهِم بِهَا وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَواتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ. (آيۀ 103، از سورۀ 9: توبه). «(اي پيغمبر) از اموال ايشان صدقه را برگير، تا بدين وسيله آنان را تطهير و تزكيه بنمائي، و بر آنان دعا كن، زيرا كه دعاي تو موجب سكونت خاطر ايشان است». اين آيه دلالت دارد بر آنكه زكات مصطلح نيز از افراد صدقه است؛ و به آن زكات گويند كه چون صدقه، مُطهِّر و مزكيّي است؛ و كمكم لفظ زكات در صدقۀ مصطلحه و زكات معمولي بواسطۀ كثرت استعمال رائج گرديده است. [65] 9 ـ او ميگويد: ما قبول نداريم كه وَلايت وارد در آه، عموميّت نداشته باشد؛ و قبول نداريم كه كلمۀ إنّما براي حصر است، چون خدا ميفرمايد: إنَّمَا مَثَلُ الحَيوةِ الدُّنيا كَمَاءِ أَنزَلْنَـٰهُ مِنَ السَّمَاءِ. [66] «مثل زندگاني دنيا همچون آبي است كه ما از آسمان فرود آورديم». و شكّ نيست كه زندگاني دنيا امثالي غير از اين را دارد، و نيز خدا ميفرمايد: إِنَّمَّا الْحَيوةُ الدُّنيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ. [67] «حيات و زندگاني دنيا بازي و لهو است». و شكّ نيست در اينكه لعب و لهو گاهي در غير زندگي دنيا حاصل ميشود. [68] پاسخ : تمام أئمّۀ أدب و لغت و شعر تصريح كردهاند كه كلمۀ إنَّما براي حصر است. و به منزلۀ لَا وَ إلاّ است و إنَّما زَيدٌ كَريمٌ معناي آن اينست است كه: مَا زَيدٌ إلاّ كَرِيمٌ «زيد نيست مگر كريم»، [69] و كلام فخر رازي از حقيقت بسي به دور افتاده است. و ص 264 مانند سائر اشكالات او كه روشن است بر اساس تعصّب جاهلي است چقدر او را از واقع امر، معزول و مهجور نموده است. و ما در اينجا فقط در كلمۀ إِنَّمَا به يك جملۀ عالم بزرگوار شيخ ابوالفتوح رازي اكتفا ميكنيم: آيه دليل است بر امامت أميرالمؤمنين عليه السّلام؛ و وجه استدلال آيه آن است كه: خداي تعالي اثبات ولايت كرده خود را به لفظ إِنَّمَا، فائدۀ او اثبات الشَّي و نَفي مَا سِوَاهُ چنانكه كسي گويد: إنَّمَا العَالِمُ لَا غَيْرُهُ، وَ إنَّمَا لَكَ عِندِي دِرْهَمُ معني آن است كه: لَيْسَ لَكَ عَلَيَّ إلَّا دِرْهَمٌ. قَال الشّاعر: وَ لَسْتُ بِالاكْثَرَ مِنهُمْ حَصَي وَ إنَّمَا العِزَّةُ لِلْكَاثِرِ و مراد آن است كه: عزّت نبود آن را كه كاثِر نيست. و قوله: إِنَّمَا اللهُ إلهٌ وَاحِدٌ معني آن است كه: لَا إلَهَ إِلَّا اللهُ الوَاحِد. [70] باري ما كلام رازي را در اينجا آورديم تا معلوم شود كه چقدر مخالفان مكتب تشيّع براي انكار حقيقت دست و پا ميزنند؛ و هر چه بيشتر كوشش كنند، خود را بيشتر رسوا و مفتضح مينمايند و مرتباً با لعنت فرستادن بر روافض كه نُقل كلام آنان است، و حربۀ ضعفاء و بيچارگان است ميخواهند تشيّع را از عالم حقيقت و واقعيّت به دور سازند. از طرفي تمام آياتي را كه راجع به اهل بيت وارد شده است، تأويل و تفسير به غير، و يا به عموم ميكنند؛ و از طرف ديگر نيز تمام آياتي كه دربارۀ عناد و دشمني مخالفين اهل بيت آمده است؛ تأويل و تفسير به غير آنها و يا به مَناط عمومي مينمايند. و ما در جلد سوّم از امام شناسي [71] در تفسير آيۀ تطيهر ديديم كه چگونه ميخواهند با چه زرنگي و تردستي اين آيه را به أزواج النَّبِيّ (زنهاي پيامبر) نسبت دهند، و بعدا يك سوره در قرآن كريم را كه به طور وضوح و روشني دو زن پيامبر را به نام عائشه و حَفصَه با باد انتقاد و ايراد ميگيرد، و مفسّران خود آنها تصريح دارند بر شأن ص 265 نزول آن دربارۀ اين دو زن، ميخواهندبه هر عنواني كه هست انان را تنزيه كنند و مطهَّر و مقدَّس جلوه دهند. در اينجا به خوبي مظلوميّت أمير مؤمنان عليّ بن أبيطالب عليه السّلام معلوم ميگردد، كه چگونه آن درياي علم و حِلْم و وقار و سكينه و دَرايت و فطانت و تقوي و ايمان و ايقان را ناديه گرفتند؛ بلكه هر چه توانستند انكار كردند. آري اين است معناي دنيا دون كه جيفۀ اهل دنيا و كلاب است؛ دولت حقّه و ولايت كليّه در پس پردۀ غيبت به سر ميبرد؛ چون اگر ظهور كند همين كركس صفتان شكم خود را از خون او انباشته ميكنند؛ آن دولت دولت علم است، و صادق آل محمّد فرمود: لِكُلِّ أنَاسٍ فِي البَرِيَّةِ دَوْلَةٌ وَ دَوْلَتُنَا فِي آخِرِ الدَّهْرِ يَظْهَرُ «از براي هر طايفهاي از مردم در هر زمان، دوران رياست و حكومت و آقائي است؛ و دولت ما در آخر زمان ظهور پيدا ميكند». پاورقي [40] ـ «غاية المرام» ص 109، حديث شمارۀ نوزدهم از خاصّۀ، و «تفسير بهران» ج 1، ص 295، و «احتجاج» طبرسي ط نجف، ج 1، ص 379، و در «تفسير الميزان» ج 6، ص 18 تا اينجا كه ميفرمايد: غيرُ رجلٍ وَاحِدٍ بعينه آورده است. [41] ـ «غاية المرام» ص 109. [42] ـ «احتجاج» ط نجف ج 1، ص 202. [43] ـ «احتجاج» ج 1، ص 213. [44] ـ «احتجاج» ج 1، ص 231 و ص 232. [45] ـ چون قاعده در اسلام آن است كه: مَن قَتَلَ فَتِيلا فَلَهُ سَلَبُهُ أجْمَعُ : هر كس در ميدان جنگ با كفّار كافري را بكشد تمام اشياء مختصّۀ او از لباس و انگشتري و كلاه خود و زره و جوشن و شمشير و نيزه و غيرها همگي براي خصوص شخص كشنده است. و كسي ديگر را در آن حقّي نيست. و اين غير از آن غنائم جنگي است كه از همۀ كفّار اخذ ميشود و بايد به مسلمانان تقسيم شود. [46] ـ «غايۀ المرام» ص 109، و نيز بحراني اين مطلب را در ج 1، از «تفسير برهان» ص 296 از طبع سنگي آورده است. [47] ـ «تفسير الميزان» ج 6، ص 23 و ص 24، و حضرت استدد علاّمۀ طباطبائي از اوّل اين مجلّد تا پايان اين مطلب كه ص 24 است، فقط در پيرامون اين موضوع و اثبات صحّت و تحقّق داستان خاتم، و تفسير اين دو آيۀ واردۀ در اين باب بحث كردهاند. [48] ـ آيۀ 144 از سورۀ 2: بقره. [49] ـ آيۀ 144 از سورۀ 2: بقره. [50] ـ آيۀ 144 از سورۀ 2: بقره. [51] ـ «مفردات» طبع سنۀ 1381، ص 534. [52] ـ اين جمله، فقرهاي از آيۀ 36، از سورۀ 8: انفال است؛ و تمام اين آيه اينست: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَن سَبِيلِ اللَهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونَ عَلَيْهِم حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ. «آنانكه كفر ورزيدهاند، أموال خود را در مواردي خرج ميكنند كه مردم را از راه خدا مانع شوند؛ و راه خدا را ببندند و ببُرند؛ و بنابراين، آنان اين اموال را مصرف ميكنند، وليكن بالنّتيجه حسرت براي آنها خواهد بود زيرا كه مغلوب ميشوند». هم مال از دستشان رفته و هم به منظور نرسيدهاند. و ما اين آيه را استهشاد آورديم. كنايه از آنكه امثال فخر رازي كه با شيعه عناد ميورزند، علوم و افكار خود را در راه برگردانيدن معاني آيات از اهل بيت مصرف ميكنند و بالنتيجه براي آنها حسرت است؛ زيرا در برابر منطق مغلوب ميشوند، هم علومشان تباه ميگردد؛ و هم به منظور و مقصود خود نميرسند؛ زيرا كه آفتاب طلوع كرده است. [53] ـ «تفسير الميزان» ج 3، ص 224 و ص 225. [54] ـ «تفسير تبيان» شيخ طوسي، ج 1، از ط سنگي، ص 547 و ص 548. [55] «تفسير الميزان» ج 6، ص 7. [56] ـ «تفسير الميزان» ج 9، ص 337. [57] «تفسير الميزان» ج 6، ص 7. [58] ـ و اين در صورتي است كه لفظ قلوبهم و انفسِهِم را كه مضاف و مُضاف اليه است، يكي گيريم؛ و گرنه تعداد آنها سيزده جا خواهد شد. [59] ـ «تفسيركشّاف» در تفسير آيۀ ولايت، طبع اوّل در مطبعۀ شرقيّه، ج 1، ص 264. [60] ـ صفحه 239 از همين كتاب از «غاية المرام» از شيخ طوسي در كتاب «أمالي». [61] ـ صفحۀ 244 از همين كتاب از «احتجاج» طبرسي. [62] ـ صفحۀ 239 از همين كتاب از «غاية المرام» از شيخ صدوق. [63] ـ صفحۀ 244 از همين كتاب از «احتجاج طبرسي». [64] ـ تعبير به اينكه علي عليه السّلام فقير بوده است، خالي از حَزارت نيست؛ زيرا فقير شرعاً به كسي گويند كه مالي براي اعاشه نداشته باشد؛ و يا قدرت كسب و كار نداشته باشد و حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام گرچه قدرت مالي نداشتهاند ولي قدرت كسب و كار داشتهاند و پيوسته از دسترنج بازوي تواناي خويشتن إعاشه مينمودهاند. و نه تنها در تمام مدّت عمر يك درهم صدقه نگرفتهاند بلكه آنچه در روايت آمده است هزار غلام از دسترنج خود خريده و در راه خدا آزاد كردهاند، و قناتها و باغها و نخلستانهائي را صدقات و وقف امور خيريّه كردهاند. آنكه انبان به دوش دارد و در شبهاي تاريك پيوسته در خانۀ فقرا ميرود و نان و خرما ميبرد و از ايتام و ارامل تفقّد ميكند، چگونه فقير است ؟ بلي ميتوان گفت: مالي را براي خود اندوخته نمينموده است و هر چه به دست پر بركتش ميرسيده بلا درنگ انفاق ميكرده است، پس او غنيّ است به أعلي درجه از غناء. و اين مسكين فخر رازي نفهميده است كه نداشتن مال در اثر پي در پي انفاق كردن عين غناء و دارائي است نه فقر كه در معناي شرعي و عرفي آن نيازمندي و احتياج خوابيده است؛ اين هم حقّا از مظلوميّت علي است كه حتّي در وقت اعطاء انگشتري به فقير كه دلالت بر كمال غناء دارد، اين معاندان ميخواهند او را به عنوان فقير جلوه دهند. [65] ـ توضيح آنكه تمام افراد زكات، صدقه است؛ و هر صدقه زكات است، و چون صدقه تزكيه كننده است آن را زكات گويند و بعداً كمكم اسم زكات براي آن نوع صدقۀ واجب به عنوان عَلَم در عرف متشرعه استخدام شد. [66] ـ آيۀ 24، از سورۀ 10: يونس. [67] ـ آيۀ 36، از سورۀ 47: محمّد. [68] ـ «تفسير فخر رازي» طبع دار الطباعة العامرة، بيست جلدي، ج 3، ص 619 تا ص 622. [69] ـ و لطيفه اينجاست كه در همان شاهدي كه فخر رازي آورده است. بجاي كلمۀ إنّما در آيات ديگري لفظ مَا وَ الاّ آمده است، همچون آيۀ 32 از سورۀ 6: انعام: وَ مَا الحيوةُ الدُّنيا إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ و در ايۀ 64 از سورۀ 29: عنكبوت: وَ مَا هَذِهِ الحَيوةُ الدُّنيا إلاّ لَهْوُ وَ لَعِبٌ. «اين زندگي دنيا نيست مگر لهو و بازي». [70] ـ «تفسير روح الجنان» طبع مظفري 7 ج 2، ص 176. |
|
|