بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب امام شناسي / جلد ششم / قسمت پنجم: پاسخ قائلین عدم جواز تمتع در حج، پاسخ اشکالات عمر بر حج تمتع، گوشه ای از حجة الوداع

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره

 

 

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

صفحه قبل

رد مخالفين در استدلال به آيه: واتموا الحج والعمره لله

ما اينك بايد بحث كنيم و ببينيم اين عمل بر چه اساسي صورت گرفته است؛ و أدلة كساني كه فعلاً بر اساس همان سنّت عمر، در انجام دادن حجّ، تمتّع نمي كنند چيست؟

آنان از چند ناحيه بر مدّعاي خود استدلال كرده‌اند:

اوّل _ از ناحيه آية كريمة: وَ أتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَهَ للهِ. (صدر آيه 197 از سوره 2: بقره).

به ادّعاء آنكه تماميّت حجّ به احرام بستن از ميقات است؛ و كسانيكه از ميقات محرم شوند؛ و پس از آن عمره بجاي آورده، و در مكّه و محّل گردند؛ و سپس از مكّه براي حجّ احرام ببندند؛ در تماميّت حجّ ايشان نقصان و خللي روي داده است؛ زيرا در اينصورت عمره و حجّ در يكديگر داخل شده‌اند؛ و محلّ شدن در بين آن دو،


ص102

درحكم محّل شدن در بين حجّ است؛ و اين مستلزم عدم تماميّت آن است.

و پاسخ اين ادّعاء روشن است، زيرا تماميّت هر يك از عمره و حجّ، انجام دادن آن است با تمام شرائط و أجزاء و پرهيز از موانع آن؛ و كسي كه از ميقات به قصد عمره احرام می‌بندد؛ و در مكّه طواف و نماز و سعي و تقصير بجاي می‌آورد، يك عمرة تمام انجام داده است؛ و كسي كه از مكّه احرام می‌بندد؛ و به قصد حجّ به سوي عرفات و مشعر می‌رود، و مناسك مني و مناسك بيت الله را انجام می‌دهد، يك حجّ تمام انجام داده است، و تمام اجزاء و شرائط آن را بجا آورده؛ و از موانع آن اجتناب ورزيده است.

و دانستيم كه تعيين شرائط و اجزاء و موانع هر يك از عمره و حجّ، با شارع است؛ و چون او براي ما مقرّر دارد كه در قران و حجّ افراد، بايد از ميقات به قصد حجّ احرام بست، و در حجّ تمتّع بايد از مكّه احرام بست، در اينصورت تماميّت آن به جا آوردن آن بر همين نهج و بر همين شكل است؛ و خلاف آن مستلزم نقصان و عدم تماميّت است؛ و محصّل مطلب اين است كه پيكرة حجّ و كيفيّت اجزاء و شرائط آن بايد از شارع اخذ شود؛ و در اينصورت تمام است؛ و خلاف آن ناتمام.

و كسي نمي تواند از نزد خود جزوي و يا شرطي را اضافه كند؛ و يا بر دارد؛ و سپس تماميّت و نقصان را بر اساس جعل خود تعيين كند؛ فعليهذا آية: وَ أتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَهَ للهِ بيش از اين نمي رساند كه بايد حجّ و عمره را براي خداوند تمام نمود. و امّا تماميّت آن به عدم محّل شدن بين عمره و حجّ؛ و به يكسره باقي بودن با حال احرام تا رفتن به عرفات است، با هزار ضمّ و ضميمه نمي توان از آيه استنتاج نمود.

و ما براي توضيح بيشتر اين حقيقت تمام آيه را ذكر می‌كنيم و سپس مدلّل می‌داريم كه آية وأتمّوا نه تنها دلالت بر مدّعاي آنان ندارد بلكه دلالت بر عكس آن دارد:

وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنْ الْهَدْيِ وَلَا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كَانَ مِنْكُمْ مَرِيضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذَا أَمِنتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنْ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ


ص103

كَامِلَةٌ ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ. (آيه 197؛ از سورة 2: بقره)

«و حجّ و عمره را براي خدا تمام كنيد؛ پس اگر محصور شديد (و بواسطة مرض و يا دشمن متمكّن نشديد كه تمام كنيد) آن مقداري كه از هدي و قرباني كه می‌توانيد بفرستيد! و سرهاي خود را نتراشيد نگر زماني كه هدي و قرباني به محلّ خود برسد (در عمره به مكّه برسد و در حجّ به مني برسد) و هر كدام از شما كه در حال احرام مريض شد؛ و يا در سر او آزاري پديد آمد (مانند شپش و غيره) كه ناچار شد سر خود را بتراشد، جايز است سر خود را بتراشد و به جاي آن كفّاره، روزه و يا اطعام فقرا و يا قرباني بجاي آورد؛ و اگر شما در حال ايمني بوديد، پس كسي كه در عمرة خود تا زمان فرا رسيدن حجّ، تمتّع كند؛ بر او واجب است كه بقدر ميسور هدي در مني قرباني كند؛ و اگر كسي متمكّن از هدي و قرباني آن نشد؛ واجب است كه سه روز در حجّ، و هفت روز پس از آنكه از حجّ مراجعت می‌كنيد، روزه بگيرد؛ اين دو دفعة روزه مجموعاً ده روزه كامل می‌شود؛ اين وظيفة حجّ تمتّع، و وجوب هدي وظيفة كساني است كه اهل بيت و اقوام آنها از نزديكان و حاضران مسجد الحرام نباشند؛ و تقواي خدا را پيش گيريد و بدانيد كه خداوند شديد العقاب است».

در صدر اين آيه وارد است كه حجّ و عمره را براي خدا تمام كنيد!

تماميّت هر چيزي به چيزي است كه چون به ساير اجزاء آن ضميمه شود آن چيز تحقّق خود را پيدا می‌كند، و آثار مطلوب بر آن مترتّب می‌گردد، پس بنابر اين تمام كردن عبارت است ضميمه نمودن جزئي از اجزاء بعد از شروع كردن در چيزي كه بواسطة ضميمه نمودن آن جزء؛ آثار مطلوبة از آن چيز به دست آيد.

و كمال چيزي عبارت است از حال و يا وصف و يا امري كه چون آن چيز آن را پيداكند، آثار مطلوبه از آن چيز بعد از تماميّت آن به دست می‌آيد؛ آن آثاري كه بدون كمال به دست نمي آيد.

مثلاً انضمام بعضي از اجزاء انسان به بعضي ديگر تماميّت اوست، و ليكن عالميّت و شجاعت كمال اوست. ضمّ بعضي از اجزاء ماشين برق، يا ماشين چاپ و غيره به بعضي از اجزاء ديگر تا بواسطة اين ضميمه ماشين قابليّت برق دادن و چاپ


ص104

كردن را پيدا كند؛ و از نقصان بدر آيد؛ تماميّت آن است، و ليكن ترتّب اثر مطلوب بر آن، از برق دادن و چاپ كردن بعد از فرض تماميّت، كمال آن است.

وَأَتِمُّوا الْحَجَّ یعني تمام اجزاء مشروطة در حجّ را بجاي آوريد! و از بجا آوردن جزئي از آن فرو گذاري منمائيد! و شاهد بر اين گفتار آنستكه فوراً می‌فرمايد: فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنْ الْهَدْيِ اگر بواسطة مرضي، و يا جلوگيري دشمني، نتوانستيد آن را به پايان برسانيد؛ بايد قرباني و هدي را بفرستيد! و چون در محلّ خود قرباني شد؛ آنگاه از احرام بيرون آئيد!

و معلوم است كه حصر و احصار، موجب نقصان و عدم تماميّت اجزا حجّ است؛ پس اين آيه می‌رساند كه در هر صورت، و در هر گونه حجّ، از حجّ هاي قرآن و افراد و تمتّع بايد آن را تمام كنيد؛ و از نقصان آن به ترك جزئي و يا شرطي از آن بپرهيزيد!

بعداً در همين آيه دستور حجّ تمتّع را می‌دهد؛ و می‌فرمايد: كساني كه متمتّع می‌گردند بايد در مني قرباني كنند؛ و تماميّت حجّ آنان به هدي و قرباني است؛ و اين حجّ تمتّع واجب است براي كساني كه خانه و اهلشان از مسجد الحرام دور است.

پس صدر آية وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ به طور اجمال دستور به تمام كردن حجّ می‌دهد، هر حجّي كه باشد؛ و ذيل آن حجّ را به دو قسمت می‌كند: حجّ تمتّع براي غير حاضرين مسجد الحرام؛ و حجّ غير تمتّع براي حاضرين مسجد الحرام. و وجوب تمتّع از اين آيه مباركه از جملة: ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ استفاده می‌شود نه از جملة: فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ؛ زيرا جملة فَمَنْ تَمَتَّعَ فقط بدو گونه قسمت می‌كند و جملة : ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ وجوب يك نوع از آن را كه تمتّع است براي دور دستان؛ و اين معني در كمال وضوح است.

و پس از آنكه دانستيم كه كيفيّت اجزاء و شرائط حجّ و يا هر عبادت ديگري بايد از ناحية شارع معيّن گردد؛ و رسول خدا به انزال جبرائيل و آوردن آية: ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ؛ و نيز در بيان خود در بالاي كوه مروه؛ و نيز در خطبة خود تأكيداً در مكّة مكرّمه بيان فرمودند، كه براي دور دستان كيفيّت حجّ بدينگونه است تا روز قيامت؛ پس بنابر اين تماميّت حجّ براي دور دستان به نحو تمتّع


ص105

است نه افراد و قرآن. فعليهذا آية وَأَتِمُّوا الْحَجَّ ما را دعوت به تماميّت حجّ طبق دستور رسول خدا و آية قرآن می‌كند، كه براي دور دستان به كيفيّت تمتّع است؛ و غير تمتّع از آنها مجزي نيست.

و اما دلالت آية: وَأَتِمُّوا الْحَجَّ بر وجوب فاصله انداختن بين عمره و حجّ؛ و اثبات تماميّت حجّ به احرام بستن از ميقات از اين آية كريمه فدون اثباته خرط القتاد، همچنانكه استاد اكرام علاّمة طباطبائي رضوا الله عليه بدان تصريح فرموده‌اند.[173]

بازگشت به فهرست

اشكالاتي كه عمر برحج تمتع داشته است

و از اين بيان به خوبي روشن می‌شود كه استدلال عمر به آية وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ بر عدم جواز تمتّع همچنانكه در روايت وارده از ابوموسي اشعري، اخيراً گذشت، صحيح نيست همچنانكه استدلال او به اين آيه در روايت ديگر نيز غير صحيح است: آن روايتي را كه:

در «تفسير الدّرّ المنثور» آورده است كه: أخْرَجُ مُسْلِمٌ عَنْ أبي نَضْرَهَ قَالَ: كَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ يَأْمُرُ بالْمُتْعَهِ، وَ كَانَ ابْنُ الزُّبّيْرِيَنْهي عَنْهَا، فَذُكِرَ ذَلِكَ لِجَابِرِبْنِ عَبْدِاللهِ؛ فَقَالَ: عَلَي يَدي دَارَ الحَدِيثُ؛ تَمَتَّعْنَا مَعَ رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عليهِ (و آله) وَ سَلَّمَ؛ فَلَمَّا قَامَ عُمَرُ، قَالَ: إنَّ اللهَ كَانَ يُحِلُّ لِرَسُولِ الله ماشآء ممّا شَآءَ، وَ إنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ مَنَازِلَهُ؛ فَأتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَهَ كَمَا أمَرَكُمُ اللهُ وَ افْصِلُوا حَجَّكُمْ مِنْ عُمْرَتِكُمْ فَإنَّهُ أتَمُّ لِحَجَّكُمْ وَ اتَمُّ لِعُمْرَتِكُمْ. [174]

«مُسْلِم از أبو نَضْره تخريج كرده است كه او گفت: ابن عباس امر به حجّ تمتّع می‌كرد؛ و ابن زبير نهي از آن می‌نمود؛ اين داستان به گوش جابر بن عبدالله انصاري رسيد، او گفت: جريان اين قضيّه به دست ما بوده است؛ و از ما بايد پرسش نمود.

ما با رسول خدا (ص) حجّ تمتّع بجاي آورديم؛ چون عمر به حكومت رسيد، گفت: رويّة خدا چنين بود كه براي رسول خود، آنچه را كه می‌خواست از آنچه را كه اراده می‌نمود، حلال می‌كرد؛ و قرآن هم در خصوص محلّ نزول آن، نازل شده


ص 106

است. پس شما حجّ و عمره را تمام كنيد همچنانكه خداوند به شما امر نموده است و حجّ خود را از عمرة خود جدا كنيد! زيرا كه جدا كردن آن دو از يكديگر موجب اتميّت حجّ و اتميّت عمرة شما خواهد شد»!

جواب عمر از اين كلام روشن است: زيرا كه به نصّ قرآن كريم، حجّ تمتّع اختصاص به رسول الله نداشته است؛ و به نصّ خطبة رسول الله، تا روز قيامت، حجّ و عمره در هم مانند اشتباك انگشتان داخل شده‌اند؛ و همة علماء چه از شيعه و چه از عامّه، اتفاق دارند بر آنكه شأن نزول، مخصّص نيست؛ يعني نزول آية أي، در موردي از موارد، حكم را منحصر به آن مورد نمي كند؛ و بنابر اين گفتار او كه ان القرآن نزل منازله و سپس گفتار او كه: بنابر اين حجّ را تمام كنيد؛ به اينكه آن را از عمره مجزّي و جدا انجام دهيد، از اغرب غرائب است؛ و استنتاجي فكري در مقابل نصّ است. و از اينجا استفاده می‌شود كه:

ناحية دوّم از دليل مخالفين كه عدم تمتّع موجب تماميّت حجّ و تأسي به سنّت رسول خداست؛ زيرا كه آن حضرت هدي خود را قرباني نكرد و از احرام بيرون نرفت و تمتّع ننمود تا در مني انجام داد؛ بر بنيان خطبة عمر در حديث ابوموسي اشعري كه گفت: ان ناخذ بكتاب الله فانّ الله قال: «آيةوَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ »؛ وَ إنْ نَأْخُذْ بِسُنَّهِ نَبِيَّنَا (ص) لَمْ يُحِلَّ حَتَّي نَحَرَ الْهَديَ؛ نيز بی‌اساس و بنيان است.

زيرا اتّباع و پيروي از سنّت رسول خدا، در جائي صحيح است كه خود آن حضرت تصريح به خلاف آن براي امّت نكرده باشد؛ مانند روزه‌هاي مستحبّي و قيام شب به عبادت؛ و اما آن جائي كه تصريح به خلاف كرده باشد؛ مانند عدم جواز زياده از چهار زن عقدي گرفتن، بدون شكّ پيروي از آن حضرت و مثلاً نه زن را به حبالة نكاح در آوردن، مخالفت امر و سنّت آن حضرت محسوب می‌شود؛ و در حجّه الوداع تصريح فرمود به آنكه عدم احلال من به جهت سوق هدي است؛ و گرنه من هم همانند شما محلّ می‌شدم؛ و در اينصورت باقي بودن به احرام تا مني براي كساني كه سوق هدي نكرده‌اند خلاف سنّت است؛ نه موافق سنّت.

و چون اين حكم تمتّع تا روز قيامت وارد شد، براي دوردستان انجام دادن حجّ قران و افراد، در خصوص حجّ هاي واجب خلاف سنّت است.


ص 107

و عجيب است ادّعاي پيروي از سنّت، با آنكه رسول الله، در خطبة خود در مكّه اعتراضاً به اين ادعّاي باطل فرمود: أ بالَلهِ تُعَلَّمُونَ أيُّهَا النَّاسُ؟! «آيا شما بر حكم خدا سبقت می‌گيريد، و می‌خواهيد خدا را و رسول خدا را بياموزيد»؟!

و احرام حجّ به مجرّد عَدم حَلْقِ سر تا زمانيكه هدي به محل خودش كه مني باشد برسد نيست؛ و آيه دلالت دارد بر آنكه سوق دهندة هدي براي حجّ كه نبايد سر خود را بتراشد، اگر از حضّار مسجد الحرام نباشد، لامحاله حجّ او حجّ تمتّع خواهد بود.

و محصّل كلام آنكه رسول خدا حجّ تمتّع نكردند؛ و ليكن جميع اصحاب خود را و جميع همراهان خود را و جميع امّت خود را تا روز قيامت امر به تمتّع كردند؛ پس چگونه می‌توان چنين عملي را سنّت رسول الله نگرفت؟ آيا امري كه اختصاص به رسول الله دارد، و امّت خود را به غير آن امر كرده است، می‌توان آن را سنّت رسول الله دانست و مردم را بدان امر كرد؟ حَاشاً وَ كلاّ.

و از اينجا نيز می‌توان به دست آورد كه آنچه گفته‌اند كه: حجّ تمتّع اختصاص به اصحاب رسول خدا داشته است، نيز بی‌اساس استأ در «الدّر المنثور» آورده است كه: أخْرج ابن ابي شَيْبهَ و مسلِمٌ عَنْ أبِي ذرّ، قَالَ: كَانَتِ الْمُتْعَهُ فِي الْحَجَّ لأصْحَابِ مُحَمَّدٍ صَلَّي الله عليه (و اله) و سلّم خَاصَّهً. [175]

«ابن ابي شيبه و مسلم از ابوذر تخريج كرده‌اند كه گفته است: تمتّع در حجّ، اختصاص به اصحاب محمّد (ص) داشته است».

و نيز در «الدّرّ المنثور» آورده است كه: أخْرَجَ مُسْلِمٌ عَنْ أبِي ذَرَّ قالَ: لا تَصْلَحُ الْمُتْعَتَانِ إلَّا لَنَا خَاصَّهً _ يعني مُتْعَهَ النَّساءِ وَ مُتْعَهَ الْحَجَّ.21

«مسلم از ابوذر تخريج كرده است كه گفت: دو متعه صلاحيّت ندارد مگر براي خصوص ما _ يعني تمتّع از زنان، و تمتّع در حال حجّ

و نيز روايتي است كه در «الدّر المنثور» ج 1 و ص 216 آورده است كه: اَخْرَجَ اِسْحَاقُ بْنُ راهْوَيْهِ عَنْ عُثْمانَ بْنِ عَفّانَ أنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْمُتْعَهِ فِي الْحَجَّ، فَقَالَ: كانَتْ لَنَا، لَيْسَتْ لَكُمْ.


ص 108

اين دو روايت مضمونش مخالف با كتاب خداست كه ذَلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ زيرا اطلاق اين آيه و عدم تقييد آن به زمان خاصّي؛ و يا به افراد مخصوصي، مخالفت دارد با متن آن دو.

و چون آن دو مخالف كتاب هستند مطرود می‌باشند؛ و نيز مخالف با گفتار رسول خداست زيرا شبّك بين أصابعه و فرمود: مانند اين انگشتان حجّ و عمره در هم وارد شدند؛ و تا روز قيامت با هم خواهند بود. و علاوه بر اين از انكار بعضي از اصحاب رسول خدا، و از ترك كردن آنها حجّ تمتّع را، همانند عمر و عثمان و ابن زبير و ابوموسي اشعري و معاويه (و چنانكه در بعضي از روايات وارد است ابوبكر) استفاده می‌شود كه مختصّ به اصحاب رسول خدا نبوده است.

ابن كثير دمشقي در «البدايه و النهايه» ج 5، ص 166 گويدك اين كلام را احمدبن حنبل ردّ كرده است، او گفته است: «جائي كه يازده نفر از اصحاب روايت تمتّع را كرده باشند كجاي اين گفتار ارزشي دارد؟ و ابن عباس هم فتوي به وجوب تمتّع براي همه داده است؛ و در «سيرة حلبيّه» بعد از بيان گفتار حضرت رسول بر تغيير حجّ به صورت تمتّع و سؤال سراقه بن مالك و خطبة آن حضرت بعد از استماع گفتار مخالفين، اعتراف می‌كند كه: اينها همه صراحت دارند بر آنكه مراد از تمتّع، محلّ شدن بين عمره و حجّ است؛ و اين حكم تا روز قيامت باقي است؛ ليكن پس از آن می‌گويد: امامان فقه ما از اين مسئله جواب داده‌اند كه عمرة تمتّع در آن سال از اختصاصات صحابه بوده است؛ براي آنكه مخالفت شود با سنّت جاهليّت كه بجا آوردن عمره را در ماههاي حجّ حرام می‌دانستند؛ و افجر فجور می‌پنداشتند.

و ابو حنيفه و مالك و شافعي و جماهير علماء از سلف و خلف، بر اين منهاج مشي كرده‌اند؛ و ليكن امام احمد بن حنبل و طائفه اي، از اهل ظاهر با آنها مخالفت نموده و گفته‌اند: حجّ تمتّع، اختصاص به اصحاب در آن سال نداشته است؛ بلكه براي تمام افراد است تا روز قيامت؛ پس براي هر كس كه به احرام حجّ محرم شود و با خود هدي نياورده باشد جايز است احرام خود را به عمره تبديل كند و پس از اعمال عمره محلّ شود. *


ص 109

سوّم _ از ناحية عدم مناسب تمتّع با هيئت ملائم و مناسب وضع حجّاج؛ بدين تقرير كه: هيئت شخص محرم به احرام حجّ، هيئت شخص مسافر به راه خدا، رنج سفر ديده، و مشقّت طريق خريده، شعثاً غبراً، گرد الود، و با موهاي ژوليده، حمّام نرفته، و عطر و مشك استعمال نكرده، و در راه خدا از اهل و عيال، از زن و كنيز و هرگونه تمتّعات و لذّات مادّي و طبعي مرحوم می‌باشد. و اگر بنا شود در مكّه از احرام بيرون آيند؛ و گيسوان شانه زده و عطر استعمال كنند؛ و در نزد زنان و كنيزان خود روند؛ و از هرگونه لباس هاي رنگين و دوخته در بر كنند؛ و مانند شهر و ديار خود گردند؛ ديگر براي حجّ احترامي باقي نخواهد ماند؛ و آن ابّهت و جلال و عظمت حجّ فرو ريخته خواهد شد.

در «مسند» احمد حنبل از ابوموسي اشعري آورده است كه: إنَّ عُمَرَ قَالَ: هِيَ سُنَّهُ رَسُولِ اللهِ (ص) _ يَعْنيِ الْمُتْعَهَ _ وَ لَكِنَّي أخْشَي إنْ يُعْرِسُوا بِهِنَّ تَحْتَ الأرَاكِ ثُمَّ يَروحُوا بِهِنَّ حُجَّاجاً. [176]

عمر می‌گويد: «تمتّع سنّت رسول خداست؛ و ليكن من بيم از آن دارم كه مردان زنان خود را در زير درختهاي اراك در مكّه فرود آورند؛ و سپس آنها را از آنجا براي حجّ كوچ دهند».

و در «جَمْع الجَوامِع» سيوطي از سَعيد بن مسيّب آورده است كه: إنَّ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ نَهَي عَنِ الْمُتْعَهِ فِي أشْهُرِ الْحَجِّ وَقَالَ: فَعَلاتُهَا مَعَ رَسُولِ اللهِ (ص) وَ أنا أنْهَي عَنْهَا؛ وَ ذَلِكَ أنَّ أحَدَكُمْ يَأْتِي مِنْ اُفُقٍ مِنَ الافَاقِ شَعِثاً نَصِباً مُعْتَمِراً فِي أشْهُرِ الْحَجِّ؛ وَ إنَّما شَعَثُهُ وَ نَصَبُهُ وَ تَلْبِيَتُهُ فِي عُمْرَتِهِ، ثُمَّ يَقْدِمُ فَيَطُوفُ بِالْبَيْتٍ وَ يُحِلُّ وَ يَلْبَسُ وَ يَتَطَيَّبُ وَ يَقَعُ عَلَي أهْلَهَ إنْ كَانُوا مَعَهُ حَتَّي إذَا كَانَ يَوْمُ التَّرْوِيَهِ أهْلَّ بِالْحَجِّ وَ خَرَجَ إلَي مِنَي يُلَبِّي بِحِجَّهٍ لَا شَعَثَ فِيهَا وَ لَا نَصبَ وَ لَا تَلْبِيَهَ إلَّا يَوْماً؛ وَ الْحَجُّ أفْضَلُ مِنَ الْعُمْرَهِ؛ لَوْ خَلَّيْنَا بَيْنَهُم وَ بَيْنَ هَذا لَعَا نَقُوهُنَّ تَحْتَ الْأرَاكِ، مَعَ أنَّ أهْلَ الْبَيْتِ لَيْسَ لَهُمْ ضَرْعٌ وَ لَا زَرْعٌ وَ إنَّمَا رَبِيعُهُمْ فِيمَنْ يَطْرَءُ عَلَيْهِمْ.*

«عمر بن خطّاب در ماههاي حجّ از بجا آوردن حجّ بطور تمتّع منع كرده


ص 110

است؛ و خود او گفته است كه: من با رسو خدا در حجه الوداع حجّ را بطور تمتّع بجاي آورديم؛ و ليكن من مردم را از اين عمل نهي می‌كنم و علّت آن اينست كه: تمتّع، رنج سفر را منحصر در عمره می‌كند؛ بدين صورت كه: يكي از شماها از افقي از آفاق جهان در ماههاي حجّ با رنج و تعب سفر و گرد آلود براي بجا آوردن عمره حركت می‌كند؛ آنگاه اين رنج و تعب و اين گرد آلودي و تلبيه و احرام خود را براي عمره قرار می‌دهد؛ و سپس وارد مكّه می‌شود و طواف خانه را بجا می‌آورد و سپس محلّ می‌گردد؛ و از احرام بيرون می‌آيد؛ و لباس در بر می‌كند و عطر می‌زند و اگر زوجه‌اش با او باشد نيز آميزش و مواقعه مينمايد؛ و صبر می‌كند تا در روز ترويه براي حجّ احرام می‌بندد و لبّيك می‌گويد؛ و به سوي مني می‌رود، و در اينصورت احرام براي حجّي بسته است كه در آن رنجي و تعبي نبوده است؛ و غبار آلودگي و لبيّك گفتني نبوده است مگر يك روز.

و حجّ افضل است از عمره؛ و اگر ما مردم را در انجام حجّ تمتّع آزاد بگذاريم، هر آينه با زنان خود در زير درختان اراك دست در آغوش خواهند شد. علاوه بر اينها ساكنين مكّه كه اهل بيت خدا هستند نه دامي دارند و نه زراعتي؛ و بهار معيشت آنها منحصر است در واردين به مكه (كه در صورتيكه حجّ از عمره جدا باشد دوبار به مكّه می‌آيند؛ و اهل مكّه منفعت بيشتري می‌برند؛ و اگر جدا نباشد يكبار می‌ايند و طبعاً منفعتشان كمتر است).

و نيز در بعضي از روايات آمده است كه عمر گفت: قَدْ عَلِمْتُ أنَّ النَّبِيَّ (ص) فَعَلَهُ وَ أصْحَابُهُ، وَ لَكِنَّي كَرِهْتُ أنْ يُعْرِسُوا بِهِنَّ فِي الْأرَاكِ ثُمَّ يَرُوحُونَ فِي الْحَجِّ تَقْطُرُ رُؤُوسُهُمْ. [177]

«حقاً من می‌دانم كه رسول خدا و اصحاب او حجّ تمتّع را انجام داده‌اند؛ و ليكن من ناپسند دارم كه مردان زنان خود را در زير درختان اراك فرود آورند؛ و سپس در حاليكه از سرهايشان قطرات آب غسل جنابت جاري است به سوي حجّ رهسپار شوند».


ص 111

جواب _ از اين ناحيه دليل نيز روشن است؛ زيرا اجتهادي است در مقابل نصّ؛ خدا و رسول خدا تصريح بر جواز تمتّع نموده‌اند؛ و تنصيص بر حجّ تمتّع جاي اشكال نيست. آن وقت چگونه می‌توان رأي شخصي و اجتهاد فكري خويش را بر آن مقدّم شمرد؟ و خدا و رسول خدا می‌دانستند كه همان چيزي را كه عمر از آن می‌ترسد، و نگران آن است، انجام خواهند داد؛ و معذلك امر به تمتّع كرده‌اند؛ و بلكه امر كرده‌اند تا مردم تمتّع كنند، و حجّ را بدينگونه انجام دهند. و اين از فيوضات ناشي از رحمت واسعة رسول الله است كه خداوند آن زحمت و رنج و تعب امّت هاي سابقه را ازامت او برداشته است و دعاي او را مستجاب فرموده است كه:

رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ (آية 286 از سوره 2: بقره).

«بار پروردگارا كار مشكل و سخت را بر ما تحميل مكن؛ همچنانكه بر كساني كه قبل از ما بوده‌اند تحميل كردي! بار پروردگارا كاري را كه بر آن طاقت نداريم بر ما تكليف مفرما».

و در هنگامي كه خدا و رسول خدا صريحاً اجازه می‌دهند، آيا كسي را جرأت مخالفت هست؟ و علاوه خدا و رسول او داناترند به مصالح احكام، و ملاك قوانين، و جلوگيري از مفاسد؛ و همانطور كه اشاره كرديم شايد طول مدّت احرام حجّ، موجب وارد ساختن بسياري از حجّاج را در گناه و عمل غير مشروع بواسطة عدم تحمّل آنها می‌شد؛ و خداوند رحمة للامه المرحومه اين تكليف شاقّ را برداشت؛ و يسر را بر عسر ترجيح بخشيد.

و از عجائب امر اينست كه در آيه أي، كه حكم حجّ تمتّع را بيان فرموده است، در بيان تشريع آن عيناً همان معنائي را كه عمر از آن می‌هراسيده است، گوشزد فرموده و صريحاً اجازه داده است، مگر نمي فرمايد: فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعْمَرهِ إلَي الْحَجِّ؟ آيا تمتّع غير از استيفاء حظّ و بهره از نكاح طيّب و لباس طيّب و ساير تمتّعات طيّبه می‌باشد؟ شاهد بر گفتار ما روايتي است كه در «تفسير الدّر المنثور» ج 1، ص 214 آمده است كه: اَخْرج ابن أبي شيبه و ابن المنذرعن عطاء قال: إنّما سُمِيَّتِ الْمُتْعَهُ لِأَنَّهُمْ كانْوا يَتَمَتَّعُونَ مِنَ النّساءِ وَ الثّياب. و في لفظٍ: يَتَمَتَّعُ بِأهْلِهِ وَ ثيابِهِ.


ص 112

پس معناي فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعْمَرهِ إلَي الْحَجِّ اين خواهد شد كه وَ مَنْ يُعْرِسْ بِزَوْجَتِهِ وَ أمَتِهِ تَحْتَ الأرَاكِ بَعْدَ الْعُمْرَهِ إلَي زَمانِ الحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ.

و عجيب‌تر از اينكه آنكه چون بعض اصحاب، به رسول خدا دربارة تمتّع اعتراض كردند، و عين آميزش با زنان را در حجّ قبيح شمردند: أيَرُوحُ أحَدُنَا إلَي عَرَفَهَ وَ فَرْجُهُ يَقْطُرُ مَنِيّاً. [178]

چون اين معني به سمع رسول الله رسيد؛ و به خطابه برخاست، همان امري را كه از آن بيم داشتند، و قبيح می‌شمردند، به آنان امر فرموده؛ و همانند دفعة اول امر به تمتّع فرمود. يعني دوباره امر به تمتّع زنان، و لباس فاخر دوخته، و استعمال عطر و مشك نمود. و آيا ناگوار دانستن اين امر جز تحجّر فكري از آداب جاهليّت چيز ديگر می‌تواند بود؟

چهارم _ از ناحية تعطيل بازارهاي مكّه، همانطور كه در روايت سيوطي از «جمع الجوامع» از سعيدبن مسيّب آورديم كه عمر می‌گويد: اهل بيت و خانة خدا، دامي و دانه أي، ندارند؛ و بهار معيشت ايشان منحصر است از زوّار خانة خدا. و بنابر اين حجّ و عمره اگر در دو نوبت انجام پذيرد براي ايشان سودمند‌تر است.

جواب _ اين دلسوزي براي خواست؛ و خدا نياز به دلسوز ندارد؛ اين اجتهاد در قبال نصّ است. خداوند روزي بندگان خود را می‌رساند به نحو اكمل و احسن؛ از راه و طريق من حيث لا نحتسب و به امر خود می‌رسد ان الله بالغ امره (آيه 3، از سورة 65: طلاق) فقط ما بايد بندة مطيع و فرمانبردار او باشيم؛ و در كار او چون و چرا نكنيم؛ و قدم از مرحلة عبوديّت، و از ناحية مأموريّت در مرحلة آمريّت و ربوبيّت فرا ننهيم؛ و بر گفتار خدا و رسول خدا و امر آنان پيشي نگيريم.

يا أيُّها الّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدَّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللهِ وَ رَسُولِهِ (آية 1، از سورة 49: حجرات).

«اي، كسانيكه ايمان آورده‌اید، روبروي خدا و رسول او جلو نيائيد؛ و قدم پيش ننهيد»!


ص 113

نظير اين ترس و واهمه از تنگي معيشت را مؤمنان در صدر اسلام داشتند، كه اگر از رفت و آمد مشركين به مكّه و مسجد الحرام نهي شود، مؤمنان مكّه در عسر و ضيق معيشت خواهند افتاد؛ خداوند اين آيه را فرستاد:

يا أيُّها الَّذِينَ آمَنُوا انَّما الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ اْلَحَرامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَ إنْ خِفْتُمْ عَيْلَهً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ اِنْ شَاءَ إنَّ اللهَ عليمٌ حِكيمٌ (آيه 29 از سورة 9: توبه).

«اي، كسانيكه ايمان آورده‌اید؛ مشركان نجس هستند؛ و بعد از اين سال نبايد به مسجد الحرام نزديك شوند؛ و اگر شما خوف و هراسي از تنگدستي و عائله مندي داريد؛ پس به زودي خداوند اگر بخواهد شما را از فضل خود غني و بی‌نياز می‌گرداند؛ و خداوند داناست؛ و كردار و رفتارش از روي حكمت است».

پنجم _ از ناحية اختصاص حجّ تمتّع به موارد خوف، كه بنابر اين در حال عدم خوف، تمتپعي نيست.

در «الدّرّ المنثور» آورده است كه: أخْرَجَ مُسْلِمٌ عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ شَقيق؛ قَالَ: كَانَ عُثْمَانُ يَنْهَي عَنِ الْمُتْعَهِ؛ وَ كَانَ عَلِيٌّ يَأمُرُبِهَا؛ فَقَالَ عُثْمَانُ لِعَلِيَّ كَلِمَهً؛ فَقَالَ عَلِيٌّ (ع) لَقَدْ عَلِمْتَ أنَّا تَمَتَّعْنَا مَعَ رَسُولِ اللهِ صَليَّ الله عليه (و آله) و سلّم؛ و قَالَ: وَ لَكِنَّا كُنَّا خَائِفينَ. [179]

«مسلم از عبدالله بن شقيق تخريج كرده است كه او گفت: عثمان پيوسته مردم را از حجّ تمتّع نهي می‌كرد؛ و علي (ع) پيوسته به حجّ تمتّع امر می‌نمود؛ عثمان به علي جمله أي، گفت؛ علي در جواب فرمود: می‌داني كه ما با رسول خدا (ص) حجّ تمتّع انجام داديم؛ عثمان گفت: و ليكن ما در آن وقت ترسناك بوديم».

و نيز در «الدّر المنثور» آورده است كه: أخْرَجَ ابْنُ أبي شَيْبَهَ وَ ابْنُ جُرَيْرٍ وَ ابْنُ الْمُنْذِرِ عَنِ ابْنِ الزُّبَيْرِ أنَّهَ خَطَبَ فَقَالَ: يَا أيُّهَا النَّاسُ وَ اللهِ مَا التَّمتُّعُ بِالْعُمْرَهِ إلَي الْحَجِّ


ص 114

كَمَا تَصْنَعُونَ، إنَّمَا التَّمَتُّعُ أنْ يُهِلَّ الرَّجُلُ بِالْحَجِّ فَيَحْضُرُهُ عَدُوٌّ أوْ مَرَصٌ أوْ كَسْرٌ، أوْ يَحْبِسَهُ أمْرٌ حَتَّي يَذْهَبَ أيَّامُ الْحَجَّ فَيَقْدِمُ فَيَجْعَلُهَا عُمْرَهً فَيَتمَتعُ تَحِلَّه إلَي الْعَامِ الْمُقْبِلِ ثُمَّ يَحِجُّ وَ يَهْدِي هَدْياً، فَهَذا التَّمتُّعُ بِالْعُمْرَهِ إلَي الْحَجِّ _ الحديث. [180]

«ابن أبي شيبه، و ابن جُرَير، و ابن منذر، از عبدالله بن زُبير تخريج كرده‌اند كه: او خطبه خواند و گفت: اي، مردم! سوگند به خدا كه مراد از تمتّع به سبب عمره تا زمان حجّ اينطور نيست كه شما بجاي می‌آوريد! بلكه مراد از تمتّع اين است كه شخص براي حجّ احرام می‌بندد و لبيّك می‌گويد؛ و سپس بواسطة دشمن، و يا مرض، و يا شكستگي كه براياو پيش می‌آيد، و يا بواسطة پيشامد امر ديگري كه او را از رفتن به حجّ باز می‌دارد؛ نمي تواند به سوي حجّ برودتا اينكه ايّام حجّ سپري می‌شود؛ و در اينصورت آن احرام را تبديل به احرام عمره می‌كند؛ و به مكّه می‌آيد؛ و عمره را انجام می‌دهد؛ و از احرام بيرون می‌آيد و تمتّع می‌كند؛ و اين عمل عمره را كفّارة عدم حجّ خود قرار می‌دهد، تا سال آينده برسد؛ و در آن سال حجّ می‌كند و با خود هدي می‌آورد. اينست معناي تمتّع به سبب بجا آوردن عمره تا فرا رسيدن زمان حجّ _ الحديث».

جواب _ آنستكه: آية قرآن و گفتار رسول خدا مطلق است؛ و انحصار به صورت خوف ندارد؛ و آية فاذا أمنتم مخصوصاً تصريح دارد كه اين حكم تمتّع در صورت امن و عدم خوف است.

پس بنابر اين حصر مورد آيه به صورت خوف بلادليل است. و علاوه اين تفسيري را كه عبدالله بن زبير نموده است، يك معناي تخيّلي من در آوردي بيش نيست؛ و شاهدي از كتاب و سنّت ندارد؛ بلكه اطلاق آية و اطلاق گفتار رسول خدا مخالف آن است.

از همه اينها گذشته، ما به فقرة فمن تمتّع بالعمره الي الحجّ اثبات وجوب تمتّع را نمي كنيم، تا بگويند: اين فقره فقط لزوم هدي را در صورت فرض تمتّع می‌رساند، بلكه استدلال ما به ذيل آن، يعني به جملة: ذلك لمن لم يكن أهله حاضري المسجد الحرام است، و اين ذيل به طور اطلاق و


ص 115

هيچگونه تقييدي به خوب از عدوّ و مرض و شكستگي و غيره، وجوب تمتّع را براي دور دستان می‌رساند.

ششم _ از ناحيه ولايت؛ بدين تقريب كه عمر نهي از تمتّع بر اساس ولايت شرعيّة خود كرده است؛ زيرا خداوند اطاعت اولوا الأمر را واجب می‌داند، آنجا كه گويد:

يَا أيُّها الَّذِينَ آمَنُوا أطِيعُوا اللهَ وَ أطيِعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الْاَمْرِ مِنْكُمْ (آيه 59، از سورة 4: نساء).

«اي، كسانيكه ايمان آورده‌اید اطاعت كنيد از خداوند، و اطاعت كنيد از پيغمبر، و از صاحبان امري كه از شما هستند»!

و بر همين منوال رواياتي را از نهي صريح عمر در زمان حكومت خود از حجّ تمتّع آورده‌اند از جمله:

در «سنن نسائي» از ابن عبّاس وارد است كه می‌گويد: سَمِعْتُ عُمَرَ يَقُولُ: وَاللهِ إنّي لأنْهَا كُمْ عَنِ الْمُتْعَهِ وَ إنَّهَا لَفِي كِتَابِ اللهِ، وَ لَقَدْ فَعَلَهَا رَسُول اللهِ (ص) _ يَعْنِي الْعُمْرَهَ فِي الْحَجَّ _. [181]

«شنيدم كه عمر می‌گفت: سوگند به خدا كه من شما را از تمتّع نهي می‌كنم؛ گرچه در كتاب خدا وارد شده است؛ و با آنكه حقّاً رسول خدا آن را به جاي آورده است. _ و مراد او از تمتّع، داخل كردن عمره در حجّ است _».

و در «سنن بيهقي» از مسلم از ابي نصره از جابر روايت است كه گفت: انَّ ابْن الزّبير يَنْهَي عَنِ الْمُتْعَهِ وَ ابْنَ عَبَّاسٍ يَأْمُرُبِهِ. قَالَ: عَلَي يَدي جَرَي الْحَدِيثُ، تَمَتَّعنَا مَعَ رَسُولِ اللهِ (ص) وَ مَعَ اَبي بَكْر، فَلَمّا وَلِيَ عُمَرُ خَطَبَ النّاسَ فَقالَ اِنَّ رَسولَ اللهِ (ص) هذا الرَّسُولُ؛ وَ الْقُرآن هذَا الْقُرْآنُ؛ وَ إنَّهُمَا كَانَتَا مُتْعَتَيْنِ عَلَي عَهْدِ رَسُولَ اللهِ (ص) و أنَا أنْهَي عَنْهُمَا وَ اُعَاقِبُ عَلَيْهِمَا، إحْدَيهُمَا مُتْعَهُ النَّسَاءِ؛ وَلا أقْدِرُ عَلَي رَجُلٍ تَزَوَّجَ أمْرَأه إلي أجَلٍ إلا غَيَّبْتُهُ بِالْحِجَارَهِ؛ وَ الاخْرَي مُتْعَهُ الْحَجِّ. [182]


ص 116

«عبدالله بن زبيراز متعه منع می‌كرد؛ وعبدالله بن عبّاس به متعه امر می‌نمود؛ جابر بن عبدالله چنين گفت: اين داستان به دست ما صورت گرفته است؛ و از ما بايد آموخت؛ ما با رسول خدا (ص) تمتّع می‌نموديم؛ و در زمان ابوبكر نيز تمتّع می‌كرديم؛ و ليكن چون نوبت حكومت به عمر رسيد؛ در خطبة خود مردم را مخاطب ساخته؛ و چنين گفت: رسول خدا همان رسول است؛ و قرآن نيز همان قرآن است؛ دو تمتّع در زمان رسول خدا (ص) بوده‌اند؛ و من از آن دو نهي می‌كنم؛ و هر كسي را كه مرتكب آن شود مجازات و كيفر می‌كنم.

يكي از آن دو، تمتّع با زنان است؛ و من تاب نمي آورم كه ببينم مردي زني را تا زمان معيّني به ازدواج خود در آورده است؛ مگر آنكه جسد او را در زير سنگ باران رجم، سنگسار نموده؛ و پنهان كنم؛ و ديگري تمتّع در موسم حجّ است».

جواب _ آنستكه عمر چنين ولايتي از طرف خدا ندارد، كه بتواند حكمي را تغيير دهد؛ و حرامي را حلال و يا حلالي را تحريم نمايد، و أطِيعُوا اللهَ وَ أطيِعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الْاَمْرِ مِنْكُمْ شامل وجوب اطاعت در نظائر اين معني نمي شود.

بازگشت به فهرست

اولواالامرحق تشريع احكام كليه راندارند

زيرااولاً _ همانطور كه در جلد دوّم از همين دورة «امام شناسي» از سلسلة دورة علوم و معارف اسلام آورده ايم اُولِي الْاَمْرِ اختصاص به معصومين دارد؛ و فخر رازي با نهايت تصلّب خود در عقيده و مذهبش بر اين معني اعتراف كرده است. ما در جلد دوّم مفصّلاً و مشروحاً از اين موضوع بحث كرده ايم؛ و بتمام معني الكلمه اطراف و جوانب مطلب را بررسي نموده، و شبهات مدافعين را به حول و قوّة خدا پاسخ داده و اثبات نموده ايم كه بر فرض شمول آية اولي الامر به غير معصومين، متن آيه مستلزم تناقض خواهد شد.

و ما تا به حال به كلام كسي برخورد نكرده ايم كه براي عمر و امثال او از خلفاء قائل به عصمت بوده باشد؛ بلكه تمام علماء عامّه با تمام سعي و كوشش می‌خواهند خطاهاي او را ترميم نموده؛ و براي مطالب و اوامر و نواهي او محمل صحيحي درست كنند.

و با گذشت چهارده قرن و تلاش اين همه علماء و نوشتن اين همه مسفورات و كتب هنوز نتوانسته‌اند رفع خطا از او بنمايند؛ و كلام وي را متحقّق به حقيقت و مقرون به صواب؛ و خود او را معصوم جلوه دهند.


ص 117

و ثانياً _ به طور كلي ولايتي را كه قرآن كريم براي اهلش قرار می‌دهد، شامل مثل اين موارد نمي شود.

و توضيح اين معني نياز به يك مقدمة كوتاه دارد؛ و آن اينست كه:

آيات قرآن به طور فراوان دلالت دارند بر لزوم پيروي از آنچه را كه خداوند بر رسول خود نازل كرده است مثل آية: اِتَّبِعُوا مَا اُنْزِلَ إلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ (آية 2 از سورة 7: اعراف).

«پيروي كنيد از آنچه كه از طرف پروردگارتان به سوي شما فرستاده شده است».

و نيز دلالت دارند بر لزوم پيروي از آنچه كه رسول خدا به اذن خدا تشريع فرموده و بيان كرده است مثل آية: وَ لا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللهُ وَ رُسولُهُ (آية 30، از سورة 9: توبه).

«و حرام نمي دانند آنچه را كه خدا و رسولش حرام كرده‌اند».

و مثل آية: مَا ءاتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَانَهَا كُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (آية 7، از سورة 59: حشر).

«آنچه پيغمبر به شما امر می‌كند عمل كنيد! و از آنچه كه شما را نهي می‌كند دست بداريد»!

زيرا كه اتيان در اين آيه به مقابلة نهي، به معناي امر كردن است. فعلي هذا اطاعت خدا و رسول او واجب است به امتثال اوامر و اجتناب از نواهي آنها. و همچنين است دربارة قضاوت و حكم كه بايد طبق حكم و قضاوت خدا و رسولش عمل كرد و حكم كرد. و در سورة 5: مائده در سه مورد به ترتيب آيات 47 و 48 و 50 وارد است كه: وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَاُولَئِكَ هُم الْكَافِرُونَ.

«و كسي كه طبق آنچه كه خدا فرو فرستاده است حكم نكند؛ پس آن جماعت البتّه كافرانند».

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَاُولَئِكَ هُم الْظَّالِمُونَ.

«و كسي كه طبق آنچه كه خدا فرو فرستاده است حكم نكند؛ پس آن جماعت البتّه ظالمانند».


ص 118

و من لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَاُولَئِكَ هُم الْفَاسِقُونَ.

«و كسي كه طبق آنچه كه خدا فرو فرستاده است حكم نكند، پس آن جماعت البتّه فاسقانند».

و مثل آية: وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤمنه إذَا قَضَي اللهُ وَ رَسُولُهُ أمْراً أنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَهُ مِنْ أمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً (آية 36، از سورة 33: احزاب).

«و براي هيچ مرد مؤمن و هيچ زن مؤمنه اي، چنين نيست كه در زماني كه خدا و رسول خدا نسبت به چيزي حكم كنند، اختيار براي خود آنها در آن چيز باشد. و كسي كه عصيان خدا و رسول او كند، حقّاً به گمراهي آشكاري گمراه شده است».

و مثل آية: وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمْ الْخِيَرَةُ (آية 68، از سورة 28: قصص).

«و پروردگار تو آنچه را كه بخواهد می‌آفريند؛ و اختيار می‌كند؛ براي آنان اختياري نيست».

و مراد از اختيار در اين آيات، يا قضاء و يا تشريع است؛ و يا شامل هر دو قسمت از قضاء و تشريع می‌شود؛ و در قرآن به طور تصريح وارد است كه كتابي است نسخ ناشدني؛ و احكام نازلة در قرآن تا روز قيامت بر همان كيفيّتي كه وارد شده است باقي هستند.

و إنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ، لَا يَأتِيِه الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ (آية 41 و 42، از سورة 41: فصّلت).

«و بدرستيكه اين قرآن هر آينه كتاب عزيزي است كه باطل به آن راه پيدا نمي كند نه از مقابلش و نه از قفايش؛ فرستاده شده از جانب خداوند حكيم و حميد است».

ضمير در «إنَّهُ» به ذكر بر می‌گردد كه مراد قرآن است إنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَائَهُمْ (صدر آية 41). و عزيز به معناي منيع و استوار است كه نمي گذارد چيزي در او اثر پيدا كند؛ و او پيوسته حافظ و پاسدار خود می‌باشد.

و مراد از اتیان باطل، ورود باطل است در آن، بطوري كه همة آن را و يا


ص 119

بعضي از اجزاء آن را چه از معارف حقّه، و چه از احكام و شرايع، و چه از اخلاقيّات، و چه از قصص و اخبار گذشتگان و آيندگان، و چه از امثال و حكايات را خراب كند؛ و آنها را باطل و غير قابل قبول و يا غير قابل عمل نمايد.

و مراد از مقابل و قفا كه در آيه به لفظ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ آمده است، يا منظور به حسب زمان است يعني باطل به او راه ندارد چه در زمان هاي جلو و آينده و چه در زمانهاي گذشته؛ و در اينصورت معني چنين می‌شود كه هيچ حكمي و چيزي كه در آينده به وقوع پيوندد، نمي تواند در قرآن اشكالي وارد سازد؛ و هيچ حكم و اشياء به تحقّق پيوسته در سابق نيز در قرآن رخنه پيدا نمي كند؛ و آن را تباه و واهي نمي سازد؛ و يا به حسب اخبار و موجوداتي است كه حكايت از آن وقايع می‌كند؛ و در اينصورت معني به عكس می‌شود؛ يعني هيچ يك از چيزها و قانون‌ها و علوم فعلي كه حكايت از قرون سابقه می‌كند و فعلاً موجود است، نمي تواند در قرآن وهني ايجاد كند؛ و هيچيك از احكام و قوانين و علومي كه بعداً تا روز قيامت خواهد آمد؛ نيز نمي تواند در قرآن فتوري دهد.

و علي كلا التّقديرين مفاد آيه يكي است؛ و آن اينكه به هيچ وجه در بيانات قرآن تعارضي نيست؛ و در خبرهايش دروغ نيست؛ و در معارف و احكام و شرايعش بطلان راه ندارد؛ و نسخ و تحريف و تغيير در او پيدا نمي شود؛ و با او چيزي معارضه نمي كند؛ چه نسبت به وقايع حادثه از حال تا روز قيامت؛ و چه از وقايع گذشته تا زمان خلقت عالم.

و بالجمله آيه دلالت دارد بر عدم امكان نسخ در احكام آن به طور اطلاق و عموم. و بنابر اين آنچه را خدا و رسول خدا تشريع كرده‌اند؛ و يا حكم فرموده‌اند؛ بر همة امّت واجب است از آن پيروي كنند؛ چه افراد عادي از امّت و چه خصوص اولواالأمر. اين مقدّمه أي، بود براي مقصود كه بدين كيفيّت بيان شد.

از اين بيان به دست می‌آيد كه آية: أطِيعُوا اللهَ وَ أطيِعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الْاَمْرِ مِنْكُمْ براي اولوا الأمر اثبات حقّ متابعت و پيروي ميكند در غير احكام؛ و اما دربارة احكام كليّة الهيّه اولوا الأمر و تمام رعيّت در حفظ احكام خدا و رسول خدا، و در وجوب پيروي از آنها مساوي هستند.


ص 120

و بر اين اساس وجوب اطاعت از اولوا الأمر فقط در اوامر و نواهي آنهاست، نسبت به مواردي كه صلاح امّت اسلام را در آن ببينند؛ و ليكن در هر حال حكم الله بايد در قضيّه و مورد محفوظ باشد.

عيناً مانند صلاحديدي كه شخص در امور شخصي خود می‌كند؛ و كاري را انجام می‌دهد؛ و يا ترك می‌كند؛ و در هر دو حال اصل حكم و اختيار او ثابت و لايتغيّر است؛ مثلاً هر كدام از ما چنين حقّي داريم كه در روز جمعه انار بخوريم؛ و حقّ داريم كه نخوريم؛ پس يا خوردن و يا نخوردن را اختيار می‌كنيم؛ ولي در هر دو صورت جواز انار خوردن در روز جمعه از مال شخص خود به حال خود باقي است.

ما می‌توانيم در روز پنجشنبه فلان چيز را بخريم و يا نخريم؛ و در هر دو صورت جواز بيع و شراي مال حلال به حال خود باقي است. ما می‌توانيم در فلان منازعه به قاضي شرع رجوعكنيم، و حقّ خود را بگيريم، و می‌توانيم رجوع ننمائيم و از حقّ خود صرف نظر نمائيم؛ و در هر دو حال حكم جواز رجوع به قاضي شرع ثابت است.

ولي نمي توانيم حكمي را تغيير دهيم؛ مثلاً شراب بخوريم؛ و يا معاملة ربوي انجام دهيم؛ و يا مال غير را غصب كنيم. و حكم ملكيّت او را باطل نمائيم، گرچه مصلحت شخص خويشتن را در آن ببينيم. زيرا در تمام اين احوال اين فعل ما، مزاحمت با حكم خدا پيدا كرده است؛ و حكم خدا ثابت و لايتغيّر است. اين مثالي بود در تصرّفات شخصي.

دربارة وليّ امر مطلب از همين قرار است؛ غايه الأمر نسبت به امور عامّه بر طبق مصالح كلّيّه با رعايت حفظ احكام كلّيه الهيّه بر همان نهجي كه قرآن مجيد آورده، و پيامبر خدا بيان فرموده است.

اولوا الامر بر حسب مصالح نوعيّه بايد از ثغور اسلام نگهداري كنند؛ و وظيفة جنگ و صلح را مشخّص سازند. و در تجارت و زراعت و امور عبادي مردم، راه نزديك و طريق مستقيم را براي بهره برداري و كاميابي آنان نشان دهند؛ ولي حقّ تحريم كلّي و تغيير حكم الهي را ندارند.

و محصل مطلب آنستكه وليّ الأمر به منزلة فرد واحد است غاية الأمر در امور نوعي كه براي عامّه است و هر وظيفه و اختياري كه براي هر فرد از افراد در امور


ص 121

شخصي و خانوادگي اوست، براي وليّ امر در امور عمومي و اجتماعي است.

وليّ امر حقّ هرگونه تصرّفي را در امور اجتماعي بر حسب صلاحديد خود نسبت به منافع عامّه با رعايت حفظ حكم الله در هر واقعه و حادثه اي، را دارد.

و اگر بنا بشود براي وليّ امر جايز باشد كه در احكام تشريعيّه؛ تكليفيّه و يا وضعيّه بر حسب صلاح وقت و زمان، تصرّف كند ديگر هيچ حكمي باقي نخواهد ماند؛ و ديگر شريعتي نخواهد بود. زيرا هر يك از صاحبان امر اگر حكمي را بردارند؛ و يا بگذارند؛ پس از مرور چند وليّ امر، شريعت دگرگون و بنياد آن واژگون خواهد شد؛ و ديگر براي استمرار و دوام شريعت تا روز قيامت معني و مفهومي تصورّ نمي شود.

و چه تفاوت است بين انكه گفته شود: حكم تمتّع از زنان به نكاح موقّت، و حكم تمتّع در حجّ از زنان و غيره با هيئت نسك و عبادت حجّ و وضع و كيفيّت حاجّ مناسبت ندارد؛ و بايد برداشته شود؛ و بين آنكه گفته شود: مباح بودن بنده و غلام را به عنوان اسارت و استرقاق گرفتن مناسبت با وضع دنياي فعلي ندارد؛ و بايد برداشته شود؛ و بين آنكه گفته شود: اجراء حدود الهيّه از قطع يد سارق، و رجم و جلد شخص زناكار و يا كشتن و قصاص شخص قاتل را تمدّن امروز دنيا نمي پسندد و هضم نمي كند؛ و قوانين جاريه در دنيا امروز آن را قبول نمي كند؛ و بايد برداشته شود؛ و نظير اين معني بسيار است.

و اين معني از بعض روايات وارده در اين باب استفاده می‌شود كه ابيّ بن كعب درمقابل عمر ايستاد و گفت: تو چنين حقّي را نداري كه حكم قرآن و رسول خدا را تغيير دهي! و عمر پاسخ نداشت كه بدهد.

در «الدّرّ المنثور» آورده است كه: أخْرَجَ اِسْحاقُ بْنُ رَاهْوَيْهِ فِي مُسْنَدِهِ وَ اَحْمَدُ عَنْ الْحَسَنِ: اِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ هَمَّ أنْ يَنْهَي عَنْ مُتْعَهِ الْحَجَّ فَقَامَ إلَيْهِ اُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ؛ فَقَالَ: لَيْسَ ذَلِكَ لَكَ! قَدْ نَزَلَ بِهَا كِتَابُ اللهِ وَ اعْتَمَرْنَاهَا مَعَ رَسُولِ اللهِ صلّي الله عليه (و آله) و سلَّم فَنَزَلَ عُمَرُ. [183]


ص 122

«اسحاق پسر راهويه در «مسند» خود و احمد حنبل از حسن روايت كرده‌اند كه: عمر بن خطّاب تصميم گرفت كه مردم را از تمتّع در حجّ نهي كند؛ ابي بن كعب برخاست و گفت: اين حقّ براي تو نيست. كتاب خدا اين حكم را آورده است؛ و ما با رسول خدا (ص) عمره و حجّ تمتّع بجاي آورديم. عمر به شنيدن اين سخن از منبر فرود آمد».

و نيز در «الدّر المنثور» آورده است كه: أخْرَجَ الْبُخَارَيُّ وَ مُسْلِمٌ وَ النَّسائيُّ عَنْ سَعِيدِ بْنِ المُسَيَّبِ قالَ: اخْتَلَفَ عَلِيٌّ وَ عُثْمَانُ وَ هُمَا بِعُسْفَانَ فِي الْمُتْعَهِ؛ فَقَالَ عَلِيُّ: مَا تَرِيدُ إلَّا أنْ تَنْهَي عَنْ أمْر فَعَلَهُ رَسُولُ اللهِ صلّي الله عليه (و آله) و سلّم؛ قَالَ: فَلَمّا رَأي ذَلِكَ عَلِيٌّ أهَلَّ بِهِمَا جَمِيعاً. [184]

«بخاري و مسلم و نسائي از سعيد بن مسيّب تخريج كرده‌اند، كه او گفت: در عسفان (كه يكي از منازل بين مكّه و مدينه است) بين علي بن ابيطالب (ع) و عثمان، دربارة تمتّع حجّ گفتگو و اختلاف واقع شد. علي (ع) فرمود: تو مقصودي نداري مگر آنكه مردم را از عملي كه رسول خدا (ص) انجام داده است جلوگيري نمائي! و چون علي (ع) ديد كه عثمان بر مقصود خود باقي است، خودش به نيّت حجّ تمتّع يعني عمره با حجّ لبيّك گفت و احرام بست».

از آنچه بيان شد به دست آمد كه: اين تغييرات و تحريفات عمر در شريعت حضرت رسول الله صحيح نبودهاست. و بر فرض انتخاب و حكومت مردمي او همانطور كه عامّه می‌پندارند؛ باز چنين تصرفّاتي از او غير قابل قبول است.

عمر نه تنها از متعة حجّ نهي كرد؛ بلكه از متعة نسوان نيز منع كرد؛ و گفت: كسي كه زني را تا مدّت معيّني به عقد ازدواج خود در آورد، بر او حدّ جاري می‌كنم. يعني در متعة نسوان، حكم زنا جاري می‌كنم و حدّ می‌زنم. و نيز در بسياري از امور ديگر تصرّفاتي داد كه بر خلاف شريعت بود؛ و در كتب مفصّلة شيعه و عامّه مضبوط است.

و عثمان نيز بر اساس سنّت ابوبكر و عمر به خلافت رسيد؛ چون وقتي كه در


ص 123

مجلس شوري پس از انقضاء سه روزي را كه عمر تعيين كرده، نتيجة گفتگوها و مباحثات به جائي نرسيد عبد الرّحمن بن عوف به امير المؤمنين (ع) گفت: بيعت می‌كنم با تو به خلافت، به شرط آنكه به كتاب خدا و سنّت رسول خدا و سيرة شيخين رفتار كني!

امير المؤمنين (ع) فرمود: فقطّ به شرط عمل به كتاب خدا و سنّت پيغمبر خدا.

آنگاه عبدالرّحمن بن عوف رو كرد به عثمان و گفت: بيعت می‌كنم با تو به شرط عمل به كتاب خدا و سنّت رسول خدا و سيرة شيخين! عثمان قبول كرد؛ و بر اين اصل او را به خلافت انتخاب كرد. [185]

فلهذا می‌بينيم: عثمان در دوران حكومت خود، خلاف هائي را كه ابوبكر و عمر انجام دادند محترم می‌شمرد، و بر احكام مجعولة آنان صحّه می‌نهاد. و نيز معاويه بن ابي سفيان و ساير خلفاء بني اميّه سيرة شيخين را محترم می‌شمردند؛ درحاليكه از نقطه نظر بحث عقلي و نقلي؛ هيچ محمل صحيحي براي آن نمي توان يافت.

ما كه به كتاب خدا و به گفتار رسول او عمل می‌كنيم براي آنست كه آنها را معصوم از خطا و تجاوز می‌دانيم، وگرنه چه دليل قطعي ما را الزام می‌نمود، كه تا روز قيامت بدون حجّت قاطعه، كسب و كار و عبادت و نكاح و جهاد و امور اجتماعي خود را تعبّداً بر اصلي پايه گذاري كنيم، كه پاية محكم و استواري ندارد.

عمر با آنكه معصوم نبوده، و از كتاب خدا و سنّت رسول خدا، چنين تجويزي براي عمل او نيامده است؛ به چه مجوّزي اين تصرّفات را كرد؟ وانگهي او به هر دليل كه خود می‌دانست اين تصرّفات را كرد؛ ليكن ما به چه مجوّز عقلي و يا شرعي بايد تا روز قيامت تابع او باشيم؟ و امر و نهي و سيرة او را محترم بشماريم؟ و در مقابل كتاب خدا و تشريع رسول خدا، تشريع او را هم ارج نهيم، و پايه أي، از پاية دين به شمار آريم؟

اگر عمر حكومت شرعي هم داشت؛ و اگر وليّ امر امّت بر اساس واقع هم


ص 124

بود، باز در زمان خود بود، و بايد اوامر و نواهي او در زمان خود او اجراء شود؛ نه تا نَسْلاً بَعد نَسْلٍ و جيلاً بَعْدَ جيلٍ إلَي الابَد.

اين مصيبتي است بزرگ كه برادران عامّة ما بدان گرفتارند؛ آخر اين رنج و تعب و اين مشكلات عمل به دين را بر چه اساسي آنان به خود تحميل می‌كنند؟ و اين لبّيك و حجّ را براي چه منظوري انجام می‌دهند؟ اگر براي پيروي ازحقّ و حقيقت، و امر خدا و كتاب خدا و سنّت رسول خداست، كه دانستيم: آن چيز ديگري است.

و اگر براي ارضاء و خوشايند خاطر عمر و خلفاست؛ بايد بدانيم كه اشتباه است و يَوْمَ الْقِيَامَهِ يَكْفُرُونَ بِشِرْ كِكُمْ عائد آنها خواهد شد.

كتاب خدا و سنّت رسول خدا دو اصل از اصول عمل به دين است؛ و دخالت دادن سيرة شيخين و سنّت عمر، در حكم نسخ قرآن و نسخ شريعت محمّدي است؛ و وارد ساختن باطل و سست كردن كتاب است. و اختلاف ما شيعيان با برادران عامّه هَداهُم اللهُ اِلَي الصِّراطِ الْمُسْتَقيمِ وَ النَّهْجِ الْقَويم در آنست كه ما فقط كتاب خدا و گفتار رسول خدا و معصوم را محور و پاية دين و استنباط قرار می‌دهيم؛ و ليكن آنها سيرة شيخين را هم ضميمه می‌كنند؛ و در نتيجه، اصول مستنبطة آنان، استمداد از افكار و آراء شيخين هم می‌گيرد.

در اينجا يك نكته لازم است كه ذكر شود و آن اينستكه: بدون هيچ اشكال و ايرادي آنان امير المؤمنين (ع) را خليفة رابع می‌دانند؛ و خلفاي أربعه را خلفاي راشدين می‌خوانند؛ در اين صورت می‌گوئيم: چه دليلي شما را الزام كرد كه به سيرة شيخين عمل كنيد؛ و به سيره امير المؤمنين (ع) عمل نكنيد؟ مگر او خليفة به حق و خليفة انتخابي شما نبود؟ در اينصورت چرا سنّت او را عمل نمي كنيد؟ و در جائي كه در تمام مسفورات و كتب معتبرة شما آمده است كه آن حضرت متعه را جايز می‌دانسته‌اند؛ و علناً به مباح بودن ازدواج موقّت فتوي می‌داده‌اند؛ و علناً امر به حجّ تمتّع می‌كرده‌اند؛ پس چرا شما اين سنّت و سيره را مقدّم نمي داريد؟؛ و بر فرض


ص 125

تعارض با سيرة عمر و ابوبكر و تساقط دو سيره از حجّيّت، باز هم اصل، رجوع به كتاب و سنّت است، كه بالنتيجه فقه اهل بيت عليهم السّلام خواهد بود. و اينك زمان آن رسيده است كه با فكر و تأمّل، و درايت و تدبّر، برادران عامّة ما به زواياي تاريخ خود مراجعه كنند؛ و با جرح و تعديل، آن را كه به دين اضافه شده است، از اصل دين جدا سازند؛ و طبق واقع و متن حقّ عمل كنند.

در اينجا بی‌مناسبت نيست دو حكايت را ذكر كنيم؛ اول _ در «الدّرّ المنثور» آورده است كه بخاري و مسلم از أبوجمره روايت كرده‌اند كه او گفت: من درباره متعه از ابن عبّاس پرسيدم، مرا بدان امر كرد؛ و از هدي پرسيدم؛ گفت: شتر و يا گاو و يا گوسفند، يا آنكه در خوني كه ريخته می‌شود شريك گردي! و ليكن بعضي از مردم بودند كه تمتّع را در حجّ ناخوشايند می‌دانستند (و چون تمتّع كردم و خوابيدم) در خواب ديدم كه انساني ندا می‌كرد: حَجٌّ مَبْرُورٌ وَ مُتْعَهٌ مٌتَقَبَّلَهٌ « حجّ پسنديده و نيكو و متعة مورد قبول واقع شده».

من به نزد ابن عبّاس آمدم؛ و خواب خود را نقل كردم؛ گفت: اللهُ أكْبَرُ، سُنَّهُ أبِي الْقاسِمِ صلّي الله عليه (واله) و سَلَّم.[186]

دوّم _ از راغب اصفهاين در كتاب محاضراتش كه از جمله كتابهاي پر فائده است، نقل شده است كه گفت: يحيي بن أكثم از شيخي از اهل بصره پرسيد: در جواز متعه به چه كسي اقتدا كرده اي؟!

شيخ گفت: به عمر بن خطّاب! يحيي پرسيد: چگونه اين حرف درست است در صورتيكه می‌دانيم: عمر شديدترين مردم در نهي از متعه بوده است.

شيخ گفت: نَعَمْ: صَحَّ الْحَدِيثُ عَنْهُ أنَّهُ صَعِدَ الْمنْبَرَ فَقَالَ: يَا أيُّهَا النَّاسُ مُتْعَتَانِ أحَلَّهُمَا اللهُ وَ رَسُولُهُ لَكُمْ؛ وَ أنَا اُحَرِّمُهُمَا عَلَيْكُمْ وَ اَعَاقِبُ عَلَيْهِمَا. فَقَبِلْنَا شَهَادَتَهُ؛ وَ لَمْ نَقْبَل تَحْرِيَمهُ. [187]

«آري! حديث صحيح از عمر وارد شده است كه او بر فراز منبر رفت و


ص 126

گفت: اي، مردم دو متعه بودند (متعة نسوان و متعة حجّ) كه خدا و رسول خدا آنها را براي شما حلال كردند؛ و ليكن من آنها را بر شما حرام می‌كنم؛ و هر كس بجا آورد حدّ می‌زنم. ما شهادت او را در اينكه خدا و رسول خدا حلال كرده‌اند پذيرفتيم و ليكن تحريم او را نپذيرفتيم».

بازگشت به فهرست


ص 129

درس هشتاد و سوم تا نودم

تفسير آيه« و اذ بوانا لابراهيم مكان البيت‏»

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

و اذ بوانا لابراهيم مكان البيت ان لا تشرك بى شيئا و طهر بيتى للطائفين و القائمين و الركع السجود و اذن فى الناس بالحج‏ياتوك رجالا و على كل ضامر ياتين من كل فج عميق ليشهدوا منافع لهم و يذكروا اسم الله فى ايام معلومات على ما رزقهم من بهيمة الانعام فكلوا منها و اطعموا البائس الفقير ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم و ليطوفوا بالبيت العتيق ذلك و من يعظم حرمات الله فهو خير له عند ربه و احلت لكم الانعام الا ما يتلى عليكم فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور. [188]

«(و ياد بياور اى پيغمبر) زمانى را كه ما مكان بيت الله الحرام را براى ابراهيم مهيا و آماده نموديم، اينكه هيچ چيزى را شريك من قرار مده! و اين بيت مرا براى طواف كنندگان و قيام كنندگان به نماز و براى ركوع كنندگان، سجده كنندگان پاك و پاكيزه گردان.

و در ميان مردم اعلان و اعلام حج كن، تا اينكه به سوى تو پيادگان و بر هر


ص 130

شتر لاغرى (كه از بعد سفر و رنج مسافت، ضعيف و لاغر شده است) رهسپار گردند، آن شترانى كه از راه دور و مسافت درازى مى‏آيند، به جهت اينكه مردم بهره‏ها و منفعت‏هاى خود را مشاهده كنند و در آنها حضور يابند، و اسم خدا را در ايام معلومه و مشخصه به ياد و زبان آورند، بر آنچه از چهار پايان غير قادر بر تكلم (شتر، گاو، گوسفند) روزى ايشان كرده است، پس شما از آن چهار پايان بخوريد! و به گرسنه فقير در شدت و سختى بخورانيد!

و سپس بايستى از احرام بيرون آيند، آلودگى‏ها و چرك و پليدى را از خود دور كنند، و بايد به نذرهاى خود وفا كنند، و بايد گرداگرد خانه و بيت الله قديمى طواف نمايند.

اينست اى پيامبر كه هر كس چيزهاى محترم خدا را بزرگ و معظم بدارد، براى او پسنديده است در نزد پروردگارش.و چهار پايان بر شما حلال شد، مگر آنچه را كه براى شما خوانده مى‏شود.پس بنابر اين از رجس و پليدى از بت‏ها دورى گزينيد! و از گفتار دروغ و كلام باطل و ناروا پرهيز كنيد» !

بارى، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از انجام طواف و سعى و بيان حكم تمتع براى تمام كسانيكه با خود هدى نياورده بودند، با جميع متعلقان و دختر گرامى خود حضرت زهراء سلام الله عليها، و با اولاد صغار آن بى‏بى عالم كه در آن سفر در معيت مادر خود بوده‏اند: حضرت امام حسن و امام حسين و زينب و ام كلثوم عليهم السلام كه به ترتيب عمرشان در حدود هشت‏سال و هفت‏سال، و كمتر از اين مقدار بود، و با جنين او: حضرت محسن عليه السلام كه بر حسب قرائن در زمان حج، بى بى حامل به او بودند، به ابطح كه در مشرق مكه است آمدند، و اين چند روزى را كه تا زمان حج مانده است در آنجا توقف كردند.

و بنا بر آنكه در روز يكشنبه چهارم ذوالحجة وارد مكه شده باشند، چهار شب ديگر در مكه توقف كردند، [189] و در روز هفتم كه آن را يوم الزينة گويند به جهت زينت كردن شترهاى هدى به روپوش‏ها، خطبه‏اى خواندند [190] ، و در روز هشتم كه روز


ص 131

ترويه است نيز خطبه‏اى ايراد كردند و مردم را به كيفيت عمل به مناسكشان آگاه كردند [191] ، و در روز پنجشنبه هشتم كه ترويه است قبل از زوال شمس و يا بعد از آن به طرف منى حركت كردند، و دستور دادند كه در همين روز تمتع كنندگان، به احرام حج از مكه محرم شوند و لبيك گويان به جانب منى بروند.[192]

و بنا بر اين غير از خود حضرت رسول اكرم و حضرت امير المؤمنين عليهما السلام و كسانى كه با خود هدى آورده بودند، جميع تمتع كنندگان از روز چهارم كه به دستور آن حضرت از احرام بيرون آمده بودند تا روز هشتم (ترويه) محل بودند، و در اين روز محرم شده و به صوب منى رهسپار شدند.

رسول خدا به منى آمدند، و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را در منى بجاى آوردند، و تا به صبح در منى توقف كردند، و نماز صبح روز نهم را كه روز عرفه است نيز در منى بجاى آوردند، و سپس عازم عرفات شدند، و در اين مسئله هيچ خلافى نيست كه رسول خدا اين پنج نماز را در منى انجام دادند.و حتى كسانى كه تصريح كرده‏اند كه رسول خدا بعد از زوال شمس در روز ترويه حركت كردند، نيز تصريح كرده‏اند كه نماز ظهر را در منى بجا آوردند. [193]

و بر همين اساس و بر اصل رواياتى كه از اهل البيت عليهم السلام وارد است، مستحب مؤكد است كه حجاج از مكه يكسره به عرفات نروند، بلكه شب عرفه را در منى بيتوته كنند، و صبح روز عرفه به جانب عرفات رهسپار گردند.

صبح روز عرفه پس از آنكه آفتاب طلوع كرد، آن حضرت به جانب عرفات حركت كردند، و دستور داده بودند كه چادرشان را در نمرة [194] برافرازند.

قريش چون خود را اهل حرم مى‏دانستند، فلهذا در حال حج از مشعر الحرام كه داخل حرم است‏بيرون نمى‏رفتند، و وقوف خود را در مشعر مى‏گذاردند، و مى‏گفتند: وقوف به عرفات كه خارج از حرم است‏براى غير قريش است، و روى اين‏


ص 132

مبنى چون رسول خدا از منى حركت كردند، هيچ شكى نداشتند در اينكه رسول خدا كه از قريش است در مشعر وقوف خواهد نمود، ولى اين پندارشان غلط در آمد، و رسول خدا يكسره از منى به عرفات آمدند و در قبه و چادر خود كه از مو بود و در نمرة سرزمين عرفات نصب شده بود وارد شدند [195] و طبق آيه قرآن:

ثم افيضوا من حيث افاض الناس و استغفروا الله ان الله غفور رحيم [196] آيه 199، از سوره 2: بقره).

«و سپس افاضه كنيد، و كوچ كنيد از همانجائى كه مردم كوچ مى‏كنند، و از خدا طلب غفران و آمرزش كنيد! كه خداوند آمرزنده و مهربان است‏» ، وقوف را در عرفات قرار داده و از آنجا به مشعر الحرام و سپس به منى براى انجام مناسك منى حركت كردند.

بازگشت به فهرست

خطبه حضرت رسول درعرفات

بارى، رسول خدا در عرفات در چادر خود بودند تا موقع زوال شمس فرا رسيد، ناقه قصواء [197] خود را طلبيده، و بر آن سوار شدند و تا وسط وادى عرفات آمدند، و مردم را مخاطب قرار داده و اين خطبه را ايراد كردند:

ان دماءكم و اموالكم حرام عليكم، كحرمة يومكم هذا، فى شهركم هذا، فى بلدكم هذا، الا كل شى‏ء من امر الجاهلية موضوع تحت قدمى، و دماء الجاهلية موضوعة، و ان اول دم اضع من دمائنا دم ابن ربيعة بن الحارث - و كان‏


ص 133

مسترضعا فى بنى سعد فقتله هذيل -.

و ربا الجاهلية موضوع، و اول ربا اضع ربانا ربا العباس بن عبد المطلب فانه موضوع كله. [198]

و اتقوا الله فى النساء فانكم اخذ تموهن بامانة الله و استحللتم فروجهن بكلمة الله، و لكم عليهن ان لا يوطئن فرشكم احدا تكرهونه، فان فعلن ذلك فاضربوهن ضربا غير مبرح! و لهن عليكم رزقهن و كسوتهن بالمعروف.

و قد تركت فيكم ما لن تضلوا بعدى ان اعتصمتم به: كتاب الله [199] !

و انتم تسالون عنى فما انتم قائلون؟ !

قالوا: نشهد انك قد بلغت و اديت و نصحت!

فقال باصبعه السبابة، يرفعها الى السماء و ينكتها على الناس: اللهم اشهد! اللهم اشهد! اللهم اشهد! ثلاث مرات. [200]

«همانطوريكه امروز شما كه روز عرفه است روز محترمى است، و اين ماه ذى الحجه شما ماه محترمى است، و اين شهر و بلده شما كه مكه است‏شهر محترمى است، و حرام است در اين روز و اين ماه و اين شهر محرمات الهيه، همينطور خون‏هاى شما، و مال‏هاى شما بر شما محترم است، و ريختن خونهايتان و بردن مالهايتان بر يكديگر حرام است!


ص 134

آگاه باشيد! تمام امور و سنت‏هاى جاهليت را من در زير گام خود نهادم، و خون‏هائى كه در جاهليت ريخته شده، همگى زير قدم نهاده شده، و قصاص ندارد.و اولين خونى را كه من قصاصش را ساقط كردم از خون‏هاى ما كه در جاهليت ريخته شد، خون پسر ربيعة بن حارث بن عبد المطلب است، - و او رفته بود تا از طائفه بنى سعد دايه‏اى طلب كند، او را طائفه هذيل به قتل رسانيده‏اند - (و چون مسلمان نبوده است قصاص ندارد گرچه پسر عموى پيغمبر بوده است) و رباهائى كه در جاهليت تعهد به آن شده است، همگى را از اعتبار انداختم، و اولين ربا و منفعت پولى را كه از اعتبار انداختم و زير قدم خود قرار دادم، رباهائى است كه عموى من عباس بن عبد المطلب از مردم مى‏خواهد، تمام اين منفعت پول‏ها و رباها را ساقط كردم.

اى مردم تقواى خدا را پيشه سازيد درباره نگاهدارى و حمايت از زنان! زيرا كه شما به امانت‏خدا آنها را به حباله نكاح خود در آورديد! و به نام خدا و كلمه خدا آميزش و مواقعه با آنان را بر خود حلال كرديد!

و حق شما بر ايشان آن است كه هيچكس را كه شما ناپسند داريد، در منزل و خوابگاه شما وارد نسازند، و اگر چنين كردند، بزنيد آنها را زدنى كه آنان را به تعب و مشقت و اذيت‏شديد نيفكند. [201]

و حق ايشان بر شما آن است كه طعام و لباس آنها را به طور پسنديده و شايسته بدهيد!

و من در ميان شما باقى گذاردم چيزى را كه اگر به آن تمسك كنيد گمراه نخواهيد شد، و آن كتاب خداست.

و شما درباره من مورد سئوال و پرسش قرار خواهيد گرفت! پس شما چه خواهيد گفت؟ !

مخاطبان به خطبه گفتند: ما شهادت مى‏دهيم كه تو تبليغ رسالات خدا را كردى، و ابلاغ نمودى، و تكاليف خود را ادا كردى و به تعهد خود عمل نمودى، و


ص 135

امت را به نصيحت و ارشاد هدايت فرمودى!

در اين حال رسول خدا، انگشت‏سبابه خود را به آسمان بلند كرده، و به طرف مردم سه بار پائين آورده، و با اشاره به آنها گفت: خداوندا گواه باش! خداوندا گواه باش! خداوندا گواه باش‏» !

عمرو بن خارجة گويد: عتاب بن اسيد براى حاجتى در روز عرفه مرا به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرستاد، آن حضرت در عرفات وقوف داشت، من حاجتش را معروض داشتم، و سپس در زير ناقه آن حضرت ايستادم و بطورى نزديك بودم كه آب دهان ناقه بر سر من مى‏ريخت، و شنيدم كه مى‏گفت:

ايها الناس! ان الله ادى الى كل ذى حق حقه، و انه لا يجوز وصية لوارث، و الولد للفراش، و للعاهر الحجر، و من ادعى الى غير ابيه، او تولى غير مواليه فعليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين، لا يقبل الله له صرفا و لا عدلا. [202]

«اى مردم! خداوند حق هر ذى حقى را به او رسانيده است: جايز نيست كسى براى وارث خود وصيت كند (بطورى كه حق ورثه ديگر ضايع شود) [203] بچه‏اى را كه زنى مى‏زايد، تابع نكاح صحيح است، و به صاحب فراش و پدر ملحق مى‏شود، و شخص زناكار در اين فراش نصيبى از بچه ندارد، بلكه نصيب او به جرم عمل قبيح زنا سنگباران شدن است.

هر كس، فرزندى خود را به غير پدر خود نسبت دهد، و هر بنده‏اى كه خود را بنده غير مولاى خود بداند، لعنت‏خداوند و فرشتگان و تمام افراد بشر بر او خواهد بود.و خداوند از او هيچگونه توبه و عوضى را نمى‏پذيرد، (و يا هيچ واجب و مستحبى را از او قبول نمى‏كند)».


ص 136

رسول خدا خطبه را انشاء مى‏كردند و ربيعة بن امية بن خلف كه مرد جهورى الصوت و بلند صدائى بود، كلمات رسول الله را براى مردم با صداى بلند حكايت مى‏كرد، و رسول خدا به او مى‏گفتند: بگو: اى مردم! رسول خدا چنين مى‏گويد... [204]

پس از خطبه رسول الله بلال اذان گفت، و سپس اقامه گفت، و رسول خدا نماز ظهر را بجاى آوردند، و بدون فاصله بلال اقامه گفت، و رسول خدا نماز عصر را بجاى آوردند

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

پاورقي


[173] _ «تفسير الميزان» ج 2، ص 92.

[174] _ تفسير الدّرّ المنثور» ج 1، ص 217، و «تفسير الميزان» ج 2، ص 90.

[175] - «تفسير الدّرّ المنثور» ج 1، ص 216، و «تفسير الميزان» ج 2، ص 91.

* _ «سيرة حلبيّه» ج 3، ص 298.

[176] _ «تفسير الميزان» ج 2، ص 90.

*- همان مصدر

[177] _ «تفسير الميزان» ج 2، ص 93.

[178] _ «سيرة حلبية» ج 3 ص 296، و «طبقات ابن سعد» ج 2 ص 178 و 188، و «سنن بيهقي» ج 5 ص 95.

[179] _ «تفسير الدّرّ المنثور» ج 1، ص 216، و «تفسير الميزان» ج 2، ص 91.

[180] _ «تفسير الدّرّ المنثور» ج 1، ص 214، و تفسير الميزان»، ج2، ص 94.

[181] _ «تفسير الميزان» ج 2، ص 91.

[182] _ «تفسير الميزان» ج 2، ص 90 و ص 91

[183] _ «تفسير الدّرّ المنثور» ج 1، ص 216، و «تفسير الميزان» ج 2 ص 96.

[184] _ «تفسير الدّر المنثور» ج 1، ص 216.

[185] _ «شرح نهج البلاغه» ابن أبي الحديد، طبعدار احياء الكتب العربيّه، ج 1 ص 194.

[186] _ «تفسير الدّرّ المنثور» ج 1، ص 216 و ص 217

[187] _ «اصل الشيعه و اصولها» طبع دهم، ص 178.

[188] ـ آيات‌ 26 تا 30، از سورۀ حجّ: بيست‌ و دوّمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌.

[189] ـ «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 166.

[190] ـ«البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 169، و «طبقات‌ ابن‌ سعد» ج‌ 25، ص‌ 173.

[191] ـ «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 169.

[192] «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 169.

[193] ـ «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، 170

[194] ـ تَمِرَة‌: به‌ فتح‌ نون‌ و كسر ميم‌ ـ ناحيه‌اي‌ است‌ در عرفات‌ كه‌ رسول‌ خدا در آنجا وارد شدند. و گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ حَرَمَ از راه‌ طائف‌ در كنار عرفات‌ در يازده‌ ميلي‌ نمره‌ قرار دارد. (معجم‌ البلدان‌).

[195] ـ «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 170. و «السيرة‌ الحلبيّة‌ش‌ ج‌ 3، ص‌289. و «الوفاء بأحوال‌ المصطفي‌» ج‌ 1، ص‌ 211.

[196] ـ در «سيرۀ حلبيّه‌» ج‌ 3، ص‌ 289 از كلام‌ ابن‌ جوزي‌ نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌: رسول‌ خدا قبل‌ از نبوّت‌ و بعد از آن‌ حجّهايي‌ كه‌ انجام‌ داده‌اند كه‌ مقدارش‌ معلوم‌ نيست‌، يعني‌ قبل‌ از نبوّت‌ هم‌ در عرفات‌ وقوف‌ مي‌كردند و از آنجا به‌ مزدلفه‌ كوچ‌ مي‌كردند. به‌ توفيقي‌ كه‌ خداوند به‌ آن‌ حضرت‌ داده‌ بود، بر خلاف‌ قريش‌، چون‌ آنها از حرم‌ بيرون‌ نمي‌رفتند و مي‌گفتند: ما فرزندان‌ ابراهيم‌ عليه‌ السّلام‌ هستيم‌، و اما اهل‌ حرم‌ و پاسداران‌ بيت‌ الله‌ و معتكفين‌ در مكّه‌ مي‌باشيم‌؛ و عليهذا هيچ‌ كس‌ از عرب‌ مقام‌ و منزلت‌ ما را ندارد، و اگر در حال‌ حجّ از حرم‌ خارج‌ شوند و به‌ عرفات‌ روند، ديگر عرب‌ به‌ آنها به‌ ديدۀ حقارت‌ مي‌نگرد، و آن‌ عظمت‌ و احترامي‌ كه‌ در حرم‌ دارند در حِلّ نخواهند داشت‌، و بايد در موسم‌ حجّ از حرم‌ بيرون‌ نرويم‌، تا پيوستخ‌ احترام‌ ما در حلّ مانند حرم‌ باشد، و مي‌گفتند: ما مردم‌ استوار و متين‌ و شجاع‌ هستيم‌، فلهذا وقوف‌ به‌ عرفات‌ را براي‌ غير قريش‌ مي‌دانستند، و خودشان‌ وقوف‌ به‌ عرفات‌ وكوچ‌ را به‌ مزدله‌ ترك‌ مي‌كردند.

[197] ـ قَصواء به‌ فتح‌ قاف‌ و مدّ است‌، و بعضي‌ كه‌ ضمّ قاف‌ و قصر خوانده‌اند: قُصوي‌ اشتباه‌ است‌، و اين‌ ناقه‌ غير از ناقۀ غصباء و جَدعاء است‌. و نيز بعضي‌ كه‌ اين‌ اسامي‌ را براي‌ ناقۀ واحدي‌ عَلم‌ دانسته‌اند اشتباه‌ است‌. (سيرۀ حلبيّه‌، ج‌ 3، ص‌ 298).

[198] ـ بسياري‌ از فقرات‌ اين‌ خطبه‌ را در تاريخ‌ «الكامل‌» ج‌ 2، ص‌ 302 ابن‌ اثير نقل‌ كرده‌ است‌.

[199] ـ در «سيرۀ ابن‌ هشام‌» ج‌ 4، ص‌ 1023 آورده‌ است‌: كتاب‌ الله‌ و سنّة‌ نبيّه‌. و در «تاريخ‌ يعقوبي‌» طبع‌ بيروت‌ 1379، ج‌ 2، ص‌ 111 آورده‌ است‌ : كتاب‌ الله‌ و عترتي‌ أهل‌ بيتي‌ . و بنابراين‌ به‌ ظنّ قوي‌ در تمام‌ روايات‌ و عترتي‌ أهل‌ بيتي‌ بوده‌ است‌، غاية‌ الامر در كتب‌ مذكوره‌ بكلّي‌ اين‌ جمله‌ حذف‌ شده‌ است‌: و در «سيرۀ ابن‌ هشام‌» به‌ و سنّة‌ نبيّه‌ تبديل‌ و تحريف‌ شده‌ است‌.

[200] ـ «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 170، و «سيرۀ ابن‌ هشام‌» ج‌ 4، ص‌ 1022 و ص‌ 1023، و «سيرۀ حلبيّه‌» ج‌ 3، ص‌ 298 و ص‌ 299 و «بحار الانوار» ط‌ كمپاني‌ ج‌ 6، ص‌ 668 از كتاب‌ «منتقي‌» ؛ و «روضة‌ الصّفاء» ج‌ 2، حجّة‌ الوداع‌، و «تاريخ‌ طبري‌» ج‌ 3، ص‌ 150 و ص‌ 151 از طبع‌ دوّم‌ دار المعارف‌، و «الوفاء باحوال‌ المصطفي‌» ج‌ 1، ص‌ 212 و «الكامل‌ في‌ التاريخ‌» ج‌ 2، ص‌ 302 و محمّد حسين‌ هيكل‌ در كتاب‌ «حياة‌ محمّد» از ص‌ 461 تا ص‌ 463 آورده‌ است‌.

[201] ـ ضَرْباً غَيْرَ مُبَرِّحِ: بَرَّحَ به‌ الامْرُ : أتعبه‌ و جَهد و أذاه‌ أذيّ شَديداً.

[202] ـ «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 171، از محمّد بن‌ اسحاق‌ و ترمذي‌ و نسائي‌ و ابن‌ ماجه‌ روايت‌ كرده‌ است‌، و «سيرۀ حلبيّه‌» ج‌ 3، ص‌ 300 و «طبقات‌ ابن‌ سعد» ج‌ 2، ص‌ 183.

[203] ـ شاهد بر اين‌ معني‌، عبارتي‌ است‌ كه‌ در «طبقات‌ ابن‌ سعد» ج‌ 2، ص‌ 183 آورده‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ در اين‌ خطبه‌ فرمود: إنَّ الله‌ فَسَّم‌ لكُلِّ إنسانِ نصيبّة‌ من‌ الميراث‌، فلا يَجوزُ لوارثِ وصيَّة‌ . خداوند براي‌ هر شخصي‌ نصيب‌ و سهم‌ او را از ميراث‌ معيّن‌ و مشخّص‌ نموده‌ است‌، بنابراين‌ جايز نيست‌ كسي‌ براي‌ وارث‌ خود وصيّتي‌ كند كه‌ كوجب‌ از بين‌ رفتن‌ حق‌ ساير ورّاث‌ گردد. و امّا وثيّتي‌ كه‌ موجب‌ تضييع‌ حق‌ آنان‌ نشود مانند وصيّت‌ از مقدار ثلث‌ خود كه‌ در آن‌ مجاز است‌ اشكال‌ ندارد.

[204] ـ «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5، ص‌ 171، و «سيرة‌ حلبيّه‌» ج‌ 2، ص‌ 299.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

صفحه اول پایگاه فهرست کتابها فهرست موضوعی جستجو

 

.

كليه حقوق، محفوظ و متعلق به موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام است.